Saturday, August 25, 2007

حکایت ما و روحانیت

مقاله امروز روز را در این جا بخوانید و یا در ادامه همین پست.

رييس ستاد نيروهای مسلح با جملات نرم تر از همیشه، که مقدمه تهدید به حساب می آید، مخالفین نامعلوم اما خودی را مخاطب قرار داده تا اعلام دارد که همین میزان انتقاد را هم از دولت نکنند و قلم ها به فکر خود باشند و فعاليت های سیاسی هم چون اساسش بر ایجاد دولت سایه است، بايد فروگذاشته شود مبادا دشمن بهره برداری کند.

و اين درست در زمانی است که از آمريکا – به نظر می رسد بعد از درگوشی های دو تن از فرماندهان سابق سپاه با واشنگتن – آوائی برآمده که سپاه پاسداران تروريست است، صدا در جهان پیچیده و در ايران تمامی روزنامه ها و احزاب و گروه های داخلی، به شرح ايضا محمد خاتمی بزرگ ترين نماینده هنوز حاضر اصلاح طلبی به حمايت و دفاع از سپاه برآمده اند، تا بلکه اين همصدائی حريف را از پی گرفتن اين راه پشیمان کند که بايد دید.

گفته های دکتر فيروزآبادی در معنا شباهتی دارد به آن چه سردار صفوی گفت بعد از دوم خرداد که باز در آن تهديد به قلم بود و حکايت بريدن زبان و زدن دست. آن بار نيز اين کلمات آتشين در قالب دفاع از تماميت و امنيت بيان شد اما در همصدائی با يک جناح سیاسی. همان جناح معروف به بازار [حتی زمانی مشهور به هوادار اسلام امريکائی]، یا جناح راست، که رسانه های دوم خرداد با تسامح و احيانا مجامله محافظه کار لقبش دادند و بعد از دوم خرداد خود را اصولگرا صدا می زند. بعد از پیروزی در جنگ با اصلاح طلبان هم خیال دارد که خودش را حزب فراگیر کند[مانند حزب رستاخير] البته که به مرکزيت خودش و در ضديت با اصلاح و اصلاح طلب. و هیچ نمی رود به تاریخ تا ببیند که حزب های فراگیر دیگر با مملکت و نظام ها چه کرده اند. از جمله آخریش که حزب جمهوری اسلامی باشد که به فراست و به موقع متوقف شد. بماند.

اينک سخن رييس ستاد چند معنا دارد. اول آن که تهديدهای آمريکا شوخی نيست و به همين علت کشور نظم و همصدائی میخواهد و موقع ايجاد دولت سايه و رقابت های سیاسی نیست. دوم معنا آن است که آن هدهدی که می پنداشتيم خبر از سلیمان می آورد، زاغی از کار در آمد گريخته از مغاکی، تشنه طاووسی است و خرجش از کیسه ماست. اما ما که نظاميان باشيم چنان همآغوش این راغ گشته ايم که تشخيصمان از هم دشوارست. به رعایت ما مهلت دهید که زمانه اش بگذرد به آرامی. سوم معنا آشکار کردن تمايلی است برای قدرت بيش تر، بگو نمايش قدرت آشکار.

قدرت نظامیان
و اين آخری همان است که جای سخن دارد و حق است که کمی تامل بر آن کرد. اما قبل از آن گفتن اين سخن لازم است که برپا داشتن حزب و یا کابینه سایه نه که گناهی نیست بلکه از ملزومات جوامع مردم سالارست که سلامت نظام را تضمين می کند. چرا که عده ای در سایه هم دولت حاکم را می پایند و نقد می کنند، و هم خودشان وارد و با تجربه می شوند. ورنه اگر این تمرین نباشد هر دولتی آمد شخم می زند و بدنه کارشناسی را هم به خانه می فرستد و تا پخته و کارآزموده شد موقع رفتنش می رسد. اما صحيح میگوید دکتر فیروزآبادی که لابد از اخباری خبر دارد که ما نداریم. موقع باريک است و موقع رقابت های تند و پشت و پا زدن به دولت نیست.

اما برگردیم و ببنیم جوامع پدرسالار چه می کنند در اين جور مواقع. آن ها در اين مواقع مانند کابينه جنگ هیتلر و یا همین کابینه امروزی سارکوزی و خانم مرگل در آلمان، نمیروند رسم و راه سایه را براندازند بلکه همدیگر را صدا می کنند و با دادن یکی دو صندلی در کابینه به گروه رقیب، رقابت را از شدت می اندازند. شاید در پیشنهاد رهبر جمهوری اسلامی برای سال انسجام و وحدت نظر به همین بود. در غياب چنان نگرشی چه معنا دارد نظام را از سايه ترساندن

معنای سوم
اما معنای سومی که از تهدید رییس ستاد به بعض ذهن ها می زند این است که نکند برخی را گمان بر اين است که ايران را می توان مطابق با الگوی ترکيه و پاکستان قرن بيستم اداره کرد. در آن دو کشور از بدو استقلال و تاسیشان چنین بوده که نظاميان هر وقت باور کرده اند که نظام [در ترکيه لائیک و در پاکستان به اسم اسلامی و در باطن سکولار] به خطر افتاده، وارد میدان شده اند، روزنامه ها و نهادهای مدنی و احزاب را تعطیل کرده اند تا نظم برقرار بماند. یعنی که ارتشی هستند دارای ايدئولوژی. آخرين نمونه حضور نظامیان در بزنگاه در پاکستان هم اکنون نفس های آخر می کشد و با دعوت از نواز شريف و بی نظیر بوتو برای بازگشت به کشور عملا خداحافظی می کند. و در ترکيه تا همين امروز مانع شده که عبدالله گل از جمع کسانی که اسلامگرا خوانده می شوند [و از اين نام تنها چارقد شیکی بر سر بانوانشان دارند] یه رياست جمهوری برسد. اما می رسد بالاخره. ارتش گاهی اعلاميه ای می دهد. اما ورای اين وظيفه تعريف شده که چندبار در اين دو کشور نظاميان را به دولت رسانده، چیزی از عطش به قدرت هم در بازو و ذهن تیمساران هست که به نظر می رسد طبیعی است و همين همواره دولت های منتخب را در وحشت نگاه می دارد. زمانی گفته شده است که شاه سابق به جان کندی گفته بود اگر شما دنبال الگوهای ترکیه و پاکستان می گردید در ایران ارتش منم، من آن نقش را دارم. باری این نمونه ها همان زمان هم که در قرن بیستم داشت در همسایگی ایران کار می کرد، در ايران شدنی دیده نشد. ايا امروز شدنی است. آيا با عوض کردن ظاهر، یعنی به صحنه رساندن يک چهره شبیه به مردم [به قول سردار ذوالقدر با عمليات پيچيده در انتخابات] که شبيه به هيچ ديکتاتوری نیست، می شود همان منويات تیمسار مشرف را به دست یک منصوب او به اجرا گذاشت. نفرمائید کردیم و شد. هنوز به اذان مانده دو دانگی. باید منتظر بود که پوپوليسم برنامه ريزی شده مانند چاوز زمان کشور را هم عوض کند. نه ساعت رسمی را که همه جا معمول است، چاوز ار دیروز زمان کشور را عوض کرده است. و دارد به سرعتی تمام به چهره های پائیز پدرسالار مارکز نزديک می شود با آن پیراهن قرمز.

اما خود اين شباهت یابی با نمونه های پاکستان و ترکیه [مقصودم نشاندن نظامیان در کمین قدرت و تمایل به حکومت، حتی به قصد برقراری ترس و تندروی] اگر راست آید توهينی است به ملتی که صد سال قبل انقلاب کرد که چنین نشود، و غدری است به بزرگ ترين انقلاب ربع آخر قرن بیستم و خواست بزرگ مردم ایران که استقلال و آزادی بود و هست. همان شعار که در قلب آزادیخواهان در جنبش مشروطه هم بود. در آن زمان جنبش با توشيح روحانيون بزرگ، آزادی را در کپی کردن قانون اساسی بلژيک دید. مردم پذيرفتند. هفتاد سالی بعد، در انقلاب سال 57 دوباره روحانيون فرصت به دست آوردند،اين بار روی ديگر صفحه را گذاشتند، و روايتی را به ميدان آوردند که یکی از مراجع در دوران مشروطیت خواسته و برای به کرسی نشاندنش با استبداد سلطنتی هم همساز شده، و جان خود را داو آن بازی گذاشته بود. اين بار بعد هفتاد سال روحانيون باز قانون اساسی نوشتند، اما نه از روی قانون بلژيک، بلکه بر اساس نسخه اول شيخ فضل الله نوری و به روايت روحانی مقتدر ديگری که ايت الله خمينی باشد. آن بار دعوای روحانيون که بر سر پشتيبانی از قانون اساسی بلژیک متحد نبودند، صحنه سیاسی را اشفته کرد و کار را به جائی کشاند که دموکراسی نوپا را از پا در آمد. و در حالی که ايلات و سلطنت [دو ستون دیگر قدرت] همه به قانون اساسی شبه بلژيک تن داده بودند، اين تخاصم روحانیت، یکی از اصلی ترین دلایلی بود که دموکراسی را از کارآئی انداخت و از دلش دیکتاتوری مصلح سردار سپاه متولد شد که ضرورت روزگار بود.

اين بار اما آن نظامی که بر اساس قانون اساسی جمهوری اسلامی پا گرفت توانست بر اختلافات داخلی غلبه کند و دشمنان داخلی و خارجی را بردارد و بماند. اما چنان که رسم روزگارست بار ديگر ، و کمی دیر، از دلش تضادی به در آمد که باز بحثش بر سر آزادی بود. چرا دیر شد، چون جنگ بود و ويرانی، صلح بود و بازسازی، و روحانيت داشت در اين صحنه ها عرض اندام می کرد و خود می نمود و مردم هم به تماشا. اما دوم خرداد نشان داد که در پشت تماشای مردم خیالی هم هست. تقاضا و نیازی هم هست که باز همان بود که صد سال پیش. پس روحانيت با اندک تاخير صلاح خود را به طور نسبی در همراهی با جنبش دوم خرداد دید و همصدائی با آن . آن نویسنده فرانسوی حق داشت که آفرين بخواند بر اين درک و انعطاف، با زمانه چرخيدن، و منعطف بودن و اين اندازه عملگرائی. همان که شاهان نداشتند و روحانیون نشان دادند. اما خود غلط بود آن چه می پنداشتیم. و این ها نشد. چرائيش ده هاست، یکی از بزرگ ترين هایش، فرسی بود که روحانيت با آن تاخته و تا همين جا خود را رسانده بود، رادیکالیسم. همان که روحانيت بر دوشش سوار شد و بازی را هم در علیه سلطنت و هم در جنگ داخلی و خارجی برد. و تندروی نشانه دقيق سپاه پاسداران نیست؛ بلکه نشانه دقيق جناحی است که دشمنی اش با اصلاحات و آن چه به روز کشور اورد نه از علاقه اش به حفظ نظام و نظم، بلکه برای جبران شکست و برای تنبیه کسانی بود که اين بخش از خواست مردم را دیده بودند.

خلاصه اين که از ميان پیام های متعددی که از سخن دکتر فیروزآبادی می توان برداشت، اين بخش است که می ترساند. همسوئی و همرائی نظاميان با يک جناح که مردمش نمی خواهند و مدام بايد با ماسک و پشت اين و آن پنهان به خیابان بیایند،و این برای ايران خطرناک است. خلاصه کلام.

آقا سید
سید حاتم روحانی مردی بود با عمامه ظریف و کوچک، طبع شعری داشت، از زمان مدرسه از سیدحسن مدرس شنيده بود که روایت گفتن و روضه خواندن معلوم نیست نان حلالی فراهم آورد. سید حاتم اول در یکی از حجره های مسجد سپهسالار و بعد ها در نیم بابی کوچکی در کنار مسجد شاه، جعبه آینه ای گذاشته بود و ذره بینی و ساعت سازی می کرد که نان بخور و نمیری به خانه برد. در همان حال برای اهل حاجت دعا هم می نوشت. روزی بختياری بلند اندامی آمد و از پرشال ساعت انگليسی نقره ای خوش نقشی بيرون کشيد و گفت اطمينان به اذانش نیست. چند بار سگ پدر نمازم را قضا کرده. می خواست بگوید کند کار می کند با عقب می ماند. سید حاتم دست دراز و گفت بده. بختیاری هم ساعت را در کف او نهاد و رفت. غروب برگشت که ساعت را ببرد. سید دستمال سفیدی را مثل همیشه پهن کرده بود روی قالیچه و اجزای ساعت را در آن چیده بود. وفتی بختیاری رسيد داشت تعقيبات نماز را به جا می آورد و دعای شب جمعه می خواند. در همان حال با دست سفره را نشان داد که گفته باشد دارم کار می کنم اما هنوز آماده نیست. بختياری به ديدن اجزای از هم گسيخته و قاب خالی ساعتش از جا جهید و فریاد زد این ساعت انگلیسیای منه؟ و اول دست به شوشکه برد و دید خالی است، ناگهان با صدای بلند شروع کرد به گریستن که قربان جدت برم.چرا اوراق کردی ساعت انگلیسیم را. ربع ساعتی عقب می رفت. چشمم کور خودم را باهاش میزان می کردم. حالا چه خاکی به سرم بکنم. اوراقش کردی حالا نشستی بالاسرش دعا می خوانی.

حالا حال ما شبیه به آن بختیاری است. بایدمان خطاب به روحانيون معظم گفت آن بار بهانه آوردید که در مشروطه فکلی ها نگذاشتند و انقلاب را بیراهه بردند. خلق هم چیزی نگفت و اصلا عکس هائی را که نشان می داد روی آن صفه در مجلس هنگام منصوب شدن رضاخان به شاهی چه کسانی ايستاده اند، ناديده گرفت . بچه ها از مدرسه آمدند و از پدرها پرسیدند بابا چرا روشنفکران نگذاشتند مشروطه به نتيجه برسد. پدرها خوندل خوردند اما برای اين که مبادا بچه تجدیدی شود گفتند بله دیگر پیش می اید و فرض را بر اين گذاشتند که تاریخ معاصر همان است که در دوران معاونت آقای حدادعادل در آموزش و پرورش برای مدارس نوشته شده و وسط قرن بیستم هم، جنبش نهضت ملی کردن نفت ايران رهبری داشته است به اسم آيت الله کاشانی، و یک فراماسونی هم بوده به اسم دکتر مصدق که با کودتاچیان دست به هم داشته است. همه اين ها پذيرفته شد تا اين ساعتمان به قاعده شود و مردم بموقع بروند سر کار و روزی و اين قدر حسرت همسايگان نخورند.

حالا بايد به علما گفت که دفعه ديگر به خلق نمی توان گفت اين بازاری ها نگذاشتند و انقلاب را به بیراهه بردند. چرا که اين دفعه فقط حکايت چند برگ نوشته و خاطره نویسی و چند تا عکس نیست که بتوان معدومشان کرد و کت تاريخ را پشت و رو کرد. اين دفعه دنیای اينترنت است و یوتیوب و آرشیو اساسی یاهو و گوگل. دنیا و این نسل کنجکاو مثل اين دوربين مخفی ها می مانند که در همه دنیا به کار افتاده، همه چیز را دارند می بیند و ثبت می کنند..

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At August 25, 2007 at 9:22 PM , Anonymous Anonymous said...

2 paragraphe akhar aalist.yek negahe mooshekafane va yek tanze zarif.be karhaye omrane salahi mimanad.
kash bishtar tarikh ra yadavari mikardid be ma.

 
At August 25, 2007 at 10:54 PM , Blogger Unknown said...

با سلام
الحق والانصاف امام حق داشت که در سالهای اول انقلاب روحانیت را از ورود به برخی پستها برحذر می داشت. ولی افسوس که عروس قدرت روحانی و غیر روحانی را فریفته می کند. و چه بسیار کم هستند کسانی که عطای این عروس را به لقایش می بخشند.

 
At August 26, 2007 at 2:05 AM , Anonymous Anonymous said...

عالی شاهکار من سال ها بود که این همه از مقاله ای لذت نبرده بودم دست شما درد نکند

 
At August 26, 2007 at 6:55 AM , Anonymous Anonymous said...

پس از عرض سلام و احترام؛ شما جناب بهنود با آن سابقه روشنفکری چند دهه ای که دارید وبه احتمال قریب به یقین در کنار ادیبان و روشنفکران تاریخ معاصر ایران قرار می گیرید شایسته جایگاه بسیار بهتری از این می باشید. ولی با این مسیری که برای خود انتخاب کرده اید نگاه کنید برای مثال هم سو با چه کسانی بوده اید؟ به سوابق بسیار درخشان آنها نگاهی بیندازید. و یا به این ستون نظر ها نگاهی بیندازید.با سانسوری که اعمال می کنید حرفها چه اندازه سبک و کم مایه است. شما احتیاج به تملق ندارید.

 
At August 26, 2007 at 11:04 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود عزیز سر جان ملکم دویست سال پیش که بایران امد بفاتحان انگلیسی در
سرتاسر دنیا ی انروز نوشت در ایران بدون صلاحدید روحانیت برگی از درختی
فرو نمی افتد و شاه انها هم مثل موم در دست روحانیت است ....رضا شاه اگر عصایی بکله
سیدی در قم میزد حتما بپشتیبانی اکثر روحانیت طرفدارش !!بود وگرنه خودش
خوب میدانست با چند فتوا مردم ایران نجسش میدانند !!! ٬ خمینی گفت در سایه
بودن بحاشیه رفتن و نابود شدنست این قرن قرون گذشته نیست باید محور شد که
اسان شدند ...و بر کنار کردن اینها یعنی نابودی دین شیعه است و امکان ندارد
فقط باید سالها منتظر شد تا اکثریت فیضیه بازگشت بمساجد را صلاح بدانند و
مسلما هویدا وآموزگاری جایگزین اینها نخواهند شد که سالهای دراز مکلا های
مذهبی حکومت خواهند کرد

 
At August 26, 2007 at 11:17 AM , Anonymous Anonymous said...

مثل همیشه عالی یک مقاله زیبا با یک حکایت به جا ولی به مهدی می گم اگه خمینی به حرف خودش اعتقاد داشت سر حرفش می موند.

 
At August 26, 2007 at 3:20 PM , Anonymous Anonymous said...

آقا یک کسی بگوید این آقا یا خانم حامدرامشکران چه می گوید این حرف ها چیست که می زند. جناب بهنود چرا حرف هایش را می گذارد. این ابهام و اشاره ها به کجاست. کجاست تملق گفته شده از کی. ترا به خدا دست از سرما ملت بردارید. یک گوشه کوچک که هر از گاهی در آن مقاله ای می خوانیم را هم به ما نمی پسندید . چرا نمی روید در همان تلویزیون های لوس آنجلس تماشا کنید و حرف های دلتان را بشنوید و بزنید. من [....]

 
At August 26, 2007 at 4:08 PM , Anonymous Anonymous said...

بعضی ها مساله دارند با خودشان مثل [...] که گویا می خواهد بحث و جدل ایجاد کند وگرنه این حرفها چیست. من پیشنهاد می کنم کامنت های خارج از موضوع را پاک کنید

 
At August 27, 2007 at 1:40 AM , Anonymous Anonymous said...

متاعتا

 
At August 27, 2007 at 1:50 AM , Anonymous Anonymous said...

مسعود خان
مقاله بسیار زیبائی بود قدرت بدون نقد شدن بد مرضیست که اگر به جان کسی افتاد دیگر مجالش نمیدهد تا دودمانش را به باد ده.تاریخ را که بنگری سراسر همینست هیتلر موسیلینی تازه اگر خوشبخت باشی مثل صدام در دل مغاکی اسیر شوی آنهم بدست کسانی که به هر منظور برایت دادگاهی برپا کنند.
هان ای دل عبرت بین

 
At August 27, 2007 at 3:37 AM , Anonymous Anonymous said...

از وقتی در کتاب تاریخ خواهر بزرگترم داستان ناتموم مشروطگی رو خوندم هزار سوال داشتم. نه ساله بودن دلیل خوبی برای نپرسیدن سوال نبود. اما افسوس که برادر از مشروطگی تنها سخن تقی زاده [ اجنبی وطن فروش] و خیانت روشنفکران رو به یاد داشت و پدر یا نبود و یا اگر بود گوش می چسبوند به نوای موج دار بی بی سی و مجالی برای اونهمه پرسش باقی نمی گذاشت و خواهر سطر به سطر کتاب تاریخ رو بدون جا گذاشتن حرفی از بر بود و جواب سوال اول از سطر پنجم تا سطر یازدهم. جواب سوال دوم از سطر هفتم تا سطر بیست و دوم صفحه سوم! و معلم هم افسوس، در کلاس درس، رسم بر پرسش کردن و پاسخ گفتن نبود که بیچاره معلمهای شهرهای کوچیک چه روزگار بدی از سر گذرونده بودن و می ترسیدن از حضور دختر فرماندار و ... در کلاس درس. گذشت و همه بچه هایی که تاریخ رو از کتابهای دبستان و دبیرستان دهه شصت یاد گرفته بودن بزرگ شدن اما خیلی هاشون هنوز اون سوالها رو به یاد دارن. خیلی هاشون هنوز دنبال اون همه پرسش کتابای تاریخ رو زیر و رو می کنن. همه کتابهای تاریخ ، روایت تاریخ دبستان و دبیرستان رو نقل نمی کنن. هر چند همه ما در امتحانات درس تاریخ شهادت دادیم که علل ناکامی مشروطیت تقی زاده بود و طالبوف و آخوند زاده و " آن ملکم اجنبی بی دین " و ... سالهاست برای پیدا کردن علت واقعی ناکامی مشروطیت و جنبشهای مشابه مشروطیت لابلای کتابها جستجو می کنیم. با هزار هزار سوال جدیدِ بزرگتر و دشوار تر... تناقض عجیب کتابهای تاریخ مدرسه ما رو علاقمند به خوندن روایت های مختلف کرد و با وجود اون روایتها تاریخ مشروطیت رو هم نمی شه وارونه کرد

 
At August 27, 2007 at 4:07 AM , Anonymous Anonymous said...

عالی بود .دست شما درد نکنه .چرا باید جامعه ما از افرادی مانند شما بهره مند نباشد . جای بسی تأسف است.

 
At August 27, 2007 at 6:14 AM , Blogger Unknown said...

آقای بهنود سلام!
من یک افغانستانی هستم. بیشترین معلمومات من در مورد شما از طریق بی بی سی و مصاحبه های شما بوده است. از تحلیل ها و مطالب شما در این سایت دیدن کردم. پس از این خواننده سایت شما خواهم بود. خوب است مطالبی در مورد سیاست های ایران در ارتباط به افغانستان و جوانب گوناگون آن بنویسید. من یک شیعه هستم. نمیدانم ایران ، دولت ایران، چه سیاستی در قبال ما شیعه ها دارد که همواره به ضرر ما تمام می شود. من ممنون خواهم بود اگر نظر شما را در این مورد بدانم

 
At August 27, 2007 at 7:30 AM , Anonymous Anonymous said...

هم وطن و استاد عزيز شايد در كنار اين گونه نوشته هاي زيباي شما نثري با صراحت بيشتر نيز لازم باشد تا عده اي مفهوم مقاله هايي نظير "اين بار به احمدي نژاد راي ميدهم" يا خيانتهاي روحانيون را به مفهوم واقعي درك کنند

 
At August 27, 2007 at 2:17 PM , Anonymous Anonymous said...

با درود به شما

در آستانه ی هفته ی دولت نامه ی سرگشاده ی یک هنرمند به
رئیس جمهور که حاوی درخواست های جمع کثیری از هنرمندان
و سایر اقشار جامعه است در وبلاگ های زیر انتشار یافت .
خواهشمندم با مراجعه به آدرس های قید شده ضمن مطالعه -
در صورت موافقت نسبت به لینک و معرفی به سایر دوستان
و اعلام پشتیبانی در قسمت نظرها اقدام فرمائید .
با تشکر بهروز عرب زاده
ب وفا
http://behroozarabzadeh.blogfa.com
http://dastan55k.mihanblog.com
http://bvafa.mihanblog.com

 
At August 27, 2007 at 2:56 PM , Anonymous Anonymous said...

دستمریزاد

 
At August 27, 2007 at 11:56 PM , Anonymous Anonymous said...

روحانیت به معنای امور مربوط به روح است و روحانی به کسی گویند که در این امور فعالیت میکند حالا شما قضاوت کنید اگر روحانی سیاسی شود چه میشود سیاست بر خلاف روحانیت بر امور دنیوی دخالت دارد و روحانی سیاسی درست به شتر مرغی میماند ه هنگام پریدن شتر است و هنگام بار بردن مرغ

 
At August 28, 2007 at 12:01 AM , Anonymous Anonymous said...

روز وشب در این فکرم چرا آدم میبایست عنان اختیار خودش را به دست کسی بدهد که هیچ زحمتی نکشیده اما میتواند مال و دست رنج او را بر او حرام کند.
آری آخوند و روحانی چنین است او میخواهد از دست رنج تو روزگار بگذراند مانند کرمی در سیبی

 
At August 28, 2007 at 12:48 AM , Anonymous Anonymous said...

با سلام!
بنويسيد وبيشتر بنويسيد آقاي بهنود وظيفه نسل شما و امثال شماست كه نسل جديد را با حقايقي كه تقزيبا چيزي از انها نمانده آشنا كنيد
اقاي بهنود لطفا كتابي در خصوص حوادث و خصوصيات نخست وزيران در سالهاي پاياني انقلاب و سالهاي ابتدايي انقلاب
معرفي كنبد

 
At September 6, 2007 at 8:46 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام جناب بهنود.من دانشجوی سال آخر مهندسی از دانشگاه سراسری هستم.تعریف از خوذ نباشه تا حدودی سرم تئ سیاست میره.میخوام بهتون بگئ شما تا زمانی که خون در رگهاتون جاریه موظفید بنویسید برای ایران برای آزادی و برای کسانی که شزافت هنوز تو رگهاشون ساریه..

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home