Friday, December 19, 2008

تا باز لنگه کفش که را جوید

این مقاله این هفته اعتماد است به بهانه لنگه کفشی که از پای خبرنگار عراقی به در آمد و به سوی جورج بوش رفت.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At December 19, 2008 at 12:51 PM , Anonymous Anonymous said...

بهنود جان

بایست مقاله‌ی جناب «مهاجرانی» را هم می‌خواندم و بعد نظری می‌نوشتم! فارغ از این‌که جناب «منتظر زیدی» کارش صحیح بود یا خیر، نام‌اش در تاریخ نشست و «بوش» هم بر صفحات تاریخ امریکا نقشی دیگر رقم زد.

اما برای من به شخصه واکنش رییس عراقی خیلی جالب بود وقتی کفش به سوی «بوش» رفت! هیچ واکنشی نشان نداد تا وقتی که لنگه‌ی دوم حواله شد! انگاری مسخ شده بود. نمی‌دانم «المالکی» آن لحظه در اندیشه‌ی چه بود که لنگه کفش را به سوی هم‌کارش ندید!

شاد زی

 
At December 19, 2008 at 1:28 PM , Anonymous Anonymous said...

مثل همیشه خیلی زیبا بود. به گمانم لنگه کفشها لیاقت سیاستمدارانی می شود دست آخر که دروغگو و مردم فریب و دزد و متجاوزند. مثل همین آقای گاوچران خیلی بدآمریکایی اهل تگزاس که به خودش اجازه داد بی بهانه به حریم مملکت دیگری وارد شود و چه جنایتهایی را که به اسم آزادی بیان و دموکراسی مرتکب شد. البته این آقای بدآمریکایی هم خوب جاخالی می دهد. حیف شد نشستن کفش بر صورتش را ندیدیم
شما سرت سلامت استاد

 
At December 19, 2008 at 1:42 PM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود
از شما توقع نداشتم.
اینکه جرج بوش را با لنگه کفش استقبال کنند به جبران ظلمی که غرب بر شرق رانده شاید قابل طرح باشد اما باز شرق را سرافکنده می کند.
با فکر قاصرم و بیان الکنم دو نکته در این دو لنگه کفش یافتم. اول اینکه اگر این لنگه کفشها به سوی دیکتاتور عراق پرتاب شده بود شاید نیازی به بوش نبود و شاید اصلا بوشی در هیات منجی به عراق نمی آمد.سرافکندگی برای آنست که ما شرقیها که در استبداد نوکمان قیچی شده در دموکراسی دم در می آوریم.
اما خوب بود همه خبر نگاران و روزنامه نگاران از زیدی برائت می جستند که منبعد نکند که اهل مطبوعات پابرهنه به حضور مقامات شرفیاب شوند یا اصلا راهی به مصاحبه های مطبوعاتی نیابند.

 
At December 19, 2008 at 3:13 PM , Anonymous Anonymous said...

کاش خواننده محترم می نوشتند چی را توقع نداشتند از آقای بهنود. مگر ایشان از خبرنگار تحسین و تجلیلی کرده بودند که ایشان انتظار نداشتند ..

 
At December 19, 2008 at 3:20 PM , Anonymous Anonymous said...

دوست نداشتم ولی تنگم آمد که نگویم، پرتاب لنگه‌کفش شاید نشانه‌یی از تنفر، همان‌طور که در آن‌سوی دنیا با همان تخم‌مرغ و گوجه‌فرنگی برای اعتراض رسم است و انجام می‌شود؛ اما اصل مطلب زبونی‌یِ همراهِ تنفر. فرهنگ شرقی دیگری هم داریم که دلش به تنفر نمی‌افتد! آن‌طور که کس دیگری هم این‌جا اشاره کرد، امکانِ پرتابِ همان لنگه‌کفش معلق در هوا را با‌هوایی دیگر که حاکم است بر فرهنگ‌مان قیاس کنیم بد نیست! ای‌کاش دل‌مان با لنگه‌کفشی خوش نمی‌شد، آن مثال لنگه‌کفشی که در بازار زدید و دل فقیر مادی را خوش می‌کرد اما گویا این‌جا قلب فقرِ فرهنگی را شادمان می‌کند که وزیر فرهنگی در این هوا از آن هوا می‌نویسد و شما با سجعی در سبک سعدی شیراز به استقبال می‌روید!

 
At December 19, 2008 at 10:59 PM , Anonymous Anonymous said...

Ostad
modatist lahn va matne neveshte haye shoma avaz shode. Man ke bavaram nemishe ostad behnoud az anani hast keh shifteyeh in lenge kafsh shode bashand

 
At December 20, 2008 at 3:53 AM , Anonymous Anonymous said...

برای من جالب است این هموطن که به پینگلیش کامنت گذاشته اند از کجای مطلب و نوشته آقای بهنود حیرت کردند و فهمیدند که ایشان "شیفته" لنگه کفش انداز شده اند تا حدی که به عضویت آن کلوب در آمده اند. واقعا باورکردنی نیست ساده اندیشی ما ایرانیان یا برخی از ما.در این جا ساده اندیشی به معنای [...] . شلختگی است.

 
At December 20, 2008 at 10:49 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام
آقای بهنود عزیز
ببخشید که با تاخیر برایتان نظرم را می گذارم
از دید من کتاب خانوم در کنار دایی جان ناپلیون دو اثر بزرگ ادبیات داستانی ایران ما هستند هر دو با احساسات نوستالژیک زیبایی.
آرزو دارم رازهای این کتاب برایم گشوده شود و ارتباط شخصیتها با واقعیت برایم روشن شود.

 
At December 20, 2008 at 12:22 PM , Anonymous Anonymous said...

با درود

قبلا مطلب اقای مهاجرانی را خوانده بودم و منتظر اظهار نظر شما هم بود. از آنجا که شما نظر خاصی را بیان نکردید جا داره که بگم، اگر آن پرتاب های گوجه و تخم مرغ هم بدین شکل در رسانه ها راه میافت بازهم آقای مهاجرانی اینطور ابراز عقیده می کردند! و کار خبرنگار را تحسین میکردند.
من که دوست داشتم نظر خود را بیان می کردید حیف شد/

ایران سربلند ایرانی سرفراز

 
At December 20, 2008 at 12:29 PM , Anonymous Anonymous said...

البته کاش اشاره ای هم به وب نوشته های ابراهیم نبوی هم در این راستا میکردید واقعا جای تأمل داره ..
از هم اینجا هم به آقای نبوی تبریک می گم..

ایران سربلند ایرانی سرفراز

 
At December 20, 2008 at 2:11 PM , Anonymous Anonymous said...

مطمئن شدم شما هم از [...] حساب می برید چرا پست قبلی را برداشتید نکند به خاطر آن است که یکی دو نفر به پولیتبورو اشاره کردند. شما را شجاع تر از این می دانستم .
عجب رفقا زوری دارند ها

 
At December 21, 2008 at 7:57 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بازرگان مخالف اعدام آقای هویدا بودند.یک دلیلش این بود که نخست وزیر کشی باب نشود وحریم حرمت حفظ گردد.ایشان اعتقاد داشت که جماعت راهم ازخیابانهابایدجمع کرد چراکه سرنوشت یک کشورراباجنجال وشعارخیابانی نمیتوادمشخص نمود.حرمت مبارزومبارزه لوث شد که با هواپیما واردساختمان شدن نام جهادگرفت.کشتارمردم عادی درهتل وایستگاه قطارهم پیامدش بود.حال لنگه کفشی دررفت .حتمافرداجامه ازتن بدرآرندوبرروی میزمجلس بعنوان اعتراض عریان رقص کمرکنند.اجازه دهیدحریم حرمت راحفظ کنیم.

 
At December 21, 2008 at 2:13 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام جناب بهنود ..درست است که در صورت ظاهر لنگه کفش پرت کردن نشانه اغتراض است ..ولی اگر خوب بنگرید نشانه عقب ماندگی ان عراقی نگون بختی است که سالها در زیر یوغ ستم ودیکتاتوری صدام رسم بزرگی وادب را نتوانسته که بیاموزد ..وبه جای انکه با کلمات اعتراض خود بگوید اینگونه با بی ادبی بیان نموده است ..که در واقع باعث بزرگی مضروب شده است ..ونشان میدهد انانکه در فضای ازاد زندگی کرده اند چقدر بر انانکه در فضای بسته هستند برتری دارند ..نشان از بزرگی دنیای ازاد چون امریکا وکوچکی دنیاهای دیکتاتوری چون عراق دارد..ایا براستی ما هم چنینیم ؟؟لابد هستیم ..

 
At December 22, 2008 at 1:05 AM , Anonymous Anonymous said...

با سلام
ای کاش به جای بوش صدام پشت تریبون در مورد جنایاتش با افتخار در حال سخن گفتن بود و آن مرد پر دل و جرعت!!!!! لنگه کفشی پرتاب میکرد و ساعتی بعد همراه با خانواده محترم در زندانی تاریک و نمناک مشغول میل کردن لنگه کفشهای ساخت وطن از بالا و پائین بودند.و فریاد میزدند زنده باد آزادی

 
At December 22, 2008 at 3:26 AM , Blogger Unknown said...

روزی در یکی از روزنامه های دوم خردادی مطب جالبی از شما خواندم با عنوان" بگذار بگویند" به خاطر می آورید؟
از آن زمان همواره پیگیر مطالب شما بوده ام
در رابطه با کفش مربوط به گمانم در طول تاریخ نام خورنده کفش ماندگارتر باشد که او اینچنین سیاستمدارانه آنگونه رفتار کرد که باید... به امید روزی که کفش های ما نیز به سمت آنها که دوست شان نداریم ارسال گردد بی ترس از فردا
...
شاهین

 
At December 22, 2008 at 5:44 AM , Anonymous Anonymous said...

مقاله آقای مهاجرانی حقیقتا تاسف بار بود جناب بهنود . تعجب میکنم اگر شما از آن لذتی برده باشید

 
At December 22, 2008 at 2:39 PM , Anonymous Anonymous said...

بهنود عزیز
نمی دانم چرا نوشته هات همیشه بوی تازگی می دهد. و نمی دانم چرا آقای مهاجرانی چنان افاضاتی فرمودند. خبرنگار عراقی توهین بزرگی به جامعه مطبوعاتی و رسانه ای کرد که ماندگاری آن در تاریخ به زیان نویسندگان است. آقا بهنود از شما انتظار نمی رفت که پرتاب گوجه در پاریس را با پرتاب کفش قیاس فرمایید. چون در بغداد یک خبرنگار لنگه کفش پرتاب کرد و در پاریس یک مخالف دولت ایران گوچه انداخت چون پرتاب گوجه و تخم مرغ در غرب یک عرف است و سیاستمداران آنرا پذیرفته اند ولی پرتاب لنگهکفش توسط یک خبرنگار پذیرفته نیست.
البته قیاسی که در باره خوشحالی پیدا کنندگان لنگه کفش های لنگه به لنگه با خوشحالی دوستان ایرانی نسبت به لنگه کفش خبرنگار کرده بودید بسیار دلنشین بود چون هر دو گروه از طبقات فقیر جامعه ما هستند. یکی مالی و دیگری فرهنگی.
پایدار مانید
قوامی

 
At December 23, 2008 at 1:56 AM , Anonymous Anonymous said...

زیبا و با معنی بود مثل همیشه

 
At December 23, 2008 at 2:28 AM , Anonymous Anonymous said...

طرفداران بوش و چنی : آقای بهنود از شما بعیده پرتاب گوجه فرنگی
و تخم مرغ رایج در غرب را با لنگه کفش پرانی مقایسه کنید این بی ادبی
و بیحرمتی و بیتمدنیست!؟ عجبا

طرفداران اوباما و خاتمی : آقای بهنود ایکاش بجای این لنگه کفش پراکنی
کمی تحمل و کمی تفکر و پرتاب سوالات جانسوز از بوش و المالکی انجام
میگرفت

طرفداران حسین شریعتمداری : چه زیباست صفیر گلوله ایی........؟بجای این
لنگه کفش های بیثمر

 
At December 23, 2008 at 4:41 AM , Anonymous Anonymous said...

دوستانی که همیشه با گلوله سخن می گویند بهتر است وارد اینترنت نشوند چون سنخیتی با این نرم افزار دانش رسان ندارد. ثانیا اینهمه جوانی که با صفیر گلوله در 30 سال گذشته کشته اید کافی نیست؟ چرا برای بقای خود دوست دارید حیات دیگران را بگیرید؟
هنگامی که منطق نیست گلوله، بریده شدن فرمان و ترمز به میان می آید و معلوم نیست با این لوزامات ضد بشری به کدام دره بی انتها سقوط خواهند کرد.
امیدوارنیا

 
At December 23, 2008 at 6:16 AM , Anonymous Anonymous said...

ظاهرا از نظر دو نويسنده برجسته و عالي مقامي ما جنابان بهنود و مهاجراني در اين دو لنگه كفش واقعيات تاريخي، فلسفي، سياسي، مذهبي، و حماسي زيادي نهفته است كه بايد ساعت ها در مورد آن قلم فرسايي و صحبت كرد

پيشنهاد مي شود كسي كه در نهايت در حراج ميليوني اين كفشها برنده خواهد شد براي استخراج هر چه بيشتر مفاهيم فوق الاشاره از داخل آنها هركدام از لنگه كفش ها را براي مدتي به يكي از اين دو بزرگوار امانت دهد تا موجبات تعالي و بازشناسي بيش از پيش ارزشهاي بشري شود
از وزير محترم آموزش و پرورش هم استدعا داريم تا ضمن اشاعه اين روش نوين در بيان افكار و آرا در مدارس كشور، كودكان عزيزمان را از آشنايي با اين آخرين هنر بشري محروم نگذارند

 
At December 23, 2008 at 6:25 AM , Anonymous Anonymous said...

آرش
تو بيسبال تا آنجا كه من ميدانم جا خالي نداريم
شايد منظور شما توپ عربي باشد كه مشابه بيسبال است ولي در آن جاخالي هم داريم

ضمنا جالبترين نكته اين ماجرا تيتر خبري سي ان ان بود

خبر فوق العاده
رئيس جمهور مجبور شد براي فرار از كفش پرتاب شده خبرنگار جاخالي دهد

 
At December 23, 2008 at 8:37 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود باوفا
مثل همیشه نویسه جانداری ارائه کردید.
زنده و جاوید باد قلمت
دوستدارت

 
At December 23, 2008 at 12:48 PM , Anonymous Anonymous said...

خدایا
قلم بهنود را از ما نگیر.
پروردگارا
به رهبران ایران مغزی اعطا کن تا بتوانند با استفاده از رهنمودهای دلسوزانه بهنود، کشور را از شر احمدی نژاد و دیگر بیسوادان همراهش آزاد کنند.
طباطبایی

 
At December 23, 2008 at 7:03 PM , Anonymous Anonymous said...

استاد دو عید را فقیرانه در حد توان و این قلم مبتدی به شما تبریک می گویم.
یکی یلدای خوب خودمان. دیگری کریسمس خوب جهانی مان.
هر دو بر شما بسی مبارک باد

 
At December 24, 2008 at 4:24 PM , Anonymous Anonymous said...

از شيفتگان قلم و انديشة شما هستم و خوانندة پيگير دست‌نوشته ‌هاي شما در جرايد از قديمي ترهاي توقيف شده تا همين اعتماد به جا مانده از دست تطاول بعضي ها. اگر افتخار دهيد و از كسوت استادي خود بنده را بهره مند كنيد سپاسگزارتان خواهم بود.قلم رنجه كنيد و لختي در وبلاگ بنده به نظاره بنشينيد باشد كه شاگر كوچك شما گردم.

 
At December 25, 2008 at 12:51 AM , Blogger morteza said...

ربط کفشهای خبرنگار عراقی به آن لنگه کفشهای تیمچه از نظر من این است که تعصب و عصبیت و نابخردی چطور فقر و فلاکت برای مردمان به بار می‌ آ ورد. شما به زبان انگلیسی نمی نوسید بهنود عزیز. زبان شما فارسی است و فارسی زبانان سالهای سال است که سهم عقل را به قدرش نپرداخته اند. شک ندارم بهتر و دقیقتر از من می دانید که اگر ما ایرانیان در همین منطقه خاور میانه شیوه بیان اعتراضمان غیر از پرتاب لنگه کفش و تخم مرغ گندیده بود، حال و روزمان بهتر بود و آن بساط تیمچه و آن درد و اندوه چهره های پدرها کمتر دیده می شد. با ارادت فراوان

 
At December 25, 2008 at 3:04 AM , Anonymous Anonymous said...

چه خوشتان بیاید چه نه دین و مذهب بخصوص مسحیت و اسلام و یهودیت در
راس همه امور ممالک اروپا و خاورمیانه و قاره امریکا قرار داشته و دارد
اگر چه فرانسویان بعنوان سکولاریسم دین را از حکومت جدا کردند اما همیشه
چه گلیست ها چه سوسیالیستها رهبرانی بشدت مذهبی داشتند مثل دوگل و پمپیدو
و شیراک و ....این سرکوزی که دیگه چسبیده ببوش !؟

اشتباه نکنید اگر انگلیس و فرانسه و امریکا از کمال آتا تورک بتی ساخته اند
بخاطر طرد کلی اسلام از حکومت و نظام ان فقط بخاطر بیاورید که عثمانیان
چه قدرت هولناکی بود برای اروپای مسیحی و چه بروز امپراطوریش در اوردند
مثل حلوای نذری قطعه قطعه اش کردند بخصوص عربستان با لورنس انگلیسی اش
صد سالست نفت ارزان بماشین غرب میریزد

اما رنسانس اسلامی پا گرفته و همه وحشت غرب بخصوص انگلیس و امریکا از این
بیداری دوباره و از دست دادن منابع عظیم این کشورها در مطبوعاتشان منور است
و محصولات سکولاریزه کردن دانشجویان این کشورها در خود انگلیس و امریکا هم
دیگر ثمری ندارد....پرتاب ان لنگه کفش پیامش این بود که دروغ میگویید شما برای
دمکراسی بعراق نیامدید برای چپاول نفت امدید اگر واقعا دنبال دمکراسی و حقوق بشر بودید چرا از دوستان نزدیکتان مثل عربستان و
مصر و اردن شروع نکردید !!؟ احتیاج بلشکر کشی هم نداشت

 
At December 25, 2008 at 12:46 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام
پرسشی از شما در باره دو رویداد 1- پخش تبریک تولد مسیح 2 دستگیری خبرنگاران بی بی سی دارم. آیا رابطه ای میان این دو وجود دارد؟ آیا فکر نمی کنید در قبال مجوز فعالیت بی بی سی در ایران ، کانال 4بی بی سی قول پخش پیام تبریک احمدی نژاد را داد؟
البته ممکن است نقض عهد از سوی ایران و آن هم ناشی از جنگ درون نظام با هم باشد. حتما تیراندازی به سوی بازرگانان و یا توریست های آمریکایی در اوائل حاکمیت خاتمی را در تهران به خاطر دارید؟

 
At December 26, 2008 at 1:29 PM , Anonymous Anonymous said...

آقا مسعود
درسته که شما طرز فکرت و کلا تریپت با بروبچ voa فرق داره و یه طور دیگه فکر میکنی
ولی برا اینکه ما ببینیمت و نظراتت رو شفاهی بفهمیم که مطمئنم تاثیر بیشتری داره
ازت میخوام که تو این برنامه بیای
حتی اگه زیاد قبولشون نداری
مرسی

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home