Tuesday, October 23, 2012

طنین پیام دوم خرداد



طرحی از توکا نیستانی 

نویسنده بر این گمان است که این دور از جنگ ماهواره ها و خدمات ماهواره ای پایان می پذیرد. با نثار دلار بیشتر به چین و 
 ماچین، و شاید هم اروپائی ها و باز هم هزینه کردن برای چشم و گوش مردم  که باید بسته بماند. اما جنگ آخر نیست و وای اگر از آستین علم چیزی به در آید که راه تکثیر دروغ ببندد و متنبی ها [پیامبران دروغین] را رسوا کند، گرچه همین الان هم به علت دسترسی جوانان به بزرگراه مجازی خیلی زود دروغ و راست ها خود را نشان می دهد. و هم بر این باورم که تقلید صدای اصلاح طلبان و وانمود کردن این که در جست و جوی راهی هستند  برای با خبرشدن از دردهای ساکنان اوین، برای کسی که بوسه بر گونه سعید مرتضوی می زند، بومرنگی است که بر پیشانی فرستنده خواهد نشست. دیر پیام دوم خرداد را شنیده است. ,
[][][]
بهار سال 1376 جدا از تمام جدل هائی که در اتاق های قدرت جریان داشت و گفتگوهائی که بین نفرات اول و دوم کشور می گذشت و جلسات شبانه و روزانه که بین اهل سیاست در جریان بود، وزارت اطلاعات علی فلاحیان هم بنابه وظیفه و ماموریت مشغول جمع آوری آمار و نظرسنجی از این و آن شده بود. به شرحی که پیش از این  آمده  است کسانی مانند سعید حجاریان، داریوش فروهر، عزت سحابی، با تجربه ها و  استادانی شناخته شده به جلساتی فراخوانده شدند تا با  گروهی – نه فقط یک مامور یا یک دستگاه ضبط -  از کارشناسان وزارت اطلاعات گفتگو کنند.

نگارنده این مقاله چنان که قبلا هم شرح داده شده توسط رابط وزارت اطلاعات با  مطبوعات به هتل هما فراخوانده شدم. معمول شده بود از چندی قبل این قبیل بازجوئی ها در هتل صورت می گرفت و گفته می شد از جهت حفظ احترام و موقعیت هاست. از قرار در هر هتل بزرگ تهران هم چند اتاقی برای همین منظور معین شده بود. بار اولی که به چنین جائی فراخوانده شدم کمی هم وهم و وحشت گریبانگیر شد اما دفعات بعد عادی بود چنان که آن روز از مجلس ختمی می رفتم و کراوات هم بسته بودم و لزومی به گشودن آن ندیدم . اما چندان که وارد شدم، آن جا را یک سوئیت یافتم و ده دوازده نفری مشغول میوه خوردن. دانستم که قضایا فرق دارد.

سعید امامی – که در آن زمان نمی دانستم اوست و بعد از زبان معاونش دریافتم - اداره کننده جلسه  بود و همو در جاهائی کلافه شد و به قدم زدن در اتاق افتاد.  خلاصه سئوال اصلی این بود که  ناطق نوری بهترست یا خاتمی. همه حاضران در آن دیدار  هتل هما  از آماده نبودن جناب خاتمی و گفتگوهای آن روزها و تفاهمی که بین یک عده – و نه همه - اعضای کابینه هاشمی با جناح چپ سابق به پایمردی غلامحسین کرباسچی و عطا الله مهاجرانی شکل گرفته بود، خبر داشتیم. من  در آن جا بسیار سخن ها گفتم که بعد ها نادرست بودن آن آشکار شد و برخی تحلیل ها کردم که نادرست نبود. از این جمله وقتی که گفتم بهتر آن می بینم که اگر قرار فضای باز است به دست آقای ناطق صورت پذیرد. این جا بود که طاقت آن مرد شیرازی که تسبیح تند می انداخت طاق شد و با صدای بلندتر گفت یعنی ... یعنی تو می خواهی  ما باور کنیم که تو می روی پای صندوق و آن وقت به آقای ناطق رای می دهی.
با این که بار اول بود در آن روز که پرده ادب کمی بالا می رفت و "تو" در کار می آمد اما خونسردی خود را نگهبان شدم و شاید با لبخندی گفتم شما از من نپرسیدید رایت به چه کسی است  که ... من معلوم است که به آقای خاتمی رای می دهم اما پرسیدید کدام را به مصلحت می دانم ...

حرفم را برید و گفت خب چرا... به صداقت گفتم چون تصور می کنم شماها طاقتش را ندارید و درگیر می شوید و دیوار بر سر ما خراب می شود. این دفعه یکی دیگر از حاضران پرسید مگه قرار است چکار کنید که ما  طاقت نمی آوریم. مگه نه که خاتمی هم یک وزیر سابق است مثل ناطق....

چهار سال بعد،  به شرحی که پیش از این نوشته آمده در زندان اوین با مصطفی کاظمی نفر دوم سعید امامی که او نیز از یک سال قبل زندانی بود، مجال  گفتگویم افتاد. نشانی دیدار هتل هما را داد و گفت دیدید آن طور که گفتید نشد و ما زندانی شدیم دیوار سر ما خراب شد، اون از سرنوشت حاج سعید و این هم از ما که  حالا می خواهند  حلق آویزمان  کنند. در زمان این گفتگو  زمان به تندی ورق خورده بود . از جمله با شروع پاکسازی در بخش های مختلف حکومت، گروه تندروهای  و حلقه ای که به حلقه سعید امامی معروف شده ترورهائی را برنامه ریزی کردند، پروانه و داریوش فروهر، محمد مختاری، جعفرپوینده و چند تن دیگر را به خشونت کشتند. اما  شناخته و دستگیر شدند، رهبرشان در زندان خودکشی کرد و با افشای راز آن ها و خنثی شدن طرح های دیگرشان برای  ترور محمد خاتمی ، دکتر مهاجرانی و عبدالله نوریبی نتیجه ماند. زمان به سرعت گذشته بود، مقاومت جناح راست برای شکست  اصلاحات، کشور را  به بحران داخلی نزدیک کرده بود، اما در چنین حالتی دولت اصلاحات در صحنه بین المللی  کاملا موفق عمل می کرد و توانسته بود تمامی موانع و تهدیدها را مرتفع کند و ایران را به بازیگری در میدان جهانی مبدل سازد، در دولت دوم آقای خاتمی – که او خود علاقه ای به نامزدی در آن نداشت اما به زور کسانی همچون ما رضایت داد – اقتصاد رونقی گرفته و با کاسته شدن از سرعت توسعه سیاسی که به نظر رسید بدنه حاکمیت تحملش را ندارد، کوشش بر این بود که نهادهای  مدنی  و شوراها پاگیر شود و درگیری ها به حداقل برسد.

از همین رو نویسنده این سطور، همان روز گفتگو با معاون سعید امامی در سالن انتظار زندان اوین، وقتی به تخت خود در اتاق 99 سالن  پنج بند 209 برگشت، به اشارات مبهم و تنها به قصد یادآوری به خود، در دفترم ابراز شادی کردم از روند روزگار و از این که تندترین و سخت گیرترین مخالفان اصلاحات هم همدل شدند. گمانم  این بود که با زندانی شدن همزمان آقای عبدالله نوری در یک طرف، ما پنجاه روزنامه گار در سوی دیگر و  بیست تن از حلقه یاران سعید امامی در همان نزدیکی ها، خطر از سر مردمی که زندگی بهتر می خواستند گذشته بود. در زندانی که دیگر از جدل های دهه شصت کسی در آن نبود و جز جناب امیرانتظام [ که همه از وی به احترام یاد می کردند] از قدیمی ها نشانی نداشت و این خود حکایتگر بسیار چیزها بود، باور داشتم که حکومت لقمه اصلاحات را هضم کرد، گیرم در روند اول تندی و تیزی های نخستین گرفته شد و هزینه اش هم زندان ما،  و حالاست که قافله به راه افتد به سوی دشت های خرم. مگر نه آن که دانشجویان اصلاح طلب که در هر بند اوین بودند شب ها با صدای رسا سرودی همه امید می خواندند. مگر نه این که در شب های دیجور زندان هم از جمع ما زندانیان عقیدتی، از سلول شمس تجوید قرآن مجید به گوش می رسید و از سلول نبوی ترانه های مردمی و از سلول های انفرادی دانشجویان شعر شاملو و ای ستاره ای ستاره ... به گمانم جای شادمانی داشت. کاری که امیرکبیر و مصدق و صدها اصلاح طلب و نوگرا در طول دویست سال اخیر نتوانستند بپیمایند، اصلاحات به حمایت مردم پیمود. جا داشت در همان زندان هم جشن بگیریم که می گرفتیم شب ها.

اما درست وقتی سعید حجاریان - جانباز اصلاحات، که مرگ را  دید و از جهانی دیگر برگشت - به صدا آمد، قاتل خود را بخشید  و از امید گفت و از آینده، درست زمانی که خاتمی – که هیچ گاه صفت قهرمان اصلاحات و سردار دوم خرداد را نپذیرفت و هر بار تاکید کرد که ما مولود رای مردم در دوم خردادیم – این را جا انداخته بود که هیچ کس را حذف نباید کرد. وقتی در دنیا صلای گفتگو در داده بود و جهان صدای وی را به عنوان خبرخواهی و نیک اندیشی ایرانیان تحسین کرد، در درون خانه هم همین را می پسندید. همو که  از سران جناح راست یکی را به مشاورت رییس جمهور برگزید، یک کلام جز مدح رقیب خود نگفت، کسی که  تا جلو در به استقبال آقای عسگراولادی و هیات موتلفه می رفت، همو که در تسلیت اسدالله لاجوردی هم وی را خادم انقلاب خواند و اشک جوانان اصلاح طلب را در آورد، و گاه چنان نرمی با دشمنان کرد تا الگوئی نهاده باشد که دانشجویان نپذیرفتند. آری در همین زمان دیدیم که جناح رقیب به هیچ کرشمه طلب قدرت به هر قیمت را رها نمی کند تا به کاری دیگر در آید. در پاسخ  نامه تهدید نظامی و کودتا علیه دولت اصلاحات که فرماندهان سپاه بی ترس از فرمانده بزرگشان نوشتند و امضا کردند، خاتمی فروتنانه  به گفتگو با سرداران رفت و حاصلش سپردن  نیروی انتظامی به دست سردسته امضا کنندگان آن تهدید نامه بود، باقر قالیباف شد فرمانده ای جوان پسند و شد. و چنین بود سلوک اصلاحات .. و چون نیک بنگری شرایط جهانی هم مساعد بود. اروپائیان یکسره راه دوستی گرفته بودند و ایران مانده بود با دشمنی به اسم اسرائیل که دشمن انتخابی اش بود. انتخاب دوباره دموکراتی به خیرخواهی بیل کلینتون در آمریکا  نوید دنیای بهتری می داد.... اما خود غلط بود آن چه ما می پنداشتیم.

گذر چند سال از آن زمان نشانمان داد که این همه که زیبا دیدیم در چشم گروهی که از قرار نظر  رهبر جمهوری اسلامی هم به آنان بود، چندان زیبا نبود. آن ها نهادهای مدنی را تهدید می دیدند، آزادی بیان را دشمن اسلام می دانستند، از فرهنگ اعدام خیابانی قصد رهائی نداشتند. همه فرصت هائی که اصلاحات ایجاد کرد در نظرشان لازم بود تا  کشور را به اختناق  بازگرداندند. همان ها که حاضر نبودند دقیقه ای بی دشمن زندگی کنند، همان  بحران زی های که در  بهار و آرامی، مرگ خود را می دیدند. همه مهرورزی دومی خردادی ها را  به حساب ضعف خود اصلاح طلبان و قدرت خود نوشتند. و از روی نسخه کیهان و رسالت مشق می کردند که نوشته بودند "به هر قیمت [کذا، به هر قیمت] باید کاری کنیم که مردم خاتمی را بی عرضه بخوانند و این ها را ناتوان از اداره کشور و با پوست و گوشت و خون [کذا] خود دریابند که انتخابشان در دوم خرداد خطا بوده و باید به نظر ولی احترام می گذاشتند و نام همان را در ورقه های رای می نوشتند که گفتند نظر به اوست". بر اساس این سرمشق  چنان صحنه آراستند که می خواستند. روز رفتن دولت خاتمی چنان جشن گرفتند که در نیمه شعبان چنان نکرده بودند. رئیسشان فریاد برداشت "می فرمودید صدای دوم خرداد را باید شنید، شنیدیم ها ها ها" و از  دهان کسی که در نظرشان عروسکی  توده فریب بود، شنیدیم  که یک ماه بعد از اصلاحات، در جلو کاخ سعدآباد گفت "ما مشغولیم تا عفن این آقایان را جمع کنیم". یعنی اصلاحات را.  و چنین شد که شد.
[][][]
این همه گفتم تا خلاصه بگوئیم: دوم خرداد پیامی داشت. سخنی داشت  از دل جامعه. هر کس به وسع خود و به اندازه فهم خود آن سخن شنید. اما  این پیام اینک با گذر پانزده سال می توان گفت یک چیز بیشتر نبود. مردم می گفتند بس است خشونت، بس است دشمن، بس است جنگ طلبی، بس است روی کریه، بس است گریه مدام کمی هم سهل بگیریم بر خود و بر جهان. ما نیز آدمیانیم، کمی هم تحمل کنیم. کمی شادی تقسیم کنیم. ما را چه به طالبان، ما را چه به این جماعت تازه که متحد و یار ما شده اند.

انگار در دوم خرداد، نوبت به  نسل زندگی رسیده بود، نسل زندگی پیام خود را بعد از نسل انقلاب و نسل جنگ در سرود و ترانه دید. و ما را بگو پنداشتیم پیران انقلاب و جنگ دیده برای قدرت خود هم شده و برای حفظ آرمان های خود هم شده این صدا را می شنوند، به آن خوش باش می گویند، ما را بگو گمان کردیم حضرات پیام به این خوش آهنگی را البته که به انقلاب و ریختن مردم در خیابان و خونریزی و فریاد ترجیح خواهند داد، کیست که نوازش را به سیلی ترجیح ندهد. اما  نگو برخی گوش ها به برخی صدا ها بسته است. برخی ناپالم را نمی گذارند بروند سیزده به در، برخی باور کرده اند که پیروزیشان رقصیدن با سر بریده است. یکی گفت در کوچه ما  دوره گردی  هست که جز ناساز نمی خواند و جز ناسزا نمی داند و بازارش رونق فراوان دارد. که این جا به ساز و سزا نیست. پس تا نشان دهند که به قول سردار سعیدی چیست انتخابشان رای به کسی دادند که پنداشتند شپش در تن دارد و مدت هاست رنگ صابون ندیده است. انتخاباتشان نه عقل دوررس، نه تدبیرمدن، بلکه کاپشن سفید رنگ رفته بود. پس تا روی اصلاح طلبان را کم کنند در میان نامزدها گشتند و در عملیاتی پیچیده کسی را برگزیدند که بهتر دشنام می داد و چیزی برای از دست دادن نداشت.

اما خطا بود انتخابی که کردند. هشت سال از دست رفته، همه تنبه می جویند نمایندگان ولایت فقیه کم مانده ادعا کنند رهبری با این رای موافق نبود از اول، جناح راستی که همین چهار سال قبل هم در جلسه علنی مجلس دسته راه انداختند و اعدام اعدام کردند هر روز مصاحبه می کنند تا به همگان برسانند که موافقتی با معجزه هزاره سوم ندارند. نویسنده آن کتاب هم به خانه خزید و رسما اعلام داشت که دیگر از این گونه داوری ها نمی کند. و اینک که خرابی از حد گذشته، انتخاب 84  جسارت آن یافته د که  تیشه به ریشه نداشته بزند، یخ و یخدان را  با هم برگردانند. طرفه آن که باورش هست در این هنگامه دستگیری وجود دارد. و آن دستگیر نه امام زمانی است که به نامش ابتدا کردند و نه جمکران که به تولایش آمدند و میثاق دوستی نوشتند و به آب زلالش روان کردند، بل امیدشان به پذیرفته شدن در کاخ سفید است. خوب دقت کنید به  سخن های اخیر. آن چه را به اصلاح طلبان نسبت می دادند و نادرست بود اینک خود به کار آورده اند. می کوشند قهرمان آشتی با آمریکا شوند و باورشان هست به همین یک کرشمه، کارشان راست خواهد بود.

امید دارند و چنان که در خبرها آمده  در آستانه سفر آخرین به نیویورک به دیدار مراد همشهری آقای مشائی به کرمانشاه هم رفته، اذن گرفته اند و لابد در آینه دیده اند که بختشان از کدام سو بلند است که هتل وارویک منهتن را جمکران تازه گرفته اند.
و دستگیر دوم به گمانم اهمیت بیشتری دارد. آنان به تفسیری تازه از رای دوم خرداد رسیده اند. دریافته اند که اگر رای مردم در دوم خرداد 76 نبود و اگر آن رای برخی را از خواب نپرانده بود ممکن نبود، حکومتگران  بام غلطان هم به دست آنان نمی دادند چه رسد به ریاست جمهوری. با دریافت این واقعیت  بعد هفت سال که مردم را "خار و خس" دیدند و  تصور کردند مردم فقط همان ها هستند که می توان ساعت ها دنبال خیرات رییس دواندشان و در گرما و سرما منتظر نگاهشان داشت، و می توان همه کاری به اسم آن ها کرد. به این باور رسیده اند که می توان مطابق سرمشق دوم خرداد مشق کرد. تاکنون آماده به فداکاری در راه سعید مرتضوی بدنام ترین قاضی بدترین دوران قضاوت اسلامی [زمان ریاست محمد یزدی] بودند اما حالا  آقای احمدی نژاد مصمم به دیدار از اوین و گزارش دادن از نحوه اجرای عدالت به مردم و رهبر ایران شده است.

 این نیست جز  حاصل مکاشفه ای تازه برای  تفسیر رای دوم خرداد. که باید در جواب چنین فریبکاری گفت کعبه دور است اما حاجیان نزدیک اند. گزارش از عدالت اعمال شده می خواهید از قربانیان سعید مرتضوی بپرسید که همه نزدیک اند.

و این همه گفتم تا بگویم احمدی نژاد حاصل رای دوم خرداد مردم بود که تغییر می خواستند، غلطش شنیدند، نادرستش تحلیل کردند بزرگان و خودش هم چندان پرت بود که نشنید. بعد هم، آن ها که  راه فرار می جستند، فریب نادانی کسی را  خوردند که  اینک بعد از هدر دادن پانصد میلیارد دلار سرمایه ملت، گشتن گرد جهان ، از نادانی به در آمده و می خواهد آن پیام را بشنود. پیامی که موجب شد در خرداد 84 همای سعادت بر سرش بنشیند. اما دیر است. 

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Wednesday, October 3, 2012

فیلترینگ و پارازیت در اینه خانه


وقتی خبر از گسترش فیلترینگ و پارازیت و سانسور می رسد تازه آدمی در می یابد چشم و گوش مردم چقدر نزد حاکمان ارزشمند است که برایش این همه زحمت و بدنامی را بر خود هموار می دارند. و از همان زمان است که آدمی درک می کند که دعوا کجاست. دعوا بر سر آگاه نشدن ماست ورنه همان آیه شریفه مبنای عمل می شد که بر بالای دفترچه انشای ما بشارتمان می داد به شنیدن قول های مختلف و برگزیدن بهترین آن ها معلم فقهمان می گفت یعنی تو شعور داری و شعور ترا خداوند شاهد است پس تو حق انتخاب داری، پس کسی حق ندارد در چشم ها و گوش های ترا ببندد. اما آینه خانه را چه کنیم.
 تا پنجاه سال قبل هم در داخل مجموعه سلطنتی ارک تهران، اتاقی بود به آن می گفتند آینه خانه. حتی در سال های چهل و دوران وزارت دارائی جمشید آموزگار مدتی این اتاق مقر مهدی معتمدی مدیرکل دفتر وزارت دارائی بود. چرا این اتاق آینه خانه نام داشت، حکایتی دارد. اول بار این نام در زمان ناصرالدین شاه به آن گوشواره رو به قبله .عمارت باب همایون داده شد و همین طور به نام ماند
ناصرالدین شاه زمانی گفته بود آینه خانه جائی است که آن جا عقاب پر می ریزد. بیرون آمدن از آن اتاق مانند گذر سیاووش از آتش یا چیزی شبیه به پل صراط بود. اینکا ب نظرم می رسد که اوباما و میت رامنی به آینه خانه می روند همان جا که قذافی و صدام رفتند و زنده به در نیامدند. به نظرم بشار اسد و محمود احمدی نژاد هم دارند به آینه خانه نزدیک می شوند.
دکتر طلوزان حکیم فرانسوی شاه، در بازگشت از یکی از مرخصی هایش، یک آینه به قبله عالم پیشکش داد، این آینه اتاقی را که بین محل کار شاه و آبدارخانه بود، آینه خانه کرد. آینه دکتر طلوزان وقتی گشوده شد نظر همه را جذب کرد چرا که صافی و واقع نما نبود، اعواجی داشت که مقعر و مهدبش می کرد و در نتیجه آدمی در آن معوج به نظر می رسید. قدش کوتاه و کله بزرک می شد، صورتش دراز و دریده. چند روز اول آینه را تکیه به دیوار دادند و شاه و درباریان در برابرش می ایستادند و به آن می خندیدند، یعنی به خود. بعد امر فرمودند همان جا نصب شود و هر از گاه وزیری، حاکمی، امیری را به آن اتاق می بردند و از تماشای وی مفصل تفریح می فرمودند و درباریان هم در این تفریح شریک می شدند.
با گذر ایام چند آینه دیگر از همان قبیل هم به اتاق اضافه شد و کم کم درش قفل شد و کلیدش رفت در جیب مفتاح الملک کلیددار و بی اذن همایونی رفتن به داخل آن میسور نبود. گاه قوروق می شد و درباریان می فهمیدند شاه اجازه داده اهل حرم و محارم هم به آینه خانه بروند تا دلشان باز شود. آینه خانه بی آن که نمایشی در کار باشد و یا کریم شیره ای احضار فرموده باشند و یونس ماهی لودگی کند و اخترخمانی مسخرکی، خود به خودی اسباب سرمستی بود و صدای خنده از آن بلند.
شاه قاجار که اهل معنا بود گوئی در خدمت علما سخنی از این آینه رانده بود و یکی از علمای نامدار گفته بود این آینه عاقبت است، در آینه عاقبت یک کجی و راستی هائی هست که به چشم سر نمی نشیند، در ذات است. اعوجاج در ذات. شاه را از این تشبیه خوش آمد و کم کم در این مباحث چه بس سخن ها رانده شد. چنین بود که آینه خانه آئین نامه ای یافت تا حاضران بدانند کسی که به آینه خانه درآمد همه عیوب نهانش جلوه می کند و از پرده بیرون می افتاد. آینه دکتر طلوزان عیب نما بود. کم کم این مثل سایر شد. می گفتند آقا مستوفی الممالک که به آینه خانه نمی رود، این یک معنا داشت، و وقتی گفته می شد مشیرالدوله دو بار به آینه خانه رفت و محترم به در آمد، به معنای دگر.
آینه خانه بود تا قبله عالم را مانند تمام آدمیان دیگر عالم، نوبت به پایان رسید و تیر میرزا رضا کرمانی به خاکش انداخت و نوبت به فرزندش مظفرالدین شاه رسید. دیرزمانی دارالخلافه سیاهپوش بود و جنازه شاه شهید در دهانه سبزه میدان و مردم دورش عزادار تا نحس زمان گذشت و شاه جدید از تبریز رسید و سنگ قبر آماده بود و شاه بابا دفن شد و درخزانه ها گشوده شد و درباریان تازه به خیال گنج یابی به جست و جو برآمدند از جمله در آینه خانه گشوده شد.
درباریان سابق به خیال آن که شاه جدید دلش باز شود روزی وی را با مقدماتی به آینه خانه کشاندند. اما چندان که پرده ها افتاد و شمعدان ها روشن شد، شاه خود را خمیده و پیچیده، کج و معوج، مثل لک لک با گردن دراز و یا مثل نهنگ لهیده و یله دید به فغان آمد و فریاد یا الله سر داد و سرید زیر عبای شیخ بحرینی گریان کنان که خدا نیاورد. فریاد و فغان از درباریان بلند شد و همان شبانه جام های آینه را شکستند و حتی به استدعای برخی از اهل حرم که طالب آینه فرنگی بودند وقعی ننهادند و فرمودند شگون ندارد.
یکی از فضلای زمان گاه به دربار می رفت اهل جفر بود و طلسم گشائی می دانست، سرکتابی باز می کرد و دعائی می خواند وقتی این حکایت را شنیده بود در دفتر نوشت "آینه دکتر فرنگی، عیب نمای ذات بود. کس تاب آن نداشت." و باز در دفتر خطی خود میرزا ضبط است که نوشته "کاشکی هیچ پیرهنی بر تن عادت های آدمی نبودی تا زشت و پلیدش به چشم آید، شاید چاره شود". ابراهیم گلستان در ابتدای فیلم خانه سیاه است نوشته و گفته دنیا زشتی کم ندارد، زشتی های دنیا بیشتر بود اگر آدمی بر آن ها دیده بسته بود. اما آدمی چاره ساز است".
حکایت آینه خانه از آن رو شنیدنی است که در این آغاز قرن بیستم، که فوران اطلاعات و انفجار دانائی ها چنان کرده است که گویا هیچ چیز قصد پوشیده ماندن ندارد هنوز هستند کسانی که از ترس ظاهر شدن اندام ناساز خودشان یا بهتر بگوییم نگران از قضاوت مردمان درباره اعمالشان، از آینه خانه پرهیز دارند.
ماهواره ها، بزرگراه اطلاعاتی، شبکه های به هم پیوسته اجتماعی، کبوتران نامه رسان بادپیما همه هستند اما باز هم هزاران تن در کار پرده پوشی هستند. و پرده پوشی واقعیت ها در این عصر به دو گونه است. یکی ارسال پارازیت و فیلتر کردن راه های عبور در بزرگراه های اطلاعاتی، اما از آن مهم تر خاک پاشیدن در چشم حقیقت. یعنی هزار شعبه ساختن و شروع کردن به جعل، هزار شعبده به کار انداختن و نیمه پنهان و آشکار ساختن. هزار ترفند در کار آوردن تا بلکه جهانیان را معوج و زشت نشان دهند شاید در آن میان اندامشان راست بنمایاند.
این جنگ آینه داران تا کجا می تواند ادامه یابد. صدای قهقهه از آینه خانه می آید. این صدای آن هاست که ناسازی اندام خود را باور ندارند. و ناگهان به صدای تیری صدای هق هق گریه می آید. این صدای آن کس است گوشه ای از ذات خود را به چشم دیده و تاب نیاورده است. و صدای دیگر جام هاست که می شکنند مبادا راست گفته باشد. آینه چون نقش تو بنمود راست
ااسلحه نرم . کار علی شافعی 
/

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook