Saturday, April 4, 2009

با علي دايي چه کرده ايم

این مقاله امروز اعتمادست

در عين آنکه دلمرده ايم از داستان تيم ملي فوتبال و اين دلمردگي مزمن است اما بايد گفت نبايد گذاشت زخم کهنه شود که آنچه با علي دايي کرديم هيچ جامعه يي با قهرمان خود نکرد، آنچه علي دايي با خود کرد هيچ دشمني با دشمن نکرد و آنچه سياست با زندگاني ما مي کند هيچ سوهاني با روح ما نکرد.

حکايت برد و باخت نيست که اين معمول رقابت است و عرصه يي است که به عمل کار برآيد به سخنراني نيست. حکايت کبر و غرورفروشي است و شيخ صنعان است و دخترک که قدرت را مظهرست.

علي دايي افتخار ايران است. علي دايي ورزشکار رکورددار ايران در بالاترين سطح جهاني. او و حسين رضازاده از اردبيل آمدند، در ناز شمال تهران بزرگ نشدند، به همت بلندآوازه خود را به جهان رساندند و مرداني چنين در هر کجاي جهان باشند قدر مي بينند و به افتخاري که نصيب جامعه مي کنند بر صدر مي نشينند. چه رسد به جامعه ما که تبليغات مي گويد در آينده قرار است قله هاي علم و هنر و ورزش را فتح کند - که کاش چنين باد - اما هنوز که نکرده ايم و لاجرم مانند دايي بسيار نداريم.

راستي ما چه کرده ايم با اينها. چگونه سخن رئيس جمهور درست مي آيد که خطاب به همين فوتباليست ها سه سال قبل گفت برويد اين بار وارد جام جهاني شويد، بار ديگر يکي از چهار تيم دنيا و... خب اگر قهرماني به دستور شدني بود علي دايي چه عجب که تصميم گرفت پيشش ببرد؟

اگر تيم فوتبال ايران تيم سعودي را زده بود، يک لحظه فرض کنيم و بعد سه بازي بعد را مي برد و به جام راه مي يافت، مگر نه اينکه علي دايي اجازه مي يافت که برنامه تلويزيوني را تعطيل کند و در گوش خبرنگاران هم بزند چرا که امکان داده بود فلان روزنامه بنويسد از برکت حضور فلان مقام سياسي بود که تيم ايران افتخار آفريد. مگر بار پيش که مقامي به ديدار تيم رفت ننوشتند که وي راه گل نخوردن به گلر تيم ملي آموخت. مگر ننوشتند رئيس فوت و فن ها گفت که مربي تيم ملي حيرت کرد. مگر نگفتند وي دريبل ها زد که کس هنوز در زمين فوتبال نديده است. مگر رئيس ورزش نگفت ايشان چه توصيه هاي موثر کرد. حاصل آن «ها» اين «هو»ي بي ربط است که در سايت ها مي نويسند حضور فلان در استاديوم، باخت آورد.

چند سال پيش قلم را گرياندم براي آقاي مايلي کهن، چرا که در غرب تهران مادر محترمش همسايه ما بود و وقتي تيم باخت شيشه آپارتمان آن زن را شکستند و من شب به فغان آمدم که اين چه عقب افتادگي است و بچه هاي مجموعه مان که از جمله خشمگينان بودند به توصيه يکي قبول کردند دسته گلي ببرند و عذر بخواهند. اينک يکي بايد بر علي دايي قلم بگرياند که خود اين سرنوشت بر خود نوشت.

اما نه تقصير دايي است و نه رضازاده که باور کرده بود رکوردش محفوظ مي ماند تا ابوالفضل پسر نازش آن را بشکند و وقتي همشهري اش منتظر نماند ابوالفضل بزرگ شود و به فاصله يک سال رکورد قهرمان قهرمانان را شکست آن وقت زبان ها دراز شد که چرا رضازاده در آگهي معاملات ملکي دوبي شرکت کرده است.

تقصير از قامت ناساز بي اندام ماست که مي خواهيم چرخ را از اول اختراع کنيم و به راهي که تمدن بشري رفته. به تجربه ها که جوامع بشري کرده اند، ارجي نمي نهيم. اين دور نگاه داشتن چهره هاي محبوب مردم از عرصه سياست غبه همان اندازه که دور نگاه داشتن نظاميانف در جهان باتجربگان رعايت مي شود. اگر شنيده ايم که در کشوري مانند امريکا بيشتر هنرمندان در انتخابات اين دوره رياست جمهوري بر اوباما اجماع کردند، چون از اصلاح گفته بود، اين در مورد جامعه يي عملي است که همه اجزايش بر عهده بخش خصوصي است، نه مانند ايران ما که همه چيز در دست دولت. اگر امريکا هم مانند ايران اداره مي شد لابد آن تعداد هنرمندان که بر مک کين گرد آمدند و به جرج بوش راي دادند رخت شان بر لب بام بود و نه فيلم هايشان مجوز مي گرفت.

در جوامعي که دولت همه جا و در همه کار نيست، خطري هنرپيشه علاقه مند به سياست را تهديد نمي کند، اگر نامزد مطلوبش برد يا باخت زندگي او دگرگون نمي شود. اما در ايران ما و در هر کشور که چنين اداره مي شود نه مقامات عالي که اگر فرماندار محل هم انگشت عنايتي بجنباند سرنوشت افراد دگرگون مي شود، در اين جوامع کشاندن چهره هاي محبوب به ميدان تبليغات سياسي جز آنکه ناچاري آنان را نشان دهد، کاري نمي کند. و جز آنکه يک روز بعد از باخت دچار اندوهي خواهند شد که به راستي سزاوارش نيستند.

دايي فقط اين خطا کرد که فريب لبخنده و مجامله سياست و قدرت را از سر غرور خورد. و دومين خطايش اين بود که گمان کرد تکيه کردن بر قدرت کافي است و خطاپوش مي آيد، حالا نيز به همين خطا بايد سکوت کند و هيچ نگويد و سکوت کاري است که اگر علي آقا مي دانست لابد تا همين جا هم محبوبيت و قدر خود را بازيچه سياست پيشگان نکرده بود و اين همه مخالف براي خود نساخته بود

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At April 4, 2009 at 4:43 PM , Anonymous mina moradi said...

سلام جناب بهنود ..عیدتان وسال نوتان مبارک ..با شعری اغاز میکنم ولی هرگز فکر نمیکردم که این شعر مناسب اید ..
مینا مرادی


علی ای علی ی دائی، تو چه آفتی خدا را
که به قهقرا فکندی، همه عشق تيم ما را

دل اگر خوره شناسی، به رخ همين علی بين
که خوره گی اش کلافه، بکند من و شما را

مرو ای گدای ميدان، ز پی ی گدائی گُل
که گُل بدون زحمت، ندهد کسی گدا را

تو مگر ولی ی توپی، وَ فقيه فوتبالی
که چنين به زير پايت، بنهاده ای حيا را

ره و رسم رهبری را، ز کدام علی گرفتی
که به اينهمه سماجت، بروی ره خطا را

تو نه اکبری، علی جان، نه چو رهبری، علی جان
چو کنف شدی رها کن، همه اين برو بيا را

تو بزرگ وقهرمانی، یَل سابقاً جوانی
ز شکوه ابتدايت، مددی کن انتها را

بنشين کنار و بو کن ، گل ِ گل‌محمدی را
به کلام خود قوی کن، دل مهدوی کيا را

برو با علی ی پروين، قدمی بزن صفا کن
که بزرگمرد ورزش، نکند رها صفا را

نظری به باقری کن، که جوانترست اگرچه؛
به لحاظ سنّ بالا، زده از زمين کنارا

تو که گلزن قديمی، چو پدربزرگ ِ تيمی
بنشين بکن تماشا، نوه ها و بچه ها را

بنشين به عشق تيمت، سر نيمکت و گليمت
ز گليم خويش امّا، به برون منه تو پا را

نه برو پی برانکو، نه بشو اسير رهبر
که همه وطن نخواند، پی رفتنت دعا را

اگرت توان نباشد، که روی به راه تختی
برو لااقل کپی کن، ره و رسم پوريا را

و حقيقت اينکه هادی، همه ماجرا نداند
کمی از برادر خويش، شنيده ماجرا را

هادی خرسندی

 
At April 4, 2009 at 6:46 PM , Anonymous Anonymous said...

عاشق ، کور عشق است و با فروکش تب عشق بینا شده و سالک معشوق می بیند . عیب از چیست ؟ کلید عقلمان دست کیست ؟ اگر خود روز را گوید شب این ... جوابش گو که اینک ماه و پروین . گاو به بام بردن خطاست . عاقلانه پیمان باید بست نه عاشقانه و گرنه به بیرون می اندازیم طاس را با ماست .

 
At April 4, 2009 at 10:24 PM , Anonymous حميد said...

من هيچ دلخوشي از دايي ندارم و هميشه با غرور بيجاي او مشكل داشته ام اما در اين ميانه او قرباني غرور خود و تزوير بالانشينان شد. او مظلوم واقع شد. كه اگر مقصري هست، در كنار دايي بايد مديران ورزش كشور مقصر اصلي شناخته شوند كه مهره سوزش كردند و شد آنچه شد.

 
At April 4, 2009 at 11:46 PM , Anonymous محمود said...

درود بهنود جان!

نخست این‌که در پهلوانی «دایی» هنوز بحث است که به راستی افتخارآور بوده و نزد قلوب ملت جایی دارد یا نه؟ گمان می‌کنم آن‌طور که خدابیامرز «تختی» بود نه «رضازاده» شد و نه دیگر همشهری‌اش «دایی»! شاید به قول شما دولتی شدند.

از طرفی هم اگر درست گرفته باشم از مطلب شما، «دایی» به قدرت وصل شد و چه‌ها نکرد و چه رانت‌ها که نگرفت! عده‌ای هم از دولتی‌ها از همین راه می‌گویند کیسه دوختند برای خود. راست و دروغ‌اش با راویان.

حال گمان می‌کنم ایشان واجب است مدتی تاوان ندانم‌کاری‌های خود پس دهد و لقمه به اندازه بردارد. هر چند بعید می‌دانم دیگران از او درس بگیرند و این در هم‌چنان بر همین پاشنه خواهد چرخید. چرا که قرن‌هاست ایرانی زیسته‌ایم و خواهیم زیست.

شاد زی

 
At April 5, 2009 at 12:28 AM , Blogger Unknown said...

علي دايي شايد قرباني كسانيست كه مي خواهد به هر قيمتي محبوب شوند تا به هر قيمتي بر سر قدرت بمانند .

 
At April 5, 2009 at 2:55 AM , Anonymous اسماعیل said...

من از همان بچه های همان مجموعه ای و آقائی را به یاد دارم که همیشه شیک و ادکلن زده بود و در آپارتمان کوچکی بالاترین جا در میان کتاب هایش مانده بود و یک شورولت سفید داشت . من از همان ها هستم که سنگ زدم و از همان ها که به توصیه آن آقا شیکه رفتم گل دادم . من بزرگ شده ام زندگی بزرگ شده در مجموعه ما به جز آقای عینکی شیک کتابخوان یک آقای کتابخوان دیگر هم بود که شلوغ بود و همیشه بلند بلند حرف می زد و از این بلوک به آن بلوک می رفت که حالا نیست اسمش هوشنگ گلشیری بود و دو مادر هم بودند که بچه هایشان گاهی به آن سر می زدند یکی مادر مایلی کهن و یکی مادر پورحسینی هنرپیشه خوب سینما و تئاتر . سال های جنگ بود . آقای ادکلن زده حالا خیلی دور شده است از ما. من هم رفته ام اما مادرم آن جاست

 
At April 5, 2009 at 2:56 AM , Anonymous Anonymous said...

خدا لعنتت کند نفرت از دائی را با این چند سطر در ما تبدیل به حسرت و درد و افسوس کردی . چکار می کنی مسعود بهنود

 
At April 5, 2009 at 5:31 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود عزیز
سخت دوست میدارمت، هم خودت و هم قلمت را
دو جسارت دارم، میدانم که میبخشی که میگویم و عرضی در آخر ...
اول آنکه به سخنرانی نیست یا به سخن دانی نیست؟
دوم آنکه عربستان را زده بود یا از عربستان برده بود؟
سوم آنکه آیا این پهلوان برای پذیرفتن این مسئولیت، هیچ مسئولیتی ندارد؟ یادش بخیر خسرو شاهانی، وقتی پرورش وزیر گفته بود اگر فلان کار را نکردم مرا بکشید، گفته بود کشتن تو مگر جبران خساراتی که زدی میکند؟
ارادت بیشتر
rezalik@gmail.com

 
At April 5, 2009 at 6:48 AM , Anonymous nazanin said...

روزی که به عنوان سرمربی انتخاب شد گفتم یک نخبه دیگر را هم به زودی خواهند کشت. و دیدیم که اول لگدمالش کردند و بعد هم آنقدر بدنامش کردند که نداند زنده بودن بهتر است یا مردن. مردم هم الان هر کدام یک سنگ به رویش پرت می کنند هواسشان نیست که اگر خود لیپی یا فرگوسن هم سرمربی ایران بودند باز هم به عربستان می باختیم که این خانه مام وطن ما از پای بست ویران است.
اما من وقتی دردم می آید که دانشجوهای عربستان را می بینم که برای بردشان به من می خندند و باز حرف سیاست که می شود برای دولت ما لیل می کشند و شعرسرایی می کنند. قهرمان عربها هستیم. آن هم به چه قیمتی!

 
At April 7, 2009 at 11:31 PM , Anonymous Anonymous said...

ما فقط قهرماني را لايق قهرماني مي‌دانيم كه زندگي خود را فداي شادي ما كند .
شعار تماشاچيان را همه شنيدند كه بعد از گل ايران فرياد علي دايي علي دايي سر دادند و تا باختيم قرار شد حيا كند و ...!
دايي قرباني سادگي خود شد و چه بسيارند در تاريخ ما از اين قبيل
كه به ما مردم سوار بر پشت باد اطمينان مي‌كنند و فين كاشان و احمرآباد پذيراي آخرين روز‌هاي‌شان مي‌شود.

 
At April 19, 2009 at 1:19 PM , Anonymous کتایون م said...

خیلی ممنون آقای بهنود , ما هنوز پی آرش کمانگیریم و رستم دستان , قهرمانی می جوییم ولی باید رویین تنش کنیم که بماند و سهراب کشان ادامه دارد , دستتان و قلمتان را می بوسم

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home