Saturday, February 26, 2005

یه شب مهتاب نه



شب شعر دانشجوهای ادوار تحکيم امروزست دوشنبه ساعت پنج بعد از ظهر. چه خوش خبری.

کجا بودی داروک، دیری است اين زمين خشگ منتظر خبرت بود از باران . فرزند حافظ و شاملوئی، به زبان شعر بنال. رها کنیدشان با زبان داغ و درفش، ترمز و دنده. صدای تو خوب است.


تو که صدای شعری و در صدایت گلوله نیست، غضب نیست، کينه نیست. در شعرت باران می آید. صدایت از جنس آزادی است و ذات ذات شعرت همان که می خوانی.

یه شب مهتاب، ماه می آد تو خواب، منو می بره، کوچه به کوچه. ..
حالا تو به دنبالش بخوان :
منو می بره از توی زندون، مث شب پره با خودش بیرون.
بخوان تا جوابت بدهم:
ماه می آد اینجا، یکی از شب ها
یه دسته کلید، یه شعر سفيد، یه بغل شادی، پر آزادی با خودش داره
بارشو این جا، زمين میذاره


بخوان به نام بامداد، به نام سپیده، به نام عشق. اين جا سرزمين مداراست. من دیده ام شبی را که زندانی از سلول تنهائی اش می خواند و نگهبان زندان برای او اشک می ريخت و زير لبش زمزمه می کرد.

عمو يادگار خوابی يا بیدار...
منو می برن با تن تبدار.
منو می برن این جا به اون جا...

آهای آدما
ماها آدمیم
تنها هم نیستیم
یه دنیا با مان

اسیر بشيم، خمير نمی شيم
زنجيرم بشیم، بازم می خونیم:

یه شب مهتاب
ماه می آد بالا،ماه می آد اين جا
نه که توی خواب، توی بيداری، توی هشیاری...

عمو يادگار، خوابی نیس تو کار
فرداس که همه، بيدار و هوشیار

یه شب مهتاب
...

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook