Tuesday, March 13, 2012

کلتی که به زمین شلیک کرد


این یک گزارش دست اول است از تهران شب چهارشنبه سوری کارتون هم کار خوب مانا نیستانی است

هوا كاملا روشن است كه از خانه مي زنيم بيرون. اوضاع در خيابان فاطمي عادي به نظر مي رسد اما در بزرگراه حكيم ديگر راه بندان شروع شده. هيچكدام تجربه 4 شنبه سوري در پارك نداريم بيشتر از همه بهروز نگران است كه پيشنهادش خوب از آب در نيايد. حدود ساعت 6 به پارك مي رسيم، خوشبختانه اجازه مي دهند با ماشين وارد شويم. بهروز هماه اوايل مي ايستد، هم براي آنكه بقيه راحت پيدايمان كنند و هم بخاطر خروج آسان. خانواده هاي زيادي آمده اند اما هنوز جاي پارك فراوان است. كمي بعد دايي رضا و مينا هم مي آيند بعد هم مرتضا. شده ایم ده نفری.
بعد از آن همه برف و سرما و طوفان ديروز و هواي تيره صبح، آسمان باز و روشن و هوا هم ملايم است. همه چيز مطبوع اما كمي كسل كننده است. خبري از حس چهارشنبه شنبه سوري نيست. با مهناز و پانيذ همان دور و برها قدم مي زنيم. تك و توك آتش هايي از دور ديده مي شود كه بعد مي فهيميم بساط كاسبي چاي و آبجوش و قليان است.
با شروع تاريكي صداي ترقه و نورافشاني فشفشه ها هم آغاز ميشود، خيلي هم نرم و لطيف. نمي دانم محصولات جديد هستند يا ما اين چندساله دور مانده بوديم از بازار. آبشارهاي نور از همه رنگ صاف و منحني و اريب و خلاصه همه جور. از همه زيباتر فانوس هاي رنگي. با كمي پرس و جو پسر جواني را ديدم كه صندوق عقب 206 را پر كرده بود از فانوس و مي فروخت دانه اي 2 هزار تومان. 5 تا مي خرم از همه رنگ اما هرچه دنبال سبز مي گردد تنها يكي باقيمانده.
چند جا هم آتش غير تجاري برپا شده، مي رويم و مراسم عبادي سياسي را به جا مي آوريم. بالاخره خميازه ها دست از سرمان بر مي دارند اما سخت گرسنه مي شوم. به به چه سبدي آماده كرده روزبه. سالاد سيب زميني و ساندويچ هاي كتلت و كوكو سبزي با نوشيدني هاي مورد دار و ساده. تازه شروع كرده بوديم به خوردن كه ثري و خانواده از راه رسيدند. ثري بعد از كمي گرد و خاك به خاطر اينكه بقيه بدون آنها از آتش پريده بودند و ... مي رود سراغ نوشابه مورد دار و بعد هم فشفشه بازي. بعد هم به سرعت مهربان مي شود،... تا آنجا كه لطف اش شامل آدم هاي دور و بر هم ميشود. تعارف ساندويچ و نوشابه به رهگذرها حتي. مامان هم سريعا" با يك خانم حدودا" 40 ساله دوست شده و دل و قلوه مبادله مي كنند. آن خانم و بچه هايش هم مي آيند سر ميز ما كه البته كاپوت ماشين تويوتاي قديمي دايي هوشنگ است و به اندازه يك ميز 6 نفره جا دارد.
حالا ديگر جاي سوزن انداختن نيست، همه رقم آدمي اينجا هستند از خانواده هايي با آقاي ريشو و خانم چارقد سنجاق دار كه كاملا" هم مجهز به انواع وسايل آتش بازي اند تا خانواده هاي تيپ شمالغرب تهران و دختر و پسرهاي جوان كه روي ماشين هاي 7 ميليوني شان سيستم صوتي دو ميليوني دارند. آتش ها بزرگ تر شده و صداي ترق و تروق شديدتر. فانوس هاي روشن آسمان را پركرده اند و بساط رقص برپا شده، بيشتر پسرها و تك و توك هم دختر در ميان شان. مي رويم به يك حلقه شلوغ رقص. به نظرم مي رسد كه حتي لاتها هم مودبانه رفتار مي كنند شبيه روزهاي سال 88 است. دارم فكر مي كنم انگار ماها وقتي كه چشم مان در چشم همديگر مي افتد و در جمعيت قرار مي گيريم آدمهاي ديگري مي شويم .... در اين فكرهاي لذت بخش بودم كه 4 تا موتورسیکلت غول پيكر از راه مي رسند.
صداي موسيقي فورا" قطع مي شود اما گويا برادرها راضي نشده اند. از موتور پياده مي شوند و مي روند سراغ ماشين هايي كه موسيقي پخش مي كردند انگار از قبل مي دانستند كه كدامها هستند. صداي فريادشان مي آيد كه مداركشو بگير و ... . جمعيت اول پراكنده مي شوند اما بعد همه با كنجكاوي ولي در سكوت بر ميگردند به حلقه. به نظر مي رسد برادرها قصد برگشت دارند، مي خواهند سوار موتور شوند كه كنار چرخ يكي شان آبشار روشن مي شود. مردك ديلاق كاسكت به سر دارد و صورتش ديده نمي شود اما حركاتش شبيه كسي است كه گويا با بمب روبرو شده فرياد مي زند كي اينو انداخته و با حركات عصبي سعي مي كند آبشار را با لگد از خودش دور كند. بعد نمي دانم يكي از كجا ترقه انداخت زير پايشان حالا همه شان از موتور پياده مي شوند و شروع مي كنند به فحش دادن رو به جمعيت. من رديف جلو ايستاده ام و مبهوت حركات شان هستم. پسر جوان ريزنقشي را مي كشند بيرون كه كار تو بوده و كشان كشان مي برندش. حالا صداهاي اعتراض بلند شده كه ولش كنيد ولش كنيد. خانمي كه به نظر مي رسد از اقوام پسرك است جيغ مي زند كه عمدا" كه نبوده و ... موتوري قدكوتاهي كه كاسكت ندارد و رنگ صورتش مثل زردچوبه شده چندبار مي گويد گه خورده كه زير موتور ما ترقه زده. آن موقع هو كردن طبيعي ترين واكنشي بود كه مي توانستم داشته باشم گويا بقيه هم همزمان همين حس را داشتند. مردك زردچوبه اي يك اسپري سفيد رنگ از جيبش در مي آورد و با تهديد به سمت مردم مي گيرد. همه يك قدم عقب مي روند اما هو كردن ادامه دارد. حالا به نظر مي رسد همه شان ترسيده اند. يكي شان ژست حمله با موتور مي گيرد و تا نزديكي جمعيت مي آيد. يكي ديگرشان كه دورتر ايستاده كلتي از جيبش در مي آورد و با فرياد رو به آسفالت شليك مي كند. چشمم به قيافه پسر دستگيرشده مي افتد كه آرام روي موتور نشسته بين دو مامور و انگار تماشاچي يك نمايش است. بعد هم همه شان سوار مي شوند و در حاليكه آقاي كلت به دست يكبار ديگر به آسفالت شليك مي كند و با كلت نشانه رفته به سوي جمعيت از ما دور مي شوند. تا نيم ساعتي فضا هم چنان هيجان زده و انقلابي است. بعضي ها خودشان را سرزنش مي كنند كه "اگه ما مرد بوديم بايد مي ريختيم سرشون و ... "
چيزي نمي گذرد كه دوباره فضا عادي مي شود. ميدانگاهي نزديك ما را ماشين هاي رقصنده بسته اند و پسرها مشغول هنرنمايي هستند. دو ماشين كه سعي مي كنند براي خروج از راه بندان راه بگيرند ماشين هاي پارك شده را كمي مزين مي كنند اما خوشبختانه دعوا نمي شود. ساعت از 10 گذشته كه ما هم خداحافظي مي كنيم و به صورت سانتي متري از بين ماشين ها و رقصنده ها مي گذريم. البته اسم شب كف زدن و ابراز احساسات برايشان بود. هنوز هم به نظرم مي رسد همه لات ها و جواد هاي امشب خيلي آدمهاي محترمي هستند. راستي خيلي عجيب است كه با شدت گرفتن حركات موزون چرا برادرها برنگشته اند؟
البته پاسخ سوالم را در سعادت آباد گرفتم. همه شان اينجا هستند. ميدان سرو، ميدان شهرداري و ميدان كاج توسط نيروهاي يگان وي‍ژه اشغال شده. ميدان ها را بسته اند و امكان دورزدن نيست. گروه هاي پرتعداد موتورسوارهاي سياه پوش از برابر چشمانمان در خيابان سروغربي مي گذرند. ضلع جنوب شرقي ميدان كاج پوشيده است از ماشين هاي سياه و ضلع شمال غربي آن پر است از ماشين هاي سفيد و سبز.
كوچه ما مثل هميشه محفل كنار كانال را دارد. گروهي از همسايه ها هم بساط 4 شنبه سوري را در حياط گسترده اند. من هم مي آيم در برابر مانيتور تا شما را دعوت كنم به مراسم.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook