Saturday, March 31, 2007

بحران روابط تهران و لندن

گفتگوئی است که رادیو زمانه کرده است با من درباره بحرانی که در روابط ایران و بريتانيا رخ داده و دستگيری ملوانان بريتانیائی .

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Friday, March 30, 2007

سیاستهایی تازه عليه تبادلات فرهنگی؟

نوشته امروز بی بی سی فارسی را اگر ندیده اید همین جا بخوانید

دو روز بعد از انتشار خبر صدور حکم سه سال زندان برای علی فرح بخش، کارشناس اقتصادی مطبوعات که بعد از شرکت در یک همایش بین المللی به جاسوسی متهم شده است، وزیر اطلاعات به پرسشهای موجود درباره علت سنگینی حکم این روزنامه نگار پاسخ گفت و اعلام داشت: "با کسانی که از داخل کشور اطلاعات گردآوری می کنند و در اختیار دشمن قرار می دهند، بشدت برخورد خواهد شد".

سیاستی که غلامحسین محسنی اژه ای اعلام داشت، بازگشت به وضعیتی است که قبل از تحولات سال ۱۳۷۷ وزارت اطلاعات در ایران معمول بود و روزنامه نگاران، فعالان حقوق زنان، روشنفکران و استادان دانشگاه بندرت می توانستند در مجامع خارج از کشور حاضر شوند و به سخنرانی بپردازند.

پائیز سال ۱۳۷۷ بعد از افشای دست داشتن عده ای از کارکنان وزارت اطلاعات در قتلهای زنجیره ای روشنفکران و فعالان سیاسی که منجر به دستگیری آنان و خودکشی معاون سابق وزارت اطلاعات در زندان شد، رئیس جمهور وقت اعلام داشت که "غده سرطانی را از تن دستگاه امنیتی خارج کرده" به دنبال تغییراتی در سطوح بالای دستگاههای امنیتی، فضای بازتری برای تبادلات فرهنگی به وجود آمد.

گروهی که در مطبوعات به تیم "سعید امامی" معروف شدند، در سالهای ریاست جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی با ترتیب دادن حوادثی ساختگی که بعضی از آنها فاش شده است، کوشیدند راه هر نوع مبادلات فرهنگی و هنری را بین داخل و خارج از کشور ببندند.

دولت اصلاح طلب محمد خاتمی با اعلام علاقه مندی خود به تنش زدايی از سیاست خارجی و برنامه ریزی برای تبادل فرهنگی و تأسیس مرکز گفتگوی تمدنها و تشویق شرکت کارشناسان ایرانی به حضور در همایشهای بین المللی و دعوت از کارشناسان کشورهای دیگر به ایران، به وحشت و نگرانی روشنفکران و کارشناسان ایرانی در این مورد پایان داد. اما با روی کار آمدن دولت محمود احمدی نژاد اخبار پراکنده حکایت از آن داشت که در بازگشت از سفرهای خارجی برای روزنامه نگاران و فعالان سیاسی مشکلاتی پدید آمده است.

ممنوع الخروجها

اول بار که مخالفت دولت احمدی نژاد با حضور ایرانیان در مجامع بین المللی مشهود شد، زمانی بود که از خروج کسانی مانند عمادالدین باقی، محمد ملکی، هاشم آغاجری، عیسی سحرخیز، محسن کدیور و گروهی دیگر از اصلاح طلبان و فعالان سیاسی جلوگیری شد. همه این افراد برای شرکت در همایش ها و جلسات سخنرانی قصد سفر داشتند و همزمان با جلوگیری مأموران از خروج آنها، روزنامه های نزدیک به جناح تندرو اتهاماتی علیه آنان مطرح کردند.

از دید تندروها، عموم همایشهای مربوط به حقوق بشر و آزادی بیان و حقوق زنان، تدارک انقلاب مخملین خوانده می شود. کارشناسان امنیتی این نشریات با اشاره به حوادثی که در اوکراین، قرقیزستان، گرجستان و بخشهای دیگر دنیا به وجود آمده و در پی تظاهرات و نافرمانيهای آرام مردم، حکومتهای استبدادی مجبور به استعفا شده اند، از انقلاب مخملین یا انقلاب رنگین به عنوان برنامه هايی ياد می کنند که دولتهای غربی برای تغییرنظام در ایران برنامه ریزی کرده اند.

چنانکه وزیر اطلاعات نیز در مصاحبه مبهم روز سه شنبه خود با اشاره به افرادی نامعلوم گفت: "این عوامل با اطلاعاتی که برای دشمن جمع آوری می‌ کنند و با سیگنال های غلطی که در اختیار آن قرار می‌ دهند، متأسفانه در جهت خواست آمریکا، صهیونیسم و اسرائیل حرکت می‌ کنند".

قربانی دوره جدید

علی فرح بخش که به نظر می رسد اولین قربانی دور تازه ای از محدودیتها و منع فعالیتها و جلوگیری از تبادلات ایرانیان با مؤسسات بین المللی است، در دی ماه سال گذشته دستگیر شد و چنان که در موارد مشابه عمل شده، زمانی که در سلول انفرادی و بدون هیچ دسترسی به وکیل و ملاقات بود، ابتدا در روزنامه های جناح تندرو و سپس بر اساس کیفرخواست دادستانی انقلاب به "جاسوسی" و "دریافت پول از بیگانه" متهم شد.

علی فرح بخش به گفته علیزاده طباطبائی، وکیل مدافع خود منکر چنین اتهامی است.

فرح بخش از حدود ده سال قبل کار روزنامه نگاری خود را با نوشتن مقالاتی در مجله صنعت حمل و نقل آغاز کرد و بعد از دوم خرداد 76، دبیری سرویس اقتصادی چند روزنامه اصلاح طلب را عهده دار شد.

او در این فاصله در چند همایش جهانی پیرامون مسائل اقتصادی شرکت کرد که آخرین آنها به دستگیری وی منجر شد.

علت یابی

بخشی از کارشناسان مسائل ایران که از دو سال پیش و همزمان با انتخابات ریاست جمهوری، افزایش سانسور، شدت گرفتن فشار علیه طبقات مختلف اجتماعی و افزایش موارد نقص حقوق بشر را گمانه می زدند، در روزهای اخیر با بالاگرفتن تشنج در روابط خارجی جمهوری اسلامی، تنش زايی را بخشی از سیاست دولت جدید به قصد یافتن فضائی برای کنترل تحرکات ناشی از نارضایتی های داخلی می دانند.

در مقابل این عده، هستند کارشناسانی که علت اصلی افزایش فشارهای داخلی را تنش ها در روابط خارجی می دانند و اظهار عقیده می کنند که نگرانی از گشوده شدن جبهه ای در درون کشور، مسئولان نظام را وامی دارد تا با اعلام وضعیت فوق العاده و اضطراری و بزرگ کردن خطر دشمن، در صدد جلوگیری از تبادلات فرهنگی و اطلاع رسانی باشند.

زوایای دیگر سیاست انقباضی دولت محمود احمدی نژاد نیز در فیلترینگ سایتهای اینترنتی، برخورد تند و قهرآمیز با زنان معترض و دانشجویان و کارگران منتقد، بستن نهادهای غیردولتی، انجمنهای دانشجويی و سندیکاها، حمله به تظاهرات آرام و تهدید مدام مخالفان دولت، قابل رؤیت است. مواردی که در سایه سیاست تبلیغاتی دولت، زیر لایه های بزرگنمايی شده "خطرات دشمن خارجی" مدفون می شوند


ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

شیر و احمدی نژاد


گاهی یک کارتون به مراتب گویاتر از مقاله ای است . کارتونی که می بینید با قلم گارلند دیروز در دیلی تلگراف بود که احمدی نژاد را نشان می دهد که دم شير [علامت امپراتوری بريتانیا]را گره زده و خود لرزان رفته پشت درخت به تماشا ایستاده است.


مطبوعات جهان بار ديگری که دست به اين نوع کارتون ها زدند پنجاه چهار پنج سال پیش بود که با اوج گیری نهضت ملی کردن نقت، دکتر مصدق را عقابی می کشیدند که شیر پیر را از زمین بلند کرده ، یا او را مغلوب کرده و یا او را به فرار واداشته . تا کودتای بیست و هشت مرداد سال 32 که دولت مصدق سرنگون شد همین کارتون ها تکرار و تکرار می شد به صدها و بلکه بیش تر. بعد از کودتا برعکس شد کارتونی دیدم که نشان می داد شیرپیر یک بچه از زیر پوستش بیرون کشید که عقاب را درید و آن بچه را به شکل شاه کشیده بودند. حتی در بعضی کارتون ها زاهدی را نشان داده بودند مانند ماری که زیر پر عقاب پنهان شده بود. به یاد دارم کارتون یک ايتاليائی را دیده ام که سپهبد نادر باتمانقلیچ رييس وقت ستاد ارتش بعد از کودتا را نشان می داد، با آن ابروان پرپشت که در هیات میمونی از بالای درخت نارگیلی به سر عقاب که همان مصدق باشد زده است. دنیای کاریکاتوریست ها دنیای زیبائی است که گفتم گاه با یک تصویر کار صد کلمه می کنند.

طبیعی است که کسانی با دیدن این کارتون به فکر فروروند. بعضی انگشت خشم بر دندان بجویند، بعضی هم مغرور شوند که آری گره زده شد.

احمدی نژاد به همت آن ها که انتخابات سوم تیر را تحریم کردند و اصلاح طلبانی که در موقع لازم
موفق به تحلیل آرا نشدند و غره از اختلافاتی که بين جناح مقابل بود، ائتلاف را در جناح خود لازم ندیدند، اينک مظهر و نماد نظام جمهوری اسلامی و از نظر حقوق بین الملل مظهر و نماینده مردم ایران است. این که کسانی بگویند اصلا چنین نیست و رييس جمهور فعلی نماينده و مظهر ايرانيان نیست، در عالم امکان به همان اندازه اثر دارد که سخنگوی وزارت خارجه ايران اعلام می دارد که قطعنامه های شورای امنيت ارزش ندارد. و باز به همان اندازه که قوانين مصوب مجلس شورای اسلامی را بعضی ها بی اعتبار می شناسند. این ها اموری است که ارزش خود را از ملاحظات قوانین بین المللی می گیرد و به دلخواه نیست
فعلا من و شما گارلند کارتونیست منتظر می مانیم تا ببنیم کارتون بعدی چیست. آن که پشت درخت است پیروز و سربلند بیرون می زند و شیر می گریزد و یا باز شیر ترفندی می آورد. البته سیاست علم ممکن کردن غیرممکن هاست. محتمل تر این است که ماه دیگر هم شیر به کار می پردازد و هم احمدی نژاد و موضوع هم در میان مبادلات و مجادلات جهانی گم می شود.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Tuesday, March 27, 2007

یک مقاله خوب

این مقاله بسیار خوبی است از آقای جعفری که حیفم آمد شما نخوانید.مقاله ای که اکثر نشانه های یک مقاله خوب را دارد. هم از سوز دل است هم بلند نیست و هم جذابیت دارد، خشک و استخوانی نیست مثل بیش تر مقالات سیاسی.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Sunday, March 25, 2007

عیدی آمريکا به احمدی نژاد

مقاله امروز روز را اگر در جای خود نخوانده اید همین جا بخوانید
به باورم آمريکائی ها با تاخير در صدور ويزا برای شصت و پنج یا 85 نفر همراه رييس جمهور در سفر به نيويورک، و دادن بهانه ای برای انصراف از شرکت آقای احمدی نژاد در چلسه شورای امنيت سازمان ملل، عیدی بزرگی به وی دادند که حتما بزرگ تر از آن نگرفته است.

خدمت بزرگ آمريکائی ها اين بود که امکان فراهم آوردند که يک تصميم کاملا اشتباه، پيش از آن که تيم چند ده نفره با هواپیمای اختصاصی – سابقا متعلق به سلطان برونئی که اول کار استفاده از آن کفر بود و خريد آن خيانت – وارد نيويورک شوند، لغو شود.

تصميمی که همانند تغيير ساعت رسمی کشور، خلق الساعه و بر اساس يک تفکر نسنجيده آنی گرفته شده بود و اصرار در آن می توانست به زيان عزت و آبروی کشور تمام شود.به مراتب بيش تر از آن نامه ها که نوشته شد و فرصت داد تا بوش و خانم مرگل و پاپ بدون هيچ هزينه ای نشان دهند که اهميت و ارزشی برای نويسنده نامه و جايگاه رسمی وی قائل نیستند.

گرچه تا اين گونه تفکر حاکم است بايد منتظر تکرار اين گونه حکايت ها بود، اما اينک که کار از سر گذشته می توان چند نکته را مختصر گفت.

اول اين که به توضيح و بلکه توجيه دولت برای لغو سفر رييس جمهور چون دقت شود چنين معنا می دهد که چون ويزا برای عده ای از همراهان وی نرسيد، و سفر بدون همه همراهان ممکن نبود، از سفر چشم پوشیده شد. بايد پرسيد اين همراهان چه کسانی با چه تخصص و کاردانی بودند که نبودشان سفری به اين درجه اهميت را منتفی کرد. چه تفاوت عمده ای اين همراهان با همراهان روسای دو دولت گذشته دارند، که در مورد آن ها، تعداد همراهان در سفرهای رسمی نشانه تجمل و تشريفات و دوری از ساده زيستی بود اما اينک نیست. چه عوض شده است. معيار یا مصداق؟ مردم خوب است اين ها را بدانند. آمريکائی ها اعلام کرده اند که دولت ايران برای سی و سه نفر به عنوان کارکنان هواپیمای اختصاصی رييس جمهور ويزا خواسته بود، که آن ها به نظرشان عچيب رسيده است. چون وقتی رييس جمهورشان – که ادعای ساده زيستی هم ندارد و به روسای قبلی هم بابت استفاده از هواپیما و همراه بردن بیست سی نفر در سفرهای خارجی بد و بيراه نگفته است – به سفرخارجی می رود هواپيمای اختصاصی وی هفت نفر خدمه دارد.

سئوال دوم اين که وقتی همه گمانه زنی ها نشان می داد که در جلسه شورای امنيت قطعنامه ديگری عليه ايران به تصويب می رسد، حضور و نطق آقای احمدی نژاد و صدور قطعنامه محتوم و از پيش معلوم، معنایش چه می توانست باشد. آيا اين نشانه اقتدار و اعتبار نظام و رييس قوه اجرائی اش تلقی می شد.يا کارشناسان سياست خارجی را گمان بر اين بود که با حضور رييس دولت و تحت تاثير سخنان وی، احتمال تغيير قطعنامه وجود داشت و چندان اين احتمال قوی بودند که با پيش بينی آن دست به چنين ريسکی زده شد.

احتمال سوم اين است که رييس جمهور و مشاوران وی بر اين گمان باشند که حرف هائی چنان مهم وجود دارد که اگر آقای احمدی نژاد در شورای امنيت بگويد تصوير جهانی ايرانی و مسلمانان به زيان آمريکا و اسرائيل به هم خواهد ريخت، و چه باک که شورا چه تصميمی می گیرد. گفتن آن سخنان مهم است.

در هر سه صورت بايد به سلامت عقل و دانائی مشاوران سياست خارجی دولت ترديد کرد. مگر آن که بپذيريم همچنان که دبير شورای عالی امنيت ملی ايران از تصميم آقای احمدی نژاد به اين سفر با خبر نبود، وزارت خارجه و کارشناسان سياسی خارجی دولت هم از اين تصميم نسنجيده خلق الساعه بی خبر بودند. و بی توجه به بی اثری سخنان دو بار قبل وی در سازمان ملل، بدون محاسبه اين که دفعه سوم حتی آن تازگی که رسانه ها در برخورد با آدم های جديد دارند وجود نخواهد داشت و انعکاس گفته ها یک صد هم نخواهد بود، چنین رای دادند.

باری از نظر ما ايرانيان که به حرمت و عزت ايرانی می اندیشیم چه خوب که با عمل آمريکائی ها به موقع جلوي اين سفر گرفته شد. ورنه مانند تغيیر ساعت کار بانک ها، و لغو تغيير ساعت رسمی کشور ناچار بايد مجلس وارد صحنه می شد و طرح دوفوريتی می داد. کاری که از اعتبار هر دو قوه به يک سان می کاهد و از اعتبار نظام تصميم گيری در کشور هم.

گمان اصلی

اما به باورم پشت اصرار آقای احمدی نژاد برای سفر به آمريکا – برای سومين بار ظرف دو سال – آرزوی ملاقات با جورج بوش رياست جمهوری آمريکا، و گذاشتن جهانيان و ايرانيان در مقابل عملی انجام شده، خفته بود. کاری شجاعانه که اگر محقق می شد – یا در فرصت های بعدی بشود - طراحان برنامه های "پيچيده" در بخش نظامی و امنيتی حق دارند به خود ببالند که چنین قدرتی را برای بخش انتخابی نظام کشف کردند و نشان دادند نه چنان است که عمده مردم می پندارند که قدرت در دست روحانيون است و نه چنان که شایع بود که قدرت مطلق مطابق قانون اساسی در اختيار رهبری است.

سفر و ملاقات اتفاق نیقتاد اما اگر رخ می داد و هر زمان رخ دهد يک امتياز برای رييس جمهور خواهد بود که چه رقيبان و مخالفان وی بخواهند یا نخواهند به حساب وی نوشته خواهد شد. و چند نتيجه خواهد داشت.

آشکار می شود در همه سال های گذشته عده ای بودند و به درست از خواست مردم و مصلحت کشور با خبر بودند، اما دنبال نفع خود می گشتند. همان زمان که نويسندگان به جرم نوشتن لزوم مذاکره با آمريکا تهمت ها ديدند و ناسزا ها شنيدند و مانند صاحب اين قلم در کیفرخواست دادستان اتهام شان "تشويق به مذاکره و رابطه با آمريکا" نوشته شد و به همين جرم زندانی شدند، همان زمان که از ميان صاحب مقامان دکتر مهاجرانی از "لزوم مذاکره با آمريکا" نوشت و دشنام ها شنيد و تا نامه رهبر که وی را برادر عزيز خوانده بود صادر نشد، ماشين اتهام در کار بود. همان زمان که نظرسنجی موسسه پژوهشی منتشر شد - یادتان هست که کائنات لرزيد - و سخن از لزوم اعدام عباس عبدی و بهروز گرانپایه و حسين قاضيان رفت چرا که در پژوهشی که انجام داده شده بود، صداقت داشتند و نشان داده بودند که در جمع دانشجويان دانشگاه ها هواداران مذاکره با آمريکا در اکثريت مطلقند... باری همان زمان که در سالروز گروگان گيری و اشغال سفارت آمريکا در تهران، پرآوازه ترين دانشجويان پیرو خط امام به بند کشيده شد، همه اين زمان ها، کسانی بودند که آن گفته ها و نوشته ها را به ديده می گرفتند و می دانستند که درست است. اما می گفتند که تا ما تائيد نکرده ايم نبايد گفت. آن قدر قدرت داشتند که بگویند تا کسی از خود ما بر سر کار نيامده، نبايد در اين راه صواب قدمی برداشت.

يک سال پيش در اوج مانور مشترک ضد آمريکائی جناح راست و پسرخوانده اش به ميدانداری کيهان، در مقاله ای نوشتم که در دوران اين دولت همه آن کاری که آقای هاشمی نکرد و آقای خاتمی نتوانست، انجام می شود و تفاوتش اين است که در زمان آن دو تن، چنين حرکتی، ذلت و خلاف شرع محسوب می شد و ناديده گرفتن خون شهدا، اما اين بار کيهان تيتر خواهد زد " کاخ سفيد پيش پای اسلام فرش سرخ انداخت". امروز بر آن نوشته می افزايم که چنين اقدامی، هر گاه صورت پذيرد، چون با مصلحت کشور و ملت همراه است، خرده ای از کسی که مقدم بر آن می شود نمی توان گرفت. کسی که چنين شجاعتی در خود سراغ کند نبايد بهراسد که تاريخدانان خواهند نوشت ايرانيان وقتی در اوج قدرت بودند و آمريکائیان شرايط آنان را می پذيرفتند، تن به مذاکره ندادند و زمانی که هواپیمابرهای آمريکائی در خلیج فارس بودند و نيروهای زمينی آمريکا عملا از چهارطرف مرزهای ايران، آن کشور را در محاصره داشتند، ناگزير به اين کار شدند.

عملی که آقای احمدی نژاد در ذهن دارد. با همين شرحی که تاريخدانان خواهند نوشت باز بهترست صورت پذيرد چنان که پذيرفتن قطعنامه 598 و آن نامه تاريخی بنيان گذار جمهوری اسلامی برای پايان دادن به جنگ با عراق عملی بود که بايد انجام می شد. امام هم نترسيد از اين که بگويند و بنويسند چرا در بهترين زمان ها، هنگام نجات خرمشهر، یا زمانی که غرامتی هم نصيب می شد،جنگ را تمام نکرديد و شعار قدس از کربلا دادید و حالا که هيچ نصيب نمی بريد تن به اين کار داده ايد. نترسيد که بپرسند مسووليت اين همه کشته و ویرانی فاصله فتح خرمشهر تا پايان جنگ برعهده کيست. آری دولتمرد آن است که کاری را که درست می پندارد انجام دهد.

در سطوح کوچک تر، هنگام پایان دادن به غائله گروگان گيری نيز وقتی مهندس بازرگان و يارانش خرده گرفتند که چرا الان، چرا با اين همه ضرر، چرا با کارتر دموکرات نه و با ريگان جنگ طلب آری. چرا در زمان ضعف و التماس کاخ سفيد نه و هنگام گردن کشی و تهديد ريگان تازه وارد که نرسيده ايرانيان را "بربر" خواند آری. آقای بهزاد نبوی به درست گفت حالا موقع چرتکه انداختن نيست.

که گفته اند هر زمان جلو زيان گرفته شود نفع است. اما مقايسه عمل آقای احمدی نژاد با شجاعت های تاريخ شرطی دارد که رعايت نکردن آن معامله اعتباری را به هم می زند. آقای احمدی نژاد بايد درست و روشن به مردم ايران بگويد که بر اساس مسوولیت ها و اختياراتم و بر مبنای بررسی شرايط و مصلحت های کشور تصميم به مذاکره و برداشتن گام برای تجديد روابط و – و اگر آمريکا حاضر به قبول شرايط برابر شد – پایان مخاصمه با آن کشور گرفتم و در اين راه گام نهادم.

مقصودم از اين شرط، تعلیق به محال نیست و گذاشتن بهائی که از پیش نشان می دهد فروشنده قصد فروش ندارد. خوب می دانيم که افشای طرح کسی که به چنين قمار بزرگی می رود – اصولا در هر مذاکره اين چنينی – شرط سياست نیست. آری آن چه بايد پنهان شود، بهترست پنهان بماند اما به مردم دروغ نباید گفت. دولتمردان از دفتر خود بخواهند تا سابقه دولت مصدق را – که ظاهرا سفر به شورای امنيت و اخيرا خيلی از کارهای ديگر به سودای یافتن ابروئی به اندازه وی صورت می گيرد – بیابند و در آن بنگرند و ببينند که دکتر قبل از سفر – به لاهه و به نيويورک - با مردم ايران چه گفت و وقتی هم بازگشت به آن ها چه گزارش داد -. مرور بر اين تاريخچه از آن نظر لازم است که بدانند تفاوت احترام به مردم را، با بر زبان آوردن جملات تکراری و نخ نمای "سفر سازنده و خوبی صورت گرفت". جملاتی که اين سال ها در انتهای هر سفر بيان می شود حتی سفرهای شکست خورده و به نتيجه نرسيده رييس جمهور به سعودی و آقای لاريجانی به آفريقای جنوبی و مسکو.

تفاوت به همان اندازه احترام واقعی به مردم و ادعای احترام به آنان است. مصدق قصد مذاکره را پشت جمله " ما برای امنيت عراق همه کار می کنيم" پنهان نکرد، از عبدالعزیز حکیم مانندی نخواست صحنه بيارايد. به مردم به دروغ نگفت که برای مذاکره بر سر عراق می رویم ورنه ما که گفتگوئی با آمريکا نداريم. علامت آشتی و صلح را در قالب آيات قرآن نفرستاد تا مردم گمان کنند که قصد تبليغ اسلام را دارد، اما گيرنده اشاره اصلی را بشنود – که نشنيد – آن هم گيرنده ای که خودش همين کاره است و همين هفته گذشته گفت من بر اساس تعليمات دينی و الهامات غيبی تصميم گرفتم به عراق لشکر بکشيم.

یعنی هم گيرنده معنای پیام می دانست و هم فرستنده و تنها قصد فريب مردم بود. چنين بود که گيرنده نقطه ضعف را شناخت و نامه را بی جواب گذاشت. چندی بعد هم پیام فرستاد که ايرانی ها فقط می توانند روشن و علنی و با موضوع مشخص تقاضای مذاکره کنند.

به همه اين دلايل معتقدم عيدی خوبی از جانب واشنگتن به آقای احمدی نژاد داده شد. که بهترست قدرش بداند.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Thursday, March 22, 2007

نوروز شاد





در دلم بود و هست که از نوروز بنویسم و بابت آزادی ناصرزرافشان و شادی و محبوبه و حتی مرخصی باطبی شادباشی بگویم. اما به خود گفتم چه بازی عجیبی . سال را در دغدغه زندان کسانی سرکن و غمنامه بخوان و نوروز شادمان شو که آزادشان کردند. در اين ميان هيچ نگو که اصلا چرا.

پارسال همین روزها و ساعت ها شادمانی مان از آزادی اکبر گنجی بود و امسال خوش به دلی از رهائی ناصرزرافشان. در دلم بود بنالد از وضعیت علی فرح بخش که اصلا در زندان بودنش به نظرم جرمی سنگين است برای نظامی که مدعی عدل است و مدام مفتخر به حمايت از جوانان مستعد. نمونه جوان مستعد علی فرح بخش است. شاید لازم باشد که برای بعضی ظلم را معنا کرد. نکند فکر می کند که ظالم کسی است که به همه مردم ظلم می کند. يا شاید نمی دانند آن کس که يکی را ازار می دهد به قصد عبرت ديگران، به آن یکی ظلم می کند و به هر حال ظالم است حتی اگر هر روز پنج بار حین نماز از عدل گفته باشد و از ظالم تنبه جسته باشد. شايد لازم باشد در گوش اين ها بخوانیم که چهره های مشهور به ظالمی جهان هم همين ها در ذهن داشتند و همين توجيهات در سر. وکيل مدافع صدام در جائی گفته بود که تصميم صدام برای انداختن بمب شيميائی به روستای کرد برای جلوگيری از کشته شدن هزاران تن بود. هواداران پینوشه هم همين .
اما بگذار و بگذر. عیدست. بهار رسیده است. کمی به وضع شهرام جزايری فکر کن و از زندگی لذت ببر. اين شوخی را يک نفر از طریق ام اس ام برایم فرستاده است.
پس همین جا از همه آن ها که نوروز را بهانه ساخته اند برای یادکردن از اين قلم، تشکر می کنم و به آن ها متقابلا نوروز مبارک می گویم. اگر به قول قدما از احوال ما خواسته باشيد آليس خانم بعد از چند سال دوری برگشته است به زندگی ام. از اولی که او را می شناسم همیشه وجودش به زندگی ام رنگ می دهد. تبديلم می کند به آدم خاصی که دلم نمی خواهد جز پهلوی وی جای ديگر باشد. کار دگر بکند. به خصوص وقتی به خزعبلات سياسی می رسد که به راستی قلمم نمی گردد. به فکر بودم شايد شادی بازگشت آليس را تبديل به برنامه ای راديوئی کنم که مدتی است قولش را داده ام. چه دیدی شاید هم شد.

پس تا همين جا روزگارتان سبز چنان باد که اينک در منظرم جنگل باران خورده می بينم. دلت شکوفه زار چنان باد که الان در گوشه چپ نگاهم نشسته است. يک گیلاس سالخورده پر از شکوفه ، تگرگ دیشب بخشی از شکوفه هایش را ريخته زير پایش روی چمن . پس اينک زمين و زمانش شکوفه زار شده است و به رنگ آن. شادی را هم در حرکات سگ سفید سلمانی رفته پراطواری دارم می بينم که انگار انرژی اش از اين هوای باران خورده ده برابر شده در جلد نمی گنجد. به دور دم خود می چرخد. با هوا بازی می کند، با چمن حرف می زند. از آن شادمانی هاست که از آدمی انگار بر نمی آید. آن شادی که از آدمی بر می آید برای شما آرزو دارم. نه از سر بی غمی. نه از سر بی خبری. بلکه آدمانه چنان که بايد. نوروز شاد. درددلی دارم که در شب نوشته ها می کنم .

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Sunday, March 18, 2007

مردگان و کشته گان بر سر قدرت

این هم گزارش سالی است که برای سالنامه اعتماد نوشتم نگاهی از نوعی دیگر به سال 85 باز هم باید از مفصل بودنش عذر خواست. در چند مرتبه بخوانید اگر از زمره کسانی هستید که مدت محدودی چشمتان می تواند به این صفحه خیره شود.

پرويز مدیر موفق ايرانی که چند شرکت بزرگ آمريکائی و اروپائی را در اختيار دارد دو سال پيش به دعوت وزارت بازرگانی کوبا به آن کشور رفت.

خود می گوید تمام راه به یاد سال هائی بودم که در تهران با وحشت از پدر و هم درجه های وی در ارتش شاهنشاهی، و سخن چین ها، عکس کاسترو و چه گوارا را در جای مطمئنی در اتاقم پنهان کرده بودم، شخصيت های رویائی که آرزو داشتم در ايران هم پیدا می شدند. و هیچ باورم نبود که روزی به عنوان تبعه امپريالیيسم جهانخوار به ديدار آن قهرمان افسانه ای می روم.

به گفته پرويز وی وقتی وارد هاوانا می شود و آن فقر باورنکردنی را می بیند که از درو دیوار به مسافر خبر می دهد که به يکی از مصيبت بارترين سرزمين های جهان وارد شده است، با خود می گويد کشوری که در حال مبارزه با ابرقدرت است همين را نصیب می برد. وی ساعتی بعد از ورود وقتی که همراه معاون وزارت بازرگانی کوبا دارد به سوی هتل محل اقامتش می رود ناگهان می بییند که میزبان گفت فيدل ... و مشاهده می کند که فيدل کاسترو افسانه ای او در چند قدمی است . داشت دعوای دو راننده تاکسی را حل می کرد اما گوئی برنامه ريزی شده بود چون وقتی دقايقی بعد با پرويز در اتومبیل نشست می داشت که او چه دارد و برای چه به کوبا آمده است.

بايد تچسم کرد حال کسی مانند پرويز را که هنوز دفترچه های دوران نوجوانی خود را دارد که در آن با چه کلماتی از کاسترو تحسین کرده و شعرهائی درباره وی سروده بود. حالا همان قهرمان افسانه ای آمده به اين نماينده سرمايه داری بگوید کمکمان کنید تا مردممان از فقر نمیرند.

پرويز می گوید نمی دانم که برای او یا به خاطر پوچی خیال های جوانی خود بغض کرده بودم و دلم می خواست هر چه زودتر از او جدا شوم و گريه کنم. اين حالی است که هزاران و بلکه ميليون ها تن از نسل سابق در طول امسال با خود تجربه کرد. زمانی که خبر رسيد سرانجام کاسترو از قدرت کنار گرفت و رائول برادرش فرمانروائی جزيره را آغاز کرد.

گرچه کاسترو هنوز نمرده و هفته گذشته در يک برنامه تلويزيونی هم ده دقیقه حرف زد. در آن مدت هاوانا کاملا خلوت بود. و هيچ کس نمی داند که وقتی فیدل مرد با جنازه او چه خواهند کرد. و همه سعی می کنند حرفی برای بعد ها نزدند. سرنوشت کوبا و کاسترو منحصر به فردست.


ديگر چنين سرگذشتی به آن ها که در شغل های مادام العمر نشستند و عنوان ديکتاتور گرفتند تعارف نمی شود. اين گروه ناگزير به پیمودن همان راهی هستند که در سال گذشته پینوشه ، میلوسویچ، صدام حسین و تاموگ پیمودند.

پینوشه

آگوستینو پینوشه نماينده دیکتاتوری مورد پسند سرمایه داری دهه هفتاد. براندازنده قهرمان ملی شیلی سالوادور آلنده و متهم به قتل سه هزار مخالف خود بود که عمدتا از میان جوان چپ انتخاب شده بودند. برای مردم شیلی آلنده همان دکتر مصدق است و ملی کردن صنایع مس همان کاری را قصد داشت که مصدق با نفت ایران، و آمریکائی ها با حمايت از پینوشه همان کاری را کردند که با کودتای 28 مرداد. با اين تفاوت که شاه سابق ايران در دیدگاه مردم عامل کودتا شناخته شد، نه سپهبد زاهدی نخست وزير جانشین مصدق، و او به اندازه پینوشه عمر نکرد، نود سال، و در همان اولین سال بعد از برکناری از سلطنت به سرطان درگذشت. اما پینوشه ماند و خانواده کشته شدگان شهر به شهر جهان دنبالش کردند و در لندن و مادرید به دادگاهش کشاندند اما موفق به حبس وی چنان که می خواستند نشدند.

اما میلوسویچ و صدام پايان زندگی شان مانند پینوشه نبود. میلوسویچ به عنوان آخرين دیکتاتور یوگوسلاوی که یادگاران تیتو را هم خرد و چند پاره کرد ماند تا به دادگاه بین المللی لاهه برده شد. به زندان رفت. همان جا بود که درگذشت. در حالی که به نوشته خانم کارلا دل پونته رييس دادگاه بین المللی لاهه که بازجو و قاضی اين دادگاه بود حیف شد که دادگاه به رای نهائی نرسید. .او درگذشت و در نتیجه جهان نتوانست تصویر کاملی از فاجعه ای به دست دهد که در یوگوسلاوی با کشتار مسلمان و کروات ها توسط صرب ها رخ داد. با اين همه مرگ در زندان و نه در کاخ و یا حتی مانند پینوشه در انتظار دادگاه نصیب وی شد.

صدام حسین

اما برای آنان که عدالت می جویند، کامل ترين پايان ها از آن صدام حسین بود. او که برای ماندن در قدرت صدها هزار را کشت و از جمله گروه زیادی از بستگان و دوستان خود را، سرانجام وقتی به اين پايان فاجعه آمیز تن داد که سه سرباز آمریکائی از مغاکی به درش آورند و در مقابل دوربين ها دندان هایش را بررسی کنند، که دو پسر، و یک نوه خود را به کشتن داده بود. پیش از اين دامادان خود، حسین و صدام کامل، پدر هشت نوه خود را کشته بود. بدتر از همه اين که آنقدر پیام ها را نشیند و بدلگامی کرد که سربازان آمريکائی به بغداد ريختند و در نتيجه کشتاری به اندازه اعدام های صدام آغاز شده که اين بار دليلش نه خواست دیکتاتور بلکه اختلافات قیبله ای و مذهبی است. کسی با چنین کارنامه ای ، بعد چهل سال قدرت راندن بايد چنان می مرد که صدام. تا تراژدی بزرگ ثبت عالم باشد جوانی از هواداران مقتدی صدر هم موقع اعدام صدام به عنوان عامل اجرای دار در اتاق بود. و هم او ثبت کرد که صدام هقی کرد و حفره زير پایش گشوده شد و تمام . دو تن نتوانتسند جلو خود بگیرند فریاد برداشتند زنده باد مقتدی ، مرگ بر قاتل.

بدين گونه سرنوشتی برای صدام حسین يکی از آخرين نمونه های خودکامگی در شرق رقم زده شد که در قرن ارتباطات گمان می رود در انتظار تعداد اندکی از اين نوع از جانداران است که هنوز باقی مانده اند، در آفريقا و ميانه آسیا.

تاموک

کمتر از صدام عبرت آموز نبود مرگ تاموک. دومین فرد پس از پول پوت در سلسله مراتب قدرت در خمرسرخ و آن تجربه خونین بشری. تاموک تقریبا به سرنوشتی مانند پول پت گرفتار آمد که دستگیر و محاکمه و زندانی شد اما نه چنان که بايد و بر اساس موازين حقوقی امروز بشر، بلکه بر اساس همان فرهنگ و عدالت بومی.به قول رييس مرکز اسناد کامبوج، تاموک مرد بدون آن که کاملا گفته باشد که در ذهنش چه می گذشت وقتی که به بهانه مبارزه با فقر انسان ها، هزاران نفر را به مرگ می فرستاد. چه می گذشت در ذهن خمرسرخ ها که از جمله خونین ترین تجربه های چپ را در جهان نمايش دادند و نامشان شد مظهر و لوگوی خشونت طلبی تاموک سرگذشت غریبی داشت. ابتدای عمر طلبه بودائی بود اما بعد به فعاليت های سیاسی خشن و تروریستی پرداخت. در دوران خمر سرخ فرمانده ستاد ارتش بود و حاکم مطلق ناحیه جنوب غربی آن کشور که گورهای جمعی و کشتارهای وسیع یادگاران اوست. با سقوط خمرسرخ او مقاومت کرد و قدرت خود را در منطقه اش حفظ کرد و به جنگ پول پوت رفت و وقتی او را که سرطان داشت اسیر کرد در حبس خانگی انداخت. در جنگ ها هم پول پوت را همان طور دست بسته همراه می برد تا سرانجام با مرگ پول پوت او نیز اسیر شد و به زندان افتاد. در زندان بود که درگذشت و یکی از اسرار بزرگ فرهنگ جنوب شرقی اسیا به گور رفت.

ترکمن باشی

ديکتاتور ديگری که او نيز درگذشت بی آن که در انتظارش باشد، سرگذشتش نه آن است که نمونه و الگوی قرن بيست و یکم باشد که دیکتاتورها و خودکامگان را محکمه شده، در زندان و يا آویخته بر دار می خواهد، نه چنان که صفرمراد نیازف مرد، در اثر سکته در کاخش در ترکمن باشی شهری که نام از وی دارد. چنان که همه چیز دیگر این جمهوری سابق اتحاد جماهیر شوروی که از دوازده سال قبل مستقل شد و از همان زمان نیازاوف از حزب کمونیسم به رهبری رفت. مجسمه های طلایش در همه میدان ها نصب شد و کتاب هایش تنها کتابی که همه میخواندند و روح نامه اش مانند کتاب آسمانی کتاب وحی خوانده می شد. حتی ماه های سال به نام بستگان او گذاشته شد. کشور عقب افتاده ای را چنان کرد نیازاوف که فقط او بود و او تا لحظه ای که در شصت و شش سالی در حالی که از مدت ها قبل پزشکان تهدیدش کرده بودند که با کالسترو بالا و فشار خون شدید و مصرف الکل بسیار و وزن بالا در خطرست. نیازاوف گمان می برد همچنان که هر هفته موها را سیاه چون شبق می کند مرگ هم منتظر می ماند که نماند. او حتی شادمانی بعد از مرگ هم از ترکمانان دریع داشت. هنوز نگهبابان از کنار مجسمه های طلایش مرخص نشده اند.

و اينان مردگان یا گشته گان قدرتمند بودند. اما جهان را تنها اينان نساخته اند. حتی جهان پیشين که منتظر مردان بزرگ می ماند تا تاريخش بنویسند باز تنها توسط آنان ساخته نمی شد. که گفت یک دوره تاريخ فرانسه را ویکتورهوگو ساخت یا ناپلئون سوم. بتهوون ساخت یا امپراتوران زمان، انیشتین ساخت يا هیتلر.
اما نشان از فرشتگان بماند برای هفته های دیگر.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Thursday, March 15, 2007

بعد از یازده

مقاله امروز کارگزاران را اگر در روزنامه نخوانده ايد به دنباله همين مطلب می آید

آنچه وزیر صنایع مژده اش را داده است نه خبری ارزان است که بتوان از کنارش گذشت، شاید بتوان گفت مهمترین خبر اقتصادی ربع قرن اخیر می تواند باشد و اگر مجلس به بزرگداشت آن نرفته باید گله مند بود و اگر دولت به اندازه کافی به تبلیغش نکوشیده باید از فروتنی اش دانست.

عجب باید داشت از هواداران دولت که گاه چه دانه های لغوی را برای بزرگداشت برمی گزیند و از چنین ماجرای بزرگی در می گذرند. من گمان دارم که بعد از اطمینان از صحت آن، جای اعلام جشنی عمومی است.

در عین حال خرده گیران و منقدان هم جا دارد که به گفته ها و دانسته های خود شک کنند. چه وقتی که در حدود یک سال کار کشور، موفق به جلب هفده میلیارد دلار سرمایه خارجی شده است، آن هم به دورانی که شورای امنیت سازمان ملل به تحریم ایران دست زده و شرکت های بزرگ اروپایی از ترس جریمه های آمریکا از سرمایه گذاری در زمینه های سودآور نفت و گاز هم می گریزند و بانک های بزرگ جهان اعلام داشته اند که حاضر به معامله با ایران نیستند.

رسیدن به جایگاهی که وزیر صنایع به درست ضرب و تقسیم کرده و دریافته سه برابر مجموع سرمایه گذاری هایی است که در دوران سازندگی و دو دوره اصلاحات در ایران صورت گرفته است، چنان کاری است که به نظرم کوچک تر از جشن هسته ای نیست. این رقم را باید در صورت آنان کوفت که نگرانند که تحریم شورای امنیت با کشور چه کند.

حتی آنان که معتقدند بعضی سخنان باید توسط رئیس دولت گفته نمی شد تا دیگران را علیه کشور تحریک نکند، امروز باید از استدلال خود عذر بخواهند چون با رقم اعلام شده معلوم می شود هرچه سخن های این چنینی بگوید میل بر سرمایه گذاری ها در کشور بیشتر می شود.

اما پیش از اینها به عهده مجلس محترم است که با طرح سوالی از وزیر صنایع بخواهند که بیش از این رقم هفده میلیارد دلار سرمایه گذاری خارجی در کشور را بی سروصدا و فروتنانه در خفا نگاه ندارد، بلکه برای نمایندگان مجلس توضیح دهد که هفده میلیارد که هفده میلیون هزار دلاری را در برمی گیرد و یا تشکیل می شود از هفده هزاربسته یک میلیون دلاری و در مجموع یازده رقمی است به واحد دلار با داشتن نه صفر، توسط کدام شرکت ها و کشورها در کدام طرح های ایرانی سرمایه گذاری شده است.

همزمان با مجلس وظیفه مطبوعات است که از کنار چنین رقمی آسان نگذرند و امکان ندهند که در هیاهو رقابت های جناحی و سیاسی و خدعه های دشمنان که با اعتلای اقتصاد خودمحور دولت عدالت شعار مخالفند، چنین موفقیتی گم شود.

مطبوعات باید کاری کنند که وزیر محترم اجزای تشکیل دهنده این خبر را برای آنان باز گوید.حتی اگر خدشه ای هم وجود دارد و صفری به خطا افزوده شده و یا در نقل و انتقال جا به جایی هایی صورت گرفته، مثلا به اضافه ای ضرب شده، تقسیمی به اضافه شده، باز بهترست که پنهان نماند.بخصوص که اهل اقتصاد به ما می گویند چنین رشدهایی به تنهایی صورت نمی گیرد بلکه ستون های همسایه مانند رشد اقتصادی، درصد تولید ملی و میانگین درآمدهای خالص و ناخالص را هم تکانی می دهد. در نهایت بر قوه اقتصادی و قدرت پول ملی هم می افزاید. خلاصه آنکه این دارو خاصیت های فراوان دارد اگر در بازار یافته شود.

یکی از مهمترین کارها که مطبوعات ملی می توانند با چنین خبری انجام دهند، کوبیدنش بر سر بانک سرمایه گذاری جهانی است که حتی در آخرین آمار و پیش بینی هایش هم به هفده میلیارد سرمایه گذاری در ایران که هیچ به یک سوم آن هم نزدیک نشده بود. این موسسات امپریالیستی و صهیونیستی که بیهوده خود را موسسات معتبر جهانی جا زده اند و بیهوده اعتماد مردم جهان را برانگیخته اند بهتر است رسوا شوند. و این کاری است که با افشای هفده میلیارد دلار سرمایه گذاری خارجی در ایران ظرف یک سال می توان کرد.

گفتند شاگردی در جواب 2 ضربدر سه به اضافه چهار چند می شود نوشته بود 1234، معلم حساب، پدر آن شاگرد را خواست به دفتر و در حضور او از شاگرد پرسید چطور محاسبه کردی. شاگرد در حالی که ته مداد را می جوید شروع کرد به محاسبه و گفت سه را ضربدر .... پدر حرف او را قطع کرد و گفت زحمت نکش تو تا یازده بیار بقیه اش را من خودم می برم.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Tuesday, March 13, 2007

انسان آزاد، با خبر متولد شد

گذری بر سالی که گذشت، عنوان گزارش هائی است که از سی و چند سال پیش هر سال ، با یکی دو وقفه به اجبار نوشته ام و احوال سال را نشان داده ام. اولین بارها در مجله روشنفکر و بعد در بامشاد، زمانی در روزنامه آیندگان، چند سالی در صنعت حمل و نقل، چندين سال در آدینه و پيام امروز چاپ شده است. در سال های اخير در روزنامه های عصرآزادگان و بنیان و شرق. امسال نوبت اين خانه به دوشی به اعتماد رسيد. از آن جا که گزارش سال است با همه سعی صورت گرفته ، گزارش بلندست برای یک نوشته اينرتنی . گفتم که قبلا عذر تقصیر خواسته باشم.اگر روزگاری همه اين ها جمع شود شاید نمایه ای باشد از سی و چند ساله و حوادثش.


در آستانه آغاز قرن بيست و يکم وقتی نطق نویس کاخ سفيد برای کلینتون نوشت قرنی که از این لحظه آغاز می شود قرن خبر[اطلاع رسانی] است که آزادی انسان بدان وابسته است، نه نویسنده و نه گوینده آن تصوری نداشتند که آن چه راجر فرادی از آن اطلاعی به دست آورده همه ماجرا نیست. همه ماجرا برای کسانی در یک سال قبل هم قابل تصور نبود. اما اينک شمائی از آن در برابر چشم هاست. انسان که از ابتدای خلقت در طلب آزادی خود بود، ده سال بعد از انقلاب انفورماتيک، دريافته است که آن چه را ایدولوژی ها، اقتصاد، سياست، جنگ ها و صلح ها، ادبيات و فلسفه به او ندادند – یا چنانش ندادند که بتوان گفت ازاد شده است – اينک از گذر وسايل تازه که به هر انسان امکان داده که جهان را از خود باخبر کند، در دسترس است.

علی خورشید آزاد شد در نوزده سالگی و از همان شهر خودشان در اطراف کراچی. او با دوربين یک بار مصرفی که پدرش ده سال قبل برایش خریده بود خودش را به جهان رساند. رفت نشست کنار دریا و از جذر عکس گرفت و گذاشت در سایت فلیکر و شد علی خورشید. سایت فلیکر درست شده است برای آن که هر کس عکسی دارد بگذارد آن جا. و تا به حال 320 میلیون عکس آن جاست که دویست تایش مال علی است.

لیلا دختر پانزده ساله کسی نمی داند کجا زندگی می کند. گفته اند مريلند آمریکا. گفته اند و ثابت نشده که نیمه لبنانی است. به هر حال مسلمان است. نشست جلو دوربين کوچکش و همه آن چه را در طول اعصار و قرون جوانان و به خصوص دختران از عالم پنهان می دارند و گاه به دردها و گرفتاری و بيماری هائی مبتلایشان کرده گفت. گفت. گفت. تا سرانجام آن را در یوتیوب گذاشت و هزاران نفر آن را دیدند. فردایش آنان هزاران بودند. همه همديگر را پیدا کردند. دیگر رازی نمانده است. حالا لیلا برای دختران جوان پیروش همان جائی نشسته که کرتا اسکات کینگ بیوه مارتین لوتر کینگ که هم امسال مرد. خانم کینگ سی سال پیش از نزدیک دید رویائی را که همسرش در سر داشت و چون آن را با یک میلیون نفر که در واشنگتن گرد آمده بودند در ميان گذاشت، قربانی آزادی حقوق سیاهان شد.

ابرانسان همان است که گفته بودندتئوری تاريخ برای او نوشته شده و فیلسوف اسکاتلندی توماس کارلایل نوشت تاريخ جهان چیزی نیست جز بیوگرافی او، بیوگرافی آدم های بزرگ. اما لیو گروسمن در بررسی احوال سال 2006 نوشت اين تئوری آسيبی جدی دید با آن چه در این سال رخ داد. آدم های بزرگ، ابرانسان ها نه، بلکه انسان های عادی دارند تاريخ جهان را می سازند، از وقتی که ازادی اطلاعات به سراغشان رفته است. تاريخ بدون انسان های بزرگ، با همين آدميان که ما هستيم اما با خبر. وقتی از دیگران خبر می گیریم و زمانی که به عالم از خود خبر می رسانیم. و وقتی بقچه دلمان را باز می کنیم کسی از آن سوی آن سوی دنيا جواب می دهد و دستی دراز می شود به سویمان .

فرد مانسون می گوید من که نمی توانستم روی صندلی چرخدار بتهوون بشوم، من که نمی توانستم به کسی بگویم که شکل موسیقی دیگری در سرم دارد دنگ دنگ می کند. اما همین که در وب لاگم نوشتم و صداهائی که در ذهنم بود را درآوردم و هی بام بام بام کردم، و آن را گذاشتم روی يکی از سايت های عمومی، در يک روز پنجاه هزار صدا برایم آمد که مانند صدای خودم بود. امروز همه اين ها با منند و داریم یک موسیقی خلق می کنیم. به هیچ کدامشان نگفته بودم که من روی صندلی چرخدارم. وقتی هم گفتم فرقی نمی کرد دیگر.

مردان سال

مجله معتبر تايم دو ماه پیش که می خواست بنابه سنت آدم سال را انتخاب کند، مثل همه سال های معاصر ده ها گروه تخصصی را به خدمت گرفت که انتخاب خود را بفرستند. انتخاب ها گشت و گشت تا سرانجام نه رامزفیلد انتخاب شد و نه پاپ، نه احمدی نژاد و نه هيچ شخصيت مثبت و منفی ديگری. حتی انتخاب يک شهر [ مثل نيویورک یا سويل اسپانیا هر کدام به دلیلی] قانع کننده نبود. پیشنهاد شد که مانند خیلی از سال ها که يک گروه و يا اعضای یک حرفه – مانند ورزشکاران و یا ماموران نجات نیویورک - مردان سال شدند، امسال هم روزنامه نگاران انتخاب شوند. هیچ کدام آنی نبود که ذهن نوگرای مدیران تایم را جواب بدهد تا زمانی که یکی پیشنهاد کرد "مردم جهان" . عجب پیشنهاد عجیبی. همیشه یکی از مردم جهان بوده است. یعنی چی. پیشنهاد دهنده توضیح داد، یعنی انسان را انسان آزاد کرد. انسان وقتی در آئینه رسانه ها خود را دید، به شرافت انسان پی برد. انگار یکی به او گفت که نگاه کن پشت هر پنجره، زیر هر چراغی که روشن است یکی مانند تو نشسته . و چنين بود که تایم صفحه شفافی مانند آیئنه روی جلد شماره اول سال 2007 خود چاپ کرد و نوشت انسان سال: تو" یعنی همان که خود را در آیینه نگاه می کند. یعنی سالی که مردم قدرت گرفتند. قدرت از افسانه و ابرانسان گرفته شد و داده شد به زمينی، به احمد از بغداد که در وبلاگش نوشت و بلاگر کلی از افسران نيروی زمينی آمريکا که در خط اول جبهه هم لب تابش را برده و بلاگری می کند. برای اول بار در تاريخ دو طرف یک جنگ با هم حرف زدند. تو می خواهی مرا بکشی. هر دو از هم پرسیدند. و هر دو جواب دادند نه.

مصطفی طباطبائی نژاد در کتابخانه دانشگاهشان در لوس آنجلس کار داشت که مامور حفاظت از وی کارت خواست و بعد هم او را مجبور کرد که محل را ترک کند. آمد بگوید چرا، دست های بزرگ پلیس پشت گردن او را گرفت. کشان کشانش بردند. پليس آمريکا در طول عمر آن کشور میلیون ها بار چینن کرده است، حتی کشتن به خطا. اما این بار دانشجویان به دفاع از این دانشجوی ايرانی برخاستند. کار به عذرخواهی رييس پلیس و فرماندار کشید و مطرح شدن موضوع در سطح جهان و در کنگره حتی. چرا که یکی از دانشجویان آمریکائی وقتی که مصی را پلیس می کشید با موبایل خود این صحنه را ضبط کرد و بعد هم گذاشت در یوتیوب. یوتیوب همان سایتی است که هر کس فیلمی دارد می تواند در آن جا بگذارد. یازده ماه پیش سه تا جوان حدود بیست سال به فکرشان رسید که چنين سایتی بسازند. امسال اين سايت را یک میلیارد و شصت و پنجاه میلون دلار فروختند. در حالی که هر روز 65 هزار ویدئو در آن گذاشته می شود و در سال گذشته ده میلون به اين سایت سر زدند و حالا رسیده است به صد میلیون بازدید کننده در روز.

بنیادگذاران اين سایت، سه همکلاس بودند چاد، استیو و جواد که کار را با سی و هشت دلار شروع کردند. دو سه ماه بعد جواد تنها مسلمان جمع از بقیه جدا شد. استیو و چاد ادامه دادند تا امروز که بدون یوتیوب جهان چیزی کم دارد. بنیادگذاران اين سایت بيش ترین رای را برای انتخاب به عنوان مردان سال 2006 داشتند.

این دو جوان همه نامزدهای دیگر را کنار زده بودند برای انتخاب به عنوان مرد سال از جمله – لاکشمی میتال – سلطان فولاد جهان، چاوز، احمدی نژاد، انگلا مرگل، کیم جونگ ایل، شنیزو آبه و پوتین روسای دولت های ونزوئلا، ایران، آلمان، کره شمالی، ژاپن و روسیه ، نومحافظه کاران ساکن کاخ سفید یعنی بوش، چنی و رامزفیلد ،خانم پلوسی و تیم دموکرات ها که برنده انتخابات میاندوره ای آمریکا شدند، مقتدا صدر جنگاور عراقی،شهروندان عراق، پاپ بندیکت، محمد یونس برنده جایزه نوبل و بانکدار فقیران بنگلادش و فدرر و تایگر وود تنیسور و گلف باز مشهور جهان. گرچه خود بنیانگذاران یوتیوب هم برگزيده نشدند و جایشان به "تو" داده شد اما انتخاب مجله تایمز به اندازه زيادی اشاره به کاربران یوتیوب داشت.

بعد از آن چه

همين بیست و پنج سال پیش روان شناس بزرگ تهرانی، وقتی اسماعیل شاهرودی [آينده] شاعر را با روان پریشانش معالجه می کرد، کتاب نجومی به او داده بود که مقداری آمار و ارقام در آن بود. آينده می خواند و مدام رو به خود می گفت اسماعیل مورچه هم نیستی، دلت یک ذره هم نیست. شاعر از راه دانستن مسافت های آسمانی، کهکشان های کشف شده، راه شیری، منظومه شمسی، فرضیات آفريیش زمين و زمان می رسيد به اندازه خود. این که اگر چند سال نوری بروی تازه به اولی می رسی، و هر سال نوری یعنی چی، و با چه سرعت در چه زمانش می توان پیمود. آينده می گفت [دکتر با دادن آن کتاب نجوم] میخواد بگه هیچی ام نیستی، وقت ساعت را تلف نکن. اما دکتر با تجربه بهش گفته بود میخواستم بهت بگم چقدر آدمیزاد بزرگ است که اين ها کشف اوست و تو مغزش اين همه جا دارد... اما ديگر اين مطايبه برای ذهن به هم ريخته شاعر پریشان احوال زیادی بود که سرگردان می گفت خب بعدش چی.


نقشه گوگل، پدیده غریبی است که در سالی که گذشت میلیون ها انسان را به کار انداخت تا خانه دوست و خانه خود را جست و جو کنند. خانه را مشخص می کنی، در محله ای، بعد از محله به شهر، شهر را در میان کشور پیدا می کنی. و چون لختی به آن خیره ماندی، باز هم دوربين را بالاتر ببر تا کشور، کشور را در منطقه، آن را در قاره. از قاره به کره زمين برس. حالا اين کره خاکی را در ميان منظومه شمسی بنگر و از آن جا به کهکشان. با فشار انگشت روی موشک، از خانه دوست کنده می شوی و می روی.

کاری که نقشه گوگل می کند. بازی غريبی است با مغز انسان که اينک کارکردش کوچه به کوچه رگ به رگ، برای علم شناخته شده است. علم خوب می دانند که حساب از کدام کوچه گذر می کند و عشق از کدام منطقه مغز می گذرد. وسواس از کجا می آید و تعصب کجا لانه دارد. عکس هر کدام از اين ها را گرفته اند. عکسش به همان تصوير خانه دوست در کهکشان می ماند.

در حالی که در سراسر جهان، اکثر مردم جهان در کار زندگی روزانه خودند. درگیر جنگ ها و صلح ها، مردن و به دنيا آمدن، ازدواج کردن و طلاق دادن. پیوستن و از هم گسستن، فراز و فرود. همان عامل که خانه دوست را در نقشه کهکشان می یابد. مغز را موج به موج می شناسد، رگ به رگ می گردد. دی. ان. ا کشته گان بیست و سی سال پیش را بررسی می کند و قاتلان آنان را می شناسد، همان که دارد دکمه ای می سازد که عواطف و احساساتت و سلائق و تمايلات هر کس بر آن ثبت شدنی است، با تحول يکی از بخش ها، یکی از ريز بخش های علوم، تحولی بزرگ ظاهر شده است که انگار ديگر آپوکالیپس. که ترجمه اش کرده اند آخرالزمان.

اما اين همه تازه نیست. نزديک دویست سال است که قطار علم به راه افتاده، نزديک به دويست سال است که لحظه ای متوقف نمی شود. اما تفاوت اين بار در جائی ديگرست. اين بار با انقلابی در وسایل خبر رسان، پیشرفت های علمی، اختراعات و اکتشافات مخصوص آن ها نمی مانند که کاربردشان را می شناسند. بلکه به محض تولد همگانی هستند. تحول در عالم اطلاع رسانی است. که دارد آزادی انسان را از زاويه ای که پیش از اين قابل پیش بینی نبود تامين می کند.

دکتر عبدالکريم سروش فیلسوف ايرانی سال گذشته در يک سخنرانی در لندن از قول يکی از نويسندگان ايرانی نقل کرد که نوشته است با پدیدار شدن هر مرحله از زندگی بشر، مرحله پیشین تمام می شود و به کنار گذاشته می شود. دکتر سروش با رد این نظر گفت اصلا چنین نیست، نظريه ها و یافته های ذهن بشر سال ها می ماند، نظریه های تازه می آید، باز قديمی ها هم هستند و به زندگی ادامه می دهند و هواداران خود دارند. بنابراين تمدن بشری خطی و پله کانی نیست که از پله ای که گذشتی به پله بعد رفته ای. در يک زمان گاه همه نظریه ها در کارند.

بر اساس اين استدلال معتبر، گرچه رسانه های امروز، در سالی که گذشت سرنوشت اطلاعات، و سرنوشت بشر را به هم ريختند، اما از زندگی گذشته هم فاصله نگرفتند. هنوز خبرنگاران حرفه ای بیش از بقیه حرفه ها کشته دادند. گزارش سازمان مدافع حقوق بشر نشان می دهد که روزنامه نگاران هنوز بيش از دیگر حرفه ها در خطرند خطر تعصب ها و خطر فشارهای حکومتی. و در عين حال خطر ناشی از وظيفه حرفه ای که آن ها را به عنوان شاهد مجبور می دارد که در صحنه های خطر حضور داشته باشند. همراه فلسطینی ها فرار کنند از مقابل لوله تانک اسرائيلی و در همين حال چه عجب اگر گلوله ای که گفته می شود با شناخت و تعمد هدف گرفته عکاس و خبرنگاری را سرشکافته و کشته باشد. چه اگر مانند فرانک گاردنر خبرنگار کارشناس بی بی سی با انفجار طالبانی ها، خونین افتاده باشد روی زمين جده و به زبان عربی از عابران هراسان کمک خواسته باشد. گاردنر نیمه فلج اینک روی صندلی چرخدار نشسته و کارش را با شدتی تمام دنبال می کند، اما کاوه گلستان همکار وی نه. امسال بار ديگر در سالگرد روزی که کاوه که داشت فیلمی از منطقه کردستان تهيه می کرد و به شتابی که داشت برای ضبط لحظه های ناب روی مین رفت و درگذشت، شاگردان وی در تهران با گذاشتن جلسه ای یادش را زنده داشتند. و در سالی که گذشت قتل آنا پولیتکوسکایا روزنامه نگار مدافع حقوق بشر جامعه روسیه را تکانی سخت داد.هرگز اين همه آدم در روز روشن درمسکو گرد نیامده بودند تا عليه ولادیمیر پوتین تظاهرات کنند. آنا جرم کمی نداشت. در ماجرای چچن کارها کرده بود و آخرین کتابش روسیه پوتین، افشاگری ها داشت درباره قدرت طلبی و مافیای کرملین.

خبرهای بد

جهانی که انسان درش ازاد شد چون با خبر شد، اما چندان جهان سبزی برای همگان نیست. پستچی همیشه خبر خوش نمی آورد.


از جمله تناقص های جهان پیش رو یکی هم این است که در این جهان که دیگران جهان قهرمانان نیست، پوپولیست ها هنوز زندگی دارند، انتخاب می شوند، بر دوش های مردم و بر فریادها و شعارهایشان حکومت می کنند. این پوپولیست ها نیازی غریب به رسانه هائی دارند که آن ها را تبلیغ کنند و در میان مردم نشان دهند و فریاد و شعارهای مردم را چند برابر کنند. اما رسانه ها دیگر بنا به طبیعتی که دارند، رکاب نمی دهند مگر به مردم، فقط به مردم. پس چاوز نه با رسانه های آزاد می تواند زیست و نه بدون آن. تناقصی است در حکومت هائی که به سبک ماقبل تاریخ با فریادهای شعاری قهرمانان زندگی می کنند، زمانی رسانه در خدمتشان بود اما اینک رسانه ها بلای جانشان هستند. آنان ناگزیرند حسرت کاسترو بخورند که در زمانی می زیست که هشت نه ساعت از تنها تلویزیون کوبا سخنرانی می کرد و مردم گوش می کردند. حالا صدها کانال تلویزیونی برنامه هائی پخش می کنند که کوبائی ها حتی ده دقیه هم به سخنرانی کسی گوش نمی کنند. کاسترو شانس داشت چون به زمان قهرمانی وی او در بیرون از کوبا قهرمان بود و در درون کوبا می توانست با سانسور و ایجاد محدودیت زبان ها ببندد بی آن که به تصوير جهانیش آسیبش بخورد. چرا که در نیمه دوم قرن بیستم، جوانان را تصوری کافی بود، به خیال خود رهرو راهی می شدند. اما امروز دنیای واقعیت ها، دنیای اطلاع و خبر جای تصور و ذهنیت برای اهل سیاست نمی گذارد. آنان برهنه در برابر آفتاب تموز می نشینند. سایبانی از وهم و افسانه بر سرشان نیست. کاسترو آخرین موجود افسانه ای از دنیای پیشین است. جای او جائی است که به کسانی که حسرتش را می خورند تعارف نخواهد شد.


ال گور معاون بيل کلینتون در تمام هشت سالی که جای خود را به دیک چنی داده همه کوشش خود را همسو با دنیای نو و رسانه های مدرن به مبارزه برای جلوگیری از انهدام زمين اختصاص داده است. نهادی که برپا داشته، شبکه تلویزیونی و اینترنتی که تدارک دیده و سخنرانی ها که می کند همه از وی چهره ای جهانی ساخته است. وقتی در مراسم تقسیم جایزه اسکار دوربین ها آل گور را دیدند که با همسرش در میان هنرپیشگان وارد سالن شد به یاد آوردند که فیلمی که درباره گرمایش زمین تهیه کرده تاکنون چند جایزه برده است اما کسی گمان نداشت که ال گور فراخوانده می شود و او نیز برنده جایزه اسکار اعلام می شود. اما یک روز بعد از آن که جایزه را به خانه برد. بت ال گور را دنیای مدرن شکست. فیلمی در شبکه های اینترنتی چرخید که خانه وی را نشان می داد و قبض گاز و برقش را . یادمان باشد که فیلم وی که آوازه جهانی برایش آورد درباره صرفه جوئی در مصرف بود. خانم های شیک و پولدار نشان داده می شدند که بعد از تماشای فیلم ال گور دستکش به دست دارند سطل زباله خود را تقسیم می کنند تا با بازگردانی زباله ها از مصرف بیشتر سوخت جلوگیری شود. خانم ها شروع کرده اند به کارهائی که قبلا تصورش نمی شد چرا که ال گور به موثرترین وسایل به آن ها فهماند که دارند با کره زمين که تنها دارائی بشرست چه می کنند. اما با همین فیلم کوچک، قهرمان حفاظت از محیط زيست متهم به ریاکاری شد. معلوم شد مرگ خوب است اما برای همسایه . صرفه جوئی همه بکنند به جز من. این را یک برنامه ساز تلویزیونی گفت و نظرسنجی ها نشان داد که آل گور که قهرمان رسانه های جدید بود قربانی شد.

در ايران، تا فیلمی که رييس جمهور را نشسته کنار آيت الله جوادی آملی نشان نمی داد که درباره هاله نور می گوید همه چیز برای مردم عادی بود، از جمله اين گفته هواداران دولت که "ساختگی است" اما چندان که فیلم پخش شد، دیگر تعارفی نماند. چنان که وقتی فیلم سخنرانی آقای احمدی نژاد درباره دختر دانش آموزی که "انرژی اتمی ساخت" در یوتیوب قرار گرفت و هزاران تن دیدنش. البته که بینندگانش به اندازه فیلم مستهجن توزیع شده در پائیز نبود که به گفته فرمانده نیروی انتظامی چهل میلیارد تومان گردش مالی [خرید و فروش] آن شده است. در بها کمتر از فیلم هشتاد ثانیه ای اعدام صدام حسین اما در اثر به مراتب بیش تر. فیلم گرفته شده توسط موبایل یکی از حاضران در اتاق اعدام صدام حسین، هم به صدای هق او وقتی که چارپایه از زیر پایش به در می رود، هم صدای شعاری زنده باد مقتدا در تاريخ می ماند. فیلمی که میلیون ها نفر آرزو داشتند که یکی از لحظه خودکشی هیتلر بر می داشت. گیرم در مورد هزاران تنی که در سی سال قدرت صدام در عراق اعدام شدند فیلمی چنین باقی نیست. در آن زمان تلفن های همراه نبود که دوربین داشته باشد و اگر هم داشت در بغداد نبود چنان که تا صدام بود وب لاگی نبود و نه اینرنتی. صدام حسین اولين دیکتاتور جهان نیست که به سرنوشتی گرفتار می آید که هزاران در انتظارش بودند، اما تنها کس از آن هاست که دوربین موبایل اعدامش را جاودانه کرده است. همان صحنه ای که باعث شد فرزندان رعنا دختر کوچک صدام تلویزیون های خانه شان را بسته اند تا مادرشان آن را نبیند. کیست که نداند آن همه کشتار که در اردوگاه ها و پشت پرده شدنی است از آن جاست که فرض بر این است که شاهدی نیست. اگر هست هم جرات بازگو کردن ندارد. کاری که رسانه ها دارند می کنند همین است که قاتلان را دست می لرزاند.

شانزده سال گذشته از زمانی که دیوید دیاس یک بنای انگلیسی به دختر بچه های تجاوز کرد. آن روز همان طور که دخترک گریه می کرد یک سکه دو پوندی در دستش گذاشت و گفت "این راز کوچولوی من و تست" دیوید همان روزها دخترک دیگری را در ساختمانی قدیمی به دام انداخت و پس از تجاوز این بار فقط انگشتت را روی بینی خود گذاشت و به دخترک گفت ساکت. حالا دادگاهی در شمال انگلیس دارد دیوید را محاکمه می کند. دختران بزرگ شده اند و نامشان اعلام نمی شود. اما قاضی مريلين گفته آن ها به شدت ترسیده اند. از یادآوری صحنه هم ابا دارند و همه اين سال ها این راز را با درد در سینه نهفته اند.

دیوید که به دام افتاده و هفده سالی زندان در انتظار اوست، در حقيقت باید لعنت بفرستد به اينترنت. اگر اينترنت نبود کجا فاش می شد که بليت لاتاری او برده آن هم چندين ميليون پاوند، و کجا دختران که حالا خانم هائی شده اند می فهمیدند آن که آتش به جانشان زد که بود.

و سخن آخر

شمايل انسان آينده . انسان سال آینده از همین روزها و در آخرين روزهای سال 85 تصوير شده است. بعضی ها می گویند آره اما به عمر ما نمی رسد. عجب حرفی پس معلوم می شود شتاب قرن بیست و یکم را اندازه نگرفته اید. دیگر حالا آن موقعی نیست که بعد از پانصد سال از اختراع شیشه در چین به ایران رسید. دیگر ماشین نیست که هشت سال بعد از ساخته شدن، یک دستگاهش را با گاری و سردست برای شاه ايران و دو سال بعدش برای سلطان مسقط بردند.

اما حالا کسی جرات کند و سرش را به درآورد و بگوید. بيل گیت که دنیای آینده را بشارت داده است. همان که فاصله گاراژ خانه پدری را تا زمانی که ده میلیون دلار اول را ساخت در هشت سال طی کرد و از آن زمان تا وقتی ثروتمند مرد جهان شد و ماند، چهار سال وقت گذاشت. اين بيل گیت که فرقش با ژول ورن این است که می گوید و می شود، سال ها هم لازم نیست، این بیل گیت پس چرا دارد از همه کارهایش کناره می گیردو دسترسی به اینرتنت را برای بچه هایش محدود کرده است. فقطه دو ساعت و نیم در روز. و خودش هم دارد به طور کلی از بازرگانی و شرکت میکروسافت کناره می گیرد. می رود تا خود را وصف امور خیریه کند از سال آینده.

جوابش آسان نیست. انسان تلاش می کند که آزاد شود. این مقدس ترین تلاش انسان در همه زمين و همه زمان بوده است. هر کس آزادی را در جائی و به تعریفی می بيند، یکی در نوشتن، یکی در ساختن، یکی در گفتن، یکی در جمع ثروت، یکی در میان محرومان، یکی در آموختن پزشکی تا دردی تسلا دهد، یکی در شاعری تا نشان از جهانی دیگر دهد، یکی در جست و جو قدرت تا بتواند عده دیگری را آزاد کند، یکی در شناخت راز آسمان ها و خلقت، یکی در جست و جو گذشته بشر، دیگری در هوس شناخت آینده ... اما چندان که در اين کار به اوج رسید. آن وقت است که در حسرت انسان ساده و صمیمی به جست و جو برمی آید. و می خواند دلدار همین جاست بیائید بیائید. و همین زمان است که با سرود قرون سرخ پوست ها همنوا می شود و رودخانه را خواهر خود می بینند و ابر را مادر، چشمه ساران و آهوان را همه خانواده خود می خوانند. آزادی و هوای پاک را برای همه می خواهند.

سال نو، سال آزادی انسان، سال انسان بر شما مبارک باد

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Monday, March 12, 2007

حمار بد عهد

مقاله امروز روز را در دنباله همین مطلب می توانید بخوانید

روزنامه کيهان در سرمقاله روز يکشنبه خود سازي غريب نواخته که براي کساني که در هفته هاي اخير ادعاها و مقالات و سرمقاله هاي اين روزنامه را دنبال مي کنند باعث تعجب و کمي نگراني است. آن جا که با نقل دو بخش از گزارش هاي نيويورک تايمز و واشنگتن پست که در آن ها نوشته شده فشارها باعث شد که سرانجام جمهوري اسلامي بر سر ميز مذاکره نشست، نويسنده سرمقاله ادعا کرده که عده اي در داخل براي تسويه حساب با دولت حرف هائي زده اند که غربي ها را به اين نقطه رسانده که جمهوري اسلامي ترسيده است.

تعجب و نگراني از آن رو رواست که در هفته هاي اخير، و اصولا بنا به شيوه اين روزنامه که معمولا تندترين روش ها را بر مي گزيند و وقتي هم به سنگ خورد اصلا ناديده مي گيرد و سازي تازه کوک مي کند، همه نوشته ها و مقالات با سرمشق مدير اين روزنامه چنين بود که غرب شکست خورد و ما پيروز کامل شده ايم [ نگاه کنيد به سرمقاله دو روز قبل] و اصولا در کل ماجراهاي خاورميانه از کناره ارس تا آفريقا همه ذرات دارد گرد وجود جمهوري اسلامي مي گردد، در مقابل آمريکا موجود شکست خورده اي است که اميدش به مذاکرات با ايران است. اين شيوه تقريبا همه هفته ها و ماه هاي گذشته بود. اما حالا بايد پرسيد چه شد که کشتي با آن بزرگي با اظهار نظر پر از اما و اگر چند منقد دولت که با رعايت تمام مصالح ملي و خط قرمزها ابراز شده به گل نشست. آن هم چنان که باز ديد نويسنده سرمقاله روز يکشنبه منقدان مرتکب خيانت بزرگ شده اند، مگر چه اتفاقي افتاده که ما نمي دانيم.

اما پاسخ اتهام و ادعاي سرمقاله کيهان.

هفکران کيهان مدت هاست که همان را مي گويند که کيهان نوشت "عامل بسيار مهمي كه غرب براي توقف پيشرفت ايران به آن اميد بسته افزايش اختلاف هاي داخلي در ايران است. در واقع اين چيزي است كه امريكايي ها مدت هاست روي آن كار مي كنند. امريكايي ها اين عقيده خود را كه «مسئله ايران فقط راه حل داخلي دارد» هيچ وقت پنهان نكرده اند. از ديد امريكا مسئله ايران تنها زماني حل خواهد شد كه نظام و ملت ايران يا گروه هاي مختلف درون نظام، روبروي هم بايستند و يكديگر را متهم به تندروي و بحراني كردن اوضاع كشور بكنند. در اين صورت برنامه ايران پشتوانه اصلي خود را كه همان خواست ملي و اجماع گروه هاي داخلي است، از دست خواهد داد و از داخل مهار خواهد شد. " اما در کنار اين گفته ها نشاني نمي دهند که رييس دولت کارش ايجاد اختلاف و برانيگيختن دشمني هاست. جناب احمدي نژادست که وقتي از سر اکراه و اجبار به قم رفت پاسخ سرد شنيد چرا که امواج رحماتش به قم متحمل هم رسيده است.

به تاکيد و با استناد به آرشيو گفته هاي رييس جمهور و نزديکانش، در نزديک دو سال گذشته هيچ عامل عمده اي براي ايجاد خط کشي و اختلاف در داخل کشور به جز همين ها وجود ندارد. غربي ها هم اگر به وجود اختلاف نظر در داخل پي برده اند نه از چند بيانيه و مصاحبه منقدان دولت است که از اين بيش ترش در خود آمريکا وجود دارد. بلکه از گفته هاي دولتمردان به اين نتيجه رسيده اند. در همه دنيا جز اين نيست. هزاري روزنامه ها و نمايندگان مجلس آمريکا عليه سياست هاي بوش بنويسند موجب نمي شود که کسي از اين ها استنباط به وجود اختلاف در حکومت آن کشور کند اما به محض آن که سخن تندي از رييس جمهور و يا وزيران و مشاورانش صادر شد فورا همه رسانه ها و از جمله کيهان دست به قلم مي شوند که چه نشسته ايد در حکومت آمريکا شکاف افتاد.

اما يافتن علت اين که چرا دولت موجود چنين مي کند پيچيده نيست و آشکارتر از آن است که نياز به تبليغ داشته باشد. شکست در انجام وعده ها، دو راه بيش تر پيش پا نمي گذارد اول عذرخواهي از مردم [ که اين کار در فرهنگ صد در صدي ها نيست] و ديگر همين کاري که مي کنند و به اصطلاح فرافکني براي توجيه شکست ها. اين روش باعث شده که مدام تخم کينه و نفرت در کشور پاشيده شود و تا باتجربه هائي که رييس دولت فعلي هنوز از آن ها حرف شنوي دارد نتوانند اين را در گوش آقاي احمدي نژاد و کساني که ذوب در وي هستند، بخوانند همين روال ادامه خواهد داشت. و هر چه امثال کيهان بگويند بومرنگي است که به منظور و مقصود خودشان اصابت مي کند.

اما اصل حکايتي که در بغداد مي گذرد، که ظاهرا بهانه سرمقاله کيهان است. چرا چنين شده است که بعض روزنامه نگاران آمريکائي از حضور ايران در اجلاس بغداد به اين نتيجه رسيده اند که فشارها موثر شد و ايران تن به مذاکره داد. مگر ايران در کنفرانس برپائي دولت فعلي افغانستان حاضر و فعال نبود. چرا در آن زمان چنين گفته نشد.

مهم ترين دليل مي تواند تنها دليل باشد. واقعيت همين است که جمهوري اسلامي جز آن که در سياست خارجي تحت فشار قرار گرفته و قصد دارد آن فشارها را به نوعي خنثي کند، علتي ديگري ندارد که به اجلاس بغداد رفته تا به آمريکائي ها کمک کند براي استقرار امنيت در عراق. چه علتي جز اين مي تواند داشته باشد که دولت جمهوري اسلامي حلقه نجات براي دولت جورج بوش بفرستد. چه حقيقتي جز اين که آن ها ما را در شوراي امنيت گير انداخته اند. جز اين که در ايجاد اجماع جهاني عليه جمهوري اسلامي موفق بوده اند. اين ها حقيقت است. منتها حقيقت به همين روشني براي تندروهاي صد در صدي مشکل بزرگي ايجاد مي کند. آن ها مدام نوشته و گفته اند که هم در بحران هسته اي و هم در مقابله با آمريکا در طرح خاورميانه بزرگ، هم در لبنان، عراق و فلسطين بلکه در همه زمينه ها ايران به طور قاطع برنده شده است. مدام از شکست اتحاد بر سر تحريم ايران خبر داده اند. در چنين فضاي برساخته اي البته که تن دادن به مذاکره با آمريکا در قالب اجلاس عراق ماجرائي سخت است که پاسخ براي آن پيدا نمي شود.

در عالم واقع چنين نيست. تصميم به شرکت در اجلاس بغداد تصميم درستي بود که اي کاش قبل از آن که آمريکائي ها به منطقه ناوهواپيمابر بياورند گرفته مي شد که به معناي ترس نباشد. گفتگو کردن با کشور بزرگي مانند آمريکا که براي اثبات ابرقدرتي اش منتظر راي مدير کيهان نيست، و دنيائي به آن اذعان دارند، از عاقلانه ترين کارها و اصلا نشانه ضعف و تسليم حکومت ايران نيست. گفتگوئي برابر و مانند دو کشور مستقل. اصلا چرا بايد منت حجت الاسلام عبدالعزير حکيم را کشيد که از موقعيت خود در عراق استفاده کند و توجيهي براي اين کار درست کند. اين بدهي براي چه ايجاد مي شود. حکومت چرا نمي تواند به وضوح به مردمش بگويد بر اساس منافع ملي تصميم به مذاکره با آمريکا گرفتم . هنوز ايران در شرايط ليبي قذافي نيست که سياست جديدش جز تسليم معنا ندارد. و در عين حال نمي تواند و نبايد از الگوي کره شمالي پيروي کند. منتهي داشتن مشاوران و دوستاني از نحله فکري کيهانيان، باعث مي شود که به سوداي سود بيش تر هميشه فرصت نيکو از دست برود. و اين چون وحدت رويه شد، براي ديگران هم خواندن اين بازي و کمين کردن براي مقابله با آن دشوار نيست.

شما هر روز بنويس که دوستان ايران نمي گذارند اتحادي عليه جمهوري اسلامي در مجامع بين المللي شکل گيرد. وقتي مردم در خبرها مي خوانند که قطعنامه شکل گرفت و به اتفاق آرا هم تصويب شد. وقتي مي شنوند که روسيه [يکي از آن ها که قرارست به نفع ايران کار کند] در ماجراي همين تعهد داده شده خود پابرجا نيست و هر روز بابي جديد در کار نيروگاه بوشهر مي گشايد و در اين آخري روشي استالينستي پيش گرفته و بر اساس گفته هاي سعيدي معاون سازمان انرژي اتمي ايستاده که خير اصلا هيچ قراري نمي گذاريم و اگر پول ندهيد نيروگاه خبري نيست. خب بالاخره مردم عقل دارند و مي گويند اگر با اين تازي قصد شکار داري، بهتر آن که در خانه بماني.

اما قصه اي که کيهان برساخته لايه پنهان ديگري هم دارد. فقط اشتباه محاسبه نيست. در حقيقت سناريوئي در ذهن بخشي از مشاوران امنيتي نظام مي گذرد که گويا هنوز آن را به تصميم سازان نفروخته اند اما مقدمه فروشش فراهم است.

بر اساس اين پروژه، به بهانه اين که دولت مشغول مبارزه اي سخت است، و انتقاد از اين دولت فقط کار ستون پنجم دشمن، مي توان دهان ها را بست و قلم ها را شکست. جلوگيري از هر اعتراض و گلايه اي. روزنامه ها، سايت هاي اينترنتي، و هر روزنه ديگر. با تنگ کردن فضا اينان گمان دارند که از سرنوشت مقدر مي رهند. و گمان دارند که اگر در مردم نسبت به روزهاي اول دولت، برگشته اند، به دليل وسعت انتقادهاست. و در عين حال گمان دارند که اگر راه آب را در همين نقطه نبندند ديگر نمي توان بستنش به پيل.


البته اين پروژه از حق نبايد گذشت که براي عقب انداختن علني شدن شکست دولت کارآمدست و يک چند اعلام رسمي شکست را به عقب مي اندازد، اما درمان کامل نيست بلکه به عکس، هزينه را بالا مي برد.

اين که دولتي آمده و موفق نشده باشد اصلا ماجرائي نيست که نظامي از آن صدمه ببيند. دولت جورج بوش هم موفق نيست، مردم در نيمه راه به حزب مخالف راي دادند و تا اين جا قطعي است که دوره آينده دموکرات ها در کاخ سفيد خواهند بود. اما اگر دولت ناموفق، براي پنهان نگاه داشتن شکست خود، مردم را زير فشار بگذارد و از خزانه نظام خرج کند، در آن صورت مي توان گفت که اين تجربه معمولي براي نظام بسيار گران تمام شده است.

نکته سوم اين که اگر انتقاد و بدگوئي از دولتي که در حال مبارزه با دشمن خارجي است چنان است که کيهانيان در نظر دارند، دولت هاي شانزده ساله قبل از احمدي نژاد مگر در تحريم و زير فشار نبودند چرا انتقاد از آن ها هنر بود و عين دينداري و وطن پرستي. اين کدام متر و ميزان است که هي به مناسبت سرما و گرما کش مي ايد يا جمع مي شود.

اگر نوشته هاي يک دو روزنامه آمريکائي از اثر مجادلات داخلي است، نگاهي به آرشيو نشان مي دهد که در دوران دولت خاتمي حجم نوشته هاي همين روزنامه هاي آمريکائي درباره ايران و مجادلات داخلي اش ده ها برابر بود. در آن زمان چه، آيا باز هم به دليل خرده حساب هاي داخلي بود که براي دشمن چنين پيامي فرستاده مي شد. تا تنها اين قبا و اين استدلال براي دولت و دوران حاضر ساخته شده است.

باري تعجب و نگراني اهل نظر از تغيير شيوه استدلال کيهان باقي است گرچه بار اول نيست.
به نظر مي رسد که خرانه کشور [صندوق ذخيره ارزي] که براي خريد محبوبيت در داخل و خارج مصرف شد، به ته رسيده و مانده است صرف کردن از صندوق ذخيره نظام [بهره گرفتن از قهر و داغ و درفش] براي پياده نشدن از حمار شيطان که الحق موذي حماري است. لگد زن و بدلگام و بدعهد.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Sunday, March 11, 2007

روابط پرتنش ایران و آمریکا

مقاله ای به مناسبت حضور نمايندگان ايران و عراق در اجلاس بغداد را در بی بی سی فارسی و یا دنباله همین مطلب بخوانید

چه زلمی خلیلزاده در مقام سفیر آمریکا در عراق و عباس عراقچی نماینده ایران در مذاکرات بغداد، و یا سفیر ایران در بغداد رو در رو و با هم گفتگو کرده باشند؛ چه اولین گفتگوهای رسمی ایران و آمریکا بعد از بیست و هشت سال چنان که در بعضی گزارش ها آمده رو در رو و مستقیم صورت گرفته باشد و یا از دو سوی میز انجام شده باشد به گفته مقامات دو کشور "سازنده و کاری" بوده است و گام مهمی در روابط ایران و آمریکا برداشته شد.

گامی که می تواند آغازی بر پایان قهر بیست و هفت ساله دو دولت باشد گرچه هنوز فاصله زیادی وجود دارد تا بتوان از این ماجرا به عنوان آغازی بر دوستی دوباره دو دولت سخن گفت.

بهترین دوران روابط ایران و آمریکا که باعث شده بود تمامی هشت رییس جمهور آمریکا از زمان جنگ جهانی دوم به تهران سفری بکنند و آخرین پادشاه ایران که بزرگ ترین متحد آمریکا در منطقه خوانده می شد بیست و هشت بار در طول سلطنت خود به آن کشور سفر کند، با سقوط رژیم پادشاهی پایان گرفت؛ اگرچه روابط آمریکا با جمهوری اسلامی تا قطع کامل این روابط دست کم هشت ماه دیگر ادامه داشت.

اولین قربانی بزرگ روابط ایران و آمریکا، اولین دولت بعد از انقلاب بود.

مهندس بازرگان و دو وزیر وی مصطفی چمران و ابراهیم یزدی زمانی که از اولین سفر خارجی دولتمردان جمهوری اسلامی بازآمدند که در آن جا با زبینگو برژینسکی، مشاور جیمی کارتر رئیس جمهور وقت آمریکا، دیداری که گفته شد انتقادی و تند بود، داشتند.

اما جو داخلی به شدت علیه آنها و با اتهام "گفتگو با دشمن" تحریک شد. در چنین فضايی روز سیزده آبان جوانان دانشجو از دیوار سفارت آمریکا در تهران بالا رفتند و دیپلمات های آمریکایی را چشم بستند. دولت در حال استعفای آقای بازرگان برای میانجیگری هیچکس را نفرستاد و با سقوط دولت ماجرا ۴۴۴ روز به طول انجامید و بزرگ ترین حادثه ربع آخر قرن بیستم لقب گرفت و روابط دو کشور خصمانه شد.

اولین باری که کسی هوس کرد بعد از اشغال سفارت و منع هر نوع مذاکره با آمریکا توسط آیت الله خمینی، یخ را بشکند و به دیدار مشاور خصوصی آقای کارتر برود، صادق قطب زاده وزیر خارجه وقت ایران بود که به صورت پنهانی در پاریس به دیدار هامیلتون جردن، مشاور رییس جمهور آمریکا.

در آن زمان گفته شد که آقای قطب زاده به آقای جردن گفته بود که در صورت افشای این دیدار، تنها خطری که آن آمریکا را تهدید می کند یک جنجال مطبوعاتی است که ممکن است بابتش شغل خود را از دست بدهد، اما برای وزیر ایرانی افشای این ملاقات پنهانی بهای ببسیار بیشتری خواهد داشت.

کم نیستند کسانی مانند پیر سالینجر، روزنامه نگار برجسته آمریکائی، که هیچ یک از حوادث سی سال گذشته را به اندازه شکست نظامیان آمریکائی در طبس و در عملیات نجات گروگان هایشان در سفارت آمریکا موثر نمی دانند.

در این حادثه که در پنجم اردیبهشت سال ۱۳۵۹رخ داد، و عملا تیر خلاصی بود بر پیکر دولت جیمی کارتر، تیمی از کماندوهای آمریکایی که با هلی کوپترها و هواپیماهای نظامی در کویر مرکزی ایران فرود آمده بودند، با دادن هشت کشته، و پذیرش شکست به عرصه ناو هواپیمابری برگشتند که در خلیج فارس در انتظارشان بود.

هفت سال بعد ملاقات پنهانی دیگری به میان آمد که در اوج جنگ ایران و عراق بود. ایران به قصد تامین مقداری قطعات یدکی هواپیما هائی که در صحنه جنگ به آن ها نیاز شدید داشت در پروژه ای با که عنوان "ایران - کنترا" را برخود گرفت درگیر شد.

تقریبا همزمان با انجام این پروژه یک هیات آمریکائی به ریاست ژنرال مک فارلین که انجیلی با امضای رونالد ریگان برای اکبر هاشمی رفسنجانی فرمانده وقت جبهه های جنگ، و یک کیک که به صورت کلیدی طراحی شده بود و یک طپانچه همراه داشتند به تهران رسیدند.

افشای این ماجرا موجب شد که آمریکائی ها بیست و چهارساعتی را محترمانه در تهران پذیرائی شوند اما کار بزرگی که به دنبالش بودند، که دیدار با مقامات عالی جمهوری اسلامی بود را نتوانستند انجام دهند.

بعد از مرگ آیت الله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی، و پایان جنگ هشت ساله با عراق، در دولت آقای رفسنجانی کوشش ها برای نزدیکی دو کشور در حد از میان رفتن منع رفت و آمد اتباع ایران و آمریکا، سفر خبرنگاران و جهانگردان آمریکايی به ایران جلو رفت. اما کسانی که خود را پیروان راستین آیت الله خمینی می دانستند هر بار مانع از آن شدند که گامی جلوتر برداشته شود.

کوشش بیشتر و نتیجه بخش تر برای بهبود روابط دو کشور، به بعد از دوم خرداد 1376 و انتخاب محمد خاتمی به عنوان پنجمین رییس جمهور موکول شد. آقای خاتمی در اولین گام در مصاحبه ای با کریستین امان پور، فرستاده شبکه خبری تلویزیونی آمريکايی سی ان ان، به صراحت گفت که سیاست تنش زدائی از روابط خارجی را با شدت پی گیری می کند و برای مردم آمریکا به عنوان مردمانی صلح دوست احترام دارد.

اما بار دیگر همان نیروهایی که مانع از آب شدن یخ های روابط دو کشور در هشت سال دولت هاشمی شده بودند، به کار افتادند و این بار تندتر و با صدور احکام زندان برای نویسندگانی که مقالاتی درباره لزوم برقراری روابط ایران و آمریکا نوشته بودند و همچنین تبلیغات وسیع، نشان دادند که پایان داستان به سادگی امکان پذیر نیست.

در چنین فضايی بود که گام های بلندی از سوی اولین دولت از حزب دموکرات بعد از جیمی کارتر، یعنی دولت بیل کلینتون برداشته شد و تا جايی رفت که خانم مادلین آلبرایت، وزیر خارجه وی، با قرائت متنی که از دید روزنامه نگاران عذرخواهی تاریخی آمریکا برای شرکت در کودتای ۲۸ مرداد علیه دولت دکتر مصدق عنوان گرفت، گام بلندی برای نشان دادن علاقه مندی واشنگتن به تجدید روابط برداشت.

اما مانع بلندتر بود و چنان که رییس جمهور پیشین آمریکا در کتاب خود نوشته روزی که او در جریان اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل، و بعد از آن که برای سخنرانی صلح جویانه رییس جمهور ایران ابراز احساسات کرد، در انتظار ماند که دست در دست محمد خاتمی بگذارد اما این اتفاق نیافتاد. حادثه ای که هم اصلاح طلبان و هم رقیبان آن ها از آن به عنوان فرصت بزرگی که از دست رفت یاد کرده اند.

در چنان فضايی دیدار بری روزن، آخرین وابسته مطبوعاتی سفارت آمریکا در تهران، با عباس عبدی، چهره شناخته شده از میان دانشجویان گروگان گیر، در سالنی در محل یونسکو پاریس، گرچه دیداری رسمی و دولتی نبود اما از جانب رسانه های جهانی به عنوان واکنشی از سوی جامعه مدنی ایران نسبت به یک زخم قدیمی تلقی شد.

عباس عبدی، که از چهره های سرشناس جبهه اصلاحات بود، در اولین سالگرد اشغال سفارت بعد از دیدار با باری روزن، در حالی به زندان انفرادی انداخته شد که یکی از اتهامات وی داشتن ارتباطات با بیگانگان و انتقال اطلاعات به آنان خوانده شده بود.

زخم پنجاه و سه ساله

فهرست طولانی قربانیان و زیان دیدگان روابط ایران و آمریکا، و کسانی که هزینه هايی برای کوشش در راه پایان دادن به آن پرداخته اند، نمی تواند بدون در نظر آوردن علل و دلایلی که چنین خصومتی دیرپايی را موجب شده بررسی شود. زخمی پنجاه و سه ساله بر تاریخ ایران که آمریکائیان از همان ابتدا خود مسوولیت وارد آوردن آن را به عهده گرفتند.

بعد ازشکست تلاش های دوران خاتمی و کلینتون، بسیاری از ناظران سیاسی غربی نوشتند محافظه کاران ایرانی معتقدند رقیبانشان [که زمانی چپ خوانده می شدند و زمانی اصلاح طلب و همان دانشجویان پیرو خط امام گروگان گیر و اشغال کننده سفارت آمریکا هستند] حق نیست در حالی که موجب قهر ربع قرنی دو کشور شده اند، به مقتضای شرایط سیاسی، قهرمان بازگشايی سفارت ها و تجدید روابط ایران و آمریکا شوند.

به نوشته آنان واشنگتن برای بازگشايی سفارت در ایران باز منتظر می ماند تا یکی از جناح محافظه کار ریاست دولت را به عهده گیرد. تجدید روابط کاری است که از عهده وی بر می آید.

در زمان ریاست جمهوری بیل کلنتون و در حالی که ناظران سیاسی امیدوار شده بودند که یخ روابط دو کشور آب شود تحلیگران سیاسی به نتایج مشابهی رسیدند که مبادا در آمریکا هم، جمهوری خواهان که دولت دموکرات جیمی کارتر را عامل سقوط رژیم هوادار آمریکا در ایران و سیاست های آن دولت را موجب اصلی اشغال سفارت آمریکا و گروگان گیری آمریکايی ها می دانند، نمی پذیرند که اولین دموکراتی که بعد از کارتر وارد کاخ سفید شده است، قهرمان صلح با ایران جلوه کند.

رسانه های نزدیک به جمهوری خواهان در همین فواصل یادآوری کرده اند که ماجرای تحقیرآمیز گروگان گیری هم سرانجام با روی کارآمدن یک جمهوری خواه [رونالد ریگان] و با تهدید پیش هنگام وی تمام شد و گروگان های آمریکايی درست روزی آزاد شدند که رونالد ریگان وارد کاخ سفید شد.

با این تحلیل ها کم نبودند آگاهان سیاسی که حتی قبل از روی کار آمدن یک جمهوری خواه [جورج بوش] برای پایان گرفتن خصومت ایران و آمریکا منتظر چنین حادثه ای بودند، اما در عالم واقعه یازده سپتامبر و پی آمدهای آن بیش از همه موثر شد گرچه سرانجام در زمانی آقای خلیلزاد با هم به طور آشکار و بدون نگرانی از مخالفت ها با هم گفتگو کردند که در ایران هم محمود احمدی نژاد بر ریاست جمهوری تکیه زده که بسیاری از ناظران دولت وی را دولت نومحافظه کاران می دانند.

آقای احمدی نژاد در دوبار سفر به نیویورک همزمان با اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل صورت گرفته، و سخنرانی خود در شورای سیاست خارجی آمریکا، چنان که در نامه ای به رییس جمهور آمریکا کوشید به سبک خود دیوار بی اعتمادی را فروریزد، کارهائی که بی پاسخ ماند.

بعد از یازده سپتامبر، ماه هايی به نظر رسید که یخ روابط دو کشور در حال آب شدن است، اوج این روزها زمانی بود که کنفرانس احیای افغانستان در بن برپا شد و در آن جا گروه های مختلف مبارز افغان بر سر آینده آن کشور مذاکره کردند و هیات های ایران و آمریکا همسو با هم موثرترین هیات ها بودند که چنان که نوشته شده بدون همکاری کامل آنها، تشکیل حکومت بعد از طالبان ممکن نبود.

این همان همکاری است که در مورد دومین حمله نظامی نیروهای تحت رهبری آمریکا سه سال به طول انجامید، سه سالی که بدترین زمان ها برای دولت جورج بوش بود که اینک با انتقادهای وسیع روبروست و شکست طرح ها و برنامه هایش قطعی شده است.

آیا اجلاس امنیتی عراق که با تاخیری دو ساله و بعد از تغییر چند فرمانده آمریکايی و سقوط دو دولت عراقی برپا شده به معنای تائیدی بر اهمیت و نقش ایران در منطقه است؟ آیا موفقیت این اجلاس به معنای آن خواهد بود که واشنگتن با به رسمیت شناختن قدرت و اهمیت ایران خواهد توانست زمینه پایان خصومت ها را فراهم آورد؟

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Tuesday, March 6, 2007

شب زندان مبارکتان

مقاله امروز روز را این جا بخوانید یا در دنباله همین مطلب

تک تکشان را مي شناسيم، دخترهاي دستگير شده، تک تکشان آشنايند براي همه کساني که دستي به قلم و دلي در آزادي ايران داشته اند در اين سال ها. حاضر در تمام لحظه هائي که همدلي مي طلبيد. حاضر در تمام لحظاتي که ايستادگي لازم بود. غيرت طلب مي شد. وجود اين بچه ها نمک هر اجتماعي بود.

اول بار که اين داستان زنداني کردن روزنامه نگاران آغاز شد با دستگيري شمس الواعظين، جلائي پور، جوادي حصار و ابراهيم نبوي شد – محسن سازگارا در اتاق عمل قلب بود و بعد در همان سي سي يو تحت نظر شد - . همان موقع جمع شديم در خانه شمس و من در پيچ گلابدره ديدم چند دختر دارند تند تند حرف مي زنند و هن هن زنان سربالائي را مي آيند سوارشان کردم. همان بچه هاي خودمان بودند.

باز همين پيچ زماني اتفاق افتاد که باز شمس را گرفته بودند و هنوز ما را نفرستاده بودند وردست آن ها، باز اما مهم تر اين که اين بار مهرانگيز کار را هم گرفته بودند. همين قدر که با بچه ها سربالائي گلابدره را طي مي کرديم چشممان به سيامک افتاده. او هم داشت مي آمد تا شرح اين درد بر جمع گويد که امروز که به ملاقات رفته مهري را به چه حال ديده است. وقتي در وسط اتاق نشيمن خانه شمس سيامک اين با بغض گفت قبل از همه کلاف خانم بديعي باز شد که مي پرسيد يعني چه. بايد همين طور نشست. و زور او به علي آقا مزروعي رسيد که هم نماينده مجلس بود آن موقع، و هم از تصادف مهيبي جان به در برده بود. بچه ها چنان مي غريدند که دوست و آشنا سرشان نمي شد. مي پرسيدند که شما اصلاح طلب ها چه مي کنيد پس. توقعشان اين بود که ...

سرخط اين بچه ها دست مهرانگيز بود که در آن لحظه با تن رنجورش در سلول انفرادي 8 زيرزمين اوين چمباتمه زده بود در برابر ديوار سفيدي که هرگز بدين نزديکي با انسان نبوده است. از کجا مي دانم اين سلول به چه شماره بود.

روزيکه نوبت به ما هم رسيد که از پيچ اوين بگذريم . بابک پاسبان وظيفه که داشت مرا عبور مي داد از راهرو تنگ انفرادي هاي آموزشگاه وقتي که گفت اين جا سلول هشت است در گوشم گفت سلول خانم کار. بعدها بود که يک روز موقع انفرادي از بابک پرسيدم مگر خانم ها هم در همين جا مي آيند. تعجب زده بودم که زندان زنان همان کنارست و زندانبانان زن خود را دارد. بابک گفت زنداني با زنداني فرق دارد. همه زن ها در زندان زنان هستند اما خانم کار اين جا بود. همين جا.

آن جا که مي گويم – انفرادي هاي زير آموزشگاه از نظر ساختماني پهلوي زندان زندان است و صداي آن ها مي آيد که دائم آواز مي خوانند و از صدايشان پيداست که سلول هايشان بازست جز گاهي که خانم رييس بند سلولي را براي جريمه يک زندان جيغ جيغوي بريده مي بندد. در آن زمان است که صداي ترانه هاي محزون مايه ديگري مي گيرد. به نظرم سنگدل ترين دل ها را مي لرزاند. اما آن ها زنداني عادي هستند که گاه صداي بچه هايشان هم شنيده مي شود اصولا وجودشان فاجعه است. ظلم است و نشانه اي از ظلم هاي جاري در جامعه . اما خانم هاي محترم سياسي که آواز نمي خوانند. اين را بابک از من مي پرسد.

مي خواهد من برايش جواب درست کنم که مهرانگيز کار و شيرين عيادي چطور آن سکوت انفرادي را تحمل مي کردند. من چه جواب دارم بدهم.

به زندان انداختن خانم ها از دوم خرداد شروع شد و به قول يک بازجو پاداش آن شورو حال هاي دوم خردادي. و از آن پس در هر ماجرائي که ساخته شد زنان بودند، اگر نه جلوتر. اوجش هم آن جا که پروانه همراه داريوش کاردآجين شد. اوجش هم وقتي که زهرا کاظمي را مردان بي غيرت اوين کشتند، از ميان دوربين داران تا گفته باشند که رحمي در دل بي رحممان نيست.

به نظرم پروين تنها کسي از جمع بچه هاي آن روزي بود که قبل از دوخرداد هم سابقه داشت. وقتي در پرونده فرج سرکوهي گرفتار بود، مي ديدم که کرک سياه صورتش هنوز باقي، دارد تجربه مي گيرد. بقيه بچه ها بعد از دوم خرداد آموختند. در جريان عمل. عمل کدام بود. وقتي که پاي دخترکي که قرار بود سنگسار شوند گريه مي کردند. وقتي که مي دويدند تا خودشان را به دادگاه دخترکي برسانند که در بکا گرفتار بي عدالتي قاضي بيمار شده است. وقتي که مي دويدند تا مانع اعدام دختر هجده ساله شوند که براي آن که اعدامش کنند سن او را دو سال بالا برده بودند.

و از دوم خرداد بود که زنان جنبش شدند. جنبشي که نه ربطي به جريان جهاني فمينسم دارد و نه ربط وثيقي با دوم خرداد، به نظرم حاصل زمان است و از دل نيازهاي طبيعي و طبيعي ترين فريادها برخاسته است. و باز به باورم اگر حاکمان نتوانند ظرافت و در عين حال صلابت و اهميت جنبش زنان را درک کنند و کار را به دست هاي زمخت همان ها بسپارند که فرهنگ نمي شناسند و به گوششان جز سر و کلاه همه چيزي بيگانه است، حاصلي به دست خواهد آمد که چيزي نيست جز زيان حکومت. ورنه به نظر من خانم مرتاضي که در همايش دانشگاه ام آي تي هم طعنه مي شنوند که چرا در نوشته ات گفته اي که فمينسيم به روايت جهاني را در ماجراي زنان ايران امروز راهي نيست. طعنه مي شنوند که چرا در بوستون هم روسري به سر داريد، چه باکشان از اين که شبي را با دخترهاي روزنامه نگار همسخن و همبند شوند. همسر کسي که سال ها به بند بوده است بند را خوب مي شناسند. در جمع بچه ها – که برخي را خوب مي شناسم و شاگردانم بوده اند – بعضي بار اول است که با راهروهاي اوين آشنا مي شوند. خانواده شان حق دارند که نگران باشند. اما اين گذرگاهي است که همه بايد از آن بگذريم . حتي بعضي که تصوري جز زندانباني براي خود قائل نبودند هم گذرشان به آن جا افتاده است.

باورمان بود که جنبش هاي ما ديگر از دل سلول ها به در نمي آيد. اما افسوس که چنين نماند. و داستاني که قرار بود بعد از انقلاب فراموش شود دوباره زنده شده و دوباره همان شعارهاي شير و زندان است. و بخت پايان داستان با ما نبود. مانده است براي بچه هاي نسل امروز که هم امروز در اوين بودند.

ديشب صورتي که داشتم از دستگير شده ها، کوتاه تر بود. تلفن کردم به خانه بعضي ها براي دلداري پدر و مادرهاي آشنا. امروز صورت درازتر شد. بايد با هم مرور کنيم : آسيه اميني، شادي صدر، ژيلا بني يعقوب محبوبه عباسقلي زاده، محبوبه حسين زاده، سارا لقماني، زارا امجديان، مريم حسين خواه، جلوه جواهري، نيلوفر گلكار، پرستو دوكوهكي، زينب پيغمبر زاده، مريم ميرزا، ساغر لقايي، خديجه مقدم، ساقي لقايي، ناهيد كشاورز، مهناز محمدي نسرين افضلي، طلعت تقي نيا، فخري شادفر، مريم شادفر، الناز انصاري، فاطمه گوارايي، آزاده فرقاني، سميه فريد، مرضيه مرتاضي، سارا ايمانيان، ناهيد جعفري، سوسن طهماسبي، پروين اردلان، نوشين احمدي خراساني و شهلا انتصاري،پرستو سرمدي.

باري مبارک باد بر زندانبابان که قدرتي نماياندند. و مبارک باد بر تمام زنان ايران.


ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Monday, March 5, 2007

درگذشت بینانگذار زن روز

مقاله ای درباره درگذشت مجید دوامی را اگر در بی بی سی فارسی نخوانده اید در دنباله همین مطلب بخوانید

مجید دوامی یکی از روزنامه نگاران پرآوازه نیم قرن پیش ایران، در پایان هفته، در سن هفتاد و هشت سالگی، در حالی که به آلزایمر مبتلا بود، در خانه سالمندانی در نروژ درگذشت.

او که سال ۱۳۰۸ خورشیدی (۱۹۳۰ میلادی) به دنیا آمد و از سنین جوانی با خبرنگاری روزنامه های تهران کار مطبوعاتی را آغاز کرد، در جریان نهضت ملی نفت گزارش های جنجالی می نوشت و یکی از بهترین گزارش های وی در روزنامه مرد امروز درباره قهوه خانه های تهران چاپ شده است.

دوامی که از بیست سالگی به روزنامه اطلاعات پیوست، عنوان خبرنگار پارلمانی گرفت و گزارش های روزانه وی از جلسات جنجالی مجلس در فاصله سال های ۲۸ تا کودتای بیست و هشت مرداد از خاطرات عمده روزنامه نگاری ایران در دوران آزادی هاست.

دوامی در جریان دادگاه نظامی که محمد مصدق را محاکمه می کرد یکی از خبرنگارانی بود که حضور داشت و تنها خبرنگاری که توانست با تیمسار حسین آزموده دادستان دادگاه نظامی مصاحبه ای اختصاصی بکند.

دادگاه مصدق

وی بعد از کودتای بیست و هشت مرداد برای تحصیل روزنامه نگاری به آمریکا سفر کرد و از دانشگاه کلمبیا فوق لیسانس روزنامه نگاری دریافت داشت و در بازگشت سردبیر روزنامه اطلاعات شد که ناگهان سرنوشت این روزنامه را تغییر داد. این آخرین بار بود که اطلاعات از نظر شمارگان از رقیب خود کیهان پیشی گرفت.

وی جای خود را در سردبیری اطلاعات به تورج فرازمند داد که وی نیز معتقد به روزنامه نگاری زنده و جنجالی بود، و در آن فاصله دوامی سردبیری مجله اطلاعات هفتگی را به عهده گرفت و در اولین تجربه مجله نویسی اش نشان داد که در این رشته از روزنامه نگاری هم متبحرست. اطلاعات هفتگی در دوران سردبیری وی پرتیراژترین مجله هفتگی تهران بود.

دوره ای که وی سردبیری مجله هفتگی روشنفکر را عهده دار شد [ که مدیریت آن به عهده یکی دیگر از خبرنگاران قدیمی روزنامه اطلاعات دکتر رحمت مصطفوی بود] آن مجله هم با گزارش های جنجالی نوع مجلات زرد آمریکائی توانست نمونه ای موفق از کار درآید گرچه ربطی به هدف و نام خود [روشنفکر] نداشت.

زن روز

در آغاز دهه چهل وقتی دوامی برای گذراندن یک بورس مطالعاتی دیگر به آمریکا رفت، جای خالی وی در سردبیری روشنفکر توسط همکارانش دو سال خالی نگاه داشته شد اما وی در بازگشت با خود طرحی داشت که آن را توانست با موافقت دکتر مصباح زاده در روزنامه کیهان به اجرا در آورد.

به این ترتیب مجله زن روز به مدیریت فروغ مصباح زاده و سردبیری تام الاختیار مجید دوامی منتشر شد که پرتیراژترین مجله تاریخ ایران بود.

دوامی با انتشار مجله زن روز عملا وارد سرمایه گذاری در مطبوعات شد و دیگر نقش روزنامه نگار به تنهائی را ایفا نکرد و در عواید فراوان این مجله سهیم بود. زن روز که از سال ۱۳۴۳ خورشیدی (۱۹۶۵ میلادی) آغاز به انتشار کرد عملا پرچمدار مدرنیزم و فمینیسم در ایران بعد از اصلاحات مشهور به "انقلاب شاه و ملت" بود.

برپا داشتن مسابقاتی با عنوان "دختر شایسته ایران" که از اولین سال با مخالفت محافل مذهبی و سنتی روبرو شد از جمله طرح های جنبی مجله زن روز بود که در حلقه مسابقاتی جهانی قرار داشت و یک بار نیز منتخب ایرانی آن توانست در مسابقات جهانی برگزیده شود.

در پایئز سال ۵۷ همزمان با وقوع انقلاب، از اولین کسانی که نیروهای مذهبی و سنت گرا به عنوان مروجان "فرهنگ منحط غربی" نام بردند، دوامی بود که اعلامیه هائی برای یافتن وی پخش شد چرا که به گفته حجت الاسلام خلخالی وی موجد فساد زنان ایران شده و قتلش واجب بود.

آخرین وصیت

دوامی بیست و هشت ساله گذشته را در اروپا، آمریکا و سرانجام اسکاندیناوری گذراند. از آن همه شور و هیجانی که در روزنامه نگاری داشت چیزی بروز نکرد، در این فاصله چند مقاله نوشت که یکی از آنان به علت انتقاد شدید از نظام سلطنتی با اعتراض همفکران وی روبرو شد که او را از جمله کسانی دانستند که در فراهم آوردن شرایط سقوط رژیم سابق موثر بوده است.

این روزنامه نگار با سابقه که نزدیک هزار گزارش و مقاله نوشته و یک کتاب قصه با نام "طوطی" از وی منتشر شده است، از هفت سال قبل به بیماری آلزایمر مبتلا گشت و با شدت گرفتن بیماریش به خانه سالمندانی در نروژ منتقل شد. جائی که روز یکشنبه در همان جا درگذشت و به نظر نمی رسد که آخرین خواست او که بازگرداندن جنازه اش به ایران باشد، اجرا شود.

مجید دوامی که خاطرات فراوانی از سال های طولانی روزنامه نگاری خود داشت که ننوشته گذاشت، دو هفته بعد از پرویز یاحقی موسیقدان ایرانی درگذشت که در دوران خبرنگاری پارلمانی دستیار دوامی بود و به گفته دوامی از بهترین خبرنگاران گرچه شهرتش را به خاطر نواختن ویالون داشت چندان که دوامی خود نیز بیش تر به دلیل سردبیری زن روز شهرت گرفت در حالی که روزنامه نگار مردم گرای برجسته ای بود و در زمینه گزارش های سیاسی هم دستی داشت


ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

تیر دست کیست

مقاله امروز اعتماد ملی را اگر در روزنامه نخوانده اید به دنبال همین مطلب بخوانید.

هنوز نيروهاي نظامي متفقين در ايران بودند، رضاشاه رفته، آزادي حاصل آمده، دو سه دولت آمده و رفته بودند. گردش اخبار و شايعات بيشتر بر اساس رسانه‌هاي مردمي بود. در چنين زماني شجرالواعظين رفته بود طبق معمول خود بالا‌ي درخت باب همايون و از صبح زود دم گرفته بود مردم مراقب جيبها‌تان باشيد قوام سگ]...[ دارد مي‌آيد [جهال قوام‌السطنه را چنين مي‌خواندند.

شجر فغان برداشته بود كه آقا سهيلي همين ديروز بهم گفت: شجر، دارند زير پاي ما را خالي مي‌كنند، در حالي كه داريم خارجي‌ها را بيرون مي‌كنيم و عزت مسلمانان را اعلا‌م مي‌داريم. حالا‌ قوام سگ... كه آمد خارجي شب‌ها ميره پاگير ميشه تو الهيه.‌

شجرالواعظین این ها می گفت و مردم هم كه دسته دسته مي‌رفتند به بازار و سركار، اين حرف‌ها را مي‌شنيدند و بر زبان‌ها مي‌چرخيد. ظهري پيش نايب چلويي در بازار نشسته بود چلوكباب مي‌خورد كه نايب به او گفت آقا شجر حيا نكردي از قوام كه آن همه بهت رسيده بود، تازه اين سهيلي [نخست‌وزير وقت] چه داره كه اين همه هواش را داري. ‌ شجرالواعظين همان طور كه لقمه در دهان مي‌گذاشت گفت تير... داداش تير دست اونه... ‌

در آن زمان برق چنداني توليد نمي‌شد و هر كس برق مي‌خواست بايد نخست‌وزير بنويسد به شهرداري و بيايند تير بزنند و سيم بكشند تا به خانه‌اي برق برسد. شجرالواعظين با گفتن اين حرف داشت نشاني مي‌داد كه فعلا‌ دستور تير برق با سهيلي است و بايد دم اين را داشت و اگر قبلا‌ قوام مرد خدا و سردار اعصار بود براي اين بود كه تير در دست او بود. ‌

اين حكايت را نوحه تازه [يك مداح معروف] به ياد آورد. او چند سالي است، حرف‌هاي بزرگ بين نوحه‌ها مي‌زند و ظاهرا حتي در ميان عزاداري هم نمي‌تواند خود را از تالمات سياسي به دور نگاه دارد. چندي پيش هم به دنبال تذكر علما نسبت به ترويج خرافات توسط نوحه‌خوانان، باز بين نوحه تهديد كرده بود كه عظمت و قدرت و نفوذ نوحه‌خوانان را به رخ خواهد كشيد اگر لا‌زم شد.

در اين گونه برداشت‌ها فرض بر اين است كه هر چه نوحه‌خوان بين نوحه و زاري براي ائمه مظلوم بيان كند مردم به همان ميزان كه بر امام مظلوم و فرزندان وي مي‌گريند، با آن سخن احتمالا‌ سياسي هم همدلي نشان مي‌دهند. به قرون و اعصار گذشته گاه چنين هم بوده است اما چنين پيداست كه هفت هشت سالي گرده افشاني عليه اصلا‌ح‌طلبان اثري نداشته است در نظر مردم به آنه. اگر جاي آقاي خاتمي به كسي جز از اصلا‌ح‌طلبان داده شد، علتش چيزي ديگري است كه از ديد اهل نظر پنهان نيست.

اما چرا گلا‌يه كنيم. و چرا نگوئيم كه اين هم از مواهب دنياي امروزست. چه در ماجراي سوالا‌ت امتحاني معلمان و چه در اين ماجرا، مردم ساده و آسان در مي‌يابند كه ميزان تقيد و پايبندي اين‌ها به مسلماني چقدر است. و به قول مرحوم حسن صدر <اين اشك‌ها چقدرش بر آل رسول است و چقدرش از دود تنور.> برخوردهاي چند گونه هفته گذشته در ماجراي سوالا‌ت موهن درسي، يقين تا سال‌ها در گوش مردم زنگ خواهد زد. مردم خواهند پرسيد چطور براي جوانان ساده و بي‌تجربه كه در نشريه دانشجويي موج نمايشنامه نوشته بودند كه با هزار رمل و اسطرلا‌ب گمان شوخي با مقدسات به آن مي‌رفت، همه بايد كباب مي‌شدند از وزيران و شخص رئيس‌جمهور. تازه دبير فعلي ستاد مبارزه با قاچاق چندان به غيرت آمده بود كه اگر رهبر معظم جلوي او را نگرفته بودند مي‌خواست در صورتی که قوه قضاييه هم كار چناني نكرد، دانشجويان جوان را به دست خود مجازات فرمايد.

داخل پرانتز بگويم كه چندي پيش جواني را ديدم كه به اروپا پناه برده،اهل نمايش است و استعدادهاي هنري و ذوق خود را در درگيري با جامعه‌اي غريبه تبه می بیند. معلومم شد يكي از عاملا‌ن نشريه موج و آن نمايشنامه است كه بعد از آن كه از زندان - كه در آن جا چند روزي سخن از اعدامشان بود بچه‌هاي معصوم - به در آمده تازه از هراس انتقام‌هايي كه از اثر تبليغاتي مخالفان دولت كرده بودند، جرات نداشته بماند و از كشور گريخته است. اما اين بار چه خبر خوبي است كه جناب مديركل طراح سوالا‌ت موهن - در حالي كه اين سوالا‌ت اصلا‌ ربطي به آن نمايشنامه گنگ و مبهم ندارد هر چند در مورد نمايشنامه كسي گمان نبرد كه تعمدي در كار باشد اما در اين مورد كم نبودند كه مانند آقاي عسگراولا‌دي اصرار داشتند كه تعمد به كارست - بدون نگراني و بدون آن كه عذرخواهی صریح را لا‌زم بداند، به روزنامه كيهان نامه مي‌نويسد. از متن نامه پيداست كه بنده خدا كمي هم مغبون است و طلبكار، بابت سروصداهايي كه شده است. اين تفاوت است بين بچه‌ها كه دستشان به تير نمي‌رسيد و گروه جديد. وگرنه اگر آنها دستشان به جايي بند بود و يا در دوران حاضر دست به آن كار زده بودند، آن جناب مداح و روزنامه كيهان و همه به دادشان مي‌رسيدند و لا‌زم نبود كه آواره دنيا شوند.‌

حالا‌، چرا بايد با يادآوري اين برخورد دوگانه با اموري كه تصور مي‌رود جناح و باند و بچه محلي برنمي‌دارد، كاري كرد كه ناكرده خدا صاحب كرم پشيمان شود. كار مهم‌تر درك اين موقعيت استثنائي است كه چون اين مدارا در ذهن‌ها مي‌ماند و مردم فراموشكار نيستند، اگر دوباره دستمالي گم شد نمي‌توان قيصريه را به آتش كشيد و خاك واسلا‌ما بر سر ريخت. در بقيه جهان همين طور شد كه باب سوء استفاده از احساسات پاك مردم بسته شد. هي به مقتضاي مورد غيرت‌فروشان جا عوض كردند. كردند و كردند تا ناگهان برگشتند و ديدند ديگر كسي به فرمايشات بين نوحه گريه نمي‌كند. و مردم رفته‌اند به جايي كه اگر زاري هست بر امام كربلا‌ و از سر شورست نه به هواي تير هاله نور.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Friday, March 2, 2007

سخنرانی گنجی در شورای روابط خارجی آمریکا

گزارشی از سخنرانی اکبر گنجی در شورای روابط خارجی آمریکا را در بی بی سی فارسی و یا دنباله همین مطلب بخوانید

اکبر گنجی در يک سخنرانی در شورای روابط خارجی آمریکا ضمن مخالفت با حمله نظامی آمریکا به ایران، هشدار داد که این حمله می تواند فضای تازه ای برای رشد بنیادگرایی در منطقه به وجود می آورد که نگاه غيرانسانی نسبت به زنان، نفرت از آزادی و دموکراسی، و تحقیر حقوق بشر از ویژگیهای مهم آن است.

گنجی بنيادگرايان را بيگانه با علم و فرهنگ غربی و خصم آن خواند و گفت از نظر آنها جذابترین جنبه تمدن غربی تکنولوژی، علوم و فنون نظامی و امنیتی است، و تصور می کنند مهمترین چیزی که باید از غرب آموخت تکنولوژی جنگ و خشونت است. هنر، اخلاق، فلسفه، علم و فرهنگ غربی از نظر آنها یکسره مذموم و کفرآلود است.

اين روشنفکر معترض ايرانی که در يکمين سالگرد پايان زندان شش ساله ای که به اتهام مقالات افشاگرانه اش در مخالف با بنيادگرايان و روحانيون حاکم بدان گرفتار شد، در حالی در شورای روابط خارجی آمريکا به سخنرانی پرداخت که حدود دويست نفر از رجال سياسی و علمی و اقتصادی آمريکا بر اساس دعوت شورا در اين جلسه حضور داشتند.

انتقاد از آمريکا

گنجی سخنان خود را با انتقاد از سياست دولت های آمريکا درباره ايران آغاز کرد و با تاکيد بر اين که از موضع يک روشنفکر و نه سياستمدار سخن می گوید اضافه داشت نگاه مسلط بر سياست خارجي ايالات متحده امريکا در خاورمیانه بر مسائل امنيتي و ملاحظات نظامي شکل گرفته، و گفتاری را ساخته که عاملان اصلی آن ، صاحبان قدرت نظامی و امنيتی هستند.

اين گفتار عاملانی را بر می کشد و به مرکز متن می آورد که مي توانند به واسطه برخورداری از تسلط بر دستگاههای نظامی و امنيتي، طرف گفتگوی مباحثی باشند که سياست خارجی آمريکا لااقل در پنج دهه گذشته، آن را در مورد ايران و منطقه خاورميانه برجسته کرده است.

نويسنده نشريات توقيف شده اصلاح طلب همفکران سابق خود را نيز از انتقاد محروم نکرد و گفت در سال های نخست پس از پیروزی انقلاب، گروهی از شهروندان ایرانی در اقدامی تندروانه و خلاف قوانین بین الملل سفارت آمریکا را در ایران اشغال کردند، و دیپلماتهای آن کشور را به گروگان گرفتند.

این نیروهای تندرو اقدامات خود را به عنوان واکنشی به سیاستهای نظامی- امنیتی دولت آمریکا در قبال مسائل ایران توجیه می کردند.

به نظر گنجی نیروهای تندرو در جمهوری اسلامی، خصوصاً پاره ای از نیروهای امنیتی و نظامی، همواره با استناد به "توطئه های دشمن" (تعبیری که غالباً درباره دولت آمریکا به کار می رفته است) سیاستهای خود را در سرکوب جامعه مدنی و نقض حقوق اساسی شهروندان ایرانی توجیه کرده اند.

گنحی که در طول سال های زندان با نوشتن "مانیفست جمهوری خواهی" عملا خواستار ايجاد يک جمهوری سکولار در ايران شد بعد از آن که حمله نظامی را بدترين راه حل ها برای مشکل هسته ای خواند به پاسخ اين سووال پرداخت که چرا حمله نظامی آمریکا به ایران از منظر اخلاقی و حقوقی اقدامی غیر قابل توجیه است؟

به گفته وی حمله نظامی غرب را به ايران نمی توان به عنوان جنگ پیشدستانه (pre-emptive war) و یا حتی جنگ پیشگیرانه (preventive war) خواند چرا که دولت آمریکا مطلقاً در معرض خطر حمله نظامی قطعی و قریب الوقوع دولت ایران قرار ندارد.

اکبر گنجی ريشه نا آرامی های منطقه خاورميانه را زندگی اسف بار فلسطينی ها و سياست های دولت اسرائيل دانست و گفت البته در این میان نقش ایران را در حمایت از پاره ای گروه های افراطی در خاورمیانه نمی توان نادیده گرفت.

اما به نظر می رسد عواملی که به رشد افراطیگری و بنیادگرایی در خاورمیانه دامن می زند، همان عواملی است که ریشه بی ثباتی و نا امنی منطقه است: فقر گسترده، بیسوادی، و حکومتهای فاسد و خودکامه.

حمايت از تروریسم

به نظر وی شاید کسانی ادعا کنند که دولت ایران حامی تروریسم است، و همین امر حمله به ایران را موجه می سازد. اما حقیقت این است که برخی از کشورهای دوست آمریکا در منطقه خاورمیانه بسی بیش از ایران در مظان اتهام حمایت پنهان از گروههای تروریستی مانند القاعده و گروههای بنیادگرای اسلامی مانند طالبان هستند.

اين روشنفکر ناراضی و برنده جايزه روزنامه نگار سال 2006 جهان و تقديرهای متعدد نهادهای حقوق بشری دومين ايرانی است که در شش ماه گذشته در شورای عالی روابط خارجی سخن رانده است.

پیش از وی محمود احمدی نژاد رييس جمهور ايران در دومين سفر خود به ايالات متحده که به بهانه شرکت در اجلاس سازمان ملل اتفاق افتاد، برای نخستين بار پس از بيست و هفت سال در يک نهاد آمريکائی به سخنرانی پرداخت.

وی بخش عمده ای از زمان تعيين شده خود را به بحث درباره شرايط دموکراسی و آزادی و حقوق بشر در ايران اختصاص داد و با تاکيد بر اين که خطر حمله نظامی موجب می شود که دولت ایران به بهانه حفظ امنیت ملّی با دست گشاده تری نیروهای دموکرات، آزادیخواه و مدافع حقوق بشر را سرکوب کند، و نهادهای مدنی نوپای جامعه ایرانی را یکسره برچیند به ياد آورد که در پی انتخاب محمّد خاتمی به ریاست جمهوری ایران، مسأله گسترش جامعه مدنی، حقوق بشر و آزادیهای سیاسی به گفتمان غالب در جامعه ایرانی بدل شده بود. اما اکنون با نزدیک شدن خطر جنگ مسأله امنیت ملّی بهانه ای برای ناديده گذاشتن همه اين بحث هاست.

جلسه سخنرانی احمدی نژاد هم "ضبط صوت بسته" بود و گزارشی درباره پرسش و پاسخ هائی که در آن رخ داد داده نشد.

سياست تغيير رژيم

گنجی با اشاره به اين که به نظر می رسد سیاست اصلی دولت پرزیدنت بوش در قبال ایران از ابتدا سیاست "تغییر رژیم" بوده گفت در حافظه تاریخی و فرهنگ سیاسی ايرانيان "تغییر رژیم" طنین بسیار منفی و ناخوشایندی دارد و با کشتار، مصادره اموال، سرکوب، و حتی آزار خانواده رهبران سیاسی سابق همراه است همان که در تجربه اتقلاب اسلامی رخ داد و تازه پی آمدهای "تغییر رژیمی" که توسط دخالت مستقیم نیروهای خارجی صورت بپذیرد به مراتب ویرانگرتر و نگران کننده تر از تغییراتی است که در نتیجه یک انقلاب متکی بر نیروهای داخلی کشور تحقق می یابد.

در بخش ديگری از سخنانش اکبر گنجی گفت دولت آمریکا گویی از یک سو به رهبران حکومت ایران پیام می دهد که سرنوشتی همچون صدام حسین در انتظار آنهاست، و از سوی دیگر از ایشان می خواهد که اسلحه خود را نیز تحویل دهند. این سیاست در عمل به تقویت نیروهای افراطی و مخالف دموکراسی در ایران انجامیده است. وقتی حاکمان ایران خود را با خطر "تغییر رژیم" روبرو می بینند، به مراتب تندخوتر، سختگیرتر، و سرکوبگرتر می شوند، و برای حفظ خود آماده اند تا آخرین نفس بجنگند.

درخواست از جامعه بين المللی

آخرين بخش از سخنرانی گنجی به خواست های جامعه دموکراسی خواه ايران از جامعه بين المللی اختصاص داشت که در آن گفته شد جامعه بین الملل می تواند به جای تهدید نظامی از استراتژی کمک اقتصادی در برابر تن دادن حکومت به اصلاحات دموکراتیک و رعایت موازین حقوق بشر بهره بجوید.

سازمان ملل می تواند از طریق سازمانهای تخصصی خود مانند ILO و UNCTAD و غیره بر روند واگذاری پروژه های اقتصادی ایران به پیمانکاران داخلی و خارجی نظارت کند، و اطمینان یابد که این قراردادها به شیوه های قانونی و از طریق مکانیسمهای شفاف مناقصه و مزایده بسته شده است.

به باور اين روشنفکر ناراضی ايرانی حمایت بین المللی از نیروی کار در ایران، خودداری دولت ها از صدور تکنولوژی سرکوب و کنترل به ایران، ايجاد يک چارچوب برای تأمین ثبات و امنیت منطقه خاورمیانه که در آن اصل عدم تجاوز، عدم استفاده از خشونت در حل فصل منازعات سیاسی، و نیز تضمین توسعه اقتصادی عادلانه به رسمیت شناخته شده باشد و از جمله اين که کلّ منطقه خاورمیانه از سلاحهای هسته ای و میکروبی پیراسته شود.

در ادامه همين بحث وی تاکيد کرد مردم، نخبگان، و آزادیخواهان ایران باید رژیم جمهوری اسلامی را مجبور کنند تا از رؤیای هسته ای خود دست بردارد. عظمت طلبی هسته‌ای رژیم ایران اجازه نمی دهد که ما ایرانیان به شایستگی درباره مشکلات مربوط به انرژی در ایران بیندیشیم و برای آنها چاره‌اندیشی کنیم. جاه طلبی های هسته ای حکومت ایران بدون توجه به مسائل زیست محیطی انجام می پذیرد، و با توجه به ضعف تکنولوژی و نیز ضعف کنترل و سازماندهی در کشور، مردم ایران و کشورهای همسایه همواره با خطر یک فاجعه انسانی و زیست محیطی عظیم روبرو خواهند بود.

گنجی گفت اگر جاه طلبی های حکومت ایران به سوی دستیابی به چنان سلاحهایی تمایل پیدا کند البته مخاطرات برنامه هسته ایران به مراتب بیشتر خواهد شد. بنابراین، فشار به دولت ایران برای جلوگیری از اتمی شدن در شرایط کنونی به نفع ایران است. اما این فشارها نباید به گونه ای باشد که زندگی مردم را تحت تأثیر قرار دهد. از اینرو ما با هرگونه تحریمی که به درد و رنج مردان، زنان، و کودکان ایرانی بینجامد، مخالف هستیم.

تجربه ديگران

وی در پايان با اشاره به تجربه سی سال گذشته جنوب و شرق اروپا، آفریقای جنوبی، و آمریکای لاتین خواستار مشروعیت زدایی از قدرت حاکم سرکوبگر و عدم همکاری با آن، بسیج اجتماعی و اعمال فشار نیروهای دموکرات داخلی، و سازمان یافتگی، جلوگیری از غلبه گفتار انتقام جویانه و تهدید صاحبان قدرت به حذف کامل از عرصه سیاسی و اجتماعی (یعنی التزام به اصل "ببخش و فراموش نکن".) شد.

در همين بخش اضافه کرد که تعهد به اینکه نیروهای سیاسی صاحب قدرت که به رژیم خودکامه وابسته بوده اند می توانند در صحنه رقابت سیاسی دموکراتیک (یعنی انتخابات آزاد رقابتی منصفانه و عادلانه) برای انتقال قدرت شرکت کنند (یعنی التزام به اصل "رقابت همگانی و منصفانه")، مجموعه ای از مذاکرات طولانی و بده بستان های سیاسی در میان نخبگان ( یعنی حلّ و فصل مسائل بر سر میز مذاکره)، و سرانجام شرایط مساعد خارجی در قالب فشار مؤثر افکار عمومی بین المللی خواهد توانست باعث رشد فرآیند دموکراسی در کشور شود.

آخرين نکته ای که گنجی در سخنرانی خود در شورای سياست خارجی آمريکا بر آن تاکيد کرد اين بود که حل مشکل دموکراسی در ایران را باید به ایرانیان سپرد تا در داخل ایران و از طریق مبارزات مدنی و غیر خشونت آمیز فرآیند گذار به دموکراسی را پیش ببرند. اما موفقیت در این فرآیند بدون شرایط مساعد بین المللی امکان پذیر نیست.

به بیان دیگر، فشارهای بین المللی قدرت چانه زنی نیروهای دموکرات و آزادیخواه داخلی را با رژیم حاکم افزایش می دهد. در اینجاست که به گمان من جامعه بین المللی می تواند به یاری جنبش دموکراسی خواهی ایرانیان بیاید. (یعنی حمایتهای نهادهای بین المللی مانند سازمان ملل، اتحادیه اروپا، و مانند آن ها


ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook