Sunday, December 28, 2008

افتخاري نيست

آقاي محمود احمدي نژاد رييس جمهور در سفري به قم که ديدار با هيچ يک از مراجع در آن ميسر نشد، از همين رو به ‏نظر مي رسد که دفتر رييس جمهور ترجيح داد که از خير ملاقات با آقايان نوري همداني و مصباح يزدي هم گذشت، و به سخنراني براي طلاب پرداخت. عملي تبليغاتي که حتما با گشاده دستي از صندوق دولت هم همراه بوده تا ‏طلاب که در آستانه ماه محرم براي سفر به شهرستان ها و تبليغ مذهب آماده مي شوند سرمشقي در دست داشته باشند که ‏در عزاداري هاي محرم چه بگويند در منبر.‏

اما نکته اين نيست. به هر حال اين واقعيت هاي جامعه ايراني امروزست و گروه رقيب هم اگر مي خواهد برنده شود ‏بايد بداند که با نمره ده و ده و نيم قبول نمی شود و پیروزی امکان پذير نيست. در انتخاباتي که آقاي جنتي ناظر و جناب محصولي مجريش هستند ‏و اشارات بولتن مخصوص [مانند شاه سلطان حسين] هم مزيد است، بايد بالاتر از سيزده و چهارده نمره آورد. پاسخ ‏زنده ياد دکتر مجتهدي را به پدر يکي از شاگردانش، سال قبل موقع انتخابات نوشته ام.‏

اما در جلسه تبليغاتي پيش انتخاباتي آقاي احمدي نژاد و طلاب ايشان وضعيت دولت خود را استثنائي خوانده و تاکيد ‏کرده که سختي هاي اين سه سال در تمام سي سال گذشته بي سابقه بوده تا آن جا که "در عرصه جهاني براي اولين بار ‏همه قدرت‌هاي دنيا به صورت علني با يكديگر عليه ايران متحد شدند، و موضع‌گيري كردند و سنگين‌ترين تحريم‌ها و ‏جنگ‌هاي رواني را عليه ما اعمال كردند."‏‎ ‎

رييس دولت بدون ارائه منبع و مآخدي ادعا کرده که دشمنان عليه ما [در اين سه سال] 15 بار آرايش جنگي به خود ‏گرفتند و بيشترين فشارهاي اقتصادي را به ما وارد كردند‎. ‎

رئيس جمهور به گزارش خبرگزاري دولت ادامه داده است که: در دوران جنگ تحميلي تحريم تسليحاتي و بعد از آن ‏نيز تحريم اقتصادي نسبت به ما از سوي آمريكا اعمال شده بود، ولي اين بار در شوراي امنيت سازمان ملل كه به ‏اصطلاح مصوبه‌اش براي دولت‌ها لازم‌الاجرا است، سه مرحله تحريم عليه ايران را تصويب كردند و اين بار برخلاف ‏گذشته شبكه بانكي ما را مسدود كرده، كشتي‌هاي ما را روي دريا و كالاهاي ما را در انبارها متوقف كردند‎. ‎

اين جملات شباهت تام و تمام به نوشته ها و گفته هاي منقدان دولت دارد. پس جاي انکار و تکذيب نمي گذارد. يعني ‏رقيبان سياسي هم با رييس جمهورهمراي هستند که این اتفاقات در سه سال گذشته افتاده است. پس مي توان با اطمينان به درستي اين تصوير، بر سر آن ‏ايستاد. و چون انتخابات رياست جمهوري در پيش است از رياست جمهور که به ظاهر نامزد همين مقام در چهار سال ‏آينده هم هست پرسيد آيا براي چهار سال بعد در برنامه دارند که به اين وضعيت پايان دهند يا با توجه به لحن ‏غرورآميزي که هنگام دادن اين آمار داشتنه قصد دارد این مصیبت ها را افزون کنند. يعني پانزده آرايش جنگي به ثمر نرسيده را به ‏تبديل به آرايش های نهائي کند مثلا. یا مسدود شدن شبکه بانکي و توقف کالاهاي کشور روي درياها و انبارها، اگر ‏الان تنها باعث شده که سي در صد منابع پولي کشور به هدر رود، در چهار سال دوم رياست جمهوري خود قصد دارند ‏آن را تبديل کنند به هشتاد درصد.‏

اگر صدور سه قطعنامه عليه ايران در شوراي امنيت سازمان ملل که پارلمان جهاني و بزرگ ترين مرجع تصميم گيري ‏براي اعضاي اين سازمان – از جمله ايران – است، از دستاوردهاي دولت فعلي است ايشان حق اين است که به ‏صراحت به مردمي که مي خواهند در انتخابات راي بدهند گزارش دهد که آیا قصد دارند همين روند را بدون توجه به ‏خطري که در آن درج است ادامه بدهند. مردم حق دارند بدانند رييس جمهور آينده چه در سر دارد و از کدام برنامه ‏پيروي مي کند. اگر قصد جلوگيري از اين روند را دارد چرا در دوره اول چنين کاري نکرد. اگر حالا متوجه اش شده ‏بايد راست و درست بگويد که نقشه اش براي آينده چيست.‏

بايد براي مردم روشن شود که مثلا اگر به آقاي احمدي نژاد راي بدهند و ايشان در انتخابات برنده شوند قصد دارند ‏اين موفقيت ها را تا کجا پيش ببرند. آيا هدف دارند که در پايان آن چهار سال گزارش بدهند که به جاي پنجاه کشوري ‏که در هر راي گيري عليه ايران راي مي دهند، اين رقم را به هشتاد کشور با ايران دشمن رسانده اند.‏

فقط سياست خارجي نيست که صراحت را طلب مي کند بلکه مثلا در زمينه سياست داخلی، دولتي که يکي از ‏افتخاراتش اين است که عريضه ها و استغاثه هاي مردم [همان که نامه مردمي نام گرفته] به هفت ميليون رسيده بايد ‏براي مردم تشريح کند که آیا برنامه اي دارد تا عريضه ها و شکايت ها و تضرع هاي مردم را به صفر برساند يا برعکس ‏در پي آن است که سيصد هزار نفر استخدام کند براي خواندن هفتاد ميليون نامه از مردمی که نان ندارند یا دارو، مسکن می خواهند یا وام ازدواج..‏

در زمينه اقتصادي روشن و مبرهن است که مثلا بهاي مسکن در دوران سه ساله اين دولت چهارصد در صد افزايش ‏يافته [ که البته رکود شش ماه گذشته بنا به گزارش ها تا بيست در صد از آن کاسته]. اعلام داشته اند که براي ساختن ‏چند صدهزار خانه زمين به مردم داده اند و وام پرداخته اند، اما حالا زمان آن است که روشن کنند براي اين تعداد خانه ‏از کجا آب و برق و گاز تامين مي کنند. اين سئوال از آن جا ضروري است که همين ماه هاي اخير مديران شهرسازي ‏و مسکن از وزارت نيرو و نفت و شهرداري ها گله کرده اند که چرا نه راه مي سازند و نه اشتراک آب مي دهند نه ‏اشتراک گاز و برق [از قرار فقط براي رساندن تلفن و دادن اشتراک آن مشکلي نيست]. به زبان ديگر مديران بخشي ‏نگر دولتي گمان دارند که آقاي ميرفتاح آب دارد اما از آن ها پنهان مي کند، برق هم هست اما به آن ها نمي دهد، ‏وزارت نفت هم گاز زيادي دارد اما انشعاب تازه به خانه هائي که قرارست در دو سال آينده ساخته و تمام شود نمي ‏رساند.

مردم بايد بدانند وقتي که آب رساني به مرکز کشور باعث از ميان رفتن آب آشاميدني اهواز و آبادان و شهرهاي ‏خوزستان شده که وزير بهداشت حاضر نشد حسب ظاهر يک ليوان آب آن ها را بخورد، چه منتي است بر سر مردم ‏گذاشتن که ميلياردها پولشان صرف رساندن آب يک شهر به شهري مانند قم شود.‏

در نهايت اگر آن چه در ابتداي اين مقاله از قول رييس جمهور آمد [مربوط به سياست خارجي] افتخارآميزست و اگر ‏رساندن آب سرچشمه کارون به قم و شهرهاي مرکزي افتخار دارد لابد بايد منتظر بود که گزارش دهند که دولت نهم ‏يک صفر بر پول کشور افزوده، کاري که در گذشته هر دو سه دولت يک بار کردند. يا اين که اعلام دارند ظرفيت ‏زندان هاي کشور از 177 هزار نفر فعلي به دويست و هفتاد هزار رسانده شده و تعداد اعدام ها نيز به رکوردي ‏جهاني دست يافته. ‏

اما براي آن که نوشته اي که ناخودآگاه به طنز شبيه شده در اين مقال نماند بايد افزود اين ها که رييس دولت برشمرده هر ‏لقب و عنواني بدان بدهد براي هيچ مسوولي افتخار نيست. افتخار نيست که مجمع جهاني را واداشته ايم براي اولين بار ‏در تاريخ اين سازمان کشوري را سه بار پشت هم محکوم و تحريم کنند. پانزده بار عليه اش آرايش جنگي بگيرند. به ‏معناي ديگر افتخاری ندارد جان و مال و سرنوشت هزاران نفر را به خطر انداختن. اين نخست بار در همه جهان است که مدير و ‏مسوولي به اين ها افتخار مي کند.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Friday, December 26, 2008

اول قبول حزب

مقاله این هفته اعتماد را اینجا بخوانید و یا در اینجا ببنید . گفتنی است که وقتی این مقاله را می نوشتم هنوز نماز جمعه مشهد را نشنیده بودم و نمی دانستم که حجت الاسلام علم الهدی چه گفته است از جمله این که "نظام تحزب در ايران بر اساس جامعه مدني است در حالي‌كه جامعه ما انقلابي است، نظام تحزب از اصل و ساختار اشكال دارد و از اصول جامعه مدني، ليبرال دموكراسي و مسأله پلوراليزم است؛ اعتقادش بر اين است که همه جريانات در اجتماع بايد مشاركت داشته باشند و با هر ايده‌اي وارد جريان سياسي شوند."

یا آن جا که گفته است اين تفكر [یعنی تفکر حزبی] راه مشاركت سياسي را منحصر در تحزب مي‌داند و اعتقاد دارد مشاركت سياسي فردي در جامعه مدني ممكن نيست و افراد جامعه مدني در احزاب دسته‌بندي شده، از اين طريق مشاركت كنند.

وي افزود: متاسفانه[کذا] اين ايده در جامعه انقلابي پياده شده است و اگر{طبق اين ايده} كسي بخواهد وارد عرصه رقابت‌هاي انتخابات يا رييس‌جمهور شود، بايد وارد احزاب شده، از طريق آن جناح فعاليت كند، به طوري‌که مشاركت خود را در دامن ليبرال دموكراسي ريخته، هر حزبي را با هر ايماني به رسميت بشناسد. بايد توجه داشت كه اين حزب‌ها آرام نمي‌نشينند و در زمينه جذب نيرو فعاليت مي‌كنند

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Friday, December 19, 2008

تا باز لنگه کفش که را جوید

این مقاله این هفته اعتماد است به بهانه لنگه کفشی که از پای خبرنگار عراقی به در آمد و به سوی جورج بوش رفت.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Wednesday, December 17, 2008

ارحام، خواب راحت آرام



چهل سالی می گذرد. و چه زود می گذرد. با داوود رشیدی و حمید مصداقی فیلمساز رفته بودیم اصفهان. شب اول به در کردن خستگی راه گذشت و شب دوم مانند هر جهانگرد دیگر، خستگی نشناخته، خود را رساندیم به تئاتر ارحام . سخت هم بود تهیه کردن بلیت. اما آشنائی ها کار خود کرد. اصلا مهم نبود که کدام یک از نمایش های ارحام است. و اصلا کسی نگاه نمی کرد به پوستر.

در میان انبوه جمعیت شاد و شنگول وارد تئاتر شدیم. بلیتی نصیبمان شده بود نشستیم. پرده که کنار رفت مردم دست زدند تا ارحام رسید. نمایشی با نمایشنامه مشخص نبود. بلکه یک نوع استندآپ کمدی بود، دراز شده آن چه در قدیم پیش پرده خوانی می گفتند. از دل تاریخ سر برآورده، و در شهر مناره ها و مسجدها، محکم و پایدار مانده بود.

آن شب ارحام صدر همان اول که وارد صحنه شد هنوز دو خط از نمایشنامه را جلو نرفته، یکهو مچ دست یکی از همبازی هایش را گرفت و سیلی محکمی کوبید در گوشش. و فریاد زد پدرسوخته راست بایست حالا بعد عمری جناب سرهنگ تشریف آورده اند. مودب باش. آخ نگو..
آن قدر گفت که همه حتی ما غریبه ها هم فهمیدیم که رییس شهربانی اصفهان در سالن است. و بعد از آن در هر قدم مضمونی می گفت مثلا این که خانه فلان کس را دزد زده، یا یکی بیخودی و در چند قدمی شهربانی تصادف کرده اما تا دو ساعت مامور نیامده، می گفت مامور که همین طوری تو خیابان نریخته تا از تهران بیاورند طول می کشد. آخر دست هم یادم نمی رود که خطاب به مردم گفت دعا کنید که درجه تیمسار برسد. اگر هم نرسید شما هم مثل من خودتان را عادت بدهید که تیمسار صدایشان کنید و گرنه اگرخانه تان را دزد زد، دیگر تقصیر من نیست.
یکی دیگر از اعاظم شهر و استان هم در سالن بود به همین ترتیب نشانی اش را داد و اگر خطا نکرده باشم به نوعی فهماند که یک مقام امنیتی هم در سالن است و تازه خانواده همسرش هم میهمانش هستند آن ها را هم آورده و هنوز پول بلیت را هم نداده.

شنیده بودم بداهه کاری مکتب نمایش اصفهان ، را ولی ندیده بودم. این زندگی توام هنرپیشه و تماشاگر. باور نکردنی بود روانی کار. تقریبا تمامی سالن را خانم های چادری و از طبقه محروم پر کرده بودند، و همه مشارکت داشتند. تیغ ارحام حاکم و ملا و سرمایه دار را با هم می برید چنان که مرسوم تاریخ است. ما چنان غرق گفته ها و واکنش ها بودیم که در لحظه اول متوجه نشدیم که ارحام به پسر ارباب گفت تو نری تحصیل بکونی ها. فرنگ نری ها پسر. هرچی آقا جونت پول دادا وا. نرو. می ترسم مثل این آقا رشیدی بشی که تحصیل کرده و از اروپا آمده اما نمی دوند که هنرمند به اصفهان رفت باید سراغی از هنرمندان را بگیرد. ارحام هنرمند نیست نباشد. اما آقا رشیدی که نباس بلیت بخره بره عقب های سالن بنشیند.

به خود آمدیم سرها برگشت. در آن زمان داوود هنوز به سینما نرفته بود. فقط تئاتر کارگردانی نمایش های معتبر خارجی و گاهی در همان ها بازی می کرد. کار درخشانش در کارگردانی و بازی در انتظار گودو گرفته بود. اما ارحام وضعیت هنر را زیر نظر داشت و او را می شناخت. تازه هر شب هم قبل از اجرا از سوراخ پرده سالن را دید می زد. سوژه هایش را پیدا می کرد. اگر آدم مهمی در سالن نبود می ساخت. یکی را پیدا می کرد و می گفت چقدر ماشالله شبیه به رییس کل کشاورزی است آن بنده خدا هم که برای خشکسالی امشب روز و شب ندارد.
باری در پایان نمایش رفتیم به اتاق گریم. پیدا بود که منتظرست. من را هم به عنوان میهمان و همراه داود رشیدی احترام کرد. دیگر عادتمان شد که وقتی گذرمان به اصفهان افتاد باید آقا ارحام را همان اول کار خبر کنیم. در خانه باز، خوشرو، جوانمرد، شیرین.
انقلاب که شد هم سایه ارحام از سر هتل شاه عباس [هتل عباسی فعلی] کنار رفت و حامی و پارتی همیشگی مان ناپدید شد و هم از سر تئاتر. حتی در اول کار که دوران تندروی و خون و جنون بود، برخی تعرض ها هم به او کرده بودند. اما به قول خودش شهر بی صاب نبود. آیت الله خادمی بود و در عین حال یکی دو سالی که گذشت دیگر بچه ها تندرو آقای طاهری هم تندی از خویشان بیرون رفت. ولی همان چند بار و همان چند ماه خلق ارحام را تنگ کرده بود، بی آن که سخنی بگوید.

چند سال بعد چند باری هم سر هم زد به خارج از کشور. حتی کشان کشانش به لوس آنجلس هم بردند. اما پیدا بود که کار به شیرینی همیشگی نیست. ارحام به روحانیون بند نمی کرد که یکی سوژه های همیشگی اش بودند، یکی دیگرشان بند کردن به سرمایه داران و خوانین بود که در لوس آنجلس خریدار و خنده نداشت . دستگاه سلطنت و حکومت پیشین هم زدنش نداشت و ایرانی های خارج از کشور هم نمی پسندیدند.

پرویز کاردان را هم که در لوس آنجلس دیدم، فهمیدم گرچه هنرمندان ایرانی به دیدار نمایش ارحام رفته بودند به احترام پیش کسوتی اش، اما با تاسف می گفتند شیرینی از کلام ارحام بیرون رفته است. و جالب این که خودش با همه استقبالی که مردم می کردند. اما حس کرده بود که با تغییر زمانه، دیگر طنز وی هم از تیزی افتاده است. با این حال چند اصفهانی با غیرت و متعصب آمده بودند با پیشنهاد این که ارحام بماند. به هر طریق که می خواهد. بیمار هم بود آن جوانمردان آماده بودند که او در بهترین کلینیک ها بسپارند برای مداوا. از نحیفی اش پیدا شود که درد هم می کشد، اما پا سفت کرده بود که نه باید بروم. به گمانم وحشت داشت که مبادا بیرون از اصفهان بمیرد. جانش به آن شهر بسته بود.
می گفت این شهر آن قدر با من آشناست که ظهر ها که هر وقت گرسنه می روم سوی خانه، هم این ماشینه تندتر میره هم این دو سه تا چراغ راهنمائی برایم سبز می شوند. یک بار گفت فقط ارمنی های جلفا پشت سر من نماز می خواندند. لطیفه و مضمون سازی در جوهره اش بود. آخرین و وفادارترین نماینده تئاتر سنتی مکتب اصفهان.

در زمانی که مدیر بود. مدیر بیمه که تخصصش در همان رشته بود. در حالی که همزمان هتل شاه عباسی هم توسط بیمه اصفهان اداره می شد، ولی چنان با خوب و بد روزگار و با ترک و ترسا ساخته بود که کسی خاطره تلخ از او نداشت. وقتی بعد از انقلاب گذارم به آن هتل افتاد که دوستش هم ندارم به سمساری می مانست، در یافتم خاطره و نام ارجام هنوز برجاست. آن کسی که صبح ها از خانه که به در می آمد تا به بیمه برود. و غروب که باز این راه را تا تئاتر سپاهان طی می کرد، زندگی و نمایشش توام بود. روی صحنه زندگی می کرد. پشت فرمان روی سی و سه پل هم دیده بودم با ماشین های پهلوئی نمایش را داشت اجرا می کرد. می گفت و می شنید. جریان سیالی از یک نمایش بدیهه گو و مضمون ساز با او حرکت می کرد. پنجاه سال جز این نبود. تا سرانجام سر نهاد در همان جا که آرزو داشت. می ترسید بیرون از اصفهان نوبتش برسد که نرسید.

دیروز که در گزارش ها شنیدم و در عکس ها دیدم که انبوهی از مردم اصفهان، آمده بودند و جنازه بر سر دستشان از پل غدیر گذشتند، به نظرم بود آقا ارحام وقت رفتن نگاهش به چهار باغ، خاطره اش سرشار از پل خواجو بوده است به طراوت صبح های بهاری زاینده رود. زاینده رود خروشان، نه آن که آخر بار دیدم خشگ و خالی، که جوانان بر بسترش فوتبال بازی می کرد. و ارحام می گفت طاقت دیدنش را ندارم.

در خیالم هست که عبائی بر دوش دارد. گز را کف دست با صدا می شکند و اتاقش پرست از بوی خوش برنج که از لای دم کنی سر برآورده و هم در این حال او خیار نازک از جالیز تازه چیده ای را به عبا می کشد که گردش بگیرد. و می گوید بوکن و به کرکش دست بکش. بوی مست کننده برنج دم کرده و خیار تازه چیده در جان خاطره پیچیده.

سال های دور به سفارش او، دوستم فریبرز از اصفهان که می آمد جعبه ای گلابی معروف و استثنائی اصفهان [سه بری، بر وزن کتری] آورد، رسید تلفن کردم که تشکر کنم راضی به زحمت نبودم. گفت مراسم احترام را به جا آوردید. نگاهم به سه بری ها بود که میان پنبه ها شاهانه نشسته بودند. گفتم مگر با این شکوه و جلالی که اینا نشسته اند میان پنبه ها مگر می شد احترام نگذارم. گفت اونا را نگفتم آقا فه ریبرز را گفتم. مگه هنوز پمپرز میذارن....

و این هنر ارحام بود. تازه خودش قبول نداشت و از بذله گویا مشهور اصفهان مانند مکرم حکایت ها داشت و از وعاظ معروف آن شهر ، از آقا نجفی که چه گفته به ظل السطان و شازده چه ها پس داده . می گفت ما انگشت کوچکه آن ها هم نمی شویم.
باری، مرد خوب راهی را که همه می روند چنان رفت که سزاوارش بود. در جائی خفت که می خواست، مردمی بدرقه اش کردند که آنان را دوست داشت و آنان نسل به نسل به او افتخار کرده بودند. مرگی چنین آرزوی خیلی هاست، در عین احترام و مردمی. سزاوارش بود آقا ارحام. مگر نه هر وقت از بزرگان کشور کسی در تئاترش پیدا می شد مضمونی کوک می کرد با یکی از همبازی هایش و به او می گفت قرص خواب برای چی می خوری. یک ذره شربت وجدان بخور، راحت سرت را بذار و بخواب. حالا سرش را گذاشت و راحت خوابید رضا ارحام صدر.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Sunday, December 14, 2008

گذری بر جنبش های هر ربع قرنه ایران


این مقاله ای است با عنوان پیش تو چه توسنی کند عقل که برای ضمیمه روزنامه اعتماد نوشته ام. ضمیمه اصلاحات

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

یک سئوال ساده

این مقاله ای است که برای اعتماد نوشتم و دوشنبه گذشته چاپ شد و فراموشم شد برای شما بگذارم

آن چه روز دوشنبه جورج دبلیو بوش رییس جمهور ایالات متحده آمریکا در آخرین ماه حضورش در کاخ سفید بیان داشت و به خطای سیستم اطلاعاتی دولتش اعتراف کرد و تصمیم گیری برای حمله نظامی به عراق، به بهانه وجود سلاح های کشتار جمعی در آن جا را دردناک ترین تصمیم خود خواند، و عملا از آن عذرخواهی کرد، یک واقعه بزرگ بود.

این واقعه در حد گفتار غم انگیز و تراژیک یک رییس شکست خورده باقی نمی ماند بلکه پی آمدهای حقوقی و سیاسی خواهد داشت. به باورم اعتراف رییس جمهور بوش که تنها در یک جامعه دموکراتیک به این شفافیت عملی است، از چندین زاویه دیدنی است. یکی هم از زاویه ای است که سرنوشت ما ایرانی ها در آن درج است.

واشنگتن پست و چند روزنامه معتبر دیگر، مستند به گفته های یک کارشناس امنيتی بازنشسته، سال قبل نوشتند ایرانی ها با ارسال پالس های غلط برای سیستم اطلاعاتی آمریکا، نظام تصمیم گیری کاخ سفید را منحرف کردند. و پیکانی را که می توانست به سوی آن ها هدف گیری شده باشد، به سوی عراق رهنمون شدند. حتی اگر با این گزارش ها همرای نباشم و آن را نپذیریم و قصد از انتشار آن را ایجاد دشمنی بین ایرانی ها و عراقی ها به حساب آوریم، باز یک نکته قطعی است. و صاحب نظران عالم برآنند. این که بزرگ ترین بهره بردار از حمله نظامی به عراق، ایران است. همان که دشمن خونخوارش به دست دشمن دیگرش ساقط شد.
شبی که صدام حسین از مغاکش بیرون کشیده شد در خانه هزاران ایرانی که هنوز زخم بمب های شیمیائی وی را بر چان دارند جشن و شادمان بود.

اما حالا که دوران جورج بوش رو به پایان است و او بعد از جیمی کارتر دومین رییس جمهور آمریکاست که جمهوری اسلامی را عامل اصلی شکست دوران ریاست خود اعلام می دارد. حالا که به نظر می رسد پرونده این خصومت سی ساله به بسته شدن میل دارد، از یادآوری یک نکته نمی توان گذشت. آن چه برای جورج بوش یک شکست و نشانه ای غم انگیزست برای ما ایرانی ها یک پیروزی و رهیدن از یک مهلکه است. آن چه بر سر عراق آمد می توانست نصیب ما شود که از دیدگاه بیرونی هم سلاح های فراوان داریم و هم سابقه چنگ انداختمان بر روی پدرخوانده نظام سرمایه داری نزدیک ترست و شرح آن بر سر هر کوی و بازاری هست. گرچه چنین خطائی برای آمریکا و صلح جهانی بهای به مراتب سنگین تر داشت اما چه سود که لحاف ما نیز در این مجادله دریده می شد.

پس می توان گفت آن فن سالاران، اهل اتاق های فکر، تصمیم سازان و تصمیم گیران که در یک مجموعه هماهنگ، دور از چشم ها، طرحی را پی ریختند و پیش بردند که حاصلش مصون ماندن ایران شد کاری کردند کارستان. حتی اگر امروز قدرشان دانسته نشود و گاه به ناسزا، تهمت هم نثارشان بشود.

و این اول بار نیست که در دفاع از کشور و منافع ملی، کارگزاران سیاست خارجی، چنین دقیق و درست و وطن خواهانه عمل می کنند. جرات می خواهد، اما باید گفت چنین بوده است از بعد دو دوره جنگ با روس [منتهی به 1828]، یعنی از همان زمان که امیرکبیر در ارز روم برای دفاع از منافع ایران، با عثمانی و روس و انگلیس در هم می پیچید، تا امروز که یکی در آن سوی جهان صحه می گذارد بر تیزی و خردمندی ایرانیان. در این فاصله دو جنگ جهانگیر به ایران رسیده، دو انقلاب در کشور رخ داده، دو سلسله پادشاهی برافتاده، دو کودتا رخ داده. و به دفعات تصمیم گیری های مهم لازم آمده است.

رجال و فن سالاران و دیوانیان ایران که در زمان های دور پایشان برشوره زاری خشگ و بی عاطفه بود، با حکومت هائی ضعیف و دیکتاتورهای نادان، راستی باید گفت به وظیفه خود خوب عمل کرده اند تا این گربه اینک سرش در خزرست و پایش در خلیج فارس و اطرافش امپراتوری ها پریشان شده اند و این تکه روزگاری کوچک ترین بود اینک بزرگ ترین لقمه است. چندان بزرگ که از گلوئی عبور نمی کند.. سئوالی برابر می آید: چگونه است که در تنظیم سیاست خارجی که در اتاق های فکر و گاه به تدبیر یک فرد عملی می شود، ما ایرانیان خبره ایم. اما در آن کارها که در اتاق دربسته گرفتنی و دادنی نیست، مانند سیاست داخلی و اقتصاد، در آن کارها که مردمان نیز دست و حضور دارند چنین ناکارآمد و چنین درمانده می شویم. یک سئوال ساده.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Thursday, December 4, 2008

اپریم اسحاق


اعتماد امروز مجموعه ای فراهم آورده درباره اپریم اسحاق [که در بیش تر جاها به اشتباه اسحاق آپریم می آید] یکی از ناشناخته مانده های تاریخ معاصر ایران. یک شخصیت درجه یک . کوتاه مدتی در آسمان سیاست و حزب بازی در ایران ظاهر شد و رفت. کسی که قدرش ناشناخته مانده نه برای اهل نظر و آن ها که دیده بودنش، بلکه برای نسلی که تازه به میدان درآمده است.
در مجموعه ای که اعتماد فراهم آورده از جمله نوشته ای هست از ابراهیم گلستان جاندار و خوندار. این نوشته که اصلش به انگلیسی است و هنگام وداع با آقای اپریم اسحاق در گورستان ایراد شده است.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

مصاحبه

گفتگوی بهنود مکری را با من درباره چاپ انگلیسی خانم در این جا ببنید. و این پاسخ کاربرانی هم خواهد بود که می خواهند دراین باره بیش تر بدانند.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook