Monday, September 29, 2008

سفرنامه کلن، هشتاد سالگی همایون


رفته بودم به کلن دو روزی، اگر آلاسکا هم بود و مجبور به دیدن پوسترهای خانم سارا پلین هم می شدم بایدم می رفت. به سر می رفتم . بچه های تلاش خبر کرده بودند که می خواهند مراسمی بیارایند به مناسبت هشتاد سالگی داریوش همایون. یا چنان که من خوانده ام ایشان را همه این سال ها "آقای همایون" نه بیش و نه کم.

رفتم تا ادای دین کرده باشم به کسی که روزنامه نگاری و نوشتن را بیش از هر کس از وی آموختم و زندگی را شاید. روزگاری از زنده یاد حسین بهزاد میناتوریست شنیدم که می گفت استاد خوب آن نیست که شاگردانی بسازد که مانند خود او بزند بلکه آن است که نوازندگی درست یاد بدهد و بگذاردشان با خیال وسوداهای خود. همایون چنین استادی بود بی آن که ردای استادی به بر کند، اصلا اصراری داشته باشد یاد می داد. و یاد نمی داد که مانند او باشیم عینا، مانند او که از سومکا آغاز کرد و به رستاخیز رسید و حالا حزب مشروطه. یکسره سیاست و سیاست ورزی. من که نه سیاسی ام و نه سیاست می ورزم هم می توانستم از او یاد بگیرم که گرفته ام بسیارها.

باری رفتم و خودم را نفس نفس زنان رساندم به مجلس کلن. و وقتی خانم مدرس صدایم کرد که بعد از شنیدن سخنان خان بابا تهرانی که انگار به نمایندگی از تفکر چپ سخن گفت، پشت میکروفن بروم اول پیام آقای ابراهیم گلستان را رساندم و بعد برای آن که برای آنان که نمی دانستند و احیانا تعجب زده شده بودند که در جمع سیاسیون میانه و چپ و راست، مشروطه خواه و جمهوری خواه من چه می کنم نخود در شله زرد، گفتم از روزی که به توصیه دکتر سیروس آموزگار رفتم به ساختمانی که قرار بود در آن روزنامه ای منتشر شود به اسم آیندگان، چهل سال قبل، و ده سالی بعد که دیگر نرفتم سه روز بود که آقای همایون به من حکمی داده بود به عنوان قائم مقام موسسه.

شرحی از آن خوش حال ها گفتم. از فاصله بیست تا سی سالگی خود. از مکتبی گفتم که آیندگان بود. از دانه ای گفتم که فشاند و نهالی که نشاند. از سرنوشت آیندگان گفتم وقتی که او در آن نبود و من هم نبودم. و انقلاب بود. از روزی گفتم که برای آخر بار همه گروه های سیاسی در برابر تصمیمی برآمده از دل حکومت جدید ایستادند. تظاهرات علیه توقیف آیندگان.

از حاضران در میهانی کلن، تا این گفتم برخی دستشان به سرشان رفت. آثار ضربه های آن روز.
بدین گونه نشان کردم که مکتب آیندگان از کجا آمد و چه شد.

آقای همایون در پایان مجلس که خواستند از حاضران و سخنرانان قدردانی کنند اشاره کردند که در روایت من نکته ها شنیدند که نمی دانستند. آری چنین بود چون در همه سی و یک سالی که گذشت ندیده و نگفته بودم. اگر خطا نکنم آخرین بار در پشت بام وزارت ارشاد [اطلاعات و جهانگردی آن زمان] بعد از حادثه سینمارکس آبادان من از تلویزیون رفته بودم با او در مقام وزیر و سخنگوی دولت گفتگو کنم.

و این مناسبت ها چه که نمی کند. چنان که وقتی دکتر سیروس آموزگار روایت از آن سال ها گفت و از شناخت طولانی خود از همایون، انکار پنبه زنی بود و حلاجی کرد و پنبه ها را به هوا فرستاد. پنبه یادها را و هنوز دارم با آن ها بازی می کنم که هر گوشه ای شرح راهی است که گذر کردیم تا حال که پراکنده ایم به هر سوئی، تا آن روز که گردمان هم پراکنده شود. گل کوزه گران شویم.

و شب گذشت. صبح چشم باز نکرده ماندم پای شیرین زبانی های خان بابا تهرانی که با رضا چرندابی آمده بود، و صبحانه را با مریم[سطوت] و مهدی فتاپور خوردیم و پای صحبت های بابک امیرخسروی مانند همیشه شیرین و وجودش بهشت. بعد رفتم به دیدار بيژن دادگری که بی دیدن او کلنم به سر نمی رفت. اگر می توانستم سراغی هم از سایه بگیرم و اگر هم نبود با همسرش و بچه ها دقایقی بگذرانم می توانستم گفت که یک سفر دو روزه پرو پیمان رفته بودم. اما افسوس این آخری نشد.

شرح سخنانی که در این مجلس گفته شد. به خصوص سخنرانی مانند همیشه شیرین سیروس آموزگار و سخنان باز مثل همیشه بسیار آموزنده و یادگرفتنی آقای همایون، در شبی چنان پربار قرارست در نشریه تلاش نشر شود. منتظرش می مانم. اما در این راه همسفر شدم با علیرضا نوری زاده که او نیز به اصرار و از نیمه راه آمریکا به هر شکل خودش را رساند به مجلس کلن.

بعد از چهل و اندی که نوری زاده را از دور و نزدیک می شناسم و در زمان های جوانی، و حتی در دوران انقلاب، در دو باند و گروه بودیم و بعد روزگار مرا در تهران و او را در لندن نشاند و جناح ها و دسته ها و باندها را باطل کرد، این اولین بار بود که چنین فرصتی دست داد از برکت مجلس هشتاد سالگی آقای همایون. در هواپیما از هیث رو تا فرانکفورت و از آن جا با قطار به کلن. بگو از ساعت ده صبح تا هشت شب با تاخیر ها و معطی هایش. تنها ماندم با نوری زاده و گفتگو کردیم. تحربه جالبی بود. این خصلت عطوفت و شاعرانگیش بیشتر در چشمم پررنگ شد. هیچ حرفی از سیاست نزدیم . هیچ روایت از این جمله که می گویند و می شنوید نگفتیم. و به شرح ایضا در برگشت تا نیمه شبی که به خانه رسیدیم.

باید این را از هم برکات داریوش همایون بدانم که در آن روزگار از جمله درس ها که از وی گرفتم معجزه گفتگو بود، رو در روئی با آدم ها شدن، نفس به نفس.آقای همایون در آن چهل سال پیش در حالی که لحظه ای را برای خواندن و دانستن از دست نمی داد و می خواست همه این باشند اما برای هر جدل و هر معضلی، گفتگو را دوا می دانست.

عکسی که در صدر این نوشته آمده از مجلس است و از آن جا که نشسته بودم از صاحب مجلس.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Tuesday, September 23, 2008

بی سلسله رقصیدن

این مقاله را از اعتماد روز یکشنبه بخوانید

از حدود سال 1276 قمری که ناصرالدین شاه تصمیم گرفت مانند کشورهای راقیه در ایران هم هیات دولت، و کابینه وزیران تشکیل شود، سازمان های دولتی ایجاد شد و کسانی به وزارت رسیدند تا به امروز صد و پنجاه سالی می گذرد. ابتدا دفتر کار هر وزیر، هشتی خانه اش بود و یکی دو منشی و محرر هم داشت، امروز هر وزیر ده ها هزار لشکر و زیر دست دارد. در این فاصله صدها و صدها دستگاه اداری درست شده که صدها بار در هم ادغام شده و منتزع گردیده، در یکی دیگر ادغام شده اند. تاریخچه هر دستگاه دولتی حکایتی پر آب چشم است از این تحولات که همه به قصد بالابردن کارآمدی و افزایش بهره وری صورت گرفته، همان که هنوز یافت می نشود.

اما گران ترین و جسورانه ترین و مهم ترین تحول ها بی تردید انحلال سازمانی است که برنامه نام داشت و تازه مدیریت هم به آن افزون شده بود. از روز اولی که این تشکیلات درست شد تا همانند "ممالک راقیه، کار ها بر منهج هماهنگی و نظم باشد"، مسئولانش خار چشم مدیرانی بودند که می خواستند شبانه کشور را به بهشت تبدیل کنند تا حالا که جانش گرفته شده و جسدش هست که تا بزودی دوباره احیا شود. و دوباره همه از دستش به فغان باشند.

اولین شخصیت معروفی که بر سر سازمان برنامه نشست ابوالحسن ابتهاج بود که حریفی قدر با قدرتمندترین های خارجی و داخلی بود. سابقه مدیریت درخشانی در بانک ملی داشت در این سمت تازه ناگزیر شد با همه بجنگد، بیش تر از همه با شخص شاه. او سرانجام با تمهیداتی برکنار شد و با باری تهمت و افترا راهی زندان.

دومین کسی که در راس سازمان برنامه آوازه ای یافت احمد آرامش بود که تا به این سمت منصوب شد شروع به افشاکردن خطاها و بی برنامگی ها شد، چنان نطقی علیه آمریکائی ها و طرح هایشان ایراد کرد و چنان آبی در لانه مورچگان انداخت که بعد از آن سال ها به زندان افتاد. چون همه مصائب را در بی برنامگی می دید و آن را حاصل دستورها و سفارش های شاه، دست به تاسیس حزب جمهوری زد. سرانجام این رجل شیک پوش توسط ماموران ساواک در پارک لاله با تیر زده شد . ساواک اعلام کرد چریک سالخورده در درگیری با ماموران کشته شده است.

کسانی که بعدها بر سر سازمان برنامه قرار گرفتند برخی شبانه گریختند. بعضی مانند خداداد فرمانفرمائیان و مهدی سمیعی دو تحصیلکرده پاکدامن به سرعت خود را نجات دادند، چنان که آقای صفی اصفیا دانشی مردی که اهل سیاست بازی نبود. تا سرانجام نوبت به عبدالمجید مجیدی رسید که دوران طلائی افزایش بهای نفت را در راس این سازمان ماند و از قراری که سال ها بعد در بازگوئی حقایق آن دوران خود فاش کرد او و کارشناسان سازمان برنامه با سیاست های انبساطی کشور در دوران اوج گیری بهای نفت موافق نبودند اما سخنی هم نگفتند چرا که نمی شد گفت. به خواست شاه سازمان برنامه عملا مسلوب الاختیار بود و مجری فرمان، گرچه منحل نشد. اما بارها و بارها زمزمه انحلالش بود.

بعد از انقلاب هم اگر کسانی مانند مهندس بازرگان و دکتر سحابی و اعضای کابینه نخستین نبودند که بنا به سابقه اهمیت یک سازمان نظم دهنده را می دانستند حتما در دیگ انقلاب سازمان برنامه آن قدر پخته می شد که چیزی از استخوان هایش نمی ماند. اما به همت آنان و پایداری مهندس علی اکبر معین فر و مهندس عزت الله سحابی ماند و حتی زمانی احساس شد که اهمیت بایسته خود را بازیافته و با استناد به تحولات جهانی و حیطه تازه مدیریت ها، نامش هم شد سازمان مدیریت و برنامه ریزی.

اما در لابه لای پرونده ها و صورت جلسات ثبت است که هیچ دستگاهی مانند این سازمان از مدیران ناسزا نشنید، دولتمردان تمام دوران کمر به قتل هیچ نهاد دولتی چنان نبستند که برای این سازمان. تا سرانجام دست باکفایت محمود احمدی نژاد نه که سازمان مدیریت و برنامه ریزی که شوراهای متعددی هم که برای هماهنگی و ایجاد توازن بین تصمیم ها درست شده بود منحل گردید.

سازمان برنامه از آن رو همه عمر لابق ناسزا بود و سرانجام به سزای اعمال خود رسید که نقش ساعت شماطه دار جامعه را بازی می کرد که در هیچ خانه محبوبیتی ندارد. چرا که از همان ابتدای ورود جامعه به عصر مدرن، این همه که از آزادی گفتیم و شنیدیم، و از قانون، و از دموکراسی، و از سکولاریسم، و از سوسیالیسم و از پوپولیسم، کسی در گوشمان نگفت قانون یعنی نظم. چنین بود که آن راز ناگفته ماند که چگونه می توان در یک بازی تیمی موفق بود. چگونه می توانی گروهی را به مسابقات جهانی برد و آبروریزی نکرد. چطور می توان در خیابان ها مرتب راند، چگونه می تواند به آئین نامه ای که برای آسوده زیستن ساکنان یک مجموعه توسط خودشان نوشته می شود پایبند ماند.و شد تا این جا. امروز روز تردید ها برای شرکت در انتخابات ریاست از آن است که افراد در غیاب نظم و هماهنگی از آبروی خود می ترسند. چرا که این جا ساعت شماطه دار را مانند آن یاغی به نهر سپرده ایم و چه عجب اگر صد باد صبا این جا بی سلسله می رقصند.

برای بی سلسله رقصیدن البته که نظم و ناظم نیاز نیست، البته که برنامه نمی طلبد. البته که هماهنگی لازم ندارد. تازه باید گفت خیلی هم سخت جان بودند کارشناسان سازمان برنامه که این همه تحمل شدند.

بیهوده نبود که یکی از کارشناسان دلسوخته فن می گفت برگزاری مسابقات المپیک پیش کشمان، یکی از ده ها برنامه ای که این ها در مراسم گشایش بازی ها به اجرا گذاشتند و چهل هزار نفر مانند ساعت دور هم گشتند بی آن که پای هم لگد کنند و کسی با کسی دعوایش شود و جائی بلنگد. بی آن که برق قطع شود و بی آن که اتوبوس نرسد، مدیر ناپدید شود.
این همان رقصی است که بی سلسله نمی توان. و این جا سلسله، همان نظم مظلوم است.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Sunday, September 21, 2008

تا از آمریکا چه آورد

با نماز جمعه هفته گذشته تهران، يک بار ديگر قدرت حکومت به رخ مخالفان کشيده شد، و اين در آستانه روز قدس و ‏سفر رييس جمهور به آمريکا از حساسيت خاصي برخوردار بود. حالا براي منقدان دولت همين مانده که سخن رهبر ‏را که گفته است "همدلي با مردم اسرائيل حرف دولت نيست"، بگذارند کنار سخن احمدي نژاد در مصاحبه مطبوعاتي ‏اش که گفت "حرف مشائي حرف من و دولت است" تا بلکه از اين ميان تضادي حادث شود. اما اين خرج دو روز ‏رسانه هاست فايده اي بر آن مترتب نيست.‏

واقعيت اين است که از جنجال گفته هاي اسفنديار رحيم مشائي و پايان ماجرايش بر مي آيد که يک طرح سياسي در حال ‏عملي شدن است. طرحي که اجرايش در دولت هاي گذشته با همه عزت طلی دولتمردان به علت مخالفت رهبر و جناح ‏راست عملي نبود و اينک در زماني که رهبر جمهوري اسلامي پنهان نمي کند که به اين دولت و افعالش بيش تر تمايل ‏دارد، بهترين زمان براي طرح هائي تشخیص داده شده که قبلا غيرممکن مي نمود. ‏

اوایل کار
محمود احمدي نژاد وقتي که - با بداخلاقي يا امدادهاي غيبي و طرح هاي پيچيده، يا به علت تبعيت مردم از جريان ‏حاکم - به رياست جمهوري رسيد، با حکومت هیچ آشنا نبود، کارهاي عجب کرد. سوار اتوبوس شد و اعلام داشت که با هواپيماي ‏عادي همراه مردم سوار مي کند، دستور داد تا هواپيماي اختصاصي را که دولت قبل خريده بود پس بدهند، خواست با ‏مردم چشم در چشم بنشيند و زانو به زانو حرف آن ها را بشنود، وزيرش موقع کسب راي اعتماد اعلام داشت که شماره ‏موبايلش را اعلام مي دارد تا مردم هر وقت که بخواهند با او سخن کنند. نخبگان خنديدند و چرا نخندند.‏

بعد مدتي، و خيلي زودتر از آن که تصور مي رفت هم هواپيمائي که امر شده بود گران [کذا] بفروشندش به خارجه، ‏نفروخته ماند و آقاي احمدي نژادنه تنها با آن به طي ارض مشغول شد بلکه در سفر يک روزه به ايتاليا هم همسرش را ‏همراه برد در حالي که دو سال قبلش همين حرکت را در مديران قبلي خلاف شان اسلام خوانده بود. همه آن کارها که بوی عفنش در روزهای اول به مشام حزب الهی ها خورده بود، ضربدر چند در کاخ سعدآباد معلوم گشت. ديدار رو در رو با مردم هم ‏بعد به دريافت نامه تبديل شد و وقتي نامه محتاجان و دردمندان به پنجاه ميليون رسيد بنا به اعلام دولتمردان سه هزار نفر استخدام شدند که ‏نامه ها را بخوانند. آن وزير هم که شماره موبايلش را اعلام کرده بود [کاري که به قول يکي از کارشناسان هر کس يک ‏کلاس درس را اداره کرده باشد مي داند شدني نيست ] فردا روزش فهميد چه گفته است از خير سيم کارتش گذشت و ‏شماره موبايل را عوض کرد.‏

حالا سه سال گذشته، تصور پخش پول بين همه مردم و ايجاد محبوبيت مانند همان شماره موبايل وزير کشاورزي بر آب ‏افتاده، همانند ده ها طرح دیگر مانند انقلاب ساخت گوشي موبايل وزير سابق صنايع و مانند آمار سرمايه گذاري هاي خارجي همو، و مانند هیاهوی ‏کشف دويست ميليارد دلار زيان کشور در صادرات گاز به امارات، که دولت و ديوان محاسبات افتخار آن را پیدا کردند اما وقتی معلوم شد ‏حاصلش زيان روزي دو سه ميليون دلاري شده و نه آن که صادرات گاز به امارات عملی ضد انقلابی نبوده بلکه حالا که گاز همان چاه توسط قطر صادر می شود عملی ضد انقلابی است. سه سال طول کشید که دولت همین را بفهمد و یکی مانند علی کردان را بگمارد که برو و یواشکی یارو را صدا کن و گاز را بفروش. او هم همان رییس دیوان محاسبات را که لغو قرارداد را در پرونده استخدامی خود داشت همراه برد تا به مدیرعامل شرکت کرسنت بگوید نترس آن هیاهوها مصرف داخلی داشت. بیا هوایت را همه دارند. گيرم خطا این جا بود که به کيهان خبر نداده بودند که آن هم رضایتش آسان به دست آمد و دو روز بعد از افشاگریش تیتر صفحه اول را به فرمایشان کردان داد که گفت حقوقی تضییع نمی شود. حقوق آدم ها و حیثیتشان هم مساله نیست.‏

از جمله ديگر کارهائي که ترک شد و باطل بودنش به بهائي گزاف براي کشور تمام شد بازي جنجال سازي و بهاي نفت ‏بود. اين بازي شيرين چنین است که رييس جملات هيجان انگيز مي گويد به طوري که رسانه های جهان آن را تیتر اول می کنند و از آن بوی خطر و جنگ می آید. همین هیاهو در بازار سوخت اثر مي گذارد [ به خصوص اگر مواظب باشيم که هميشه اين شوک های تبلیغاتی در زمستان وارد شود که اروپائي ‏ها مصرفشان بالاست و ترسشان از قطع سوخت بالاتر] آن وقت قيمت نفت بالا مي رود و دولت ما فقط بايد پارو کند.

اين ‏خيال خوش و حکومت آسان رفتند تا جائي که سازمان برنامه غيرلازم شد. چرا که در سفرهاي استاني وعده داده مي شد ولي دفاتر ‏سازمان برنامه به دليل اين که در بودجه و برنامه پيش بيني نشده، اجازه پرداخت نمی دادند یا جلويش را مي گرفتند و "مانع مي شدند که دولت ‏خدمتگذار به مردم خدمت کند". سازمان برنامه اي ها نمي دانستند که رييس وقتی این توانائي را در خود یافته که با يک جمله ده ها ‏ميليارد دلار به درآمد کشور اضافه کند دیگر حوصله مشکل تراشی و ملانقطی بازی سازمان برنامه را ندارد. آن موقع هنوز معاون اقتصادي رييس جمهور نفهميده بود که ‏‏"افزايش بهاي نفت باعث مشکل براي دولت شده و بخش عمده اي از تورم از همين راه است".


‎‎در زمينه خارجي‎‎

اما موقعي که کار به مصارف خارجي رسيد. در همان اول کار مشاوران به کار گرفته شدند که بايد کاري مي کردند ‏که آثار محمد خاتمي از فضاي رسانه اي جهان پاک شود و به جايش احمدي نژاد بنشيند. از همين رو سخن هاي ‏غريب لازم آمد و چه سخني پرسروصدا تر از "اسرائيل بايد از صحنه روزگار محو شود" و "ترديد در هولوکاست" که ‏جامعه پرقدرت يهودي را برپا کرد. در يک هفته صدها هزار کاريکاتور و عکس هاي مخوف از احمدي نژاد در ‏سراسر جهان پخش شد. او رفت که شود مرد سال 2006 و چيزي نمانده بود. مثال حاتم طائي و اخوي به ياد مي آيد.‏

اما همچنان که سرنگبين افزايش بهاي نفت صفرا فزود، و تورم و گراني در کشور چنان حاکم شده که ديگر با هيچ ‏بتونه اي قابل پوشاندن نيست، جمله هاي هيجان ساز که قرار بود هم محبوبيت جهاني بياورد و هم بهاي نفت را افزايش ‏دهد – هر دو کار را هم کرد گيرم حاصلش به زيان ما بود - همچنان در فضا مانده و يهودي ها با نفودي که دارند نمي ‏گذارند محو شود. و همين مانع شده است از برقراري رابطه با آمريکا کاري که فقط از عهده دولت احمدي نژاد بر مي ‏آيد و واقعيت هم همين است.

یعنی تفاوت داخل و خارج همین جاست . در داخل می گویی نفت به سر سفره ها می آورم و رای می گیری و بعدا به خنده می گویی نفت که بوی گند می دهد من نگفتم شرق از خودش نوشت. گرچه در خارج هم از همین تکنیک استفاده شده در مورد جمله محو اسرائیل، اما یهودیان مانند زودگذر و آسان گیر نیستند گیر داده اند که اگر این به نوعی پس گرفته نشود در روابط با آمریکا کارشکنی می کنیم.و این مغایر خواست احمدی نژاد بود که از همان اول می خواست دلیرانه موضوع دشمنی با آمریکا را حل کند. می خواست قهرمان حل مشکل سی ساله باشد. ‏

واقعيت اين است که جز اولين حضور رييس جمهور احمدی نژاد در مجمع عمومي سازمان ملل که براي رساندن پيام عارفانه اي بود که ‏در سرداشت و آن را براي آيت الله آملي تعريف هم کرد و به هاله نور معروف شد، سفرهاي بعدي وي به آمريکا ‏براي بازکردن راهي به کاخ سفيد يا کاپيتول بوده است. اما هر بار، با وجود تن دادن هیات ایرانی به اعمال تحقيرکننده اي که آمريکائي ها در ‏دادن ويزا و ده ها کار طريف ديگر در پيش گرفتند، به دليلي که ‏بعدها فاش مي شود دولت جورج بوش روی خوش نشان نداد. و سناريوهاي پيشنهادي را نپذيرفت. اما طرف ‏هاي ايراني دست برنداشتند تا تازگي ها که کار به دست مولانا و اميراحمدي سپرده شده است.‏

به نظر مي رسد گام اول سناريو تازه اي که براي نزديک شدن احمدي نژاد به کاخ سفيد يا کاپيتول پيدا شده از باريکه ‏اي مي گذشت [پس گرفتن آن چه در محو اسرائيل و هولوکاست گفته شد و ابراز عشق و علاقه به اسرائيلي ها]. براي ‏اين کار مداليته اي به نظر مي رسد تهيه شده. بر اساس آن مداليته است که رحيم مشائي شجاع ترين و مبتکرترين ‏عضو تيم احمدي نژاد جمله معروف را گفت و وقتي چنان غوغا نشد بار ديگر جمله را موکد کرد "هزار بار ديگر هم مي گويم ‏که ما مردم اسرائيل را دوست داريم و نمي ترسم از کسي براي گفتن اين حرف" اين بار ناگهان غوغا برخاست. علما و ‏حوزه ها و امامان جمعه و دويست نماينده مجلس و اعضاي خبرگان و روحانيون مجلس، تا جائي که آقاي علي مطهري ‏طرح احضار رييس جمهور به مجلس را با هشتاد امضا روي ميز گذاشت. در اين غوغا اصلاح طلبان به درست کاره ‏اي نبودند جز دو سه اظهار نظر از جنس [حالا اگر ما بوديم کفن ها مي پوشيدند ولي حالا ککشان هم نمي گزد] به ‏درست عملي از آن ها سر نزد. زمين بازي اصلاح طلبان نبود. اما راست اين که کسي فکر نمي کرد ماجرا به اين ‏شيريني تمام شود.‏

رييس جمهور نه تنها اعتنائي به مخالفت ها نکرد بلکه جواب علما را چنين داد که "علما محترم هستند اما ما کار ‏خودمان را مي کنيم.شما توصيه بکنيد اما همه توصيه ها را که نمي توانيم اجرا کنيم. مسووليت اداره کشور را داريم و ‏آن قوانين خود را دارد". به جد باید گفت چنين سخني را با همه درستی، شاه سابق هم جرات ابراز نداشت و در زمان هاي ‏دور يک بار اسدالله علم نزديک به آن را گفته بود.‏

به اين مقدمه و به اصطلاح با کوفتن ميخ در اول کار و کشتن گربه دم حجله، رييس جمهور تکليف و ترتيب زمين بازي را ‏مشخص کرد و بعد از آن گفت حرف مشائي حرف من و دولت است.‏

به نظر مي رسد همين جمله بهترين سرمايه براي کساني بود که در واشنگتن زمينه هاي مذاکره را فراهم مي کنند، ‏جوابش هم بلافاصله رسيد. يهودي ها که موافقتشان شرط گام بعدي مذاکره با آمريکاست، گامي به جلو برداشتند و ‏دعوت خود را از سارا پلين نامزد جمهوري خواهان براي معاونت رياست جمهور آينده براي شرکت در تظاهرات ‏اعتراض به حضور احمدي نژاد در سازمان ملل لغو کردند. ‏

اما پاسخ اصلي به قاعده موکول به وضعيتي بود که اتفاق افتاد و رهبر جمهوري اسلامي بر روند پيش گرفته مهر تائيد ‏زد و در نماز جمعه قبل از روز قدس که از شور عليه اسرائيل سرشار بود ضمن اشاره به اين که دوستي با مردم ‏اسرائيل حرف دولت نيست اعلام داشت جنجال بس است و ديگر کسي کاري به دولت نداشته باشد. و تمام.‏

اين پيام بلافاصله از سوي آقاي مشائي شنيده و پاسخ داده شد، و علي مطهري هم که طرح احضار رييس جمهور را داده ‏بود اعلام داشت که از طرح مي گذرد و ديگران هم اعلام داشتند با گفته هاي رهبر کار را تمام شده مي بينند.‏

به اين ترتيب به نظرم زمينه براي گفتگوئي و حرکتي بين ايران و آمريکا فراهم شده است و بايد منتظر بود و ديد در روزهاي ‏آينده رييس جمههور از واشنگتن چه مي آورد. آيا به کالائي بسنده مي شود که بايد به ضرب و زور تبليغات راهش ‏انداخت [مانند پيروزي در دانشگاه کلمبيا] يا مشاوران جديد [هوشنگ اميراحمدي و حميد مولانا] از آن جا ‏که آمريکائي هستند و جفت و بست هاي آن جامعه را مي شناسند بهتر از قبلي ها عمل می کنند و دستاورد مهم تري ‏خواهند داشت.‏

اين آرايش فعلي نشان داد که در دولت احمدي نژاد هر کار اراده شود شدني است و با حضور و تائيد رهبر ‏جمهوري اسلامي، نگراني زيادي لازم نيست. تا اين جا همه به اين نظم تن داده اند. شرط عقل هم برای گشودن گره های فروبسته همین است. بايد منتظر ماند.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Saturday, September 13, 2008

حکومت رسانه چاپی


این نوشته را برای صفحه عکس نوشت شهروند امروز نوشته ام

این عکس سال 1945 گرفته شده در آمریکا. به زمانی گرفته شده که مردم بیش تر خبرها را از روزنامه می گرفتند. نه صدا که از طریق رادیوهای چوبی سنگین به گوش شهرنشینان اروپائی و آمریکائی می رسید، و نه تصویر که با جعبه جادوئی تلویزیون آمده و نشسته بود کنار اتاق پذیرائی خانه های مجلل، هیچ کدام جای روزنامه را نمی گرفتند. روزنامه مانا بود، محترم بود، مستند بود. چنان که هنوز در بسیاری از نقاط دنیا دادگاه ها سند نواری و تصویری را قبول ندارند اما چاپی چرا.

و چنین بود که هیتلر آدمی توانست ظهور کند و گل کند، چون وقتی خوانده می شد برای آلمان زبان ها شیرین و غرورانگیز بود و وقتی شنیده می شد. به قول مارشال مک لوهان اگر تلویزیون کمی زودتر متولد شده بود مردم جهان و حتی آلمان به دلقک می خندیدند و جدیش نمی گرفتند.

عکس به دوران سلطه روزنامه گرفته شده . چنین بود که چرچیل در رادیو خبر از پایان قطعی جنگ جهانی داد اما مردم وقتی در روزنامه خواندند به خیایان ها ریختند و آن عکس معروف در پاریس گرفته شد که بعد شصت سال هنوز با آن شادمانی صلح نشان داده می شود. عکس یک سرباز نیروی دریائی که در شانزه لیزه دختری جوانی را در آغوش گرفته و پیداست نه از سر عشق به او، بلکه از شادی زنده ماندن و پایان گرفتن جنگ. پسزمینه آن عکس روزنامه ای است.

این زمانی است که هنوز روزنامه فروش ها در خیابان های شهرهای بزرگ جهان می گشتند و صدا می کردند خبرهای مهم را. همان زمان که فروش روزنامه، مهم ترین کمک هزینه تحصیلی دانش آموزان و دانشجویان بود. بساط روزنامه فروشی ها هنوز به دکان های بزرگ تبدیل نشده بود و جلوه خیابان ها بود، گرچه هنوز هم در برخی نقاط جهان همین است، گیرم نه در اروپا و آمریکا.

گذشته از ظاهر، تفاوت اصلی در درون جامعه و ارتباطش با خبر، رخ داده است در این شصت و اندی. رسانه های چاپی آزادگی آوردند اما محدودیت پذیر هم بودند، سانسور هم بر آنان حاکم می شد. رادیو و تلویزیون هم که ظاهر شد این نقیصه را از میان نبرد بلکه شاید بتوان گفت محدودیت هایش را قطعی تر کرد. چرا که هزینه تاسیس یک فرستنده رادیوئی و یا تلویزیونی بیش تر از آن بود و هست که آدم ها بتوانند به آسانی بدان دست یابند. درست است که رادیوهای موج کوتاه و ماهواره ها، سد سانسورهای ملی را شکستند. ابتدا دولت ها سعی کردند در سازمان ملل جلو امواج را هم بگیرند اما سرانجام نشد، اما این در بسیاری مواقع به معنای رسیدن به آزادی نبود بلکه محدودیت ها و سانسورهای درون مرزی را می شکست فقط.

و در این معامله باز هم رسانه چاپی پیروز بود. هم به شان ماندگارش و هم به هزینه کمترش. چنان که روزنامه های کم و کوچک شهرهای کوچک و جزایر دور – که هنوز هم منتشر می شوند – بیش تر آزادند تا رادیو و تلویزیون های پرهزینه که اگر سری در بودجه عمومی کشورها نداشته باشند باری باید سرمایه دارانی صاحب منافع را بالای سر داشته باشند.

پنجاه سال بعد از این عکس، آن آزادگی و رهائی که جهانیان از رسانه ها آرزو داشتند. آن که می خواستند با هم سخن بگویند بی مانع و بی حد. این که در جست و جوی آزادی بی حد و حصر، و بی منع و بند بودند تا رازهائی برملا کنند که کتاب [اولین رسانه انسانی ] و روزنامه و رادیو و تلویزیون قادر به حمل آن نبودند، با اینترنت به دست آمد.

اینکا به سرعتی که اینترنت شهرها را گذر کرده و به روستاها، به میانه اقیانوس ها و اوج قله ها رفته، می توان گفت جهانی دیگر آمده است. به دورترین جائی که دورتر از آن متصور نیست می روی، یک تلفن دستی و یک لپ تاب کوچک، هم ترا به همه جهان می رساند و دیگر گم شدنی در کار نیست، هم جهان را در لحظه در برابر چشمانت نمایش می دهد. و همزمان کتابخانه ای به بزرگی بزرگ ترین کتابخانه های جهان را برایت می آورد، انتخاب می کنی، ورق می زنی و می خوانی، جز آن که در لحظه حساب بانکت را هم کنترل می کنی، مالیاتت را می دهی، در حراج ساتربی شرکت می کنی، تابلو می فروشی و مجسمه می خری و اگر سهامی داشته باشی. می خری و می فروشی.

دیگر نمی توان گفت همان آدم پیشینی است انسان امروز. یکی دیگر شده ای. حتی اگر خود ندانی. بچه ها موجوداتی دیگر شده اند گیرم خود نمی دانند که چقدر با کودکی پدر و مادرشان متفاوتند. اما پدرها و مادرها می دانند که چقدر فاصله گرفته اند.

در زمانی که این عکس گرفته شد می گفتند بگو چه روزنامه ای می خوانی تا بگوئیم که هستی. اما امروز چنین نمی توان گفت، دستگاه های اطلاعاتی و انتظامی ، به سراغ کامپیوتر مظنونان می روند تا دریابند که کدام سایت ها را بیش تر دیده. به کدام گوشه جهان بیش تر سر زده. چه خریده چه فروخته. برای کدام کس پیامی نهاده.

این جهان تازه به قول بیل گیت، تلویزیون را مسخره کرده و همه می دانند ده سال دیگر تلویزیون به معنای امروزی وجود نخواهد داشت. نسل تازه اینترنت جای تلویزیون می نشیند. و جای رادیو، با این تفاوت که هم اکنون هر کاربر اینترنت خود یک فرستنده رادیو و حتی تلویزیون می تواند بود.

اما اینترنت نمی تواند روزنامه را هم مانند رادیو و تلویزیون بخورد. نه نمی تواند. آری لطمه زده است و روزنامه های معتبر جهان را مجبور کرده که در اینترنت هم جائی برای خود دست و پا کنند، اما هنوز میراهستند امواج الکترونیک. آری می شود سندها و تصاویر را نگهداری کرد و ارشیو ساخت، اما به که باید گفت که نامه هنوز آن است که بر کاغذی نوشته می شود با قلم. روزنامه هنوز شاهد و معشوق است.

همین شماره ای که در عکس پیداست مردم از آن دارند خبر می گیرند، وقتی بعد شصت سال، در دست قرار می گیرد، با زردی و رنگ پریدگی، با حروف ریخته ابتدائی اش، اما شاهد صادق روزگاری است. از درون صندوقچه ای، یا زیر فرشی، کنج انباری متروکی به دست می آید، اما خواننده را وامی دارد که دمی بنشیند و گذر زمان را در آن بنگرد. بین سطور یا در خالی سفید رسانه مکتوب هنوز کلماتی هست که رسانه های الکترونیک حاملش نیستند

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Wednesday, September 10, 2008

به بزرگی علم



این حادثه ای است به بزرگی علم، به بزرگی شعور آدمی، به بزرگی خواستن برای دانستن. امروز ساعت ده و نیم به وقت اروپای مرکزی، بشر گامی بزرگ برداشت برای نزدیک شدن به پاسخ مادر. پاسخ به سئوالی ازلی. از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود.

هیچ نتوان گفت از هیجان این لحظه. انگار میلیاردها سال و میلیون ها میلیارد انسان که از درون وجودشان این سئوال برآمده بود که کی و از کجا آمده ایم، دعوت داشتند برای تماشا. اگر از اولیا بودند یا از عارفان، از اهل علم یا از طایفه کلام، اگر مردمانی ساده بودند یا فیلسوفانی خردمند، اصلا شاعرانی بودند که می توانستند عطش های بشری را در کلماتی مختصر کنند.

چندان که خبر رسید ذره در تونل به گردش افتاد، انگار هر که و از هر کجا، بگو هر گوشه تاریخ دانائی به تماشا زنده شده، این جا نه به تائید نظر حل معما می کنند، نه عارف از پرتو می راز نهانی می داند، بلکه علم و تجربه است و گروهی دانشمندان ساده پیراهن از شلوار جین به در آمده، با کفشی راحتی، نه تبختری علمی در آن ها، و نه قائل به فضلیتی برای خود. اما من فارسی زبان بایدم گفت دامن همت به کمر زده اند. که این خود تصویر انسان پیشینی است که اگر می خواست حرکتی کند باید همتی می کرد و اول دامن قبا و عبا را به شال کمر می بست و پشت گیوه را هم بر می کشید ورنه گرفتار همان لخ لخ باستانی مانده بود.

اما ساخته است انسان، چه ساختنی. در تونلی 27 کیلومتری زیر مرز سوئیس و فرانسه ده هزار بلکه بیش تر، دانشی مردمان امکان این یافته اند که هر کدام گوشه ای از نظم جادوئی را گرفته و تافته اند و بافته اند. مهم این است که ننشسته اند بر لب جو به تماشای گذر عمر و قناعت نکرده اند به تماشا. بلکه برخاسته اند، رفته اند و پنج سال گفته اند و گفته اند. ساخته اند و بازساخته اند. نه قصدشان ساخت موشکی بوده و نه ماهواره ای، نه تجارتی. بلکه ساختن ماشینی که سئوالی فلسفی را پاسخ گوید. سئوالی که از عرفان برآمده به فلسفه، از آن جا به فیزیک. و دیگر بگیر و برو. همه علوم حاضر دست در دست و چند هزار این سو و آن سوی جهان در کار. اینترنت در لحظه نامه رسان آن ها، و چه نظمی و چه هماهنگ زیستن و ساختنی. و چه آهنگی.

پیشنهادم و پیشنهاد موکدم این است که همان کنید که من به سفارش ابراهیم گلستان کردم که در بستر بیماری شنیده بود برنامه چهارم رادیو بی بی سی را و از آن جا لینک ها را دنبال کردم تا شمه ای یا بهتر بگویم پرتوی از آن چه کرده اند به مشامم برسد.

تا ضایع نکرده باشیم حق گذشتگان را، بایدمان گفت ماشین ذره و این جست و جو گر ازل، به دنبال خط ذهنی استفن هاوکینز می خواهد به راز و رمز آن لحظه ای پی ببرد که حافظ ناشینده پند چنین ساده و مختصرش کرده است

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد


ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Sunday, September 7, 2008

هفده شهریور، بعد سی



این عکس که یکی از دوستان با آن امسال کارت تبریک تولدم را ساخته، فاصله سی سال شهریور 57 و شهریور 87 را نشان می دهد

سی سال پیش در روز هفده شهریور سال 1357، فضای باز سیاسی که از یک سال قبل با برکناری امیرعباس هویدا نخست وزیر سیزده ساله در ایران اعلام شده بود، با شلیک ماموران نظامی به تظاهرکنندگانی که شعار سرنگونی شاه را سر داده بودند به نقطه عطفی رسید و بر روند حوادثی که در روزهای بعد به سقوط نظام پادشاهی انجامید تاثیر زیادی گذاشت.


حادثه هفده شهريور، که در میدان ژاله تهران و هنگام بازگشت گروهی از مردم از سخنرانی علامه نوری رخ داد، قبل از ظهر روزی اتفاق افتاد که دولتمردان و نظامیان سرانجام بر سر اعلام حکومت نظامی به توافق رسیده بودند. آن ها با موافقت شاه تصمیم به برقراری حکومت نظامی در یازده شهر گرفتند و این تصمیم را بعد از ظهر از طریق رادیو به اطلاع مردم رساندند در حالی که صدها تن، مانند همه آن روزها و بدون اطلاع ازتصمیم تازه، مشغول راه پیمائی و شعار دادن بودند.

سابقه امر به کجا می رود. روز چهارم شهریور،مجموعه ای از حوادث از جمله آتش سوزی سینما رکس آبادان دولت جمشید آموزگار را که به دولت فضای باز سیاسی شهرت داشت وادار به استعفا کرد و پادشاه از مهندس جعفر شریف امامی رییس مجلس سنا که روحانی زاده بود و در درون حلقات حکومت به انتقاد از دولت های آن پانزده سال و داشتن گرایشات استقلال طلبانه شهرت داشت خواست تا دولت را تشکیل دهد و پذیرفت که خود در امور دولت دخالت نکند و امکان دهد که دولت حزب فراگیر رستاخیز را تعطیل کند، سال رسمی کشور که از هجری شمشی به تاریخ شاهنشاهی تغییر یافته بود به جای خود برگردد و مراکز قمار و تفریحات هم برای به دست آوردن دل روحانیون و جناح مذهبی بسته شود.

نخست وزیر تازه که نام دولتش را "دولت آشتی ملی" نهاد، حاصل یک سوء تفاهم بود که در ذهن شاه شکل گرفت. او تصور می کرد چون پدرش بعد از یورش متفقین، برای دلجوئی و عذرخواهی به خانه ذکاء الملک فروغی رفت که بالاترین فرد ماسونی بود و بعد از سال ها عزلت وی را به نخست وزیری رساند و او توانست در زمانی که کمتر کسی آماده بود فرزند رضاشاه را به سلطنت برساند، حالا بعد از سی و هفت سال همان روش به کار می آید. شاه می پنداشت هر چه او و پدرش کشیدند به خاطر مخالفتشان با استعمار و استثمار بریتانیا بوده است.

شریف امامی تا به دولت رسید و بنا به گفته شاه خلاف همه رجال آن دوران به جای اطاعت بدون قید و شرط، انگشتش را به سوی او گرفت و برنامه خود را فاش کرد، در اولین گام در مجلس شورای ملی اعلام داشت که کشور در خطرست و تاکید کرد که من شریف امامی بیست روز پیش نیستم. او در عین حال در مصاحبه ای گفت که برای دیدار آیت الله خمینی رهبر تبعیدی ناراضیان به عراق سفر خواهد کرد.

از اولین نتایج روی کار آمدن دولت شریف امامی این بود که ضعف شدید حکومت هویدا شد ، دولت حاضر به تضمین ازادی های مطبوعات شد و در ضمن به نمایندگان مجلس پیام داده شد هر چه می خواهد دل تنگشان بگویند و از رادیو و تلویزیون هم خواسته شد که جلسات مجلس را به طور مستقیم برای مردم پخش کنند. یک باره مردم با سخنانی روبرو شدند که ربع قرن بود کسی علنی نمی شنید. نمایندگان در جلسه بررسی رای اعتماد به کابینه شریف امامی همه چیز را بهانه کردند و همه چیز را گفتند.

جلسه اول
گام مهمی که در اولین روزهای تشکیل دولت شریف امامی برداشته شد تشکیل جلسه مشترکی از فرماندهان نظامی و وزیران بود که در آن جا شاه اعلام داشت که می خواهد دیگر در امور حکومت دخالتی نکند و از اعضای جلسه خواست که طرح های خود را برای کنترل اغتشاشات و شورش ها مطرح کنند.

چنان که گزارش شده است هر دو گروه دقایقی منتظر ماندند و معلوم گشت که با توجه به تمرکز تصمیم گیری ها نزد پادشاه در ربع قرن ، هیچ یک از مدیران و فرماندهان آمادگی تصمیم گیری ندارند. طبیعی هم بود چرا که به فاصله کوتاهی بعد از کودتای 28 مرداد شاه همچنان که زمام امور دولت را برخلاف صوابدید مردمان با تجربه در دست گرفت، با اصرار دولتمردان را از پرداختن به امور سیاسی بازداشت و اهل تصمیم و فکر را راند و به جایشان اهل تملق و اطاعت را نشاند. پس در روز سختی کسی نبود که بتواند یاری برساند و طرحی نو در اندازد و بحران را مهار کند. در این زمان شاه مجبور شده بود برای شنیدن حقایق به سراغ همان پیرانی برود که ربع قرن خانه نشنیان کرده بود و ساواک تلفن ها و رفت و آمدهایشان را کنترل می کرد.

در همان اول جلسه اول بعد از تشکیل دولت شریف امامی – که ترک عادت هم بود چون که شاه هرگز اجازه نمی داد نظامیان در امور سیاسی و دولتمردان در امور کشور دخالت و حتی اظهار نظر کنند – آشکار گردید که راه حل نزد حاضران نیست.

منوچهر آزمون معاون نخست وزیر در آن جلسه تنها کسی بود که به سخن در آمد و پیشنهاد کرد که شاه خود فرمان انقلاب را در دست گیرد و فرمان دهد که برخی از دست اندرکاران آن سال ها اعدام شوند. ناصر مقدم رییس ساواک که مطلع ترین فرد حاضر در جلسه بود پاسخش داد اول از همه خود شما باید اعدام شوید. همه خندیدند و شاه عتاب کرد که وقت خندیدن نیست.

منوچهر آزمون از خانواده ای روحانی، خواهر زاده حاج شیخ عبدالنبی نوری بود که سه روز قبل از اعدام آزمون برای شفاعت به دیدار آیت الله خمینی به مدرسه علوی رفت، اما صادق خلخالی او را که در حدود نود سال داشت قبل از دیدار با رهبر انقلاب، با عتاب از همان جلو در برگرداند.

آزمون از دانشجویان چپ درس خوانده در آلمان شرقی بود که در همان سال های تحصیل جذب ساواک شد و بعد از پایان تحصیل و بازگشت از اروپا کارمند ساواک، معاون خبرگزاری پارس و رادیو، رییس اوقاف و سرانجام وزیر کار شده بود . در کابینه شریف امامی گفته می شد که او و هوشنگ نهاوندی تصمیم گیرنده اصلی هستند. داوطلب نخست وزیری که بودند.

اسناد منتشر شده و خاطرات پراکنده نشان می دهد که آخرین ساعات روز پنجشنبه شانزده شهریور جلسه هیات دولت برای بررسی نحوه مقابله با بی نظمی ها و شورش ها تشکیل شد و در حالی که تعدادی از وزیران اعلام حکومت نظامی را تنها زمینه ای برای تشدید خشونت می دانستند و با آن مخالف بودند، با اصرار نظامیان حاضر در جلسه تصمیم به اعلام حکومت نظامی در یازده شهر گرفته شد. فرمانده حکومت نظامی ارتشبد غلامعلی اویسی شد که به قاطعیت شهرت داشت و عملا به عنوان هماهنگ کننده مقررات در همه شهر ها حاکم مقتدر شد.

باز اسناد نشان می دهد که همزمان با آشکار شدن نرمی شاه و تصمیم وی به این که سلطنت کند و نه حکومت، افراد مختلفی از مدیران دولتی و نظامی، در جست و جوی رابطه هائی با سیاسیون مخالف برآمدند و کسانی که تا آن زمان تلفن هایشان کنترل می شد و هر نوع رفت و آمدشان تحت نظر ساواک بود، ناگهان با مراجعان عالی رتبه ای روبرو شدند که تا آن زمان از بیم گزارش ساواک و خشم شاه هیچ تماسی با آنان نداشتند.

هجوم دولتمردان و نزدیکان دربار و شخص شاه برای گفتگو با سیاستمداران شناخته شده و مغضوب، در حالی که از یک ماه قبل سفارت خانه های مهم خارجی در تهران هم از طرق مختلف به جمع آوری نظرات این عده مشغول بودند، به گروه های سیاسی – مذهبی ها و ملی ها – نشان داد که نظام به راستی از نفس افتاده است.

سیاست خارجی
از یک سال قبل با روی کار آمدن جیمی کارتر رییس جمهور دموکرات آمریکا و تبلیغات وی علیه دیکتاتوری های متحد آمریکا، تحلیل های تازه ای به محافل سیاسی راه یافته و در رسانه های معتبر جهانی منتشر شده بود که موضوع مشترک همه آن ها نگرانی از قدرت گرفتن چپ ها در ایران بود .

تا روز هفده شهریور اکثر مقامات خارجی که به تهران سفر می کردند در گزارش های خود بر اساس شنیده هایشان از شاه و مقامات دولتی و اطلاعاتی نظر می دادند که رژيم شاه [ و دولت های غربی هوادارش] در نظر دارد با جنبش مردم به شيوه ای سياسی مقابله کنند و نگرانی خاصی وجود ندارد. به اعتقاد همگی آن ها به خاطر موقعيت حساس ايران در همسايگی اتحاد شوروی و هواداری اکثریت جوانان از تشکیلات چريکی چپ در ايران، اين خطر وجود داشت که با برخورد نظامی، انقلاب ايران به مسير راديکاليسم چپ کشيده شود.، اما شاه شخصا – بعدا معلوم شد از ترس آن که مبادا دیگران از او بخواهند - به همه خارجی ها می گفت از دموکراسی ترسی ندارد و خود از پیش قصد این کار را داشته است.

خاطرات سایروس ونس وزیر خارجه اول جیمی کارتر که بر سر ماجراهای ایران [گروگان گیری و ماجرای طبس] بازنشسته شد و استعفا داد نشان می دهد که وقتی او با هشدار هواداران بانفوذ شاه در واشنگتن، اولین سفر خارجی خود را بعد از تشکیل دولت کارتر به دیدار از شاه در تهران اختصاص داد، آمادگی داشت که خبر ببرد که نباید امواج حقوق بشر به ایران برسد و باید به شاه اجازه داد که خود کشورش را اداره کند، اما وقتی در اولین ساعات ورودش به ملاقات شاه رفت با کمال تعجب دید شاه به اصرار می گوید برای دموکراسی آماده شده و خطری کشور و نظام وی را تهدید نمی کند. ونس هم در گزارش خود به دولت همین را بازگفت و سال ها گذشت تا روانشناسی ایرانیان و دست کم شاه را درک کند. خود نوشته که در آن دیدار او گویا به چینی حرف می زد و شاه به ایتالیائی جواب می داد.

و این شروع دو دستگی در کاخ سفید بود. ونس اصرار داشت که اصلاحات حقوق بشری متحدان آمریکا [ که یکی از اصلی ترین وعده های کارتر در مبارزات انتخاباتی اش بود] می تواند از ایران شروع شود و برژینسکی مشاور امنیت ملی با رابطه مدام با اردشیر زاهدی سفیر پرکار و با نفوذ ایران در آمریکا و راکفلرها و کیسینجر سلف خود می گفت باید شاه را حمایت کرد و دست از فشارهای حقوق بشری برداشت وگرنه آمریکا یکی از بزرگ ترین متحدان خود را از دست می دهد.

این اشفتگی بعد از پیروزی انقلاب ایران هم در واشنگتن ادامه یافت تا زمانی که دانشجویان از دیوار سفارت بالا رفتند و آمریکائی ها را به گروگان گرفتند و چنگی به صورت آمریکا انداختند که سال ها بود چنین ضربه ای به غول وارد نشده بود.

خوشبختانه همه اجزای رویدادهای آن دوران در خاطرات افراد موثر ثبت شده است. چنان که به نوشته ویلیام سولیوان و ژنرال هویزر زمانی که جوانان انقلابی برای اولین بار سفارت را گرفتند و آن ها در زیرزمین کز کرده بودند و چیزی نمانده بود به فتح سفارت به دست جوانان ضدآمریکائی که سرانجام سفیر را هم با چشم بند جلو دوربین ها بردند، صدای برژینسکی د ر تلفن امن سفارت می پیچد که از ژنرال هويزر معاون و فرستاده ويژه ناتو می پرسید یک کودتای نظامی در ایران چند در صد احتمال موفقیت دارد . فحشی آبدار در تلفن راه دور پیچد. چرا که در این زمان از ارتشی که قدرتمندترین ارتش خاورمیانه بود چیزی باقی نمانده بود. آمریکائی ها نگران هشتاد هزار مستشار نظامی و خانواده هایشان بودند که چگونه از تهران بدرشان ببرند.

تحول بزرگ داخلی
اما قبل از این که جیمی کارتر با تبلیغات حقوق بشری به کاخ سفید برود، رژیم پادشاهی در اوج قدرت چند کار کرد که به فاصله کوتاهی فاجعه آمیزبودن آن آشکار شد. اول اعلام نظام تک حزبی و تغییر سال شاهنشاهی و بعد وسعت دادن به تبلیغات درباره قدرقدرتی ساواک، به طوری که هر روز سال 1355 روزنامه های کشور پر بود از شرح درگیری چریک های مسلح با ماموران ساواک و کشته شدن آن ها. همان زمان ها، در فروردین سال 1354 هشت تن سران گروه های چریکی مخالف حکومت در زندان اوین کشته شدند به طوری که در هفده شهریور 57، تنها چند چهره شناخته شده آنان همچنان در زندان بودند از همین رو تمامی توجه فرمانداری نظامی، ساواک، سفارت خانه ها و حتی رسانه های همگانی جهان به چهره های سالخورده نهضت ازادی، جبهه ملی، نیروهای مذهبی، و حزب توده بود.

بیژن جزنی شناخته شده ترین چهره مخالف که جز کشته شدگان تپه اوین بود چند هفته قبل موقع اعلام حزب فراگیر پیش بینی کرده بود که شاه با احساس قدرت و به اطمینان پشتیبانی آمریکا آن ها را خواهد کشت.

اما اگر باز گردیم به جمعه هفده شهریور که به جمعه خونین مشهور شد. شاپور بختیار نفر دوم جبهه ملی – شاخص ترین گروه سیاسی مخالف قدرت مطلقه شاه – عصر همان روز در مصاحبه ای با خبرگزاری آسوشیتدپرس این روز را "روز گل و گریه " نامید و گفت دیگر امکان آشتی بین مردم و این نظام وجود ندارد. وی سه ماه بعد تنها کسی از جبهه مخالفان بود که حاضر شد پیشنهادهای شاه را برای تشکیل یک دولت مستقل پاسخ دهد و آخرین نخست وزیر دوران پادشاهی شود.

چند روز بعد از آن سپهبد ناصر مقدم آخرین رییس ساواک که با اجازه شاه مذاکرات با گروه های مخالف و در برخی اوقات آماده کردن آن ها را برای ملاقات با پادشاه انجام می داد در گفتگوئی با دکتر برئی فرستاده دولت آمریکا شرایط را خطرناک توصیف کرد و به آمریکائی ها هشدار داد که باید از شاه حمایت کنند وگرنه منافعشان از دست می رود. او در عین حال اطمینان داد که شاه قصد دارد دیگر حکومت نکند بلکه سلطنت کند. سخنی که در آن شرایط هیچ کس – حتی متحدان آمریکائی شاه حاضر نبودند باور کنند.

ویلیام سولیوان آخرین سفیر ایالات متحده آمریکا در تهران که در روزهای بحران مدام همراه با آنتونی پارسونز سفیر وقت بریتانیا [که به درخواست شاه با وی همگام می شد] با آخرین پادشاه ایران ملاقات و گفتگو داشت در کتاب خاطرات خود از اعتقادات شاه در آن روزها گزارشی می دهد "شاه می گفت طبقات مختلف اجتماعی به تظاهراتی کشیده شده اند که خودجوش و طبیعی نیست. شاه پای قدرت های خارجی را به میان می کشید. از قدرت سازمان های اطلاعاتی شوروی، آمریکا و بریتانیا نگران بود و اخبار و گفتار رادیو بی بی سی را که به انعکاس نظریات مخالفین پرداخته و لحن انتقاد آمیزی نسبت به رژيم وی دارد به عنوان شاهد یاد می کرد اما بیش از همه از سازمان سیا رنج می کشید"

اما شلیک گلوله ها در میدان ژاله به روز هفده شهريور راه حل سياسی را به بن بست کشاند و پايگاه دولت شريف امامی را از همان آغاز سست کرد و فرمان کار را از دست میانه روهائی خارج کرد که سعی داشتند با کمک بازرگان، سحابی، سنجابی، آیت الله مطهری، دکتر بهشتی [طالقانی و منتظری در زندان بودند] راهی برای خروج از بحران بدون به هم ریختن کشور بیابند.

وقتی فرمان به دست تندروها افتاد و دیگر حتی از دکتر امینی و فلسفی هم کاری ساخته نبود، شادمانی نصیب هیات موتلفه اسلامی و گروه های چریکی مذهبی و چپ شد. و حکومت نظامی که بنا بود امنيت و آرامش را به جامعه برگرداند، در عمل شکاف ميان دولت و مردم را عميقتر کرد. یک ماه بعد ارتشبد ازهاری که یک دولت نظامی تشکیل داد در مجلس سنا با درآوردن صدای تیراندازی و شلیک مسلسل به مردم گفت مخالفان شب ها در پشت بام ها با پخش صدای تیراندازی مردم را به وحشت می اندازند. چنین بود که از فردایش مردمی که در تظاهرات شرکت داشتند تا صدای تیر بلند می شد همصدا فریاد می زدند ازهاری ... ژنرال شش ستاره. بازم بگو نواره... نوار که پا نداره

می توان گفت که ظهر هفده شهریور هنوز خبر اعلام حکومت نظامی به طور کامل در جامعه منتشر نشده بود و بسياری از مردمی که آن روز از ميدان ژاله می گشتند، اساسا بی خبر بودند که هرگونه گردهمايی ممنوع شده و ارتش دستور دارد به اجتماعات مردم شليک کند.

از آن سو نظامیان در اولین روز حکومت نظامی دستور گرفته بودند به محض برخورد با انبوه مردم ضرب شستی نشان دهند. در ميدان ژاله دقایقی بعد از ظهر این شرایط ایچاد شد نظامیان نه تنها موفق نشدند آنها را متفرق کنند، بلکه زمينه برخورد را بيشتر فراهم کردند و زمينه حرکات افراطی و درگيری مستقيم روزهای بعد ساخته شد.
عماد الدین باقی که خود در هفده شهریور در میدان ژاله و در جمع مردم بود درباره این روز نوشته " کشتار و خونريزی در اين ماجرا بسيار دردناک و غم انگيز بود، اما بايد پذيرفت که در نقل خبر آن به جامعه گزارش اغراق آميزی از آن انجام گرفت. در ميان مردم شايع شد که از سه تا پنج هزار نفر در ميدان ژاله کشته شده اند. خبرنگاران خارجی هم که برای رسانه های بين المللی کار می کردند، اغلب از شايعات رايج در ميان مردم پيروی کردند. آنها هم از صدها و حتی چند هزار نفر گزارش دادند.."

این روزنامه نگار محقق اضافه کرده است که "پس از اين رويداد خونين، فرماندهی نظامی تهران اعلام کرد که آن روز حدود ۹۵ نفر کشته و ۲۵۰ نفر زخمی شده اند. امروز می دانيم که اين آمار به رقم واقعی بسيار نزديک است. طبق تحقيقاتی که پس از انقلاب انجام شد می توان گفت که در روزی که "جمعه سياه" نام گرفت، طی درگيری های گوناگون در سراسر شهر تهران حدود ۸۸ نفر کشته شده اند که ۶۴ نفر از آنها در ميدان شهدا جان خود را از دست دادند. "

آقای باقی آمار خود را از مطالعه پرونده های بنیاد شهید به دست آورده که می تواند مطمئن ترین منابع باشد . اما در زمان خود امکان چنین تحقیقی وجود نداشت. در آن فضای بی اعتمادی صدائی که در شهر پیچید شعر شاعر توده ای سیاووش کسرائی بود که فریاد زد ژاله خون شد... خون جنون شد. و فرهاد خواننده ترانه قدیمی خود را که بر اساس شعری از شهیار قنبری بود شنید که این جا و آن جا خوانده می شود جمعه ها خون می بارد. خون توی ناودان می بارد...

گزارش روز
صبح جمعه هفدهم شهريور، صدها نفری که برای شرکت در درس و نمازجمعه علامه نوری به مسجدی در نزديکی ميدان ژاله رفته بودند بی خبر از آن که از امروز صبح اجتماع بیش از سه نفر ممنوع است وقتی دسته جمعی به میدان رسیدند و مانند هر روز در آن ماه ها شعارهای ضد سلطنت و ضد حکومت سردادند با جیپ های نظامی روبرو شدند و تیربارها . دقایقی بعد افراد ورزيده نظامی و هلی کوپترهای هوانيروز هم به قصد نشان دادن عزم حکومت برای جلوگيری از تظاهرات وارد ميدان شدند.

خبرنگاران و گزارشگران که ساعتی بعد از ماجرا در ميدان ژاله حاضر شده بودند ماشين های آب پاش آتش نشانی را ديدند که خيابان ها را می شستند و مردمی در گوشه و کنار می گريستند و در افواه شايع بود که سربازان خارجی به سوی مردم تيراندازی کرده اند. گوئی مردم نمی خواستند باور کنند که حادثه ای چنين خونين به تير ايرانيان رخ داده است.
عصر همان روز پيامی کتبی آيت الله خمينی از نجف رسيد که به مردم توصيه می کرد با برپائی مراسم عزاداری "جنايات حکومت" را برملا کنند.

دو روز بعد آيت الله خمينی در سخنرانی مفصلی که صدای آن به وسيله نوار کاست به تهران رسيد، گفت " شاه با حکومت آشتی ملی می خواست روحانيون شريف ايران و سياسيون محترم را در کشتار خود سهيم کند اما جهان بداند که اين است فضای باز سياسی و اينست رژيم دموکراسی شاه ..."
در روزهای بعد با باز شدن مدارس و دانشگاه ها ماجرا شکل ديگری به خود گرفته بود که پيام وزيرخارجه دولت شريف امامی به صدام حسين معاون رييس جمهوری عراق رسيد که از جانب دولت از وی می خواست تا به ترتيبی جلو فعاليت های سياسی آيت الله خمينی را بگيرد. کسی را تصور بر اين نبود که همين پيام آيت الله را از تبعيدگاه خود بيرون می فرستد.

در میان آن هیاهو هواکوفنگ رییس جمهور چین و جانشین مائو، میهمان شاه و کسی نمی دانست آخرین میهمان عالرتبه دوران سلطنت ایران است. هواکوفنگ از میان شهر سوخته گذشت و قرار دیدارش با خبرنگاران لغو شد.

شاهد
وقتی اعلامیه حکومت نظامی به رادیو رسید موقع پخش برنامه زنده رادیوئی من [ظهر روز هفتم] بود که بعد از ظهر تا سه ساعت ادامه داشت و در میانه آن دو بار گوینده خبر می آمد و خبر می خواند. آن روز در زیرزمین ساختمان پخش رادیو، در استادیو نشسته بودم که خانم امیرمغز وارد شد. رنگش پریده بود و نشست و بعد ازپخش آرم خبر وقتی اعلامیه را می خواند دو جا تپق زد آن گوینده قدیمی، از جمله غلامعلی اویسی برزبانش نمی چرخید.

با این خبر تصور این که همه چیز به هم می ریزد و از جمله کسانی مانند من هم دیگر نمی تواند در رادیو و تلویزیون کار کند آسان بود. چنان که بلافاصله معلوم شد که سازمان بنیان گذار و مدیرعامل خود آقای رضا قطبی را از دست داد. چیزی که در تصورمان هم نمی گنجید.
پس ما دست به کار شدیم و هر چه نوار دم دستمان بود که امکان پخشش وجود نداشت با ولع پخش شد. از ترانه حکومت نظامی یونانی، ملینامرکوری، ترانه چریک کوچک و از ایرانی ها جمعه .

در آن میان یادی کردم از صمدبهرنگی و جلال آل احمد که از هر دو سخن ممنوع بود گفتن.
این آخرین برنامه رادیوئی گروه ما بود و فردایش آخرین برنامه تلویزیونی [صفحه اول] که هر هفته از شبکه دو پخش می شد در شب های جمعه و به بررسی اوضاع سیاسی و اجتماعی جهان اختصاص داشت. در آن آخرین برنامه تصویر کسی را که به عنوان رهبر انقلاب ایران همه رسانه های جهان از وی می گفتند جز در ایران، پخش کردیم. که خبر آن بلافاصله در دنیا منتشر شد. برخی خبرگزاری ها حمل بر این کرده بودند که تحولی رخ داده است. نه به گمان آن بودند که چند نفر روزنامه نگار حرفه ای، فقط به قصد انجام کاری حرفه ای و نه از اعتقاد برای اولین بار تصویر ایت الله خمینی را از تلویزیون پخش کرده اند.

با این برنامه و آن تحولات، دیگر من و گروهی که سال ها با آنان کار کرده بودم به رسانه ملی نرفتیم تا الان که سی سال گذشته، هر کداممان به جائی افتاده ایم، عظیم جوانروح و علی فرهادی و نبوی و غیاثیان در تهران، کیخسرو بهروزی در لوس آنجلس و محمد رضا شاهید در پاریس، البته باید از همکاران ثابتمان بهروز صوراسرافیل و بهنام ناطقی و محمود عنایت هم نام کرد و هم از احمدرضا احمدی شاعر بزرگوار .

پی آمدها
در ميان ده ها خاطره نويسی – از جمله خاطرات شاه سابق و نخست وزيران آخر وی – پيداست که هفده شهريور که قرار بود با قدرت نمائی ارتش آرامش را به شهرهای بزرگ برگرداند، ضربه ای هولناک بر نظام پادشاهی و آغاز پايان آن بود.

چهلمين روز درگذشت کشته شدگان ميدان ژاله [ که از همان زمان ميدان شهدا نام گرفت] همزمان شده بود با سالگرد درگذشت مصطفی خمينی، آماده باش نظاميان مانع از حضور صدها هزار نفر در بهشت زهرا نشد و در آن جا برای اولين بار گروه های سياسی و مذهبی همراه و همرای شدند و شب هنگام صدای الله اکبر و مرگ بر شاه فضای شهرهای بزرگ را پر کرد.
اما سرانجام تظاهرات دانشجويان و حمله نظاميان به دانشگاه تهران در سیزده ابان و پخش فيلم پرویز نبوی از تلويزيون، چنان تکانی به جامعه داد که چيزی از "دولت آشتی ملی" نماند. شاه از ميان نظاميان نرم خوترين آن ها، ارتشبد ازهاری رييس ستاد ارتش را به تشکيل دولت نظامی فرمان داد و موج های سهمگين انقلاب، شريف امامی را خيلی زودتر از آن که تصور می کرد از صحنه بيرون راند.

در ميان خاطرات منتشر شده از آن دوران، سخن يکی از مشاوران و همراهان آيت الله خمينی شنيدنی است که گفت "آيت لله از سال ها قبل به نمايندگان گروه های مخالف هوادار حرکات مسلحانه که برای جلب حمايت و کسب کمک به او مراجعه می کردند می گفت خود را بی هوده به کشتن ندهيد وقتی زمان آن فرارسد رژيم خود خطا می کند و مردم کار را تمام خواهند کرد. با رسيدن اخبار مربوط به هفده شهريور به نظر رسيد آن روز فرارسيده است"


ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Thursday, September 4, 2008

از شرم گریستم

آیا شده است که ایستاده، بالا بلند، مغرور، در مانده از عظمت یک موجود بگریی. آیا شده است مهتاب باشد، از پشت شیشه باد بیاید از تو گذر کند. از یاد برده باشی زمان را و زمین را . . دیشب یک کم گذشته از سحری، آن سو تر از مهتاب، من روبروی شرم. ایستادم و گریستم برای آرامش این زن. این بی منتی، این اعتماد نفس. این که نیفتاده بود و نمی افتاد. ای کاش ای کاش کاش می توانستم او را بر پشت بنشانم و بگذارم از خورشید عبور کند، به زمینش نگذارم تا زمانی که ... با پاهایش صورت را خشک می کرد دیدید.
زبانش نمی خواهد تا بدانی . تصویر داد می زند که چیست و از چه می گوید.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Tuesday, September 2, 2008

تصحيح لازم سخنان رييس

توضيح سخنگوي وزارت خارجه در اين باره که دولت ايران در قبال درگيري هاي اخير در منطقه قفقاز موضعي ‏مستقل اتخاذ کرده است و خبرهاي حاکي از جانبداري از روسيه را تکذيب مي کند، در دل خود خبري بد داشت و ‏خبري خوش.‏


خبر خوش از آن رو که به ذهن مي نشاند که نظام هنوز روش و هنر تصحيح مسير، پيش از آنکه دير شود را مي داند، و ‏به قول آقاي باهنر ترمزدستي ها کار مي کند. اين خود با داشتن دولتي چنين که از سه سال پيش در ايران حاکم شده، ‏موجب شادي و آرامش خاطر مي تواند بود، ورنه آشکار نبود که سرانجام همکاسه شدن خرس روسي با گربه ايراني به ‏کجا مي کشيد. و آشکار نبود که اگر دولت چند گام ديگر برمي داشت به دادن کدام تعهد نخواسته ناگزير مي شد و کشور ‏را به کدام دامچاله مي انداخت. ‏

اما خبر بد آن جا نهفته است که بدانيم اين تصحيح چگونه رخ داده است.‏

منطقي ترين وضعيت مفروض آن است که بعد از تندروي هاي آقاي احمدي نژاد که جز اين راهي و روشي نمي داند و ‏از آن جمله کسان است که در سيستم ذهني اش جز صد و صفر جا ندارد، و ظريفه سياست و نازک کاري هاي آن را ‏نمي شناسد، با هشدار کارشناسان و اتاق هاي فکر [مثلا مرکز راهبردی سياست خارجي که سه سال قبل طراحي شد] و ‏به اشاره مقام بالاتر، این تصحیح رخ داده باشد. به ويژه که علاوه بر گفته هاي رييس جمهور در شهر دوشنبه، رسانه هاي ‏دولت و هوادار دولت نيز در اين هفته با سرعت تمام در مسير هماغوشي با کرملين رفتند و از شوق موشک هاي ‏نرسيده به پايکوبي پرداختند.‏

بدترين فرض اين است که نه هشداري که ديروز در مصاحبه صادق خرازي با روزنامه اعتماد بود، نه آن چه ديگر ‏کارشناسان مسائل سياسي گفتند و به اشاره نوشتند، باعث توضیح سخنگوی وزارت خارجه نشده باشد بلکه مثلا يکي از کساني که مشغول تدارک سفر آينده رييس جمهور به نيويورک است، از قول يک شاخ شکسته اي که ‏قرارست اين بار او نقش رييس دانشگاه کلمبيا را بازي کند خبر آورده باشد. مثلا خبر داده باشد که اين اظهار نظر آن ماجرائی را که قرارست این بار در نیویورک رخ دهد و برایش به هر دری زده ایم منتفی می کند. ‏

تفاوت اين دو فرض بر آن است که در فرض دوم خطر باقي می ماند. دلخوش نباید بود قرار نيست که سيستم تصميم گيري از روش هاي ‏عموما بر بنياد تبليغات و جلب نظر دست بردارد. و آن چه مد نظر نيست آينده اين سرزمين است و ‏مردمانش. ‏

نکته ديگر اينکه توضيح سخنگوي وزارت خارجه چنان تنظيم شده است که گويا رسانه هاي جهان و يا تحليلگران ‏مخالف دولت، از سر خود و بي مطالعه چيزي گفته و تحليلي نوشته اند که درست نبوده و توضيح لازم آمده است ؛در ‏حالي که چنين نيست. وقتي تيتر هاي هفته گذشته نشريه دولت و نشريات همراه و همدل دولت – مانند کيهان – نگريسته ‏شود و از آن مهم تر وقتي به سخنان رييس جمهور در جريان سفر به اجلاس سران پيمان شانگهاي دقيق ‏شويم، روشن مي شود که وی عامل اين مغالطه بود و تحليلگران خطا نکرده بودند؛ نه خارجي و نه ايراني. ‏

کارتون روز دوشنبه ديلي تلگراف روزنامه دست راستي لندن خرس را نشان مي داد که يک دست روي لوله ‏هاي انتقال سوخت گذاشته که اشاره به تسلط روسيه بر بخش عمده اي از گاز و نفت جهان است و در دست ديگر يک ‏هديه براي ايران دارد که موشک است، موشک هاي پيشرفته اس 300 است. مضمون این کارتون همان است که تيتر اول روزنامه رسالت ‏بود "تجهيز ايران به پيشرفته ترين موشک ها" و همان است که تيتر روز يکشنبه روزنامه کيهان بود که [گرچه به نقل از ‏منابع غربي] ولي در تيتر اول خود ادعا کرده بود که جريان گرجستان احتمال حمله نظامي به ايران را از جورج بوش ‏گرفت. بنابراين تحليلگران به خطا نرفته بودند.‏

اگر ده ها نمونه از این دست خبرها و هم تحليل هاي پخش شده از صدا و سيما به حساب رسانه ها گذاشته شود که البته ‏‏"آزادند و نظر خود را مي دهند که نظر دولت نيست" اما از گفته هاي همراه با خنده هاي شادکامانه رييس جهور نمي ‏توان گذشت که در شهر دوشنبه از بي تدبيري دولتمردان گرجستان سخن گفت و بحران قفقاز را ناشي از دخالت هاي ‏قدرت هاي خارج از منطقه دانست و گفت: "ما اطلاعاتي داريم که صهيونيست ها در ماجرا خيلي فعال بوده اند".‏‎ ‎‏ ‏

جمله آقاي احمدي نژاد در حالي که تقريبا همه همسايگان روسيه [کوچک تر از ايران ها و بي ادعاترها در استقلال] يا ‏حمله نظامي روسيه را محکوم کرده يا به محکوم کردن دخالت همسايگان قوي اکتفا کرده بودند، هيچ معنائي جز حمايت ‏از حرکت کرملين نداشت. به ویژه وقتی روس ها هم با اعلام فروش موشک ها به ایران واکنش نشان دادند. اما حالا سخنگوي وزارت خارجه – به دستور تازه اي که دريافت داشته – جمله پرخطر و ‏نسنجيده رييس جمهور را که بحران را ناشي از "دخالت قدرت هاي خارج از منطقه" خوانده بود به "دخالت هاي ‏خارجي و فرامنطقه اي در بحران گرجستان" تغيير داد و تصحيح کرد و گفت "اين مداخلات به نفع صلح و ثبات در ‏منطقه نيست"، گرچه از عوامل اين مداخلات نام نبرد‎.‎‏ البته گفتني است که رييس دولت در حاشيه اجلاس سران ‏کشورهاي عضو پيمان شانگهاي "از صهيونيست ها به عنوان مداخله گران در امور قففاز" نام برده بود که به نظر از ‏انواع کلک هاي مرغابي مي رسد که در زبان ديپلوماتيک کارآئي ندارد.‏

تصحيحي که سخنگوي وزارت خارجه بدان مامور شده همان کاري است که علي لاريجاني سال قبل هنگام سفر ولاديمير پوتين ‏به تهران قصد انجامش را داشت اما نتوانست و شغل خود [دبيري شوراي عالي امنيت ملي] را هم از دست داد. از ‏همين روست که نگراني ها باقي است.‏

جمهوري اسلامي بعد از سي سال و با داشتن ديپلومات هائي که بازنشسته مي شوند ديرست که هنوز نداند که با زبان ‏صد درصدي ها و خنده هاي بلاموضوع نمي توان در ميدان سياست جهاني، گردونه کشوري مانند ايران را جلو راند. در ‏حالي که ديگران مجهز به هزار کارشناس، مشاور خردمند و سلول هاي دانشگاهي با سرعتي آرام و مورچه وار ‏طرح هاي صدساله مي ريزند. صدمه هائي که تاهم الان از اثر شتاب و سرهم بندی، هزالي و جلافت در صحنه جهانی به منافع کشور خورده ‏اندک نيست. يکي از اصول مسلم در اين ميدان آن است که حرکات بازيگران غيرقابل پيش بيني باشد. در حالي که ‏تندروان و آن ها که شتاب دارند همه حرکاتشان در دنياي سايبرنتيک قابل محاسبه است. متانتي که در صحنه ديپلوماسي ‏جهاني بر رفتار و حرکات ديپلومات ها و دولتمردان جهاني حاکم است، بيش تر از آن که نمایش و بازیگری باشد نشان از تامل و طمینه ای است که باید بر حرکات حاکم باشد. چرا که باید منافع جامعه ای را نمایندگی و حفظ کنند. و جهانیان می دانند که این چه دشوار کاری است . اما افسوس که ما مانند همه کار، سیاست خارجی را هم سهل گرفته ایم و نخوانده ملایش شده ایم. و بلد شده ایم که به دنیا زرنگی کنیم و بنابراین از هر سفر که برمیگردیم گزارشی بدهیم از دیگران که انگشت به دهان مانده بودند از معجزات ما.

در اجلاس دوشنبه، آن چه رييس جمهور ایران در مورد بحران قففاز گفت و حالا تصحيح شدد، تنها صدمه ای نبو که وارد آمدد، صدمه ‏بزرگ تر به عزت و غرور ایرانی وارد آمد. نفس حضور به اصرار رييس جمهور ايران در جمعي که علاقه ‏چنداني به قبول ايران به عنوان يک عضو ندارند و آويختن به گردن پوتين و ديگران چيزي نيست که بر عزت کشور ‏بيفزايد.‏

اين ابتکارعمل هاي بچگانه مانند جمع شدن سه عضو اجلاس که فارسي صحبت مي کنند و آن را در روزنامه هاي ‏دولتي به عنوان يک حادثه بزرگ جا انداختن، بيش از آنکه ارزشي داشته باشد ضعف و عطش ما به تبليغات را به چشم ‏ديگران مي کشاند و راه يادشان مي دهد. اين همان حکايت است که در مورد طرح موسوم به خط لوله صلح وقتي تبديل ‏به دلار و ريال مي شود قابل شمارش و اندازه گيري است متاسفانه همه جا مجال اندازه گيري امروز نيست. ‏

رفتن در يک اتاق با حامد کارزاي که همه مي دانند از کجا و چگونه بر افغانستان نازل شده است، و همتاي تاجيک آقاي ‏
احمدي نژاد که در هر مناسبت به ايراني ها مي گوید، با صداي بلند که ما ملا نمي ‏خواهيم و اينجا ما ودکا مي خوريم و زياد هم مي خوريم، راست بگوئیم به چه کار می آید جز به درد فریبکاری و ثبت در میان خبرهای خبرگزاري دولتي.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook