Thursday, January 10, 2013

شادمانی از این خانه رفت


وقتی به آقای احتشام  خبر رسید  از دعوای ده ساله  با مدعیان پیروز به درآمده و ملک اسماعیل آباد را می تواند از کف همسایه ها به درآورد، زود به فخرالزمان خبر داد  و فرمان برپائی یک جشن و سور صادر شد. هفته بعد وقتی شادمان و شنگول وارد خانه شد زمستان بود. فخرالزمان کرسی را تمیز و مرتب کرده، وسط مجمع روی کرسی، یک ظرف میوه گذاشته بود و جانماز آقا را هم پهن کرده بود، کنار پنجره رو به قبله. آن شب چند نفر وکیل، محضردار، حسابدار و شوفر و امربر که در این کار دشوار در خدمتش بود  را  برای شام شب دعوت کرده بود تا در این شادمانی همراه باشند و از خدماتشان قدردانی شده. از  روبیده شدن برف  حیاط و بوی خوش زعفران که از مطبخ می آمد دانست بساط جشن شبانه  فراهم است.
اما با این همه وقتی نماز را ادا کرد و آقا مصطفی پسرش هم پشت سرش به او اقتدا می کرد، نگاهی به پایه های کرسی انداخت انگار خیالی در سرش افتاد که با صدای بلند از فخرالزمان خانم پرسید چرا این قدر سوت و کورست خانه، بچه ها کجایند. لحظاتی به سکوت گذشت تا زن در آستانه در ظاهر شد و گذاشت که آقای احتشام دوباره سئوالش را بپرسد آن گاه گفت کدام بچه ها آقا، مصطفی و بچه هایش در خدمتتان هستند. آقای احتشام همچنان که سرسجاده تسبیح را در دست می چرخاند گفت ناسلامتی من پنج بچه دیگه دارم و دوازده نوه، شش تا عروس و داماد. فخرالزمان به سادگی و آرامی گفت حواستان پی اسماعیل آباد بود همه  رفته اند. آقای احتشام همان را که ده سال بود می گفت تکرار کرد و بازگفت من که رفتنی ام این ها را برای شماها می خواستم، خواستم زن و بچه و خانواده ام محتاج نمانند. اسمتان سربلند باشد، حقیر نباشید، پیش این و آن  مغرور باشید و ...

انگار عقده ای از سالیان در گلوی فخرالزمان بود که این بار سکوت نکرد و گفت "بله این را بارها فرمودید اما شادی این خانه را برای  ملک اسماعیل آباد خرج کردید...حواستان نیست بچه هایتان یا از این شهر رفته اند یا در همین جا در گوشه ای سامان گرفته اند...  

و این حکایت ماست.
شبهه را قوی بگیریم که همه این داستان مرگ برآمریکا اصالت دارد و توسط جمع عاقلی در جمع منافع ملی کشور ثبت شده، گوئی نمی دانیم که اصل این شعار از جای دیگر آمد و بر زبان جناح مذهبی مخالف رژیم سلطنتی افتاد و کم کم در اغراق های معمول تبدیل به یکی از اصول دین شده تا جائی که  دیگر بسیجی احمدآبادی هم ولی فقیه را تهدید می کند که به مذاکره تن ندهد. حتی آماده ایم که بپذیریم این حفظ خصومت با بزرگ ترین قدرت زمان، تنها ساروجی است که می توان ایران اسلامی را  پشت حکومت متحد نگاه دارد.

گیرم همه پذیرفتند  فن آوری هسته ای که حق مسلم ایران است، فقط با همین دیپلوماسی که در پیش گرفته شد، به دست آوردنی بود و هیچ راه دیگری نداشت. شبهه را قوی بگیریم، مهندسی آرا در انتخابات، که بنا به گفته موثقین اجازه اش از بالا رسید و به حساب مصلحت نظام گذاشته شد [گرچه جمعی که مطابق قانون اساسی جمهوری اسلامی به عنوان تشخیص دهنده مصلحت نظام معین شده اند، از قرار هیچ وقت به بازی گرفته نشدند و در انتخاب این راه، دستی نداشتند].

قبول کردیم همه میلیون ها تنی که به جنبش سبز تعلق داشتند پذیرفتند که  وقتی در سال 84 یکی از بچه های خاکی جناح راست [زیر عبای آقای جنتی]، با عملیات پیچیده بسیج و سپاه  به ریاست جمهوری رسیده، مصلحت آن بود که چهار سال دوم هم در جای خود بماند که دیگر این ها هم طلبی نداشته باشند.

 شبهه را قوی می گیریم با استدلالی مشابه آن چه قبل از انقلاب وجود داشت، مجلس را از نمایندگان واقعی مردم خالی کردن تنها راه حکومتداری و حفظ مجلس شوراست، جلوگیری از شکل گیری هر سندیکا و حزب و نهاد و جبهه ای همان است که تدبیر حکم می کند و بهترین روش حکومتداری است.

و باز  گیریم  تن دادیم که  در سی و چند سال، با این همه درآمد نفت، با این همه فرصت های درخشان که در جهان به وجود آمد و به کشورهای درجه دوم راه میانبر داد تا خود را به صف برسانند، فقط ایرانی ها بودند که همه غرب دشمنشان بود و نگذاشت تا قیامت کنند و بهشت را برای همه جهانیان هدیه آورند.

اصلا بیائید فرض را بر این بگذاریم که همگان داوطلبانه، بدون نیازی به اکروبات نیروهای انتظامی، آنتن های بشقابی خود را به خیابان ها ریختند و خودخواسته راه عبور به اینترنت را بستند، برای این که در هزینه های عمومی صرفه جوئی شده باشد کامپیوترهای خانگی و انواع تابلت ها را به مراکز مخصوص سپردند و خود به تماشای رسانه ملی نشستند و هیچ نگفتند که ما هم از تحولات جهانی سهمی داریم و برای چشم و عقل ما هم رزق و روزی مقدر است.

گیرم  حکم الهی شد که اشک مادری که فرزندش کار می کرد، وبلاگ اعتراضی هم می نوشت، زخمش زدند و کشتندش اشک نیست. گیرم خبر رسید  اثر ندارد آه کودکانی که مادرشان زندانی است چون  وکالت زندانیان سیاسی را به عهده داشته است. گیرم خبر رسید  نفرین هزارانی که در چنبره یک نظام قضاییه ناکارآمد و در اختیار، گرفتارند به جائی نمی رسد و اثری در کائنات ندارد. اصلا بیائید رضایت بدهیم  التماسی که در جوف هفتاد میلیون نامه پیچیده می شود و به دست حکومتیان می رسد، التماس نیست بلکه  همان طور که دستگاه دولت ادعا می کند  نشانه رضایت مردم است و افزونی آمارش نشانه افزونی محبوبیت کارگزاران.

با این همه جواب فخرالزمان را چه باید داد که می گوید این خانه بی قباله  اسماعیل آباد خانه بود، بی این همه داغ و درفش، بی این همه باد و بروت، خانه ای بود  و دور پایه های کرسی اش شادمانان بودند و برکتی داشت خوشی آن. چه برسد که تازه قباله اسماعیل آباد هم که هنوز به نام نشده است، مدعیان می گویند هنوز راه ها هست که نرفته ایم، این تازه گام  اول بود.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook