Friday, August 31, 2007

ايرانی ها و پیروزی اسلامگرايان در ترکیه

تازه ترين پيروزی اسلامگرايان ترک، با نشاندن عبدلله گل به رياست جمهوری آن کشور، در حالی که دولت و اکثريت پارلمان هم در دست حزب عدالت و توسعه است، بار ديگر تحولات ترکيه را به عنوان الگوئی در چشم ايرانيان اهل سیاست نشانده است. همان اتفاقی که صد و ده سال پيش افتاد و بعد از مدتی به انقلاب مشروطیت ايران انجامید که حتی نام خود را از آزادیخواهان ترک گرفته بود.


فردای پیروزی حزب عدالت و توسعه در انتخابات ترکيه، در ايران روزنامه کيهان با عنوان بزرگ "سکولاریسم مات شد" به استقبال اين پیروزی رفت و روزنامه جمهوری اسلامی در سرمقاله خود نوشت مردم تركيه با انتخاب اسلام گرايان و اعطاي راي قاطع به حزب عدالت و توسعه يكبار ديگر اين پيام را به دنيا و زمامداران تركيه به خصوص به ارتش ابلاغ كردند كه در هر مجال و فرصتي كه پيش آيد اسلام خواهي و اعتقاد به مباني و اصول مذهبي خود را بروز خواهند داد و فريب تبليغات و فضاسازي محافل لائيك را نمي خورند.

به نظر روزنامه جمهوری اسلامی مردم ترکيه با دادن رای به نامزدهای حزب عدالت و توسعه، حتی به رهبران آن حزب پیام داده اند که خواهان استقرار ارزش هاي اسلامي در جامعه بدون ملاحظه كاري هاي گذشته هستند و خود را به جامعه مسلمانان متعلق مي دانند و پيوستن به جامعه اروپا را به هر قيمتي نمي پذيرند.

اين هر دو روزنامه یک سال قبل با انتشار خبر مانور مشترک ارتش اسرائیل و نظامیان ترک در مرزهای ايران شديدترين حملات را به دولت اردوغان شکل داده و در مقالات خود تهديد کرده بودند که بزودی مردم مسلمان ترکيه تکليف خود را با نزديکی حکومتشان با اسرائيل روشن می کنند. هم در آن زمان روزنامه های ترک نيز شديد ترين حملات را در فرصت های مختلف عليه آن چه تهران مقدس می دارد صورت دادند که چند بار به تذکر رسمی دولتی انجاميد.

شادمانی جمعی

اما پیروزی حزب عدالت و توسعه امری نيست که تنها اسلامگرايان و يا اصولگرايان حاکم بر دولت از آن استقبال کنند و آن را همعرض با پيروزی حماس در فلسطين، شيعيان در عراق و حزب الله در لبنان به حساب آورند بلکه در همين زمان روزنامه های هوادار اصلاحات در ايران نيز در مقالات خود گاهی بدون اشاره مستقيم، محمد خاتمی و جنبش دوم خرداد به عنوان الگوی اوليه حزب عدالت و توسعه معرفی شده است.

تلگرام های تبريک احزاب ایران از جبهه مشارکت اصلاح طلب، هیات موتلفه اسلامی بنيادگرا، آبادگران هوادار احمدی نژاد و کارگزاران سازندگی و اعتدال و توسعه هوادار فن سالاری اسلامی نشان از آن دارد که پیروزی حزب عدالت و توسعه در ترکيه در ذهن سیاست پیشگان ايرانی از معنای واحدی برخوردار نیست.


چنان که محمدعلی ابطحی روحانی اصلاح طلب پیروزی اسلامگرایان در ترکيه و احتمال بازگشت غيرنظامیان به قدرت در پاکستان را تجربه¬های مفیدی برای آن بخش از دولتمردان ايرانی دانسته که نگران آزادی هستند.

معاون سابق رييس جمهور با اشاره به بستن فضای سیاسی، فيلترينگ اينترنت، برخورد با دانشجویان، کارگران، زنان و جوانان در ايران، نوشت مردم ایران در طول تاریخ ظرفیت پذیرش تسامح و رواداری را بیشتر از مردم ترکیه و پاکستان داشته¬اند.

اما احمد زيدآبادی همزمان با پيروزی حزب عدالت و توسعه در انتخابات مجلس آن کشور ، با تاکيد بر اين که اين حزب در مقایسه با احزاب به شدت سکولار ترکیه دارای گرایش اسلامی است نوشت اما این گرایش تنها به حفظ حرمت دین در حوزه شخصی و مدنی محدود می‌ شود و در دستگاه دولت تبلوری ندارد.

اين کارشناس مسائل بين الملی با اشاره به اين که واژه اسلامگرایی در سال های اخیر به نحله‌ ای فکری در دنیای اسلام اطلاق می ‌شود که خواهان دخالت دین در امور دولتی است، از به کار بردن اين توصیف برای حزب عدالت و توسعه ترکیه انتقاد کرد و آن را نامناسب خواند.

بابک مهدی زاده روزنامه نگار جوان ايرانی نيز با ابراز شادمانی احزاب موجود کشور با پیروزی رجب اردوغان در ترکيه به مخالفت برخاسته و نوشته واقعیت آن است که حزب عدالت و توسعه بیش از آنکه به جبهه مشارکت و اعتدال و توسعه شباهت داشته باشد ، شبیه نهضت آزادی است. اردوغان هیچگاه نه به مانند مصباح یزدی صحبت از ولایت فقیه کرد و نه حتی به مانند سید محمد خاتمی مردمسالاری را با واژه دین ترکیب کرد. اردوغان همانند مرحوم بازرگان و یارانش وجهه مدرنیته اش را حفظ می کند و با صورتی اصلاح کرده و کراواتی بر گردن ظاهر شد و اگر همسرش حجاب داشت؛ حجابی بود که هیچگاه در عرصه سیاست نمودی نداشت"

آقای مهدی زاده نوشته " پس رجب طیب اردوغان نه امام خمینی است که به جمهوری اسلامی اعتقاد داشت و نه سید حسن نصرالله که تنها به خاطر دفاعش از مرزهای لبنان بین اهالی شمال و بی حجابان، در یک مقطع [و نه همیشه] محبوبیت یافت. چه آنکه اردوغان بارها نسبت به جمهوری لائیک ابراز وفاداری کرد آنچنان که مرحوم بازرگان از جمهوری دموکراتیک سخن می گفت و هم دولتش با دولت اسرائیل رابطه داشت."

مقاله بابک مهدی زاده در نقد سرمقاله شماره اخیر مجله شهروند به قلم محمد قوچانی سردبیر روزنامه های توقیف شده شرق و هم میهن نوشته شده که با عنوان "آتاتورک مسلمان"، ملت تركيه را دارای دو پدر توصيف کرده "دو آتاتورك، مصطفي كمال و رجب طيب اردوغان".

به نوشته وی "رجب طيب اردوغان براي تركيه مسلمان آتاتوركي ديگر است. اگر آتاتورك مساله خلافت و جمهوريت را به عنوان مصداقي از رابطه دين و سياست طرح و اين دو را از هم جدا كرد و حتي با تسخير نهادهاي ديني سعي كرد دين را دولتي كند، رجب‌طيب اردوغان از عهده حل مناسبات پيچيده‌تر ميان دين و سياست در تركيه برآمد. با مطالعه اقدامات اردوغان دور از ذهن نيست كه بگوييم به معناي واقعي سكولاريسم از آتاتورك آگاه‌تر است."

پیشینه

اما تاثير رفتارهای سياسی ترک ها در ايران امری تازه نيست و به سال های دور برمی گردد. و آن چه ايرانيان را درباره تحولات ترکيه و احتمال تاثيرگذاری آن بر ايران حساس می کند سرنوشت دو کشور در دو قرن گذشته است که گاهی همعرض و گاهی در تضاد کامل با يکديگر روزگار گذرانده اند، از دورانی که امپراتوری عثمانی مدعی خلافت اسلامی با ايران درگيری های مدام سیاسی و نظامی داشت.

کم نیستند نويسندگان تاريخ تحولات سياسی ايران که ترکيه [یا سلفش عثمانی ] را بيش از هر عامل اروپائی و آسيائی ديگری در سرنوشت ايران موثر می دانند چنان که به نوشته آن ها تصادفی نيست که بنيان گذار ملت – دولت در ايران که شاه اسماعيل صفوی موسس سلسله صفوی و شيعی ساختن جامعه ايران باشد در پايان کار خود در جنگ چالدران [ 920 قمری] از لشکر عثمانی شکست خورد چرا که از اروپائی ها توپ گرفته بود و شليک توپ هایش اسب و فيل های شاه اسماعيل را رماند.

از آن پس ايران دولت های دو کشور با هم در ستيز و رقابت ماندند اما مردم ايران به آن کشور به عنوان دروازه اروپا نگريستند. اولين تاثير را بايد آن جا ديد که دولتمرد مصلح تاریخ ايران میزرا تقی خان امير کبير، در سه سال ماموريتی که برای حل مسائل ارزی ايران و عثمانی داشت، در قسطنطنیه به نوشته فريدون آدميت مورخ معتبر ايرانی رازی از رازهای انقلاب صنعتی اروپا را آموخت.

ميرزا تقی خان اميرنظام [امير کبير] با آن که ناصرالدين قاجار شاگرد خود را شاهی رساند و صدراعظم مقتدر ايران شد اما در اجرای اصلاحاتی که در نظر داشت ناکام ماند و جان خود را بر سر پايداری در راه مدرن کردن ايران و تصحيح روابط مردم و شاه گذاشت. اما نهالی که با خود از عثمانی آورده بود بارور شد و بیست سال بعد از او یکی از دست پروردگانش که وی نيز به عنوان سفير سال ها در استانبول اقامت داشت، همان علم را برداشت.

ميرزا حسين خان سپهسالار با آماده کردن زمينه سفر شاه به عثمانی [ و بعد اروپا] نطفه های تجدد را در دل وی کاشت، اما تا زمانی که زمينه سفر ناصرالدين شاه را به عتبات عاليات فراهم آورد باکی نبود اما وقتی با همين کار به موفقيت دست يافت، صدر اعظم شد و تحولات اميرکبير را مطابق الگوی عثمانی [ حتی با نام گذاری هائی مشابه مانند نظمیه و بلديه و ارکان حرب، صحيه و که تا سی سال قبل هم بعضی از آن ها معمول بود] پی گرفت با مخالفت جدی روحانيون و سياستمداران سنت گرا روبرو شد و روی خوشی ندید تا به مرگی مشکوک درگذشت.

مشروطه، الگوی عثمانی

شاهی که اميرکبير به صدارتش رساند با آن که اولين پادشاه ايران بود که به اروپا رفت [ سه بار] و پست و تلگراف و جاده سازی و راه آهن و بانک و هيات دولت که از الگوهای حکومت های امروزی بود از دوران وی وارد ايران شد اما سرانجام به فتوائی که از استانبول رسیده بود، ترور شد. ناصرالدين شاه قاجار که به دست میرزا رضا کرمانی که تازه یک هفته بود از پای درس های سيدجمال الدين اسدآبادی از استانبول برگشته بود ترور شد آخرين پادشاه سنتی و نشانه کامل شاهان افسانه ای ايران بود وبا مرگش شعله های انقلابی برافروخت که مضامينش از استانبول می آمد و "مشروطه" نيز از همان جا آمد و دامن گیر حکومت استبدادی شد. چنان که در کشمکش های خونين اولين سال های مشروطه با محمدعلی شاه قاجار، گرچه دولت عثمانی با شاه مخلوع بود اما مردم و روشنفکران آن ديار با کسانی مانند ستارخان و باقرخان و در سال های بعد ميرزا کوچک خان جنگلی روابط وسيعی داشتند.

وقتی ايران در عمل به قانون اساسی مشروطه که از قانون بلژيک کپی شده بود تن داد، با همه آمادگی که در مردم ترک وجود داشت اما هنوز خلافت عثمانی ساختار سنتی خود را حفظ کرده بود تا زمانی که جنگ جهانی اول هم امپراتوری روسیه و هم امپراتوری عثمانی را ويران کرد. آخرين پادشاه قاجار که اولين [ و آخرين] شاه دموکرات و قانونمدار تاريخ ايران هم بود طلوع اولين حکومت شورا ها را به لنين و اولين دولت جمهوری ترکيه را به آتاتورک [مصطفی کمال پاشا] تبريک گفت و خود چندی بعد به سرنوشت تزارها و خلفای عثمانی گرفتار آمد.

همزمان با جنگ جهانی اول، آزادی خواهان ايرانی، با اجازه پنهانی احمد شاه، برای مقاومت در برابر حمله ارتش های روسیه و بريتانيا به عثمانی رفته و دولت موقت خود را در استانبول تشکيل دادند و اين آخرين بار بود که مهاجرت سیاسی از ایران به مقصد استانبول شکل می گرفت. دولتی که حسن مدرس و صوراسرافیل در آن وزیر بودند و نظام السطلنه مافی نخست وزیرش.

جانشين قاجار، رضاخان پهلوی، همانند مصطفی کمال فرمانده جسور ارتش سلطنتی بود و مطابق همان الگو رفت تا سلطنت را منقرض و جمهوری لائيکی تاسيس کند اما با مخالفت روحانيون بزرگ روبرو شد و راه کج کرد و به سلطنت رسيد که اين بار روحانيون زمان تبريک گوی او شدند. با اين همه بهترين روابط را با حکومت ترکان جدید [ترکيه ] برقرار ساخت و به اختلافات مانده از دوران صفوی با گذشتن از بخشی از آرارات پایان داد.

اما تاثير عمده تر تحولات ترکيه بر ايران زمانی بود که روشنفکران ايرانی در صدد برآمدند که رضاخان پهلوی را که به شاهی رسیده بود به تحولات مدرن اروپائی تشويق کنند، برای اين کار محمد علی فروغی به مستشارالدوله صادق آزادی خواه آذری همان ماموريت را داد که سال قبل از آن ميرزا حسین خان سپهسالار به عهده گرفته و ناصرالدین شاه را به بازدید از مرز اروپا برده بود.

سفر تاريخی رضاشاه به ترکيه، که اولين و آخرين سفر خارجی وی در دوران سلطنت بود به نوشته همه معاصران و آگاهان تاثيرعميقی بر وی گذاشت که کشف حجاب و تاسيس نهادهای موسیقی، لباس متحدالشکل برای زنان و مردان از جمله آنان است که حتی تغيير خط هم در همان زمان مطرح شد، همان طور که آتاتورک خط لاتين را برای زبان ترکی برگزيد. اما اين آخری در ایران عملی نشد.

بدين سان ايران و ترکيه [همراه پاکستان ديگر کشور مسلمان و غیرعرب] در سال های سلطنت پهلوی در ايران همچنان روابط را با يکديگر حفظ کردند جز اين که تا دهه هشتاد میلادی به نظر می رسيد درآمد مدام افزايش يابنده نفت ايران را به شتاب بيش تری به سوی مدرنيزم می برد و فقر مانعی برای رسيدن ترک ها به آرزوی قديمی خود و پیوستنشان به اروپا می شود. روندی که با انقلاب ايران به هم خورد.

جمهوری اسلامی و جنگ

همزمان با تاسیس جمهوری اسلامی ایران که از همان آغاز تبليغات مخالف عليه حکومت لائيک ترکيه و بنيانگذار آن آغاز شد تا جائی که نخست وزير زمان جنگ برای خودداری از گذاشتن گل بر مزار آتاتورک از سفر به ترکيه خودداری کرد، جنگ ايران و عراق، فرصت مغتنمی به دست ترک ها داد تا درآمد کافی برای ساخت اقتصاد خود پیدا کنند.

حکومت ده ساله نظاميان در ترکيه که همزمان با انقلاب ايران اتفاق افتاد، فرصتی به ترکيه داد تا هم از درآمدهای ناشی از ترانزيت کالا به دو همسايه در حال جنگ بهره گیرد و هم با مقررات سخت گيرانه مانع از فعاليت اسلامگرايانی شود که به حکومت ايران احساس نزديکی می کردند. اما نسل تازه ای از اسلامگرايان به رهبری رجب اردوغان که حزب عدالت و توسعه را پی ريختند هم روابط نزديک تری با تابوی مسلمانان [اسرائیل] برقرار ساخته و هم حضور ترکيه در اتحاديه اروپا را از همیشه ممکن تر ساخته است.

هم در دوران اين دولت سخت ترين کشمکش ها با ايرانيان تا حد بيرون راندن شرکت های ترک از پیمانکاری های خدمات فرودگاهی و تلفن موبايل جلو رفت تا جائی که رييس جمهور اصلاح طلب محمد خاتمی در اعتراض به رفتار هموطنان خود سفرش را به آنکارا لغو کرد.

با اين همه به نظر می رسد، زيستن در کنار دولتی که نامی از اسلامگرايان بر خود دارد برای تهران بهتر از تحمل نظاميانی است که آشکارا ضديت خود را با حکومت دينی ابراز می داشتند و در زمان حکومتشان هم جمهوری اسلامی بنا به مقتضیات اقتصادی ناگزير بود به روابط خود با آنان ادامه دهد.

از جانب ترکيه نيز نياز به نفت و گاز موجب شده که با همه نگرانی هائی که از بابت نزديک شدن به تندروهای تهران در دل اسلامگرايان ترک وجود دارد اما آماده کردن و پیشبرد دو قراردادی را جلو ببرند که اجرای آن خواهد توانست بخش های عمده شرق ترکيه را سوخت برساند.

علاوه بر اين که سياست مشترک دو کشور در مورد کردها و خودمختاری طلبی آن ها که در ماه های اخير نظاميان هر دو کشور را به شمال عراق رانده است، امری که با اعتراض دولت مرکزی عراق روبرو شده، چنان است که دو همسايه نمی توانند از همکاری با هم چشم بپوشند گرچه هر دو نگران فرهنگی هستند که از طريق آن دیگری گسترش می يابد. فرهنگی که به صورت حجاب های نوع ایرانی در شهرهای شرقی ترکيه خودنمائی می کند و به صورت سی دی ها و نوارهای موزيک ترکی به داخل ايران قاچاق می شود.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

خانوم در...

هنرمندان گروه وان لایت در کانادا دارند آخرین هفته های کار بر روی قصه خانوم نوشته مرا با کارگردان شاهین صیادی به پایان می برند. نمایشنامه پوشش نام گرفته است و فیلمی از کارشان تا همین جا می بینید
من ابتدا چنان که معمول است تئاتر گروه را "حجاب" معنا کردم ولی شاهین به درستی توضیح داد که پوشش است

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Thursday, August 30, 2007

خواندنی از باب پیروزی اسلامگراها

بله این ماجرای ترکیه و پیروزی اردوغان ککی انداخته است در تنبان ها، دوستان فراموششان شده است که اصلا حزب عدالت و فضیلت از همان اول که شروع کرد تا چه اندازه به دکتر سروش و نظرات وی توجه داشت. ندیدم جائی اشاره کنند. اما باری حالا پیام های پی در پی است که از تهران به سوی انکارا روان است که در حقيقت سر نهانش این است که ما همان را می گوئیم که اردوغان گفت.

حالا لحظه ای از این که احزاب ایرانی چه می کنند با پیروزی قاطع اردوغان فاصله بگیریم. که این عادت ماست که با پیروزمندان معمولا همکاسه و فامیل می شویم و شباهت هایمان به چشممان می آید. فاصله بگیریم تا بگویم که کار احزاب همین است اما کار اهل اطلاع و قلم چی.

محمد قوچانی در مجله شهروند مقاله ای نوشته در همین باب . به اردوغان لقب اتاتورک مسلمان داده. نوشته اش مانند همیشه جالب. بابک مهدی زاده که شش سالی هم از قوچانی کوچک ترست به سن، و یکی دو روز دیگر باید به سربازی برود ، جوابی پرداخته و به نکته جالبی اشاره می کند. هنوز تصميم نگرفته ام در این گود وارد شوم. با همه جذابیتش. اما حیفم آمد که شما از این دو نگاه بی خبر بمانید.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Tuesday, August 28, 2007

مشاور یعنی این

مقاله امروز روز را اینجا بخوانید و یا در ادامه همین پست

آقای علی‌اکبر جوانفکر مشاور رسانه ای رئیس‌جمهور که باید انصاف داد نسبت به یک سال و نیم پیش که به اين سمت منصوب شد، اينک نشانی روزنامه ها و نام خبرنگاران را بهتر می داند تا زمانی که از گفته هایش پیدا بود که هيچ از اين حرفه نمی داند و به سبب محرمیت بدان مقام منصوب شده، به مناسبت هفته دولت با خبرنگار خبرگزاری مهر سخن ها فرموده که برخی از آن ها خواندنی ترست.

اما ابتدا بايدمان گفت که از جمله معنای همه چیزها که عوض شده یکی هم معنای مشاورست. و این در زمانی که مقامات دولت اعداد رياضی را که در اصالتشان تردید نبود از اصل انداخته اند عجبی نیست. چنان که فرموده اند دولت فعلی 52 برابر دولت های قبلی کار می کند. به قول آن آلمانی اگر می خواست دروغ بگوید می گفت سی هشت برابر.

در همه گیتی مشاوران مقامات کسانی هستند که در موضوعی که به آن ها رجوع می شود یا حوزه ای که برایشان تعيين می کنند از همه بااطلاع ترند. مثلا مشاور حقوقی فلان رييس جمهور در دنيا علاوه بر تبحر در امور حقوقی، در مباحثی که مطرح می شود به رييس مشورت های اساسی می دهد. نطق هایش را از نظر عواقب حقوقی بررسی می کند، حتی میهمانان را، ملاقات هایش را و خلاصه همه چیز باید از دریچه چشم وی از دیدگاه حقوقی عبور کند. چرا که وقتی یک نفر آدم با گنجایش محدود انسانی و زمان محدود در بیست و چهار ساعت در روز قرار باشد همه مسائل کشور گل و گشادی مانند آمریکا را حل کند و فرمان بدهد ممکن نیست. مشاوران به وی یاری می رسانند. چنان که یکی شان هفته گذشته مستعفی شد چه حکایتی بود در رسانه ها که بله مغز متفکر جورج بوش رفت.

حال به نظر می رسد مشاور در سرزمين ما شده است شغلی برای یک گروه آدم که تخصصشان فحش دادن به گذشتگان است، همه از اول تا آخر، و با عرض معذرت دروغ بافتن، و ندانسته های رييس را واقعيت جا زدن و همان را تکثير و توزيع کردن. تجسم کنید اگر کیسینجر که مشاور ریچارد نیکسون بود قرار میشد دستور از نیکسون بگیرد و فقط مسوول این باشد که مصاحبه کند و به منقدان رییس جمهوری بد و بیراه بگوید. از همین روست که به گمانم این معنای مشاور نیست. اما به ما هم مربوط نیست. رييس جمهور هر کار دلش خواست بکند به ما چه . ما چرا بايد غلط های مشاور را بگیریم و این خطر را بپذیریم که به ضديت کور ، یا به گفته آقای جوانفکر براندازی نرم مبتلا شویم که خدا نیاورد.

اما مصداق. از آن جا که ايشان گفته "عملکردها، تصمیمات، اقدامات باید مورد نقد عالمانه قرار گیرد تا سره از ناسره باز شناخته شود و منافع مردم نیز در سایه چنین نقدی تامین خواهد شد"باید قبل از این که دولت از این کرم پشیمان شود و باب نقد عالمانه هم بسته شود دست به کار شد. اول این که در همين جمله که مشاور رسانه ای فرموده دست کم دو غلط هست. یکی این که عملکرد و اقدام مشخص نفرموده اند تفاوتش چیست. دوم این که ایشان گویا نمی داند "بايد"ی وجود ندارد بلکه عملکردها "می توانند" مورد نقد عالمانه قرار گیرند.

ولی روح جمله ایشان را ملاک قرار می دهیم و چند سئوال ساده. وقتی رييس وی هر روز ده ها بار "ما اولين ..." "ما بهترین..." "ما در طول تاريخ بیش ترین..." به کار می برد بی آن که درباره شان تحقيق کرده باشد و مشاورانش هم به او کمکی نمی کنند، آیا نشان دادن غلط های این مقایسه ها نقد عالمانه است یا نه. پاسخ ايشان می تواند اين باشد "اگر با دلیل و مدرک صورت گیرد و بی احترامی هم نشود البته که عالمانه است". با همين فرض شروع می کنیم.

در گزارش عملکرد دو ساله دولت ادعا شده که رييس جمهور و وزير خارجه اش به "بیش از یکصد کشور اسلامی" مسافرت کرده اند. در حالی که یکصد کشور اسلامی در جهان وجود ندارد. تازه این دو به صد کشور [اعم از مسلمان و غیرمسلمان] هم سفر نکرده اند، چه رسد که اگر سفر می کردند ملت باید می پرسید حاصل این سفرها کجاست وگرنه سفر کردن و از صاحبخانه حرف های مبادا شنیدن که هنر نیست.

در گزارش نوشته اند "رييس جمهور تنها رییس دولتی در همه تاريخ است که به همه شهرهای ايران سفر کرده است و با همه مردم ايران دیدار داشته است". اين سخن که مدام تکرار می شود دروغ است. ادعای پوچی است. هیچ کس نمی تواند چنین ادعائی کند که همه ایران را دیده، ایشان همه نهاد ریاست جمهوری را ندیده چطور می تواند چنین ادعائی کند، با همه هفتاد و پنج میلیون مردم ایران هم دیدار کرده از آن حرف هاست. اما اگر انتقاد کنی خواهند گفت در مثل مناقشه نیست [ که در اين جا هست] ادعا می کنند اين که گفته اند همه شهرها مقصود همه استان هاست. این هم که گفته اند مردم سراسر کشور یعنی از هر منطقه با چند تائی ملاقات کرده اند.

فرض کنیم که این استدلال با آن تبلیغات برابری دارد. و فرض کنیم تبلیغات چی مجازست به چنین مغالطه ای. ولی باز سئوال وجود دارد. دست کم چند نخست وزير دوره پهلوی دوم در تاريخ ثبت است که ماهی یک بار هیات دولت به استانی بردند. هنوز کسانی مانند نگارنده همین نوشته زنده اند که به عنوان خبرنگار به ياد دارند و می توانند عکس ها و گزارش ها را نشان دهند که دولت هویدا در تابستان ها به مناطق گرم و زمستان ها به مناطق سرد می رفت و هیات دولت را هم می برد و آب اشامیدنی قشم که همین روزها باز دوباره مساله شده است در زمان همین سفرها فراهم شد وقتی که هویدا دستور داد وزیر دارائی اش [جمشید آموزگار] در جزیره بماند و تا آب را فراهم نکرده حق ندارد به تهران بیاید.

رييس جمهور، با خوش بينی که در خود سراغ دارم، لابد چنین نیست که بخواهد دروغ بگوید. واقعا باور دارد که چنین است. اما نمی داند. تاریخ نخوانده است. مشاوران باید به او بگویند که حاجعلی رزم آرا نظامی نابغه ای که به دست فدائیان اسلام کشته شد [چون شاه تصور می کرد که می خواهد رضاشاه شود و علیه او کودتا کند]شهر به شهر و کوه به کوه خاک ایران را دیده بود. آن هم نه با پرواز های اختصاصی هواپیمای سابق سلطان برونئی بلکه با جیپ و اسب. آن هم نه برای تبلیغات بلکه برای همه مناطق ایران کتاب های جغرافیای نظامی نوشته که هنوز معتبرست.

یا دعوی دیگر رييس جمهور و دولتمردان "آقای احمدی نژاد تنها رییس دولتی است که نامزد حزبی نبوده و در نتیچه به هیچ حزبی بدهکار نیست و حزبی او را کاندیدا نکرد. و فراجناحی است. این ادعا دروغ است و از زبان کسی بیان می شود که تاریخ ایران را نخوانده تا بداند از چه می گوید. در دوران پادشاهی پهلوی که اصلا حزبی وجود نداشت که رییس دولتی انتخاب کند می گذریم. از دکتر مصدق که عضو جبهه ملی بود اما برای این که نشان دهد نخست وزیر آن ها نیست همان روز اول دولت از جبهه استعفا داد و چند تن از مخالفان جبهه ملی را به کابینه برد می گذریم . نمی گوئیم که در بیشتر موارد افراد بعد از رسیدن به دولت حزب درست می کنند که اين را هم آقای احمدی نژاد درست کرد و نادره ای بود که در اولين انتخابات شکست خورد. اما برسیم به تاریخ جمهوری اسلامی، رييس جمهور اول عليرغم میل حزب جمهوری اسلامی که حزب فراگیر شده بود انتخاب شد. در مورد رييس جمهور دوم رهبر جمهوری اسلامی همچنان با نامزد شدن روحانیون موافقت نکرد با حزبی [ به معنای حزب جمهوری اسلامی [ بودن وی هم موافقت نکرد و نوبت به آقای رجائی رسید که حزبی نبود اما نامزد حزب جمهوری اسلامی بود. رهبر فعلی انقلاب اولين و تنها نامزد منتخب رياست جمهوری بود که هم روحانی بود و هم رهبر حزب جمهوری اسلامی. بعد از جنگ هیچ حزبی در کشور وجود نداشت که آقای هاشمی نامزدش باشد. اما می توان گفت دو جناح بودند. هر دو جناح هم در کابینه وی بودند هم ناطق نوری و هم عبدالله نوری، هم میرسلیم و علی لاریجانی و هم محمد خاتمی. در آستانه مجلس پنجم نزدیک بود حزب کارگزاران سازندگی ایجاد شود که رهبر جمهوری اسلامی موافقت نکرد. در انتخابات دوم خرداد به شرح ایضا باز حزبی نبود. جناح اصلی کشور نامزدی داشت که رای نیاورد. آن گروه اندک کارگزاران هم اگر نفاذ سخن داشتند بدان معنا نبود که بتوانند چنان رائی بسازند، همین طور سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی. این هر دو در انتخابات مجلس پنجم به جز چند نفری مانند فایزه هاشمی و عبدالله نوری و دکتر معین کسی را وارد مجلس نکردند. پس آقای خاتمی هم بی حزب و جناح برگزیده شد. پس آشکار می شود تنها دو رييس جمهور قبلی حزبی بودند و حزبی آن ها را نامزد کرد و برایشان رای گرفت. یکی مرحوم رجائی و دیگر مقام رهبری.

اما می ماند ادعای عمل به فراجناحی کردن. آقای هاشمی می تواند چنین ادعائی بکند آقای خاتمی هم می تواند بکند چرایش را در مورد هاشمی گفتم و در مورد خاتمی وی از جناح رقیب آقای غفوری فرد را مشاور کرد. از حزب کارگزاران چندین وزیر داشت و وقت رفتن هنوز آقای جهانگیری و مرعشی در کابینه بودند.

حالا ایشان که آقای احمدی نژاد باشد بر سر کار آمده هیچ کس به جز دوستان و همفکرانش را قبول ندارد، تا سطح فرمانداران همه را عوض کرده . جناح راست را هم به زحمتی می پذیرد آن وقت ادعای فراجناحی هم می کند.و باز عنوان "اولین " را برای خود ذخیره کرده است. غفلت چقدر.

اصولا کار مهم مشاوران این است که اين صفت های "ترين" را از دهان رييس جمهور بیندازند پیش از آن که سوژه قطعی و غیرقابل انفصال جوک ها شود. مثلا وقتی از استقبال مردم از خودش در فلان روستا سرمست می شود و قطار صفت های تفصیلی به راه می افتد، مشاوران بايد اولا توجه دهند که قبل از این ها هم چنین مراسمی و بیش از این جمعیتی برای صاحبان مقام آمده از تهران برپا شده است. از جمله در جمع خصوصی که احتمال تبليغ برای غیر نداشته باشد فيلم دیدار شاه و همسرش را از منطقه طبس زلزله زده یک سال مانده به انقلاب نشانش دهند و در گوشش بگویند اين مردم که از همه چیز محرومند، عادت کرده اند که برای هر صاحب مقام که از مرکز رسید صلواتی بفرستند، گوسفندی بکشند، به حساب خود نگذار. برایشان این عمل هم تماشاست هم احتمال دارد اين ها که کلید درآمد نفت را در دست دارند، مرحمت و کرم نمایند حمامی برای روستا، جاده ای، بیمارستان و پلی هم نصیب مستقبلین بشود. خوش بختانه چون تبلیغات و بزرگ نمائی از دیرباز در اين کشور معمول بوده پس فیلم هایش هست. دیدن این فیلم ها و دانستن این گزارش ها، کمتر فایده ای که دارد این است که آدم چیزهائی نمی گوید که دیگران بخندند و یا در سلامتش شک کنند. اگر کسی بعد از دیدن فیلم سال های قبل از انقلاب خواست بگوید نامسلمان ها، مردم را با اتوبوس جمع کرده اند، مشاور صادق باید در گوش رییس بگوید ما مسلمانان هم همین کار را می کنیم . اگر گفتند کفار را جمع کرده اند ، مشاور باید بهشان نشان دهد که در جمع کسانی که از همسر شاه در طبس استقبال کردند و فیلمشان الان در اینترنت هم هست، برای نمونه یکی هم بی حجاب نبود بلکه همه چادری بودند.

مشاور متدین برای اين که حقوق و مزایائی که دريافت می کند حلال باشد در اين موارد دقیق می شود و حتی اگر باعث رنجش رییس شود، برایش توضیح می دهد که رفتن به مرکز يک استان و سخنرانی یک ساعته در استادیومی که بیست هزار نفر مثلا با تعطیل ادارات و دانشکده ها و مدارس در آن گردآوری شده اند، در هیچ قاموسی به معنای ديدار تمام مردم آن استان و بازديد از تمام شهرهای کشور نیست. آن وقت همولایتی ما نامه می نویسد که بابا دروغ چرا . نه رییس و نه معاون و نه وزیر ده سالی است از حوالی ده ما در کجور و ساوجبلاغ عبور نکرده اند.

مشاور متدین به رييس توصیه می کند شما که به کلنگ زدن های سال آخر هاشمی رفسنجانی معترض بودی نباید الان خودت موقع کلنک زدن کارخانه پارچه بافی اردبیل بگویی " بزودی ايران بزودی حرف اول را در لباس در جهان می زند" یا "دیگر اجازه نمی دهیم لباس های ایرانی با مارک خارجی فروخته شود؟"مشاور لبخندها را می بیند. مشاور پچ پج ها را می شنود. مشاور کار اصلی اش نیست تملق گفتن مدام. اگر چنین نبود از مشاوران متعدد یکی شان به ایشان می گفت چطور می خواهی نگذاری لباس با مارک خارجی برسد در کشوری که مواظبت و امنیتش چنان است که قاچاقچی ها سه کیلومتر لوله می کشند و گازوئیل از آن می فرستند به کشور همسایه. یعد از دو سال گروگان گیری و شرارت و ساختن چند پایگاه نظامی و اعلام چند باره استقرار ارامش در منطقه شرق کشور ، آخرین بار گروگان گیرها را نه نیروی انتظامی ما که این همه هزینه اش کردیم و این همه امکان تبلغاتش دادیم بلکه پلیس پاکستان دستگیر می کند و دولت معترض است که چرا گروگان گیرها را تحویل ما نمی دهید. تازه سی در صد هم که در گاز تخفیف داده ایم. برای همین کارها لابد.

مشاور خوب و متدین در گوش رییس می خواند به دشت آهوی ناگرفته مبخش. بگذار اولين محموله کارخانه اردبیل راهی بازار شود. ببین اصلا می تواند در بازار خودی بفروشد. مثل کارخانه تولید چادر مشکی نمی شود که نتوانست با چین رقابت کند آن هم در محصولی که خریدارش فقط خانم های ايرانی هستند. و ورشکست شد. بعد.

اما مشاور رسانه ای آقای احمدی نژاد چنین نمی کند سهل است مدام برای روزنامه نگاران خط و نشان می کشد و حرفه ای را که نمی شناسد مقید می کند. به این تاویل خوانندگان می توانند بقیه گفته های مشاور محترم را هم باور کنند و محک بزنند. از جمله آنجا که می فرمایند "احمدی نژاد در جريان انتخابات حتی یک وعده نداد. مردم با همه وجود او را باور کردند و واقعا به او علاقه مندند."

ممکن است مردم به آقای احمدی نژاد علاقه مند باشند. یعنی اکثريتشان. البته باید تا انتخابات صبر کرد. اصلا هم فرض را بر این نگذاشت که با انتصاب سردار افشار قرار شده بسیج کارهای انتخابات را در دست بگیرد. فرمانده بسیج فرمانده انتخابات، بسیج هم برگزار کننده انتخابات. نگوئیم جای شبهه هست. از آن جا که ما لیبرالیم و راهی جز صندوق نمی شناسیم . صندوق را حتی اگر کلیددارش شورای نگهبان و سردار افشار باشند هم به هر روش دیگر ترجیح می دهیم. اما بایدشان گفت صبر کنید تا از صندوق چه به دراید. تا آن زمان به استناد یک در صد [نسبت به کل رای دهندگان] که احمدی نژاد بیش تر از مهدی کروبی در دوره اول آورد، ادعا کنید. می پذیریم که مردم به ایشان علاقه دارند. اما اجازه بدهید با جمله "ایشان حتی یک وعده در انتخابات نداد:" کمی مخالفت کنیم . آخر مگر ممکن است بعد دو سال چنین بلوفی زد

یکی از مردم بپرسد ایهاالناس اقای احمدی نژاد وعده نداد. سفره و نفت چی بود. وام ازدواج چی بود. مبارزه با مفاسد اقتصادی چی بود. ساده زیستی. بازگشت به انقلاب و ارزش های آن. مسکن. سیاست خارجی. اگر نمی دانند بدانند ایراد گرفتن از گذشتگان به معنای دادن وعده آن است که برعکس کار می کنیم. وقتی که خانه سازمانی شهردار تهران را در تیزر تبلیغاتی گذاشت آقای شمقدری و بعد خانه ساده آقای احمدی نژاد را با آن مقایسه کرد. یعنی دو تا چیز مختلف را با هم مقایسه کرد، به قصد فریب مردم. آیا وعده نبود. بود و حالا هم مسلمان متدیدن می پرسد چرا اقای الله کرم و شمقدری نشان نمی دهند که رييس جمهورشان الان کجا زندگی می کند و آن را با خانه شخصی آقای خاتمی و یا معین مقایسه نمی کنند.
همانند ژست سوار شدن در هواپیمای عمومی و مانند مردم عادی. که دو بار بیشتر اتفاق نیفتاد و جت اختصاصی سلطان برونئی البته که امن تر و راحت تر بود. اما شعار ساده زیستی را هنوز هم می توان ادعا داد. فقط به استناد کاپشن و شلوار چروک.

سخن آخر
راست بگویم. آقای احمدی نژاد اگر خوب و اگر بد اینک رييس جمهور ايران است. ما ایرانیان اگر مخالف و اگر موافق، به هر حال ناگزیر از پذیرش اين واقعتيم. اکثریت قريب به اتفاق ما هم نه عضو حزب سیاسی هستیم و نه کسی را پشت در نم کرده داریم که تازه شورای نگهبان هم باید تائید کند صلاحیتش را. مایل هم هستیم که در همین دوران انشالله چهارساله کارهای خوبی بشود به نفع مملکت و در انتخابات هم مردم بتوانند ازادانه به هر که می خواهند رای بدهند. اگر در این فاصله بیشتر نوشته ها و گفته های ما مردم علیه آقای احمدی نژادست به طوری که دستگاه مخابرات به زحمت افتاده در جمع کردن اس ام اس ها، وزارت اطلاعات به دردسر دچار شده در گوش کردن به جلسات هر کس هر گروه و خانواده، روزنامه شریفه به ناراحتی دچار شده برای خبرسازی مدام از اتاق خواب و پذیرائی مخالفان دولت، مشاوران رنگ به رنگ اینقدر زخمت خنداندن مردم به خود می دهند. خلاصه دولت مجبور شده روزنامه ها را از ترس نزدیک شدن انتخابات ببندد. حتی آقای ثمره هاشمی هم کفایتش نکند فرمانده بسیج را برای انتخابات مجلس کمک بخواهد، فقط و فقط علتش افاضات رییس و مشاوران ايشان است که مدام به گذشتگان و دیگران بدو بی راه می گویند و ادعاهای عجیب می کنند و دستشان رو می شود.

واقعیت این است که گذشتگان حتما هزار اشکال دارند وگرنه همان چند رای اضافی را مردم به اقای احمدی نژاد نمی دادند. این حرف درست است. و حقیقتش این است که ما مردم بدمان نمی اید که نقد اصلاح طلبان کنیم اما شما نمی گذارید. اگر دهان بسته بودید و کار می کردید یک صدم آن که امروز ادعا می کنید. حتی خطاهایتان هم گذشتنی بود. کسی از شما انتظار ندارد هم شاگرد اول و هم دوم و هم سوم باشید و به قول رییس قدرت جهانی باشید و به قدرت منطقه ای هم اکتفا نکنید. همین ماشینی که به دستتان داده شده است را به ارامی برانید ملت برای سال ها قدرشناستان خواهد بود.

اما وقتی که مدام ادعا می کنید. مدام منم طاووس علیین شده . و از سر بی اطلاعی بلوف هائی می زنید که هر عاقل می داند درست نیست، همین است. روزنامه ببندید در تاکسی. در تاکسی مامور بگذارید در جمع بچه ها، در اتوبوس، به زبان طنز، به زبان کنایه، به شعر. ملت ایران سواران از اسب پیاده کرده است. شما که چیزی نیستید.

آقای جوانفکر در همین آخرین گفتار کشف غریبی هم کرده اند. فرموده اند روزنامه نگاران کجا بود که شهرام جزایری پدید آمد. و نتیجه گرفته اند که روزنامه ها دست در جیب شهرام جزایری داشتند. پاسخ این است که اگر در موقع کشف جرم می فرمائید که از قضا دوستانتان که روزنامه کیهان باشند در آن زمان بودند و به اندازه کافی هم حقیقت گوئی کردند و به اندازه کافی هم نتيجه خوب گرفتند. اما اگر سخن چنان که گفته شده برای متهم ساختن روزنامه نگاران به ضعف و ترس است که پرسیده اید در آن زمان خبرنگاران کجا بودند. باید مثال خروشچف را آورد.

دبيرکل حزب کمونیست شوروی در کنگره بیستم لب به انتقاد از ژنرالیسم استالين گشود و در حالی که کس در تالار پولیتبرو نفس نمی کشید تا توانست از آن متوفا بد گفت و گفت تا صدائی آمد. یکی پرسید تو خودت کجا بودی آن موقع. مقصودش این بود که چرا وقتی استالین زنده بود نگفتی. خروشچف از همان پشت تریبون گفت کی بود که این سئوال کرد. صدائی از سالن نیامد. دوباره پرسید چه کسی بود. هیچ کس دستی بلند نکرد. سه باره هم جوابی نگرفت آن گاه گفت همان جائی که الان شما هستی .

حالا حکایت ماست. اگر روزنامه نگاری ایران جان داشت در همین دفعه که شما سوار بودید و عید شد و خبر پخش شد که شهرام جزایری فرار کرد، هزار نکته بود که بايد می نوشت. اما نوشته نشد چرا. به همان دلیل که آن زمان نوشتنی نبود.

ببینید یک اشتباه کوچک و یا یک اصلاح کوچک چقدر در معنا فرق دارد. در انگلستان بعد از جنگ عراق معمول شد که تونی بلر را کارتونیست ها، سگی می کشیدند و جورج بوش را میمون . کسی هم آن ها را به دادگاه نکشاند که توهین کرده ای. چرا که انگلیسی ها از قضا سگ را هم دوست دارند و هم عزیز می دارند. وقتی موقع رفتن بلر شد یکی از نویسندگان مشهور نوشت تونی سگ بود منتها نه سگ گله، بلکه سگ رهنما بود. یعنی همان سگ ها که برای هدایت کورها تربیت می شوند و آن ها را به منزل می برند. با این گفته بسیار ناسزا ها تصحیح شد. از جمله آشکارمان شد سگ پارس کننده و بدخو و بددهان عیب است ورنه سگ رهنما مثبت هم می تواند بود.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Saturday, August 25, 2007

حکایت ما و روحانیت

مقاله امروز روز را در این جا بخوانید و یا در ادامه همین پست.

رييس ستاد نيروهای مسلح با جملات نرم تر از همیشه، که مقدمه تهدید به حساب می آید، مخالفین نامعلوم اما خودی را مخاطب قرار داده تا اعلام دارد که همین میزان انتقاد را هم از دولت نکنند و قلم ها به فکر خود باشند و فعاليت های سیاسی هم چون اساسش بر ایجاد دولت سایه است، بايد فروگذاشته شود مبادا دشمن بهره برداری کند.

و اين درست در زمانی است که از آمريکا – به نظر می رسد بعد از درگوشی های دو تن از فرماندهان سابق سپاه با واشنگتن – آوائی برآمده که سپاه پاسداران تروريست است، صدا در جهان پیچیده و در ايران تمامی روزنامه ها و احزاب و گروه های داخلی، به شرح ايضا محمد خاتمی بزرگ ترين نماینده هنوز حاضر اصلاح طلبی به حمايت و دفاع از سپاه برآمده اند، تا بلکه اين همصدائی حريف را از پی گرفتن اين راه پشیمان کند که بايد دید.

گفته های دکتر فيروزآبادی در معنا شباهتی دارد به آن چه سردار صفوی گفت بعد از دوم خرداد که باز در آن تهديد به قلم بود و حکايت بريدن زبان و زدن دست. آن بار نيز اين کلمات آتشين در قالب دفاع از تماميت و امنيت بيان شد اما در همصدائی با يک جناح سیاسی. همان جناح معروف به بازار [حتی زمانی مشهور به هوادار اسلام امريکائی]، یا جناح راست، که رسانه های دوم خرداد با تسامح و احيانا مجامله محافظه کار لقبش دادند و بعد از دوم خرداد خود را اصولگرا صدا می زند. بعد از پیروزی در جنگ با اصلاح طلبان هم خیال دارد که خودش را حزب فراگیر کند[مانند حزب رستاخير] البته که به مرکزيت خودش و در ضديت با اصلاح و اصلاح طلب. و هیچ نمی رود به تاریخ تا ببیند که حزب های فراگیر دیگر با مملکت و نظام ها چه کرده اند. از جمله آخریش که حزب جمهوری اسلامی باشد که به فراست و به موقع متوقف شد. بماند.

اينک سخن رييس ستاد چند معنا دارد. اول آن که تهديدهای آمريکا شوخی نيست و به همين علت کشور نظم و همصدائی میخواهد و موقع ايجاد دولت سايه و رقابت های سیاسی نیست. دوم معنا آن است که آن هدهدی که می پنداشتيم خبر از سلیمان می آورد، زاغی از کار در آمد گريخته از مغاکی، تشنه طاووسی است و خرجش از کیسه ماست. اما ما که نظاميان باشيم چنان همآغوش این راغ گشته ايم که تشخيصمان از هم دشوارست. به رعایت ما مهلت دهید که زمانه اش بگذرد به آرامی. سوم معنا آشکار کردن تمايلی است برای قدرت بيش تر، بگو نمايش قدرت آشکار.

قدرت نظامیان
و اين آخری همان است که جای سخن دارد و حق است که کمی تامل بر آن کرد. اما قبل از آن گفتن اين سخن لازم است که برپا داشتن حزب و یا کابینه سایه نه که گناهی نیست بلکه از ملزومات جوامع مردم سالارست که سلامت نظام را تضمين می کند. چرا که عده ای در سایه هم دولت حاکم را می پایند و نقد می کنند، و هم خودشان وارد و با تجربه می شوند. ورنه اگر این تمرین نباشد هر دولتی آمد شخم می زند و بدنه کارشناسی را هم به خانه می فرستد و تا پخته و کارآزموده شد موقع رفتنش می رسد. اما صحيح میگوید دکتر فیروزآبادی که لابد از اخباری خبر دارد که ما نداریم. موقع باريک است و موقع رقابت های تند و پشت و پا زدن به دولت نیست.

اما برگردیم و ببنیم جوامع پدرسالار چه می کنند در اين جور مواقع. آن ها در اين مواقع مانند کابينه جنگ هیتلر و یا همین کابینه امروزی سارکوزی و خانم مرگل در آلمان، نمیروند رسم و راه سایه را براندازند بلکه همدیگر را صدا می کنند و با دادن یکی دو صندلی در کابینه به گروه رقیب، رقابت را از شدت می اندازند. شاید در پیشنهاد رهبر جمهوری اسلامی برای سال انسجام و وحدت نظر به همین بود. در غياب چنان نگرشی چه معنا دارد نظام را از سايه ترساندن

معنای سوم
اما معنای سومی که از تهدید رییس ستاد به بعض ذهن ها می زند این است که نکند برخی را گمان بر اين است که ايران را می توان مطابق با الگوی ترکيه و پاکستان قرن بيستم اداره کرد. در آن دو کشور از بدو استقلال و تاسیشان چنین بوده که نظاميان هر وقت باور کرده اند که نظام [در ترکيه لائیک و در پاکستان به اسم اسلامی و در باطن سکولار] به خطر افتاده، وارد میدان شده اند، روزنامه ها و نهادهای مدنی و احزاب را تعطیل کرده اند تا نظم برقرار بماند. یعنی که ارتشی هستند دارای ايدئولوژی. آخرين نمونه حضور نظامیان در بزنگاه در پاکستان هم اکنون نفس های آخر می کشد و با دعوت از نواز شريف و بی نظیر بوتو برای بازگشت به کشور عملا خداحافظی می کند. و در ترکيه تا همين امروز مانع شده که عبدالله گل از جمع کسانی که اسلامگرا خوانده می شوند [و از اين نام تنها چارقد شیکی بر سر بانوانشان دارند] یه رياست جمهوری برسد. اما می رسد بالاخره. ارتش گاهی اعلاميه ای می دهد. اما ورای اين وظيفه تعريف شده که چندبار در اين دو کشور نظاميان را به دولت رسانده، چیزی از عطش به قدرت هم در بازو و ذهن تیمساران هست که به نظر می رسد طبیعی است و همين همواره دولت های منتخب را در وحشت نگاه می دارد. زمانی گفته شده است که شاه سابق به جان کندی گفته بود اگر شما دنبال الگوهای ترکیه و پاکستان می گردید در ایران ارتش منم، من آن نقش را دارم. باری این نمونه ها همان زمان هم که در قرن بیستم داشت در همسایگی ایران کار می کرد، در ايران شدنی دیده نشد. ايا امروز شدنی است. آيا با عوض کردن ظاهر، یعنی به صحنه رساندن يک چهره شبیه به مردم [به قول سردار ذوالقدر با عمليات پيچيده در انتخابات] که شبيه به هيچ ديکتاتوری نیست، می شود همان منويات تیمسار مشرف را به دست یک منصوب او به اجرا گذاشت. نفرمائید کردیم و شد. هنوز به اذان مانده دو دانگی. باید منتظر بود که پوپوليسم برنامه ريزی شده مانند چاوز زمان کشور را هم عوض کند. نه ساعت رسمی را که همه جا معمول است، چاوز ار دیروز زمان کشور را عوض کرده است. و دارد به سرعتی تمام به چهره های پائیز پدرسالار مارکز نزديک می شود با آن پیراهن قرمز.

اما خود اين شباهت یابی با نمونه های پاکستان و ترکیه [مقصودم نشاندن نظامیان در کمین قدرت و تمایل به حکومت، حتی به قصد برقراری ترس و تندروی] اگر راست آید توهينی است به ملتی که صد سال قبل انقلاب کرد که چنین نشود، و غدری است به بزرگ ترين انقلاب ربع آخر قرن بیستم و خواست بزرگ مردم ایران که استقلال و آزادی بود و هست. همان شعار که در قلب آزادیخواهان در جنبش مشروطه هم بود. در آن زمان جنبش با توشيح روحانيون بزرگ، آزادی را در کپی کردن قانون اساسی بلژيک دید. مردم پذيرفتند. هفتاد سالی بعد، در انقلاب سال 57 دوباره روحانيون فرصت به دست آوردند،اين بار روی ديگر صفحه را گذاشتند، و روايتی را به ميدان آوردند که یکی از مراجع در دوران مشروطیت خواسته و برای به کرسی نشاندنش با استبداد سلطنتی هم همساز شده، و جان خود را داو آن بازی گذاشته بود. اين بار بعد هفتاد سال روحانيون باز قانون اساسی نوشتند، اما نه از روی قانون بلژيک، بلکه بر اساس نسخه اول شيخ فضل الله نوری و به روايت روحانی مقتدر ديگری که ايت الله خمينی باشد. آن بار دعوای روحانيون که بر سر پشتيبانی از قانون اساسی بلژیک متحد نبودند، صحنه سیاسی را اشفته کرد و کار را به جائی کشاند که دموکراسی نوپا را از پا در آمد. و در حالی که ايلات و سلطنت [دو ستون دیگر قدرت] همه به قانون اساسی شبه بلژيک تن داده بودند، اين تخاصم روحانیت، یکی از اصلی ترین دلایلی بود که دموکراسی را از کارآئی انداخت و از دلش دیکتاتوری مصلح سردار سپاه متولد شد که ضرورت روزگار بود.

اين بار اما آن نظامی که بر اساس قانون اساسی جمهوری اسلامی پا گرفت توانست بر اختلافات داخلی غلبه کند و دشمنان داخلی و خارجی را بردارد و بماند. اما چنان که رسم روزگارست بار ديگر ، و کمی دیر، از دلش تضادی به در آمد که باز بحثش بر سر آزادی بود. چرا دیر شد، چون جنگ بود و ويرانی، صلح بود و بازسازی، و روحانيت داشت در اين صحنه ها عرض اندام می کرد و خود می نمود و مردم هم به تماشا. اما دوم خرداد نشان داد که در پشت تماشای مردم خیالی هم هست. تقاضا و نیازی هم هست که باز همان بود که صد سال پیش. پس روحانيت با اندک تاخير صلاح خود را به طور نسبی در همراهی با جنبش دوم خرداد دید و همصدائی با آن . آن نویسنده فرانسوی حق داشت که آفرين بخواند بر اين درک و انعطاف، با زمانه چرخيدن، و منعطف بودن و اين اندازه عملگرائی. همان که شاهان نداشتند و روحانیون نشان دادند. اما خود غلط بود آن چه می پنداشتیم. و این ها نشد. چرائيش ده هاست، یکی از بزرگ ترين هایش، فرسی بود که روحانيت با آن تاخته و تا همين جا خود را رسانده بود، رادیکالیسم. همان که روحانيت بر دوشش سوار شد و بازی را هم در علیه سلطنت و هم در جنگ داخلی و خارجی برد. و تندروی نشانه دقيق سپاه پاسداران نیست؛ بلکه نشانه دقيق جناحی است که دشمنی اش با اصلاحات و آن چه به روز کشور اورد نه از علاقه اش به حفظ نظام و نظم، بلکه برای جبران شکست و برای تنبیه کسانی بود که اين بخش از خواست مردم را دیده بودند.

خلاصه اين که از ميان پیام های متعددی که از سخن دکتر فیروزآبادی می توان برداشت، اين بخش است که می ترساند. همسوئی و همرائی نظاميان با يک جناح که مردمش نمی خواهند و مدام بايد با ماسک و پشت اين و آن پنهان به خیابان بیایند،و این برای ايران خطرناک است. خلاصه کلام.

آقا سید
سید حاتم روحانی مردی بود با عمامه ظریف و کوچک، طبع شعری داشت، از زمان مدرسه از سیدحسن مدرس شنيده بود که روایت گفتن و روضه خواندن معلوم نیست نان حلالی فراهم آورد. سید حاتم اول در یکی از حجره های مسجد سپهسالار و بعد ها در نیم بابی کوچکی در کنار مسجد شاه، جعبه آینه ای گذاشته بود و ذره بینی و ساعت سازی می کرد که نان بخور و نمیری به خانه برد. در همان حال برای اهل حاجت دعا هم می نوشت. روزی بختياری بلند اندامی آمد و از پرشال ساعت انگليسی نقره ای خوش نقشی بيرون کشيد و گفت اطمينان به اذانش نیست. چند بار سگ پدر نمازم را قضا کرده. می خواست بگوید کند کار می کند با عقب می ماند. سید حاتم دست دراز و گفت بده. بختیاری هم ساعت را در کف او نهاد و رفت. غروب برگشت که ساعت را ببرد. سید دستمال سفیدی را مثل همیشه پهن کرده بود روی قالیچه و اجزای ساعت را در آن چیده بود. وفتی بختیاری رسيد داشت تعقيبات نماز را به جا می آورد و دعای شب جمعه می خواند. در همان حال با دست سفره را نشان داد که گفته باشد دارم کار می کنم اما هنوز آماده نیست. بختياری به ديدن اجزای از هم گسيخته و قاب خالی ساعتش از جا جهید و فریاد زد این ساعت انگلیسیای منه؟ و اول دست به شوشکه برد و دید خالی است، ناگهان با صدای بلند شروع کرد به گریستن که قربان جدت برم.چرا اوراق کردی ساعت انگلیسیم را. ربع ساعتی عقب می رفت. چشمم کور خودم را باهاش میزان می کردم. حالا چه خاکی به سرم بکنم. اوراقش کردی حالا نشستی بالاسرش دعا می خوانی.

حالا حال ما شبیه به آن بختیاری است. بایدمان خطاب به روحانيون معظم گفت آن بار بهانه آوردید که در مشروطه فکلی ها نگذاشتند و انقلاب را بیراهه بردند. خلق هم چیزی نگفت و اصلا عکس هائی را که نشان می داد روی آن صفه در مجلس هنگام منصوب شدن رضاخان به شاهی چه کسانی ايستاده اند، ناديده گرفت . بچه ها از مدرسه آمدند و از پدرها پرسیدند بابا چرا روشنفکران نگذاشتند مشروطه به نتيجه برسد. پدرها خوندل خوردند اما برای اين که مبادا بچه تجدیدی شود گفتند بله دیگر پیش می اید و فرض را بر اين گذاشتند که تاریخ معاصر همان است که در دوران معاونت آقای حدادعادل در آموزش و پرورش برای مدارس نوشته شده و وسط قرن بیستم هم، جنبش نهضت ملی کردن نفت ايران رهبری داشته است به اسم آيت الله کاشانی، و یک فراماسونی هم بوده به اسم دکتر مصدق که با کودتاچیان دست به هم داشته است. همه اين ها پذيرفته شد تا اين ساعتمان به قاعده شود و مردم بموقع بروند سر کار و روزی و اين قدر حسرت همسايگان نخورند.

حالا بايد به علما گفت که دفعه ديگر به خلق نمی توان گفت اين بازاری ها نگذاشتند و انقلاب را به بیراهه بردند. چرا که اين دفعه فقط حکايت چند برگ نوشته و خاطره نویسی و چند تا عکس نیست که بتوان معدومشان کرد و کت تاريخ را پشت و رو کرد. اين دفعه دنیای اينترنت است و یوتیوب و آرشیو اساسی یاهو و گوگل. دنیا و این نسل کنجکاو مثل اين دوربين مخفی ها می مانند که در همه دنیا به کار افتاده، همه چیز را دارند می بیند و ثبت می کنند..

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Sunday, August 19, 2007

مرگ احمد شهیدی

این مقاله امروز بی بی سی فارسی است در رثای احمد شهيدی پیر روزنامه نگاری ایران که شب قبل درگذشت

همان روز شنبه هجده اوت، که روزنامه گاردین چاپ لندن با عکس بزرگی در صفحه اول خود خبر از مرگ بیل دیدز روزنامه نگار مشهور بریتانیائی داد، و دیلی تلگراف همکار سالیان خود را با صفحات متعدد بزرگ داشت، همتای ایرانی او احمد شهیدی، آخرین بازمانده نسل اولین روزنامه نگاران مدرن، در تنهائی تهران درگذشت.

بیل دیدز ۹۴ سال داشت و روزنامه نگاری را با گزارش های جنگ جهانی دوم آغاز کرد، به عنوان یک خبرنگار - سرباز، و یک شهروند خوب توسط نخست وزیر بریتانیا تجلیل شد. احمد شهیدی هنگام درگذشت نود سال داشت و خبرنگاری را به گفته خود از زمان مرگ تیمورتاش (آذر ۱۳۱۳) آغاز کرد. او در سال ۱۳۵۳ مجموعه مقالات بیل دیدز را به فارسی برگردانده و در روزنامه اطلاعات چاپ کرده بود.

بیل دیدز در ۱۹۳۵ (همزمان با ۱۳۱۳ شمسی) روزنامه نگاری را به عنوان خبرنگار جنگ آغاز کرد و آخرین مقاله اش را روز سوم اوت ۲۰۰۷، پانزده روز قبل از مرگ، نوشت. در این زمان سی سالی بود که شهیدی در سکوت و تنهائی و دوری از فعالیت های مطبوعاتی می گذراند.

خبرنگار و منتقد

شهیدی که لیسانس زبان های خارجی از اولین دوره دانشگاه تهران داشت، در طول پنجاه سال مستمر فعالیت مطبوعاتی مدال عالی اتوال نوآر را از دولت فرانسه دریافت کرد، زمانی که سردبیری تنها روزنامه فرانسه زبان تهران، ژورنال دو تهران، را به عهده داشت.

احمد شهیدی از دو سالی بعد از ورود به حرفه مطبوعات وارد موسسه اطلاعات شد و از یاران نزدیک بنیان گذار اطلاعات عباس مسعودی گشت و تا روزی که انقلاب بنیان موسسه را دگرگون کرد در آن جا ماند. در این زمان مدتی بود که مقامش سردبیر تمام نشریات موسسه اطلاعات بود که تعدادشان به هشت تا می رسید.

شهیدی که به خلق و ادب در میان روزنامه نگاران شهرت داشت، در طول سال های بعد از شهریور بیست با تمامی وزیران و نخست وزیران آشنائی به هم زد و بارها به او پیشنهاد گرفتن شغلی در دستگاه دولت داده شد که همواره به شوخی و با اشاره به قلم خود می گفت "اجازه نمی دهند آقا".

بیل دیدز در هفتاد سال خدمتی که به کشورش کرد دو سالی هم وزیر در کابینه محافظه کاران بود و سردبیر روزنامه دیلی تلگراف، که اطلاعات تهران را می توان بدان نزدیک دانست.

شهیدی در طول خدمت طولانی در روزنامه اطلاعات خبرنگار ارشد، دبیر سرویس خارجی، منتقد هنری، سردبیر اطلاعات هفتگی، سردبیر اطلاعات ماهانه، سردبیر روزنامه اطلاعات و سرانجام سردبیر تمامی نشریات آن موسسه بود.

از وی که به فرانسه و انگلیسی تسلط داشت و به گفته خود ترجمه خبرهای جنگی باعث شد که آلمانی هم یاد بگیرد، ترجمه های متعددی باقی مانده است که مادام کاملیا، میشل استروگف، شب های تار و داستان های کوتاه گی دو مو پاسان از آن جمله است. و از جمله تالیفاتش چرخ و فلک عشق در سال ۱۳۳۲ منتشر شد.

اگر در وصف بیل دیدز نوشتند که او خبرنگاری با وجدان و سربازی شجاع، نویسنده ای موشکاف و شهروندی قابل اعتماد بود، همین صفات برازنده احمد شهیدی است که عکس او در صفحه اول هیچ نشریه ای در تهران چاپ نشد، گرچه صدها روزنامه نگار که برخی اکنون به سن بازنشستگی رسیده اند وی را به حسن خلق و جوشش و یاری به جوانان به یاد دارند.

از چشم دیگران

محمد ابراهیم باستانی پاریزی در مقدمه کتاب هشتاد سال اطلاعات که به تازگی از سوی موسسه اطلاعات در تهران منتشر شده است، در جست و جوی علت مرگ عباس مسعودی بنیان گذار اطلاعات نوشته "رفتم علت مرگ را از احمد شهیدی بپرسم که از سال های شهریور بیست تقریبا عضو ثابت و هاون سنگی سردبیری اطلاعات بود - به تعبیر مرحوم بابا شمل، در باب دکتر ولی الله خان نصر، پدر دکتر حسین نصر، که او را هاون سنگی معاونت وزارت فرهنگ می دانست و می گفت هاون سنگی با فروش و یا اجاره خانه، روی خانه است و خارج نمی شود."

شهیدی که شهریور بیست و اشغال ایران توسط متفقین را دیده بود، دوازده سال پرماجرای پس از آن را نیز با دولت های گوناگون به سر کرد، کودتای بیست و هشت مرداد 1332 و پانزده خرداد سال ۱۳۴۲ را گذرانده بود که در همه این حوادث روزنامه اطلاعات سهم و نقش داشت و شهیدی به عنوان نفر دوم یا سوم موسسه اطلاعات درگیر بود. روزگاری هم توقیف و مدیریت مستقل را - هنگام تبعید خودخواسته مسعودی در دولت قوام - تجربه کرده بود.

از جمله آخرین حوادثی که دید همان است که داریوش همایون، وزیر وقت اطلاعات و جهانگردی، از حوادث سال ۱۳۵۶ نقل می کند: "... در گرماگرم جلسه ای در وزارتخانه، آقای احمد شهیدی سردبیر نشریات اطلاعات تلفن کرد و گفت می دانید مقاله ای که فرستاده شده چیست؟ من طبعا نمی دانستم. گفت حمله به [آیت الله] خمینی است. گفتم باشد، دستور رسیده است که چاپ شود. گفت اگر چاپش کنیم در قم می ریزند و دفتر روزنامه را آتش می زنند. گفتم چاره ای نیست و خودتان می دانید دستور از کجاست و کاری نمی شود کرد. گفت چرا ما چاپ کنیم؟ گفتم فرقی ندارد و یک روزنامه باید چاپش کند و اطلاعات از همه روزنامه ها بیشتر در این دوره برخوردار شده است. یک دو ساعتی بعد نخست وزیر دکتر جمشید آموزگار تلفن کرد که آقای فرهاد مسعودی صحبتی درباره مقاله ای کرده است. موضوع چیست؟ گفتم امر کرده اند چاپ شود. او هم گفت البته باید چاپ شود و به دنبال تایید نخست وزیر، روزنامه اطلاعات دو روز بعد مقاله را در یک صفحه داخلی چاپ کرد و چنانکه آقای شهیدی پیش بینی کرده بود طلاب قم به دفتر اطلاعات حمله کردند. ولی از آن بدتر شورشی در آن شهر برخاست که بر اثر زیاده روی ماموران انتظامی و بکاربردن سلاح آتشین بجای سلاحهای ضد شورش شش تن در آن کشته شدند."

در بسیاری از روایت ها چاپ نامه رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات از اولین جرقه های انقلاب منتهی به سقوط رژیم پادشاهی ذکر شده است. اما شهیدی ماند و یک سال بعد شاهد شد که روزنامه اطلاعات با عنوان بزرگ ترین "شاه رفت" خبر از حادثه ای می داد که شهیدی به عنوان یک روزنامه نگار آگاه پیش بینی کرده بود.

مرتضی ممیز، پدر گرافیک ایران، احمد شهیدی را از اولین مدیران خوش فکر مطبوعات توصیف کرده که به شکل و فرم نشریات اهمیت می داد و فردریک تالبرگ و محمد بهرامی از جمله برکشیدگان وی هستند که تازه خود کسانی مانند مرتضی ممیز و آیدین آغداشلو را تربیت کردند و بسیاری از استادان امروز گرافیک را.

احمد شاملو شاعر مشهور ایرانی نیز که دورانی به دعوت شهیدی در موسسه اطلاعات، نشریه ای را دبیری کرد از وی به عنوان یکی از شریفان حرفه روزنامه نگاری یاد کرده و نوشته "نجابتش همین بس که تاب نداشت به من بگوید مدیر و دستگاه، دیگر کار ما را نمی پسندند. گذاشت و رفت و ابلاغ امر اعلی را به دیگری گذاشت."


ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Saturday, August 18, 2007

سخنان مهم

به نظرم سخنان دیروز آقای خاتمی اهميت درجه اولی دارد. باور دارم بهترست همه اين سخنان را بخوانند. هشداری است که همه بايد بشنوند

متن کامل اين سخنراني بدين شرح است:

«شايد از من پرسش شود که چه لزومي دارد بنده به بعضي سفرها مي روم و بعضي دعوت ها را اجابت مي کنم؟

من نمي خواهم موقعيت فوق العاده حساس که تاريخ بشر در اين لحظه از زمان دارد وموقعيت وي‍ژه اي كه جامعه اسلامي و امت و سرزمين هاي اسلامي در آن قرار دارد و مشکلاتي که براي اين بخش دنيا بيشتر و خطرناک تر است را تشريح کنم .

دنياي اسلام به جهات مختلف مورد توجه است، يکي از اين جهت که اين جهان( خاور ميانه را به طور خاص مي گويم. البته جهان اسلام بزرگتر از خاورميانه است، ولي به طور خاص مشکلي که وجود دارد متعلق به خاور ميانه است.)حساس ترين نقطه عالم است. از تنگه هرمز تا کانال سوئز به جهات استراتژيک و ژئواستراتژيک و ژئو پولتيک مهمترين نقطه عالم است که خداوند آن را به مردم اين منطقه عنايت کرده است. طبيعي است که اين نقطه مهم استراتژيک مورد توجه همه قدرت‌ها باشد. به خصوص قدرت‌هايي که داعيه جهان داري و جهان خواري دارند و دلشان مي خواهد بر اين منطقه حاکم باشند و بالاخره کسانيکه در سرشان روياي ابرقدرتي را مي پرورانند، احساس مي کنند که در دست نداشتن اين منطقه لطمه بزرگي به قدرت جهاني آنهاست.

دوم اينکه بازار بسيار خوبي براي همه توليد کنندگان و قدرت هاي جهاني است و تسلط بر اين بازار برايشان مهم است ؛ اين دو انگيزه اقتصادي ، سياسي سبب شده است خاورميانه مورد توجه باشد.

از جهت ديگر خاورميانه روي هم رفته با اينکه پيروان اديان ديگري هم در آن هستند، داراي هويت اسلامي است و اين هويت در طول تاريخ شکل گرفته است.

اسلام در اين منطقه بوجود آمده و اسلام منشاء ايجاد يک نظام شده است. دولت‌هاي اسلامي در اين منطقه عالم شکل گرفته و از زمان ظهور اسلام تا امروز مردم اين منطقه تحت تاثير اسلام داراي هويتي شده‌اند که ايشان را از ديگران متمايز مي كند و نوع مردم كشورهاي اين منطقه داراي فرهنگ، آداب ، رفتارها و شيوه هاي مشابه و پاي بند به ارزش‌هاي اسلامي هستند.

مسلمانان و حتي غير مسلماناني که در اين منطقه زندگي مي کنند به نحوي تحت تأثير اين هويت قرار دارند.

اين هويت در دوران اخير سبب شده است يک نوع مقاومتي در اين دنيا عليه سلطه اجانب و تجاوز به اين سرزمين ها، پيدا شود که اين امر مثبت و مهمي است و نيز در اين قسمت دنيا گرايش‌ها و جنبش‌هايي ناظر به تأمين زندگي اجتماعي و ايجاد نظام اجتماعي به نام اسلام و به نام دين وجود داشته و دارد.

اين هويت، هويتي است که براي دنياي امروز مهم است ، شما مي دانيد که از سه ، چهار قرن پيش در دنياي غرب يک جريان بسيار گسترده با دستاوردهاي شگفت انگيز پديد آمده است. و به غربي به خصوص در قرن 18 و19 غروري بخشيده است و او را دچار اين پندار كرده است که به هر حال جهان بايد تحت سلطه معنوي و مادي و سياسي غرب قرار گيرد. اين غرور را در آثار و رفتار سياستمداران و نيز آثار انديشمندان بزرگ غرب مي بينيم. وقتي صحبت از پايان تاريخ مي شود اين در واقع بازتاب دهنده يک نوع ذهنيتي است که طي 3-4 قرن در غرب رخ داده است واين پندار غلط را پديد آورده است كه تاريخ در غرب به کمال رسيده است و غرب در ليبرال دموکراسي کمال يافته است و ليبرال دموکراسي در آمريکاي مرکزي اوج كمال خود را تجربه مي كند، بنابراين از اين پس تاريخي نيست که بشر به سوي آن برود و آنچه در غرب مشخص شده است ، اين الگويي است که همه بشر بايد آن را بپذيرد، اگر چه اظهار کننده اين نظر اخيرأ از نظر خود برگشته يا در آن ترديد کرده است، ولي اين حرف حرفي است که نشان دهنده ذهنيتي است که در تاريخ وجود داشته و دارد.

پيشرفت‌هاي عظيم و شگفت انگيز و غول آسايي که غرب در همه عرصه‌ها به خصوص علم و تکنولوژي داشته است بر اين غرور افزوده است. انصافاً هم دستاوردهاي غرب، دستاوردهاي بزرگي بوده است و اين زمينه را درست مي کرده که چنين غروري پيدا شود.

غرب مي خواسته و مي خواهد بر جهان استيلاء يابد و اين امر بخصوص در چهره سياسي آن همان استعمار چه به صورت تاريخي و چه جديد آن است، ولي استعمار بخصوص در اين منطقه با ديواري به نام هويت اسلامي روبرو شده است که داراي بنايي فلسفي، ذهني و ارزشي ديگري است و ناظر به زندگي عيني- اجتماعي هم هست، بر اساس آن بنا مي تواند اين زندگي را بسازد، گرچه اين هويت مي تواند با بسياري از جنبه هاي مثبتي که تمدن غرب دارد. تضاد و تعارض نداشته باشد، ولي خودخواهي و غرور آن طرف و به خصوص سياستمداران هيچگونه تعارض و اختلافي را نمي پذيرد و يكسره خواستار تضعيف ديگران است و بخصوص اگر آن اختلاف به منافع آنان كه با منافع ديگران تضاد دارد لطمه بزند.

من در مذاکراتي که در غرب دارم مي گويم که بياييد دمي از ديد من شرقي به غرب نگاه کنيد، من درشرق از غرب، دموکراسي آن را نديده‌ام ، من در شرق، از غرب حاکميت مردم بر سرنوشت خودش را نديده‌ام، من در شرق از غرب سيستم مدرن مديريت به نفع کل جامعه را کمتر ديده ام. من در شرق از غرب احترام به افکار و آزادي هاي مطلوب را نديده‌ام، من از شرق شاهد حکومت هايي بوده‌ام که بر استخوان هاي من و هم نوعان من کاخ هاي خودشان را بنا کرده‌اند، من شاهد حکومت هايي بودم که به جاي انديشيدن به منافع ملت و سرزمين خود به منافع ديگران انديشيده‌اند و اين حكومت هاي فاسد و مستبد مورد حمايت سياست هاي غربي بوده‌اند.

من شاهد فقر، تبعيض، عقب ماندگي کشور خود بوده‌ام و شاهد اين بوده‌ام که فاسدترين حکومت هاي خودكامه و وابسته ترين حکومت هاي مستبد مورد حمايت قدرت‌هايي بوده‌اند که از غرب به اين سو مي آمدند.

من اينگونه غرب را مي بينم. طبيعي است، که اين ديد، يعني ديد نسبت به وجه استعماري غرب به صورت طبيعي و عاطفي و عکس العملي به ذات تمدن غرب سرايت پيدا کند و يک نوع بدبيني به تمدن غرب پيدا شود. و باز اعمال معيارهاي دو گانه و رفتارهاي غير عادلانه هم سبب مي شود يک حرکت هايي اينجا پيدا شود که فکر بکند براي حفظ حرمت و منافع خود راهي جز توسل به زور در برابر غرب ندارد و اين تقابل از اين ذهنيت حاصل و يا تشديد مي شود در حاليکه اگر غرب از غرور خود مي كاست و از دستاوردهايي که بدست آورده است در خدمت رشد همه بشريت قرار مي داد، اوضاع ديگري را شاهد بوديم.

وقتي در اسکندريه يک خبرنگار از من پرسيد پيامي داريد که به ملت امريکا بدهيد؟ گفتم به ملت امريکا زياد پيام داده‌ام، ولي اگر شما مي خواهيد پيامي از سوي من به آنها بدهيد بگوييد: امريکا کشور بزرگي است، ملت امريکا ، ملت بزرگي است و به حق داراي برخورداري‌ها و دستاوردهاي عظيم است . جهان انتظار دارد که اين دستاوردها و اين امکانات و اين مکانتي که امريکا پيدا کرده است، در خدمت رشد و پيشرفت همه بشريت قرار بگيرد و نه اينکه از اين قدرتِ آمريکا براي سرکوب، اشغال و پايمال کردن حقوق ملت هاي ديگر سوء استفاده شود ،اين ملت امريکا است که بايد آن را احساس کند، ملت امريکا مي تواند با همه وجود به سوي جهاني برود و کمک کند که در جهان عدل، برخورداري از امنيت و صلح برقرار باشد. مشکلات ما اين است که سياستمداران آمريکا از اين امکانات براي تحميل جنگ و تبعيض و اعمال معيارهاي دو گانه سوء استفاده کرده اند و اين ملت امريکاست که نبايد بگذارد از آن حيثيت و دستاوردهايي که دارد چنين سوء استفاده هايي شود و به سوء ظن هاي تاريخي دامن زده شود.

در اين وضعيت که جهان اسلام داراي هويت است، ثروتمند است، به لحاظ استراتژيک مهم است و مورد توجه قرار دارد در چنين وضعيتي ما با دو پديده روبرو هستيم که هم براي دنياي اسلام و هم براي کل دنيا بسيار خطرناک است.

يک پديده اسلام وفوبيا يعني اسلام هراسي است که همه امکانات گسترده علمي، رواني، تبليغاتي، امنيتي قدرتهايي در غرب پشت اين قضيه است تا بگويد دشمن بزرگي براي غرب به نام اسلام وجود دارد و قصد آن نابودي کل غرب است.

بنابراين منِ سياستمدار نماينده غرب حق دارم، هر گونه رفتاري با اسلام و پيروان دين اسلام انجام بدهم، براي توجيه اشغال ها، کودتاها، سرکوب ها و مشکلات ديگري که وجود دارد.

از سوي ديگر به خاطر ناکامي هايي که جنبش هاي ملي و سوسياليستي و ايسم‌ها و غيره در اين دنيا داشته‌اند، هم گرايش به سوي اسلام بيشتر شده است .هم بخش‌هايي از نيروها وقتي مي بينند نمي توان مشکلات را بصورت عادلانه و منطقي حل کرد روز به روز شاهد يک نوع حرکت تند، افراطي هستيم که با کمال تاسف به جاي تکيه بر عمق اسلام که پيامش پيام انسانيت و محبت است به ظواهر و قشرها پيدا مي شود و به اين نتيجه مي رسد که در مقابل خشونت غرب، خشونت استعمار و در مقابل خشونت حكومت‌هاي وابسته، فاسد و غير مردمي راهي جز توسل به خشونت نيست. حرکت هايي با صداهايي خشن پيدا مي شود و متاسفانه اين صدا به اسلام نسبت داده مي شود. يعني امروز دنياي اسلام در ميان موج اسلام هراسي و خشونت گرايي متحجّر دست و پا مي زند.

با امکانات وسيعي که غرب و اخيراً صهيونيسم دارد . صداي آن دو پديده بزرگ مي شود ( منظور از غرب کل غرب نيست، يعني سياست هاي حاکم بر غرب) و در اين ميان اسلام لطمه مي بيند.

کدام اسلام؟ اسلامي که به نظر من مي تواند و بايد خلاء بسيار عميق دنياي مدرن غرب را پركند، که خوشبختانه خود غرب هم متوجه اين خلاء شده است و خوشبختانه متفکران و تحليل گران غرب لااقل در اين دو سه دهه اخيرا غرور اجدادشان را ندارند و آمادگي بيشتري براي شنيدن صداي ديگران را دارند و خودشان را نقد مي کنند. و بخصوص حکمت معنوي اسلام و ارزش‌هاي والاي اسلام قادر است آن خلا را پر كند، يعني مي تواند تمدن غرب را از يک مشکل بزرگي نجات دهد و در عين حال خودش مي تواند منشاء تمدني باشد که در آن اخلاق و معنويت همراه با حرمت انسان ، آزادي انسان و پيشرفت و ترقي انسان توام باشد.

من اسلام را اينچنين مي بينم و پيشوايان بزرگ ما هم اينچنين مي ديده‌اند و مي بينند . ما در ايران هم تجربه اش را داريم، دشمنان وقتي از اسلام مي گويند، روي عمل تروريستي دست مي گذارند که معلوم نيست همه آنها متعلق به مسلمانان باشد شايد خود قدرت‌ها هم برنامه ريزي کرده باشند، تابگويند مسلمانان خشونت گرا هستند . شما ببينيد در همين دوران در ايران با سابقه درخشان به نام اسلام انقلاب شد و از دل اسلام جمهوري اسلامي در آمده است.

جمهوري اسلامي که بعضي از خشونت گرايان و تندروها آن را بدعت مي دانستند و امام(ر) روي اين مسأله اصرار داشتند که جمهوري معنا دارد، و حاکميت مردم بر سرنوشت خودشان و علم و پيشرفت مورد نظر اسلامي است كه امام (ره)آن را بيان مي كردند.

مي گويم بيائيد حتي با معيارهاي خودتان بسنجيد که تحولاتي که در ايران رخ مي دهد ، ميزان بودن راي مردم، وجود پارلمان، اينکه حکومت ها با راي مي آيند و با راي مي روند نگاهي که نسبت به زن، جوان و مسايل مختلف وجود دارد با خيلي از جاهاي ديگر که مسلمان هستند يا نيستند مقايسه کنيد.

اسلام داراي يک بينش، منش وروشي است و غرض آن هم نجات انسان است و نه تنها خود مسلمانان، بلكه همه بشريت، البته غرب هم مباني فلسفي و ارزشي خود را دارد؛ و در يك فضاي عاري از سوء ظن اين دو مي توانند با هم گفت‌وگو و تبادل انديشه کنند. همچنان که در تاريخ رخ داده است. غرب توانسته از اسلام بگيرد، اسلام هم توانسته از غرب بگيرد. امروز هم مي شود اين مساله را انجام داد، اگر جنبه‌هاي سياسي استعماري و جنبه هاي سياسي و خشونت گرا از متن و روح غرب و اسلام جدا كنيم.

در اين دنيا متاسفانه و يا خوشبختانه با اين صدا هاي بلندي که هست صداي من با همه ناتواني كه دارم ، شنيده مي شود. البته شنيده مي شود، معلوم نيست که قبول شود، ولي با احترام شنيده مي شود؛ به هر حال شرايط طوري شده است که به من هم در ايران، که کوچکتر از همه شما و همه ملت ايران هستم و هم در عرصه‌هاي جهاني به عنوان يک روحاني مسلمان يک نوع توجهي بشود، البته من از اسلامي دفاع مي کنم که طرفدار حقوق انسان است. من از اسلامي دفاع مي کنم، که براي آزادي احترام قايل است، من از اسلامي دفاع مي کنم که در قانون اساسي آن آمده است. حاکميت بر جهان از آن خداست و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعي خود حاکم گردانيده است و هيچکس حق ندارد که اين مساله را از انسان بگيرد و من از اين اسلام دفاع مي کنم. و معتقدم خيلي از اين خشونت گرايي ها با روح اسلام بيگانه است. اما از معنويت اسلام، از اصول اسلام، از اسلامي که خواستار استقرار يک نظام اجتماعي، سياسي ، فرهنگي و اقتصاديِ پيشرو هست دفاع مي کنم.

من به غرب نقدهاي بزرگي دارم و به هر حال وظيفه ديني، شرعي، انقلابي و ملي و انساني خود مي دانم که از اين موقعيت استفاده کنم، اگر مي خواستم به همه دعوت ها پاسخ بدهم قاعدتاً هيچ وقت نبايست در ايران باشم. تحملش هم نداشتم و جاهايي را انتخاب مي کنم که موقعيت بهتري دارد و نيز از طريق گفت وگوي تمدن‌ها که به لطف خدا در حال شکل گيري است به ياري خداوند با هدف دفاع از اسلام و صلح و عدالت در عرصه جهاني، مقابله با افراط گرايي و خشونت در دنيا ، ايجاد امنيت جهاني تلاش خواهم كرد.

بايد کوشيد که افکار عمومي در دنياي اسلام و غرب را از قشري هاي ظاهر پرست و خشونت گرا گرفت و در اختيار منطق و عقل و معنويت و اخلاق قرار داد.

اين رسالتي است که در خودم احساس مي کنم و فکر مي کنم اين زمينه را نبايد از دست داد. اما اين به هيچ وجه به اين معنا نيست که به ايران توجه نداشته باشم . و حتي اعلام مي کنم براي آرامش دل خيلي ها که قدرت را خيلي دوست دارند. من عطاي قدرت رسمي را به لقاي آن بخشيدم . تا قدرتمندان احساس نکنند کسان ديگري مدعي هستند و مزاحم آنها هستند، اما مطمئن باشند که بنده به سرنوشت ملت، انقلاب، اسلام، هيچ وقت پشت نخواهم کرد و از همه کساني که داراي تفکر درست، دلسوز انقلاب، و شايستگي هستند، دعوت حضور مي کنم و کمک و مساعدت مي کنم تا در عرصه حضور داشته باشند و بيايند خدمت خودشان را به ملت انجام دهند . البته ما و کسانيکه داراي تفکر ما هستند نمي خواهند جا را براي کسي تنگ کنند، اما انتظار داريم و اعلام مي کنيم که نمي خواهيم جا براي ما تنگ شود. فضا را سالم و آزاد بگذارند.

جاها را ملت بايد تعيين بکند و ملت در صورتي جاها را تعيين مي کند که در يک فضاي آزاد ، آرام و امن امکان تصميم گيري و اعلام تصميمش وجود داشته اشد. انتخاب بکند و همه بايد براي اين کار تلاش كنيم و يقينا در همه انتخابات‌ها در همه عرصه ها بايد حضور داشت و همه دوستانم را دعوت مي کنم که در همه عرصه ها حضور داشته باشند و همه براي خدمت به انقلاب و ملت تلاش خواهيم کرد.»

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Wednesday, August 15, 2007

یک شاخه گل برای زری

یک شاخه گل تا نشان دهم که تو در یاد مانده ای. یک شاخه گل برای خاطر حرف هائی که در دهان زری کاشتی و آتش به جانمان انداختی. یک شاخه گل برای یوسفت. یک شاخه گل برای آن که هنوز در سووشون تو زنده است. یک شاخه گل برای درس ها که دادی تا زیبائی نمیرد. یک شاخه گل برای تنهائیت که دارد چهل ساله می شود، با تو. یک شاخه گل برای صبوریت که دارد هشتاد ساله می شود، با تو.

الان شنيدم سیمین خانم دانشور از بیمارستان بازگشته به خانه.


آی مردم، آی بچه های قصه، آی بچه های ديروز، دست اين بچه را به دست بگیرید تا در خاطرشان بماند برای سالیان، اين ثروتی برای او. دستش را بگیرید، دست بچه را و سوار اتوبوس رو به تجریش. از آن جا جاپای نيما و آقاجلال را دنبال کنید به سوی خانه سيمين خانم.

آی شهر من، تهران، به تماشای عزت الدوله نمی روی. نشسته روی مخده، با آن بیان شازدگی فاخر. چرا نشسته اید. یک شاخه گل برای مک نیل آن ایرلندی، یک شاخه گل برای جنازه یوسف که برگردانده شد تو خانه، برای افتخارالملوک. شاخه گلی برای زری. یادش بیاورید دراز کشیده تو زیر زمینی که پر از بوی تریاک و ذغال. وقتی مغزش کش آمد و حرف زد. مونولوگ شاهکار سووشون.

دیروز ابراهیم گلستان تلفن کرده به خانم دانشور، وقتی احمدرضا خبر داده که به خانه رفته اند. وقتی شنیدم دلم خواست شنودی داشتم. این دو چهل سال بود، صدای هم نشنیده. کسی بغض رادر گلوی گلستان نشنیده است به نظرم. شکستن را که دیگر چه بگویم.

آی مردم

نوک پا، آهسته تا که مبادا شیشه نازک تنهائی و رنجوریش بکشند. آی شهر ده میلیونی، اگر شما را دلی بود و زندگی خاک بر سر مجالتان می داد باید به قاعده شاخه شاخه گل ها می رفت تا نوک دیوار، تا بانوئی که دراز کشیده پشت پنجره، دور از قوروق بیمارستان ببيندشان. شاخه ای افتاد در حياط. کوچه بند می آمد.

مثل آن وقتا که در همين کوچه، شاملو یا اخوان یا سایه پا به پا می کردند تا مطمئن شوند عالیه خانم اذنشان می دهد به دیدن نیما همسايه. همان که در خانه پهلوئی، کز کرده، زیر پوستين. اما یک قدم این سوتر عوضش خانه ای است که آقاجلال آجر آجر بالا آورد با صدای زنگی و خوندار آقاجلال با خاک و کچ. حالا سيمین خانم آن جاست. آمده از بیمارستان. رنجور. و چشم شهر روشن.

یکی تان روی برگی بنویسید و به گلی سنجاق کنید آن جمله را که بعد بیست و پنج سال هنوزش به یاد دارم، از آخر قصه کوتاه سوترا: "تو قطب نما با خود نداشتی، پس با امواج درافتادی، تاريکی و تنهائی و جدائی پیش روی تو بود. هراسیدی. اما تلاش کردی و به کناره آمدی. قطب نما همواره با تو باد و تلاش هایت رو به کناره شرف متوجه. این چنین با شوق در تلاش، اگر مرگ بربایدت، با شوق قرين خواهد بود. زندگی تلاشی است."

مثل آن وقت ها که می رفتند و اعلامیه ها را می گذاشتند پشت درشان و زنگ می زدند و در می رفتند، تا آقا جلال در را باز کند سرکی در کوچه بکشد و سر گونی را با پا رد کند تو حیاط. و زيرکانه بگوید اینا را کی اين جا گذاشته. و سیمین خانم در خانه پقی بزند به خنده که وا چه حقه بازیا!

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Tuesday, August 14, 2007

گالیور در خلیج فارس

مقاله امروز روز را این جا بخوانید و یا در دنباله همین صفحه

حضور نمايشي و تبليغاتي و همزمان وزيران خارجه و دفاع آمريکا در منطقه، و موافقت آمريکا با فروش تسليحات نظامي به کشورهايي که حالا پولش را هم دارند و در آرزوي قدرت نظامي هستند، مشروط بر پذيرش داشتن روابطی تيره با تهران. يعني نشاندن ايران به جاي عراق يا اسرائيل. آيا اين ماجرا واجد اهميت درجه اولي است.

صدام هم وقتي از اعراب در جريان جنگ با ايران پول مي خواست شعارش اين بود که شما را از ايران ايمن مي کنم. در حقيقت آمريکائي ها نه تنها پنجاه کاخ بزرگي را که صدام در زمان جنگ در کرانه هاي دجله و فرات ساخت تصاحب کرده و به محل استقرار افسران بلندپايه خود مبدل ساخته اند، بلکه شعارها و ترفندهاي وي را نيز به تصرف درآورده و در اولين آزمايش جواب هم گرفته اند. طرحشان تا اين جا با استقبال اعراب روبرو شده که به هر حال از اين "عجم" "مجوس" و "رافضي" مي ترسند.
منتهي در زمان شاه از تانک ها و هواپيماهايش مي ترسيدند که بر همه منطقه سوار بود و حالا از شعارها و ارتباط مردمي جمهوري اسلامي مي ترسند که آيت الله خميني ايجاد کننده اش بود. و چه هاشمي با ايجاد روابط شخصي با ملک و امير و شيخ، چه خاتمي با جلوه فروشي جهاني و چه احمدي نژاد با چهره اي انقلابي و مردم شعاري آن را پرورش داده اند. آمريکائي ها با تعجب مي بينند هر رويدادي در ايران، در کل منطقه مسلمان مد مي شود و تکرار. از ديد آمريکا اين غول که در خانه هاي مردم منطقه بزرگ مي شود خطرناک تر از غول بن لادن است که سرمايه داري با اندکي تامل مي تواند وجود او را تبديل به دستمايه ای براي رسيدن به منافع بزرگ تر کند.
اما در عالم واقع غول بزرگ تر آن است که اينک در اطراف چاه هاي نفت تنوره مي کشد و آرايش نظامي به خود داده. بايد پرسيد خطاهاي حاکمان و مردم منطقه، تضادها و دشمني هاشان، اعتيادشان به پول نفت، راحت طلبي و خودمحوري شان چنين فرصت يگانه اي را به واشنگتن داده که ترک بتازاند. يا تنها قدرت مادي و نظامي آمريکاست که چنین فرصتي پرداخته است. و بايد ديد غول به جز ماندن، به چيز ديگري راضي مي شود.
ساکنان لي لي پوت وقتي که ديدند گاليور به سرزمينشان آمده، ذخيره آذوقه شان را که دارد مي خورد، و مزرعه هايشان را هم به هر حرکت تهديد به نابودي مي کند، به فکر افتادند با کمک وي از همسايه هماندازه خود انتقام بگيرند و بر او پيروز شوند. پس گاليور با همه هاضمه ويرانگري که داشت نجات دهنده لي لي پوت شد. شيوخ هم جاي لي لي پوت ها هستند.

ايران براي جلوگيري از پيشرفت بيش تر اين گاليور غول که همچنان تنوره مي کشد، دو چاره دارد. اول آن که منطقه از بيماري ايران ترسي که بدان مبتلا شده، نجات يابد که چنين کاري با آرايش فعلي دولت ايران ممکن نيست. فايده اي ندارد که رييس دولتي خود را به جهانيان شنگول و هيجان ساز و جنجالي نشان داده، به سرو دوش ملک عبدالله بپرد و اندرز تند وي را که به سبک سخن روساي قبايل عرب با کنايه ابريشم و شمشيرست، اصلا در نيابد، اما فروتنانه به ديدار امارات برود به قصد دلجوئي، و در گوش آن ها بگويد با شما نيستم، با آن سوي اقيانوسم. اين بدترين مشخصه هر فروشنده اي است. چنين فروشنده اي از يک سو خريدار را مي ترساند و از يک سو ترس را از دلش بيرون مي کند. نه سود هيبت خود را مي برد و نه فايده اي از مهرورزي ثانوي. همان اتفاقي که بعد از سفر آقاي احمدي نژاد به سعودی افتاد. نگاه کنيد به گزارش وزير خارجه سعودي از آن ديدار. ببينيد چقدر بي احتياطي در آن است که در روابط گذشته دو کشور هرگز سابقه نداشته است. و به بيانيه ها و ادعاهاي بعدي امارات.
راه ديگر، رسيدن به آرزوی زندگی بدون غول، شرط بندي روي مردم صلح خواه جهان است. آن ها را خريدار بالقوه متاع خود فرض کردن. براي اين کار بايد اول پذيرفت که در دموکراسي هاي غربي مردم قدرت بسيار دارند. بايد از شبيه سازي جهان با خود دست برداشت. اين کاري است که در ايران مشکل به نظر مي رسد. و ديگر آن که بايد پذيرفت کارهائي هست که افکارعمومي جهان را به شدت از ما مي رنجاند و مي ترساند. همين آفتابه به دوش اراذل انداختن، همين سنگسار. همين انداختن دانشجو به زندان، اسانلو به زندان و بعد مصاحبه کردن به اصرار که 209 بهترين جاهاست. اين ها در افکارعمومي دنيا که بزرگ ترين پشتوانه هر مظلوم در جهان مي توانند بود و گاه فشارشان بر حکومت ها خرد کننده است، خشم و نفرت مي آفريند. و خنده بر لب غول و همدستانش .
مي توان گفت حکومت ايران در پنجاه سال اخير در اثرگذاري بر افکارعمومي – هم داخل و هم خارج –عاجز مانده. بيش تر از هر حکومتي در جهان خرج کرده و کمتر فايده اي برده است. از حکايت تبليغات داخلي مي گذريم که با صدها رسانه ها که از پول بيت المال اداره مي شوند تا دولت ها را در دل صاحب بيت بنشانند و عاجزند. نگوئیم که مردم شوها و سرگرمي ها را مي شنوند و سريال ها را نگاه مي کنند اما در موقعش نشان مي دهند که به اخبار و تبليغات سياسي هيچ توجهي نکرده اند مگر جوک هائي که قديم مي ساختند در صف اتوبوس و حالا از طريق اس ام اس. اما در شناخت افکارعمومي جهان کار از اين هم خراب ترست.
شاه سابق براي نفوذ در واشنگتن علاوه بر سفيرانش که سفارت ايران را در خيابان ماساچوست پايتخت آمريکا تبديل به محل ميهاني هاي افسانه اي و پذيرائي هاي هزار و يک شبي و بخشش هاي باورنکردني کرده بودند، همسر جاويتس رييس وقت کميسيون خارجي سناي آمريکا را استخدام کرده بود و وي در ميهماني ها با پوشيدن لباس هاي فرم سنتي ايران و انداختن روسري نازکي شده بود – مثلا - مبلغ ايران.
مثال بعدی، دولت فعلي است که هفته گذشته به خيال خود گامي برداشت براي راضي کردن جهانيان به صلح آميز بودن و شفاف بودن فعاليت هاي هسته اي ايران. شش نماينده از معتبرترين نشريات عالم را به ايران دعوت کردند و آن ها را به اصفهان و بوشهر بردند. پذيراني و مهرباني کردند. حالا همه خبرنگاران رفته اند و گزارش ها نوشته اند [ترجمه خلاصه اي از دانيل خبرنگار ابزرواتوار را در اين جا بخوانيد]. که مخرج مشترکش اين است که ما را به آن جاها بردند که خودشان مي خواستند و هر چه گفتيم نطنز و اراک چي، گفتند نه آن جا امکان پذير نيست. و حالا بر اساس اين گزارش ها ده ها تفسير بيرون آمده و مي آيد که همين حرکت را دال بر وجود کارهاي پنهاني مي گيرند و خواهيد ديد که بعد از اين استدلال خواهند کرد که به همين دليل ايراني ها پنهانکاري مي کنند. وگرنه چرا خبرنگاران را به آن جا که بايد و مي خواستند يعني نطنز و اراک نبردند.
به اين ترتيب يکي بپرسد چرا اصلا اين دعوت صورت گرفت. مگر کشور ديگري در جهان هست که در اين دنياي ناامن، خبرنگاران ناآشنا را در تاسيسات اتمي خود بگرداند. بعضي به سادگي جواب مي دهند ناهماهنگي. اما واقعيت کمي بزرگ ترست. فرار از هر کار کمي پيچيده. از جمله شناخت جهان و گونه گوني اش. و بي شباهتي هايش به ما.
ژنرال گوزمان انگليسي که براي فتح نيوزلاند فعلي به وسط اقيانوس رفت، سال ها ماند و با مائوري هاي محلي جنگيد. در زماني وي دستور داده بود که وقتي مائوري ها را اسير مي گرفتند در قفس هائی مي گذاشتند وسط محوطه زندگي انگليسي ها، به طوري که اسيران بتوانند انگليسي ها را تماشا کنند و نحوه زندگي و رفتارشان را ببينند. فرضش بر اين بود که شناخت ما به ايجاد صلح کمک مي کند. حتي اگر راه جنگيدن با ما را هم يادشان بدهد. اما عجب آن است که نوشته اند اسيران اين فرصت را نمي خواستند و پشتشان را به زندانبانان مي کردند. به نوشته گوزمان اصلا آن ها با "شناخت" مشکل داشتند چون باعث مي شد عادت هائي را ترک کنند که بدان خو داشتند. اما روزي شد که مائوري ها رويشان را برگرداندند. از همان زمان بود که استقلالشان را گرفتند. سرزمينشان را که زيباترين و پاک ترين هاست نگهبان شدند.
کمي زحمت دارد فقط.


ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Thursday, August 9, 2007

از شريعتی گفتن

مدت هاست که دوستانی از من می خواهند در بحث های پیرامون شریعتی که در سی امین سالگرد درگذشتش برپا شده شرکت کنم. گرچه در سالگرد درگذشت وی در کانون توحید لندن سخنی گفته ام. البته آن سخن بیش از آن که درباره دکتر باشد درباره دوران او بود. شرایط دهه شصت میلادی . اما نظرم در همان گفتار هم آشکار بود. شریعتی را گروهی به شدت زیر حمله گرفته اند که از حاصل عمل وی دل خوشی ندارند. مانند همه آن ها که مارکسيسم را به دلیل رفتاری که استالين کرد خوش ندارند. شریعتی هم چون به راستی معلم انقلاب خوانده می شود، توسط کسانی که با انقلاب اسلامی ربطی و رابطه ای ندارند، مطرود شده است. این جز ظلم نیست. به همين تاویل است که کسانی بر اساس عملکرد آقای اسدلله لاجوردی رسيده اند به برائت از دين و مذهب شیعه.
کار می برد داستان. اما همه بحث ها که می شود ، به خصوص وقتی که از تعصب خالی باشد، شیرین است و خردمندانه و لازم . نسل امروز باید شکرگزار باشد که اين همه فرصت نقد در برابر دارد. نسل گذشته چگونه بود. اگر من می خواستم بنویسم صادقانه تر و مهربان تر و درست تر از احمد زيدآبادی نمی نوشتم. اگر کسانی هستند که منطق گنجی عزیز را به تمامی پذیرفته اند بايد جواب احمد زيدآبادی را هم بدهند.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Tuesday, August 7, 2007

در سوک شرق

مقاله امروز روز را در دنباله همین صفحه بخوانید

در صدای آقای رحمانيان مدير شرق، وقتی می گفت فارغ از خارج شدن روزنامه از توقيف يا نه، ديگر خيالی برای ادامه کار ندارم، نوعی دلسردی موج می زد. نوعی مايوسی، که بايد آن را به کسانی که در همين لحظه شادمانی نصيبشان شده است، تبريک گفت.

موفقيت در رساندن آدمی به نقطه ياس نه کاری آسان است. حتی برای کسانی که در ارزوی روزی هستند که روی ميز روزنامه فروش جز روزنامه های همانند کيهان و رسالت نماند.

اما با فرض اين که علت توقيف شرق و ماه قبل هم ميهن، و قبل ترها ديگر و ديگر، نه آنست که به نظر می رسد. با فرض آن که واقعا علت همان است که هيات نظارت بر مطبوعات ديروز اعلام داشته "چاپ مصاحبه با یکی از عناصر ضد انقلاب و مروج همجنس بازی که بر این فسق علنی اشتهار دارد و در این مصاحبه نیز مکنونات قلبی خود را آشکار کرده ..." باز چند نکته باقی می ماند.

تصور کنيد اگر يک روز قرار باشد پليس به محض برخورد با رانندگانی که تصور رود از قوانين رانندگی تخلف می کنند، اتومبيل هايشان را توقيف کند در شهر چه خواهد شد. تجسم کنيد اگر معلم تا غلطی در ديکته دانش آموزی ديد وی را از مدرسه بيرون کند، چند نفر در مدرسه ها می مانند. ماجرای شرق هم همين است مصاحبه ای چاپ کرده و همه احتياط ها را به عمل آورده و وقتی هم روزنامه وزين کيهان تذکر داده فورا بی آن که خيره سری کند، عذرخواهی کرده آن هم دوبار. قانون هم می گويد شکايت لازم است اما اين جا حتی دادستان هم شکايتی نکرده . که اگر کند دادگاه می خواهد و هيات منصفه و رای. دولت محترم چرا بايد در شمايل هيات محترم نظارت بر مطبوعات وارد شود و اتومبیل را توقيف کند و يا شاگرد را از مدرسه بيرون. به کدام مکتب است اين. پس قانون برای چيست.

اما چندان که اين تصوير را پرداختم به ذهنم افتاد ممکن است علما ايراد کنند که رسانه ها خطايشان مهم تر از تخلف رانندگی و يا غلط املای بچه هاست. بايد قوی تر کرد مثال را. بسيار خوب مثال را بگردانیم.

قاضی دادگاهی حکمی می دهد و متهمی را تبرئه می کند و يا وی را به اعدام محکوم می دارد، در دادگاه تجديد نظر کشف می شود که قاضی خطا کرده، قاضی دوم حکم را می شکند و محکوم به اعدامی را تبرئه می کند و یا برعکس. اما قاضی اول را از کار برکنار نمی کنند. جواب اين است که در هيچ کجای دنيا چنين نیست. سئوال می کنيم آيا در همه دنيا با روزنامه ها چنين می کنند که برخلاف هر صنف و دسته و شغل ديگری خطا هر چند کوچک مجازاتش اعدام است. وقتی روزنامه ای با چاپ مصاحبه ای – که به فرض، نبايد منتشر می شد – خطا می کند و بعد دو بار عذرخواهی می کند، چاره اش آیا اعدام است.

آن قدر مساله واضح و مبرهن است که جای ايرادی به گفته آقای رحمانيان نيست که اعلام کرده مرا ديگر بس. در حقيقت هر کس در سال های اخير به اين بازار وارد شد واقعا بايد منت گزار او بود. اينان عروسی را آراسته اند که خود اصراری به چهره نمائی و زيبائی ندارد.چرا بستن سری که درد نمی کند و حرکت مدام در ميدان مينی که به قول آقای شمس الواعظين حکومت نقشه اش را هم به دست نمی دهند، جز زيان های روحی و مادی بسيار چه فايده دارد. گوينده بی بی سی ديشب به همين جهت در گفتگو با اقای رحمانيان به گمانه زنی به سايتی اشاره کرد که نوشته گویا شرقی ها خودشان هم می خواسته ايد که توقيف شوند.

حکايت

به دوران پادشاهی سانسور بسيار بود و تحکم ساواک فراوان. اما گوئی قصد اين نبود که روزنامه های متفاوت، از ميان برداشته شوند. اين اتفاق یکی از هزاران است که باز می گويم.

هنوز دهه چهل به پايان نرسيده يک آگهی در روزنامه معتبر صبح تهران به چاپ رسيد، دو خطی که خبر از فروش اتومبيل مرسدس قديمی در سياهکل می داد، فردای آن روز ناگهان ماموران ساواک مانند لشکر سلم و تور به دفتر روزنامه ريختند. يک راست به سراغ بخش آگهی ها رفتند و ساعتی در آن جا ماندند و همه چيز را به هم ريختند و سرانجام دو تن از بچه های آگهی بگير را هم بردند. کاشف به عمل آمد که آن آگهی رمزی بوده است بين چريک ها ، وعده ديدار و ملاقاتی. سردبيران وقت روزنامه ها که از اين نمونه به نگرانی دچار آمده بودند نامه ای نوشتند به هويدا رييس دولت وقت که چنين اتفاقی هر آن می تواند تکرار شود چرا که ما از خبرهای منتشر نشده و اعلام نشده خبر نداریم تا هشیار اشارات شويم و بدانيم در کجا چه خبرست. که با دانستن آن ، شايد بتوانيم از تکرار چنين موردی جلوگیری کنيم. عريضه رفت و چندی بعد دستور از عالم بالا آمد که ساواک و وزارت خارجه در دفتر وزارت اطلاعات [ارشاد فعلی] سردبيران سه روزنامه معتبر را آگاهی دهند از پشت پرده ها، و آن ها تعهد بسپارند که اين آگاهی ها را محرمانه تلقی کنند و ننويسند. چنين بود که تا حميد رهنما وزير ماند – که خودش هم به اعتبار مديريت روزنامه ايران و هم فرزندی زين العابدين رهنما اهل بخيه بود - صبج های شنبه در دفتر وی جلسه ای برپا می شد و نامش بود جلسات بريفينگ. چه بسیار موارد شد که سردبيران از طريق اين جلسات پی بردند چه خبرهاست در داخل و خارج. اين آگاهی بر توانشان افزود.

اما بازگرديم به امروز. خبرنگار جوان فلان روزنامه از کجا وسيله دارد که کشف کند خصوصيات شخصی افرادی را که شاعر و يا نويسنده معرفی می شوند. از کجا بداند. او که به بولتن های محرمانه مخصوص مقامات دسترسی ندارد. تازه اگر داشته باشد مگر در آن ها احوال شخصيه همه ايرانی های خارج از کشور ثبت است. اشارات مخصوص را فکر می کند راز و رمز شعری است. ويژه نويس روزنامه شريفه کيهان کار ديگر و اطلاعات دارد که بلافاصله توانست نام مصاحبه شونده و حتی مشخصات بستگانش را هم پيدا کند و بر سر شرق بکوبد. همه که چنين اطلاعاتی ندارند. پس چه چاره جز آن که بالاخره ضريب خطائی در نظر گرفته شود روزنامه نگاران را. ورنه حکايت آن همشهری من می شود که خلیان به او گفت تو چون سنت زيادست نمی توانی با اين هواپيما سفر کنی. همشهری گفت ولی در صف می بنيم چند نفری به مراتب مسن تر از من، خلبان گفت اشکالت ديگرت اين است که زبانت هم درازست. خلاص.

مشاوران

حالا هم به نظر می رسد، تشکيلات عريض مشاوران رسانه ای دولت که بی سابقه است در همه دولت های بعد مشروطه ، بعد از کوشش برای در دست گرفتن نشريات موجود، ساخت ده ها سايت جديد اينترنتی، به خدمت گرفتن نويسندگان نشريات همفکر در سطح وزير، معاون، مشاور و مديرکل، تاسيس خبرگزاری ها ،بعد از کلی مخارج برای تبديل صفحات روزنامه های تسخير شده به رنگی و گلاسه، و ده ها کار ديگر، تازه به اين نتيجه رسیده اند که مردم در تاکسی و اتوبوس همان را نمی گويند که در روزنامه های مجلل هوادار پرداخته می شود. علما نتيجه گرفته اند که تا شرق و هم ميهن و نظير اين ها هستند، سرود ياد مستان داده می شود و کسی به دکان ما نمی آيد و اگر نيایند خوف آن هست که کابوسی که سخنگوی دولت گذشته نويدش را داده رخ می دهد [عبدلله رمضان زاده: قطعا در 1388 احمدی نژاد رييس جمهور نيست] پس چاره در بستن دکان های ديگرست، مگر مردم از سر ناچاری گذری بر بساط ما کنند که در اين جا با پذيرائی گرم، حتی با پرداخت چک مخصوص به هر کس عريضه بنویسد، و دادن وام به قيمت ورشکست کردن بانک ها، از آنان رای اخذ خواهد شد.

به نظر می رسد در گزارش های محترم کارشناسی آمده است با همه زحماتی که دولت مهرورز به کار گرفته اما همچی که اين معاندين يک کلمه به مردم توجه می دهند که چقدر پول نفت خرج شده و اثری در زندگی هاشان نگذاشته، چقدر با ونزوئلا قرارداد بسته شده که ما برايشان خانه و راه و کارخانه بسازيم و آن ها در مقابلش قهوه و گاهی موز بدهند، خلاصه از اين سیاه نمائی ها که اين گونه نشریات بلندند، همان پيشگوئی آقای رمضان زاده خواهد شد.

نکته

که در اين جا بايد به اين مقامات اصلی دولت توجه داد که اين مشاوران، به همان دليل که در سمت های ادعائی خود ناموفق امده اند و در کاری دخالت کرده اند که نمی دانند، در اين مشاوره هم سوراخ دعا را گم کرده اند و نکته ای را فروگذاشته اند و نديده اند.

جامعه آگاه تر و دنيا کوچک تر از آن است که اگر راه آگاهی هایش را ببندی، در مردم سئوالی برنخيزد و سراغی نگيرند و رضا به داده های اطلاعاتی دولت بدهند و همه حرف و سخن و آمار و ارقام و ادعاها را باور کنند. که تازه آن وقت آغاز به فکر افتادن خلائق است که از خود می پرسند زير نيم کاسه چيست که همه اين ها یک حرف می زنند نکند گاو مشد حسن مرده و از ما پنهان می کنند.


ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Sunday, August 5, 2007

من به احمدی نژاد رای می دهم

اين مقاله ای است که برای ويژه نامه شرق نوشتم که به مناسبت سومين سالگرد آغاز به کار دولت محمود احمدی نژاد تهيه شد.


در آغاز سومين سالگرد آغاز به کار دولت آقاي احمدي نژاد ناگزيرم خود را برهنه در مقابل آفتاب بنشانم و به خطاي خود اعتراف کنم، بي داغ و بي درفش در عين صحت و سلامت عقل. بايد اعتراف کنم که دو سال قبل در انتخابات سوم تيرماه به محمود احمدي نژاد راي ندادم. و خطا کردم. علتش هم اين بود که بسيار نکته‌ها نمي دانستم، نه اينکه نامزدها را نمي‌شناختم. بلکه شناختم از جامعه اين قدر نبود. و امروز که دو سال گذشته از آن زمان، تا راست و پوست کنده اين خطاي خود را بيان نکنم از بار گناهان خود نکاسته‌ام.

شايد خواننده با خواندن اين سطور به اين تصور افتد که قصد مطايبه و يا طعنه در پيش است، اما چنين نيست. اين نوشته‌اي جدي است. نويسنده اصولاً طبع طنز ندارد.

انتخاب آقاي محمود احمدي نژاد اگر در هنگام خواب و غفلت آقاي کروبي اتفاق افتاده باشد چنان که گفته آمده، يا اگر با «بداخلاقي‌هاي انتخاباتي» همراه بوده باشد چنان که آقاي خاتمي گفته، اگر چنان بوده باشد که آقاي هاشمي را گله‌مند کرد، يا چنان که سردار ذوالقدر گفت حاصل عملياتي «پيچيده»، يا اگر مطابق نظر آيت الله مصباح يزدي دعاها و ندبه‌هاي مردم کار خود را کرده باشد، به هر حال به نظرم موهبتي نامنتظر بود. آيتي بود. مانند نشانه‌اي که به گمشدگان ره نمايد و نجاتشان دهد. فرض کنيم که الان آن کس که من به او راي دادم ـ دکتر معين ـ انتخاب شده بود، تصور کنيد چه جامعه شلوغ و گرفتاري داشتيم. از همه مي‌گذرم مگر آقاي جواد لاريجاني جرات داشت اين حرف‌ها را بزند و روزنامه‌ها همه چاپ کنند. وزيران مي‌توانستند به صفت‌هاي تفضيلي براي شرح کارهاي خود نزديک شوند، چه رسد به صفت‌هاي عالي، آن هم هر روز. گرچه که دانشجويان امروزه روز هم به بندند، اما اين کجا و هجده تير کجا. گيرم چند روشنفکر ـ يا حتي روشنفکرنما ـ و عده‌اي از نسوان احساس بهتري از زندگي پيدا مي‌کردند اما کجا چنين نشاطي برپا بود که امروز هست. از خود مي‌توان پرسيد دکتر معين به اين شوخي و شيريني سخن مي‌گويد که آقاي احمدي نژاد. ممکن بود که او به دانشجويان که شکايت از ستاره‌هايشان مي‌کنند، به اين شيريني بگويد سروان شده‌اي ديگر چه عيبي دارد ـ نقل به مضمون. آيا ممکن بود که کسي مانند آقاي هاشمي که روزهاي انتخابات هم براي گرفتن راي به استان‌ها سفر نکرد، هيات دولت را بردارد به سفرهاي استاني برود، هر روز در يک گوشه کشور باشد و يا طرف ديگر دنيا.

آقاي لاريجاني مگر نبود که در جريان انتخابات رياست جمهوري يک بار به اصرار مشاوران و همفکران به ميان بختياري‌ها رفت و کلاهي هم به سر گذاشت اما راضي نبود عکسش چاپ شود و بعد هم حرف برادر شنيد که مي‌گفت مدير بهتر است چند ساعت فکر کند. اصلاً فکر کند. نويسنده خود سال‌ها است از سفر اقيانوس پيمايي به اندازه مقدور حذر مي‌کند، چون ده دوازده ساعت پرواز، حتي اگر آدمي در هواپيماي اختصاصي و يا در درجه يک باشد باز سخت است. آقاي احمدي نژاد در همين دو سال دو سه باري اين راه طولاني را تا ونزوئلا و دو باري تا نيويورک طي کرده و حالا امسال هم قصد دارد برود. کدام يک از نامزدها اصولاً جرات داشتند اصلاً سالي يک بار به آمريکا بروند. کدامشان ـ مگر آقاي کروبي که گاه گاه از اين کارها مي کند ـ جرات داشتند نامه بنويسند صاف براي خود شيطان بزرگ. آن هم شيطان بزرگي مانند جورج بوش که پدرش و پدرجدش هم شيطان بوده‌اند نه کسي مانند کارتر و کلينتون که از دست آمريکايي‌ها در رفت و به کاخ سفيدشان راه دادند. کدام يک از نامزدهاي انتخابات رياست جمهوري مي‌توانستند و اصلاً در مخيله‌شان جا مي‌گرفت که ملوانان انگليسي را که همگان به آنها متجاوز مي‌گفتند و بعضي‌ها جاسوس و مستحق اعدام، بياورد در رياست جمهوري و با همگي دست بدهد و بعد هم بدرقه‌شان کند با برخورد حسنه و اصلاً هم متهم نشود. اصلاً محتمل نبود که ملوانان اسير جنگي را به خواست رئيس جمهور به چنين جايي بفرستند دستگيرکنندگان. اصلاً به آنها مربوط نمي‌شد. مگر آقاي هاشمي که به هر حال سابقه‌اي در فرماندهي جنگ و آشنايان در مدارج بالاي نظامي دارد.

اين فهرست بلندتر از اين حرف‌ها است. خلاصه مي‌کنم و مي‌پرسم، تجسم کنيد که اگر دکتر معين انتخاب شده بود مشاورش مي‌شد کسي مانند دکتر خانيکي، که اصلاً به اندازه آقاي کلهر مفرح و شيرين نيست. اصولاً به جمع مشاوران و معاونان آقاي احمدي نژاد نگاه کنيد بنا به نوشته جناب کلهر ـ در نامه به رئيس مجلس ـ و تجسم کنيد آنها را که هر کدام از سويي از شهر نان سنگکي و پاکت ميوه‌اي خريده‌اند تا به بقيه مشاوران ثابت کنند که گراني و تورم حرف غلطي است که نمايندگان و يا روزنامه‌نگاران مي‌زنند. کجا چنين هنري داشتند مشاوران نامزدهاي ديگر. از کجا چنين شور و حالي در آنها بود.

من هر گاه به ماجراي سهميه بندي بنزين فکر مي‌کنم، اين بار ديگر از کارشناسان گلايه دارم که چرا نمي‌گويند که انجام چنين کاري ـ آن هم به همت وزارت کشور نه وزارت نفت يا بازرگاني ـ کاري بزرگ بود که شايد مقدمه نجات جامعه از دست يارانه‌هايي باشد که ما را معتاد به درآمد نفتي کرده است.

مي‌دانيد اگر هر کدام از نامزدهاي ديگر انتخاب شده بودند و همين کار را بنا به توصيه عقل يا از سر اضطرار انجام مي‌دادند، چند بشکه اشک براي مسافرکش‌ها و مردم بدبخت و فقير ريخته مي‌شد که حالا با گراني و تورم چه کنند. اما شد و چنان که بار ديگر هم نوشته‌ام زنده‌باد سهميه بندي.

سوم اينکه به نظرم اگر آقاي هاشمي يا دکتر معين، آقاي قاليباف يا کروبي، آقاي مهرعليزاده يا آقاي لاريجاني انتخاب مي‌شدند مملکت کمابيش بر همان روالي مي‌گشت که عده‌اي مي گويند در همه چهل سال گذشته يعني از نيمه‌هاي دهه چهل که قيمت نفت تکانکي خورد و ما ملت ايران هوس تجديد عظمت باستان به سرمان افتاد، اداره شده بود. اما قدر مسلم اين است که اين رقم اگر 28سال گرفته شود اختلافات حل مي‌شود و هم موافقان و هم مخالفان دولت هم با اين نظر مساعدت دارند که هر کس از نامزدهاي ديگر برگزيده مي‌شدند، زندگي ادامه برنامه‌هايي بود که اگر آن يک و نيم تا دو سال اول انقلاب را رها کنيم، آن يک عدد گروگان‌گيري را هم نديده بگيريم، در بقيه سال‌ها غير از انتخاب زنده ياد رجايي به نخست‌وزيري به بعد، کمابيش کشور بر آن روال گشته يا سعي شده بود بر مدار بگردد.

به هر حال انگار که از ممالک راقيه شده‌ايم تغيير دولت‌ها، از ديدگاه بطني جامعه تفاوت چنداني در پي نياورد. پول نفتي مي‌رسيد و سازمان برنامه‌اي بود که سعي مي کرد دولتي‌ها هماهنگ خرج کنند، يک مرتبه هر استان شروع نکند به ساختن جاده‌هايي که به استان مجاور وصل نشود. چنان سيستم‌هاي آبياري طراحي نکنند که دو کيلومتر آن طرف‌تر همه زمين‌هاي زراعي از بي‌آبي له‌له بزند و اين طرف مردم با قايق به مزارعشان بروند. چنان نباشد که يک استان از خارج سيب زميني وارد کند و استان ديگر گند سيب‌زميني‌هاي گنديده‌اش را با معطر سازهاي باز هم خارجي چاره کند. خلاصه به طور کلي همين بود. احساس مي‌شد با انقلاب روندي که از مشروطيت آغاز شده با پست و بلند راه و رهروان خود را به سال 1384 شمسي رسانده. کم کمک ايران اسلامي داشت الگويي مي‌شد براي منطقه، با همه انتقادها که جهانيان مي‌کردند اما داشت نمونه‌اي از مديريت شهري، شوراها، آشنا شدن مردم به حقوق خود، ادبيات، سينما و... خلاصه... همين که کشور بر يک روال مي‌گشت و درش استقراري پيدا شده بود دنيا را به ترس انداخته بود. اما ما ايراني‌ها خودمان حوصله‌مان سر رفته بود. چقدر تکرار خسته کننده. تنها انتخاب آقاي احمدي نژاد مي‌توانست به اين دور تسلسل پايان دهد. مگر نه هر بيست و پنج سال قرارمان با تاريخ همين است.

سال 32 سالي است که به 28 مردادش معروف است و 25 سال بعد به 22 بهمنش معروف شد. ربع قرني که گذشت بايد اتفاقي مي افتاد، چند سالي هم دير شده بود.

چهارم، دليلي که دارم به سياست بين‌المللي مربوط مي‌شود. اصلاً چرا مردم آمريکا بعد از کلينتون مي‌توانند جورج بوش انتخاب کنند، ما نتوانيم و بعد از خاتمي مثلاً کارمان دست کروبي يا دکتر معين بيفتد که باز همان حرف‌ها باشد. چطور است که فرانسوي‌ها بعد از ژنرال دوگل و ميتران، سارکوزي را در جاي تاليران ـ شايد هم خود ناپلئون ـ مي‌توانند نشاند، مگر مردم ايران چه کم دارند از آمريکايي ها.و ششم اينکه دنيا گاهي هم بايد از بنياد تغيير کند. گاهي عجيب شود. گاهي حرف‌هاي نشنيده بشنود. نگفته بگويد. جهان بايد گاه گريه کند، گاهي بخندد. شايد که کسي خواب ديده بود و تعبيرش اين شد که کسي مي‌آيد و همه آداب و رسوم بيست و هشت ساله را به دور مي‌ريزد. همه کارهايي را که بعيد بود انجام مي‌دهد.

مهرورزي و عدالت‌جويي را که از صد سال پيش حرفش زده مي‌شد معنا مي‌کند و مانند لقمه‌اي در دهان همه قرار مي‌دهد. البته که لازمه همه اينها نفت هفتاد دلاري بود. چون همه اينها اگر باشد اما نفت همان نوزده دلاري باشد که در برنامه چهارم نوشته شد، مزه نخواهد داشت. اما اگر همه دلايل محکم بالا نبود و فقط همين يک دليل کافي بود که حاصل انتخابات سوم تير باعث مي‌شد که جامعه ايراني خود را بشناسد. اندازه‌هاي خود را دقيق‌تر به دست آورد. مدام در خيال سياست نورزد. در خيال به اين و آن ايراد نگيرد. هي دور از گود فرمان آتش ندهد. و همين حادثه باعث شد تا جامعه کمي به عراق، به فلسطين، به لبنان، حتي به ترکيه نگاه کند. وسط کوير دل خود را به تماشاي فيلم‌هايي از نقاط سبز جهان غاز مونت کارلو تا دامنه پيرنه، از مونترآل تا لس آنجلس مشغول نکند. به همسايه نگاه کند، به کوچه نگاه کند، به خيابان نگاه کند، و اگر فرصتي شد به خود هم نگاهي بيندازد. آن گاه آرزوهاي بلند.

بنابر اينها بود که لازم مي‌دانم پشيماني خود را از اينکه به آقاي احمدي‌نژاد راي ندادم اعلام دارم. و از آنجايي که احساسم اين است که هنوز کار مهمي که اين دولت بايد انجام مي‌داد صورت نپذيرفته است، دو سال ديگر اگر بودم جبران مافات مي‌کنم و به دکتر محمود احمدي نژاد راي مي‌دهم


ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook