Thursday, April 26, 2007

به بهانه مرگ یلتسین

مقاله این هفته ضمیمه پنجشنبه های اعتماد را همين جا بخوانید


بوريس یلتسین مرده است. می توان شانه بالا انداخت که اين حتی به اندازه جرالد فورد رييس جمهور پيشين آمريکا، هم برای ايرانيان ارزش خبری ندارد. نه او آدم بزرگی بود و نه در سرنوشت ما چندان اثری داشت. پاسخ این است که اما او یک چند ساکن کاخ کرملین بود، کوچک يا بزرگ، و روسیه برای ما ايرانيان مهم است. الگوهايش، پرده هايش، رازهايش، رهبرش – اگر پطرکبيراست يا کاترين کبير، لنين، استالين یا یلتسین. و ما ايرانيان در حافظه تاريخی خود از هر کدام از روس ها نشانه ها داريم.

معاون وزارت دربارمان وقتی می خواست کارمند کم کاری را ناسزا گويد به او می گفت تروتسکی. چرا که خود روزگاری توده ای بود. تازه همين چهار سال قبل وقتی تندروهايمان می خواستند اصلاح طلبان را بترسانند شعار می دادند ايران که يلتسين نمیخواد. و یلتسین را با یاسین هم قافیه می کردند. ايما و اشارات و مثل های تاريخی ما ايرانيان، در ادبيات سیاسی از روس نشانه می گیرد. از سیبری تا یلتسین.

روسيه کشور بزرگی است. نزديک ترين کشور بزرگ به ايران است و از هر نظر دورترين جامعه بشری به ما، از نظر دین، زبان، فرهنگ، روابط اجتماعی و ... که هيچ يک ديگر از قدرت های جهانی اين قدر از ما دور نبوده اند و تا اين اندازه به ما نزديک. و همه اين بزرگی ها، و دوری و نزديکی ها، در آن هفتاد سال که روسيه مرکز اتحادجماهير شوروی بود و روس ها پرچم سرخ مارکس بر دوش می کشيدند، مضاعف شده بود.

با روس ها

کافی است به يادمان آيد که تا شصت سال پيش، روسيه تنها راه عبور ايرانيان به بيرون و در حقيقت ايرانيان به علت نداشتن راه به سوی جنوب و بهره نبردن از بنادر خود در آب های آزاد، در بن بستی مانند جزيره می زيستند که راهی به دريائی انگار نداشت و تنها مفرش خاک روسيه بود. اين وابستگی جغرافيائی اما از نظر تاريخی.

روسيه تنها ابرقدرتی است که در دو جنگ طولانی با ايران درگير شد. دو قرارداد تحقيرکننده با ايران بست که هيچ يک از چند ابرقدرت ديگر قرون ماضی با حکومت ايران به چنين قراردادهائی نرسيدند. نه آمريکا، نه بريتانيا، نه عثمانی، نه اتريش، نه چين و ماچين. حداکثر داستان ما با بريتانيا همان قرارداد وثوق الدوله است که آن را ننگین و شوم می خوانیم و هرگز اجرا نشد و به قول مرحوم مدرس تيری بود پرتاب کردند به هدف ننشست. يا قرارداد مستشاری نظامی با آمريکا که در سال 42 بسته شد و در سال 57 هم با انقلاب پاره و بی اعتبار شد. با عثمانی هم قراردادهای کوچک و محدودی بسته شد که هيچ کدام به اثرگذاری ترکمان چای و گلستان نبود. روسيه تنها قدرتی بود که پادشاهی يک شاخه از يک سلسله صد و پنجاه ساله ايران را ضمانت کرده بود. تنها حکومت و نظاميانی که هم حرم ضامن آهو را به توپ بستند و هم در شب عاشورای 1290 در تبريز عاشورا به پا کردند و امثال ثقه الاسلام را دار زدند.

اما با اين همه لنين روسی تنها موجودی است که در ادبيات ايران اين همه مدح شده – از ميان تمام بزرگان سياسی جهان بعد از او با فاصله ای بعيد ابراهام لينکلن رييس جمهور دموکرات آمريکاست که بسيج خلخالی زندگی اش را به نظم درآورده بود – حماسه هيزم شکن، به تقلید شاهنامه فردوسی. اما لنين و انقلاب کبير را بزرگانی از ملک الشعرای بهار و شهريار، نيما تا ديگران مدح گفته اند. انقلاب اکتبر بيش از انقلاب کبير فرانسه در ايران خوانده شده است. و وقتی آن بنا فرو ريخت کسی مانند ه الف سايه سرود شکوه جام جهان بين شکست ای ساقی.

وقتی که انقلاب اشتراکی در روسيه شد، نظام های همه اطراف آن سرزمين پهناور لرزيد و دچار ارتعاش شد از جمله ايران. از فنلاند تا ترکيه، از افغان تا مغولستان. و نه فقط ايران که بيش تر همسايگانش قانونی پیدا کردند که هر کس را مرام اشتراکی داشت به حبس محکوم می کرد. سهم تاريخی ما از اين ماجرا پنجاه و سه تن بود. اما همه بگير و ببند ها را چه فايده که چندان که نيروهای متفقين در شهريور 1320 وارد ايران شدند [ کشور را اشغال نظامی کردند]، فقط روس ها بودند که آشکارا عده ای از روشنفکران ايرانی را حامی داشتند. و يک حزب قوی سياسی وقتی که عليه دولت تظاهرات می کرد، آن گروه نظامی اشغالگر به حفظ امنيت آن تظاهرات، بی پرده پوشی و انکار، می پرداخت و در روزگار خود انگار قبيح هم نبود.

با اين همه جائی به اندازه روسيه، برای ما ايرانيان رمز آلوده نیست. اين همه نشناخته نیست. هم کاترين و هم پوشکينش. هم کليسايش هم راسپوتینش. حتی روسی دان ها و روسولوگ هايمان [ از قائم مقام فراهانی تا تيمورتاش، از ساعد مراغه ای تا احمد ميرفندرسکی]. نادر جهانبانی افسر هوائی برجسته در دادگاه انقلاب و در آخرين دفاعش برای صادق خلخالی شرح داد که چطور به علت آن که مادر وی روس بوده و خانواده آن ها که شاهزاده قجر بودند و بخشی شان هم در بالای مرزهای شمالی سکونت داشتند، روسی می دانستند. او گفت همين موجب شد که به درجه استحقاقی اش نرسد. شاه به او بدگمان باشد و از پذيرش وی به عنوان فرمانده نيروی هوائی خودداری کند. در گزارش های ساواک بود که ماموران به منيژه جهانبانی که همسر برادر شاه [ شاپور غلامرضا بود] به همان دلايل به چشم يک "احتمال برای جاسوسی" نگاه می کردند. ديگر مردم عادی که حق داشتند درباره لاهوتی و نوشين، لرتا و شباویز افسانه پردازی کنند.

فرار باژانف

مرزهای ايران و روسيه مرزهائی که بعد از شکست ايران از روس بخش های عمده قفقاز و فارسی زبان آسيای مرکزی بالايش قرار گرفته اند، همان است که پطرکبير آرزوی گذشتن از آن و پای نهادن در آب های گرم [خليج فارس و يا دريای عمان] را داشت، و شاه سابق ايران آن را مرزهای سياسی و عقيدتی و نه الزاما سياسی توصيف کرده بود. همان مرزها که باژانف منشی استالين، در اوج خفقان شوروی بعد از لنين، به هوای شکار هوبره از آن گذشت و خود را به مشهد رساند و تا خبرش به سفارت بريتانيا در تهران برسد، از دست ماموران رشوه گیر رضاشاه جان به لب شد. با اين همه او رسيد و بزرگ ترين ضربه اطلاعاتی به دستگاه مخوف استالين خورد. وقتی هم لب گشود گفته اند فقط در ايران نبود که تيمورتاش دومين نفر کشور کارش تمام شد و خاقانی رييس رمز نخست وزيری اعدام شد که ده ها تن در نقاط ديگر دنيا رسوا و شايد هم سر به نيست، شدند.

باژانف به بريتانيا رسيد. و اين آخرين نبود چنان که وقتی در خرداد سال 60 [درست همان روزها که کار مجاهدين خلق با حکومت ايران به جنگ رسيد و اولين رييس جمهور ايران چنان که روس ها پيش بينی کرده بودند، مقام تاريخی اش را اولين قربانی آن جنگ کرد]. وسط شهر شلوغ ، يک نفر از خانه اشرافی علی اصغرخان اتابک [ که حالا شده سفارت روسيه در تهران] بیرون رفت و برنگشت. روس ها نگران شدند که مبادا به دنبال دستگيری سعادتی، اين افسراطلاعاتی ربوده شده باشد. ولاديمير گوزيچکين افسر اطلاعاتی شوروی از خيابان فردوسی تهران راه گم کرد. ما ايرانيان هم خبرمان نشد که سرمان شلوغ تر از اين ها بود. دو سال بعد در تابستان 1984 گراهام اتکيسنون نامی زير عنوان روزنامه نگار و برای مصاحبه ای از مسکو به بلغارستان رفت، و در آن جا با انچوميتوف بلغار قرارداد بست که در لندن کوزيچکين را سربه نیست کند و صدهزار دلار ناز شست بگيرد. وقتی همه اين ها در يک فيلم تلويزيونی در کانال چهار انگليس پخش شد، گروه زيادی از کشورها – از جمله دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی که ديگر پا گرفته و قوی شده بود - خوش داشتند که آن بخش از اطلاعات کوزيچيکين را که به آن ها مربوط می شد از ميزبان تازه اش بگيرند. چه رسد که آخرين ماموريت کوزيچکين اين بود که کیانوری و ديگر سران حزب توده را از کشور به در برد. او به لندن رفت و کیانوری به اوین و بعد ها که مجال بازگوئی خاطرات یافت از جمله کسانی که خشم نثارشان کرد یکی هم همين کوزیچیکن بود که کیانوری گفت مزخرفات خیلی گفته است. اشتياقی که به اطلاعات کوزيچکین نشان داده می شد که تا روز قبل از رفتنش در همين باغ بزرگ خيابان حافظ می نشست، نظير همان اشتياق بود که رضاشاه نشان داد وقتی در مقابل پذيرش قرارداد نفت 1933 مديرعامل بی پی به دستش داد.

کوزيچکين هم مانند باژانف به لندن رفت. چنان که سال گذشته هم الکساندر ليتويننکو به مخوف ترين روش ها در لندن به قتل رسيد کس ترديد نداشت که اين مامور سابق کا گ ب که خانواده اش دوست دارند وی را اوپوزيسيون دولت پوتين بدانند، از کجا به کجا آمده است و به چه اتهامی از جانب مسکو سزاوار مرگ بوده است.

اما جاسوسی ها، تنها بخشی از رازورمزهائی است که در خاطره ايرانيان از روس ها وجود دارد. روس ها حتی پیش از آن که سال ها نيروگاه هسته ای بوشهر را معطل کنند، در ذهن ايرانيان مشهور بودند به کسانی که دوستان را در فرصت مقتضی می فروشند و به عهدشان اطمينانی نيست. وقتی پذيرش پيشنهاد همکاری هسته ای، مديران جمهوری اسلامی با علم به همه سوابق، تنها راه موجود را امتحان کردند. مگر نه آن که سی سال قبل، وقتی معلوم شد غرب به ايران صاحب نفت "ذوب آهن" نمی دهد، شاه سابق با همه ضد روسی بودنش با پادگورنی به افتتاح ذوب آهن اصفهان رفت گيرم به روسای ساواک گفت مواظب اين دو سه هزار نفری باشند که برای ذوب آهن در ايرانند. و موقع انقلاب هم مدام از ساواک می پرسید در اصفهان چه خبرست و فعاليت های مسلمانان اصفهانی و از جمله آيت الله طاهری را حکومت سابق در اول کار به حساب حضور روس ها در ذوب آهن اصفهان می گذاشت.

اما بسيارند که معتقدند در آن زمان وضعیت متفاوت بود. هم اتحاد جماهير شوروی برژنف کمتر از روسیه پوتین از غرب می ترسيد، هم غرب به اندازه امروز اصرار نداشت که حکومت پادشاهی ايران به ذوب آهن نرسد.

اين تاريخ پرفراز و نشيب ايران و روس، که به ويژه از زمانی که سلسله صفوی از هم پاشيد، حضور روس ها در آن بيش تر و روان تر شد، چنان کرده است که ادبيات سياسی ايران بدون اشارات روسی معنا ندارد.
مهم ترين نشانه اش اين که از روزی که آخرين تزار و یکاترینا و فرزندانش به دست انقلابيون روس اعدام شدند، هيچ يک از پادشاهان ايران جز با وحشت گرفتار شدن به سرنوشت نيکلا نخفتند. محمد علی شاه تازه از ايران به تبعيد به بورسا رفته بود که شاهد فرار شاهزادگان روس شد و همين را به فرزندش منتقل کرد و از آن پس همه شان از برابر همين وحشت تاج و تخت رها کرده گريختند.

سرنوشت سفيران

سرنوشت گريبایدوف سفير روشنفکر روسيه که بعد از جنگ های ايران و روس، وقتی برای دريافت باقی غرامت ها آمده بود و در تهران به دست مردمی که فتوائی هم در دست داشتند کشته شد و خاک سفارت با خاک يکسان، از آن داستان هاست که پس از وقوع ديگر گريبان هيچ سفير کشورخارجی را وقتی که به ايران رسيد رها نکرد. از سفيران بريتانيا زمانی که بر سر مساله هرات و يا داستان های ديگر با مردم ايران درگير شدند تا ويليام سوليوان آخرين سفير آمريکا در ايران که روزهای انقلاب را ديد و يک بار هم چشم بسته شد. سوليوان که در گزارش هایش هم انقلاب و هم گروگانگیری و اشغال سفارت را پيش بينی کرده بود، آنقدر می دانست که با مشايعت ماشاله خان سوار هواپیما شد و رفت و روز 13 ابان سال 1358 را نديد.

در شباهت دادن رجال ايرانی به نمونه های روسی، گشاده دستی هاست در تاريخ. فقط شاپور بختيار آخرين نخست وزير دوران پادشاهی نبود که از جانب کسانی متهم شد که دارد "کرنسکی" ايران می شود، قبل از وی مشيرالدوله و سپهدار رشتی و حتی دکتر مصدق و سيد ضيا طباطبائی هم اين لقب را گرفته بودند، اصولا در ادبيات سياسی ايران هر کس که بخواهند بگویند اوضاع را به هم می ریزد اما استفاده از آن نمی تواند و جان خود را هم فدا می کند به او کرنسکی می گویند.

بازجويان کميته ضدخرابکاری علاوه بر بيژن جزنی رهبر فکری چريک های فدائی، روزگاری به پرويزنيکخواه - روشنفکری که در کنفدراسیون دانشجوئی فعال بود و به اتهام شرکت در سوء قصد به شاه محاکمه و زندانی شد و بعد به خدمت سازمان رادیو و تلويزيون درآمد و بعد از انقلاب به همکاری با رژيم پادشاهی محاکمه و اعدام شد – و مصطفی شعاعيان، منوچهر هزارخانی و مسعود احمد زاده هم بدون توجه به ايده ها و نظريات آن ها القابی مانند "لنین" و "پلخانف" می دادند. چنان که فرمانداری نظامی تيموربختیار خليل ملکی را "تروتسکی" می خواند. ساواکی ها به محسن یلفانی می گفتند تو که گورکی نمی شوی. چرا که بيش تر اشارات تاريخی معاصر از سوی مرزهای شمال آمد. تازگی ها مطبوعات غرب هم از قافله دور نمانده و اکبر گنجی را "سولزنیتسین ايران" خواندند که قبلا اين صفت را به فرج سرکوهی داده بودند.

با دوم خرداد سال 1376 کم نبودند محافظه کاران که دست به دامان تاريخ شدند و گلاسنوشت و پروستاريکا را پيش کشيدند که خود به خود محمد خاتمی را هم "گورباچف" ايران می کرد. صفتی که رسانه های غربی هم به کار بردند و به نیشخندهائی که ايرانیان – مخالف و موافق اصلاحات دوم خرداد – نثار اين نسبت دادن ها می کردند توجهی نشان ندادند. اما از صاحب نامان بالاخره وقتی بعضی زبان ها باز شد که دکتر علی اکبر ولايتی که تازه مدت کوتاهی بود بعد چهارده سال از راس دستگاه ديپلوماسی جمهوری اسلامی کنار رفته بود، نيز همين نسبت ها را تکرار کرد و گفت ايران جای یلیسین نیست. چنين شد که بوريس یلتسین هم با همه کوچکی، با همه اين ها که تمام زندگی اش تحت تاثر الکلی بود که از جوانی در رگ های خود ريخت تا هفته گذشته او را کشت،و از اين بابت هم شده ايرانی مسلمانی به وی شباهت نمی برد، اما باری نامش گشت. همه به تندی نورالدين کیانوری نبودند که بر اين اعتقاد بود که "یلتسین مامور سيا بوده است گيرم هنوز کارت عضويتش پیدا نشده است" کیانوری با همين اعتقاد مرد.

گورباچف و سقوط

و نظير کیانوری در جهان میلیون ها بودند. در سراسر کشورهای بلوک شرق همه آن ها که امید و موقعيت و آرمان باختند، همه را از چشم آن کس دیدند که اولين رييس جمهور فدراسيون روسيه [بدون اتحاد جماهير شوروی] شد. گرچه بعضی گورباچف را اغازگر و گشاينده دروازه دیده اند و از همين رو در انتخابات آزادی که گورباچف امکانش را ساخت، مردم روس به کسی که عنوان مرد قرن گرفت، رای ندادند. و اينک که با رهبری نيمه آهنين ولاديمیر پوتین، روس ها جانی گرفته اند چندان که می توانند دست دراز کنند و مامور اطلاعاتی فراری را در لندن زهر بخورانند، تازه مردمی به ياد آورده اند تنها در دوران يک تن بود که روسيه بزرگ چنان ضعيف و درگشوده ماند. فردی به نام بوريس یلتسین، همان که سه روز پيش سرانجام به بيماری ناشی از مصرف زياد الکل درگذشت. همان که به نوشته يکی از سولژنتسين "اگر حزب کمونيست چندان فاسد و ناکارآمد نبود که بود، وی به شهرداری مسکو نمی رسيد که شانس آن داشته باشد که در لحظه ای به روی تانک بپرد و رهبر شود. تنها در جامعه ای پوک شده است که چنين ناباروی رخ می دهد"

با اين همه بوریس یلتسین از جمله چهره های سرزمين یخ زده اسلاوهاست که به قرون و اعصار در شمال فلات ايستاده، و يکی از مثل های سياستورزان ايرانی وقتی می خواهند از رييسی نه به نيکی ياد کنند.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Tuesday, April 24, 2007

نعل وارونه، حنای بی رنگ

این بخش از سرمقاله چهارشنبه کيهان نوشته آقای شریعتمداری اگر نمونه کامل نعل وارونه نباشد از مصادیق سفسطه می تواند بود. اولش بخوانید که خطاب به مخالفان مبارزه اين روزهای نيروی انتظامی با بدحجابی چه نوشته است

"بايد توضيح بدهيد كه از بازداشت احتمالي چه كساني سخن مي گوئيد؟ آيا بازداشت اعضاي فاسد باندي كه زنان شوهردار را با لطايف الحيل- و گاه به زور- مي فريبند و خانواده هايي را به تباهي مي كشند، برخورد خشونت آميز است؟ آيا دستگيري باندي كه دختران معصوم راهنمايي را با آب ميوه آلوده به مواد بيهوش كننده مي ربايند و... احساسات پاك حضرات را خدشه دار مي كند؟ آيا آناني كه ميليون ها ليتر مشروبات الكلي و صدها تن مواد مخدر را در ميان جوانان ناپخته توزيع مي كنند نبايد بازداشت شوند؟ اگر منظورتان اين موارد نيست، پس منظورتان چيست؟ آيا چنانچه فرزندان خودتان قرباني اين پليدي ها شوند باز هم به خاطر دستگيري عاملان فساد احساسات لطيف و نازك تر از گل شما جريحه دار مي شود و يا آن كه زمين و زمان را براي برخورد با مفسدان به هم مي دوزيد؟!"

چرا می گوئیم نعل وارونه است. برای اين که واقعيت کاملا برعکس چیزی است که مدیر کیهان ادعا دارد. مردم از اتفاق درست نظرشان این است که چرا نيروی انتظامی به گردش عطيم مواد مخدر نمی رسد. چرا بچه های کشور در مقابل کراک خانمان سوز وارداتی از شمال کشور که تنها گذرکنندگان بر غسالخانه بهشت زهرا می دانند چه مصيبتی است، مصون نمی شوند. چرا باندهای بزرگ مشروبات را گذاشته ايد و دنبال تارموی دخترانید. چرا از ناامنی مرزهای شرقی گذشته اید و در خیابان ها دنبال دختران معصوم افتاده ايد. درست حرف این است. اگر آقای شریعتمداری نعل وارونه نمی زند. این حرف را جواب بدهد. و پاسخ دهد کجا اين روزها خبر از دستگيری سرکردگان مواد مخدر داده نیروی انتظامی. اين افراد که مانند لشکر سلم و تور ريخته اند در خيابان ها و عکسشان در همه دنيا پخش شده آيا دنبال دستگیری سر باندهای مواد مخدرند. آخر چرا مردم را نافهم فرض می کنید. چه کس مخالف جمع آوری مواد مخدر و باندهای تن فروش است. یک نشانی بدهید. چرا دروغ به اين روشنی در روز روشن.

اصلا دعوا بر سر اين ها که سرمقاله نويس کيهان با استفاده از کلماتی مثل"احساسات از گل نازک تر جوانان" سعی دارد مردم را بدان متوحه کند نيست. چه کسی برای مبارزه با مفسدین زمين و زمان را به هم دوخته جز خود شما و سردار مورد علاقه تان. جواب دهید آيا دستگيری خانم هائی که برای حقوق خود در یک جامعه مردم سالار امضا جمع کرده اند دنبال باند شرارت رفتن است. مردم می گویند: اين ها دستشان با قاچاقچی های بزرگ در هم است و برای پوشاندن بی اعتنائی شان به ناامنی شرق کشور و گردش آزاد مواد مخدر و فروانی قاچاق سروصدای مبارزه با بدحجابی راه انداخته اند. پاسخشان را چه می دهید.

در جلسه دیروز مجلس وقتی وزير کشور در مقابل سئوالات ريز و دقیق آقای اعلمی درباره حادثه تاسوکی بالاخره اعتراف کرد که ماموران انتظامی و امنيتی تعلل کرده اند، و وقتی ناگزير شد داخل ريز مسائل شود و اعتراف کند که آن گروه یاغی و تروریست با معدل سنی 23 سال چند روز و در روزی مشخص هشت ساعت خاک کشور را در اشغال داشتند و 22 نفر را کشتند، در حالی که از يک هفته قبل همه از آن با خبر بودند، حتی يک روزنامه محلی خبرش را نوشته بود. وزير کشور بايد می شنيدند که به عنوان مسوول امنيت مرزها چه می گفت. می گفت مرزها هم اکنون هم رها شده است. گروگان گيری و حوادث تروریستی در دولت سابق بيش تر بود، در محل تپه های شن روان هست، بودجه کافی نداريم. هماهنگی نشده بود و... و اين جمله آقای اعلمی را بشنوید که ماجراي تروريستي تاسوکي را به برخورد با بدحجابي ربط داد و به آقای پورمحمدي گفت؛ «اگر شما در سطح شهرها به جاي برخورد با بدحجابي به ماموريت ذاتي خود مي پرداختيد شاهد چنين اقدامات تروريستي نبوديم."

تمام حرف همين جاست. وقتی حادثه تاسوکی رخ داد روزنامه کيهان به جای سخت گرفتن بر مامورانی که الان وزيرشان اعتراف دارد که تعلل کرده اند به حماسه سازی الکی پرداخت و رفت تا جائی که عبدالمالک تروریست و آدمکش را برای تفاخر صوری ماموران به هلاکت رساند و موجب خنده و شعف وی شد. بعد شروع کرد به ديگران ايراد گرفتن که چرا اصلا با تروريست گفتگو کرده اند. البته که نبايد می کردند و می گذاشتند تا بر اساس خبر غلط کیهان مردم ساده ایران باور کنند که عبدالمالک کشته شده که ايشان بتوانند سردار مورد علاقه را بزرگ بدارند و لابد از مردم دعوت کنند که گل به گردنشان بیندازند. کیهان در آن زمان همه چیز نوشت تا واقعیت را پنهان کند. پنهان بدارد که کار اصلی سردار احمدی مقدم و نیروهایش نه حفظ امنيت کشور بلکه مبارزه با بدحجابی است و مشوقش هم کيهان.

مدير کيهان در آخر سرمقاله چهارشنبه، انگار یک موضوع زائد و بی اهميت، نوشته است: "و اما، اگر منظورتان برخورد با برخي از جوانان و نوجوانان غفلت زده است كه قرار نيست غير از تذكر شفاهي و الزام آنان به رعايت شئون اخلاقي و اجتماعي با آنها برخورد ديگري شود و البته بديهي است آناني كه معلوم شده از برخي مراكز پول مي گيرند تا با ظاهري زننده در خيابان ها جولان بدهند، حساب جداگانه اي دارند."دم خروس همين جاست. نه درد ناموسی هست و نه غیرت از دست رفتن بچه ها از شیوع اعتیاد به مواد شییمیائی و روانگرد، نه حتی درد ناامنی کشور، تنها همين چند تار مو گلوها را گرفته . آن هم نه به جهت غیرت دینی . بلکه به طور خلاصه چون اين روسری های بلاتکلیف و سرگردان و متزلزل نشان می دهد ضعف ها را و ناتوانی ها را، و لو می دهد واقعيت را، مانع می شود تبلیغات بی جا را. مساله اصلی همين است که احساس می کنيد با نگاهی به لباس مردم آشکار می شود که بازی را باخته ايد. راه ساده و بی هزینه ای برای اعتراض. راه ساده و بی خطری برای نظرسنجی همين ظاهر جوانان است در شهرها. و اين را می دانید. دردتان می آئید. می خواهيد آثار شکست برنامه هايتان را از چهره شهر پاک کنيد.

فقط مانده بود به دختران جوان که در گرمای تابستان از دست اين پوشش ها به ستوه آمده اند وصله جاسوسی و پول گرفتن از خارجی بزنيد. باور کنيد دنيا دارد به حکومتی چنين ضعيف که ناگزيرست روزنامه نويس، معلم، دانشجو، کارگر و حالا زنان جوانش را متهم به جاسوسی کند می خندد. اين مقالاتی را که از لایش اگر دو خط در تحسين احمدی نژاد باشد درشت می کنيد و خلاصه می کنيد، مگر نمی خوانيد. مگر نمی خوانيد که چه می نویسند از گزارش های از تهران. از قول بچه ها . اصلا در اين ها اثری از باند مخوف نیست. باندهای تن فروش را بگیرید و اعدام کنید چه کسی اشکال دارد. از جان بچه های مردم چه می خواهید در خیابان.

حالا می توانید در جواب بار ديگر همين صفحه را بگذاريد. و دوباره همان اعتراض های خانواده های ايرانی را به خودشان برگردانيد. اما هر چه کنید سخن آقای شاهرودی درست است ريخته ايد در خيابان دنبال تار مو عمو. نريخته اید دنبال قاچاقچی کراک و مشروبات و فریب دهندگان و باندهای تن فروش که. اصلا صحبت آن ها نیست. اما چه کنید. آن که دردی پنهان دارد بايد نعل را وارون زدن.

و سئوال مقدر آخر.اگر چنان است که می گوئيد و حرکت نیروی انتظامی برای مبارزه با اشرار و اوباش است چطور سخنگوی دولت محترم اعلام کرده است که دولت در اين مبارزه سهمی ندارد و سهمی ندارد. دولتی که اگر صد سال پيش یکی خر حسن دله را نعل کرده باشد به حساب خودش می نویسد چطورست که اين کار مشعشع مردمی و شرعی را حاضر نیست به گردن بگیرد. اگر راست است که مبارزه از اول اردیبهشت برای مواد مخدر و فحشاست چرا دولت خود را کنار می کشد پس.آقای صفارهرندی معاون سابق کيهان چرا به روزنامه ها هشدار داده اند که اگر از نیروی انتظامی در ماجرای خیابانی انتقاد کنند با آن ها برخورد می شود. مگر نمی گوئید مردم پشت اين حرکتند خب بگذارید مردم خودشان از روزنامه هائی که اين ها را می نویسند رخ بگردانند، نگرانی تان از چیست. نکند نگران حیثیت و اعتبار روزنامه های رقیبتان هستید.

اما اگر جلسه ديروز مجلس را شاهد بودید و یا می شنیدید دستگیرتان می شد که هر چه نامه خوانندگان بسازید و از قول مردم شریف از سردار تحسین کنید، واقعیت اين است که حنایتان رنگی ندارد. اگر باز نیاز به اثبات است باز صبر می کنیم.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Sunday, April 22, 2007

نامه روزنامه نگاران

این اعلامیه ای است که ما روزنامه نگاران امضا کرده و از آيت الله شاهرودي، رييس قوه قضاييه خواستار اجرای تمامی حقوق شهروندي بازداشت شدگان اخير به خصوص علي فرحبخش شده ایم

روزنامه نگاران دربخشي ازنامه اعتراض آميز خود به رييس قوه قضاييه آورده اند: "رعايت‌نشدن اصول و احكام مصرح در قانون و احترام به حقوق و آزادي هاي شهروندي براي بازداشت‌شدگان، متهمان و زندانيان جرايم سياسي، فرهنگي و مطبوعاتي همواره يكي از چالش هاي دستگاه قضايي بوده‌است. برخوردارنبودن متهمان، بازداشت‌شدگان و زندانيان از حقوق قانوني و مدني خود از قبيل تفهيم اتهام، شكنجه‌نشدن، دسترسي به وكيل، دادرسي عادلانه، نگاهداري نشدن در سلول‌هاي انفرادي، استفاده از امكاناتي همچون مرخصي، ملاقات و تماس با خانواده، برگزاري دادگاه علني و... در تمام اين سالها از جمله مواردي بوده‌‌است كه صاحب نظران حقوق و فعالان اين حوزه نسبت به آن اصرار داشته‌اند و عملكرد دستگاه قضايي را در فراهم نكردن اين موارد و تامين حقوق مدني وقانوني بازداشت‌شدگان، متهمان و زندانيان را نقد كرده‌اند."

امضا کنندگان بيانيه درادامه از "روند بازداشت و زنداني كردن ‌فرحبخش از روزنامه‌نگاران كشور در اين چند ماه" به عنوان يکي ازاين موارد ياد کرده اند وافزوده اند: "اين‌كه او با چه استدلال حقوقي ماه‌هاي گذشته را درزندان به‌سربرده‌است، از همين منظر قابل بررسي و پيگيري است. وارد آوردن اتهام جاسوسي به وي تنها به صرف شركت‌كردن نامبرده در چند كنفرانس علمي، اقتصادي، بدون ارايه هيچ مستندي اين نگراني را دامن مي‌زند كه همچنان چالش ياد‌شده در دستگاه‌قضايي وجود دارد."

روزنامه نگاران در نامه خود به رييس قوه قضاييه تاکيد کرده اند: "محروميت علي فرحبخش از ابتدايي‌ترين حقوق مدني، شهروندي و قانوني و مزايايي كه قانون براي يك زنداني در نظر گرفته‌، اتفاقي است كه زيبنده دستگاه قضايي نيست و مي‌تواند به راحتي عدالت را در قوه‌قضاييه به چالش بكشاند. ما امضاكنندگان اين نامه، از جنابعالي به عنوان رياست قوه قضاييه مي‌خواهيم تا زمينه آزادي علي فرحبخش و رعايت تمام حقوق قانوني، مدني و انساني وي مصرح در قوانين ملي و جهاني را فراهم آوريد."


ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

دستورات حضوری و بدون تشریفات قانونی


این مقاله امروز سایت فارسی بی بی سی است که متن آن را هم در دنباله همین صفحه آورده ام

دستور اخیر محمود احمدی‌نژاد، رییس جمهور ایران، به تغییر نام شهر "گاوبندی"، بر اساس نظرخواهی حضوری از مردم و دستور دیگر وی برای جدا شدن یک روستا از شهر "اقلید" و اتصال آن به "آباده"، که باز به خواست حضوری یک گروه صورت گرفت، زنجیره تصمیم ها و سخنان باورنکردنی رییس دولت را در نیمه دوران ریاست جمهوری اش کامل کرده است.

یادآوری این گفتها و دستورات تبدیل به موضوعی دایمی برای پیام های تلفنی و لطیفه هایی شده که در محافل عمومی و خصوصی ایرانیان رواج دارد.

بنا به گزارش های خبری، اعلام تغییر نام گاوبندی به "پارسیان" بعد از آن صورت گرفت که رییس جمهور در بازدید از استان هرمزگان با درخواست امام جمعه و فرماندار شهر روبرو شد و همان جا نظر مردم حاضر را جویا شد و پس از مشاهده استقبال آنها گفت از این به بعد نام گاوبندی به نام پارسیان تغییر کرد.

گفتنی است که تغییر اسامی شهرها و اماکن مطابق با و از طریق اجرای مقررات و قوانینی است که مراحلی را ایجاب می کند که در پاره ای از موارد تصویب شوراهای دولتی در خصوص آنها کافی است و در برخی موارد مصوبه مجلس را لازم دارد.

در همین سفر آباده، آقای احمدی‌نژاد به درخواست کسانی که به استقبالش آمده بودند اعلام داشت که روستای "خسرو و شیرین"، که مدتی است بر سر وضعیت اداریش بین آباده و اقلید اختلاف وجود دارد، زیربخش شهر آباده باشد، امری که به شدت مردم اقلید را آزرد و خبر داده شده که پس از این اعلام رییس دولت با استقبال فراوان مردم آباده روبرو شد.

اما احمد نیک‌فر، نماینده اقلید، به مردمی که در استادیوم این شهر منتظر ورود رییس‌جمهور بودند پیغام داد تا استادیوم را ترک کنند. آنها رفتند و این بخش از سفر ریاست جمهوری بی روح و مواجهه با اعتراض ها بود.

مخالفت با محدود کردن زاد و ولد و شعار دو فرزند کافی است، صدور دستور برای ورود زنان به ورزشگاه ها، جلوگیری از تغییر ساعت رسمی کشور - که به گفته کارشناسان در سال گذشته میلیاردها تومان از جهت مصرف سوخت به کشور لطمه زده و به موضوع کشمکشی بین دولت و مجلس تبدیل کرده - صدور دستور تغییر ساعت کار بانک ها که سرانجام مجلس با تصویب قانونی مانع آن شد، ادعای این که میوه گران نشده و دعوت از مردم که بروند در محله محل سکونت وی، میوه ارزان بخرند، گزاشهایی در خصوص تندی کردن با مقامات دولتی مهم و ادعای این که دنیا به سمت "احمدی نژاد" شدن می رود، از جمله گفته هایی است که این روزها نقل محافل بوده است.

بسیاری از این گفته ها در زمانی مورد انتقاد فن سالاران و کارشناسان قرار می گیرد که برای بخشی از مردم ایران و همچنین کشورهای آفریقایی و آسیایی امری عادی و پسندیده است و همین ها را نشانه مردمی بودن وی می دانند و حمل بر آلوده نشدن وی به تشریفات و آداب و رسوم ریاست می کنند.

اولین بار: وعده ها

اولین بار که گفته های رییس دولت نهم جمهوری اسلامی تیتر اول روزنامه ها شد، همان اولین روزهای ماه مرداد سال ۸۵ بود که ریاست جمهوری را از محمد خاتمی تحویل گرفت و اعلام کرد که از تشریفات بیزارست و هرگز سوار هواپیماهای اختصاصی نمی شود و سعی خواهد داشت مانند محمد علی رجائی، دومین رییس جمهور اسلامی، زندگی کند که معلمی ساده بود.

خودداری از زندگی در ساختمان های بزرگ دولتی، پرهیز از تشریفات، خودداری از سوار شدن برهواپیماهای اختصاصی، نقل و انتقال با وسایل نقلیه عمومی (هواپیما و یا اتوبوس) همراه با مردم، گفتگوی بدون واسطه با مردم و کاستن از سفرهای غیرضروری خارجی و خودداری از همراه بردن خانواده و افراد غیرلازم در سفرهای خارجی، بخش هایی از وعده هائی که آقای احمدی نژاد قبل و بعد از انتخاب به ریاست جمهور به مردم ایران داد.

فیلم تبلیغاتی آقای احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری، خانه مجلل سازمانی شهردار تهران (متعلق به شهرداری) را نشان می داد و در کنار آن خانه کوچک آقای احمدی نژاد را در محله نارمک در شرق تهران با این توضیح که آن خانه شهردار پیشین (غلامحسین کرباسچی) است و این خانه شهردار فعلی (احمدی نژاد).

اما تمامی این وعده ها، از سر ضرورت در ماه های بعدی ریاست جمهوری پس گرفته شد، تنها یک بار سفر با پروازهای عادی به مشهد ممکن شد، سفرهای ساده دیگر هم هرگز صورت نگرفت. در گذر ایام تمام تشریفات و رفتار روسای جمهوری پیشین را برقرار کرد از جمله آن که هنگام سفر به خارج از کشور ده ها تن محافظ و همکار و خبرنگار و عکاس با خود همراه کند.

اولین بمب: هاله نور

اولین جمله ای از آقای احمدی نژاد که مانند یک بمب در سراسر کشور ترکید وقتی بود که از اولین دیدار خود از نیویورک و شرکت در اجلاس عمومی سازمان ملل بازآمد و در سفر بعدی خود به قم، در حضور آیت الله جوادی آملی سخن از "هاله نوری" منتشر شد که در مدت سخنرانی دور وی را گرفته بود که در فیلمهای منتشر شده از این مراسم، با واکنش خونسرد این مرجع تقلید روبرو شد.

انتشار خبر این گفته ها، چنان اثری بخشید که دفتر رییس جمهور آن را تکذیب کرد و چون فیلم آن تکثیر و میلیون ها بار دیده شد، غلامحسین الهام، رییس دفتر وی که خود نیز در جلسه حضور داشت، اعلام کرد که چنین چیزی نشنیده و هاله نور و مسائلی شبیه به این ساختگی و تروکاژ سینمایی است.

تصمیم های رییس جمهور در جریان سفرهای استانی، و بخشش های وی در هر یک از این دیدارها که به بیست و هشت رسیده است، از جمله مسائلی است که از اولین روزهای دولت نهم بین دولتمردان و کارشناسان مسایل اقتصادی و اجتماعی اختلاف ها انداخته است.

معجزه پاسخ به نامه ها

هواداران دولت، از سفرهای استانی به عنوان "ابتکار" آقای احمدی نژاد یاد می کنند و هر بار گزارش می دهند که چند صد هزار نامه خطاب به رییس جمهور نوشته شده که به ادعای اولین روزهای آغاز به کار دولت، آقای احمدی نژاد خود را موظف به خواندن و پاسخ گویی به همه آن ها می بیند.

وقتی در هشتمین ماه ریاست جمهوری اعلام گردید که نامه ها از مرز هشت میلیون عریضه گذشت، روزنامه نگاران در مقالات جدی و طنز گونه خود دست به کار تقسیم زمان برای هر نامه شدند و ضمن آن که غیرممکن دانستند که رییس جمهور خود به این نامه ها پاسخ گوید فایده بخشی آن را زیر سئوال بردند.

بر اساس گزارشها دبیر اجرایی هیات دولت سال گذشته در یک برنامه تلویزیونی شرح داد که وقتی در جریان یکی از سفرهای استانی به دستور آقای احمدی نژاد چند میلیون تومان پول نقد (چون خواهان وعده و چک قبول نمی کرد) به یک معلول یا جانباز داده شد، دقایقی بعد در بازگشت رییس دولت تعداد معلولانی که جلوی اتومبیل نشسته بودند تا آنان نیز از کمک های یکسانی برخوردار شوند چندین برابر شده بود که ناگزیر آقای احمدی نژاد از راهی دیگر عبور داده شد.

هواداران دولت، فراوانی تعداد نامه ها و صدور دستور برای دادن وام و واگذاری مسکن به متقاضایان را از دلایل مردمی بودن دولت و محبوبیتش می دانند، در حالی که مخالفان دولت این گونه اعمال را فریفتن مردم و اعمالی بدون برنامه و بدون نتیجه می دانند.

رابطه نامه ای و نامه نگاری به مردم ایران خلاصه نمی شود. ادعای این که مردم کشورهای دیگر از رییس جمهور ایران برای اداره کشورهایشان مشاوره می خواهند، و ادعای دریافت روزانه هزاران نامه از مردم اروپا و آمریکا، از جمله سخن هائی است که چند بار توسط آقای احمدی نژاد بیان شده است.

نامه های خارجی

اولین باری که خبر از تهیه نامه ای در هیئت دولت داده بود اولین ماه های کار دولت نهم و زمانی بود که اعلام گردید که وزیران منتخب آقای احمدی نژاد ملزم به امضای میثاق نامه ای شده اند که بنا به نوشته سایت های اینترنتی "به دست یکی از وزیران کابینه به چاه عرایض جمکران" انداخته شد. این خبر بعدها به گونه مبهمی تکذیب شد.

در ششمین ماه از ریاست جمهوری احمدی نژاد اعلام ناگهانی این که رییس جمهور ایران نامه ای برای سران کشورهای جهان می نویسد به عنوان خبری مهم مورد توجه محافل خبری جهان قرار گرفت و وقتی روشن شد که مخاطب این نامه رییس جمهور جورج بوش است، تحلیل و تفسیرها درباره آن شدت گرفت و از آن به عنوان تحرکی در روابط خصمانه تهران و واشنگتن یاد کردند. حتی اعلام این که نامه هجده صفحه است هنوز باعث نومیدی صلح دوستان نشده بود.

اما انتشار نامه طولانی که به گفته مقامات کاخ سفید حاوی پیامی نبوده و در حقیقت هیچ پیشنهاد مشخص سیاسی در آن نبود، کاخ سفید واشنگتن را واداشت که اعلام کند که به این نامه جوابی داده نمی شود. عملی که محمود احمدی نژاد در مصاحبه های مختلف آن را به عنوان بی اعتنایی رییس جمهور آمریکا به نداهای صلح جویان تلقی کند.

دو نامه بعدی او، که هر دو بدون جواب ماند به خانم مرکل، صدراعظم آلمان، و پاپ بندیکت، رهبر کاتولیک های جهان بود که در حقیقت تکرار مفاهیمی بود که در اولین نامه وی نیز بدان ها پرداخته شده بود.

کشف انرژی اتمی

در زمستانی که گذشت فیلمی از سخنرانی رییس جمهور احمدی نژاد در سایت یوتیوب قرار گرفت و به سرعت توسط هزاران نفر دیده شد که قبلا از سیمای جمهوری اسلامی ایران هم پخش شده بود که نشان می داد وی ادعا کرده است که دختری شانزده ساله مدعی شده که انرژی اتمی را در خانه شان کشف کرده است.

رییس جمهور در سخنرانی خود با هیجان بازگویی می کند که به محض شنیدن این خبر به رییس سازمان انرژی اتمی تلفن می کند و آن ها به بررسی ادعایش می پردازند و با تشکیل یک گروه کارشناسی ادعای وی تائید شده و آشکار می شود که او به کمک برادر هفده ساله اش، موفق به کشف انرژی اتمی شده و اینک به استخدام سازمان انرژی اتمی درآمده و با محافظ و راننده مخصوص حرکت می کند.

اما هنوز چند ماهی نگذشته، پخش مستقیم مصاحبه مطبوعاتی که با یک روز تاخیر در تهران برگزار شد و یکی از روزنامه های بریتانیا به آن "نمایش یک نفره " نام نهاد، تمامی خبرهای دنیا را تحت الشعاع خود قرار داد، چرا که در این مصاحبه ابتدا فرماندهی از سپاه پاسداران مدال افتخار گرفت و بعد اعلام گردید ملوانان بریتانیایی بعد از چهارده روز اسارات آزاد می شوند.

در ابتدای این مراسم رییس جمهور احمدی نژاد به مدت یک ساعت، متنی همچون نامه هایش به سران جهان را خواند که تمامی آن آیه های قرآن و نصیحت و موعظه بود که شبکه های ماهواره ای جهان به تصور آن که در این کنفرانس مطبوعاتی خبر مهمی درباره ملوان های اسیر بریتانیایی در آن وجود دارد، دقایقی از این سخنرانی را پخش کردند.

این مصاحبه که تنها چند خبرنگار توانستند سئوال های برگزیده خود را مطرح کنند، وقتی جالب تر شد که رییس جمهور از وزیران خود که در صف اول نشسته بودند خواست که با او به بدرقه ملوانان بروند که با کت و شلوارهای دوخته نو (اهدایی رییس جمهور) و بسته های هدیه که تحویل گرفته بودند با شادمانی خداحافظی می کردند تا تحویل سفیر بریتانیا در تهران شوند.

به نظر گروهی از مخالفان دولت مهم ترین علت این گونه تصمیم گیری ها خارق العاده و ادای جملاتی که قبلا از روسای دولت ها شنیده نشده، مطرح شدن در سطوح داخلی و بین المللی و اشتیاق به شهرتی مخصوص به خودست که می توان گفت - به ویژه در یک سال اول ریاست جمهوری - در سطح بین المللی موفق بوده است.

یکی از نمونه های این "موفقیت"، انتخاب محمود احمدی نژاد به عنوان نامزد مرد سال ۲۰۰۶ توسط مجله آمریکایی تایم بود که نزدیک بود وی را بعد از دکتر مصدق و آیت الله خمینی سومین مرد سال آن مجله کند و در جمع ششمین ایرانی کرد که تصویرش بعد از رضاشاه، محمدرضاشاه، دکتر مصدق، و آیت الله خمینی است روی جلد مجله تایم نقش بسته است.


ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Thursday, April 19, 2007

گیلاس چاق مشهدی

این مقاله روز سه شنبه در اعتماد چاپ شده اما چون نسخه اصلی اش را پیدا نکردم . متنش را اینجا برایتان می گذارم.

مهرداد خواجه نوری عمرش دراز، هست و شاهدست که روزگاری جمعی از شاگردان مدرسه کمال به سرکردگی آقای رجائی رفتند به در زندان قزل قلعه برای ملاقات با دکتر سحابی که آن جا زندانی بود. در چنین روزی که سالمرگ آن مرد بزرگ است اگر به ياد نیاوریم پس کی ثبت کنیم این وقایع نادر را.

مرد بزرگ آمد. مهندس بازرگان و آیت الله طالقانی همپرونده هایش هم بودند و هر کدام برای ملاقاتی آمده بودند. شاگردان به پاخاستند دو سه تا شاخه گل هم کسی یادش نیست از کجا گرفته، یا از باغچه خانه کدامیک از بچه کنده شده، در دستشان بود. بچه ها کوچک بودند، بعضی از دیدن دکتر در محبس اشک به چشم آوردند. اما واکنش دکتر سحابی چه بود.

همان طور که دست می کشید بر سر شاگردی که جلو دستش بود و به او می گفت هنوز مبصر کلاس چهارمی، از زنده ياد رجائی پرسید مگر اين ها کلاس ندارند این وقت روز. اين جا چه می کنند.

اينکا از آن روزگاران چهل و چند سالی می گذرد. یادش بزرگ باد آن پیراستاد اما ...

به سال چهل و شش، به سرکردگی آقا جلال آل احمد چند تنی از اهل ادب و هنر رفتند به ملاقات داریوش فروهر، که از قضا آقاجلال از مشرب سیاسی وی راضی نبود. اسماعیل شاهرودی [آينده ] شاعر از آن ملاقات شعری هم ساخته به يادگار: ای قلعه، قلعه بمان، جای مهتران. من نیز فضولانه خود در ميان بزرگ تر ها جا زدم. از ترس هیبت زندان می لرزیدم. حکايت ها شنيده بودیم از آن جا.

تا آمد مرد بزرگ، فروهر با قامت خدنگ. اصلا دیدنش به روحمان جان دمید. همین دیدنش. با آن سبیل تاب داده، چه رسد که به نگهبان نهیب زد که آن کاسه را بیار. و در آن کاسه لعابی فیروزه ای گیلاس بود و یک تکه یخ، گیلاس ها را براق و خنک کرده بود. دانه درشت و گوشتالو. بدان خوشمزگی گیلاسی هرگز نخورده ام. داریوش خان پوشیدگی نداشت بلند بلند سخن می گفت و درشت درشت.

هیچ ابائی از زندانبانش نبود. ساعتی ماندیم و وقت برگشتن ندانم چرا از آن میان به من که کوچکتر بودم فرمانی هم داد. باید می رفتم و به طوری که کس نداند از احوال یک شاگرد مدرسه پرس و جو می کردم. از شاگردان دکتر سحابی. و خبرش را به پروانه خانم می دادم.

معلومم شد از سر فضولی، که آن شاگرد یتیمی است که وقتی دکتر سحابی به زندان افتاده خوف آن بوده که ترک تحصیل گوید. دکتر به دوستان – که فراوان بودند - پیام کرده بود که آن شاگرد را مراقبت کنند اما با رعایت همه جوانب حيثيتی، تا مبادا او درس را رها کند. حالا می خواست، يکی خارج از حلقه یاران و آشنایان برود و خبر آورد که آیا همه چیز درست است و مرتضی . م به درس مشغول. وقتی در زندان دکتر سحابی از نگرانی خود سخن گفته بود، داریوش خان از آن جا که خبر داشت که ملاقاتی دارد، به او اطمینان داده بود که من امروز می فرستم خبر بگیرند و شنبه که پروانه می آید خیالتان را راحت می کنم. چنین هم شد.

اينکا از اين مردان یاد می کنیم که هیچ کدام نیستند و شاگردانشان جز خاطره های خوش از آنان ندارند. اما تا فیضی از این تذکار برده باشیم، بايد پرسیدن که آيا شاگردان معلمان همدانی که به بندند. یا آن معلمان که نوروز به بند بودند، به اندازه دکتر سحابی و فروهر – که آن هر دو آدم های سیاسی فعال بودند و اين معلمان فقط برای حقوق صنفی خود تلاش می کنند - اجازه دارند به ملاقاتشان بروند. گیلاس خنک و چاق مشهد پیش کش.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

آن گلاب خوشبو و این شانل پنج بدبو

این مقاله ای است که برای کارگزاران نوشتم و در این جا بخوانیدش

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Wednesday, April 18, 2007

پيشگويي ساده و دشوار جهان

پنجشنبه است. این هم گزارشی که معمولا برای ویژه نامه اعتماد می نویسم

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

زنبوركي در دست استاد هندي

مقاله امروز اعتماد ملی را اینجا بخوانید

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Sunday, April 15, 2007

داریوش رادپور


برای نسلی می نویسم که سال 1358 به دنیا نبود . یا بود و کنجکاوی نداشت. در آن زمان داریوش رادپور طرح هایش در تهران مصور چاپ می شد به طور ثابت صفحه سوم. و بعد از آن هنر ایران از داشتن داریوش محروم ماند تا هفته گذشته به همت بچه های بخش گرافیک اعتماد ملی بار ديگر طرحی از وی بعد بيست و هفت سال در صفحات یک روزنامه ايرانی ظاهر شد. در اين فاصله لذت از دیدن کارهای رادپور نصیب ایتالیائی ها شده بود که در نشریات جدی و معتبرشان کارهای وی را می دیدند.
عکس کوچکی از داریوش بالای صفحه است اما اگر خواستید عکس امروزی تر و بزرگ تری از وی ببنید این عکس را نگاه کنید که سال گذشته گرفته شده در رم با عباس کیارستمی

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

دست هائی که به سوی هم دراز شده اند

دست هائی که به سوی هم دراز شده اند، عنوان مقاله ای است که برای اعتماد ملی دوشنبه نوشته ام . و گذری است به ماجرای روابط ایران و آمریکا و گمانه زنی آینده آن

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Saturday, April 14, 2007

برای یادآوری

به نظرم آمد که باید قاعده ای که از پنج سال پیش در این سایت [ گرچه با نام قبلی بهنود دیگر] رعایت کرده بودیم، دوباره یادآوری شود. شاید کاربران جدید آمده اند. شاید آن قرار از یاد رفته است .این تذکار را از آن جا لازم دیدم که امروز به کار غیردلخواه پرداختم و صبح که به کار مشغول شدم اول چهارده کامنت را سانسور کردم. یعنی راهشان ندادم. در حالی که دلم رضا نمی دهد.


ما قرارمان این است که شعارهائی را که صفت ها و تهمت های تند در آن است منعکس نمی کنیم. ما قرارمان این است که به همه - حتی آن ها که دوستشان نداریم - احترام می گذاریم. ما قرارمان اين است که حتی المقدور نام از افراد نمی بریم . مگر به خوبی که استثناست.. بله از شاعری هنرمندی ، حتی سیاست پیشه ای می توان تحسین کرد. اما برای تندگوئی علیه وی راه نداریم. گاهی ناگزير می شود با کامنت کسانی را حذف کنم که به دفاع از من در برابر اتهامات وارد می شوند. اما دیگر چاره ای نیست.

در ضمن قدر کلمات را سعی می کنیم بدانیم و به خودمان احترام می گذاریم. همان قدر که انگار شناخته شده ایم و در حضور آشنا سخن می گوئیم . بنابراین اسم مستعار را حجاب خوبی برای پنهان شدن پشت آن و نوشتن هر چه دلمان خواست نمی دانیم.

در ضمن استدعا داریم کاری کنیم که نوشته مان از 150 کلمه بیش تر نشود. این را به خصوص به بچه هایم می گویم که اگر دیدید تعارف و ادب شما با کسی که کلمه ای بهتان یاد داده است حذف شد دلگیر نشوید. من که باید تکمه ای را فشار دهم تا کامنتی اذن دخول یابد وقتی بعضی محبت ها زیاد شد. حجالت می کشم از خواننده ای که عوالم من و شما نمی داند.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Friday, April 13, 2007

مرواریدی همسنگ اورانیوم غنی شده

مدت هاست که دیگر احساساتی نمی شوم، خشم نمی گیرم، در بروز احساسات خود شتاب نمی کنم. اما امروز شدم همه اين ها با هم. خشم و احساسات و شتابزدگی. چرا که نشسته بودم به تماشای اخبارتلویزیون. گزارشی دیدم از مرکزی که تازگی در کاله باز شده است که نقطه ای است در مرز بريتانيا و فرانسه که از قضا نزديک ترين نقطه برای گذر از کانال مانش و رسيدن به خاک فرانسه است و قطار اوروستار هم از همان جا به زير آب می رود.

کاله از چند سال پیش شده یکی از درزهای ورودی بريتانيا. مدام اخبار و گزارش هائی می رسد که از آن جا عده ای قصد نفوذ غیرقانونی داشته اند و دستگير و يا کشته شده اند. تفنگ است و سگ و بعضی جاها هم سیم های برقدار. حالا مدتی است که اعتراض مردم جزيره از اين همه میهمان ناخوانده بلند شده و از همان کارها شروع کرده اند که دولت ما مشغول است برای بيرون کردن افغان ها.

همچنان که ما ايرانی ها نگرانیم که مبادا در میان اين میهمانان ناخوانده، طالب ها هم باشند و تفکر بن لادنی به درون بخزد، بريتانيائی ها به صد مرتبه بيش تر نگرانند. نگران افزون شدن تعداد مسلمان ها در جزيره. و مقدماتی هم برای قطع ريشه ورود مسلمان به جزيره اندیشیده اند بی سروصدا و بی جنجال. اما چون نیروی انسانی لازم دارند به همان نسبت که راه مسلمان ها را بسته اند، راه لهستانی و رومانیائی و همسايگان تازه شان در اتحاديه اروپا را گشوده اند. خود می گویند اين مهاجران اروپای شرقی ممکن است همه خلافی داشته باشند اما انتحاری نیستند و انفجار در کار نمی آورند و به فتوا عمل نمی کنند. می توان هم فهمیدشان. همان طور که دنيا بايد بفهمد که ايران بعد از بیست و پنج سال که به طور متوسط همواره سه میلیون افغانی و عراقی را پذیرانی کرده و خیلی هم سخاوتمندانه اين کار را کرده، چرا اینک به فکراخراجشان افتاده است.

اما ماجرای دیشب.

گروه های خيریه و نهادهای غیردولتی که کارهای امدادرسانی می کنند چند روزی است به کاله رفته اند و می گویند جان عده ای از مهاجران در خطرست. اردوگاهی ساخته اند و اين مهاجران غيرقانونی در آن می لولند. آن ها را اگر بتوانند به کشور مقصد برمی گردانند. امدادرسانان رفته اند که اين ها از بیماری و سرما نمیرند. گزارشگر بی بی سی رفت به میانشان و برشمرد که از کدام کشورها هستند و ايران را اول از همه گفت. گفت گرفتاران از اين کشورها هستند: ايران، افغان، عراق، اتیوپی، رواندا، بوتساوانا، گینه بیسائو...

ايران و عراق تنها دو کشور ثروتمند در میانشان بودند. عراق چهار و بلکه چهارده سال است که در جنگ به سر می برد و در آشوب است ايران هم آيا چنین بايد نگریسته شود.همه از مرکز افريقا بودند خشگ و فقیر، جنگ زده و بی آب. ايرانی ها اين وسط چه می کنند.

سئوال: کشور ما که اين همه از عظمتش می گوئیم همگان، آيا به راستی جای مردمانش اين جاست. گزارشگر با یک جوان سی ساله سخن گفت. او از مصایب بين راه گفت. لاعز شده بود می گفت پانزده کیلو ظرف دو ماه وزنش کم شده و تمام سرمايه اش که سه هزار دلار بوده در راه اين سفر هزينه شده . گزارشگر پرسيد چرا با اين زحمت. گفت آزادی و کار.

البته نباید گمان برد که جوان مصیبت دیده تفسیر و تحلیل دقیقی از وضعیت اقتصاد کشور دارد یا وقتی از آزادی می گوید مقصودش همان است که حقوقدانان می گویند يا هواخواهان حقوق بشر. احتمال بسيارست که توهمی و خیالی، يا شنیده اغراق شده ای، تصوير معوجی کار اينان را به کاله کشانده باشد. زن جوان بچه اش در بغل زار زار گریه می کرد. و من برخورد می لرزیدم نه آن که فکر کنم ما از آن آفريقائیان درگیر بیماری و جنگ و فقر برتریم و حقمان اين نیست. بلکه به يک دلیل ساده. ما کشوری داریم بزرگ و به علت داشتن نفت ثروت بادآورده ای داریم که صدسال است تقسیمش می کنیم و می خوریم . بقیه ندارند. پس جای ما اصلا در کنار آن ديگران نیست، ايران باری در بین کشورهای جنگ زده جهان نیست. مگر به همان عدم تعادلی که در زمينه های اجتماعی گرفتارش شده ایم . مگر به همان زندگی در بحران که سال هاست از آن به در نمی آئیم. سهل است عده ای با تبلیغات خود نشان می دهند که قصد درآمدن هم نداریم. توجه کنید که مثلا در عراق و افغانستان، جوان ها و عقلا می گویند اوضاع ناامن است بايد کمی صبر کرد. چرا که دولتمردان همه می خواهند که اوضاع آرام شود. صنعت و تجارت، علم و هنر رونق گیرد. پس در آن هر دو کشور و یا در لبنان جنگ زده امید هست. اما جوان مهاجر می گوید برای بچه هایم می ترسم و امید ندارم. چرا که کسانی در گوش اين جوان خوانده اند که منتظر نمان و عمر تبه مگردان، ايران آرام شدنی نیست. هر روز جنگی تازه شروع می کنیم. با اين نشد با آن و به هر حال با نظم جهانی.

خوب می دانم که تا اين بگویم عده ای خواهند گفت غیرت از قلم رفت. اين همان گروهند که در تفسیرها و تحلیل هایشان غیرتی به مردم ايران نسبت می دهند که معنايش اين است که بايد و می توان ايران را ویران کرد در راه احقاق حق جهانیان – از فلسطین گرفته تا عراقی ها، از بوسنیائی گرفته تا لبنانی ها -. پس چه عجب اگر مرد جوان به گزارشگر می گفت من فکر می کنم که ايران آرام نخواهد شد.

بيست و هشت سال پیش که کشور مهاجرت پذیر ايران مهاجر فرست شد و یکی از منابع اصلی فرار مغزها، گفتیم اين نتيجه قهری انقلاب هاست. ولی نام ايرانيان در فهرست صف دراز مهاجران اقتصادی جهان نبود. از همين رو هر گاه به مناسبت سخنی بود خودمان را دست می انداختم که در اندازه سی و سومین ملیت های مهاجر به کالیفرنیا هستیم اما به لوس آنجلس [که هالیود یک بخش آن است و صد بخش بزرگ تر دارد] می گوئیم تهران جلس. همین اواخر در يک سخنرانی گفتم به اين دلیل که ايرانی ها از نظر تحصيلات و ثروت از ميانگین مردم آمریکا سه برابر بزرگ ترند، اين همه در ايالات متحده ديده می شوند و به نظر زيادتر می رسند.

پس به طور کلی می توان گفت بخش عمده ای از مهاجران اقتصادی ايران در نقاط خوش آب و هوای دنیا – مانند اروپا و کالیفرنیا و ونکوور کانادا – ساکن شده اند و زندگی شان از میانگین زندگی میزبان بهترست. فقط بايد کاری کرد که سفیران محترم فرهنگی ايران بمانند برای همیشه. بیش تر مهاجران سياسی ايران بعد از انقلاب هم در اسکاندیناوی و آلمان و اتریش و بلزيک ساکن شده اند، و باگذشت ربع قرن در جامعه میزبان حل شده، بچه هایشان به مدارج بالا رسیده اند و سوئدی و دانمارکی های مغروری هستند. پس اینان هم جای دل سوزاندن ندارند. چه رسد که معقتدم اين مهاجرت چند میلیونی برای کشوری که هجرت از خود را تجربه نداشت، موهبت بزرگی شده و سرمايه ای اندوخته که هیچ کدام از کشورهای پیرامونی اين ندارند. اصرار دارم که به محض فراهم آمدن شرايط مناسبت و به حجره رفتن تندروها که قصد دارند ایرانی های تازه اختراع کنند، اين سرمايه پنج میلیونی آزاد خواهد شد و از مجموع آنان و جوانان میلیونی که در ایران در دانشگاه های دور و نزديک درس خوانده اند ترکيبی به دست خواهد آمد که با مديریتی خوب – با یک تفکر ماهاتیر محمدی، یا از نوع دنگ هشیائو پینگ، خلاصه با تفکری اصلاح طلب و ميانه رو - ايران به سرعت جای بايسته خود را پیدا خواهد کرد. آن جا جائی که با شعار و فن آوری هسته ای ساخته نمی شود. پس گزاف نیست بگوئیم که ايران گنجی دارد که هيچ یک از همتایانش ندارند.

دل امیدوارم از آن رو از گزارش اردوگاه کاله تکان خورد که گوینده بی بی سی نام برد و نشان داد. اين جوان آن مهاجری نبود که می پنداشتم و می شناختم. این مستاصلی بود، همانند همان که با گروگان گیری جان تبه کرد. موضوع فیلم ارتفاع پست حاتمی کیا، مستاصل به تمامی. چنان به رنج و به ستوه آمده که هيچ نمی بیند جز گریز.

نه از مهاجران از انقلاب گریخته بود، نه مبارزه سیاسی از قهر حکومت گریخته، بلکه فقط در جست و جوی امید آمده بود.

یک چاره آن است که باز هم ناسزائی نصيب کسانی کنيم که اين وضعیت را ساختند و باز به گونه ای بگوئیم که انگار ما را در اين داستان نقشی نیست. یک راه ديگر هم آن است که واقعا دامن همت به کمر زنیم .

پیشنهاد می کنم خیریه های ايرانی وارد صحنه شوند و ایرانی های اردوگاه کاله را زير بال بگیرند. از هر کار لازم ترست اين. دولت اگر می تواند کمی از سرمايه ملی نیاز اينان کند و چیزی از آنان نطلبد. نه اعترافی، نه شناسائی شدنی، نه اجباری برای کاری، نه سوژه ساختن برای فیلم سراب دیگر. خلاصه اگر می تواند بیاید به قصد آن که یاریشان کند، به باورم وظيفه دارست. دولتی که کلید چاه نفت را که متعلق به همین مردم است در دست دارد، همچنان که بخش عمده ای از اين نفت را صرف خريد محبوبیت برای خودش می کند و ابا ندارد از هزينه کردن در میان فقیران آمريکای مرکزی و لاتین، واجب تر اين است که نگذارد ايرانيان در موقعيت هائی مانند اين گرفتار شوند. اين هم بخشی از غزت کشورست که دارد به رايگان در ميان اشک های زن جوان که بچه هایش را به سینه چسبانده بود تبه می شود. این عزت را با اورانیوم هم نمی توان خرید، غنی شده و نشده .

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Thursday, April 12, 2007

توجیهی دیگر

در ادامه مقالاتی که در توجیه عمل رييس جمهور در آزادی ملوان های بريتانيائی نوشته شده مقاله ای در روزنامه رسالت روز پنجشنبه، می توان گفت، گوی سبقت از دیگران ربوده است. به جز نثر عجیب و غریب اين مقاله که هر خواننده ای را از خواندن آن پشیمان می کند پیام های مستتر در آن خود نکته ها دارد.

گفتم نثر مقاله لطفا همين جمله دراز اول مقاله را بخوانید "در مسير تنش روبه تزايد تعامل کشورهاى حوزه تمدن ليبرال دموکراسى به رهبرى آمريکا و انگليس با جمهورى اسلامى ايران به عنوان کشورى در حال تبديل به يک قدرت منطقه‌اى بر سر پرونده هسته‌اى ايران، شکل‌گيرى تنش سنگين نزاع ايران و انگليس بر سر تجاوز ملوانان آن کشور به حريم آب‌هاى ايران و دستگيرى آنها فضاى پرتنش‌تر را شکل داد. " آيا واقعا این کلمات دنبال هم ردیف شده [تنش تنش تنش] معنائی هم دارد. چه رسد که به دنبالش افزوده است " تعامل بازداشت ملوانان متجاوز انگليس و مقاومت عزتمندانه ايران بر دفاع از حق تاريخى خويش در برخوردارى از چرخه توليد سوخت هسته‌اى فضاى پرالتهاب و تنش رادر خاورميانه بويژه براى کشورهاى حوزه خليج فارس توليد کرد."

همین اشاره بس. اما مرقوم فرموده اند [خلاصه اش] که ابتکار رييس جمهور ايران اين بود که ملوان ها را به خاطر شگفت زده کردن غرب آزاد کرد، در حالی که غربی ها هيچ کاری را تا به نفعشان نباشد انجام نمی دهند. اگر کسی از نویسنده بپرسد یکی کار را برای منفعتش انجام می دهد و دیگری برای اين که دیگران را تعجب زده کند. کدام عاقل ترند. جواب چیست. نویسنده در پاسخ این که چرا ملوانان بعد از اولتیماتوم چهل و هشت ساعته تونی بلر آزاد شدند فرموده اند "واقعيت اين است که سناريوى بهره‌گيرى از فضاى از قبل هماهنگ شده مصاحبه مطبوعاتى رئيس جمهور در جهت مواجهه موثر با موضوع ملوانان متجاوز انگليس از پيش تدارک شده بود" واقعا چه دلیل محکمی. به خصوص برای حرکتی که در ابتدا مقاله عنوان غافلگیرکننده به آن داده شده بود.

نویسنده رسالت گفته است که از اين پس قرارست ایران بر اساس همين الگو با مسائل خود در جهان روبرو شود [ یعنی در مقابل اولتیماتوم های شورای امنيت گذشتن از همه چیز بدون شرط ؟] و بعد از اين افشاگری با کلی بد و بی راه به غرب لیبرال دموکرات که معنویت نمی فهمد نوشته است "آمريکا و انگليس مى‌توانند قطعنامه‌هاى زنجيره‌اى ظالمانه را که بر عليه ايران به تصويب رساندند، به صورت هديه به ملت ايران معلق نمايند" شوخی آن جاست که نویسنده رسالت می داند که شوخی می کند، می داند که از سر تملق گوئی دارد چیزهائی سرهم می کند چون که بلافاصله می نویسد " ولى واقعيت اين است که ظالم ظرفيت رفتار سخاوتمندانه را ندارد واگر مرتکب شود، جامعه جهانى بويژه نسل تمدن غرب به رياکارى در سخاوتمندى پى خواهد برد."

همین جاست که باید گفت اگر دو تا شبیه نویسنده رسالت در شورای عالی امنيت ملی باشند هر کس طرف دعوای جمهوری اسلامی است حق آن است که نترسد و هیچ باک به دل راه ندهد.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Sunday, April 8, 2007

ادامه توجیهات باور نکردنی

با گذشت چند روز از آزادی ملوانان بريتانيائی، همچنان که چند تن از نمايندگان مجلس در جلسه ديروز کوشش کردند انتقادهای خود را از نحوه آن آزادی ابراز کنند، هواداران دولت احمدی نژاد هم کوشيده اند که از تصميم دولت دفاع کنند. در بريتانيا نيز جز اين نيست. از آزادی سربازانشان ابراز شادمانی می کنند و بعضی به شدت عليه جمهوری اسلامی می نويسند برخی با شدت کمتری و در عوض در مقالات خود اشارات مثبتی به ايران می کنند. اما در زير پوست اين صورت ظاهر که طبيعی هم هست، بعض هواداران در هواداری راه افراط می پیمايند که بايد آن ها را رسوا کرد تا به شعور مردم توهین نکنند.

نه اين که مچ گیری در کار باشد،يا در خوانندگان کسی باشد که اين ها نداند. بلکه گفته می شود تا فرض نشود که مردم ايران چنين نادانند. یعنی به شعور مردم توهین نشود.

از روزی که ملوانان دستگير شدند، چون روزنامه ها تعطيل بودند سايت های دولتی و صدا و سيمای جمهوری اسلامی تا توانستند در اين عرصه يکه و تنها تاختند – چرا که فقط روزنامه ها هستند که در ميانشان صداهای مستقلی هست که با همه فشاری که بر آن ها هست آرام آرام پرده از حقايق بر می دارند -. چنين بود تا روزنامه ها در روز سه شنبه چهارده فرودین باز شدند.

در همان روزها به خبری که آمريکائی ها اعلام داشته بودند دوناوهواپيما برآمريکا درخليج فارس، درست پشت آبهاي ايران به برگزاري مانور نظامي مشغول هستند. کارشناسان رسانه اي آمريکايي مي گويند اين مانورپيام مستقيمي براي ايران دارد. باب گيتس وزير دفاع آمريکا نيزدرهمين زمينه گفت که ايران بايد بداند که آمريکا عميقا به تعهداتش عمل مي کند. اما در ايران معاون سپاه پاسداران اعلام داشت مانوری در کار نيست و ما دوربين هایمان کار می کند.

يک خبرگزاری روسی اعلام داشت که آمريکا قصد دارد به ايران حمله کند و زمانش هم ششم آوريل تعيين شده است. نخست وزير اسرائيل اين خبر را تکذيب کرد. ششم آوريل می شد روز جمعه پیش، که روز قبلش جمهوری اسلامی تصميم گرفته بود ملوانان را آزاد کند. به اين ترتيب غائله بزرگی پایان گرفت. هم بريتانيائی ها خوشحال شدند. هم ايرانی ها. اما مراسم اعلام ازادی آن ها بدجوری در ذوق مردم بريتانيا زده بود. آن قدر بد که انگلیسی ها را مجبور کرد که بدعهدی کنند و بر خلاف همیشه شان که اين جور مسائل را وقتی حل شد کش نمی دهند، اين بار شش تن از ملوانان آزاد شده را بياورند جلو دوربين و ادعا کنند که شکنجه شده بودند و مراسم آزادی شو بوده و ... در نتيجه يک تصميم گيری غلط باعث شد که يک کار درست که حتی در درستی شروعش هم کمتر کسی شک دارد تبديل به ماجرائی کشدار شد. باز هم می شد گفت که عده ای انتقاد کردند در مجلس و مطبوعات و تمام . اما از آن جا که از ديد روزنامه هائی مانند کيهان و رسالت هنوز کار تمام نشده و هنوز کوشش برای تحميق مردم ادامه دارد، بايد توضیحاتی داد.

در آخرين روزهای تعطيلات تحول مثبتی رخ داد. اول مصاحبه ای با فی ترنی تنها زن ملوان دستگير شده پخش شده که در نامه ای به خانواده اش و نمايندگان مجلس بريتانيا گفته بود ما در آب های ايران بوديم و خواسته بود که ارتش بريتانيا از عراق خارج شود، و بعد هم همزمان با آن علی لاريجانی و منوچهر متکی جداگانه اعلام داشتند که اين خانم جوان آزاد می شود. اما پخش فيلم اعترافات خانم ملوان کار خود را کرد و تونی بلر اين کار را چندش آور و غيرقابل پذيرش خواند. یک باره اخبار امیدوار کننده چرخيد. انگلیسی ها شروع به تندگوئی کردند. و علی لاريجانی پیام فرستاد که با درشتگوئی کار حل نمی شود و ترتيبی داد که مذاکراتی شروع شود و لحن ها آرامش گیرد. اما آزادی خانم فی ترنی منتفی اعلام شد. همه گفتند کسی قرار نبود آزاد شود.

روز سه شنبه چهاردهم فروردين روزنامه کيهان اين خبر را منتشر کرد : دکتر محمود احمدي نژاد در جمع كاروانهاي راهيان نور در پادگان دوكوهه انديمشك گفت: مستكبران عالم امروز بجاي عذرخواهي و شرمندگي درخصوص ورود نظاميان انگليسي به آبهاي ايران اعلاميه صادر كرده و سخنراني مي كنند.
رئيس جمهوري اسلامي ايران افزود: مرزبانان ما با شجاعت، آگاهي و نهايت جوانمردي نيروهاي اشغالگر انگليسي را كه وارد آبهاي ما شده بودند بازداشت كردند، ولي مستكبران به خاطر روحيه استكباري و خودخواهي، به جاي عذرخواهي از ملت ايران طلبكار هستند.

در همين شماره خبری چاپ شد در کيهان به اين معنا که چند تشكل دانشجويي در نامه اي خطاب به عزت الله ضرغامي رئيس سازمان صدا و سيما از وي خواسته اند تا مقدمات پخش مستند فيلم شكست هيمنه را فراهم نمايد.

در ادامه خبر کيهان نوشته شده بود تشکل هاي دانشجويي در اين نامه مي افزايند: در روزهاي گذشته مرزبانان دلاور كشور با دستگيري 15 متجاوز انگليسي بار ديگر هيمنه دروغين ابرقدرت ها را شكستند و اين قضيه چند بار ديگر نيز تكرار شده است كه 3 سال قبل يكي از آن ها به وسيله هنرمند متعهد سهيل كريمي در قالب مستند شكست هيمنه به تصوير كشيده شد و در زمان دولت وقت و با فشار وزارت خارجه انگليس از پخش اين مستند در صدا و سيما جلوگيري شد.


روزنامه حزب الله از قول همين سهيل کريمی فیلمساز بسيجی نوشته دفعه قبل که ملوانان انگلیسی ظرف سه روز آزاد شدند به خاطر آن که خاتمی و روحانی پول گرفته بودند.

در همين زمان بود که تونی بلر نخست وزير بريتانيا با قيافه ای خشمگين در بی بی سی ظاهر شد و اعلام داشت که مهلتی 48 ساعته در نظر گرفته شده که اگر در اين فاصله ايران ملوانان ما را آزاد نکند، برنامه ای ديگر خواهيم داشت.
کيهان درستونی که آقای حسين شريعتمداری خود نويسنده آن است چنين نوشت:

گفت: توني بلر اعلام كرده است كه ايران بايد ظرف 48ساعت آينده نظاميان انگليسي را آزاد كند.
گفتم: اگر نكنه چي؟
گفت: بلر گفته است كه اگر آنها طي 48ساعت آينده آزاد نشوند، اتفاقات مهمي خواهد افتاد.
گفتم: مثلاً چه اتفاقي؟
گفت: چه عرض كنم؟!
گفتم: ببر درنده اي در جنگل راه مي رفت و از همه مي پرسيد سلطان جنگل كيست؟ و همه از ترس مي گفتند حضرتعالي سلطان جنگل هستيد. در همين حال به يك فيل قوي جثه رسيد و پرسيد سلطان جنگل كيست؟ و فيل خرطومش را دور كمر ببر پيچيد و او را به هوا بلند كرده و محكم به زمين زد، ببر درنده كه حسابي خيط شده بود در حالي كه كمرش را مي ماليد به فيل گفت؛ مرد حسابي! فقط يك آدرس پرسيدم خب! مي گفتي نمي دونم چرا اينجوري كردي؟
[ کيهان، 15 فروردین]

قرار هم بود که چهارشنبه مصاحبه مطبوعاتی رييس جمهور با خبرنگآران داخلی و خارجی اعلام شده بود اما در آخرين لجظات خبر رسيد که برنامه به تاخير افتاده است. کيهان خبر حضور بسيجی ها را در مقابل سفارت بريتانيا چاپ کرد. شعارها همه درباره لزوم محاکمه ملوانان بود.

ولی چنان نشد و در مصاحبه که با يک روز تاخير صورت گرفت ناگهان کار به تقدیم مدال رسيد و ظاهر کردن ملوان ها در لباس شخصی و اعلام آزادی آن ها و بدرقه رييس جمهور و جمع معاونان و وزيران و مشاورانش [ مردم از خود پرسیدند ماجرای ببر درنده که ديروز شریعتمداری نوشته بود چه شد] اما روز بعدش کيهان تيتر زد "ایران بازی را برد". روز بعدش آقای شريعتمداری در سرمقاله روزنامه [به شرحی که در همين ستون منعکس شد توضیح داد که گذر از مرزها به خصوص مرزهای آبی در همه دنيا معمول است. معمول نیست که متجاوزان را بیشر از اين نگاه دارند. [عجب]

در اين فاصله برای توجيه عملی که اصلش درست بود و نحوه اجرایش بسيار نادرست، تبليغات آغاز شد. سرداری که مدال گرفته بود در مصاحبه ای در سیمای جمهوری اسلامی اعلام داشت که يک نفر سپاهی اين پانزده ملوان را دستگير کرد. قایقش را به آنها کوبید و آن ها از ترس تسلیم شدند و ... [ مردم گفتند پس اين فیلمی که روزی صد بار از تلويزيون های عالم پخش می شود و توسط فیلمبردار سپاه گرفته شده و اول بار هم العالم آن را پخش کرد چه می شود که ملوانان را نشان می دهد در لحظه دستگيری در محاصره قایق های متعدد سپاه و حتی در قایقی که آن ها دستگير شده نوشته اند بيش از چهار نفر سپاهی دیده می شوند. فیلمبردار هم اضافه می شود، پس چطور یک نفر بود]

در برنامه ديگری اعلام شد که ملوانان بی هوا نشسته بودند که از تلويزيون بالای سرشان دیدند و شنیدند رييس جمهور عفوشان کرد و از شادمانی برخاستند و همديگر را بغل کردند [ پس ما بايد بپذيريم که ملوانان کم عقل بودند و نفهمیدند که چطور از محل زندان سپاه با آن لباس های زندان منتقل شدند به ساختمان رياست جمهوری، لباس هایشان هم نو شد. صندلی ها هم استيل طلائی هم آنان را هدایت نکرد که خبری هست. تا از تلویزیون شنیدند و شادمانی کردند]

حالا از توجيهات روزنامه رسالت در دو روز گذشته می گذرم که آن هم خود حکايتی است. فقط کيهان را تعقيب کنيم که در سرمقاله روزنامه دوشنبه امروز خود از جمله شروع کرده به توجیه. خلاصه اين که آمريکا و انگلیس می خواستند اين ماجرا را کش بدهند، رييس جمهور با درايت فهمید و آن ها را فوری تحويل داد و آ« ها در تله افتادند. و بلر و بوش خیلی ناراحت شدند.[عجب]

در اين فاصله داستان ديگری هم اتفاق افتاد و آن ادعای وجود نامه ای بود که در آن دولت بريتانيا بابت حضور ملوانانش در آب های ايران عذرخواهی کرد. نامه ای که به نوشته روزنامه های هوادار دولت نفس اشاره اش به عذرخواهی به معنای آن است که ملوان ها در آب های ایرانی بوده اند. این موضوع در روزنامه دولت مطرح شد. در مجلس هم گفتند. درباره اش مقاله هم نوشتند. اما وقتی خبرنگاران از سخنگوی وزارت خارجه پرسيد کجاست اين نامه و متنش چيیست، پاسخ داد رسانه ای کردن نامه های بين دو دولت معمول نیست.[عجب]

وزير خارجه را ديروز مجلس خواسته بود در آن جا نمايندگان گفتند ما که ديگر نامحرم نیستیم ، رسانه هم نیستیم نامه چی بود، آقای متکی اعلام داشت که نامه را فراموش کرده ام همراه بياورم.

اما راستش اين است که ايرانی ها دارند هزينه چیز ديگری را می دهند. هزينه اين که آقای احمدی نژاد حرف های نبايد زد در سال قبل، و کلی از کيسه ملت رفت و حالا دارد آن را جبران می کند و کلی از کیسه ملت می رود. و راستش را سخنگوی کميسيون امنيت ملی و سياست خارجی مجلس گفت اگر از رادیو فرهنگ نشنيديد. اين گوشه را از روزنامه سرمايه بخوانید که نوشته :

جلالي‌جعفري در پاسخ به اين‌كه «در اين جلسه علت حضور محمود احمدي‌نژاد و كابينه‌اش در مراسم بدرقه تفنگداران انگليسي چه اعلام شد»، گفت:«وزير امورخارجهء كشورمان تاكيد داشتند كه برخي در جامعه بين‌المللي قصد دارند چهرهء رييس جمهوري ايران را خشن معرفي كنند، بنابراين محمود احمد‌ي‌نژاد در بدرقهء ملوانان انگليسي شركت كرد تا به جهانيان نشان دهد به عنوان دومين مقام كشور، همهء تفنگداران را مورد عفو قرارداده است و به‌‌رغم اين كه در جامعهء بين‌الملل وي انسان خشني معرفي مي‌شود اما او به عنوان رييس جمهوري ايران شخصيتي رئوف دارد كه با مردم جهان خصومتي ندارد"[سرمايه، دوشنبه بیستم فروردین]

پیشنهاد می شود که کار را تمام شده تلقی کنیم و روزنامه های کيهان و رسالت دست بردارند از وسمه بر ابروی کور، و بیش از اين آش را هم نزنند. به شعور مردم هم توهین نکنند بيش از این

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Saturday, April 7, 2007

دنده عقب هم دارد

از همان زمان که روزنامه پرخاشجوی عصر سابق تصميم گرفت خودش دولتی بسازد و بشود ارگان آن دولت، منتظر این لحظه بودم. نوشتم یک بار که حالا صبر کنید و ببنید که همه ارزش هائی که بابتش جان ها باید فدا می شد. همه غیرتی که بابتش جایز بود مملکت نابود شود، در این معامله به پای دولت مالوف ریخته خواهد شد. مثل نگریستن در وجه ضعیفه نامحرم - آن هم از نوع محصنه - که به شرح عکسی که دیده اید اصلا کراهت نداشت و عین شجاعت بود.

اما اعتراف می کنم با همه خوشحالی که به آدم دست می دهد وقتی که پیش بینی اش درست از آب در می آید خوشحال نشدم وقتی خواندم که روزنامه غیرتی برای توجیه عمل رييس جمهور در آزادی ملوان های تا کجا رفته است . بخوانید این بخش از سرمقاله شنبه کیهان به قلم آقای حسین شریعتمداری را که در توجیه ازاد کردن ملوانان همان می گوید که اگر دیگران گفته بودند یکی از پاره های سیمانی که جلو سفارت توزیع شد نصیب شده بود. آقای شریعتمداری نوشته " ورود نيروهاي نظامي -مخصوصا نيروهاي گشتي- يك كشور به آب هاي سرزميني كشور ديگر، به ويژه در مناطقي نظير آبراهه ها كه آب هاي سرزميني دو كشور همسايه با يكديگر فاصله اي نداشته و يا فاصله چنداني ندارند، پديده دور از انتظاري نيست و در اينگونه موارد، چنانچه عملياتي -چه نظامي و چه از نوع جاسوسي و جمع آوري اطلاعات- صورت نپذيرفته باشد، گشتي هاي تعرض كننده بعد از بازجويي با اتخاذ تعهد از كشور متبوع آنها آزاد مي شوند و بازداشت طولاني مدت آنها... در عرف پذيرفته شده بين المللي با اغماض روبرو مي شود. با توجه به اين روال و عرف متداول، انگليس و متحدانش انتظار نداشتند كه تجاوز گشتي هاي انگليس به آب هاي سرزميني ايران، واكنش شديد و تهاجمي جمهوري اسلامي ايران را به دنبال داشته باشد، اما ايران اسلامي ...از اين ماجرا به عنوان يك فرصت براي نمايش اقتدار خود بهره گرفت ..."
این بخش از نوشته ایشان خوب است در جائی ضبط شود تا اگر خدای ناکرده مجبور شدند که باز هم از کیسه غیرت بفروشند ، جای مطمئنی باشد و فراموش نشود.

همین جا لازم به تذکرست که اينجانب و افرادی همانند اصلا هیچ تمايلی به ايجاد بحران با کشورهای دیگر نداریم. پس نمی توانستیم از اول با اين عمل چه دستگیری باشد و چه گروگان گیری، چه بازداشت و چه اسارت موافق باشیم. پس آزاد شدن ملوانان از نظرمان امری درست است. فقط درباره شکلش گفتگوئی هست. اما غیرت فروشان عصبی نمی توانند استدلال کند که چون شما مخالف این حرکت بوده اید امروز که ما داریم مردم را فریب می دهیم، هیچ نگوئید. نمی توانند بفرمایند که اصلاح طلبان به دلیل اعتقادشان به سیاست تنش زدائی پس باید چیزی نگویند و به یاد مردم نیاورند که دهل هر چه بزرگ تر و پرصداتر، خالی تر.

این شرح از باب آن ارائه شد تا اگر کسانی نگران شده بودند بابت قطار و دنده عقب بدانند و آگاه باشند که قطار دنده عقب هم دارد، خیلی هم خوب کار می کند گیرم باید شاگرد لوکوموتیورانی خود در خطر بیندازد و برود بام قطار در حال عقب نشینی و هی فریاد بزند: این حرکت رو به جلوست. ایهالناس کیف کنید از این سرعت. به قول فتحعلیشاه وای به حال اروس.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Friday, April 6, 2007

سهام در راسته غرورفروشان

این مقاله کارگزاران پنجشنبه است. از آن جا که به علت اشکالات "ورد" که علامات را تغییر می دهد در نقل و انتقال، بعضی از علامت ها تبديل به حروف زاید شده است در متن سایت کارگزاران که در متن چاپی نیست و آن جا درست است. اصلش را هم اين جا می آورم که اگر نخواندید در روزنامه و یا خوانده اید و از دست اين حروف بی جا عصبانی شده اید، تصحیحی صورت گرفته باشد.

از میان جمله وظایفی که قوانین نوشته و ناننوشته جهان برای دولت ها و حکومت ها تعیین کرده اند، یکی هم غرور سازی است که گرچه چنین سرفصلی در قوانین اساسی جهان نیست اما در ضمن بندها و ماده های همه قوانین اساسی، چنین مفهومی درج است. هر جا به زبانی.

تاریخ معاصر جهان می گوید، اغلب دولت هایی که در کشورهای فقیر و در حال پیشرفت اعم از آسیایی و آفریقایی و آمریکای جنوبی بر سر کار می آیند، در دکان غرور فروشی شان جز شعار و تحریک احساسات مردمی نیست. گاه بدین منظور هزینه سنگینی هم بر دوش مردم می گذارند اما همین قدر که شرایط را فراهم می آورند که مردمشان گاه در خیابان ها به رقص یا تیراندازی هوایی، به صدا درآوردن بوق ها و گرداندن پرچم ها مشغول شوند، انگار به وظیفه خود عمل کرده اند، که ارزان ترینش پیروزی تیم های فوتبال است، چنان که برای برزیل و آرژانین، و گران ترینش نیرو بردن به جزائر اطراف مانند قبرس برای آجویت، فارلکند برای سرهنگان آرژانتینی.

از قرائن و گفته ها بر می آید که خواندن نوشته ای در همین باره شاه سابق ایران را به صرافت انداخت و چون دستور به وزیر دربار داد، از دلش جشن های دوهزار و پانصدمین سال شاهنشاهی، جشن های کوروش، جشن های پنجاهمین سال پهلوی بیرون آمد. یعنی حاتم طایی و برادر وی هر دو برای وراث خود نامی باقی نهادند که بدان مغرور شوند که گفته اند طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد.

در همین دوران نیم قرنه گاه دولت ها و حاکمان مستبد وظیفه غرورفروشی را با گذاشتن هزینه ای سنگین بر دوش نسل ها انجام داده اند.صدام حسین با حمله به ایران رفت که برای عراقی ها غرور بخرد - یادمان قادسیه هنوز در بغدادست - و اگر می توانست چنان که وعده داد ظهر ناهار را در تهران بخورد و بعد هم اروند رود را رود عراقی کند البته که عراقی ها به او مغرور می شدند، چنان که بی همه اینها هم، چنین نیست که عراقی ها از افعال صدام حسین بی غرورند که دیده شده مردم عقب نگاه داشته شده، گاه آسان تر از اینها مغرور می شوند. گیرم غرورشان مانند آن که مجیب الرحمان تعارف مردم بنگلادش کرد در مدتی کمتر از دو سال به چنان خشمی می رسد که دیدیم در داکار آجر به آجر دفتر و خانه قهرمان غرورفروش را به باد دادند.

جورج بوش به بهانه بازیافت غرور آمریکائی که بن لادن در یازده سپتامبر فروریخته بود، به افغانستان و بعد عراق حمله برد، در برابر چشم جهانیان ملاعمر و بن لادن را فراری داد و صدام را به زیر کشید. شب سرنگونی مجسمه صدام در بغداد چنان که آمار می گوید آمریکایی ها در یک شب فقط صد و یازده میلیون فقاع گشودند و در آن روزها هفتاد میلیون پرچم و میله پرچم خریدند. گیرم جشن ها در بین مردم برای یک منظور بود و در میان سران حکومت و سرمایه به خاطری دیگر.

گروه دوم در آن روزها پنداشتند آینده اقتصاد جهان، و ادامه برتری آمریکا، که در گرو تسلط بر خاورمیانه نفت خیز است، تضمین شد.معامله خرید و فروش غرور، در حقیقت زیر ساخت چالش ها و کشمکش های کشورها را می سازد، و به بیانی دیگر اتحادها و دوستی ها هم از همین دریچه معنا می پذیرد.

اتحاد واقعی جایی است که غرور مشترک پدید آید. مانند هم امروز که باید پرسید آیا اعراب با ایرانیان غرور مشترک دارند، چون پاسخ مثبت نیست نمی شود گفت اتحادی بین ما و دیگر مسلمانان برقرارست. انگلیسی ها با همه غری که مدام به دولت های آمریکا و عملکردشان می زنند، از آن جا که غرور آمریکا را غرور را خود می دانند - و جز یک استثنا که بحران سوئز باشد - همواره با آن کشور همرای و همتا می شوند در جنگ ها و بحران ها. چرا که حتی اگر زیان ببینند باز چون به یادها آورده می شود که غول آمریکا از داخل رحم این عروس پیر متولد شده است، برایشان غرور می آورد. در حالی که فرانسوی ها با وجود ربط وسیع بنیادگذاران استقلال آمریکا با انقلابیون فرانسوی، نه که چنین اشتراک غروری با آن سوی اقیانوس ندارند بلکه برعکس گاه به نظر می رسد که وقتی واشنگتن غرور می بازد، افکارعمومی و روشنفکران فرانسوی چشمکی هم می زنند.

پس می توان پنداشت که باریک است تشخیص این که چگونه باید برای مردم غرور خرید. و دولت ها تا کجا نماینده واقعی مردم هستند وقتی برای خرید غرور به بازار آشفته امروز جهان می روند. شیخ محمد حاکم دوبی غروری که برای ساکنان این منطقه کویری بدون نفت جنوب خلیج فارس خریده، برخلاف تصور ما ایرانی ها، در ارتفاع برج ها و عمارات عجیب نیست که ربط چندانی هم به مردم آن کشور ندارد، بلکه به شرایطی است که فراهم آورده و هر ماه به صورت هزارها دلار در کاسه دوبایی ها ریخته می شود.

خارجی ها برای حضور در بازار پرسود و آماده و فراهم دوبی باید نام یکی از محلی ها را قرض بگیرند و در مقابل به او پول بدهند. یکی هتل هیلتون است و یکی شرکت کوچک وارد کننده عدس. هر که به اندازه سهم خود. این می شود مستقیم ترین نوع یارانه و هیچ شباهتی به آن چه از دستان سلطان می ریزد در کاسه مردم کشور صاحب نفت برونیی ندارد. و این کاملا متفاوت است با آن که ماهاتیر محمد خرید برای مردم مالزی، یا ملاعمر برای افغان ها، یا آن که کاسترو نیم قرن است برای کوبایی ها خریده.

سوال اصلی این است ناظر بر این خرید و فروش کیست. کیست که مانع از آن شود که از کیسه نسل های آینده یک جامعه، دولتی غرورهای یک بار مصرف نخرد. پاسخش این است به جز مجالس قانونگزاری و ناظران قانونی، این جریان آزاد بیان، آزادی رسانه هاست که می تواند اطمینان دهد که غروری که دولت ها به مردم تعارف می کنند بسته بگیر و بنشان است یا به راستی مرواریدی است غلطان.

در یک فضای تبادل آزاد اطلاعات و نظرهاست که می توان مطمئن بود که در این خرید ها و فروش ها، غرور به چه بهایی به دست می آید. باخت و سرشکستگی - که دومی در مجامعی که اطلاعات و اخبار درشان گردش آزاد ندارد هرگز بیان نمی شود بلکه باز به هزینه ای سنگین در معامله ای با رقیب پنهان می ماند- تا کجاست. ورنه همواره راهی وجود دارد که بتوان خود را و احیانا جمعی از یاران را راضی کنند


ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Thursday, April 5, 2007

احمدی لباس شب

کارتون امروز روزنامه تایمز را درباره ماجرای ملوان ها در شب نوشته ها ببیند

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

آنان که نه یوزی هستند، نه کلاشنیکف


این نوشته ای است که در هفته نامه اعتماد امروز به یاد پروفسور لاوتربور سازنده MRI آر نوشته ام. اگر در روزنامه نخوانده اید این چا بخوانید.

الفرد نوبل چرا همه دارائی خود را وقف موسسه ای کرد که حالا اعتبار جهانی دارد و به برجستگان هر رشته هر سال جايزه اعتبار می دهد و مبلغ قابل توجهی پول. کرد تا کسانی که احتمال می داد از ساخته وی صدمه ديده باشند از او بگذرند و باروت را از ياد ببرند.

آلبرت انيشتين و اوپنهایمر بعد از آن که دانش بی بديلشان در دست سياستمداران آمريکائی تبديل به بمبی شد و بر سر مردم هيروشيما و ناکازاکی فروافتاد چه کشيدند در درون خود. در نامه هاي اينیشتین درج است و از او بدتر حال اوپنهايمر بود که سرانجامش به ديوانگی کشيد و همسر روانشناسش همه لحظه های پايانی عمر او را ثبت کرد تا جهان بداند که وجدان بيدار آدمی چه می کشد گاه از دست روزگار.

روزی در پائیز سال 72 خواندم که کسی در شيکاگو عمرش را داد به آريل شارون، مهندسی جوان و يهودی که خود نوشته از بچگی آرزو داشت کار بزرگی بکند که کرد. و آرزو داشت که امتياز آن کار بزرگش را هم به دولت اسرائیل واگذارد که واگذاشت. اما سئوال اين است که ايا اين وقف نیز به اندازه نوبل باعث رنجش مخترع شده بود. باور نمی توان کرد، چرا که اگر چنین بود عواید آن را وقف ارتش نمی کرد. او يوزی گال بود و اختراعش مسلسل یوزی که امتيازش در اختيار وزارت دفاع اسرائیل است و از آن پول فراوان کسب کرده است. اما مسلسل یوزی نامش را فقط از مخترعش نگرفت. بلکه یوزی در زبان عبری مخفف جمله ای است به معنای خدا قدرت من است. يعنی همه کسانی که در اين پنجاه شصت سال با گلوله های شليک شده از اين اسلحه کشته شده اند به قدرت خدای يوزی کشته شدند؟.

و به نظرم اين همان کاری است که بدان می گوئیم استفاده ابزاری، اين استفاده ابزاری از خداست. و حالا بايد از دست اين بشر خودخواه به همان خدائی پناه برد که بزرگ است و بخشاينده و حتما نمی پسندند که بندگانش به نام او همديگر را بکشند و يکی با کلاشنیکف [ که از قضا کلاشنیکف هم همین چندی پیش مرد در گوشه ای در اوکراین] و ديگری با يوزی. خدائی که سهراب گفت در همين نزديکی است، پشت آن شب بوها، پشت اين کاج بلند.

به ياد می آورم روزگاری را که شعرها ساخته می شد در وصف کلاش ـ که همان کلاشينکف باشد که یک زمانی با ما خودمانی شده بود و ما با او -. و روزگاری هم شعری شنیده ام در وصف یوزی.

البته باور دارم که شاعرش نه که ديگر سال هاست که آن شعر را جائی نمی خواند که اگر ديگران هم به یادش بياورند از اين يادآوری چندان دلشاد نیست. اما آن تب دوران بود و بعضی هم بدون آن که توان آن را داشته باشند که تفنگی در دست گيرند و شليک کنند در آن ساليان، حماسه سرای تفنگ و انتقام و خون شده بودند.

اما نسل امروز همينش بس که مثل سال های دهه پنجاه و شصت ترانه در وصف انتقام و خون نمی سازد و نسلی را با اين ترانه دل آشنا نمی کند تا سر پيری از نوه های خود شرمسار شود که می پرسند بابا بزرگ تو هم کسی را کشته ای. این نسل بی شک مجسمه ای از مهندس يوزی نمی سازند ولی بشارتتان باد که از برشت ساخته اند و در جلو تئاترش در برلين نصب کرده اند، و بر پيشانی آن تئاتر با اشاره به دوران نازيسم که آن محل، جای کتاب سوزانشان بود نوشته اند « در اين مکان روح فاشيسم بهترين آثار آلمان و جهان را سوزاند و اين لوح کاشته شد تا يادگاری باشد برای مردمان تا بدانند که جنگ و امپرياليسم با بشر چه می کند.» و آن طرف ترش در آن محل که در تلاقی دو آلمان است جمله ای ديگر را بر لوحی ديگر حک کرده اند « تا به حال در ويرانه ها نمايش اجرا می کرديد و حالا آمده ايد در اين خانه مجلل، اميد است که از شما و ما مجموعه های صلح بر جا ماند و برای همه جهان بماند»

سال پیش وقتی رفتم تا دسته گلی در دست های برتولد برشت بگذارم که با قامتی بلند و متين، روبرو تئاترش، از جنس فلز نشسته بود، ديدم مردمانی را که دسته های گل در دست داشتند و روی نيمکت نشسته و به هم و به من لبخند می زدند. تا به حال دیده اید هيچ کس دسته گلی بر دامان این همه سياستمدار و ژنرال بگذارد که در سراسر دنيا مجسمه هايشان بسيار است. خیابان ها به نامشان. آيا کسی دسته گلی بر گور جناب کلاشنيکف و يوزی می گذارد، گرچه که در دوران خود مدال ها به آن ها داده باشند و اين سهم و نقشی است که نسل ها دارند برای نشان دادن نفرت خود از جنگ و کشتار. اگر قدرت ها بگذارد در همين جهان و همين دوران ما زنده خواهيم بود که مردمان جهان آخرين تفنگ ها، يوزی ها و کلانشينک ها را در ميدانی بسوزانند و با افتخار بگويند ما به کاری موفق شدیم که هزاران سال پدرانمان از فکرش هم پرهیز داشتند. دورانی خونين و دراز از تمدن بشری طی شد تا به آن جا رسيديم که گلوله بد است و تفنگ بر دوش طبع آدمی سنگين است.

متن
و اين همه مقدمه ای بود تا بگویم که هفته گذشته پروفسور پل لاوتربور درگذشت. نامش را به
خاطر بسپارید. پروفسور سال 2003 همراه با يک استاد ديگرجايزه نوبل پزشکی را برد.کسی که مهندس بود و به قول معلمانش از ابتدای عمر تمام مدت به ماشین آلات ور می رفت او کجا و جایزه نوبل پزشکی کجا. اما درست همین است پل لاوتربور وسر پیتر مانسفیلد دستگاه MRI را ساخته اند. همان دستگاهی که پنج سال بعد از ساختش هیچ بیمارستان و درمانگاهی در جهان از داشتنش بی نیاز نبود. همان دستگاهی که امروز پزشگی بدون آن، خود را تصور نمی تواند کرد. و هر سال بیش از یک میلیون نفر را از مرگ نجات می دهد. دستگاهی که از وقتی ساخته شد دیگر نامعلوم نیست که درد پشت انسان از فشاری است که بر عصب او وارد می اید یا استخوانش. شاید هم هیچ یک از این ها. جان بریدن بزرگ ترین جراح زنده استخوان در جهان دو ماه پیش نوشته بود با ام آی ار پزشکی امکان یافت تا بخش هائی از بدن را ببیند که پیش از آن تصورش دشوار بود.

همینش بس که چهار دانشگاه جهان که در آن تحقيقات خود را ادامه داد، محل کار و تدریسش را به نام وی نگاه داشته اند. که مقام علم همین است که زخمی را التیام بخشد و دردی را فرونشاند. و اين گونه آدمیان ديگر لازم ندارند که از خدا مایه بگذارند و بگویند خدا قدرت من است. و قدرت خالق را در دهانه مسلسل تجسم کنند، حال آن قدرت واقعی تمام لحظه های روز و شب است که دستگاه های ساخت پروفسور لاوتربور به کار می افتد و به پزشکی امکان می دهد که بدنی را مطالعه کند و دردش را درست دریابد..


ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

ورد دوم باران ساز

مقاله امروز روز را اگر نخوانده اید در این جا بخوانید

تايم اوت که در برخي ورزش ها با درخواست مربي تيم شدني است و در بعضي ورزش ها در مقررات پيش بيني نشده اما مربيان و بازيکنان به هر حيله آن را به دست مي آورند و بازي را متوقف مي کنند، هنگامي لازم مي آيد که گردش بازي چنان کرده که خوف باخت و آشفتگي و گل خوردن از خودي ها ظاهر شده. نه فقط در فوتبال که در عالم سياست هم گاه تايم اوت لازم است تا اوضاع ساکت شود و فرصت تغيير آرايش و پياده کردن طرحي تازه به دست آيد. و اين همان کاري است که مرزبانان کشور، در وسط تعطيلات نوروزي، با دستگيري پانزده ملوان بريتانيائي انجام دادند.

در عالم واقع، همه آن اميدواري ها که دو ماه بعد از قطعنامه 1373 شکل گرفت، با اجماع اعضاي دائمي و غيردائمي شوراي امنيت سازمان ملل در قطعنامه جديد عليه فعاليت هاي هسته اي ايران، رنگ باخت. با ايجاد اجماعي هر چند شکننده، دستگاه ديپلوماسي آمريکا يک پيروزي به نام خود نوشت و دستگاه ديپلوماسي ايران با همه تلاش ها که کرد و وعده ها که شنيد، نتوانست در شوراي امنيت رخته ايجاد کند.

اينک اولين نکته باور اين اصل است که آن چه رخ داده، ناکامي روشي است که از هنگام روي کار آمدن دولت جديد بر سياست خارجي ايران حاکم شد، مجموعه به هم پيوسته اي که قطعنامه هاي شوراي امنيت و ديگر واکنش ها در جمع مسلمانان عالم و کشورهاي اروپا و آسيا نشان داد که پيش برد با اين روش ها ممکن نيست و هزينه اي احتمالا بيش تر از آن دارد که پرداخت آن را توجيه کند. اينک بايد با قبول فضاي موجود، و پذيرش تغيير روش ها، با برنامه ريزي دقيق تري کار را از نقطه جديد پي گرفت. ديپلوماسي، علم ممکن کردن غيرممکن هاست. فقط آن ها که به روش ها قدوسيت مي بخشند خود را از نرمش و انعطاف ديپلوماسي محروم مي کنند.

در روزهاي اول بهار امسال، درست سر بزنگاه، رسانه هاي جهاني سرگرم بحث و تفسير خبر دستگيري ملوانان بريتانيائي در آب هاي خليج فارس شدند، و اين امر هم فرصت بازنگري به مديريت سياست خارجي ايران داد و هم نظام اطلاع رساني جهاني به جاي تاکيد مدام بر شوراي امنيت و قطعنامه هايش، به تهران و تصميم هايش کشانده شد که از اولي جز شکست ايران نتيجه نمي گرفتند و از دومي، اگر خطاي پخش اعترافات – آن هم سه بار – نبود مي شد گفت که مردم جهان از بحران ملوانان جز قدرت و صلابت ايران در نيافتند.

در ميانه کار و در چند روز گذشته اين نگراني حادث شده بود که مبادا تصميم گيرندگان به شاگرد باران ساز چيني شباهت برند.

شاگرد باران ساز چيني بعد از سال ها خدمت استاد، به گفته يک مشتري وسوسه شد که خود دکه باران سازي بگشايد. به جاي يک يوآن، نيم يوآن گرفت و ورد باران خواند. روستائيان که به روستايشان رفتند ديدند باران چنان مي بارد که گوئي آسمان به زمين دوخته شده. شادمان شدند. اما صبح شد و باران سر ايستادن نداشت. و کم مانده بود که سيل جاري شود و همه مزرع را آب ببرد. سراسيمه به هر شکل بود خود را به باران ساز رساندند. در خانه او که کوفتند. شنيدند که او نيز در خانه استاد مي کوبد. و آن جا التماس مي کند که استاد مرا ببخش. من خام طمع ندانستم که دو ورد در کار است يکي آن که باران مي سازد و دومي آن که به باران فرمان ايست مي دهد. فقط اولي را از تو ياد گرفتم.

در حکايت جنگ هشت ساله، و اشغال سفارت آمريکا، و چه بسا چند کار ديگر جهانيان دانستند که ايرانيان در طراحي موقعيت هاي ويژه و فرصت ها چربدستند. اما به همان نسبت ورد دوم نياموخته، ورد اول بر زبان جاري مي کنند. اگر هم اين براي کساني که بي ترمز و بي دنده عقب مانده اند ناگزيرست، براي جامعه اي که عاقل و دانا بسيار دارد، غريب مي تواند بود.

وقتي کار ملوانان بريتانيائي به درازا کشيد، کساني بيمناک شدند که مبادا جز کار اصلي که پرونده هسته اي است، در اين ماجرا هم که "تايم اوت" ي بود، باز ورد دوم از يادها رفته باشد. اما آزادي آنان در سيزدهم روز با تمهيداتي که به کار گرفته شد، نشان داد که اگر هم کساني اين ورد را ندانند عاقلان در جهان بسيارند که آن را در گوششان خواهند خواند.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Wednesday, April 4, 2007

خوب بود دیگر


ملوانان آزاد شدند. در مراسمی که به گفته یک تحلیگر در شبکه خبری اسکای ، نمایشی از دیپلوماسی از مد افتاده بود. چند انگلیسی دیدم از شدت خنده می گریستند، انگار که فیلم کمدی برایشان پخش می شد. همه آن چه به نمایش در آمد.

از فریادی که سردار کشید وقت گرفتن مدال. و اصولا مدال دادن وسط مصاحبه مطبوعاتی. نطق طولانی احمدی نژاد که خیلی ها را واداشت تا از جلسه بروند.تا آخرای کار و ظاهر شدن ملوانان با لباس های هاکوپیان و مدلی که به شلوار و تی شرت و پیراهن خانم فی داده بودند و همرنگ کردن پیراهن با روسری.

انگلیسی ها بیشتر به نظرشان بود که نمایش آزادی ملوانان چیزی شبیه به کارهای ایدی امین و موگابه بوده است

آزاده [ این اسم مستعارست چون نمی دانم که خودش راضی است به آوردنش نامش یا نه] دختر جوانی است که دوره دکترایش را در لندن می گذراند. وقتی تلفن کرد صدایش از خشم می پرید. می خواست نظر مرا هم که به نظر او کارشناس رسانه ها هستم بداند. دردش از این بود که می گفت هم دستگیرکردن ملوانان بريتانیائی کار خوبی بوده که قدرت و صلابت ايران را نشان داده و هم پایان کار متمدنانه بوده گرچه کمی دیر . به نظر او اگر کمی زودتر این راه را پیدا می کردند و نمی گذاشتند تونی بلر 48 ساعت مهلت بدهد خیلی بهتر بود. با اين وصف کاملا راضی بود آزاده از ماجرای دستگیری ملوانان و آزادی غرورآمیز آن ها. اما به گریه می افتاد وقتی که می خواست از اين صحنه آرائی آخر حرف بزند. هی می گفت شرم کردم. آن از دکور، اين از حرف ها، بعد هم آوردن اسرا و صحنه آرائی با آن ها.

می خواست بداند چطور ممکن است گروهی که به آن خوبی برنامه می ریزند و ابتکار به کار می آورند، چنین صحنه های چندش آوری بیافریند. چنین بی خبر از راه و رسم زمانه باشند.

می گفت استادش به او گفته شما ایرانی ها چرا اين قدر ضغف نفس دارید. این قدر به خودتان بی اعتمادید. این همه محتاج محبت هستید. چرا مدام می خواهید خودتان را ثابت کنید، سعی می کنید حرف های توجه برانگیز بزنید که نابلد هم هستید. می گفت دنیا کی اين همه وقت دارد که یک ساعت موعظه بی ربط بشنود.

تفنگذارانی را که معتقدید به آب های سرزمينی تان وارد شده اند دستگیر کرده و از قدرت آن ها نتریسیده اید. بعد که به مقصودتان رسیدید و موضوع قطعنامه شورای امنيت را از صدر اخبار به زير کشیدید، قبل از این که ابتکارتان به زیانتان بشود آن را جمع کرده اید. خوب بهانه ای هم پیدا کرده اید. تولد پیامبرتان . خیلی خوب این مراسم ديگر چه بود. چرا به يک ضربت شیری را که با اين هنرمندی دوشیده بودید سرنگون کردید.

راست گفت آزاده. همه چیز این برنامه ای که کاش به شبکه های تلویزیونی بين المللی اجازه پخش مستقیمش را نداده بودند،آزار دهنده بود و ناشی از نشناختن دنیا و سلائق مردم دنیا و ناشی از به کار نگرفتن متخصص است که فراوان داریم.

با اين همه غمین نباید بود بسیارند آن ها که اين بخش ها را نمی بینند و توجه به نتیجه کار دارند که خوب بود دیگر..

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

غیرقابل پذیرش!

این نوشته را بخوانید. از روزنامه گاردین است. نویسنده طنزنویس بريتانیائی است و به نظرم درس خوبی است برای طنزنویسان خودمان. خلاصه این که نوشته وقتی ملوانان خودمان را دیدم که در آب های ایران دستگير شده بودند، فکر کردم لابد کیسه ای به سرشان می کشند. تصور کردم شوک الکتریکی به آن ها وارد می کنند. گفتم نکند آن ها را یک لنگه پا نگه دارند [همان کاری که ما با مسلمانان کردیم ]. تری جونز در متن ضمن اشاره ظریفی به گفته تونی بلر که نشان دادن فیلم ملوانان را توسط ايران امری غيرقابل پذیرش خوانده بود نوشته البته که غیرقابل پذیرش است چون که نوار گفته هایشان را در دهان دستگیر شدگان نکردند، شاید چون که اگر می کردند آن ها دیگر نمی توانستند نفس بکشند و اعتراف کنند.

اشاره به طنز جونز را به دو دلیل در اين جا می آورم. اول همان که می دانید تا به بعضی از هم زبانان مخالف حکومت نشان داده باشم که نمی توان از آش داغ تر شد. دوم یادآوری علت قدرت این دولت هاست که برخلاف تصور بعضی ها به اسلحه شان نیست، بلکه به تحملی است که دارند در مقابل انتقاد. بلکه به پاسداری شان از آزادی بیان است. مقایسه شان کنید با دولت آقای احمدی نژاد که تحمل طنز رادیو جوان را ندارد. تصور کنید اگر دولت بلر هم این طوری بود با نویسنده این طنز چه کار می کرد

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Monday, April 2, 2007

کارتون هفته


این کارتون را مجله تایم از میان همه کاریکاتورهائی که درهفته گذشته درباره مساله دستگیری ملوانان بريتانيائی در نشريات مختلف چاپ شده به عنوان کارتون هفته برگزیده است. به ایهام درون جمله خوشامد توجه کنید.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook