به بهانه مرگ یلتسین
مقاله این هفته ضمیمه پنجشنبه های اعتماد را همين جا بخوانید
بوريس یلتسین مرده است. می توان شانه بالا انداخت که اين حتی به اندازه جرالد فورد رييس جمهور پيشين آمريکا، هم برای ايرانيان ارزش خبری ندارد. نه او آدم بزرگی بود و نه در سرنوشت ما چندان اثری داشت. پاسخ این است که اما او یک چند ساکن کاخ کرملین بود، کوچک يا بزرگ، و روسیه برای ما ايرانيان مهم است. الگوهايش، پرده هايش، رازهايش، رهبرش – اگر پطرکبيراست يا کاترين کبير، لنين، استالين یا یلتسین. و ما ايرانيان در حافظه تاريخی خود از هر کدام از روس ها نشانه ها داريم.
معاون وزارت دربارمان وقتی می خواست کارمند کم کاری را ناسزا گويد به او می گفت تروتسکی. چرا که خود روزگاری توده ای بود. تازه همين چهار سال قبل وقتی تندروهايمان می خواستند اصلاح طلبان را بترسانند شعار می دادند ايران که يلتسين نمیخواد. و یلتسین را با یاسین هم قافیه می کردند. ايما و اشارات و مثل های تاريخی ما ايرانيان، در ادبيات سیاسی از روس نشانه می گیرد. از سیبری تا یلتسین.
روسيه کشور بزرگی است. نزديک ترين کشور بزرگ به ايران است و از هر نظر دورترين جامعه بشری به ما، از نظر دین، زبان، فرهنگ، روابط اجتماعی و ... که هيچ يک ديگر از قدرت های جهانی اين قدر از ما دور نبوده اند و تا اين اندازه به ما نزديک. و همه اين بزرگی ها، و دوری و نزديکی ها، در آن هفتاد سال که روسيه مرکز اتحادجماهير شوروی بود و روس ها پرچم سرخ مارکس بر دوش می کشيدند، مضاعف شده بود.
با روس ها
کافی است به يادمان آيد که تا شصت سال پيش، روسيه تنها راه عبور ايرانيان به بيرون و در حقيقت ايرانيان به علت نداشتن راه به سوی جنوب و بهره نبردن از بنادر خود در آب های آزاد، در بن بستی مانند جزيره می زيستند که راهی به دريائی انگار نداشت و تنها مفرش خاک روسيه بود. اين وابستگی جغرافيائی اما از نظر تاريخی.
روسيه تنها ابرقدرتی است که در دو جنگ طولانی با ايران درگير شد. دو قرارداد تحقيرکننده با ايران بست که هيچ يک از چند ابرقدرت ديگر قرون ماضی با حکومت ايران به چنين قراردادهائی نرسيدند. نه آمريکا، نه بريتانيا، نه عثمانی، نه اتريش، نه چين و ماچين. حداکثر داستان ما با بريتانيا همان قرارداد وثوق الدوله است که آن را ننگین و شوم می خوانیم و هرگز اجرا نشد و به قول مرحوم مدرس تيری بود پرتاب کردند به هدف ننشست. يا قرارداد مستشاری نظامی با آمريکا که در سال 42 بسته شد و در سال 57 هم با انقلاب پاره و بی اعتبار شد. با عثمانی هم قراردادهای کوچک و محدودی بسته شد که هيچ کدام به اثرگذاری ترکمان چای و گلستان نبود. روسيه تنها قدرتی بود که پادشاهی يک شاخه از يک سلسله صد و پنجاه ساله ايران را ضمانت کرده بود. تنها حکومت و نظاميانی که هم حرم ضامن آهو را به توپ بستند و هم در شب عاشورای 1290 در تبريز عاشورا به پا کردند و امثال ثقه الاسلام را دار زدند.
اما با اين همه لنين روسی تنها موجودی است که در ادبيات ايران اين همه مدح شده – از ميان تمام بزرگان سياسی جهان بعد از او با فاصله ای بعيد ابراهام لينکلن رييس جمهور دموکرات آمريکاست که بسيج خلخالی زندگی اش را به نظم درآورده بود – حماسه هيزم شکن، به تقلید شاهنامه فردوسی. اما لنين و انقلاب کبير را بزرگانی از ملک الشعرای بهار و شهريار، نيما تا ديگران مدح گفته اند. انقلاب اکتبر بيش از انقلاب کبير فرانسه در ايران خوانده شده است. و وقتی آن بنا فرو ريخت کسی مانند ه الف سايه سرود شکوه جام جهان بين شکست ای ساقی.
وقتی که انقلاب اشتراکی در روسيه شد، نظام های همه اطراف آن سرزمين پهناور لرزيد و دچار ارتعاش شد از جمله ايران. از فنلاند تا ترکيه، از افغان تا مغولستان. و نه فقط ايران که بيش تر همسايگانش قانونی پیدا کردند که هر کس را مرام اشتراکی داشت به حبس محکوم می کرد. سهم تاريخی ما از اين ماجرا پنجاه و سه تن بود. اما همه بگير و ببند ها را چه فايده که چندان که نيروهای متفقين در شهريور 1320 وارد ايران شدند [ کشور را اشغال نظامی کردند]، فقط روس ها بودند که آشکارا عده ای از روشنفکران ايرانی را حامی داشتند. و يک حزب قوی سياسی وقتی که عليه دولت تظاهرات می کرد، آن گروه نظامی اشغالگر به حفظ امنيت آن تظاهرات، بی پرده پوشی و انکار، می پرداخت و در روزگار خود انگار قبيح هم نبود.
با اين همه جائی به اندازه روسيه، برای ما ايرانيان رمز آلوده نیست. اين همه نشناخته نیست. هم کاترين و هم پوشکينش. هم کليسايش هم راسپوتینش. حتی روسی دان ها و روسولوگ هايمان [ از قائم مقام فراهانی تا تيمورتاش، از ساعد مراغه ای تا احمد ميرفندرسکی]. نادر جهانبانی افسر هوائی برجسته در دادگاه انقلاب و در آخرين دفاعش برای صادق خلخالی شرح داد که چطور به علت آن که مادر وی روس بوده و خانواده آن ها که شاهزاده قجر بودند و بخشی شان هم در بالای مرزهای شمالی سکونت داشتند، روسی می دانستند. او گفت همين موجب شد که به درجه استحقاقی اش نرسد. شاه به او بدگمان باشد و از پذيرش وی به عنوان فرمانده نيروی هوائی خودداری کند. در گزارش های ساواک بود که ماموران به منيژه جهانبانی که همسر برادر شاه [ شاپور غلامرضا بود] به همان دلايل به چشم يک "احتمال برای جاسوسی" نگاه می کردند. ديگر مردم عادی که حق داشتند درباره لاهوتی و نوشين، لرتا و شباویز افسانه پردازی کنند.
فرار باژانف
مرزهای ايران و روسيه مرزهائی که بعد از شکست ايران از روس بخش های عمده قفقاز و فارسی زبان آسيای مرکزی بالايش قرار گرفته اند، همان است که پطرکبير آرزوی گذشتن از آن و پای نهادن در آب های گرم [خليج فارس و يا دريای عمان] را داشت، و شاه سابق ايران آن را مرزهای سياسی و عقيدتی و نه الزاما سياسی توصيف کرده بود. همان مرزها که باژانف منشی استالين، در اوج خفقان شوروی بعد از لنين، به هوای شکار هوبره از آن گذشت و خود را به مشهد رساند و تا خبرش به سفارت بريتانيا در تهران برسد، از دست ماموران رشوه گیر رضاشاه جان به لب شد. با اين همه او رسيد و بزرگ ترين ضربه اطلاعاتی به دستگاه مخوف استالين خورد. وقتی هم لب گشود گفته اند فقط در ايران نبود که تيمورتاش دومين نفر کشور کارش تمام شد و خاقانی رييس رمز نخست وزيری اعدام شد که ده ها تن در نقاط ديگر دنيا رسوا و شايد هم سر به نيست، شدند.
باژانف به بريتانيا رسيد. و اين آخرين نبود چنان که وقتی در خرداد سال 60 [درست همان روزها که کار مجاهدين خلق با حکومت ايران به جنگ رسيد و اولين رييس جمهور ايران چنان که روس ها پيش بينی کرده بودند، مقام تاريخی اش را اولين قربانی آن جنگ کرد]. وسط شهر شلوغ ، يک نفر از خانه اشرافی علی اصغرخان اتابک [ که حالا شده سفارت روسيه در تهران] بیرون رفت و برنگشت. روس ها نگران شدند که مبادا به دنبال دستگيری سعادتی، اين افسراطلاعاتی ربوده شده باشد. ولاديمير گوزيچکين افسر اطلاعاتی شوروی از خيابان فردوسی تهران راه گم کرد. ما ايرانيان هم خبرمان نشد که سرمان شلوغ تر از اين ها بود. دو سال بعد در تابستان 1984 گراهام اتکيسنون نامی زير عنوان روزنامه نگار و برای مصاحبه ای از مسکو به بلغارستان رفت، و در آن جا با انچوميتوف بلغار قرارداد بست که در لندن کوزيچکين را سربه نیست کند و صدهزار دلار ناز شست بگيرد. وقتی همه اين ها در يک فيلم تلويزيونی در کانال چهار انگليس پخش شد، گروه زيادی از کشورها – از جمله دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی که ديگر پا گرفته و قوی شده بود - خوش داشتند که آن بخش از اطلاعات کوزيچيکين را که به آن ها مربوط می شد از ميزبان تازه اش بگيرند. چه رسد که آخرين ماموريت کوزيچکين اين بود که کیانوری و ديگر سران حزب توده را از کشور به در برد. او به لندن رفت و کیانوری به اوین و بعد ها که مجال بازگوئی خاطرات یافت از جمله کسانی که خشم نثارشان کرد یکی هم همين کوزیچیکن بود که کیانوری گفت مزخرفات خیلی گفته است. اشتياقی که به اطلاعات کوزيچکین نشان داده می شد که تا روز قبل از رفتنش در همين باغ بزرگ خيابان حافظ می نشست، نظير همان اشتياق بود که رضاشاه نشان داد وقتی در مقابل پذيرش قرارداد نفت 1933 مديرعامل بی پی به دستش داد.
کوزيچکين هم مانند باژانف به لندن رفت. چنان که سال گذشته هم الکساندر ليتويننکو به مخوف ترين روش ها در لندن به قتل رسيد کس ترديد نداشت که اين مامور سابق کا گ ب که خانواده اش دوست دارند وی را اوپوزيسيون دولت پوتين بدانند، از کجا به کجا آمده است و به چه اتهامی از جانب مسکو سزاوار مرگ بوده است.
اما جاسوسی ها، تنها بخشی از رازورمزهائی است که در خاطره ايرانيان از روس ها وجود دارد. روس ها حتی پیش از آن که سال ها نيروگاه هسته ای بوشهر را معطل کنند، در ذهن ايرانيان مشهور بودند به کسانی که دوستان را در فرصت مقتضی می فروشند و به عهدشان اطمينانی نيست. وقتی پذيرش پيشنهاد همکاری هسته ای، مديران جمهوری اسلامی با علم به همه سوابق، تنها راه موجود را امتحان کردند. مگر نه آن که سی سال قبل، وقتی معلوم شد غرب به ايران صاحب نفت "ذوب آهن" نمی دهد، شاه سابق با همه ضد روسی بودنش با پادگورنی به افتتاح ذوب آهن اصفهان رفت گيرم به روسای ساواک گفت مواظب اين دو سه هزار نفری باشند که برای ذوب آهن در ايرانند. و موقع انقلاب هم مدام از ساواک می پرسید در اصفهان چه خبرست و فعاليت های مسلمانان اصفهانی و از جمله آيت الله طاهری را حکومت سابق در اول کار به حساب حضور روس ها در ذوب آهن اصفهان می گذاشت.
اما بسيارند که معتقدند در آن زمان وضعیت متفاوت بود. هم اتحاد جماهير شوروی برژنف کمتر از روسیه پوتین از غرب می ترسيد، هم غرب به اندازه امروز اصرار نداشت که حکومت پادشاهی ايران به ذوب آهن نرسد.
اين تاريخ پرفراز و نشيب ايران و روس، که به ويژه از زمانی که سلسله صفوی از هم پاشيد، حضور روس ها در آن بيش تر و روان تر شد، چنان کرده است که ادبيات سياسی ايران بدون اشارات روسی معنا ندارد.
مهم ترين نشانه اش اين که از روزی که آخرين تزار و یکاترینا و فرزندانش به دست انقلابيون روس اعدام شدند، هيچ يک از پادشاهان ايران جز با وحشت گرفتار شدن به سرنوشت نيکلا نخفتند. محمد علی شاه تازه از ايران به تبعيد به بورسا رفته بود که شاهد فرار شاهزادگان روس شد و همين را به فرزندش منتقل کرد و از آن پس همه شان از برابر همين وحشت تاج و تخت رها کرده گريختند.
سرنوشت سفيران
سرنوشت گريبایدوف سفير روشنفکر روسيه که بعد از جنگ های ايران و روس، وقتی برای دريافت باقی غرامت ها آمده بود و در تهران به دست مردمی که فتوائی هم در دست داشتند کشته شد و خاک سفارت با خاک يکسان، از آن داستان هاست که پس از وقوع ديگر گريبان هيچ سفير کشورخارجی را وقتی که به ايران رسيد رها نکرد. از سفيران بريتانيا زمانی که بر سر مساله هرات و يا داستان های ديگر با مردم ايران درگير شدند تا ويليام سوليوان آخرين سفير آمريکا در ايران که روزهای انقلاب را ديد و يک بار هم چشم بسته شد. سوليوان که در گزارش هایش هم انقلاب و هم گروگانگیری و اشغال سفارت را پيش بينی کرده بود، آنقدر می دانست که با مشايعت ماشاله خان سوار هواپیما شد و رفت و روز 13 ابان سال 1358 را نديد.
در شباهت دادن رجال ايرانی به نمونه های روسی، گشاده دستی هاست در تاريخ. فقط شاپور بختيار آخرين نخست وزير دوران پادشاهی نبود که از جانب کسانی متهم شد که دارد "کرنسکی" ايران می شود، قبل از وی مشيرالدوله و سپهدار رشتی و حتی دکتر مصدق و سيد ضيا طباطبائی هم اين لقب را گرفته بودند، اصولا در ادبيات سياسی ايران هر کس که بخواهند بگویند اوضاع را به هم می ریزد اما استفاده از آن نمی تواند و جان خود را هم فدا می کند به او کرنسکی می گویند.
بازجويان کميته ضدخرابکاری علاوه بر بيژن جزنی رهبر فکری چريک های فدائی، روزگاری به پرويزنيکخواه - روشنفکری که در کنفدراسیون دانشجوئی فعال بود و به اتهام شرکت در سوء قصد به شاه محاکمه و زندانی شد و بعد به خدمت سازمان رادیو و تلويزيون درآمد و بعد از انقلاب به همکاری با رژيم پادشاهی محاکمه و اعدام شد – و مصطفی شعاعيان، منوچهر هزارخانی و مسعود احمد زاده هم بدون توجه به ايده ها و نظريات آن ها القابی مانند "لنین" و "پلخانف" می دادند. چنان که فرمانداری نظامی تيموربختیار خليل ملکی را "تروتسکی" می خواند. ساواکی ها به محسن یلفانی می گفتند تو که گورکی نمی شوی. چرا که بيش تر اشارات تاريخی معاصر از سوی مرزهای شمال آمد. تازگی ها مطبوعات غرب هم از قافله دور نمانده و اکبر گنجی را "سولزنیتسین ايران" خواندند که قبلا اين صفت را به فرج سرکوهی داده بودند.
با دوم خرداد سال 1376 کم نبودند محافظه کاران که دست به دامان تاريخ شدند و گلاسنوشت و پروستاريکا را پيش کشيدند که خود به خود محمد خاتمی را هم "گورباچف" ايران می کرد. صفتی که رسانه های غربی هم به کار بردند و به نیشخندهائی که ايرانیان – مخالف و موافق اصلاحات دوم خرداد – نثار اين نسبت دادن ها می کردند توجهی نشان ندادند. اما از صاحب نامان بالاخره وقتی بعضی زبان ها باز شد که دکتر علی اکبر ولايتی که تازه مدت کوتاهی بود بعد چهارده سال از راس دستگاه ديپلوماسی جمهوری اسلامی کنار رفته بود، نيز همين نسبت ها را تکرار کرد و گفت ايران جای یلیسین نیست. چنين شد که بوريس یلتسین هم با همه کوچکی، با همه اين ها که تمام زندگی اش تحت تاثر الکلی بود که از جوانی در رگ های خود ريخت تا هفته گذشته او را کشت،و از اين بابت هم شده ايرانی مسلمانی به وی شباهت نمی برد، اما باری نامش گشت. همه به تندی نورالدين کیانوری نبودند که بر اين اعتقاد بود که "یلتسین مامور سيا بوده است گيرم هنوز کارت عضويتش پیدا نشده است" کیانوری با همين اعتقاد مرد.
گورباچف و سقوط
و نظير کیانوری در جهان میلیون ها بودند. در سراسر کشورهای بلوک شرق همه آن ها که امید و موقعيت و آرمان باختند، همه را از چشم آن کس دیدند که اولين رييس جمهور فدراسيون روسيه [بدون اتحاد جماهير شوروی] شد. گرچه بعضی گورباچف را اغازگر و گشاينده دروازه دیده اند و از همين رو در انتخابات آزادی که گورباچف امکانش را ساخت، مردم روس به کسی که عنوان مرد قرن گرفت، رای ندادند. و اينک که با رهبری نيمه آهنين ولاديمیر پوتین، روس ها جانی گرفته اند چندان که می توانند دست دراز کنند و مامور اطلاعاتی فراری را در لندن زهر بخورانند، تازه مردمی به ياد آورده اند تنها در دوران يک تن بود که روسيه بزرگ چنان ضعيف و درگشوده ماند. فردی به نام بوريس یلتسین، همان که سه روز پيش سرانجام به بيماری ناشی از مصرف زياد الکل درگذشت. همان که به نوشته يکی از سولژنتسين "اگر حزب کمونيست چندان فاسد و ناکارآمد نبود که بود، وی به شهرداری مسکو نمی رسيد که شانس آن داشته باشد که در لحظه ای به روی تانک بپرد و رهبر شود. تنها در جامعه ای پوک شده است که چنين ناباروی رخ می دهد"
با اين همه بوریس یلتسین از جمله چهره های سرزمين یخ زده اسلاوهاست که به قرون و اعصار در شمال فلات ايستاده، و يکی از مثل های سياستورزان ايرانی وقتی می خواهند از رييسی نه به نيکی ياد کنند.
نظرات
Thank you - unlike most Iranians who cursed the 'old fox' I've always cursed the Soviets as well as the 'superbly' bright Iranians who in their 20's were naive enough to fall prey to Tudeh Party. Growing up with this lot one felt compelled to read 'Gorky' etc as young as 12 to prove one's intelligence. What a surprise now to find them either backing the monarchists or busy reeping the fantastic financial rewards of going hand in hand with the ruling people!!
hi there
one of the best of yours.
thanks and regards
Mohammad/ Cardiff
uk
سلام آقای بهنود
شایددیده باشي که پشت بعضی مینی بوسهانوشتن"شایداین جمعه اوبیاید"و من وخیلیهای دیگه تودلمون این آرزورومیکنیم که کی بازتویااکبریا نوشیروان کیهانزاده یاعباس میلانی یا امیدکردستانی یاخیلیهای دیگه برمیگردین..دلم تنگه واست..دل مادرٍ میهن با کوههای سبز اردیبهشت طالقان ورنگ سبز جنگلای شمال..برف قلعه بابک وآب فیروزه ای رنگ خلیج فارس تنگه واست..
ایمان دارم به حرف سعدی که میگه:محال باشدکه هنرمندان بمیرندوبی هنران جای ایشان بگیرند،اگرهم استناءوجود داشته باشه بازدرجهت تائیدقاعده هست..
برای اینکه ازمطلب هم دور نیفتم ازت میخوام لطف کنی و از قراردادهرات (1857؟)که ایران خاوری رو جدا کرد بگی دقیق و مفصل..شاد دل باشی
با سلام به بهنود
نمي دانم اين كار درستي است كه ما ايرانيها خود را با روسها مقايسه كنيم.
تا آنجا كه خواندم وشنيدم،جزءبدبختي چيزي از شمال براي ما نيامد،يا سرباز متجاوز بود،ياقرارداد ننگين،يا تسخير اراضي،ياجاسوس (ك ج ب)يا بنجلهاي نظامي واتمي وخدا مي داند كه تا كي ادامه دارد اين چپاول بزرگ.فكر مي كنم براي درصد زيادي از مردم ما اين واقعه اهميت نداشت!(وچه گرفتاري هاكه نمي كشيم از اين بي اهميتي)
بياييد درست ببينيم ودرست بشنويم تا به جايگاه اصلي خود
برسيم،تا بجاي مقايسه خود با روسها،آنها خود را با ما مقايسه كنند.
پيروز باشيد
كاوه از ايران
يك انتقاد آقای بهنود عزيز. مدتیست نوشتههايتان ناخوانا شده! برخی كلمهها در جمله، درجای خود نيستند و بعضی ديگر بيجا تكرار میشوند. جملهها گاه ناتمام میمانند و گاه بهكلی نامفهومند. نادرستیهای املايی هم گهگاه ديده میشود. حذف حرفهای اضافه و بهكار نبردن آيينهای نقطهگذاری هم، انتقال مفهومها را مشكل میكند.
جملهی زير را چندباری خواندم تا معنايش را دريافتم. شايد با يك «از» ناقابل ميان «اين» و «وابستگی»، و يك «دونقطه(:)» در پايان، مفهوم جمله زودتر منتقل میشد در اين دنيای «بيت»ها و هزارم ثانيهها.
"اين وابستگی جغرافيائی اما از نظر تاريخی."
اين يكی را اما هنوز هم نقهميدهام:
"... و از اين بابت هم شده ايرانی مسلمانی به وی شباهت نمی برد، اما باری نامش گشت."
"... که اين حتی به اندازه جرالد فورد رييس جمهور پيشين آمريکا، هم برای ايرانيان ارزش خبری ندارد."
در جملهی بالا هم «كاما»ی ميان «آمريكا» و «هم» جز ايجاد سكته در خواندن چه كاربرد ديگری دارد؟
بگذريم از اينكه «سوليوان»، "يک بار هم چشم بسته شد"، ولی 13 آبان را هم نديد.
حيف اين قلم شيرين و اينهمه آگاهی نيست؟
بدجوری خودتو خراب کردی استاد!!!!
لعنت بر تو خائن
We, the Iranians, are used to blame superpowers, British or Russians and now Americans, for our problems: loss of land (Russians and Britains), Coup d'Etat against Mosaddeq (Americans), and bringing the Mollahs to power (Britians). But we never want to accept that we, the Iranians, are responsible of such a situation.
روزنامه نگار باید شرح واقعه بعینه و بروز کند !!و تاریخ نگار شرح واقعه بسالها!!؟؟ حالا
بهنود نازنین هر دو را مخلوط کرده مثل گل و بلبل ٬ البته لا اقل داستان گوریچین
و فرارش بلندن میوه تلخی بنام کودتای خزنده داشت که تومار حزب توده را پیچید
در ازای پیچیده شدن نظام شاهنشاهی در ۵۷ شاید شما انرا کوچک بدانید اما در
مقابل داد و ستدهای خونین امریکا و انگلیس و روسیه در جهان !!!در ایران مهمترین بود
که شکم تمساح روسیه منطقه چاقو !!خورش قسمت ایران بود...انقدر توده ایها در وسایل
ارتباط جمعی حضور داشتند (مثلا رحمان هاتفی در سر دبیری کیهان !) که سعی در
کم اهمیت دادن کودتای خزنده کنند که خمینی ریاد زد چرا همه همه نمیکنید !؟ چرا
سر و صدا نمیکنید !!؟ و بعد شروع شد بگیر بگیر ....هنوز تاریخ نگاران راجع بیلتسین
نظر نداده اند اینها نظر روزنامه نگارانست باید منظر بود و دور از انتظار
نیست که رای تاریخ نگاران بالخص روسیه دوستان !!سراسر بخیانت بار بودن
یلتسین - باتشکر ساعدی از کانادا
با سلام اقای بهنود وبی ارتباط با موضوع ....یک هفته از نامه روزنامه نگاران میگذرد ...ایا موضوع را دنبال کردید ؟؟؟من به عنوان یک ایرانی بیصبرانه منتظر اقدامات شما هستم.....به امید خبرهای خوش
مینا مرادی
اقای بهنود هنوز شصت سالگی را مزه مزه نکرده اید کمی که چه عرض کنم زیاد
تنبل شده اید !؟ اقا امروز از اخبار چین و ماچین تا شیلی و ارژانتین و فرانسه و المانی
دارند متکی - کاندی رایس میکنند و شما احتمالا تا پنجم می منتظر پایان جلسه
شرم الشیخ میمانید تا دوستان را اگاه کنید چه شده !؟ چرا در استانبول با سولانا !؟ و در
مصر با آمریکا !؟ آیا حوضه های سوق الجیشی تازه ایی خط کشی شده !؟
یا لاریجانی قبلا مخالفتش با اجلاس در استانبول را حقنه !کرد و بشرم الشیخ
که مسئله اسراییل و فلسطین مرکز ثقل گفتگوها شده ....بالاخره ما منتظریم
استاد بهنود عزیز
بارها برایتان ایمیل زدم درد دل کردم و شما هم محبت کردید و امروز که دیدم تاب وبلاگ کوچک مرا هم نیاورده اند و آنرا فیلتر کرده اند چرا اینطورست ما کجا زندگی میکنیم
دردمان را بر کدامین شانه گریه کنیم ای ننگ بر این زندگی
اقای بهنود پایدار باشید
با ارزوی موفقیت برای شما
سلام
با سپاس ازمقاله زیبای شما متاسفانه در میان کامنتها اشاره ای به شباهتهای آقای احمدی نژاد و یلتسین ندیدم؛ چه خوب میشد اگر خوانندگان گرامی به این اشاره جالب و زیرکانه شما (بروشنی در پاراگراف آخر) هم توجه فرمایند.
آزاد
سلام آقای بهنود عزیز ماجرای امیرکبیر فراموش نکنین و به این قضیه هم بپردازین
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home