Tuesday, March 13, 2007

انسان آزاد، با خبر متولد شد

گذری بر سالی که گذشت، عنوان گزارش هائی است که از سی و چند سال پیش هر سال ، با یکی دو وقفه به اجبار نوشته ام و احوال سال را نشان داده ام. اولین بارها در مجله روشنفکر و بعد در بامشاد، زمانی در روزنامه آیندگان، چند سالی در صنعت حمل و نقل، چندين سال در آدینه و پيام امروز چاپ شده است. در سال های اخير در روزنامه های عصرآزادگان و بنیان و شرق. امسال نوبت اين خانه به دوشی به اعتماد رسيد. از آن جا که گزارش سال است با همه سعی صورت گرفته ، گزارش بلندست برای یک نوشته اينرتنی . گفتم که قبلا عذر تقصیر خواسته باشم.اگر روزگاری همه اين ها جمع شود شاید نمایه ای باشد از سی و چند ساله و حوادثش.


در آستانه آغاز قرن بيست و يکم وقتی نطق نویس کاخ سفيد برای کلینتون نوشت قرنی که از این لحظه آغاز می شود قرن خبر[اطلاع رسانی] است که آزادی انسان بدان وابسته است، نه نویسنده و نه گوینده آن تصوری نداشتند که آن چه راجر فرادی از آن اطلاعی به دست آورده همه ماجرا نیست. همه ماجرا برای کسانی در یک سال قبل هم قابل تصور نبود. اما اينک شمائی از آن در برابر چشم هاست. انسان که از ابتدای خلقت در طلب آزادی خود بود، ده سال بعد از انقلاب انفورماتيک، دريافته است که آن چه را ایدولوژی ها، اقتصاد، سياست، جنگ ها و صلح ها، ادبيات و فلسفه به او ندادند – یا چنانش ندادند که بتوان گفت ازاد شده است – اينک از گذر وسايل تازه که به هر انسان امکان داده که جهان را از خود باخبر کند، در دسترس است.

علی خورشید آزاد شد در نوزده سالگی و از همان شهر خودشان در اطراف کراچی. او با دوربين یک بار مصرفی که پدرش ده سال قبل برایش خریده بود خودش را به جهان رساند. رفت نشست کنار دریا و از جذر عکس گرفت و گذاشت در سایت فلیکر و شد علی خورشید. سایت فلیکر درست شده است برای آن که هر کس عکسی دارد بگذارد آن جا. و تا به حال 320 میلیون عکس آن جاست که دویست تایش مال علی است.

لیلا دختر پانزده ساله کسی نمی داند کجا زندگی می کند. گفته اند مريلند آمریکا. گفته اند و ثابت نشده که نیمه لبنانی است. به هر حال مسلمان است. نشست جلو دوربين کوچکش و همه آن چه را در طول اعصار و قرون جوانان و به خصوص دختران از عالم پنهان می دارند و گاه به دردها و گرفتاری و بيماری هائی مبتلایشان کرده گفت. گفت. گفت. تا سرانجام آن را در یوتیوب گذاشت و هزاران نفر آن را دیدند. فردایش آنان هزاران بودند. همه همديگر را پیدا کردند. دیگر رازی نمانده است. حالا لیلا برای دختران جوان پیروش همان جائی نشسته که کرتا اسکات کینگ بیوه مارتین لوتر کینگ که هم امسال مرد. خانم کینگ سی سال پیش از نزدیک دید رویائی را که همسرش در سر داشت و چون آن را با یک میلیون نفر که در واشنگتن گرد آمده بودند در ميان گذاشت، قربانی آزادی حقوق سیاهان شد.

ابرانسان همان است که گفته بودندتئوری تاريخ برای او نوشته شده و فیلسوف اسکاتلندی توماس کارلایل نوشت تاريخ جهان چیزی نیست جز بیوگرافی او، بیوگرافی آدم های بزرگ. اما لیو گروسمن در بررسی احوال سال 2006 نوشت اين تئوری آسيبی جدی دید با آن چه در این سال رخ داد. آدم های بزرگ، ابرانسان ها نه، بلکه انسان های عادی دارند تاريخ جهان را می سازند، از وقتی که ازادی اطلاعات به سراغشان رفته است. تاريخ بدون انسان های بزرگ، با همين آدميان که ما هستيم اما با خبر. وقتی از دیگران خبر می گیریم و زمانی که به عالم از خود خبر می رسانیم. و وقتی بقچه دلمان را باز می کنیم کسی از آن سوی آن سوی دنيا جواب می دهد و دستی دراز می شود به سویمان .

فرد مانسون می گوید من که نمی توانستم روی صندلی چرخدار بتهوون بشوم، من که نمی توانستم به کسی بگویم که شکل موسیقی دیگری در سرم دارد دنگ دنگ می کند. اما همین که در وب لاگم نوشتم و صداهائی که در ذهنم بود را درآوردم و هی بام بام بام کردم، و آن را گذاشتم روی يکی از سايت های عمومی، در يک روز پنجاه هزار صدا برایم آمد که مانند صدای خودم بود. امروز همه اين ها با منند و داریم یک موسیقی خلق می کنیم. به هیچ کدامشان نگفته بودم که من روی صندلی چرخدارم. وقتی هم گفتم فرقی نمی کرد دیگر.

مردان سال

مجله معتبر تايم دو ماه پیش که می خواست بنابه سنت آدم سال را انتخاب کند، مثل همه سال های معاصر ده ها گروه تخصصی را به خدمت گرفت که انتخاب خود را بفرستند. انتخاب ها گشت و گشت تا سرانجام نه رامزفیلد انتخاب شد و نه پاپ، نه احمدی نژاد و نه هيچ شخصيت مثبت و منفی ديگری. حتی انتخاب يک شهر [ مثل نيویورک یا سويل اسپانیا هر کدام به دلیلی] قانع کننده نبود. پیشنهاد شد که مانند خیلی از سال ها که يک گروه و يا اعضای یک حرفه – مانند ورزشکاران و یا ماموران نجات نیویورک - مردان سال شدند، امسال هم روزنامه نگاران انتخاب شوند. هیچ کدام آنی نبود که ذهن نوگرای مدیران تایم را جواب بدهد تا زمانی که یکی پیشنهاد کرد "مردم جهان" . عجب پیشنهاد عجیبی. همیشه یکی از مردم جهان بوده است. یعنی چی. پیشنهاد دهنده توضیح داد، یعنی انسان را انسان آزاد کرد. انسان وقتی در آئینه رسانه ها خود را دید، به شرافت انسان پی برد. انگار یکی به او گفت که نگاه کن پشت هر پنجره، زیر هر چراغی که روشن است یکی مانند تو نشسته . و چنين بود که تایم صفحه شفافی مانند آیئنه روی جلد شماره اول سال 2007 خود چاپ کرد و نوشت انسان سال: تو" یعنی همان که خود را در آیینه نگاه می کند. یعنی سالی که مردم قدرت گرفتند. قدرت از افسانه و ابرانسان گرفته شد و داده شد به زمينی، به احمد از بغداد که در وبلاگش نوشت و بلاگر کلی از افسران نيروی زمينی آمريکا که در خط اول جبهه هم لب تابش را برده و بلاگری می کند. برای اول بار در تاريخ دو طرف یک جنگ با هم حرف زدند. تو می خواهی مرا بکشی. هر دو از هم پرسیدند. و هر دو جواب دادند نه.

مصطفی طباطبائی نژاد در کتابخانه دانشگاهشان در لوس آنجلس کار داشت که مامور حفاظت از وی کارت خواست و بعد هم او را مجبور کرد که محل را ترک کند. آمد بگوید چرا، دست های بزرگ پلیس پشت گردن او را گرفت. کشان کشانش بردند. پليس آمريکا در طول عمر آن کشور میلیون ها بار چینن کرده است، حتی کشتن به خطا. اما این بار دانشجویان به دفاع از این دانشجوی ايرانی برخاستند. کار به عذرخواهی رييس پلیس و فرماندار کشید و مطرح شدن موضوع در سطح جهان و در کنگره حتی. چرا که یکی از دانشجویان آمریکائی وقتی که مصی را پلیس می کشید با موبایل خود این صحنه را ضبط کرد و بعد هم گذاشت در یوتیوب. یوتیوب همان سایتی است که هر کس فیلمی دارد می تواند در آن جا بگذارد. یازده ماه پیش سه تا جوان حدود بیست سال به فکرشان رسید که چنين سایتی بسازند. امسال اين سايت را یک میلیارد و شصت و پنجاه میلون دلار فروختند. در حالی که هر روز 65 هزار ویدئو در آن گذاشته می شود و در سال گذشته ده میلون به اين سایت سر زدند و حالا رسیده است به صد میلیون بازدید کننده در روز.

بنیادگذاران اين سایت، سه همکلاس بودند چاد، استیو و جواد که کار را با سی و هشت دلار شروع کردند. دو سه ماه بعد جواد تنها مسلمان جمع از بقیه جدا شد. استیو و چاد ادامه دادند تا امروز که بدون یوتیوب جهان چیزی کم دارد. بنیادگذاران اين سایت بيش ترین رای را برای انتخاب به عنوان مردان سال 2006 داشتند.

این دو جوان همه نامزدهای دیگر را کنار زده بودند برای انتخاب به عنوان مرد سال از جمله – لاکشمی میتال – سلطان فولاد جهان، چاوز، احمدی نژاد، انگلا مرگل، کیم جونگ ایل، شنیزو آبه و پوتین روسای دولت های ونزوئلا، ایران، آلمان، کره شمالی، ژاپن و روسیه ، نومحافظه کاران ساکن کاخ سفید یعنی بوش، چنی و رامزفیلد ،خانم پلوسی و تیم دموکرات ها که برنده انتخابات میاندوره ای آمریکا شدند، مقتدا صدر جنگاور عراقی،شهروندان عراق، پاپ بندیکت، محمد یونس برنده جایزه نوبل و بانکدار فقیران بنگلادش و فدرر و تایگر وود تنیسور و گلف باز مشهور جهان. گرچه خود بنیانگذاران یوتیوب هم برگزيده نشدند و جایشان به "تو" داده شد اما انتخاب مجله تایمز به اندازه زيادی اشاره به کاربران یوتیوب داشت.

بعد از آن چه

همين بیست و پنج سال پیش روان شناس بزرگ تهرانی، وقتی اسماعیل شاهرودی [آينده] شاعر را با روان پریشانش معالجه می کرد، کتاب نجومی به او داده بود که مقداری آمار و ارقام در آن بود. آينده می خواند و مدام رو به خود می گفت اسماعیل مورچه هم نیستی، دلت یک ذره هم نیست. شاعر از راه دانستن مسافت های آسمانی، کهکشان های کشف شده، راه شیری، منظومه شمسی، فرضیات آفريیش زمين و زمان می رسيد به اندازه خود. این که اگر چند سال نوری بروی تازه به اولی می رسی، و هر سال نوری یعنی چی، و با چه سرعت در چه زمانش می توان پیمود. آينده می گفت [دکتر با دادن آن کتاب نجوم] میخواد بگه هیچی ام نیستی، وقت ساعت را تلف نکن. اما دکتر با تجربه بهش گفته بود میخواستم بهت بگم چقدر آدمیزاد بزرگ است که اين ها کشف اوست و تو مغزش اين همه جا دارد... اما ديگر اين مطايبه برای ذهن به هم ريخته شاعر پریشان احوال زیادی بود که سرگردان می گفت خب بعدش چی.


نقشه گوگل، پدیده غریبی است که در سالی که گذشت میلیون ها انسان را به کار انداخت تا خانه دوست و خانه خود را جست و جو کنند. خانه را مشخص می کنی، در محله ای، بعد از محله به شهر، شهر را در میان کشور پیدا می کنی. و چون لختی به آن خیره ماندی، باز هم دوربين را بالاتر ببر تا کشور، کشور را در منطقه، آن را در قاره. از قاره به کره زمين برس. حالا اين کره خاکی را در ميان منظومه شمسی بنگر و از آن جا به کهکشان. با فشار انگشت روی موشک، از خانه دوست کنده می شوی و می روی.

کاری که نقشه گوگل می کند. بازی غريبی است با مغز انسان که اينک کارکردش کوچه به کوچه رگ به رگ، برای علم شناخته شده است. علم خوب می دانند که حساب از کدام کوچه گذر می کند و عشق از کدام منطقه مغز می گذرد. وسواس از کجا می آید و تعصب کجا لانه دارد. عکس هر کدام از اين ها را گرفته اند. عکسش به همان تصوير خانه دوست در کهکشان می ماند.

در حالی که در سراسر جهان، اکثر مردم جهان در کار زندگی روزانه خودند. درگیر جنگ ها و صلح ها، مردن و به دنيا آمدن، ازدواج کردن و طلاق دادن. پیوستن و از هم گسستن، فراز و فرود. همان عامل که خانه دوست را در نقشه کهکشان می یابد. مغز را موج به موج می شناسد، رگ به رگ می گردد. دی. ان. ا کشته گان بیست و سی سال پیش را بررسی می کند و قاتلان آنان را می شناسد، همان که دارد دکمه ای می سازد که عواطف و احساساتت و سلائق و تمايلات هر کس بر آن ثبت شدنی است، با تحول يکی از بخش ها، یکی از ريز بخش های علوم، تحولی بزرگ ظاهر شده است که انگار ديگر آپوکالیپس. که ترجمه اش کرده اند آخرالزمان.

اما اين همه تازه نیست. نزديک دویست سال است که قطار علم به راه افتاده، نزديک به دويست سال است که لحظه ای متوقف نمی شود. اما تفاوت اين بار در جائی ديگرست. اين بار با انقلابی در وسایل خبر رسان، پیشرفت های علمی، اختراعات و اکتشافات مخصوص آن ها نمی مانند که کاربردشان را می شناسند. بلکه به محض تولد همگانی هستند. تحول در عالم اطلاع رسانی است. که دارد آزادی انسان را از زاويه ای که پیش از اين قابل پیش بینی نبود تامين می کند.

دکتر عبدالکريم سروش فیلسوف ايرانی سال گذشته در يک سخنرانی در لندن از قول يکی از نويسندگان ايرانی نقل کرد که نوشته است با پدیدار شدن هر مرحله از زندگی بشر، مرحله پیشین تمام می شود و به کنار گذاشته می شود. دکتر سروش با رد این نظر گفت اصلا چنین نیست، نظريه ها و یافته های ذهن بشر سال ها می ماند، نظریه های تازه می آید، باز قديمی ها هم هستند و به زندگی ادامه می دهند و هواداران خود دارند. بنابراين تمدن بشری خطی و پله کانی نیست که از پله ای که گذشتی به پله بعد رفته ای. در يک زمان گاه همه نظریه ها در کارند.

بر اساس اين استدلال معتبر، گرچه رسانه های امروز، در سالی که گذشت سرنوشت اطلاعات، و سرنوشت بشر را به هم ريختند، اما از زندگی گذشته هم فاصله نگرفتند. هنوز خبرنگاران حرفه ای بیش از بقیه حرفه ها کشته دادند. گزارش سازمان مدافع حقوق بشر نشان می دهد که روزنامه نگاران هنوز بيش از دیگر حرفه ها در خطرند خطر تعصب ها و خطر فشارهای حکومتی. و در عين حال خطر ناشی از وظيفه حرفه ای که آن ها را به عنوان شاهد مجبور می دارد که در صحنه های خطر حضور داشته باشند. همراه فلسطینی ها فرار کنند از مقابل لوله تانک اسرائيلی و در همين حال چه عجب اگر گلوله ای که گفته می شود با شناخت و تعمد هدف گرفته عکاس و خبرنگاری را سرشکافته و کشته باشد. چه اگر مانند فرانک گاردنر خبرنگار کارشناس بی بی سی با انفجار طالبانی ها، خونین افتاده باشد روی زمين جده و به زبان عربی از عابران هراسان کمک خواسته باشد. گاردنر نیمه فلج اینک روی صندلی چرخدار نشسته و کارش را با شدتی تمام دنبال می کند، اما کاوه گلستان همکار وی نه. امسال بار ديگر در سالگرد روزی که کاوه که داشت فیلمی از منطقه کردستان تهيه می کرد و به شتابی که داشت برای ضبط لحظه های ناب روی مین رفت و درگذشت، شاگردان وی در تهران با گذاشتن جلسه ای یادش را زنده داشتند. و در سالی که گذشت قتل آنا پولیتکوسکایا روزنامه نگار مدافع حقوق بشر جامعه روسیه را تکانی سخت داد.هرگز اين همه آدم در روز روشن درمسکو گرد نیامده بودند تا عليه ولادیمیر پوتین تظاهرات کنند. آنا جرم کمی نداشت. در ماجرای چچن کارها کرده بود و آخرین کتابش روسیه پوتین، افشاگری ها داشت درباره قدرت طلبی و مافیای کرملین.

خبرهای بد

جهانی که انسان درش ازاد شد چون با خبر شد، اما چندان جهان سبزی برای همگان نیست. پستچی همیشه خبر خوش نمی آورد.


از جمله تناقص های جهان پیش رو یکی هم این است که در این جهان که دیگران جهان قهرمانان نیست، پوپولیست ها هنوز زندگی دارند، انتخاب می شوند، بر دوش های مردم و بر فریادها و شعارهایشان حکومت می کنند. این پوپولیست ها نیازی غریب به رسانه هائی دارند که آن ها را تبلیغ کنند و در میان مردم نشان دهند و فریاد و شعارهای مردم را چند برابر کنند. اما رسانه ها دیگر بنا به طبیعتی که دارند، رکاب نمی دهند مگر به مردم، فقط به مردم. پس چاوز نه با رسانه های آزاد می تواند زیست و نه بدون آن. تناقصی است در حکومت هائی که به سبک ماقبل تاریخ با فریادهای شعاری قهرمانان زندگی می کنند، زمانی رسانه در خدمتشان بود اما اینک رسانه ها بلای جانشان هستند. آنان ناگزیرند حسرت کاسترو بخورند که در زمانی می زیست که هشت نه ساعت از تنها تلویزیون کوبا سخنرانی می کرد و مردم گوش می کردند. حالا صدها کانال تلویزیونی برنامه هائی پخش می کنند که کوبائی ها حتی ده دقیه هم به سخنرانی کسی گوش نمی کنند. کاسترو شانس داشت چون به زمان قهرمانی وی او در بیرون از کوبا قهرمان بود و در درون کوبا می توانست با سانسور و ایجاد محدودیت زبان ها ببندد بی آن که به تصوير جهانیش آسیبش بخورد. چرا که در نیمه دوم قرن بیستم، جوانان را تصوری کافی بود، به خیال خود رهرو راهی می شدند. اما امروز دنیای واقعیت ها، دنیای اطلاع و خبر جای تصور و ذهنیت برای اهل سیاست نمی گذارد. آنان برهنه در برابر آفتاب تموز می نشینند. سایبانی از وهم و افسانه بر سرشان نیست. کاسترو آخرین موجود افسانه ای از دنیای پیشین است. جای او جائی است که به کسانی که حسرتش را می خورند تعارف نخواهد شد.


ال گور معاون بيل کلینتون در تمام هشت سالی که جای خود را به دیک چنی داده همه کوشش خود را همسو با دنیای نو و رسانه های مدرن به مبارزه برای جلوگیری از انهدام زمين اختصاص داده است. نهادی که برپا داشته، شبکه تلویزیونی و اینترنتی که تدارک دیده و سخنرانی ها که می کند همه از وی چهره ای جهانی ساخته است. وقتی در مراسم تقسیم جایزه اسکار دوربین ها آل گور را دیدند که با همسرش در میان هنرپیشگان وارد سالن شد به یاد آوردند که فیلمی که درباره گرمایش زمین تهیه کرده تاکنون چند جایزه برده است اما کسی گمان نداشت که ال گور فراخوانده می شود و او نیز برنده جایزه اسکار اعلام می شود. اما یک روز بعد از آن که جایزه را به خانه برد. بت ال گور را دنیای مدرن شکست. فیلمی در شبکه های اینترنتی چرخید که خانه وی را نشان می داد و قبض گاز و برقش را . یادمان باشد که فیلم وی که آوازه جهانی برایش آورد درباره صرفه جوئی در مصرف بود. خانم های شیک و پولدار نشان داده می شدند که بعد از تماشای فیلم ال گور دستکش به دست دارند سطل زباله خود را تقسیم می کنند تا با بازگردانی زباله ها از مصرف بیشتر سوخت جلوگیری شود. خانم ها شروع کرده اند به کارهائی که قبلا تصورش نمی شد چرا که ال گور به موثرترین وسایل به آن ها فهماند که دارند با کره زمين که تنها دارائی بشرست چه می کنند. اما با همین فیلم کوچک، قهرمان حفاظت از محیط زيست متهم به ریاکاری شد. معلوم شد مرگ خوب است اما برای همسایه . صرفه جوئی همه بکنند به جز من. این را یک برنامه ساز تلویزیونی گفت و نظرسنجی ها نشان داد که آل گور که قهرمان رسانه های جدید بود قربانی شد.

در ايران، تا فیلمی که رييس جمهور را نشسته کنار آيت الله جوادی آملی نشان نمی داد که درباره هاله نور می گوید همه چیز برای مردم عادی بود، از جمله اين گفته هواداران دولت که "ساختگی است" اما چندان که فیلم پخش شد، دیگر تعارفی نماند. چنان که وقتی فیلم سخنرانی آقای احمدی نژاد درباره دختر دانش آموزی که "انرژی اتمی ساخت" در یوتیوب قرار گرفت و هزاران تن دیدنش. البته که بینندگانش به اندازه فیلم مستهجن توزیع شده در پائیز نبود که به گفته فرمانده نیروی انتظامی چهل میلیارد تومان گردش مالی [خرید و فروش] آن شده است. در بها کمتر از فیلم هشتاد ثانیه ای اعدام صدام حسین اما در اثر به مراتب بیش تر. فیلم گرفته شده توسط موبایل یکی از حاضران در اتاق اعدام صدام حسین، هم به صدای هق او وقتی که چارپایه از زیر پایش به در می رود، هم صدای شعاری زنده باد مقتدا در تاريخ می ماند. فیلمی که میلیون ها نفر آرزو داشتند که یکی از لحظه خودکشی هیتلر بر می داشت. گیرم در مورد هزاران تنی که در سی سال قدرت صدام در عراق اعدام شدند فیلمی چنین باقی نیست. در آن زمان تلفن های همراه نبود که دوربین داشته باشد و اگر هم داشت در بغداد نبود چنان که تا صدام بود وب لاگی نبود و نه اینرنتی. صدام حسین اولين دیکتاتور جهان نیست که به سرنوشتی گرفتار می آید که هزاران در انتظارش بودند، اما تنها کس از آن هاست که دوربین موبایل اعدامش را جاودانه کرده است. همان صحنه ای که باعث شد فرزندان رعنا دختر کوچک صدام تلویزیون های خانه شان را بسته اند تا مادرشان آن را نبیند. کیست که نداند آن همه کشتار که در اردوگاه ها و پشت پرده شدنی است از آن جاست که فرض بر این است که شاهدی نیست. اگر هست هم جرات بازگو کردن ندارد. کاری که رسانه ها دارند می کنند همین است که قاتلان را دست می لرزاند.

شانزده سال گذشته از زمانی که دیوید دیاس یک بنای انگلیسی به دختر بچه های تجاوز کرد. آن روز همان طور که دخترک گریه می کرد یک سکه دو پوندی در دستش گذاشت و گفت "این راز کوچولوی من و تست" دیوید همان روزها دخترک دیگری را در ساختمانی قدیمی به دام انداخت و پس از تجاوز این بار فقط انگشتت را روی بینی خود گذاشت و به دخترک گفت ساکت. حالا دادگاهی در شمال انگلیس دارد دیوید را محاکمه می کند. دختران بزرگ شده اند و نامشان اعلام نمی شود. اما قاضی مريلين گفته آن ها به شدت ترسیده اند. از یادآوری صحنه هم ابا دارند و همه اين سال ها این راز را با درد در سینه نهفته اند.

دیوید که به دام افتاده و هفده سالی زندان در انتظار اوست، در حقيقت باید لعنت بفرستد به اينترنت. اگر اينترنت نبود کجا فاش می شد که بليت لاتاری او برده آن هم چندين ميليون پاوند، و کجا دختران که حالا خانم هائی شده اند می فهمیدند آن که آتش به جانشان زد که بود.

و سخن آخر

شمايل انسان آينده . انسان سال آینده از همین روزها و در آخرين روزهای سال 85 تصوير شده است. بعضی ها می گویند آره اما به عمر ما نمی رسد. عجب حرفی پس معلوم می شود شتاب قرن بیست و یکم را اندازه نگرفته اید. دیگر حالا آن موقعی نیست که بعد از پانصد سال از اختراع شیشه در چین به ایران رسید. دیگر ماشین نیست که هشت سال بعد از ساخته شدن، یک دستگاهش را با گاری و سردست برای شاه ايران و دو سال بعدش برای سلطان مسقط بردند.

اما حالا کسی جرات کند و سرش را به درآورد و بگوید. بيل گیت که دنیای آینده را بشارت داده است. همان که فاصله گاراژ خانه پدری را تا زمانی که ده میلیون دلار اول را ساخت در هشت سال طی کرد و از آن زمان تا وقتی ثروتمند مرد جهان شد و ماند، چهار سال وقت گذاشت. اين بيل گیت که فرقش با ژول ورن این است که می گوید و می شود، سال ها هم لازم نیست، این بیل گیت پس چرا دارد از همه کارهایش کناره می گیردو دسترسی به اینرتنت را برای بچه هایش محدود کرده است. فقطه دو ساعت و نیم در روز. و خودش هم دارد به طور کلی از بازرگانی و شرکت میکروسافت کناره می گیرد. می رود تا خود را وصف امور خیریه کند از سال آینده.

جوابش آسان نیست. انسان تلاش می کند که آزاد شود. این مقدس ترین تلاش انسان در همه زمين و همه زمان بوده است. هر کس آزادی را در جائی و به تعریفی می بيند، یکی در نوشتن، یکی در ساختن، یکی در گفتن، یکی در جمع ثروت، یکی در میان محرومان، یکی در آموختن پزشکی تا دردی تسلا دهد، یکی در شاعری تا نشان از جهانی دیگر دهد، یکی در جست و جو قدرت تا بتواند عده دیگری را آزاد کند، یکی در شناخت راز آسمان ها و خلقت، یکی در جست و جو گذشته بشر، دیگری در هوس شناخت آینده ... اما چندان که در اين کار به اوج رسید. آن وقت است که در حسرت انسان ساده و صمیمی به جست و جو برمی آید. و می خواند دلدار همین جاست بیائید بیائید. و همین زمان است که با سرود قرون سرخ پوست ها همنوا می شود و رودخانه را خواهر خود می بینند و ابر را مادر، چشمه ساران و آهوان را همه خانواده خود می خوانند. آزادی و هوای پاک را برای همه می خواهند.

سال نو، سال آزادی انسان، سال انسان بر شما مبارک باد

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At March 13, 2007 at 11:45 PM , Anonymous Anonymous said...

بسیار زیبا و شیوا بود سال نو برشما مبارک باد

 
At March 14, 2007 at 2:33 AM , Blogger Unknown said...

ناثقشيسلام اين مقاه زيبا وتحسين برانگيز است و مشخص است كه براي نگارش اين مقاله وقت زيادي گذاشته شد و زحمت زيادي كشيده شد. متشكريم اقاي بهنود

 
At March 14, 2007 at 3:10 AM , Anonymous Anonymous said...

مسعود كرامي... از تناقض ها گفتي و از حيرتها و چه خوب اما وا عجبا كه هنوز در مملت من و تو دستي لجوج و مغزي كوچك هنوز كه هنوز است پرده اي ضخيم و چرك آلوده را با سماجت جلوي چشمها ميخواهد نگه دارد و حتي براي دسترسي به سايت خود تو هم گاهي بايد كلي كلك هاي آنچناني بلد بود كه بيل گيتس هم بلد نيست . سال نو تو هم مبارك.

 
At March 14, 2007 at 3:28 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود سلام

مطالبتان بسیار خواندنی است ولی همانطور که قبلا هم گفته ام این به هم زدن ترتیب ارکان جمله که جای فعل و فاعل و ضمیر وصفت و ... را با هم عوض میکند بلای جان نوشته های شما و باعث اعصاب خوردی خوانندگان است.من نمیدانم چرا روزنامه نگار تحصیل کرده و باسابقه ای مثل شما اصرار دارد مانند افراد بیسواد و شلخته بنویسد و حرف بزند.لطفا از هر که و هر کجا یاد گرفته اید هر چه زودتر فراموشش کنید.

 
At March 14, 2007 at 5:49 AM , Anonymous Anonymous said...

سی و یک است خریدارم. دو تا فقط کم است. کاشکی کتابی می شد اسمش هم می شد سال های عمر
من این همه می خوانم هنوز که 45 ساله ام اما هیچ کدام مانند نوشته های شما راضی ام نمی کند. عادت است و یا شیوائی نمی دانم. در ضمن می دانم بچه هایم هم مانند خودم با نوشته های شما حال می کنند - به قول بزرگتره حمید - همه شان هم مثل شما می نویسند و مثل شما استدلال می کنند. من که راضی هستم

 
At March 14, 2007 at 3:59 PM , Anonymous Anonymous said...

السلام عليكم
با تشكر از مقاله بسيار زيبا و خوبتان
علاوه بر كاوه كلستان و فرانك كاردنر، يادي كنيداز اطوار بهجت خبرنكار زن شبكه العربية كه مظلومانه توسط زرقاويهاي تروريست در عراق جلوي دوربين سر بريده شد.
با تشكر

 
At March 14, 2007 at 11:16 PM , Anonymous Anonymous said...

بادا بادا
چقدر شگفت انگیز نوشتید- اطمینان دارم به تنهایی ننوشتید اگر چه به خلوت نوشتید. گواراتان لذت درک راز خبر. نمی دونم چرا بی اختیار هنگام خواندن و نوشتن این دو تصویر مدام سرمیدوید- تصاویر آخر فاوست گوته و آخرین گفتارهای سقراط برای اشتیاقش به دیدن بانوان سپیدپوش

 
At March 15, 2007 at 12:56 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام
مقاله خیلی جالبی بود واقعا جذبش شدم.
دوست دارم بازهم مقاله هاتونو بخونم

 
At March 15, 2007 at 7:40 PM , Anonymous Anonymous said...

با همهی اختلاف نگاهی که در مورد مسایل ارزشی و موضعگیریهای جهت دار شما در مسایل سیاسی با شما احساس میکنم, این مقاله شما در خور توجه و تامل بود. از زحمتی که در تهیه آن متحمل شده بودید, به سهم خود , متشکرم

 
At March 16, 2007 at 2:33 AM , Blogger mostafa said...

جناب بهنود با سلام . به عنوان یک ایرانی به جنابعالی افتخار میکنم . به روح سلیم ذهن روشن دیدگاه گسترده تفکر عمیق و علاقه تان به سرزمین و موطن و در همانحال علاقه و عشقتان به نوع انسان.واقعا در دنیائی که در عرض مدتی کوتاه نهادهائی جهانی همچون وی کی پدیا و یو تیوب از آن سر برمیاورد و انسانها را در یک گستره جهانی در گرداگرد یک میز گفتگو با سهل الوصول ترین ایزار های اطلاع رسانی جمع می کند چرا می باید نا امید بود و چرا می باید به جای اندیشیدن به ساختن و اندیشیدن به زندگی ، به تخریب و انتقام اندیشید. این روند برق آسا و بصورت نهادی دسته دسته از دغدغه های امروز ما را خود بخود از سر راه برخواهد داشت و صدا های گوشخراش را محو خواهد نمود.مهم اینست که کوشش کنیم جنگ افروزان جنگ نیفروزند و کینه ورزان با کینه ورزی خود تخریب نکنند.

 
At March 16, 2007 at 9:04 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام. واقعن دست مریزاد . از مقاله تون لذت بردم . توی لینکای روزانه ی وبلاگم گذاشتمش . سعی می کنم از این به بعد مرتب بهتون سر بزنم .

 
At January 29, 2009 at 1:06 AM , Blogger Unknown said...

سی‌ ساله پیش هدف از انقلاب از زیر دست اجنبی در رفتن بود امروز بردهٔ اهداف حزب الله،حماس و غیره هستیم در حالی‌ که مردم ایران سختی میکشند و هنوز در همون فقری هستند که سی‌ ساله پیش بودند. آیا ملت ایران مسلمان نیستند که ما انقدر قربون صدقه این مسلمانهای خارجی‌ میریم.آخه تا کی‌ سختی بکشیم. لا اله الالله.

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home