Monday, April 27, 2009

چرا دولت تکذیب نمی کند

این مقاله روز سه شنبه اعتمادملی است

خبري که راديو دويچه‌وله روز شنبه به نقل از يادداشت‌هاي روزانه رئيس‌جمهور سوئيس منتشر کرد گمان مي‌رفت به سرعت با تکذيب اداره رسانه‌هاي دفتر رياست جمهوري روبه‌رو شود، اما عجيب آن است که با گذشت 48ساعت هيچ خبري از تکذيب و توضيح نيست.

اداره پرکار رسانه‌ها در دفتر رئيس‌جمهور که مدام و گاهي بدون دليل نقد و نوشته روزنامه‌هاي تهران را با جملات تند و غيرمعمول تکذيب مي‌کند، چطور باخبر نشده است که روزنامه‌هاي اروپا همگي چه خبري از قول رئيس‌جمهور ايران نقل کرده‌اند؛ خبري که خلاف عزت کشور است، خلاف عرف و قانون است و کشورهاي کوچک و بي‌غرور هم از آن اکراه دارند.

در يادداشت‌هاي‌ هانس رودولف مرتس رئيس دولت فدرال سوئيس، در مورد ديدار وي با رئيس‌جمهور ‌احمدي‌نژاد قبل از برپايي اجلاس ضدتبعيض نژادي ژنو نوشته شده “‌احمدي‌نژاد ضمن ابراز اميدواري به سياست جديد آمريکا گفته است که ايران از وضعيت فعلي ناراضي است و خواهان تغيير آن است، بدين منظور بايد گام اول را آمريکا بردارد و تغييري جدي در سياست خود بدهد.» نکته اساسي آنجاست که بر اساس اين خبر «‌احمدي‌نژاد همچنين گفته است اگر اوباما بخواهد مي‌تواند اين دگرگوني را به انجام رساند. اين تغيير از نظر ‌احمدي‌نژاد بايد در همين ماه‌ها انجام شود، چون بعدا مشکل‌تر خواهد شد.»

آنچه باعث مي‌شود خواننده ايراني اين کلمات در انتظار تکذيبيه دفتر رئيس‌جمهور ايران بماند اين است که نقل از وثوق‌الدوله عاقد قرارداد 1919 که نيست، حتي مطابق مدارک موجود کساني مانند قوام، سپهبد زاهدي و علي اميني که به داشتن روابط حسنه با غرب مشهور بوده‌اند هم از دخالت دادن روساي کشورهاي غربي در مسائل داخلي ايران ابا داشته‌اند، اما آيا باورکردني است که رئيس‌جمهور کشوري مانند جمهوري اسلامي ايران از همتاي سوئيسي خود بخواهد که واسطه شود اوباما قبل از انتخابات تغيير را بپذيرد. کشوري که مردمش هزينه‌هاي گران ضديت با آمريکا را در 30 سال گذشته پرداخته‌اند، جنگ 8ساله‌اي که عراق آغازگرش بود از ديد ايرانيان به اغواي دولت ايالات متحده صورت گرفته، تحريم اقتصادي که دست‌کم سقوط ده‌ها هواپيما و کشته شدن صدها نفر حاصل آن است به پيشگامي آمريکا صورت گرفته و هر سال در سالگرد سقوط هواپيماي مسافربر ايراني – که به موشک پرتاب شده از رزمناو آمريکايي در آسمان با همه مسافرانش پودر شد – دولتمردان ايراني شعارها سر مي‌دهند که از خون آنها نخواهند گذشت، حالا چگونه پذيرفتني است که در حرکتي مانند ده‌ها حرکت بي‌توجه به عزت و عرف و قانون که از رئيس دولت نهم سر مي‌زند، آقاي ‌احمدي‌نژاد از اوباما بخواهد هر کار دارد در همين ماه‌ها [يعني قبل از انتخابات] انجام دهد ورنه بعدا [يعني زماني که ديگري به رياست جمهوري انتخاب شد] کار مشکل مي‌شود. اين کدام عزت‌جويي است که چنين کاري را توجيه مي‌کند.

اگر خبري که به نقل از ميزبان سوئيسي آقاي ‌احمدي‌نژاد در رسانه‌هاي اروپايي پخش شده صحت ندارد که به قاعده بايد چنين باشد، چرا دولت تکذيب نمي‌کند هر چه زودتر. تاکنون از رهگذر حضور رئيس‌جمهور در مجامع بين‌المللي که به ظاهر ايشان نه سابقه‌اي نه تجربه‌اي در آن ندارد، زيان‌هاي سهمگيني نصيب مردم شده است. تظاهرات مردمي که از توهين به رئيس‌جمهور [بخوان نماينده‌شان] به فغان مي‌آيند نبايد به معناي تاييد تبليغات و روايت واژگونه دولتي گرفته شود.

مردم وقتي مي‌بينند در دانشگاه کلمبيا ميهمان چنان بي‌مقدار گرفته مي‌شود که ميزبان بدترين کلمات را بر او مي‌بارد البته که عصباني مي‌شوند و راهپيمايي‌شان از عصيان است نه چنان که در تبليغات وانمود مي‌شود براي تاييد. غرور ندارد فحش شنيدن. چنين بود ماجراي اجلاس ژنو که به قول آقاي کروبي معلوم نيست آقاي ‌احمدي‌نژاد براي چه به آنجا رفته بود [جواب به کوري چشم دشمنان به همه اجلاس‌ها مي‌روم که کودکانه و دهان‌کجي است و پاسخ درخور يک مقام عالي نيست]. خروج 40 هيات نمايندگي از اجلاسي که ديگر روساي دولت حاضر در آن از توگو و مونته‌نگرو آمده بودند و فريادهاي ناسزاگويي حاضران و محکوميت سخنان آقاي ‌احمدي‌نژاد توسط مرتس و دبيرکل سازمان ملل، بعد هم تاکيد بر نکاتي خلاف سياست و نظر ايران در قطعنامه اجلاس، درست همانطور که در اجلاس شوراي همکاري کشورهاي حاشيه خليج فارس اتفاق افتاد که براي نخست بار بيانيه ادعاي سه جزيره اين بار با حضور رئيس دولت ايران صادر شد، اينها به ضرب هيچ تبليغي نشانه عزت‌جويي نيست.

حالا سوال اين است که کدام مصلحت‌انديشي ايجاب مي‌کند نمايندگان مجلس که موکلانشان با شعارهاي غرورفروشانه‌شان آشنا هستند نسبت به اين خبر بي‌اعتنا بمانند و بگذرند. کساني که تشکيل کميته صيانت از آرا را عملي مطابق ميل خارجي‌ها توصيف مي‌کنند، آنها که دعوت از ناظران خارجي براي نظارت بر انتخابات را وهن به ملت ايران مي‌خوانند چرا در مورد اين خبر که اگر صحت داشته باشد دعوت آشکار به شرکت [نه نظارت] رئيس يک دولت خارجي به نفع يکي از نامزدهاست، ساکتند. کلمات پشت جمله «بايد در همين ماه‌ها انجام شود وگرنه مشکل‌تر مي‌شود» درخواستي است که بي‌هزينه اجابت نمي‌شود. هزينه‌اي که مردم و نظام بايد آن را پرداخت کنند، همان‌ها که امروز حق دارند بپرسند چه خبر است.

به باورم اين خبر اگر تکذيب نشود به مراتب بزرگ‌تر و خفت‌آورتر از آن اخباري است که از گفت‌وگوهاي آقاي جواد لاريجاني با نيک براون درز کرد و مردم مغرور و عزت‌طلب ايران در دوم خرداد به خاطر آن آقاي ناطق نوري را جريمه کردند. اين بار گوينده همان کس است که مي‌خواهد راي بگيرد و براي اين راي گرفتن به هر دري مي‌زند. مگر آنكه تکذيب شود چنين خبري

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Wednesday, April 22, 2009

کار دشوار آقای ثمره

مقاله امروز اعتمادملی را این جا بخوانید تا سایت آن روزنامه به روز نشده .

سرانجام یکی از دشوارترین شغل ها به آقای ثمره هاشمی رسید اگر این پیش بینی درست باشد که از مقام مشاور عالی رییس جمهور استعفا داد تا رییس ستاد انتخاباتی وی باشد.

پیش از هر نکته این رفتار آقای ثمره را باید غنیمت شمرد و نشان از پیشرفت دانست و توجه کرد که این تن دادن به افکارعمومی و قانون و عرف در قاموس دولت فعلی نبود و این از آن حرکاتی است که در دموکراسی های نهادینه شده رایج است. یادمان باشد هنوز پرونده مدیران دو شغله بازست و با همه اشارات و مصوبه ها هنوز دولت بر سر آن ایستاده و یادمان باشد که آقای احمدی نژاد بر سر استعفا از شهرداری تهران هم نظر خاص خود را داشت. اما فعلا همین نشان از آن دارد که موقعی که منافع ایجاب می کند رعایت قانون و مردم هم امکان پذیرست.

از این نکته گذشته، ریاست ستاد انتخاباتی رییس مشکل است چون هیچ کدام از بریدگی ها و انشعاب ها و شکست ها و وعده های خالی قابل پرده پوشی نیست. تمام شعارهائی که در حالت عادی ساده بود و آسان بود، در این لحظات زیر ذره بینی است و فرصت تکذیب هم نیست. باید خیلی حساب شده بود. یک دختربچه و انرژی اتمی، یک دوستی با مردم اسرائیل، یک نکته پراکنی نابه جا و یک تصمیم نادرست مانند توزیع سیب زمینی در این موقعیت در بوق می رود و در تاریخ می ماند. یک مقاله خانم فاطمه رجبی کار ضد شعار "بنویسید خاتمی بخوانید ..." می کند.

ستاد انتخاباتی چه کند در برابر تبلیغات دو روزنامه هوادار دولت علیه موسوی و کروبی به خاطر گشت ارشاد. ستاد چه کند با حکم دادگاه رکسانا صابری [ آن هم درست در زمانی که سازمان میراث فرهنگی کنفرانس ایرانیان مقیم خارج برپا کرده و چه سخن های نازک و زیبا در دعوت از ایرانیان مهاجر گفته شده]. ستاد چه کند با سئوال مکرر 270 میلیارد دلار چه شد.
در این موقعیت حساس به نظرم ستاد الان دو راه در پیش دارد بر اساس قاعده صدای بزرگ پوشاننده صداهای کوچک، یک حرکت تبلیغاتی بزرگ لازم است. گرچه هر دو راه متضمن خطرست و ریسک آن بالاست اما به هر حال از آن جمله روش های "پیچیده" است که می تواند اگر درست کار شود کمکی بکند و صحنه را بگرداند.
اول طرح استعفا: بر اساس این طرح آقای احمدی نژاد به سکوت خود درباره شرکت در انتخابات ادامه می دهد می دهد می دهد تا ده روز مانده به پایان تبلیغات، در آن زمان اعلام می دارد به علت کار فراوان و کارشکنی ها در انتخابات شرکت نمی کند. آن وقت است که ستاد باید آماده باشد و چادر های صحرائی به پا کند و راه پیمائی شبیه به مائو یا شبیه به راه پیمائی و دسته های شهرستانی درست کند که در سال 1304 به بهانه تمثال امام علی به خانه سردار سپه سرازیر شدند و زمینه را برای پادشاهی وی فراهم کردند. اگر موقعیتی مانند سفر به خارج شهر فراهم شود – همان کاری که سردار سپه کرد قهر کرد و رفت به رودهن – موثرترست.

دوم طرح اوباما درمانی: بر اساس این طرح همان کاری می شود که روز گذشته چاوز کرد و تصادفی و در راهرو کنفرانس آمریکای لاتین سر راه اوباما سبز شد و بلافاصله عکس هایش را دفتر وی در کاراکاس منتشر کرد و جا باقی ماند که وی رحز بخواند که به اوباما چه گفتم. حسن این راه حل آن است که دو روزنامه هوادار دولت هم می توانند از رییس جمهور انتقاد کنند که این خود به اندازه هزار تعریفشان در جلب رای موثرست.

جناب ثمره هاشمی که گفته می شود مشاور محرم و مشاورترین مشاور آقای احمدی نژاد است در چهار سال گذشته دوبار بخت خود در عرصه های بلند سیاست خارجی و داخلی آزموده اما هر دو گام موفقیت آمیز نبود و ناگزیر در این یک سال به همان دفتر مشاورت بازگشت. یک بار سفر وی به عنوان فرستاده ویژه رییس دولت به کاخ الیزه در آخرین ماه های ژاک شیراک، همان زمان که دکتر ولایتی هم به سفری در بالادست به پاریس دست زده بود. دیگر چند ماهی که به معاونت سیاسی وزارت کشور رفت [ که اگر می ماند امروز به جای آقای دانشجو برگزار کننده انتخابات بود] اما در آن کار هم صلاح دیده نشد. حالا باید دید در دو طرح داخلی و خارجی برای ستاد از تجربه های گذشته کدام به کار می آید.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

در ژنو اتفاق افتاد

آن چه در ژنو اتفاق افتاد برای مردمی که در سه ساله گذشته حرکات اینچنینی از آقای احمدی نژاد بسیار دیده اند اصلا عجیب ‏نبود دنیا هم دیگر دارد خود را عادت می دهد و چون قابل پیش بینی است منتظرش می ماند. چنان که بر اساس گفته و نوشته ‏کارشناسان بی طرف اسرائیل با همزمانی مراسم یادبود هولوکاست بهترین بهره ها را برد از فرصتی که رییس جمهور بی فکر ‏ایران برایش ایجاد کرده بود. اما آیا درست گفتم رییس جمهور ایران بی فکر است؟

به باورم باید در این اندیشه تامل کرد. آقای احمدی نژاد بی فکر نیست بلکه اگر به درست نگاه کنیم حرکاتش از قضا خیلی ‏شباهت دارد به تیپ و نمونه ای که در طبقات متراکم جامعه زیاد هم دیده می شود. مخصوص جامعه ایرانی هم نیست. در ‏جوامع راقیه هم از این تیپ فراوانند اما در جوامعی با مدنیت پیشرفته راهکار جور دیگری است. در آن جوامع با وجود صافی ‏های متعدد و مهم از همه احزابی که مدام در جست وجوی استعدادها و مغزها هستند، و با وجود مراحل مختلفی که در جوامع ‏مدنی پیش بینی شده که افراد داوطلب در مدرسه، در کلوب، در انجمن، در دانشکده و دانشگاه ، در شهر، در ایالات و استان ‏رای می گیرند احتمال این که یکی مانند آقای احمدی نژاد به خیابان پاستور برود و چهار سال بودجه و وقت و فرصت های ‏کشور صرف شود تا او تازه بیاموزد که نفت هم ارزان می شود، اوباما هم رییس جمهور می شود، هواپیمای اختصاصی برای ‏رییس دولت ناگزیرست و قانون برای اجراست.‏

اما به هر حال تا زمانی که ایشان در آن دفتر حضور دارد چه من و شما بپسندیم و چه نه، وی صاحب اختیاراتی است و برخی ‏امور را خیلی بطئی فرا می گیرد. چنان که استعفای آقای ثمره یک حرکت مدنی است که در سال های اول ممکن نبود وی ‏بپذیرد اما اینک پذیرفته است. اما می ماند عاداتی که ترک شدنی نیست، حتی اگر ایران مانند ونزوئلا بود و می شد از مردم ‏رای گرفت و ماند باز هم به باورم عاداتی هست که از سر به در نمی شود. از جمله این عادت ها همان است که در تدارک ‏هیات و مراسم عزاداری معمول است. حرف... حرف ... حرف ... پایان ناپذیر حرف. حرف هائی برای خوشایند جمع. حرف ‏های برای گرفتن صلوات، حرف هائی که کسی در جست و جوی ماخذ آن ها نیست.‏

آقای محمد صدر درست می گوید در چهار سال گذشته سیاست خارجی [آن بخش که در اختیار دولت و رییس آن بوده] غیرعلمی ‏اداره شده است. این حرکاتی که تنها و تنها مقصد و مقصودش داخلی است اگر نیک بنگریم عین فساد و به هدر دادن سرمایه ‏کشورست. دقت کنید. رییس جمهور ساده زیست نمی داند وقتی هفته گذشته به خبرنگاران صدا و سیما نفری چهارصد هزار ‏تومان پاداش یا عیدی یا هر چه نامش را بنهیم داده است، این سوء استفاده از بیت المال برای خریدن رای است. در بسیاری از ‏جوامع کافر [مانند آمریکا] عقوبتی سخت دارد.

او نمی داند گزارشی را که قانون گفته باید هر سال به مجلس داده شود، با سه ‏سال تاخیر نمی توان مهر محرمانه زد. یا نمی توان یک سخنرانی مذهبی و اخلاقی را که در مناسبتی دیگر انجام شده به حساب ‏گزارش برنامه چهارم گذاشت. نمی توان چون ایشان خوشش نمی آید مصوبات مجمع و مجلس را نادیده گرفت. یعنی می توان ‏اما هزینه اش زیادست. چنان که نمی توان قطعنامه شورای امنیت را بی ارزش و ورق پاره خواند، یعنی می توان اما هزینه اش ‏برای ملت ایران زیادست. هزینه اش همان کشته های در حوادث هوائی است .
همان تورم بنیان کنی است که بهای روزنامه ها ‏را در عرض چهار سال از پنجاه تومان به پانصد رسانده است. نمی توان از جای دیگر برداشت و بنزین خرید و در جواب گفت ‏بله مصوبه نداشت اما نمی شد مردم را در سیاه زمستان بی نفت گذاشت. نمی توان دست مهرداد را باز گذاشت که از محل ‏فروش اتومبیل به دولت پول بگیرد و با آن زندانیان بدهکار را از زندان آزاد کند و مراسم تبلیغاتی برپا دارد و شعار بدهد که ‏برای دکتر دعا کنید.

این کارها در بخش عمده ای از جهان فسادست. همان که قدر بود ایشان ریشه اش را خشک کند نتوانست ‏آبیاری کرد. او نمی داند چون در فرهنگ هیاتی چنین مراعات و حساب و کتابی معمول نیست. کسی تازه از بچه های هیات ‏نپرسیده چقدر قند و شکر خریده برای عاشورا، چون اصل بر اعتماد و پاکی است و کسی از خرجی امام حسین که برنمی دارد. ‏اما بیت المال چنین نیست. بنشینید و منتظر باشید در آینده نزدیک در همین ایران با همین قوه قضاییه دستگاه ورزش و مدیرانش ‏به اتهام سوء استفاده محاکمه شوند.

در اجتماع هیاتی با شوق برای هم تعربف می کنند همه به حاج محمود گفتند برای بستن ‏لامپ و تجیر نرو خانه مردم گوش نکرد و پرید پایش شکست و صاحبخانه هم وقتی فهمید این ها از عزاداران هستند نه که ‏حرفی نزد بلکه نذری هم کرده بود ادا کرد. آقای احمدی نژاد می داند چنین فرهنگی را نمی توان در سطح جهانی به کار ‏گذاشت، اما رادیو تلویزیون هست می توان در ژنو گفت و در تهران سودش را برد. می شود همان که دو روز پیش شد.‏

در اجلاسی که هیچ رییس دولتی در آن حاضر نبود. هر چه بود وزیر بود و حتی معاون وزیر، ناگهان ریسس جمهوری آمد. ‏سویسی ها روابطشان با لیبی به هم خورده است چرا که فرزند معمر قذافی را پلیس سویس جلب کرده چون که خدمتکاران ‏خانه مجلل وی در سویس از دستش شکایت کرده اند و به دستور قدافی مردم به خیابان ها ریخته اند و موضوع حیثیتی و ملی ‏شده است . در حالی که قسمت اصلی سوخت سویس را لیبی تامین می کند. حالا سویسی ها به دست و پا افتاده اند و وزیرخارحه ‏شان هم باکی نیست که روسری به سر کند و به تهران بیابد. پس از این موقعیت می توان استفاده کرد، وعده نفت و گازی داد ... ‏از جیب ملت ایران تبلیغات ریاست جمهوری را در ژنو تدارک دید. این که در آن جا چه توهینی شده است به ایرانیان مساله او ‏نیست. ‏

نطق جناب رییس جمهور که با آیه قرآن و دعای فرج آغاز شد، اگر دوربین صدا و سیما نبود شکل نمی گرفت. در حقیقت برای ‏ایرانیان بود که قرارست پنچاه و پنج روز دیگر پای صندوق بروند و از قدرتمندان و روحانیون و تکنوکرات ها و قلمی مردمان ‏هیچ کس در هیچ زمینه ای از دولت راضی نیست. پس ستاد انتخاباتی که نام خود را مردمی گذاشته به مصداق برعکس نهند نام ‏زنگی [چرا که واضح تر از آن است که بودجه اش از کجا می آید که لقب مردمی دادن چیزی را عوض کند] چیزی ندارد جز ‏آن که باز غرورفروشی کاذب کند. چه باک اگر اسرائیلی ها پیش بینی کار را کرده و مراسم یادبود هولوکاست را گذاشته باشند ‏در همین روز. پس چنین می شود که شد. گرم تر و جذاب تر و کوبنده تر از همیشه مراسمشان برگزار می شود و اشاره شان ‏پی در پی به خطری است که از جانب ایران تهدیدشان می کند. ‏

نطق جناب احمدی نژاد برای اجلاس ژنو نبود، برای مردم ایران بود، برای اولین بار در پایان دعای فرج هشت نفری دست ‏زدند به جای صلوات که وزیر خارجه و معاون رییس جمهور و وزیر دادگستری و اعضای هیات ایرانی بودند. اما حتی همان ‏رییس جمهور گرفتار سویس که در فکر سوخت زمستان است، نتوانست محکوم نکند. دیگران که وضعشان معلوم است. اگر این ‏بگوئی در پاسخ می فرمایند برای ما خشم آمریکا چه اهمیت دارد پاسخشان این است که تیتر روزنامه دولت "پیشنهاد ‏خودروسازان آمریکا" چیست و تیتر روزنامه جام جم چهار بانک آمریکائی در راه تهران برای چیست اگر از شدت ذوق نیست.‏

آقای احمدی نژاد بزرگ ترین تیشه را به اعتبار ایران و هم اعتبار جمهوری اسلامی وارد آورد، نه چون از اسرائیل بدگفت و ‏نشریات راستی علیه او می نویسند، بلکه مصالح مردم ایران را به عکس و تفصیلات خود در رسانه ها فروخت. ‏
ژنو هم به کلمبیا اضافه شد. اگر واقعا ملت ایران بدان سادگی باشد که طراحان ستاد انتخاباتی احمدی نژاد فکر می کنند باید ‏منتظر بود که در چهار سال آینده باز از این گونه حرکات تکرار شود. باز هرج و مرج و گرانی و بی اعتباری هر چه بیش تر ‏ایرانی.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Saturday, April 18, 2009

داریم می آئیم

این مقاله امروز اعتمادست

پنجاه و چند روز مانده به انتخابات به عنوان صاحب يک راي که براي همين يک راي ارزش و اهميت قائل است و حاضر نيست از آن دست بردارد و به کسش وانهد، از روندي که اوضاع انتخابات به خود گرفته خشنودم. و در اين وضعيت برايم خيلي فرق ندارد که چه کسي انتخاب شود، نه که به راستي فرقي نکند بلکه همان طور که عباس عبدي نوشت، و درست نوشت، مهم اين است و بايد اين باشد که در هر حرکتي شبيه به اين جامعه براي رسيدن به مردمسالاري چه مي آموزد و براي نهادينه کردن دموکراسي چه گامي برداشته مي شود.

اولين موجب شادماني آني است که در رفتار آقاي موسوي و آقاي کروبي مي گذرد. همان ايجاب و قبول که دارد فضا را بر غوغائيان تنگ مي کند. فحش ندادن، فرياد نکشيدن، نفي نکردن. مردم را عاقل پنداشتن و به آرامي به آنها گفتن که چه در سر دارند.

اينها ثمر داده است. گوش کنيد صدايشان دارد مي گيرد، جوهر فحش و کينه در قلم بلاگر معجزه نويس دارد خشک مي شود، و دنبال بهانه مي گردد براي قهر کردن. ادبيات حذف و تهديد و فرمان بريدگي دارد بي مشتري مي شود. عربده جويي از رونق مي افتد، متانت و خردمندي در همين مدت کوتاه مردم ايران را محک زده است. در همين يکي دو هفته آشکارشده خطا مي کردند آنها که مي پنداشتند اکثريت مردم خامند و به قول شاعر به هزار وعده مي مانند و به يک فريب مي خسبند و راي خود را به شعار و سيب زميني مي فروشند.

آنان حتي تحليل شان از انتخابات گذشته هم نادرست بود هرچند عمليات پيچيده شان حاصل داد اما نه چنان بود که مردم همان ها هستند که عرايض خود را در چاه مي اندازند. اين ساده لوحي مي پنداشتند مشخصه اکثريت جامعه است و خطا مي کردند. تا همين جا حاصل فوق العاده است و برنده از پيش تعيين شده. اگر پدران مان و مادران مان، و پدران و مادران آنها در اين صد و اندي سال در هر انتخابات همين اندازه به جامعه آموخته و جامعه را به چالش انديشه و ورزش سياسي کشانده بودند، کارمان صدها بار بهتر از اين بود که هست. اما آنها خيلي زود هدف را تامين شده ديدند و در بازي سياه و سفيد هر بار فقط هدف شان اين بود که سفيد پيروز شود و سياه حذف شود. همين.

بي گمان به سرعت در اردوي همين دولت اتفاق هايي مي افتد و از جمله اينکه ديگر نخواهيم ديد در يک روز واحد رئيس دولت به ديدن چند هزار مردم کرمان که براي استقبال وي آمده اند، به شوق آيد و سخن از اداره جهان بگويد. در همان روز روزنامه رسمي دولت با شادماني تيتر اصلي خود را به اين خبر اختصاص دهد؛ «پيشنهاد خودروسازان امريکا به ايران».

خبري خالي از اعتماد به نفس و پر از تمنا. حتي در کوچک ترين و بي غرور ترين جوامع جهان هم پيشنهاد چند شرکت خودروسازي امريکا چنين بزرگ نمي شود و چنين شادماني نمي آورد که تيتر اول روزنامه دولت شود چه رسد به کشوري که 30 سال است با امريکا درگير بوده است. چه رسد که خبر هم خالي باشد و در آن از قول مديرعامل يک شرکت خودروسازي داخلي نوشته شده؛ «با توجه به فشاري که احتمال مي دهيم دولت امريکا به اين شرکت ها وارد کند، تا زمان قطعي شدن توافقات از اعلام رسمي نام دو شرکت پيشنهاد دهنده همکاري خود داري مي کنيم.»

يعني هيچ. چنان که دنباله خبر هم قرعه پوچ است وقتي مي گويد «برخي از خودروسازان اروپايي که پيش از اين اصلاً حاضر به همکاري با ما نبودند، در دو ماه اخير پيشنهاد مستقيم خريد سهام و کار مشترک به سايپا داده اند که پيام خوبي براي کشور ماست.» يکي بپرسد کدام شرکت اروپايي تا به حال حاضر به همکاري با ايران نبود، در دو ماه اخير چه ديده اند اروپايي ها که کار نکرده مي کنند جز برپايي جشن براي خريد زندان بدهکاران از کيسه دولت [بگو منت گذاشتن و دعا گو درست کردن]. اما واقعيت اين است که خودروسازان اروپايي همواره آماده همکاري بودند از قضا دولت هاي قبلي مقررات سختي تدوين کرده بودند که آنها نتوانند بدون انتقال تکنولوژي وارد بازار حمايت شده و آماده داخلي شوند. تازه يکي نيست بپرسد چرا پيشنهادهايي که هنوز نه بررسي شده و نه به تصويب مراجع صاحب صلاحيت رسيده، پيام خوبي براي کشور ماست. اين چه بي غروري است، در همان حالي که رئيس دولت خبر مي دهد که دنيا از ما براي مديريت کمک مي خواهد.

انتخابات و صندوق راي برکت است. جوامع مردمسالار در فرصت انتخابات شادماني مي يابند و احساس مالکيت و تعلق کشور به خود در وجودشان مي جوشد. در جوامعي که مردمسالاري در آنها نهادينه نشده، نه صندوقي هست نه انتخابي، و گاه نه که لبخندي نيست، تازه گلوله و بمب و خون هم هست که بر سنگفرش خيابان ها جاري مي شود.

و انتخابات روان بهترين مجال است براي گريز از سرنوشت دوم. و ما داريم مي آييم

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Sunday, April 12, 2009

تبلیغاتی که پشیمانی می آورد

این مقاله روز یکشنبه اعتماد است

تبديل همه مفاهيم زندگي به تعابير سياسي و قرار دادن همه مباحث در جدول سياست جز قرار دادن آدمي در دهليز يک و صد کاري نمي کند و جز پشيماني بار نمي آورد و جز خطاي پي در پي نصيب نمي دهد. به ويژه وقتي سخن از کشوري است با هفتاد و چند ميليون انسان- صحبت از يک برگ نيست- و سخن از مهماتي مانند امنيت يا آب است.

حرکت به سوي اصلاح الگوي مصرف در سالي که به گفته وزير نيرو 80 درصد از آب ورودي به سد کرج کاسته شده مناسب ترين هشداري است که به مردم و دولت مي شد داد. فارغ از شعار و فارغ از مباحث سياسي اين حرکت بايد به سامان برسد.

فارغ از اينکه کدام دولت در مديريت غلط آب مقصرتر بوده و کار را به اينجا کشانده در آستانه تابستاني که آب کم و کم و کم خواهد بود بايد دست به دست، اين حکايت را از درون فهرست بدگويي و رقابت خارج کرد. تفاوتي نخواهد داشت اگر بدانيم کدام دولتمردان با بي تدبيري و بي خيالي فاجعه را دامن زده يا باعث شده اند خم به دم برسد. الان کاري جز تدبير اضطراري نمي توان.

آبي که امسال وجود ندارد تا مانند هميشه بي حساب مصرف شود، اگر همه با هم مديريت نکنيم و بي اعتنايش باشيم مي تواند خسارت هايي در پي آورد که جبران ناپذير است. دولت هايي که در توزيع اسکناس هاي نو و درآمد حاصل از فروش سرمايه نفت چرب دست اند بايد نشان دهند در هدايت و مديريت کمبود ها نيز هنري دارند. اين فقط در ترنابازي است که سلطان برگزيده کارش تقسيم توت و گردوست و فرمان دادن، و ديگران کارشان جز اطاعت نيست.

در عالم واقع کساني که به کارهاي مهم گمارده مي شوند به همان نسبت جدولي پيچيده تر در برابرشان قرار مي گيرد که معنايش اين است که چه مي توانند کرد براي کاستن از آلام. کلي که مغز بسوزانند ممکن است بتوانند بد را از بدتر تشخيص دهند. بهشتي که وعده مي دهند تنها با چند برابر شدن بهاي نفت انسان ها را از خود بيخود و مغرور و جنت ساز مي کند.

در کار امنيت از اين هم کار دشوارتر است. آنها که امنيت شان به هر دليل از دست مي رود ديگر هيچ چيز در نظرشان صاحب اهميت نيست. هم اکنون بخش عمده يي از پاکستان، بخشي از عراق، عمده يي از افغانستان در همسايگي ما امنيت از دست داده اند و ديگر هيچ چيز برايشان معناي خود را ندارد. به اين مردم هر چه تعارف کني و هر گلي بر سرشان بزني، تا به فردايشان اميد نيست و هر آن احتمال مي رسد که بد از آسمان فرود آيد، فايده يي نخواهد داشت.

در مقابل واقعيتي بدين آشکاري فرض کنيم طرح امنيت اجتماعي بد اجرا شده است، انداختن آفتابه بر گردن ها و گرداندن در شهر بد است، و بعضي کارهاي ديگر. آيا اين بدين معناست که مي توان با امنيت شهرها بازي کرد. حتماً نيست. تامين امنيت مردم از اصلي ترين مسووليت هاي دولت است و اگر کساني اين بخش را نيز به سياست مي آلايند به راستي ظلم مي کنند. تيغي دودم است.

در عالم تبليغات مي گويند هرگز نبايد يک شرکت کشتيراني براي خود تبليغ کند که من کمتر از همه غرق کشتي داشته ام، يا پز بدهد که تا به حال مسافري يا کالايي در خطوط من از بين نرفته است. استدلال مجربان فن اين است؛ اگر موسسه يي چنين تبليغي کرد و حادثه يي برايش اتفاق افتاد آن وقت ديگر به هيچ ترتيبي چهره آن موسسه پاک شدني نيست. او بايد دکان خود ببندد. در حالي که ديگراني که چنين تبليغي نکرده اند به روز حادثه يک مدت کوتاه خسارت مي بينند و بعد فراموش مي شود.

اين حرص براي تبديل کردن هر چيز- حتي وظايف عادي حکومت- به منت و تبليغات، اين عطش براي سخن گفتن و مغز شستن، از جمله مهم ترين دلايل اين بيماري است که باعث مي شود در شرق، به تعداد کساني که دوره خدمت شان پايان مي رسد طلبکاران خسارت کشيده وجود داشته باشد. شرقيان اگر بعد از حکومتداري سري بر تن شان مانده باشد مدام آه حسرت کشان بدگوي روزگارند که قدر آنها ندانست. در سمت باتجربه جهان چنين نيست. آنان که مي روند، معمولاً با احترامي به اندازه مي روند که خاطرات بنويسند و تجربيات خود به ديگران بسپارند و حتي در بدترين شرايط مانند آنچه بر سر جرج بوش آمده، خسران و حسرتي در کار نيست

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Wednesday, April 8, 2009

معرفی کتاب نامداران ایرانی



این شرحی است که در معرفی کتاب تازه نامداران ایرانی نوشته عباس میلانی نوشته ام برای سایت فارسی بی بی سی

ایرانیان نامدار یا زنان و مردانی که ایران مدرن را ساختند عنوان کتاب دوجلدی از عباس میلانی است که دانشگاه سیراکیوز آن را منتشر کرده و تا این زمان مستندترین تحقیقی است که پیرامون افراد اثرگذار در دوران سلطنت آخرین پادشاه ایران [1320 تا 1357] نوشته شده است.

مهم ترین دستاورد این کتاب 1200 صفحه ای که به زبان انگلیسی نوشته شده آن جاست که به درستی نشان می دهد در حضور و حکومت خودکامگان نیز مدیران و فن سالاران نقش برجسته ای در سرنوشت جامعه خویش دارند و دانش آموختگان دانشگاه های معتبر در این میان انگشت نمایند چرا هم بهتر دانستند، و هم آموخته های خود را بهتر و ماندگارتر و جسورتر به عمل در آوردند.

عباس میلانی که پیش از این با کتاب "معمای هویدا" تبحر خود را در زندگی نامه نویسی نشان داده بود، در این اثر تازه و گسترده دامن، زندگی بیش از صد و پنجاه نفر از مردان و زنانی را که در رشته های سیاست و دیپلماسی، صنعت و تجارت، مهندسی و معماری، نظامی گری، تاریخ، ادبیات، روزنامه نگاری، هنر، شعر، پزشکی، ورزشی، کشاورزی، آموزش، بانکداری، مذهب، حقوق، باستان شناسی اثرگذار بوده اند هدف گرفته است.

اثر ایرانیان نامدار که بر پایه جمع آوری اسناد و گفتگوهای رویارو ترتیب یافته، کتابی در زمره کتاب های ماخذ و دانشگاهی نیست بلکه همانند معمای هویدا، با بیان روائی که برای آن برگزیده شده، اثری ادبی است که نویسنده از هنرنمائی در توصیف صحنه ها باز نمانده و گرفتار خشکی کتاب های ماخذ نشده است.

میلانی در مقدمه کتاب اظهار نظر کرده که زندگی نامه به عنوان روایت تاریخ پنج هزار سالی در دنیا زمینه دارد و متن تاریخی گیل گمش شاهد آن. اما در ایران زندگی نامه نویسی به دوهزار و پانصد سال پیش می رسد و از قضا با شرح جزئیات زندگی مردمان هم همگام بوده است اما بعد از اسلام به این گونه روایت تاریخ پایان داده شده و برای اثبات نظر خود کلمات و یا معادل هائی را شاهد آورده که در متون فارسی برای زندگی نامه به کار می رود مانند "حدیث نفس" یا "حدیث حال".

نویسنده کتاب نامداران ایرانی برای تدارک این کار بزرگ چنان که در مقدمه آورده است به گوشه های عالم که اینک ایرانیان در آن جا پراکنده اند سفر کرده و پانصد مصاحبه انجام داده که نیمی از آن ها را موفق شده که ضبط کند. به کتابخانه های مختلف سر زده و در گفتگو با بازماندگان شخصیت ها به اسناد خانوادگی آن ها دست یافته است.

با این همه انتخاب "نامداران" کاری نه چندان آسان بوده است. از همین رو، برای تهیه کتاب گروهی از مشاوران برگزیده شده بودند که نام آنان در مقدمه ای که آقای اکبر لاری سرمایه گذار کتاب نوشته آمده است: ابوالفتح اردلان، اسکندر ارجمند، سیاوش ارجمند، علی ابراهیمی، ابراهیم گلستان، فرهنگ مهر، رضا مقتدر، نصرالله خسروشاهی، مهدی سمیعی، وحید کوروس مقتدر، مریم پناهی انصاری، سر الدون گریفیث و ماری سلدون اوانز.

اما از مقدمه بر می آید که گروه مشاوران در انتخاب ها و متن نوشته ها دخالتی نداشته اند و دکتر میلانی در قضاوت های خود کاملا آزاد بوده و حتی هیات مشاوران، برای بازگذاشتن دست وی، نام های خود را از فهرست جدا کرده اند گرچه زندگی نامه تقریبا همه آن ها - یا نزدیکانشان - در کتاب آمده است.

اسامی نامداران

سنگین ترین بخش کتاب "نامداران ایرانی" سیاست است و در آن این نام ها دیده می شود: حسین علا، اسدالله علم، علینقی عالیخانی، علی امینی، جمشید آموزگار، هوشنگ انصاری، حسن ارسنجانی، صفی اصفیا، حمید اشرف، شاپور بختیار، مظفر بقائی، مهرانگیز دولتشاهی، منوچهر اقبال، برادران انتظام، رضا فلاح، عزیز، خداداد، مریم، و ستاره فرمانفرمائیان، محمدعلی فروغی، احمد قوام، رضا قطبی، گلشائیان، حکیم الملک، علی اصغر حکمت، سردار فاخر حکمت، امیرعباس هویدا، فریدون مهدوی، عبدالمجید مجیدی، منیر وکیلی، خلیل ملکی، حانواده منصور، محمد مصدق، هوشنگ نهاوندی، پرویز نیکخواه، ناصر و خسرو قشقائی، شاپور و مهری راسخ، فواد روحانی، حسرو روزبه، پرویز ثابتی، غلامحسین صدیقی، فخرالدین شادمان، جعفر شریف امامی، سید ضیاالدین طباطبائی، سید حسن تقی زاده و اردشیر زاهدی.

اما نام آوران دیگر بخش ها به این اندازه نیستند چنان که در ورزش تنها نام از غلامرضا تختی رفته و در حقوق فقط از شاهین آقایان و محمد باهری. در میان کلکسیونرهای عتیقه هم از حاجی حسین آقا ملک، حاجی محمد نمازی و ارباب رستم گیو نام برده شده و از میان شخصیت های مذهبی نامدار از آیت الله ها ابوالقاسم کاشانی و روح الله خمینی، کاظم شریعتمداری و علی شریعتی نام آمده است.

در رشته مشاوره و ساختمان نام از مجید اعلم، علی ابراهیمی، حمید قدیمی، اکبرلاری، امیرملک یزدی و فریدون ربیع برده شده و در معماری و مهندسی از حسین امانت، محسن فروغی، رضا مقتدر و هوشنگ سیحون. بوالحسن ابتهاج، ابوالقاسم خردجو، محمدعلی مفرح، برادران مقدم، و مهدی سمیعی از میان نامداران بانکداری برگزیده شده اند و از استادان نامدار علامه دهخدا، بدیع الزمان فروزانفر، سلیمان حییم، محسن هشترودی و محمد قزوینی.

کتاب ایرانیان نامدار در بخش آموزش از محمد بهمن بیگی، فرهنگ مهر، محمد علی مجتهدی، پروِيز ناتل خانلری، فرخ رو پارسا، علی شیخ الاسلام نام آورده و در میان مردان تاریخدان از ذبیخ بهروز، عباس اقبال آشتیانی و احمد کسروی نوشته و از نامداران رشته پزشکی زندگی نامه یحیی عدل، فریدون علا، عبدالکریم ایادی و چهرازی درج است.

و سرانجام در بخش ادبیات مهدی اخوان ثالث، جلال آل احمد، صمد بهرنگی، فروغ فرخ زاد، ابراهیم گلستان، هوشنگ گلشیری، صادق هدایت، ذبیح الله منصوری، غلامحسین ساعدی، سهراب سپهری، جعفر شهری و نیما یوشیج حضور دارند.

آن ها که نیستند

خوانندگان شاید اولین برخوردشان با کتاب به قاعده نقد انتخاب هاست در حالی که می توان پنداشت هر گروه و هر شخصی که انتخاب صد و پنجاه نفر نامدار را به عهده می گرفت، انتخابش با دیگران متفاوت بود و جا داشت که گروهی بر آن خرده گیرند.

با این وجود در پاره ای از بخش ها کمبود ها بیشتر به چشم می آید و در معدودی از موارد نام هائی به چشم می خورد که به نظر خواننده در اولویت قرار نداشته اند. از جمله می توان در بخش سیاست غیبت نصرت الله معینیان، عبدالحسین هژیر و جلال شادمان را دید در میان استادان از نبود نام مجتبی مینوی و در میان تاریخدانان از این که نامی از فریدون آدمیت در میان نیست تعجب کرد.

کمبود ها یا زیاد بودهای بخش ادبیات به نظر می رسد که بیش از دیگر موارد در روزهای دیگر در میان خوانندگان به بحث کشیده شود. پرفروش ترین و تکرار شونده ترین شاعر این دوران احمد شاملو نامش نیست و هم نام احمدرضا احمدی که شاخه ای را که فروغ به درخت بارور نیما زد او گرفت و به جوانه رساند. بی شک انتخاب یک نفر در زمینه ورزش [ که آن یک نفر به درست غلامرضا تختی است] و نادیده ماندن محمود نامجو، محمد نصیری، عبدالله موحد و فوتبالیست های نسل اول به چشم ها خواهد آمد.

چنان که سیمین دانشور، صادق چوبک و محمود دولت آبادی قصه نویسانی هستند که نامشان در کتاب نامداران نیست و در بخش هنر هم نقشی از بیژن مفید و بهرام بیضائی را نمی توان دید. در بخش نظامیان نبود نام ارتشبدها فریدون جم، عبدالله هدایت و فتح الله مین باشیان پیداست که مدرن سازی ارتش بیشتر یادگار آن هاست.

منابع دیگر

در بیست سال اخیر موسسات وابسته به بودجه عمومی در ایران شرح حال هائی از رجال دوران گذشته منتشر کرده اند که بیشتر گزینشی و به قصد افشاگری و بدنامی دیگران فراهم آمده و از همین جهت، با همه دقتی که گاه در مستند سازی این کتاب ها به کار رفته، و با وجود آن عکس ها و اسناد آن برگرفته از خانه های مصادره شده و یا برآمده از انبار نهادهای قضائی و امنیتی است، اما به دلیل یک سویه نگری و تبلیغاتی بودن آن ها، از ارزشی تحقیقاتی برخوردار نیستند.

اما عطش جامعه بعد از انقلاب به شناخت تاریخ خود و بازیگران آن موجب شده است که کتاب های متعددی که خاطرات دست در کاران و یا زندگی نامه آن هاست به چاپ برسد. اما کتاب های مجموع در زمینه زندگی نامه نامداران ایرانی فراوان نیستند.

سال ها بعد از مشروطیت چندین کتاب برای شناخت قهرمانان مشروطه نوشته شد از آن جمله است رهبران مشروطه نوشته ابراهیم صفائی و رجال عصر مشروطیت نوشته سید ابوالحسن علوی و سیاست گران دوره قاجار نوشته خان ملک ساسانی. اما در میان معدودان شش جلد شرح حال رجال نامدار ایران نوشته مهدی بامداد تا سال های دراز تنها منبع معتبر برای شناخت مردان اثرگذار ایران از اواخر قرن نوزدهم تا نیمه قرن بیستم میلادی بود.

در دوران جمهوری اسلامی که رغبت به کتاب های مربوط به تاریخ معاصر شدت گرفت سه جلد کتاب شرح حال رجال سیاسی و اجتماعی نوشته باقر عاقلی در زمره کتاب های پرفروش بود اما این کتاب ها با جمع آوری مطالب و نوشته های دیگران تهیه شده بود در حالی که کتاب آقای میلانی در بسیاری از موارد دارای اطلاعات دست اولی است که حاصل دسترسی به اسناد تازه و گفتگو با افراد و بازماندگان نامداران است.

شاید کتاب نامداران نوشته عباس میلانی از نظر دامنه و بیان داستان گونه اش بیش از همه به بازیگران عصر طلائی نوشته ابراهیم خواجه نوری شباهت ببرد که دست در کاران دوره رضاشاه را موضوع قرار داده بود. آن کتاب بعد از سقوط رضاشاه و در دورانی اول به صورت پاورقی، بعد به صورت جزوه های کوچک و سپس به صورت کتاب منتشر شد که بعد از بیست سال سکوت و بی خبری مردم تشنه شناخت کسانی بودند که زیر سایه مقتدر بنیان گذار سلسله پهلوی بر آنان حکومت داشتند.

منبع دیگری که برای شناخت رجال تاریخ معاصر وجود دارد مجموعه تاریخ شفاهی است که تحت سرپرستی حبیب لاجوردی به صورت مصاحبه هائی با افراد نامدار انجام شد و برخی از آن ها به صورت کتاب منتشر شده است.

اما این که کتاب نامداران به زبان انگلیسی نوشته شده و امکاناتی برای تحقیق و تفحص از پیش در اختیار نویسنده آن بوده است در نتیجه کار هم بازتاب دارد، گرچه امکانات به تنهائی هرگز پدید آورنده اثر معتبری نبوده است. نوشتار روان و رعایت بی طرفی در بیش تر زندگی نامه ها به نامداران ایران جلوه خاص می بخشد

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نقد کتاب نامداران ایران

و این بخش دوم است و به نقد کتاب نامداران ایرانی اختصاص دارد و برای سایت فارسی بی بی سی نوشته شده .

کتاب نامداران ایران به نوشته عباس میلانی (از انتشارات دانشگاه سیراکیوز) صد و پنجاه و چند نام را در برمی گیرد که در طول سال های 1320 تا زمان انقلاب ایران (1357) در سرنوشت کشور موثر بوده اند.

این تاکید که ملاک انتخاب ها نه خوشنامی و یا اهمیت شعلی و پیشگامی بلکه تاثیر گذاری این نامداران در آن فاصله 37 ساله در سرنوشت ایران مدرن بوده است، مانع از آن نمی شود که خواننده کتاب در همان اول از خود بپرسد انتخاب این صد و پنجاه و اندی چگونه صورت پذیرفته است.

بیشتر کسانی که نامشان در کتاب نامداران ایران آمده چنان سرشناس اند که کمتر تردیدی در انتخاب آنان باقی می ماند. اگر نقدی وارد می شود شاید نسبت به بیست نفری باشد که می توانستند جای خود را به دیگران بدهند.

از جمله می توان در بخش نامداران سیاست جای حسین فاطمی، نصرت الله معینیان، عبدالحسین هژیر، جلال شادمان، مهناز افخمی و بيژن جزنی را خالی دید. در میان استادان نام مجتبی مینوی نیست اما استادان بزرگوار محمد قزوینی و اقبال اشتیانی هستند که تاثیرگذاریشان به سال های قبل از دوران کتاب (1320 برمی گردد.

می توان خرده گرفت که چرا نام حبیب ثابت سرمایه دار و بازرگان در میان صنتعگران آمده است و یا هژبر یزدانی که او نیز در ایران از راه تجارت و فعالیت های پولی و بانکی ثروت شد در بین کشاورزان آمده است. خواننده علاقه مند از این که در میان تاریخدانان نامی از فریدون آدمیت و باستانی پاریزی نیست تعجب می کند.

از ناشران به درست نام عبدالکریم جعفری در میان فهرست نامداران ایران هست اما همایون صنعتی زاده (با انتشارات فرانکلین) و علیرضا حیدری (با انتشارات خوارزمی) نیستند.
در میان خانواده هائی که خود در بین نامداران آمده اند می توان از نبود دست کم ده خانواده پرسید از آن جمله : مهدوی ها (حاج محمد حسن و محمد حسین امین الضرب، اصغر و یحیی مهدوی)، باتمانقلیچ ها (به جز سپهبد نادر، مهدی و فریدون و بهمن) ، خوئی ها (رحیم زاده خوئی، خویلو و نعمت زاده) وهاب زاده ها و اخوان ها.

در محتوا
نکته ای که در نگارش زندگی نامه ها به چشم می آید گوناگونی سبک و هوای نگارش آن ها و تفاوتشان با یکدیگرست، چنان که گاه موجزند و بدون جزئیات، گاه به شرح جزء به جزء گذشته نامداران پرداخته شده. گاه ادامه سرگذشت نامداران بعد از انقلاب با موشکافی بیشتر نوشته شده و در برخی مواقع پیشینه و گذشته خاندان - حتی به دوران قاجار - صفحاتی را به خود اختصاص داده است . برخی زندگی نامه ها به راستی مانند متنی ادبی و با گردش متبحرانه قلم، چنان فضائی خلق شده که انگار با یک تراژدی کلاسیک روبرو شده ایم، اما نیمی از آن ها از چنین مزیتی بی بهره اند و به متون کلاسیک و کتاب های مرجع خشک شباهت می برند.
گاه به کار رفتن تعبیرهائی که چندان رایج نیستند و گاه به کار نرفتن تعبیرهای رایج خواننده را با سئوال هائی درگیر می کند. مانند پرهیز نویسنده از به کار بردن عنوان کودتا برای 28 مرداد سال 32 و سقوط دولت مصدق.

این پرهیز که در مقدمه کتاب و در زندگی نامه ها - جز چند جا که به نظر می رسد از نظر دور مانده – تکرار شده برخورد تازه عباس میلانی با تاریخ معاصرست که قبل از انتشار این کتاب در نوشته های وی سابقه و نمونه نداشت.

اما کتابی به این وسعت و اهمیت از اغلاطی هر چند کم اهمیتی در ثبت اسامی برکنار نمانده است. مانند ملاجعفر سبزواری (به جای ملاهادی)، متجاوز از بیست جا سید حسین (به جای نایب حسین کاشی)، مشد یا مشاد [به جای مشهد- متعدد]، ژنرال اردشیر زاهدی (به جای فضل الله زاهدی در صفحه 63)، رضا دانشور (به جای حسین دانشوردر صفحه 634)، علی اکبر حکم زاده (به جای محمد رضا حکیمی صفحه 811)، بانک سادات (به جای صادرات صفحه 806)، سرهنگ حریری (به جای تیمسار محرری در صفحه 806).

در نقد محتوای زندگی نامه ها، نکته اصلی آن است که هر زندگی نامه در کتاب نامداران سبکی جدا را دنبال می کند که می تواند شیرینی و جذابیت کتاب را افزون کند اما گاه این تنوع حکایت از کمبود منابع یا نادیده ماندن مآخذ حکایت می کند.
در برخی از زندگی نامه ها در دسترس بودن منابع انسانی دست اول و مدارک مستند موجب گردیده که نویسنده با ذکر جزئیات و اعتماد به نفس کافی گاه به داوری هائی هم دست بزند و انتقادهای احتمالی منقدان را هم پاسخ گوید . از این قبیل است زندگی نامه سپهبد فضل الله زاهدی و اردشیر زاهدی، حسن پاکروان وامیرعباس هویدا.

در نقطه مقابل زندگی نامه کسانی مانند ارتشبد توفانیان جز دو سه نکته کوچک که حکایت از ناباوری نویسنده نسبت به ادعاهای "ژنرال پنج در صد" دارد، چیزی از وی باز نمی گوید. در حالی که اگر مانند بخش های دیگر کتاب زندگی نامه کسی که نماینده شاه در خرید های نظامی دوران طلائی درآمد بود به فرصتی برای رازگشائی از خرید های نظامی دوران انفجار بهای نفت تبدیل می شد و افتضاح هائی که دامن بسیاری از کشورهای خریدار و فروشنده اسلحه را گرفت، اما ایران به آن آلوده نشد، چه بسا حدس و گمان جای خود را به واقعیت ها می داد.

داوری ها: دو اطلاعاتی
با همه پرهیز نویسنده از داوری و قضاوت درباره افراد اما در موارد متعددی قلم آقای میلانی به داوری چرخیده است "رزم آرا یکه و یگانه بود"(زندگی نامه سپهبد رزم آرا صفحه 183) "او یک شاه ساز، یک سرباز جذاب و خوش سیما بود شهره به خوشنامی"(زندگی نامه سپهبد زاهدی صفحه 495).

اما به عنوان نمونه داوری های نویسنده در مورد پرویز ثابتی و حسین فردوست، دو چهره نامدار اطلاعاتی در دوران مورد بحث، دوگانگی مشهودی دارند. در هر دو مورد جای خالی اطلاعات دست اول پیداست اما در یکی نویسنده آن جای خالی را با باورهای مثبت پر می کند و در مورد دیگری برعکس.

آقای میلانی در زندگی نامه فردوست اعترافاتی را که تحت عنوان خاطرات فردوست منتشر شده نشانه "اشراف و عمق اطلاعات وی" می نویسد و این که "او مردی بود که زیاد می دانست". اما در ادامه همین قضاوت، به درست می نویسد "نوشته های دو جلد خاطرات فردوست (منتشر شده توسط انتشارات وابسته به وزارت اطلاعات) می تواند زیر فشار یا تحت تاثیر بازجویان وی در زندان باشد".

حسین فردوست از سطر اول زندگی نامه اش پیداست که از نظر نویسنده کتاب نامداران ایرانی شخصیتی خیانتکار و به غایت منفی و منفور و خیانتکارست اما در مورد پرویز ثابتی با همه شنیده ها و دانسته ها باید منتظر ماند تا خاطرات دو هزار صفحه ای او [که در گفتگوی تلفنی با آقای میلانی وعده اش داده شده] منتشر شود.

در زندگی نامه پرویز ثابتی نویسنده برای نشان دادن پیچیدگی روابط ثابتی و شاه اشاره می کند که "شاه در روزهای آخر سلطنت نامداران زمان را به زندان انداخت اما به حبس ثابتی اشاره ای نکرد و حتی اجازه داد که وی از کشور خارج شود". در حالی که رفتار آخرین پادشاه جای هیچ تعجب ندارد.

بنا به گفته شاپور بختیار آخرین نخست وزیر دوران سلطنت، آخرین دستور شاه به او در فرودگاه هنگام خروج از کشور، که چند بار هم بر آن تاکید کرد صدور گذرنامه برای سپهبد حسین آزموده (دادستان دادگاه نظامی دکتر مصدق) بود که شاه می دانست تا چه اندازه با نفرت مردم روبروست. علت تصمیم شاه در مورد ثابتی هم با همین توجیه یافتنی است.
از اتفاق، تامل برانگیزترین زندگی نامه ها مربوط به پرويز ثابتی است که نویسنده منابع اندکی درباره وی در دست دارد و برای نوشتن زندگی نامه ای که در آن به قتل جوانی در شعبه شارل ژوردن تهران توسط محافظ همسر ثابتی اشاره نمی کند که در زمان خود از تکان دهنده ترین وقایع جامعه بود و نه مهم تر از آن به کشته شدن هشت تن از سران گروه های چریکی توسط ماموران ساواک در تپه های اوین (فروردین 1354) که به گفته دو شکنجه گر ساواک (آرش و تهرانی) به دستور "دکتر" صورت گرفت. البته شرح قتل زندانیان در کتاب آمده است و هم در ابتدای بیوگرافی ثابتی نویسنده از زبان مخالفان سیاسی نوشته است که چه صفت هائی به آقای ثابتی می دهند.

در برخی از زندگی نامه ها نبودن منابع موثق و دست اولی در اختیار نویسنده وی را ناگزیر کرده است که یا به نوشته ها و خاطرات دیگران بسنده کند و یا با نوشتن برداشت های کلی و گاه خارج از موضوع، از کنار آن عبور کند. در نتیجه در چند زندگی نامه تن به شایعات و گفته هایی که صحت آن ها می تواند مورد تردید باشد داده شده مانند زندگی نامه حسین فردوست، احمد مقربی و پرویز ثابتی.

آقای میلانی برخی از زندگی نامه ها را چنان نوشته که به آثار ماندگار ادبی ماندگار شباهت می برد مانند زندگی نامه هژبر یزدانی و یا علی رضائی ،هر دو اینک شکسته و نومید، پیر و بیمار، و ساکن نقطه مقابل زادگاهشان در روی کره زمین: کوستاریکا. اما این دو زندگی نامه ادبی در عین حال از مستندات و اطلاعاتی که تاثیرگذاری و اهمیت این دو را به خواننده انگلیسی زبان نشان دهد، خالی مانده است.

هژبر یزدانی از خانواده ای دامدار برآمده و گله هائی هم در سنگسر داشته است اما این ها نمی تواند وی را در زمره نامداران کشاورزی قرار دهد در کنار کسی مانند محمد نراقی در بخشی قرار دهد که نام امیرحسین عدل پدر کشاورزی مدرن ایران در آن نیست.
در عالم واقعیت آن چه به هژبر یزدانی اهمیت می داد سرمایه هائی بود که بیشتراز راه تجارت و خرید و فروش، با استفاده از رانت قدرت سیاسی حاصل آمد و این به خوبی در کتاب روشن است.

اما در زندگی نامه رضائی ها، که نقطه تاکید کتاب بر علی رضائی مدیر و کاشف معدن مس سرچشمه و مدیر تشکیلات معظم نورد اهواز است توجه و شرح ادیبانه و تراژیک زندگی مردی که روزگاری ثروتمندترین صاحب صنعت ایرانی لقب داشت نویسنده را از جست و جو برای دادن اطلاعات بیشتر از زندگی و روزگار اوج زندگی آقای رضائی بازداشته است.

در این زندگی نامه هم بسیار نکته ها نگفته می ماند حتی اشاره ای نمی شود که وی در روز شانزده شهریور سال 57 و در زمانی که رسما به خارج کردن پول از کشور متهم شده بود در یک برنامه تلویزیونی اعلام داشت که هیچ ارزی به خارج از کشور نبرده و به جز حسابی که برای تحصیل پسر بزرگ خود باز کرده، خود و خانواده اش هیچ حساب و دارائی منقول و غیرمنقولی در خارج از کشور ندارند. و به تاکید اعلام داشت که هر کس دارائی منقول و غیرمنقول از وی و خانواده او در خارج از کشور یافت متعلق به خود او خواهد بود.

علی رضائی چند ماه بعد از آن ادعای تلویزیونی از ایران خارج شد و به دنبال مهاجرت به کوستاریکا (که مقدمه مهاجرت چند تن از سرمایه داران ایرانی از جمله هژبر یزدانی به آن کشور آمریکای لاتین بود) بخشی از ثروت خود در یک سرمایه گذاری مشترک با هژبر یزدانی و هدایت اسلامی نیا در ایجاد یک موسسه صادرات گل از دست داد و بخش دیگر آن نیز توسط یکی از نزدیکانش از دسترس وی خارج شد.

این همه در زندگی نامه علی رضائی در کتاب نامداران نیامده در حالی که باز گفتن این راز، رازهای مهم تری را هم می گشاید و به سئوالات مقدر درباره افرادی شبیه به رضائی هم پاسخ می گوید. این که دارائی آن چند تن از صاحبان صنایع که در دهه پنجاه سهامدار بانک های خصوصی شدند چگونه به خارج از کشور منتقل شد. و این که چرا آنان نیازی نیافتند تا مانند دیگران شکایت به دادگاه های آمریکا برند و از اموال بلوکه شده دولت ایران سهم بگیرند.
این راز اگر در زندگی نامه علی رضائی و هژبر یزدانی و دیگران گشوده می شد کمتر اثرش این بود که معنای سخن رییس دولت موقت [بعد از 22 بهمن] به دست می آمد که صنایع بزرگ رها شده را "انار آب لمبو" خواند. و این همان عامل است که باعث شد یک ماه بعد از سقوط نظام پادشاهی سرپرستی صنایع بزرگ و به دنبال آن بانک های کشور به دولت سپرده شود. و این به جز مصادره اموال صاحب نامان بود.

کتابی ماندگار
و سرانجام این که کتاب نامداران ایران که در مدتی کوتاه پس از انتشار با استقبال روبرو شده به همان اندازه ای که کار برده، و پیداست آقای میلانی بر سر یافتن منابع قابل اعتماد همه جا را سر زده است، جای گفتگو باقی گذارده است.

می توان نتیجه گرفت که کتابی بزرگ که انتشارش خود حادثه ای بزرگ است بر مجموعه اسناد مربوط به دوران سلطنت محمدرضا پهلوی افزوده شد، کتابی که شبیه به آن در این گستردگی، در این پهنه وجود نداشت. و پیداست کتاب در آینده بیش از این نیز تحسین خواهد شد.
اما باید پذیرفت که کتاب پرصفحه آقای عباس میلانی باب جست وجو در مورد شخصیت های نامدار آن دوران سرنوشت ساز را نبست. شاید بتوان گفت که با انتشار این کتاب تازه دفتری تازه گشوده شد.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Sunday, April 5, 2009

رفتی و نرفته ای ز یادم


در یکمین سالمرگ دكتر فريدون آدميت


جمعه آخرین روز تعطیلات نوروزی به همتی که هنوز در رگ شهر هست، کمی بالاتر از تقاطع خیابان ولیعصر با یکی از گذرگاه های سه گانه تپه یوسف آباد، همان جائی که سه دهه یک شیر در قفس بود، مردمی از تبار قلم جمع شدند تا نام مردی را بزرگ دارند که ایرانیان شناخت شناسنامه ملی خود را از وی دارند، اولین سالگرد خاموشی دکتر فریدون آدمیت بود.

من جای خود را آن جا می دیدم تا به احترام او ساکت دمی بایستم که به قاعده باید همه اهل تاریخ و شناخت به احترام وی بایستند که کم کسی نبود یگانه دوران.

وقتی از همین راه دور از علی دهباشی سراغ گرفتم که با همه نحیفی در این امور پیشقدم است گزارشی داد و شادمان بود که مجلس درخور دکتر برپا بوده است. به گزارشش سیدعبدالله انوار، محمود دولت آبادی، محمد علی سپانلو، شهلا لاهیجی، جواد مجابی، حسن کامشاد و گروهی از نویسندگان و اهل تاریخ و فلسفه بوده اند و چهار ساعتی به گوش و ثناگوی مرد.

علي دهباشي از سوی خانم شهين دخت، همسر دكتر آدميت خيرمقدم گفته تا آن جا که « آدميت شبيه كسي نبود. خلقيات و سلوك ويژة خودش را داشت. واقعاٌ شبيه او را نديدم. انساني بود كه واقعاٌ «آدميت» برازنده اش بود. اكنون پس از گذشت يكسال تازه جامعة فرهنگي ما بيدار شده است و به تدريج درك مي كند چه گوهر گرانبهايي را از دست داده ايم.

دهباشی آنگاه نکته ای گفته که از او بر می آید گفتنش که از معدودی بود که به خلوت آدمیت راه داشت. به تاکید وی دکتر نسبت به جريانات روشنفكري منتقد اول بود. به علت همين اعتقادات صريح و روشنش بود كه او را در محاق قرار دادند.

« دفاع از منافع ملي» شعاري بود كه او همواره بدان عمل مي كرد. بارها در زمان عضويتش در هيات نمايندگي ايران در سازمان ملل و دوران سفارتش در هلند به مواردي برمي خوريم كه شجاعانه در مقابل آنها قصد تضيع حقوق ملت ايران را داشتند برمي خيزد. و اين زماني است كه او دل خوشي از حكومت ندارد.

به زنجیرکشیدگان
دیگر سخنگوی شیرین سخن این جمع سيد عبدالله انوار با ذكرخاطراتي از دكتر آدميت و مراجعه ايشان به كتابخانه ملي از زمانی گفته که از وی پرسیده چه چيز سبب شده تا رايحه پاك آزادى كه امروز مشام كشورهاى مستعمره افريقايى را معطّر كرده، درين كشور باستانى تا حال كه به حدود شصت سال از تكوين قوانين اساسى ايران مى‏گذرد كه مالامال از نكات آزادى است نسيمى از آن به مشام ايرانى نرسيده بلكه هر روز كه مى‏گذرد دست پليس گشاده‏تر و در به زير زنجير كشيدن آزادگان و وطن‏خواهان بيشتر مى‏شود»

جواد مجابي قبل از خواندن متن سخنراني محمود دولت آبادی در گفتاري كوتاه خاطره ای بیان کرده است از دكتر آدميت و تاریخ نگاران را به سه دسته تقسیم کرده تاريخ نگار، تاريخ نگر و تاريخ انگار.

تاريخ نگاران به دستور قدرت حاكم تاريخ مي نويسند، درست يا غلط و اين تاريخ نگر است كه ما كم داريم و با يك بينش فلسفي تاريخي به تاريخ نگاه مي كند. من فكر مي كنم دكتر آدميت آغازگر اين جريان بودند و اميدوارم پيروان ايشان حركت او را دنبال كنند.
و دستة سوم كه تاريخ انگاران هستند كه به خودشان به مثابة تاريخ نگاه مي كنند و فكر مي كنند كه تاريخ را مي شود جعل كرد و خودشان را به نوعي تاريخ مي دانند. »

متن ادبی دولت ابادی
اما متن محمود دولت به احترام بانو شهين دخت آدميت، یک متن ادبی بود:
« اگر چه من آدمي هستم كه بيشتر در ذهنم زندگي مي كنم و انسان هايي را كه دوست داريم بديد و نابديد در ذهنم مرور مي كنم و به آن ها مهر مي ورزم، اما چه بگويم در حالي كه حتي يك بار شرف درك محضر فريدون آدميت را نيافتم؟ بله، حتي يك لحظه. به اين ترتيب چه بگويم مگر از زبان پرنده اي كوچك در كناره هاي خرمنگاه دانش و تجربه، كوشش و بينش شخصيتي كه فريدون آدميت بود.انساني كه در تاريخ فرهنگ عصر ما كوشيد كه به اين پرندگان كوچك كه ما بوديم بفهماند كه « كه و چه» بوده ايم و براي «چه» هستيم؟ »

دولت آبادي در ادامه مي نويسد« آدميت مهم ترين و دهشتبارترين حفره از روحيات و خصوصيات ملي ما را به دقت ديده و بازجسته بود و همة عمر به ترميم و بازسازي و درمان آن كوشيد؛ آن حفره كه شايد بتوان آن را در عبارت كوتاه « فراموشي تاريخي» به عنوان آورد. بله، ما مردماني هستيم دچار آسيب فراموشي و آدميت كوشيد تا به دور از عبارات پرطنطنة فخرآميز و خيال انگيز گذشته گرايي باستان، هم به دور از تيره انديشي روزمره گي روشنفكري گونه، بينشي خردورانه را به ما مردمي كه گرفتار دوران عدم تعادل هستيم هديه كند و هديه كرد. اما براستي ـ ما مردم ـ اعم از دولت و ملت ، و حتي ناشران او ـ قدر و اهميت آن چه را او مي بخشيد درك كرده بوديم و درك كرديم؟ اين رابطة ارائة انديشه و دريافت آن با دهليزهايي كه پيموده مي شوند در آن حد فاصل خلق اثر و رسيدن به مخاطب يكي از مهمترين مقولات است در حوزة علم ارتباط و اخلاق اجتماعي و نقش دولت ها و ملت كه آسيب شناسي آن در عهده و توان من نيست. اما يك نكتة ظريف و مويين را مي توانم بفهمم و بيان كنم در مفهوم معيار دربيان و فكر، ياد آنچه نوشته ها و گفته ها و سروده ها را منش و هويت مي بخشد . در اين زمينه كه مي انديشيم درمي يابيم فريدون آدميت ذهن و جان و عمر خود را در عرصه اي عجيب دشوار و صعب به كار انداخته بوده است.»

و سرانجام محمد علي سپانلو به عنوان آخرين سخنران گفته است «آقاي آدميت يك پديدة منحصر به فرد بيداري ايرانيان است گرچه اين اسم به دوران مشروطيت برمي گردد. او كسي است كه يك نظرگاه به تاريخ بيداري و دوران مشروطيت داشت و آنها را در كتاب هايش توضيح داد. او در بخشي از آثارش جريان تاريخي را بحث مي كند و در بخشي ديگر به افراد و جزييات آنها مي پردازد، از طالبوف تا ميرزا آقا خان كرماني و ... اين مجموعه براي من جانشين ناپذير است.

شاعر و ادیب سپانلو سپس طعنه ای زده است به کتابی درباره مشروطه و بالاخره به آن جا رسیده که "به عنوان جوان آن دوره بگويم كه ما چيزي از تداوم تاريخ نمي دانستيم و از كتاب هاي او آموختيم. ادبيات نيز به نوعي تداوم تحولات اجتماعي است و در حقيقت آدميت نيز اين تداوم را جستجو مي كند. او پيش از دورة عباس ميرزا و حتي خود عباس ميرزا را بررسي مي كند؛ انديشة قانون، انديشة حكومت مردم و بررسي اينكه چگونه بوسيلة گروه ممتازي از روشنفكران برخي از انديشه ها وارد شد و تأثير گذاشت ، در واقع او اين داستان تاريخي را روايت مي كند. اين تحولات اجتماعي خوب و بد دارند اما اثرشان را در تاريخ مي گذارند و بايد نوشته شوند و به نظر من فريدون آدميت اينها را بيان كرد و اين در تاريخ فكر ما ارزش دارد.

عده اي مي گويند او در اواخر عمر عصبي بود و گوشه گير و... مي شود گفت كه البته اينها تأثير شرايط است اما مجموع كارهاي او آثاري است متين. در آثار او همة مقدمات فراهم مي شود كه به يك استنتاج منطقي مي رسد اما حكمي صادر نمي شود و در آثار او بيان مي شود كه ما به سادگي به اينجا نرسيده ايم و اين ميراث مردان و زناني است كه اين مسير را طي كرده اند.

اما من
اما من که شاگرد کوچک و ریزه خوار خوان علم دکتر آدمیت باشم و درجاهای بسیار نوشته ام که اگر او فقط امیرکبیر و ایران را نوشته بود که شصت و اندی پیش شخصیتی مانند امیر را از زیر خاکستر فراموشی بیرون کشید و قهرمانی چنان را به جامعه تقدیم کرد، با همان یک اثر بزرگ و تاثیر گذار بسیار تا بسیار بیشتر از کسانی بود که کلمه ای بدخوانده را یافته و از آن قبای استادی برای خود دوخته اند.

سال پیش در همین روزها کوتاهی نوشتم که اگر جمعه بختم یار بود و در مجلس یادبود در خانه او بودم همان را می خواندم. در بخشی از آن وجیزه آورده بودم:

"کارها باید کرد تا نسل آینده بداند، آن ها که قهرمانان بزرگ ملت را چنان که هستند به آن ها نشان می دهند و می شناسانند، کارشان کم از قهرمانی نیست. فریدون آدمیت این مرد مغرور و دیررام معامله نمی کرد. چنان که در مخالفت با استقلال بحرین نامه ها نوشت که موجب شد از مقامات عالی که در زمان پادشاهی داشت معزول شود، و پس از نظام پادشاهی هم نامه ها نوشت در تطبیق نداشتن قانون اساسی جمهوری اسلامی با دموکراسی و با خواست یک صد ساله مردم ایران. اما در عین حال همه مغروری، افتادگی علمی داشت."

اگر بودم و نگاهم به پنجره اش به صندلی اش و به کتاب های بود می گفتم "روزی در خانه اش، چون از اهمیت و ارزش امیرکبیر و ایران می گفتم، که به باورم بیش از تاریخ مشروطیت کسروی و میراث خوار استعمار دکتر مهدی بهار بر روشنی فکر ایرانیان اثر گذاشته است، گفت نه، روزگار عوض شده بود اگر من هم نمی کردم، بزودی چنین کاری به ذهن دیگری می زد و می نوشت. شاید هم بهتر."

اما بهتر و دقیق تر و راهنما تر از آن چه آدمیت در باب ریشه های اصلاح طلب، تفکر مدرن، جنبش مشروطه و زمینه های آن نوشته، نوشته ای در زبان فارسی نیست. نامش بزرگ باد.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Saturday, April 4, 2009

با علي دايي چه کرده ايم

این مقاله امروز اعتمادست

در عين آنکه دلمرده ايم از داستان تيم ملي فوتبال و اين دلمردگي مزمن است اما بايد گفت نبايد گذاشت زخم کهنه شود که آنچه با علي دايي کرديم هيچ جامعه يي با قهرمان خود نکرد، آنچه علي دايي با خود کرد هيچ دشمني با دشمن نکرد و آنچه سياست با زندگاني ما مي کند هيچ سوهاني با روح ما نکرد.

حکايت برد و باخت نيست که اين معمول رقابت است و عرصه يي است که به عمل کار برآيد به سخنراني نيست. حکايت کبر و غرورفروشي است و شيخ صنعان است و دخترک که قدرت را مظهرست.

علي دايي افتخار ايران است. علي دايي ورزشکار رکورددار ايران در بالاترين سطح جهاني. او و حسين رضازاده از اردبيل آمدند، در ناز شمال تهران بزرگ نشدند، به همت بلندآوازه خود را به جهان رساندند و مرداني چنين در هر کجاي جهان باشند قدر مي بينند و به افتخاري که نصيب جامعه مي کنند بر صدر مي نشينند. چه رسد به جامعه ما که تبليغات مي گويد در آينده قرار است قله هاي علم و هنر و ورزش را فتح کند - که کاش چنين باد - اما هنوز که نکرده ايم و لاجرم مانند دايي بسيار نداريم.

راستي ما چه کرده ايم با اينها. چگونه سخن رئيس جمهور درست مي آيد که خطاب به همين فوتباليست ها سه سال قبل گفت برويد اين بار وارد جام جهاني شويد، بار ديگر يکي از چهار تيم دنيا و... خب اگر قهرماني به دستور شدني بود علي دايي چه عجب که تصميم گرفت پيشش ببرد؟

اگر تيم فوتبال ايران تيم سعودي را زده بود، يک لحظه فرض کنيم و بعد سه بازي بعد را مي برد و به جام راه مي يافت، مگر نه اينکه علي دايي اجازه مي يافت که برنامه تلويزيوني را تعطيل کند و در گوش خبرنگاران هم بزند چرا که امکان داده بود فلان روزنامه بنويسد از برکت حضور فلان مقام سياسي بود که تيم ايران افتخار آفريد. مگر بار پيش که مقامي به ديدار تيم رفت ننوشتند که وي راه گل نخوردن به گلر تيم ملي آموخت. مگر ننوشتند رئيس فوت و فن ها گفت که مربي تيم ملي حيرت کرد. مگر نگفتند وي دريبل ها زد که کس هنوز در زمين فوتبال نديده است. مگر رئيس ورزش نگفت ايشان چه توصيه هاي موثر کرد. حاصل آن «ها» اين «هو»ي بي ربط است که در سايت ها مي نويسند حضور فلان در استاديوم، باخت آورد.

چند سال پيش قلم را گرياندم براي آقاي مايلي کهن، چرا که در غرب تهران مادر محترمش همسايه ما بود و وقتي تيم باخت شيشه آپارتمان آن زن را شکستند و من شب به فغان آمدم که اين چه عقب افتادگي است و بچه هاي مجموعه مان که از جمله خشمگينان بودند به توصيه يکي قبول کردند دسته گلي ببرند و عذر بخواهند. اينک يکي بايد بر علي دايي قلم بگرياند که خود اين سرنوشت بر خود نوشت.

اما نه تقصير دايي است و نه رضازاده که باور کرده بود رکوردش محفوظ مي ماند تا ابوالفضل پسر نازش آن را بشکند و وقتي همشهري اش منتظر نماند ابوالفضل بزرگ شود و به فاصله يک سال رکورد قهرمان قهرمانان را شکست آن وقت زبان ها دراز شد که چرا رضازاده در آگهي معاملات ملکي دوبي شرکت کرده است.

تقصير از قامت ناساز بي اندام ماست که مي خواهيم چرخ را از اول اختراع کنيم و به راهي که تمدن بشري رفته. به تجربه ها که جوامع بشري کرده اند، ارجي نمي نهيم. اين دور نگاه داشتن چهره هاي محبوب مردم از عرصه سياست غبه همان اندازه که دور نگاه داشتن نظاميانف در جهان باتجربگان رعايت مي شود. اگر شنيده ايم که در کشوري مانند امريکا بيشتر هنرمندان در انتخابات اين دوره رياست جمهوري بر اوباما اجماع کردند، چون از اصلاح گفته بود، اين در مورد جامعه يي عملي است که همه اجزايش بر عهده بخش خصوصي است، نه مانند ايران ما که همه چيز در دست دولت. اگر امريکا هم مانند ايران اداره مي شد لابد آن تعداد هنرمندان که بر مک کين گرد آمدند و به جرج بوش راي دادند رخت شان بر لب بام بود و نه فيلم هايشان مجوز مي گرفت.

در جوامعي که دولت همه جا و در همه کار نيست، خطري هنرپيشه علاقه مند به سياست را تهديد نمي کند، اگر نامزد مطلوبش برد يا باخت زندگي او دگرگون نمي شود. اما در ايران ما و در هر کشور که چنين اداره مي شود نه مقامات عالي که اگر فرماندار محل هم انگشت عنايتي بجنباند سرنوشت افراد دگرگون مي شود، در اين جوامع کشاندن چهره هاي محبوب به ميدان تبليغات سياسي جز آنکه ناچاري آنان را نشان دهد، کاري نمي کند. و جز آنکه يک روز بعد از باخت دچار اندوهي خواهند شد که به راستي سزاوارش نيستند.

دايي فقط اين خطا کرد که فريب لبخنده و مجامله سياست و قدرت را از سر غرور خورد. و دومين خطايش اين بود که گمان کرد تکيه کردن بر قدرت کافي است و خطاپوش مي آيد، حالا نيز به همين خطا بايد سکوت کند و هيچ نگويد و سکوت کاري است که اگر علي آقا مي دانست لابد تا همين جا هم محبوبيت و قدر خود را بازيچه سياست پيشگان نکرده بود و اين همه مخالف براي خود نساخته بود

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook