Sunday, August 19, 2007

مرگ احمد شهیدی

این مقاله امروز بی بی سی فارسی است در رثای احمد شهيدی پیر روزنامه نگاری ایران که شب قبل درگذشت

همان روز شنبه هجده اوت، که روزنامه گاردین چاپ لندن با عکس بزرگی در صفحه اول خود خبر از مرگ بیل دیدز روزنامه نگار مشهور بریتانیائی داد، و دیلی تلگراف همکار سالیان خود را با صفحات متعدد بزرگ داشت، همتای ایرانی او احمد شهیدی، آخرین بازمانده نسل اولین روزنامه نگاران مدرن، در تنهائی تهران درگذشت.

بیل دیدز ۹۴ سال داشت و روزنامه نگاری را با گزارش های جنگ جهانی دوم آغاز کرد، به عنوان یک خبرنگار - سرباز، و یک شهروند خوب توسط نخست وزیر بریتانیا تجلیل شد. احمد شهیدی هنگام درگذشت نود سال داشت و خبرنگاری را به گفته خود از زمان مرگ تیمورتاش (آذر ۱۳۱۳) آغاز کرد. او در سال ۱۳۵۳ مجموعه مقالات بیل دیدز را به فارسی برگردانده و در روزنامه اطلاعات چاپ کرده بود.

بیل دیدز در ۱۹۳۵ (همزمان با ۱۳۱۳ شمسی) روزنامه نگاری را به عنوان خبرنگار جنگ آغاز کرد و آخرین مقاله اش را روز سوم اوت ۲۰۰۷، پانزده روز قبل از مرگ، نوشت. در این زمان سی سالی بود که شهیدی در سکوت و تنهائی و دوری از فعالیت های مطبوعاتی می گذراند.

خبرنگار و منتقد

شهیدی که لیسانس زبان های خارجی از اولین دوره دانشگاه تهران داشت، در طول پنجاه سال مستمر فعالیت مطبوعاتی مدال عالی اتوال نوآر را از دولت فرانسه دریافت کرد، زمانی که سردبیری تنها روزنامه فرانسه زبان تهران، ژورنال دو تهران، را به عهده داشت.

احمد شهیدی از دو سالی بعد از ورود به حرفه مطبوعات وارد موسسه اطلاعات شد و از یاران نزدیک بنیان گذار اطلاعات عباس مسعودی گشت و تا روزی که انقلاب بنیان موسسه را دگرگون کرد در آن جا ماند. در این زمان مدتی بود که مقامش سردبیر تمام نشریات موسسه اطلاعات بود که تعدادشان به هشت تا می رسید.

شهیدی که به خلق و ادب در میان روزنامه نگاران شهرت داشت، در طول سال های بعد از شهریور بیست با تمامی وزیران و نخست وزیران آشنائی به هم زد و بارها به او پیشنهاد گرفتن شغلی در دستگاه دولت داده شد که همواره به شوخی و با اشاره به قلم خود می گفت "اجازه نمی دهند آقا".

بیل دیدز در هفتاد سال خدمتی که به کشورش کرد دو سالی هم وزیر در کابینه محافظه کاران بود و سردبیر روزنامه دیلی تلگراف، که اطلاعات تهران را می توان بدان نزدیک دانست.

شهیدی در طول خدمت طولانی در روزنامه اطلاعات خبرنگار ارشد، دبیر سرویس خارجی، منتقد هنری، سردبیر اطلاعات هفتگی، سردبیر اطلاعات ماهانه، سردبیر روزنامه اطلاعات و سرانجام سردبیر تمامی نشریات آن موسسه بود.

از وی که به فرانسه و انگلیسی تسلط داشت و به گفته خود ترجمه خبرهای جنگی باعث شد که آلمانی هم یاد بگیرد، ترجمه های متعددی باقی مانده است که مادام کاملیا، میشل استروگف، شب های تار و داستان های کوتاه گی دو مو پاسان از آن جمله است. و از جمله تالیفاتش چرخ و فلک عشق در سال ۱۳۳۲ منتشر شد.

اگر در وصف بیل دیدز نوشتند که او خبرنگاری با وجدان و سربازی شجاع، نویسنده ای موشکاف و شهروندی قابل اعتماد بود، همین صفات برازنده احمد شهیدی است که عکس او در صفحه اول هیچ نشریه ای در تهران چاپ نشد، گرچه صدها روزنامه نگار که برخی اکنون به سن بازنشستگی رسیده اند وی را به حسن خلق و جوشش و یاری به جوانان به یاد دارند.

از چشم دیگران

محمد ابراهیم باستانی پاریزی در مقدمه کتاب هشتاد سال اطلاعات که به تازگی از سوی موسسه اطلاعات در تهران منتشر شده است، در جست و جوی علت مرگ عباس مسعودی بنیان گذار اطلاعات نوشته "رفتم علت مرگ را از احمد شهیدی بپرسم که از سال های شهریور بیست تقریبا عضو ثابت و هاون سنگی سردبیری اطلاعات بود - به تعبیر مرحوم بابا شمل، در باب دکتر ولی الله خان نصر، پدر دکتر حسین نصر، که او را هاون سنگی معاونت وزارت فرهنگ می دانست و می گفت هاون سنگی با فروش و یا اجاره خانه، روی خانه است و خارج نمی شود."

شهیدی که شهریور بیست و اشغال ایران توسط متفقین را دیده بود، دوازده سال پرماجرای پس از آن را نیز با دولت های گوناگون به سر کرد، کودتای بیست و هشت مرداد 1332 و پانزده خرداد سال ۱۳۴۲ را گذرانده بود که در همه این حوادث روزنامه اطلاعات سهم و نقش داشت و شهیدی به عنوان نفر دوم یا سوم موسسه اطلاعات درگیر بود. روزگاری هم توقیف و مدیریت مستقل را - هنگام تبعید خودخواسته مسعودی در دولت قوام - تجربه کرده بود.

از جمله آخرین حوادثی که دید همان است که داریوش همایون، وزیر وقت اطلاعات و جهانگردی، از حوادث سال ۱۳۵۶ نقل می کند: "... در گرماگرم جلسه ای در وزارتخانه، آقای احمد شهیدی سردبیر نشریات اطلاعات تلفن کرد و گفت می دانید مقاله ای که فرستاده شده چیست؟ من طبعا نمی دانستم. گفت حمله به [آیت الله] خمینی است. گفتم باشد، دستور رسیده است که چاپ شود. گفت اگر چاپش کنیم در قم می ریزند و دفتر روزنامه را آتش می زنند. گفتم چاره ای نیست و خودتان می دانید دستور از کجاست و کاری نمی شود کرد. گفت چرا ما چاپ کنیم؟ گفتم فرقی ندارد و یک روزنامه باید چاپش کند و اطلاعات از همه روزنامه ها بیشتر در این دوره برخوردار شده است. یک دو ساعتی بعد نخست وزیر دکتر جمشید آموزگار تلفن کرد که آقای فرهاد مسعودی صحبتی درباره مقاله ای کرده است. موضوع چیست؟ گفتم امر کرده اند چاپ شود. او هم گفت البته باید چاپ شود و به دنبال تایید نخست وزیر، روزنامه اطلاعات دو روز بعد مقاله را در یک صفحه داخلی چاپ کرد و چنانکه آقای شهیدی پیش بینی کرده بود طلاب قم به دفتر اطلاعات حمله کردند. ولی از آن بدتر شورشی در آن شهر برخاست که بر اثر زیاده روی ماموران انتظامی و بکاربردن سلاح آتشین بجای سلاحهای ضد شورش شش تن در آن کشته شدند."

در بسیاری از روایت ها چاپ نامه رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات از اولین جرقه های انقلاب منتهی به سقوط رژیم پادشاهی ذکر شده است. اما شهیدی ماند و یک سال بعد شاهد شد که روزنامه اطلاعات با عنوان بزرگ ترین "شاه رفت" خبر از حادثه ای می داد که شهیدی به عنوان یک روزنامه نگار آگاه پیش بینی کرده بود.

مرتضی ممیز، پدر گرافیک ایران، احمد شهیدی را از اولین مدیران خوش فکر مطبوعات توصیف کرده که به شکل و فرم نشریات اهمیت می داد و فردریک تالبرگ و محمد بهرامی از جمله برکشیدگان وی هستند که تازه خود کسانی مانند مرتضی ممیز و آیدین آغداشلو را تربیت کردند و بسیاری از استادان امروز گرافیک را.

احمد شاملو شاعر مشهور ایرانی نیز که دورانی به دعوت شهیدی در موسسه اطلاعات، نشریه ای را دبیری کرد از وی به عنوان یکی از شریفان حرفه روزنامه نگاری یاد کرده و نوشته "نجابتش همین بس که تاب نداشت به من بگوید مدیر و دستگاه، دیگر کار ما را نمی پسندند. گذاشت و رفت و ابلاغ امر اعلی را به دیگری گذاشت."

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At August 19, 2007 at 9:16 AM , Anonymous Anonymous said...

بازتابستان شد ميانه مرداد قلب الاسد سالروز من است
سالروز استاد نازنينم مبارك

 
At August 19, 2007 at 1:51 PM , Blogger Unknown said...

با سلام به بهنود
به گفته تقویم امروز روز تولد شماست.سال روز من ده روز پیش بود،مبارک بادروزتان.امیدوارم عمری داشته باشید شادوبا کیفیت،(که عددش به نظرم مهم نیست)
پیروز باشید

 
At August 19, 2007 at 3:08 PM , Anonymous Anonymous said...

شمارش معكوس تا 31 مرداد

با وجود آن همه چهره خبره و صاحب‌سبک در بدنه اصلی و تصمیم‌ساز «انجمن صنفى روزنامه‌نگاران ایران» این نهاد هم‌چنان در چمبره بدخواهانش گرفتار آمده است. ...مدتی است که این نهاد از هر سو آماج تیر بدخواهاناش قرار دارد؛

تو گویی منتقدان انجمن، در رقابتی تنگ با یکدیگرند تا کدام‌یک دست آخر تیر خلاص را شلیک کند!...
تلویزیون جمهوری اسلامی به راحتی علیه آن حرف ‌می‌زند و چشم دیدنش را ندارد. نجف‌زاده، مجری خبر 20:30 پارسال نتوانست خوشحالی‌اش را از به حد نصاب نرسیدن مجمع، مخفی کند و میمیک صورتش به گونه‌ای بود که گویی خبر متلاشی شدن موشک بعثی‌ها بر فراز نماز جمعه تهرانِ آن سال‌ها را با اصابت پدافند ارتش ایران بازخوانی می‌کرد. همین شخص، چند روز پیش، در پی اعلان خبر تعطیلی هم‌میهن، از همان برنامه و تریبون، روزنامه‌نگاران را خطاب قرار داد که «نگران نباشند. به زودی دُکون دیگه‌ای همون حوالی باز می‌شه و می‌تونن به اون‌جا اسباب‌کشی کنن» و خطاب به مردم گفت «آخه اینا خودشون رو زنجیره‌ای می‌نامن و به اسباب‌کشی عادت دارن».
اندر حكايت عسرت "انجمن صنفی شاعران مرده" :
، پادشاهی مسابقه عجيبی را درميان دهقانان ترتيب داد. و فراخوان رقابت از اين قرار بود كه آنان می بايست نفری يك گوسفند با مقدار زيادی جو از دربار به امانت می بردند تا فلان تاريخ مقرر در حالی گوسفندان را عودت دهند كه ، به رغم خوراندن تمام گونی های جو ، آن زبان بسته ها چاق نشده و در همان وزن روز تحويل مانده باشند....موعد مقرر فرا رسيده و آن دهقانان نزد شاه شرف ياب می شوند ؛ پادشاه با تعجب از آن كه موفق شده بود تا گوسفندش را " نه چاق و نه لاغر" نگاه دارد می پرسد كه چگونه توانست با وجود خوراندن آن همه جو چنين شاهكار كند؟ دهقان پاسخ داد : " هر شب يك شكم سير از جو اهدايی والا مقام را به خوردش می دادم و نزديك صبح گرگی را بر او می نماياندم ، و اينچنين بود كه گوشت تنش از ترس از هيبت گرگ می ريخت و به منوال سابق { به فرموده اعلحضرت} می ماند " .

بقيه رو از انجا بخوانید
http://www.radiozamaneh.org/special/2007/08/post_271.html

 
At August 19, 2007 at 4:01 PM , Anonymous Anonymous said...

bayesti tassof khord , mesle hamishe ananke ba farang o savado danesh dar in mamlekat saro kar dashtehand dar enzeva ziste va mordeand.
-Jahan be mardome nadan dahad zemame oomoor
-To ahle danesho fazli hamin ganahat bas
avaash jahan be kame ghodrat madarn ast. ham anan ke bi hich tarahomi bar gordeye in melat savarand va ba taziyaneye din bar sar o royash mizanand, ham anan ke be name zede in hokomat dar belade gheyr bar sorat delsozane in mamleket che dar dakhele Iran va che dar kharej ba haman jens taziyane (ke gooya dar yek karkhane niz bafteh shode ast) mikoband be name anke ma tanha raveshe salahe Iran ra midanim o bass va shoma eslahatian o barandazano degarandishan jozve haman daro daste hastid. delsoozan in mamlekat mandeand dar miyan in do "ZAHERRION". Ham dasteye aval be name din be donbale tose'eh ghodrat layazaleshanand' ham dasteye dovom ba name saltanat o mashrooteh o ... talabe ghodrate az dast daedeand . va in melete o salah khahanash dar dakhlo kharej az iran gereftar. dasteye dovom ba har az iran amadeh moshkel darad che siyasion , che tojar, che tahsil karde, che farar kardeh va .... agar iz in ghome shebhe fosil tamjid kardi ke hich vaella mosadegh ham bashi ba hameye asnad o madarke tarikhi dal bar mazlomiatat; bar to mitazand' ke chera dar nezam molayan dars khandehey , tejarat kardehey, karkhaneh zadehey, tebabat kardeey, ... kholase an ke har ke dar an mamlekat be khiabanha narizad va ba bbad khahane ma najangad o mara halva halva nakonad ' mostahage marg ast va har jaye in alam az azare ma bareh mand khahad bood.
be onvane yek irani mota'ajeb bodam chera ananike az Iran kharej mishavan ba Iraniha hashro nashr nemikonand va talash mikonand ta jaye momken az hamvatananeh ghadimi khod ke digar dar in keshvarha saheb maratebi shodeand fasele begirand. chand vaghti ast matlab dastgiram shode dar in bisto chand sale ke enane siyasi kharej az Iran faghat daste in gomash bodeh in farhang ja oftade ast ke tazeh amadegan ke ya saheban andisheand ya saheban sarmaye hame dar tanoore Iran pas az enghelab pokhtehand va ba ma nistand. pas har ke az ma nashod mostahaghe har azari az janeb shomast.(Haman tafakore hokomatian ba shekle digar)
kholase an ke oza baraye delsozane in mamlekat hame ja sakht ast va shayad dar diyare ghorbat ba hoozooreh in hamzabanane badkhah bishrtar.
(matlabe elahe boghrat ra dar mored mosadegh khandehid? sad rahmat be molayan!)

 
At August 20, 2007 at 6:09 AM , Blogger Unknown said...

salam ostad, khasteh nabashid.
ba tavajoh be kharej shodan az iran va nadashtan mazooriat, barayetan emkan darad matlabi dar morede haghighate atash soozie cinema rex benevisid?
emrooz salgarde an faje'eh bood va man be onvane yek abadani besiar moshtaghe danestane nazarate sa'ebe jenabe'ali hastam. agar emkane ezhare nazare alani barayetan vojood nadarad kash mishod be adrese babak.torabi@gmail.com miferestadid.
motshakeram.

 
At August 20, 2007 at 9:39 AM , Anonymous Anonymous said...

آقاي بهنود عزيزم . دوست گرامي ام .برادر بزرگترم.روزنامه نگار كشورم. تحليلگري كه همواره الگوي من بوده و هستيد . از محضر شما مي خواهم جسارتا به من ااجازه دهيد كه شما را اندكي نقد كنم . به عنوان مقدمعه مي گويم كه ما گاهي اوقات براي خرابه هاي تخت جمشيد دل مي سوزانيم ، اما نمي دانيم كه در دل شهر هزار هزار سقف خانه مردم بر سرشان خراب مي شود . در روزهاي سخت حكومت طالبان در افغانستان كودكان يتيم كه والدين خود را در جنگ از دست داده بودند به صورت گروهي به شكافتن قبرها مي كردند و استخوان هاي اجدادشان را درمي آوردند و به سريشم سازي مي فروختند تا با درامد آن شكم خود را سير كنند. اكنون در ايران افرادي مانند نيلوفر ساعدي امكان فعاليت سياسي و بيان نظرات سياسي خود را ندارند و حتي ناچار مي شوند از اين كشور كوچ كنند . آن وقت شما توقع داريد كه افكار عمومي از مرگ يك روزنامه نگار كهن سال در اندوه و ماتم فرو رود . ورئيس جمهور و وزارت ارشاد در مرگ او سوگ نامه منتشر كنند. آقا مگر نشنيديد چنان قحط سالس شد اند دمشق كه ياران فراموش كردند عشق.به هر حال امروز در مقابل ديدگان تمامي ما ، روشنفكران ناچار به جلاي وطن مي شوند . و هيچ كس نيز در فراق آنها اشكي نمي ريزد . چه برسد به آنها كه سالها پيش از ياد رفته بودند. البته من اين نكته را اضافه كنم كه به آقاي احمد شهيدي از انتهاي قلبم مهر مي ورزيدم . و با شنيدن خبر فوتش در اندوهي عميق فرو رفتم و اين چند جمله را نيز به عنوان درد دل در نزد برادر بزرگم بيان كردم.

 
At August 21, 2007 at 1:28 AM , Anonymous Anonymous said...

دو روز است به من خیره شدی که چه !

 
At August 21, 2007 at 1:54 AM , Anonymous Anonymous said...

اگر یادی از احمد شهیدی میشد خوب بود و اگر یاد احمد شهیدیها و دیگر روزنامه نگاران را پاس میداشتیم سرنوشت بقول دوستمان نیلوفر ساعدی آنطور نمیشد
پس یادش گرامی
و یاد هر چه انسان خوب گرامی باشد علی الخصوص روزنامه نگاران معلوم الحال چون بقول سرور عزیز مسعود بهنود معلوم الحال بودن که صفتی منفی نیست که این مجهول الحالیست که دردسر دارد و روز روشنگری

 
At August 21, 2007 at 5:19 AM , Anonymous Anonymous said...

کاش تو بمانی... بنویسی... همیشه؛ و روزی نرسد که حسرت قلم بدست گرفتنت بماند به دل بعضی ها...

 
At August 21, 2007 at 8:38 AM , Anonymous Anonymous said...

tavalodetan mobarak ... / besiyar etelaate geraanbaari bood .. tnx

 
At August 21, 2007 at 11:53 AM , Anonymous Anonymous said...

همواره اين سوال ذهن مرا به خود مشغول كرده است . آيا بايد امثال بهنود ها و نيلوفر ساعدي ها از اين كشور بروند تا بتوانند با قلم زندگي كنند .يا بمانند و در سوگ قلم لب بدوزند. ولي ميدانم اين بزرگان كه مايه افتخار اين كشورند غم غربت را بر خود هموار كرده اند تا در آينده در اين كشور قلمستاني رشد كند كه در سايه سار آن هيچ بهنودي و هيچ نيلوفر ساعدي ناچار نشود در جايي سر به بالين بگذارد كه خواب هايش به آنجا تعلق ندارند.

 
At August 23, 2007 at 12:43 AM , Anonymous Anonymous said...

قصه بختگان (۲)
ادامه:

داشت ناامیدی براوغلبه می کردکه گفت :لااقل برم یه خورده آب بیارم به نوک طلاوبعضیا بدم به حال بیان تابریم دنبال کمک.خواست پروازکنددیدمثل اینکه برای خودش هم حالی نمانده. دوان دوان به سمت آب رفت.باآن همه زحمت هرچه می رفت انگاری آب فراری ترمی شد.باهرقدم سنگین وسنگین تر می شد.نمکهای مانده ازآب، اول به پاها وبعد به دستها(بازم درسته همان بالها ،اینقدرگیرندین وقت تنگه ،شایدنشه دورباره بخونم وغلط گیری کنم.همش فی البداهه وتصویر گری است ،وقت ویراستاری نمانده.)چسبیده ونمی توانست ،خودرا اززمین (حالادیگه نمی تونین گیربدین چون واقعا زمین شده .خیلی که بخایین می تونین بگین کویروبیابان.اینجاست که آقای محمددرویش خواهندگفت :ماخواستیم مهاربیابان زایی نه بیابان زایی)بلندکند.
وضع عجیبی بوددریک آن پرطلاخاطرات

 
At August 25, 2007 at 6:53 AM , Anonymous Anonymous said...

ایشان را از روی نوشته ی شما شناختم. ایراد بر روزگار نگیریم که تقصیر حکومتهاست که چنین گمنام می میرند شهیدی ها

وقتی یاد گرفتیم تنها کسانی مثل چه گوارا افتخارات یک ملت نیستند آنوقت فرصت می کنیم یاد شهیدی و غیره بیفتیم. چه گوارا را مثال زدم که ایرانی نبود و مثل آوردمش که مناقشه ای در اصل حرف نسازد

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home