Tuesday, November 15, 2011

نشسته در قهوه خانه


کاری از هادی حیدری
نشسته بودم در قهوه خانه محله مان و مثل بیشتر روزها داشتم روزنامه هایم را می خواندم و قهوه ای به عنوان صبحانه ساعت یازده در مقابل، در عین حال منتظر تلفنی از تلویزیون رسا برای مصاحبه ای. هنوز جا به جا نشده، زنگ تلفن میز چسبیده به من صدا کرد در حالی که صاحبش داشت با تلفن دیگری پیام می فرستاد. دو تا تلفن همراه داشت و بعد کاشف به عمل آمد سه تا. و مهم تر این که به زبان من حرف می زد. هر چه می کردم که استراق سمع [چه ترکیب عجیبی: دزدی شنیدن] نکنم چنان نزدیک بود که شنیده می شد.

هر روز دو روزنامه می خرم، ایندیپندنت از منتها الیه چپ و دیلی تلگراف از راست، قصدم از این کار نگاهی حرفه ای است، تلگراف به گزارش هایش شهرت دارد فوق العاده است و هر روز مقایسه ای می کنم بینشان نخواسته. ایندیپندنت به مقالات شهره است، همیشه از نگاه من تندتر و رادیکال تر ولی خواندنی تر . هر دو روزنامه گزارش های مفصلی دارند از درگیری اعضای پارلمان با خانم وزیر کشور درباره کم کاری و تعلل ماموران مرزی که خوب مراقبت نکرده اند و عده ای از جویندگان پناهندگی از نوع مزاحم، بیمار ایدزی، و عاملان قاچاق جنسی و مواد مخدر، و تروریست ریخته اند در جزیره. خانم وزیر که شدیدا زیر فشار است این وسط یک بخشنامه هم کرده به همکارانش و جسارتا به آن ها نوشته محکم سرکارتان باشید ما هیچ کار بدی نکردیم. حتی چپ ها که معمولا هوادار حقوق بشر و حقوق پناه جویان هستند غری زده اند.

موضوع مشترک دیگر دو روزنامه متنافر بحران اقتصادی اروپا بلکه جهان است و پیش بینی هائی که هر کدام پشت هر آدمی را می لرزاند، به خصوص جویندگان کار و مالیات دهندگان و بازنشستگان. اما مکالمه تلفنی هموطن من، در هر دو تلفن، همه این ها را انکار می کند. انگار فرستاده شده تا تمام دانسته های ما را انکار کند.

مکالمه اول با همشیره مقیم [...] شهری در مرکز ایران: نه بابا آبجی. تو هم هر چی این یارو میگه باور میکنی. میدونم بابای بچه هاته اما آدمم باید کمی عقل به کله ش باشن. من دارم بهت میگم. من الان هفت ساله اینجام. هفده نفرم آوردم، همه دارن کار می کنن، حقوق میگیرن. پاسپورت ملکه دارن. به ریش دنیا میخندن، هم پول از دولتشان میگیرن هم خانه و هم مخارج دوا درمان، کمی هم کار میکنن و پول میفرستن ... تازه فقط دو سه سالی نمی توانند بیان ایرون، بعدا مثل آقاها با دو تا پاسپورت دستت را بذار تو جیبت و از همه مرزها رد شو. حمید چطور خانه ساخته آنجا. ناهید هیچ وقت فکر می کرد فخری خانم را بنشونه تو یک طبقه، دو طبقه را هم اجاره بده ... حالا که ارز هم دارد روز به روز گران تر می شود خدا را شکر.

سرم در دیلی تلگراف است در گزارش کباب کردن ترزا مای وزیر کشور، با چه آب و تابی نوشته. تیتر زده آدم های خطرناک متفاصی پناهندگی اجازه ورود گرفته اند، زیرش نوشته به گزارش بازرسان برنامه تازه کامیپوتری پلیس مرزی پر از اطلاعات جعلی است. به کسانی که ادعاهای پیچیده مطرح کردند از سر آسانگیری اجازه اقامت داده شده ... در ادامه گزارش آمده: پلیس در شش ماه گذشته هشت شبکه بزرگ قاچاق دختران بی خبر را که به بازار تن فروشی وارد شده اند کشف کرده، مدارک همه جعلی بوده است که فقط با مهر پلیس مرزی بریتانیا اصالت گرفته اند. این تن فروشان در عین حال از کمک های مالی دولتی هم برخوردار بوده و به نامشان خانه هائی هم از شهرداری های محلی گرفته شده که توسط قاچاقچیان اجاره داده شده است.
مکالمه با تلفن دوم: چاکرم ... نوکرم... تا یک ربع دیگه پیشتم . شرمنده به علی، یک ترافیکی بود، تو گلدرگرین [ایذا] ، گیر افتادم چطوری، لامصبا بیکارن هی خیابونا را بیخودی میکنن. قیمت ها هم که روز به روز بالا میره ... یک ربع دیگه میام ... نهصد در صد یک ربع دیگه پیشتم.

تلفن قبلی زنگ می زند. قطع می شود و دوباره بقیه حاضران در قهوه خانه با نگاه های خود می فهمانند که هموطن ما مزاحم شده است، اما او نمی بیند چای را با صدا سر می کشد و بالاخره مکالمه قبلی را با تکرار نهصد در صد تا یک ربع دیگه ... قطع می کند و جواب تلفن اول را می دهد. تلفن ها حکایت از سر شلوغی دارد، در یکی به مقتضای موضوع، اوضاع اقتصادی این جزیره عالی توصیف می شود و "آن خراب شده کجاست". هم کار هست هم قیمت خانه فوق العاده خوبه هم مردم خوبی دارد. دعوت است به حرکت و تن دادن به خطر. نرخ دو هزار پاوند که می شود چهار میلیون تومان ... در یکی ناله از بیکاری و گرانی و گران شدن اجناس، بابا قربان همان [...] شهر زادگاه. من اگه به خاطر بیماری حسن نبود یک روز نمی ماندم در این خراب شده گدا گشته و خسیس. با این همه اهن و تلپ.

ضمیمه روزنامه های شرح بحران اقتصادی اروپاست. شرح کابوسی که در پیش است و سخنان تازه اوباما که از هم پیمانان خواسته کمربندها را سفت کنند و به یاری هم بشنابند. جدول ها نشان می دهد ابر سیاهی که اقتصاد اروپا و امریکا را پوشانده دست کم سه سال طول می کشد اگر به انفجار و ورشنکستگی جهانی نرسد. اما همسایه من هیچ کاری به این همه ندارد. و نه به مسابقات راگبی و فوتبال. که بخش هائی را به خود اختصاص داده است.

سرانجام تلفن من زنگ می زد، از تلویزیون رسا. هوا بیرون سرد است چاره ای نیست جز تحمل همین جا با صداهای پیرامونی. خبرنگار می گوید باید ضبط کنیم اگر خیلی خراب بود ضبط را متوقف می کنیم. موضوع، تحلیل سخن های تازه آقای خاتمی است که به مسئولان هشدار داده که هر چه زودتر فضای سیاسی را باز کنند و مانند همیشه هشدار داده که بهترین راه مقاومت در برابر فشارهای خارجی میدان دادن به مردم است ورنه مردم حتی به اندرز چهره های مردمی هم توجهی نمی کنند و حاضر نخواهند شد و در انتخابات فرمایشی حاضر نخواهند شد.

با اولین جمله من همسایه که تازه متوجه شده یک همزبان در کنار اوست، نگاهی بی خبر و عاقل از سفیه کرد. داشتم تشریح می کردم چه درصدی از مردم به هر حال در انتخابات مجلس شرکت می کنند به خاطر مسائل محلی، و چه در صدی انگیزه می خواهند. گفتم "در شرایط حاضر دعوای بین دو بخش از حاکمیت، کمی انگیزه در مردم برای شرکت در این بازی به وجود آورده. به گمانم به همین میزان حاکومت خود را بی نیاز از رای اصلاح طلبان می داند. هنوز نگفته بودم "مگر عقلی با اشاره به شرایط منطقه یادآورشان شود که باید دست به اصلاحاتی به موقع بزنند ورنه اصلاحات از سر اضطرار، از دید مردم مانند جیمی کراسی سال آخر سلطنت در ایران، و تشبث هر غریقی، از چشم مخالفان شکست و عقب نشینی و ضعف معنا خواهد داد" که همسایه دیگر تحمل این کفریات را نیاورد. بلند شد. تلفن ها را جمع کرد. آخرین جرعه چای با صدا سرکشید. جمله ای که در شرح موضوع در تلفن سوم گفته شد به گوشم می خورد. هیچ جا آدم آسایش ندارد.

مشکلات خانم مای وزیر کشور میزبان وی، دردسرهای بحران اقتصادی در پیش، اختلافات اصولگرایان در ایران، انفجار مبهم در اردوی نظامی نزدیک تهران، تهدیدهای جهانی، تکلیف ما با انتخابات پیش رو... هیچ یک موضوع نگرانی و توجه همسایه نبود و هیچ اعتنائی به هیچ یک از این ها نداشت.... آیا همین تصویر را نمی توان بزرگ کرد و تعمیم داد. از خودم پرسیدم نگاه او هوادار بیشتری دارد یا نگاه من به جهان. اگر شبیه به این همسایه هشتاد در صد باشد احمدی نژاد راست می گوید ها.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At November 16, 2011 at 3:26 AM , Anonymous Anonymous said...

چرا؛ کاملاَ درست گفته اید؛ می شود همان تصویر را بزرگ کرد و تعمیم داد. راستی در صحبت های آقای گنجی خواندم که «...هر ایرانی/مردم عادی هم، با حمله نظامی به ایران مخالفند» باید بدبختانه بگویم خیلی هم اینطوری نیست؛ کم نیستند عامه و عوام مردم که چه از سر ناآگاهی (که حکومت ماهم ازین ناآگاهی بدش نمی آید) چه از سر نفرت از حکومت و چه از سر استیصال، حرص، عصبیت و عقده های فراوان، با هیجان از حمله نظامی سخن می گویند. حالا امنا و نخبگان آگاه! که بماند.

 
At November 16, 2011 at 9:58 AM , Anonymous Anonymous said...

استاد داری به بروبچ های ما توهین می کنی

 
At November 16, 2011 at 10:00 AM , Anonymous نرگس said...

مرسی قوق العاده بود قیافه طرفم الان جلو چشمم هست و همین طور قیافه شما که به این معامله مثل از فرنگ برگشته ها نگاه می کردی. پروفسور و نانا . اگر طرف همان خواهرزاده ای بود که داشت تور می زد که به کار وارد، یعنی زن بود می شد عین داستان پروفسور و نانا

 
At November 16, 2011 at 10:00 AM , Anonymous Anonymous said...

می توانم تجسم کنم

 
At November 16, 2011 at 10:00 AM , Blogger masoudbehnoud said...

This comment has been removed by the author.

 
At November 16, 2011 at 10:01 AM , Anonymous علی از ونکوور said...

کلی خندیدیم و حال کردیم خوش به حال [...]

 
At November 16, 2011 at 10:43 AM , Anonymous Anonymous said...

"تلفن قبلی زنگ می زند. قطع می شود و دوباره بقیه حاضران در قهوه خانه با نگاه های خود می فهمانند که هموطن ما مزاحم شده است، اما او نمی بیند چای را با صدا سر می کشد"
نتیجه :استفاده از تلفن ایجاد مزاحمت است برای حاضران در قهوه خانه

"سرانجام تلفن من زنگ می زد، از تلویزیون رسا. هوا بیرون سرد است چاره ای نیست جز تحمل همین جا با صداهای پیرامونی."
نتیجه: حاضران قهوه خانه شلوغ میکنند و مزاحم صحبت تلفنی دیگرانند

برداشت کلی: ما ساکنین غربت هر کدام به نحوی دچار نوعی بحران هویتی هستیم و معمولا تنها چیزی که ما را از همدیگر مجزا میکند یک رفتار پیش پا افتاده است، مثل یک نوشیدنی متفاوت است
اینجوری روشن میشود که چرا آن بیست درصدی که خود را از بقیه (هشتاد در صد ) مجزا میکند، عقلش به بیش از فردی که بزرگترین جنایت تاریخ جمهوری اسلامی در زمان دولت وی اتفاق افتاد، قد نمیدهد.

البته بی شمارند، اما این حقیر در میان این همه انقلابی و فیلسوف ایرانی خارج نشین که ملاقات کرده ام، هنوز به فردی بر نخوردهام که در کنار یک ژست فمینیستی و همجنسگرایی (که هر دو در جامعه ی فعلی ایران غیر قابل تصورند) یک نسخه ی دیکتاتوری برای آینده ی ایران نپیچد، بی دلیل نیست که بسیاری از ما همچنان هواداران حزب آواره گان باقی مانده ایم
باید از خودمان شروع کنیم

برزو

 
At November 16, 2011 at 10:57 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود جان/ نه به اين عنوان كه من خيلي واردم و.. به اخرين كامنت من در مقاله قبلي با عنوان نيمه ليوان كه تو بلگ هم گذاشتي/ دقت كنيد به همين نكته اشاره داشتم! توجيه ان بس دشوار و نيازمند مقاله مفصلي است ولي داخل كشور گويي مردم در فكر عوامل زندگي مادي هستند و ديگر هيچ! دانشجو جماعت هم به فكر الگو برداري از مد غربي است و اتراكسيون جنس مخالف!!اگه بهمون بر نخورد به تنها چيزي كه فكر نمي كنيم دموكراسي واتيه كشور است! البته بنظرم حاصل حكومت متمركز 30 ساله است. تبريز دكتر ع ر ن

 
At November 17, 2011 at 12:11 AM , Anonymous Anonymous said...

90% mardom ma, FARZANDAN KOROSH KABIr,
haminha hastand.

fekr mikonid chera badbakhtim.

 
At November 17, 2011 at 1:02 AM , Anonymous افسانه فرحي نيا said...

آقاي بهنود عزيز
سي و دو سه ساليست كه جز دروغ نشنيده ايم ، در ظاهر چيزي بوده ايم و درباطن چيز ديگر.حرمتها و حريمها آنقدر شكسته شد كه فقط من باقي ماند يك من بي هويت وبي شخصيت،تهي از عاطفه و حتي فهم حاصلش اينكه همه ما فقط به خودمان مي انديشيم ،از دروغ گفتن شرم نداريم و جز همين امروز هيچ چيز را نميبينيم نه ديروزي نه فرداييي متاسفم كه همه ما شبيه اين همسايه ايراني ميز بغلي شما هستيم. پاينده باشيد كه اگر دلمان به اندك افرادي چون شما هم خوش نباشد ديگر هيچ نداريم.ما را از نوشته هايتان و حضورتان در رسانه ها_ي ممنوعه _محروم نكنيد

 
At November 17, 2011 at 11:58 AM , Anonymous Anonymous said...

استاد بهنود،
این پستی که حذف فرمودید حتما خیلی بی تربیت، توهین آمیز و زشت بوده است، وگر نه شما که یک پست را به خاطر انتقادی بودن سانسور نمیکنید
چرا که شما از معدود ایرانیان هوادار حقیقی دموکراسی هستید و استاد همه ی ما
برزو

 
At November 18, 2011 at 12:24 AM , Anonymous Rouzbeh said...

یک هموطن آ... ایستاده بود پله های یگ پله برقی رو میشمرد, همیشه هم شاکی بود و میگفت نمیشه یشمری خیلیه,
همین که ما بالاخره بفهمیم کی کجا ایستاده بازم بد نیست اما مسعود بهنود به بی نهایت ترکیب مختلف میشه این درصدها رو نوشت بستگی داره به بی نهایت عامل که فقط ما ایرانیا میتونیم در لحظه همشونو در نظر بگیریم و آخرشم تصمیمی غیر از همه اونا بگیریم یا اصلا نگیرم . به نظرم از قبلیا تا اینا و بعدیا همه انگشت ششم ما مردمند
ما مردم .... ما مردم ....امان از ما مردم .

 
At November 18, 2011 at 7:00 AM , Anonymous آرش said...

بسیار بعید است که جمهوری اسلامی به غیر از جیمی کراسی ( این بار لابد رامنی کراسی!) به چیز دیگری تن بدهد.

 
At November 18, 2011 at 8:14 AM , Anonymous Anonymous said...

شاید بتوان آن مورد را آگراندیسمان کرد و نه تعمیم که به دید صددرصدی نزدیکتر است. حتا اگر هشتاد درصد هم باشند این لزومأ نشاندهندۀ حقانیت شان نمی شود. گذشت آن دورانی که ماهی سیاه کوچولو در رودخانۀ ایران به دیگران انگ الکی خوش می زد .

 
At November 19, 2011 at 7:44 AM , Anonymous مایوس said...

عجب راستی اگر درست باشد چه. من که سخت به فکر فرورفتم . نگران فرزندم شدم. این ها اقای بهنود بی گفتگو اکثریتند. ما هر روز دور و برمان می بینم اما نمی دانم چرا در محاسبه ها نمی آورمشان . در حالی که توسط آخوندها و توابغشان مانند احمدی نژاد و مشائی همیشه این گروه به حساب آمدند.
آقای بهنود الان غمگینم و می خواهم گریه کنم .

 
At November 20, 2011 at 5:40 AM , Anonymous sn said...

بله آقای بهنود، شما ایران نیستین ولی ما که هستیم میدونیم، متاسفانه 80 درصد از این همسایه ها تو ایران هست...

 
At January 24, 2012 at 5:10 AM , Blogger ali said...

سلام
بعله متاسفانه بیشتر از هشتاد درصد
مردمی که بعد از دو ماه تمام اخبار پی در پی می‌گویند شنیدی دلار گران شده
بعد از دوماه اندر خم شنیدنند تازه
یا جوانان و نوجوانانی که هر روز در کلاس می‌بینم و می‌گویند
ایران موشک می‌سازد و ماهواره پرتاب می‌کند ،ما خیلی قوی هستیم
می‌توانیم امریکا و اسرائیل را با هم شکست دهیم
همه حاضرند با استفاده از تجهیزات پیشرفته ایران به جنگ دشمن اجنبی بروند
همان که صد در صد مطمئن هستند از تجاوز به زنان مملک خویش خسته شده و آمده است برای تجاوز به ناموس اینها در پستوی خانه خودشان
آخر دشمن اجنبی کاری به غیر از تجاوز ندارد
نهایت تحملشان در توضیح موضوع هم آنجاست که می‌گویند
من نمی‌دانم! ما باید از ایران دفاع کنیم چون ایران پیشرفت کرده و قدرتمند شده
اما دیگر نمی‌دانند قدرتمند به که می‌گویند یا کشور پیشرفته چیست
یا اصلا کدام ایران؟!؟
گاهی فراموش می‌کنیم که راه‌های آزاد اطلاعات بسته است
و سیستم تبلیغاتی عظیمی در حال دروغ سازی و دروغ پراکنی برای مردی است که آن را باور کرده‌اند و به آن اطمینان دارند
آن مقدار که گاهی چند هزار کیلومتر دورتر نیز به دنبال صدای همان سیستم می‌گردند و به آن اطمینان دارند
می‌شود برای مثال نگاه کرد به تعداد مخاطبین همین چند شبکه‌ایی که ج.ا در اروپا پخش می‌کند

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home