از پائیز ۵۸ تا پائیز ۹۰
فاصله پائیز ۱۳۵۸ تا پائیز ۱۳۹۰ فقط ۳۲ سال نیست، بیش از اینهاست. ایران ما و جهان هیچ شباهتی به آن زمان نمی برند. در آن تاریخ گروهی از دانشجویان که در شورعمومی انقلاب بزرگ و همه گیر، از بند هر ملاحظهای رها شده بودند، به تصمیم خود، سفارت آمریکا در تهران را اشغال کردند، و اینک ۳۲ پائیز بعد گروهی که در میانشان چند چهره بسیجی و نظامی هم شناسائی شدهاند، در جوی که بیشتر به نظر میرسد ساختگی است، به دلیلی که هنوز پیدا نیست، از جائی نزدیک به حکومت فرمان گرفتهاند تا با اشغال چند ساعته سفارت بریتانیا، از ضعف اقتصادی اروپا و مشکلات اجتماعی آنها بهره گیرند و ضربهای بزنند و خونسرد به خانه بروند. این دو حادثه هیچ شباهت به هم ندارد.
اشغال سفارت آمریکا تراژدی شد و هزینهاش را نسلها دارند میدهند و سودش را کسانی بردند که در بازی قدرت بودند و برخیشان اینک مطرودند. تکرار آن حکایت با سفارت بریتانیا دیگر حتی تراژدی نیست، بل کمدی است. این کمدی بیش از همه گروه احمدینژاد -معروف به گروه انحرافی- را خوش میآید چرا که آنان که شیفته شباهت دادن خود به گذشتگان با آبرو هستند این بار میخواهند نشان دهند که در موقعیت مهندس بازرگان قرار گرفتهاند و روحانیون و راستها -این بار مظهرشان لاریجانیها- همان گونه برای سرنگونیشان توطئه میکنند. مگر یکی از اصلیترین مقاصد اشغال سفارت آمریکا سقوط دولت موقت نبود!
فردای سیزده آبان سال ۵۸ به جز نهضت آزادی هیچ گروهی نبود که اشغال سفارت آمریکا، به تعبیری تسخیر لانه جاسوسی، را تأیید نکند. همه گروههای سیاسی هشت ماه بود میخواندند «بعد از شاه نوبت آمریکاست». دانشجویان به سرعت برق، شدند متر و اندازه وطن خواهی و استقلال طلبی و حتی آزادی خواهی. چنان آبرویی گرفتند که هر که را خواستند، بدنام کردند و هر که را نپسندیدند، کنار گذاشتند. اما چون هر جه بود از بستر خواست های روز برآمده بودند، بعد سی و چهار سال هیچ یک از آن ها روی نهان نکرده است.
اما کسانی که پریروز از دیوار سفارت بالا رفتند، همین الان هم رضایت از خبرگزاری فارس و مهر ندارند، که عکس هائی چنین به وضوح از آنان برای جهان تهیه کرد. هیچ گروه سیاسی و هیچ شخصیت قابل اعتنا هم تأییدی اعلام نکرده است.
به عکس آن روزها نگاه کنید؛ چهره مردم و لباس انقلابیون را ببینید و حالا به جین چسبان «دانشجوی معترض» در حال شکستن شیشه سفارت نگاه کنید که به جلوه، گوشت لخم کمر بیرون زده از تی شرت کوتاه را نشان میدهد. آن وقت انقلاب بود و شور و احساسات که مجال خیلی کارها میداد، اینک این نسل ماهواره و آیفون و فیسبوک، روز با قاب عکس ملکه جلوه میفروشد و شب به نام «شنبم ایرانی» در تویتر و فیسبوک دلبری میکند.
در حادثه اول، شب که شد، رهبر کاریزمائی انقلاب برای دانشجویان، که از اولین بیانیهشان خود را پیرو وی اعلام کرده بودند، شرایطی گذاشت و با پذیرفته شدن آن شرایط، پیام فرستاد که خوب جایی را گرفتهاید، بمانید، و بعدها آن حادثه را «انقلاب دوم» خواند. اما در حادثه سه شنبه این هفته، ساعتی بعد، پلیس پیام نظام را ابلاغ کرد -اگر از پیش ابلاغ نشده باشد- و بسیجیان با ترک هر دو محل سفارت، گروگانهای خود را رها کردند. هنوز البته نقش و دخالت رهبر جمهوری اسلامی در این ماجرا آشکار نیست.
فردای آغاز ماجرای گروگان گیری اول، دولت دموکرات جیمی کارتر در پیامی اشغال سفارت را تقبیح کرد و از دولت مهندس مهدی بازرگان خواست تا جان اتباعش را نگهبان باشد و به قوانین بینالمللی احترام بگذارد. دولت وقتی پیام آیتالله را در تأیید عمل دانشجویان شنید، راه خود را تشخیص داد، برنامه استعفایی که نوشته بود ابرام کرد. بازرگان دولت و قدرت را به همان کسان سپرد که برایش به هر در میزدند، خود ناسزا و فشار نصیب برد و خوش نامی ابدی.
چند ماه پیش از حادثه اول، در همان روزهای اول انقلاب، گروهی از جوانان انقلابی سفارت آمریکا در تهران را اشغال کرده بودند، اما ساعتی بعد نمایندگان شورای انقلاب از سوی دکتر بهشتی و دولت موقت به محل سفارت رفتند، گروگانهای چشم بسته را که ویلیام سولیوان، آخرین سفیر واشنگتن در تهران، هم بینشان بود آزاد کردند، و از سوی کمیته انقلاب اسلامی به ریاست آیت الله مهدوی کنی، یک گروه مسلح به مسئولیت ماشالله قصاب، مأمور حفظ جان سولیوان و اعضای سفارت شدند.
از ماهها قبل از حادثه دوم، تظاهراتی از سوی افراد بسیجی در برابر سفارت صورت میگرفت و پلیس مانع از نزدیکی آنان میشد، اما سنگ پارهها و نوشتههایشان روی دیوار سفارت بریتانیا در تهران باقی میماند. پنجرههای سفارت مقاوم شده بود، کنسولگری با موانع و حفاظهای ویژه تجهیز شده بود. بریتانیا اگر از این حرکات هم حادثه را پیشگوئی نکرده باشد، از روزی که چند تن از اعضای ایرانی سفارت دستگیر شدند متوجه شده بود که کسانی در حاکمیت آشوب بعدی را انتخاب کردهاند. دو ایرانی دستگیر شده در خرداد ۸۸ همراه با سران جناح اصلاح طلب به زندان افتادند و یکیشان در شوی جمعی دادگاه انتخاباتی با انفرادی ها و فشارها مجبور به اقرار به دخالت سفارت در تظاهرات اعتراض به انتخابات ریاست جمهوری دهم شد.
در سال ۵۸ وقتی خبر اشغال سفارت آمریکا به شورای انقلاب رسید، بدون توجه به نظر دولت که مخالف این حرکت بود، دکتر بهشتی هم با بیاحترامی به قوانین بینالمللی و ورود به خاک کشورهای دیگر به مخالفت برخاست. در آن جلسه، عزت الله سحابی تنها کسی بود که معتقد بود این خشم مقدس است و برآیند نفرت مردم از استکبار. منتها دکتر بهشتی خواستار آن بود که قبل از هر اظهار نظری از سوی شورای انقلاب، نظر رهبر روشن شود. مهندس سحابی، سه ماه بعد از آن ماجرا، برای اولین بار به مخالفت با اشغال و گروگانگیری برخاست و خواستار پایان دادن بدان شد. نامهای به احمد خمینی نوشت که بعدها همین نامه در هر گرفتاری مدرکی شد علیه او.
زمینه ساز حادثه نخست -اشغال سفارت آمریکا- سفر شاه به آمریکا بود که تئوریسینهای بیتجربه و ترس خورده حکومت نوجوان، بیماری وی را دروغین دانسته و این سفر را توطئه سازی آمریکا علیه خود تلقی کرده بودند، که بعدها آشکار شد خطا کردهاند. خبر اینکه حکومتگران جدید سخت از سفر شاه به آمریکا عصبانی میشوند، حتی اینکه ممکن است سفارت را اشغال کنند، به واشنگتن هم رسیده بود.
در حادثه این روزها، زمینه ساز نه سفر شاه به نیویورک بلکه تاسیس تلویزیون فارسی بیبی سی است، یعنی اگر کسانی در 58 حضور شاه را در نیویورک خطری برای نظام نوپا تلقی کرده بودند هنوز هستند کسانی که نظام را آسیب پذیر می بینند و یک شبکه تلویزیونی را مخل به مصالح نظام.
میماند واکنشها: از میان اسناد و مدارک و خاطره گوئیها و مقالات فراوانی که درباره ۴۴۴ روز گروگانگیری ایرانیان نوشته شده، چند نکته آشکار شده است؛ هر چند گروگانگیری و جنگ هشت ساله با عراق در بیشتر تحلیلها به عنوان تقویت کننده نظام و موجب تداومش شناخته شده، اما جای تردید دارد که از آغاز کسی یا کسانی این را دانسته باشند که این حرکات قوت می آورد. تحلیلگران نوشتهاند که با گروگانگیری، جناحی از درون جمهوری اسلامی توانست دو انتخابات مجلس و ریاست جمهوری اول را مدیریت کند و خلاصه قدرت را در دست بگیرد و به چند دستگیهای خطرناک ماههای اول پایان دهد. و باز نوشته اند بنیانگذار جمهوری اسلامی گروگانها را چونان موجودات گرانبهائی که توجه دنیا به آنها معطوف بود، نگاه داشت و بزرگان و چهره های جهانی برای میانجیگری به تهران آمدند و هر آمدنی فرصت مغتنمی بود برای صدور و جهانشمول کردن امواج تبلیغاتی انقلاب اسلامی. اینها و چند عامل دیگر در ستون فایدهها نوشته شده است.
اما ستون زیانها: به دلایل و بنا به اسناد غیرقابل تردید، طولانی شدن گروگانگیری باعث اصلی چشمکی شد که آمریکائیها به صدام حسین زدند و این را رهبری عراق چراغ سبزی دید برای حمله به ایران. تحلیلگران هر دو کشور ندانستند که به دیوار "مهار دوگانه" روبرو میشوند که به معنای حجامت کردن دو کشور چموش دارای نفت است. صدام سرنوشت خود و بعث عراق را در این قمار نهاد. آمریکائیها به ویژه بعد از شکست عملیات طبس که نظامیان را هم مقابل جیمی کارتر قرار داد، دیگر چندان لیبرال نبودند که کارتر بود و انتقام گرفتن و درگیر کردن جمهوری اسلامی را در دستور کار گذاشتند.
بین سطور نامه صدام حسین به هاشمی رفسنجانی، همزمان با حمله عراق به کویت، درج است که دیکتاتور عراق تازه به افتادن خود در دام وقوف یافته بود. چنان که نامه فیدل کاسترو به آیت الله خمینی، که یادآوری کرد چقدر برای مستقل ها و غیرمتعهدها هزینه دارد تغییر کارتر دموکرات ر و جانشینی یک راست افراطی، و از وی خواست زودتر گروگانها را آزاد کند و موجب شکست کارتر نشود، حقیقتی در خود داشت که در روزگار خود ناشنیده ماند. یعنی شنیده شد اما به تعبیر رهبر کاریزمائی انقلاب و بر اساس اعتقادات وی کارتر سگ زردی بود برادر شغال. اما همیشه مثل های فارسی در عالم واقع تطبیق نمی یابد.
در ستون زیانهای گروگان گیری این را هم باید نوشت که ادامه اش، راستهای آمریکائی را با دندانهای مسلح به جان خاورمیانه انداخت. ریگان هنوز رأی را از مردم آمریکا نگرفته برای تهران پیام تهدید فرستاد که نتیجه اش آزاد کردن گروگانها بدان شتاب بود که صورت گرفت، همزمان با مراسم تحلیف او. همو چندی بعد در مقابله با عملیات تروریستی قذافی هم منتظر هیچ اجازهای نماند و موشکهائی بر حوالی اتاق خواب دیکتاتور لیبی زد که وی را برای ده سال ساکت کرد. در هر دو این حوادث رامزفیلد و چینی دست در کار بودند، همانها که بیست سال بعد در دولت نومحافظه کاران، یازده سپتامبر را بهانه کردند و به افغانستان و عراق نیرو فرستادند.
کم نیستند کسانی که معتقدند گروگانگیری که آیت الله خمینی انقلاب دوم تشخیصاش داد، مادهای را وارد خون حکومت اسلامی کرد که همواره باید نبضش با تندترین و احساساتیترین بخش جامعه بزند و هیچ گاه مجذوب تکنوکراتها نشود. و همین ماده سرانجام امکان رشد احمدینژاد را از داخل راهروهای راست افراطی فراهم آورد.
به زبان دیگر، بر اساس ریلی که گروگانگیری کار گذاشت، قطار نظام هیچگاه به ایستگاه بلوغ نمیرسد و در هر پیچ زمانی به بلوغ رسیدگان خود را، به زور و خشونت هم شده، پیاده میکند تا تخریبچیها فرمان را در دست گیرند. که بود که گفت سرخ پوستها که بر قطار مسلط شدند، به تماشا بنشین و صدای انفجار را بشنو و آتش را ببین.
نسل اول انقلاب این را دیدند که انقلاب شیعی -اسلامی- باید در جهان یار بگیرد و محرومان و ستمبران جهان را متوجه خود کند. و این را دیدند که دشمنی با سرکرده قدرتهای جهانی در چشم محرومان اعتبار و محبوبیت میآورد و جایگاهی بزرگ میبخشد. اما همه آن ها ندانستند که باید همیشه متوجه بود این اعتبار کجا نقد میشود. مانند پول است. میلیاردها درآمد حاصل از فروش نفت هم چندان که نتوان در بانکهای دنیا حسابی داشت تنها به کار خرید بنجلهای چینی و واخوردههای هندی میآید و همان اول کار، آسمان کشور را هم به دیگران میبخشد، چنان که چاههای مشترک را در معرض تاراج همسایگان دوست می نهد. تحمل مردمی که رسانه های تحت کنترل مدام به آنان غرور می فروشند بالا می رود، اما بی انتها نیست، همه شب با غرور و بیشام نمیتوان خفت.
بماند که جهان یک بار به دام ما افتاد، دو بار از یک سوراخ گزیده نمیشود. حالا چندان که با دهانهای گشاد روبرو می شود، با آنان دشمنی چنان نمیکند که امتیازی شود برای گوینده، پس اول راه و مجالشان می دهد تا خوب غره شوند، پس آن گاه راه پنهان گریز برایشان باز می گذارد. و این کاری است که با احمدی نژاد کرد که هنوز سرگیچه دارد که آن ها که برای دیدنش از دیوارها بالا می رفتند و او را با فریاد مموتی به هم نشان می دادند کجا هستند. چنانشان در گردونه می اندازد که از احوال خانه و خود بیخبر شوند. چنانشان میکند که عاشق و مغرور خطاهای خود شوند.
این یک استاکسنت دیگرست که چون به جان سیستم افتاد فرمان شلیک میدهی، لبخند میزند. دستور زندگی میدهی، جان میگیرد. همان ویروسی است که برخی را به این گمان انداخته که در جهان امروز یا باید تسلیم شد یا همه چیز را به آتش کشید. انگار هیچ راهی جز این ها وجود ندارد.
نظرات
ممنون ممنون ممنون
همه آن جه این اواخر خوانده بودم یک طرف و فراز آخر این مقاله یک طرف . استاکس نت
واقعا سپاسگزاریم استاد
بسیار زیبا.
در مورد اینکه کدام سطح از نظام دقیقا چه چیز از این ماجراجویی می خواست و به چه رسید و واکنش طرف مقابل را تا چه حد پیش بینی کرده بود، نکات مبهم زیاد است.به هر حال، بعید می نماید که امنیتی ترین ارگان نظام یعنی سیمای ضرغامی، که بدون رضایت بیت به رئیس جمهور نور چشمی هم آنتن برای مصاحبه زنده نمی دهد،سرخود ابتکار به خرج داده باشد و چند دوربین برای پخش مستقیم چنین موضوع حساسی روبروی سفارت نصب کند.
نکته ای را که در مورد مهندس سحابی گفتید نمی دانستم.....چه می شود گفت جز دریغ و تاسف!
تفکر برانگیز و تاریخی . این اواخر تنها نوشته ای که می خوانم و لذت دانستن می برم نوشته های بهنود است. عذر می خواهم از همه دوستان دیگر از جمله [....] و [....] و [...] ولی نمی دانم کی بس می کنیم شعار دادن . کی فرصت می کنیم نگاهی بکنیم به نوشته های گذشته امان و ببنیم چقدر در مقاطع مختلف غلط گفته ایم و نفهمیده تحلیل کرده ایم. وقتی به این زیبائی و استدلال و پرنکته می توان نوشت چرا شعار . چرا همه اش غرض و مرض.
این صحنه ها گوشه ایی از یک فیلم مکتبی سفارشی را برای بینندگان خاص خود تبلیغ می کرد. گرچه از تاریخ اکران آن حرفی نبود ولی برای دریافت جایزه در غرب کاندیدا شد. دنیا عوض شده و همچنین سیاهی لشگر ها .
به نظر نمیرسد که تحلیلهای دههی پنجاهی آن هم با یک نگاه انگلوفیل چندان به کار این روزها بیاید
حال باید صبر کرد و نتیجه را دید
شب دراز است و قلندر بیدار
بی چهره حالا از چی می ترسد که چهره اش را می پوشاند . ما از شما می ترسیم که اسم مستعار داریم شما از چی؟
باور نکردنی است که با چنین نگاهی خونسرد می توانید به ایران نگاه کنید. ما که در تب و تابیم . شاید شما می دانید خبری نمی شود ما که نمی دانیم دلمان مانند سیر و سرکه می چوشد. در عین حال نفرتمان نسبت به کسانی که از آمریکا و اسرائیل دعوت به حمله به وطنمان می کنند روز به روز بیشتر می شود. شدت رشدش به اندازه نفرت از جمهوری اسلامی نیست. چون از اول با جمهوری اسلامی نبودیم اما با مملکتمان بودیم
چه بامزه باسن آقا را باش. فقط مانده که به جای خشتک فعلی کشدار یک کالوین کلاین هم می پوشید هاهاهاهاهاه
این نکته شلوار خشتک کوتاه پائین کشیده را متوجه نشده بود الان با دوستان کلی خندیدیم به تعبیر جناب بهنود. قیافه تان با لبخندی بر لب در نظرمان بود
خدا حفظتان کند
یاعلی
بهنود عزیز،
ای کاش در آن پنجشنبه کذایی قبل از انقلاب، در برنامه صفحه اول اون عکس آیتالله را که در روزنامه آیندگان چاپ شده بود، برای اولین بار در تلویزیون ایران نشان نمیدادی.
آقا من در خیابان منوچهری بودم و تمام صحنه را دیدم . به جرات می گویم همه شان تماشاچی من و تو و آرزوزمند شرکت در مدرسه گوگوش بودند. اکثریت بنگی. فرمانده شان با موهای سه شوار کشیده فرمانده سپاه بود و بهش می گفتند سردار . رفتارشان با نیروی انتظامی و نیروی انتظامی بدبخت با آن ها تماشائی بود.خلاصه روز عجیبی بود با خنده و شادی همراه . شادی وقتی بود که یک کارتون رسید و یکیشان رو به ما گفت به قرآن ساندیس نیست . انگار دست برای همه رو بود و من دیدم که از روبروی سفارت یک کسی هم یواشکی فیلم می گرفت. یا مال انگلیسی ها بود یا مال بیت بود که می خواهند اشراف داشته باشند به همه جا. مسخره ها
سپاس دست مريزاد! بعنوان يك ايراني و علاقه مند خواهش دارم در مورد "تهديد ريگان و ازادي سريع گروگانها" توضيح دهيد يا رفرانس معرفي كنيد تبريز دكتر ع ر ن.
سلام استاد هر وقت نوشته های شما رو می خونم یاد داستا نهای ننه قزی ها می افتم که همه چیز به هم می بافن خوشکل و مامان اخرشم میگن رفتیم بال ماست بود اومیدم پایین دوغ بود قصه ما دروغ بود ...بعضی ها من جمله شما کنار گود فقط تفسیرو .... شاید تقدیر بهنود ها همین باشه
جناب بهنود
تشکر از مقاله ای که نوشتید
ممنون
شخصی گفته بود ''انقلاب اسلامی پیروزی جهل بر ظلم بود''.
و این دقیقترین, کاملترین و زیباترین تعریفی ست که تا کنون شنیده ام.
جهالت و نادانی از زمستان 57 تا پاییز 90
آقاي بهنود
شما در اين مقاله قصد داريد از حركت اخير دست نشانده هاي دولت(البته به روايتي دانشجويان با غيرت)انتقاد كنيد يا نسل ما را بكوبانيد و غيرت و شهامت نسل خودتان را به رخ بكشيد(اين كار را پدر مادر هايمان انجام ميدهند شما خودتان را به زحمت نيندازيد)؟
كمي بي انصافي نكرديد؟
مگر ندا آقاسلطان و سهراب اعرابي و.....
از همين نسل به قول شما، ماهواره و آيفون و فيسبوك نبودند؟
نسترن خانم شما دل پری از تفاخرهای الکی پدر داری، همان طور که من دارم، دلیل نمی شود که مقاله آقای بهنود را این طور درک کنی که ایشان وقتی می گوید اینان صبح از دیوار سفارت بالا می روند و شب به اسم شنبم ایرانی در فیس بوک دلبری می کنند... مقصودشان من و شماست. مگر من و شما از دیوار سفارت بالا رفته ایم که شما به ریش گرفته ای . ریش نداشته ... مگر من و شما ساندیس خوریم . نکند از آن شبنم ها هستی که حالا شده ای نسترن. خدای ناکرده
دکتر ع ر ن از تبریز، حالا نمیشد دکتر بودنتان را به رخ نمیکشیدید اینجا؟
lol
استاد بهنود،
در بازگویی و تحلیل تاریخ معاصر اگر بی همتا نباشید حتما کم نظیرید و بر خورد نسبتا بی طرفانه تان حتی وقتی با تحلیلهای آنروزهایتان مغایرت دارد، قابل تحسین است.
متاسفانه وقتی به زمان حال میرسید قضاوت و تحلیلهایتان دستخوش نظرات و احساسات شخصی میشوند. ای کاش برای قضاوت در وقایای امروز چند سالی صبر میکردید.
تقریبا اطمینان دارم که ده سال دیگر در مورد امروز خواهید نوشت که اشغال سفارت انگلیس هزینه های اشغال سفارت امریکا را نداشت و جوانب مثبتی نیز داشت.
و یا اینکه مموتی اشتباهات بازرگان و بنی صدر را نکرد و همچنان به ولایت فقیه وفا دار ماند و توانست انقلاب را به سر منزل یک دموکراسی مقبول برسا ند
حتما جسارت شاگرد بهونه گیر خود را عفو میفرمایید، چرا که شما را جاودانه ی تاریخ میخواهد
برزو
متشکر
خوب بود.
اینجا ما همه دلهره داریم
خوش بحال کسانی که تحلیل دارند و به تحلیلشان هم باور دارند. دستکم از نظر ذهنی آمادگی برای همه چیز دارند ( شاید هم تصور می کنند که دارند) اما ما دلهره داریم و نگران آن چیزی هستیم که برای همسایگانمان پیش آمد و شاید هم کمی بدتر! دورنماهایی چون وقوع جنگ داخلی و تجزیه کشور ، تصویر و تصور دائمی ماست - صابر
من فقط همین را میدانم که برای متوجه کردن توده ی مردم مغرب زمین یه اینکه "وضعیت فعلی ما با ایران وخیم و بحرانی است"، هیچ کاری بهتر و زودتر از یک حمله ی آبکی به سفارتخانه، جواب نمیداد...انگار که یک آگهی نیم صفحه ای را ـ همزمان ـ در صفحات اول معتبرترین روزنامه های صبح اروپا چاپ کرده باشی...و خوب میدانید چرا: خلق الله یا خاطره ی شخصی از گروگان گیری آن سال دارند، یا اگر جوان ترند، در کتابهای تاریخ مدرسه خوانده اند...جدا دست مریزاد به هوش انگلیسی جماعت که همیشه با کمترین هزینه، بهترین نتیجه را میگیرد...و آقایان هم یک بار دیگر به تعبیر زیبای امام شان، "بازی خوردند"...؛
نهضت آزادی هم اشغال سفارت امریکارا تایید وحمایت کرد.یکبار بهزاد نبوی در نشریه سازمان خود یعنی "عصر ما"این اعلامیه حمایت را به نقل از کتاب مجموعه اعلامیه های نهضت آزادی چاپ کرد .
خوب است
استاد عزیز اول انکه ان مقدار که مقالات شما را خوانده ام درس هایم را می خواند نه تنها الان تمامی مدارک تخصیلیم را تکمیل کرده بودم بلکه به عنوان یک ایرانی مغرور و سرخوش شب بخواب و روز بخند زندگی ای بس راحتر از اکنون داشتم که هرچه می بینم نه آنی است که مرا خوش دل کند و در هذچه می بینم مسعود بهنود حرف اول و آخر را می زند . شاید زمانی که گفتی نامه ای احمد خمینی داشتی تا دادگاه های انقلاب نو انقلابی شرکت کنی نمی دانستم یک روز آنقدر عاشق نوشته هایت می شوم که اندیشه ام غیر از آنچه بهنود می نویسد نیست . همه چیز را بدرست سنجیده ای شایداگر بهنود نبودید همه می گفتند ووو چه عالی اما از بهنود غیر از این انتظاری نیست
باورتان باشد یا نه عده ای هستند در این سرزمین گل و بلبل که می دانند زندگی غنیمتی است برای اندیشه های فراتر از سرزمین مادری
و جوانانی که با آنکه مسعود بهنود را بخاطر ندارند اما می داند که بهنودیسم چیست ممنون که ما را چشمی و گوش چرا که ما چشم را نه به اختیار و دهان را ب اختیار خویش بسته ایم . چه زیبا گفت شهریار قنری که :
کتاب های سفید رو دوره می کردیم تا فکر شب کلاهی از نمد باشیم
به قول چرچیل، نخست وزیر انگلستان در جنگ جهانی دوم، "سیاست، بازی نیست. سیاست، یک تجارت جدی است." حکایتی از "ازوپ،" نویسنده اسلاو تبار یونانی، نقل شده که روزی شیری یک موش را گرفته و می خواست بکشد که موش وحشت زده گفت: "مرا نکش. بگذار بروم. روزی جبران خواهم کرد." شیر اندکی فکر کرد و از کشتن موش منصرف شد. مدتی بعد، شیر در دام صیادی گرفتار شد و موش به دادش رسید.
اتفاقات چند دهه اخیر در خاورمیانه نشان داده به رغم دلایل بسیاری که کشورهای منطقه، به ویژه مسلمانان، برای یکپارچگی دارند، دلایل بیشتری برای پراکندگی هست. وقتی در بعضی مراسم و اجلاس ها، در رفتار و گفتار سران این کشورها دقت کنید می بینید در زیر آرامش ظاهری، روابط آنان شبیه دانه های باروت است. همین روابط را می شود بسط داد به درون هر کشور و اتحاد ظاهری مردمی که نشان داده اند به دلیل تعصب و جهل، اتحادشان هیچ وقت به نفعشان نبوده است.
کشورهای بزرگ این موضوع را می دانند و از آن در معادلات منطقه ای و جهانی استفاده می کنند. یک جرقه کافی است تا تفاوتهای ما، چه نژادی و چه مذهبی یا قومی و ... به سرعت تبدیل به شعله های سرکش آتشی شوند که نه از تاک نشانی بماند و نه از تاک نشان. در این میان، گه گدار کور سویی می شود دید، بارقه ای، گوشه امیدی، شاید حتی سرابی، از اینکه این مردم و این ملت و این کشورها متنبه شده و می خواهند آب رفته را به جوی باز گردانند و زخم ها را درمان کنند. اما گویی طلسمی در کار است که همان کور سو، همان بارقه، همان گوشه امید یا حتی سراب، تبدیل به بختکی می شود و می نشیند روی سینه ما. بهار عربی را ببینید.
در حکایت دیگری از ازوپ، روزی کارگر زغال فروشی، از یک گازُر (جامه شوی) خواست تا بیاید و با او در خانه اش سکنی گزیند، تا هم بیشتر همدیگر را ببینند و هم در هزینه ها صرفه جویی شود. گازر از او تشکر کرد و عذر خواست: "هر چه من به زحمت بشویم و پاک کنم، به یک دود زغال تو تباه خواهد شد."
به امید روزی که تفاوت ها، تعصب، و رفتارهای بازی گونه کنار رفته و اشتراکات، اغماض، و رفتارهای تاجر گونه جایگزین آنها شوند.
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home