Saturday, October 22, 2011

جنازه خونین تاریخ


طرح از جمال رحمتی است

اینک به شهادت تصویری که از یک موبایل، در تاریخ ثبت شد، مردم لیبی، قدرت و تاریخ تراژدی دیگری خلق کردند. چه باک اگر یک نفر قربانی این تراژدی است وقتی می دانیم همین شخصیت نمایش، تا خلق شود، هزاران تن فنا شدند. این رسم روزگار است، اما می توانست رسم روزگار نباشد پایانی چنین زار برای افسری که 27 ساله خود را روی دوش مردمی دید که هلهل کنان قهرمان می جستند.

در سال های پایانی دهه شصت میلادی، نه تنها در لیبی که در سراسر خاورمیانه عربی و مسلمان، و نه تنها در آن جا که در باختر هم، شور رایج قهرمان سازی و قهرمان جوئی بود. گیرم قهرمانان غرب به قدرت نمی رسیدند و در چرخ گوشت دموکراسی له می شدند، یا به اندازه می شدند. شرقی ها اما گاه نیم قرن به قهرمانان خود دل بسته داشتند تا روزی که از نفرت جنازه اش را دور شهر بگردانند.

معمر همیشه همه چیزش عجب نبود. از اتفاق تا پیش از آن که به قدرت خو کند و بخواهد انگ خود را بر صحیفه عالم بزند، یک ناصریست کلاسیک بود که سخنرانی به قصد تحریک جوانان لیبی و عرب را خوب می دانست، بگو احمدی نژاد. از زلالی، جوانمردی بی مثال، نور نهان در فرهنگ عرب می گفت، از ابرمردان عرب، از خون شریف عرب، از تقدس شمشیر عرب حرف می زد. به سران عربی درس می داد که زود حرکت کنند و اسرائیل را محو. همین دو کرشمه، در خاورمیانی هزار کار می کند. تحریک غرور نژادی با چاشنی محو اسرائیل.

البته این دست پخت بی مایه فطیر است، پول نفت هم می خواهد که لیبی داشت. نفتی که هم پول می آورد و هم تسلط بر آن اهمیت می بخشید و می بخشد. اهمیتی که می تواند به اندک خودپسندی، به حساب شخص واریز شود. و در این معامله خریداران و دولتمردان محتاج سوخت زمستانی هم تا بخواهی سهم دارند. نگاه کنید به گفتار غربیان درباره آخرین پادشاه ایران، تملق گوئی هائی که تصور می رود غربیان یاد ندارند، چه خیالی. بخوانید آن چه را جیمی کارتر در شب سال نو، در تهران، درباره پادشاه گفت. همان که کمتر از یک سال بعد نزدیک بود به معامله ای برای استرداد شاه و خانواده اش به رابطان وزیر خارجه وقت جمهوری اسلامی تن دهد.

در ایران
کمی از تعقیب داستان قذافی بگذریم و پرانتز ایران سال 1980 را باز نگه داریم. اگر طرحی که هامیلتون جردن مشاور ویژه جیمی کارتر در سر داشت و به خاطرش خود را همزمان با اقامت خانواده سلطنتی ایران در پاناما به آن کشور رسانده بود، به نتیجه می رسید و آن معامله کثیف [با عمر توریخوس مرد مقتدر وقت پاناما] انجام می شد، شاه را تحویل می دادند و گروگان های آمریکائی در مقابل آزاد می شدند. آن گاه، چنان که قرار بود در تهران فرزند رضاشاه را به گناهان کرده و ناکرده خود و پدر و خاندانش، در قفسی نهاده روی کفی نفربری در خیابان آزادی می گرداندند تا مردمی آماده به او ثابت کنند که درباره شان چه خطاها کرده است. شاه اگر از قفس آهنین و گرفتار در میان میلیون ها خشمگین جان به در می برد، خلخالی آماده بود او را با همان آهنگ که امیرعباس هویدا را محاکمه کرد، بکشد.

در تعقیب این داستان به احتمال زیاد اتفاق های دیگر هم می افتاد. اول جشنی در آمریکا برپا می شد و جیمی کارتر به شادمانی آن که چنین غروری به مردم آمریکا فروخته بود برای بار دوم به ریاست جمهوری برگزیده می شد. جایزه نوبلش قطعی تر از این می شد که شد. اما قابل تصور است که در دوره دوم ریاست مجبور به کارهائی می شد که وی را از این موهبت که سی سال بعد به صفت انساندوست ترین رییس جمهور آمریکا متصف شود محروم می کرد.

در ایران، صادق قطب زاده، کسی که چنان افتخاری به نظام و مردم ایران ارزانی کرده بود که شاه را روی کفی در خیابان بگردانند، حق داشت در جلو همان کفی بایستد و با مردم شعار بدهد. او همان زمان مانند کارتر نامزد اولین انتخابات ریاست جمهوری بود.

خیال پردازی اندازه دارد اما می توان پرسید آیا قطب زاده اگر بر دوش مردم شورآفرین به مقام عالی اولین ریاست جمهوری ایران می رسید گنجایش تبدیل شدن به معمرقذافی نداشت. صادق قطب زاده، حتی اگر ده در صد پرونده ای که آقای ری شهری و بازپرسانش برای او ساختند درست باشد که می خواسته با گذاشت بمبی زیر اقامتگاه آیت الله خمینی به خونخواهی وی، قدرت را غصب کند. اگر سخنی که دوست دخترش گفته درست باشد درباره دلبستگی وی به قدرت، آن گاه باید پاسخ داد که آری، چنین جایگزینی ممکن بود. نه برای قطب زاده که برای خیلی دیگر از قهرمانان دوران انقلاب. قطب زاده بعد سال ها گردش در اروپا و ماجراجوئی ها در سوریه و لبنان، مثل حاج منصور ارضی حرف می زد، باز هم بگو احمدی نژاد. این خود عامل بزرگی است برای موفقیت کسانی که در راه رسیدن به قدرت، استفاده از هر وسیله را مجاز می دانند. دومین خصلتش این بود که حرکات ویژه ای داشت که عقلا نمی پسندیدند و این هم یک ملزومه دیگر برای مردمی بودن در خاور.

مردمی که ساخت
پرانتز بسته. بازگردیم به کسی که به تولای مردمی که برایشان کار می کرد و به گمان خود آن ها را ساخته و بزرگ کرده بود و چهل سال برایشان روضه خوانده بود، تا همین هفته پیش اوباما و سارکوزی و برلوسکونی و دیگر رفقای پیشین را تهدید می کرد. معمر قذافی وقتی چند پروژه عجیب اتحادش را نه سادات پذیرفت نه پادشاه مراکش و نه هیچ عرب دیگری. ناگهان کشف کرد که همه آن بزرگی، والائی، جوانمردی، نور، زلالی و فرهنگ را که در عرب دیده بود می تواند در آفریقائیان بجوید و به خصلت چغرافیائی تکیه کند نه به نژاد عربی. و باز همین اواخر به فکر دین هم افتاد و نقل قول هایش از قران مجید افزون شد.

اما هیچ یک از اینان به اندازه لباس هائی که ایوسن لوران برایش می دوخت و او خود با افزودن و کاستن چیزهائی بر آن مسخره عالمش می کرد، سروصدا نداشت. هیچ کدام از طرح های سیاسی که داد به اندازه حاشیه های زندگیش خبرساز نبود. از خفتن در چادر مجلل چند میلیون دلاری تا استخدام محافظان زیباروی که همه جا همراهش بودند. از رفتن در وان شیر شتر و ماساژ توسط محافظان. هیچ کس به او به اندازه آن شرکت روابط عمومی آمریکائی خدمت نکرد که سالیان دراز به او آموخت با همه کجی ها چطور افکارعمومی جهان را متوجه خود کند.

اما این ها نبود که قذافی را شهره جهان ساخت، او به زمان هائی شهره شد که جهان را دست می انداخت. برای هر گروه که از دید نظم جهانی یاغی بود کمک فرستاد، تا حد ارسال اسلحه جلو رفت. به بمب گذاران کمک کرد و دهان گشاد و ناسزا گفت. قصه سفیر بریتانیا در دوران ناصری را نخوانده بود که وقتی برای تحویل گرفتن پست عالی سفارت بریتانیای کبیر – به دوران ملکه ویکتوریا که دوران عظمت شان بود – به تهران رسید تابستان بود و چندان که با کالسکه و محافظان به پایتخت نزدیک شد دانست سفارتیان به ییلاق قلهک رفته اند. راهی اضافه باید می رفتند. به سرکرده محافظان فرمان داد بروند. اسب ها نمی کشیدند و در دروازه شمیران مشکل افتاد در سفر، بیکاران فراوان در کنار دروازه منتظر کار بودند پیشکار در اجرای فرمان مقام سفارت جمعیت را فریاد زد که بیست نفری می خواهد که در ازای پنج ریال نفری کالسکه را بکشند تا قلهک. بیکاران به شوق پول پذیرفتند اما از اولین گردنه های این راه سربالائی کالسکه سنگین را نکشیده از نفس افتادند و شروع کردن به ناسزا گوئی.

سفیر متفرعن پنجره را کنار زد و از پیشکار پرسید چه می گویند این ها که با دست اشارات به او می کنند، پاسخ شنید قربان ناراضی هستند و خسته شده اند چیزی نیست. چند دقیقه بعد باز سفیر دریچه را کنار زد و پیشکار را طلبید و گفت به ظاهر ناسزا می گویند و فحش می دهند گفت بله قربان، پرسید از قرار در فحش هایشان لیدی را هم بی نصیب نمی گذارند، پیشکار با شرمساری گفت متاسفانه همین طورست. سفیر پرسید این فحش که می دهند در راه رسیدن ما به مقصد خللی ایجاد می کند پیشکار گفت خیر قربان. سفیر پنجره را بست و گفت بگذار بدهند.
قذافی نمی دانست غربیان که خون و غیرت عربی ندارند که شمشیر در حلق ناسزاگو فرو کنند، تازه وقتش که شد از در پشت خیمه به ملاقات هم می آیند گیرم در همان زمان نقشه نابودیت را هم می کشند.

غرب از سال های اوج درآمد نفت متوجه بازی قذافی بود و به سبک سفیر بریتانیا پنجره را می بست و تماشا می کرد. می دانست که وی چندین گروه را به دنیا فرستاده تا وسایل تولید سلاح های شیمیائی بخرند و خبر داشت که دارد از چین تاسیسات اتمی می گیرد. چه بسا که لیبی را در مقابل ایران و سعودی و مصر لازم داشتند. همین سکوت، قذافی را به کارهائی تشویق کرد که تنها پیش از آن از ایدی امین برآمده بود. سفارتخانه های لیبی به مراکز انقلابی تغییر نام داد و عملیات نمایشی و ناسزاهائی که برای مصرف داخلی بود و به اهداف غرب لطمه ای نمی زد، با آن کاری نداشتند، تا اولین پیام را ریگان فرستاد. چند موشک هوشمند راهی پایتخت لیبی شد و از دروازه شهر محل زندگی قذافی عبور کرد و اتاق خواب وی را یافت و کوبید. گیرم او در خانه همسر اولش بود و چند تنی از بستگانش کشته شدند. پیام رسید. چند سالی بی صدا شد.

درس از صدام
اما کارنامه پرماجرای قذافی در سال 2004 تغییر مسیر داد. با سرنگون شدن صدام حسین که قذافی به او درس های مهمی داده بود ناگهان زیر پای معمر انقلابی خالی شد و در نهایت فرزند دومش سیف الاسلام که در مدرسه اقتصاد لندن درس می خواند خطی با دولت تونی بلر باز کرد و نشان داد که جانشنیان قذافی به فکر آینده خود افتاده اند و او را هم ترسانده اند. چنین بود که دولت تونی بلر واسطه شد و قذافی به بهای رها کردن کلید تاسیسات اتمی و گذاشتن همه چیز در اختیار بریتانیا، از فشارها کاست. اطلاعات قیمتی که با این عقب نشینی در اختیار غرب قرار گرفت کار را بر هر کشور دیگری که قصد خرید نهانی در بازار هسته ای داشت سخت کرد. بازرسان کنوانسیون سلاح های شیمیائی که بعد از آن توافق راهی لیبی شدند ده ها تن ها گاز خردل کشف کردند و نزدیک هزار تن مواد دیگریافتند که نشان می داد وقتی قذافی تهدید لفظی می کرد، مثل صدام حسین دستش خالی هم نبود.

اما قذافی بی بحران نمی توانست زیست پس با از دست دادن تجهیزات اتمی و شیمیائی و پرداخت غرامت به قربانیان سقوط لاکربی هم دست بر نداشت و متهم اصلی آن ماجرا عبدالباسط را که سیف الاسلام به بهانه سرطان بدخیمش او را از زندان اسکاتلند آزاد کرده بود مانند قهرمانی پیشواز کرد و شبانه به خانه اش رفت و پیشانی اش را بوسید و مدالش داد.

این حرکتی است که همه حکومتگران مانند قذافی انجام می دهند، به التماس چیزی از دشمن اسمی می ستانند و به مردم خود پیروزی جلوه می دهند و متوجه لبخند سفیر نیستند که با این کار سوراخ دعای جناب حکمران را یافته است که مردم اند.

سی سال رابطه پرماجرای غرب با نمایش های قذافی گذشت که میلیاردها دلار نفت لیبی را که می توانست بین شش میلیون مردم این کشور توزیع کند و رفاهی بالاتر از مرفه ترین کشورهای دنیا به وجود آورد. پس عجب نبود که مردم لیبی فقط منتظر خبری بودند که از یمن رسید، بهار عربی حتی می توانست قبل از مصر به لیبی برسد. غرب حتی زمانی که مشغول مغازله با وی شد منتظر روزی بود که مردم به خیابان ها بریزند. حادثه ای که اتفاق افتاد.

قذافی که صدام را به مسخره گرفت که چرا بعد بمباران عراق و یورش آمریکائیان در سوراخ قایم شده بود و گفت بود باید مسلسل دست می گرفت و به جنگ با آمریکائی ها می رفت، سرانجام خود همانند وی در مغاکی گیر افتاد اما بخت آن را نداشت که سربازان خارجی به زندان منتقلش کنند که دست کم هوادارانش بگویند به دست بیگانگان استکباری و متجاوز شهید شد. لیبیائی ها از لوله آب بیرونش کشیدند و به فغانش که به التماس از آنان می خواست به حرفش گوش کنند وقعی ننهادند و دانه دانه فشنگ هایشان را بر پا و سر او شلیک کردند. عملی که حتی مدیر روزنامه کیهان تهران را هم به وحشت انداخت و مقاله نوشت با این ادعا که قذافی را مردم نکشته اند بلکه سربازان ناتو کشته اند تا اسرارشان محفوظ بماند. کیهان تهران ننوشت این اسرار را قذافی در این روزهای جنگ چرا افشا نکرد.

چند سئوال
اینک یکی دیگر از تراژدی های مانده از دهه رویائی شصت قرن بیستم به پایان رسید. دیگر چه فرق می کند که سیف الاسلام رسته باشد و بعد چه شود. قذافی که زنگ تفریحی برای تاریخ معاصر بود تمام شد. اما یک سئوال باقی ماند. اینک کشوری ثروتمند ویران مانده است، با هزاران کشته و هزاران دشمن، قبیله در قبیله. در این نمونه دیگر نیرو خارجی پیاده نشده بلکه نظامیان ناتو بی آن که کشته ای داده باشد، پشت کامیپوتر و از هوا زده اند و کشتگان مردم لیبی بوده اند.

برای رسیدن جامعه ای به این نقطه دردناک آیا تنها سرگرد 27 ساله معمر قذافی مقصر بود که بر دوش مردم و با شعار تقلیدی از عبدالناصر به قدرت رسید و به مرور ایام بیماری ها و کج و کولگی هایش بیرون زد.

آیا سه نسل لیبیائی ها که به او عشق و جرات دادند، یا برای گذران بهتر عمر تعظیمش کردند، در این میانه بی تقصیرند.

آیا جهان بازرگان که نیاز به خرید و فروش دارد، نفت می خواست و بازار می طلبید، پس چهل سال چشم بر کارهای او بست و با وی معامله کرد تا جائی که در عکسی هست که برلوسکونی نخست وزیر میلیاردر ایتالیا به دستان قذافی بوسه می زند، در این معامله بی نقش است.
اگر پاسخ همه این ها چنین باشد که در دنیای شفاف و در دهکده کوچک امروز جهانی دیگر صعود سرگروهبان ممکن نیست، چنان که فریب توده ها به وعده ها و سخنرانی های چند ساعته نیز دیگر جا ندارد. یا اگر پاسخ چنین باشد که در قرن بیست و یکم افکارعمومی جهان مردم سالار دیگر به دولت ها امکان بازی پشت پرده با دیوانگان را نمی دهد. حتی اگر اطمینان یابیم که جهان به این سمت ها پیش می رود، باید گفت جای شادمانی دارد.

به هر حال دنیائی که در آن نه صدامی باشد و نه مبارکی، نه امکان رشد برای فرزندان این ها، جهانی که از میان چفت و بست هایش احمدی نژادی عبور نکند تا دنیا را به سخره بگیرد، جهانی که در آن خودکامگان نتوانند با سرمایه مردم، خود آنان را بفریند. با سرمایه خودشان، برخی را استخدام کنند و بر دیگران بگمارند. دنیائی که در آن دروغ و ترس و نگهبانی بر زندگی مردمان حاکم نباشد، دنیای بهتری است.

چنین است که باید گفت با همه دردی که در پایان این تراژدی هست که خشونت را چنین عریان بیان کرد، نشان داد مردمی را که حساب و عدالت و قضاوت نمی خواستند و امان ندادند که قذافی به دادگاه بین المللی برده شود، با همه دردی که وقت اندیشه به آینده این کشور در سینه می نشیند باز باید گفت کم شدن یک تن از قبیله دیکتاتورهای کوچولو صاحب نفت بر دوستداران حقوق بشر مبارک باد.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At October 22, 2011 at 8:45 PM , Anonymous خسته said...

بنظر من این گونه عدالت بهتر اجرا شد و برای همه خوب بود حتی خود قذافی...چه فایده اگر دستگیر میشد و با معاینات دقیق پزشکی، به زندان ی انسانی منتقل و بالاخره، بعد از ماه ها، دادگاهی نمایشی برایش ترتیب میدادند...همان که چندین بار تا به حال دیده ایم...دادخواستی کسالت بار...قذافی شعار گویان و فریادکش...دو روز پیش، راحت کلکش کنده شد و دل مردم هم خنک...والسلام علیکم برحمه الله و برکاته

 
At October 23, 2011 at 3:22 AM , Anonymous Hasan said...

سلام جناب بهنود میبینم که هستید وخوب میدانید چگونه روضه بخوانید ومقاله به روز بنویسید پس هستید

بنابراین سوالهای داشتم دوست داشتم جوابش را بدانم



متعجبم با اینکه خامنه ای به وضوح ولی سر بسته خود را شاه اعلام کرد ..روزنامه نگاران ومنتقدین همان حالت سربسته او راحفظ کرده اند وبروشنی هیچکدام مقاله ای ننوشتند یا مصاحبه ای نکردند که بابا منظور از نظام پارلمانی همان نظام پادشاهی ویا در بهترین حالتش همان مشروطه سلطنتی است ..که مردم بدرستی بفهمند که یعنی چه ..

ایا تعجب اور نیست که هیچ روزنامه نگاری این موضوع را تاکنون باز وروشن نگفته است تا احاد ملت که حدود نیمی با کم وزیادش کم سواد هستند ...براحتی وبروشنی بفهمند که منظور اقا چه بوده است

ایا این خیانت نیست؟ پس چیست ؟ ایا سهل انگاری است ؟ ایا نفهمیدن اهمیت موضوع است؟ ایا نوعی ترس نهفته است؟
ایا انقدر ضربه عمیق است که باورش مشکل است وهنوز مثلا در شوک به سر میبرند ؟ ایا با حرف نزدن در باره ان میخواهند موضوع کم کم منتفی شود ؟ یا شاید میخواهید بگوئید اینهم وظیفه ما روزنامه نگاران نیست ؟ ما فقط یک روزنامه نگاریم نه بیشتر ؟!!!!
تازه توقع را بالا نمیبرم که نه تنها روزنامه نگاران باید این موضوع را خوب میشکافتند بلکه بایستی جنبه های دیگر انرا نیز بررسی میکردند ..که مثلا اگر چنانچه وجود رهبر ورئیس جمهور با هم زیادیست چرا رئیس جمهور حذف شود اگر قانون اساسی میتواند تغییر کند پس میتواند به این شکل هم تغییر کند که رهبر حذف شود ورئیس جمهور بماند

واگر کسانی هستند که مثلا نبود ولایت فقیه را با نبود جمهوری یا حکومت اسلامی برابر میدانند ..وحاضرند همه مردم بمیرند ولی نظام اسیب نبیند ..ایا این وظیفه روزنامه نگاری نیست که موضوع را روشن کنند وبگویند که نظامتان اینگونه پا بر جا نمیماند واگر میخواهید بیمارتان نمیرد وزنده بماند شاید لازم باشد گاهی پایش راببرید تا اورا زنده نگه دارید ..

یعنی واقعا روزنامه نگاران ما این معانی را متوجه نمیشوند که حتما میشوند ..پس چرا هیچ نمینویسند ..پس چرا هیچ تحلیل جالبی نمیبینیم ..آیا واقعا میترسند حتی انان که در کشورهای ازاد زندگی میکنند ؟ ایا اینقدر این ترس نهادینه شده که نمیتوانند حتی در خلوت خود به ان فکر کنند ؟

فقط در سوگ قذافی میتوانند قلم فرسائی کنند!!!!ا

 
At October 23, 2011 at 6:06 AM , Anonymous Anonymous said...

فقط طرابلس و بنغازی جایش عوض گشته .
تکلیف هفت هزار اسیر در دست کمیته چی های عاشق اسلحه چه خواهد شد؟ حفظ منافع ملی و رعایت اصول اخلاقی و انسانی حکایت جن و بسم لله ست .

 
At October 23, 2011 at 10:07 AM , Anonymous مشتاق ها said...

اول از همه این که از هر چه در روزنامه های وطنی و خارجی در این یک هفته خوانده ام منطقی تر و درست تر و آگاهی بخش تر بود این مقاله . به فرانسه ترجمه اش کردم و به همسایه و همکارمان دادم . کاشکی مقالات شما به انگلیسی و فرانسه منتشر می شد و باعث سربلندی ما ایرانی های در خارج.
اما تعجب کردم از بعضی از کامنت ها و ایراد گیری ها . واقعا تعجب کردم
به هر حال امیدوارم سال های سال برای ما معلم و گشاینده گره های تاریخی باشید
یک خانواده دوستدار شما مشتاق

 
At October 23, 2011 at 10:10 AM , Anonymous خیلی هم سرزنده said...

میشه یکی به ما بگه این خسته چه دردی دارد . چرا به همه چیز معترض است چی می خواهد بگوید . چند هفته پیش که افاضاتی کرده بود یاد یکی از بچه های دانشکده افتادم که در هر موضوعی خودش را به عنوان معترض داخل می کرد . یک بار آقای اصلانی معلممان گفت جانم تو درد نق داری و درد انگشت نما شدن .

با خنده ای که بر لب همه مان ظاهر شد آن همکلاسی هم تکلیف خودش را فهمید . حالا به این آقا هم باید همین را گفت

 
At October 23, 2011 at 10:13 AM , Anonymous Anonymous said...

اوه اوه بچه ها پیدا کردم مدت ها بودم فکر می کردم یک کس خوش شیفته تر از [...] پیدا کنم اینک حسن کامنت گذاشته نگاه کنید می گوید من تحلیل فلان حادثه را می دانم چون به فکر من رسیده همین است و جز این نیست. اما چرا بقیه این را نمی گویند. و تعجب می کند که روزنامه نگاران چرا به کشف وی نرسیده اند. متهمشان می کند که خوابند یا می ترسند یا چی.
یکی به ایشان بگوید ای جان بابا اولا این حرف که می گوئی کشف تو نیست و ده ها نفر گفته اند آخرینشان اکبر گنجی که ده جا نوشته و اصلا اسم تطرف را گذاشته سلطان . در ثانی چرا باید چناب بهنود و کسانی که این همه تجربه و علم دارند با تو حتما هم نطر باشند. جنابعالی کی هستید. اگر کسی نیستی که بمان ساکت و بخوان و اطلاعات خود کامل کن اگر هستی که بنویس تا ما بخوانی یا به ریشت بخندیم یا مستفیض شویم . این [...] و پلا ها چیست . درست مثل روضه خوان ها نوشته ای .

 
At October 23, 2011 at 10:23 AM , Anonymous واویلا said...

اوه اوه یا علی .قذافی را ول کنید یکی این حسن آقا را نجات دهد. دکتری بیمارستانی امبولانسی . خواهش می کنم کامنت را یک بار بخوانید . واویلا

 
At October 23, 2011 at 10:24 AM , Anonymous دکتر ریاضی said...

آقا من می خوام بعد از احمدی نژاد به این کسی که به اسم حسن کامنت گذاشته رای بدهم بفرمائید که یک جوری مشخصات خودش را اعلام دارد اما کاری کند که ندزدندش قبل از انتخابات

 
At October 23, 2011 at 10:25 AM , Anonymous hassan said...

نمی دانم چرا همه به من بند کرده اند مثلا خسته خیلی حرف های درستی نوشته . والا من مقصودم این بود که جناب بهنود را متوجه موصوعی کنم گیرم بلد نیستم و بد نوشتم ولی این خسته چه می گوید. فهمیدید شما ها

 
At October 23, 2011 at 10:26 AM , Anonymous zoya said...

excelent

 
At October 23, 2011 at 1:25 PM , Anonymous خسته said...

چه خوش بی که هر چه دلم میخواهد مینویسم و صاحب البلاگ هم، چون زشتی و پلیدی در ان نمیبیند، درجش میکند..."ازاون بهتر وزاون خوشتر نباشد"، خواندن فریاد خاموش کسانی که میگویند: بهنود، چرا خفه ش نمیکنی!؛

 
At October 23, 2011 at 2:14 PM , Anonymous میلاد said...

به نظرم در شان این جا نیست اینگونه نظر دادن و کل کل کردن و به نظرات هم پرداختن. کامنت برای مقاله را معمولا نویسنده برای ارزیابی خود و نظرات دیگران در مورد آن میخواند. احساس میکنم آقای بهنود با خواندن این مباحث کمی از مخاطبینش نا امید میشود.

 
At October 23, 2011 at 3:05 PM , Anonymous آرش said...

آقای بهنود، کم حافظه شدی ها!.....عمر توریخوس رو خدا نیامرزه، اون که الان در آمریکا زندانی است " مانوئل نوریگا" است.
در هر حال ممنون از نوشته جالبتون.

 
At October 23, 2011 at 3:13 PM , Blogger masoudbehnoud said...

ممنونم از توجه ارش . نوریه گا را عمر توریخوس نوشته بودم

 
At October 23, 2011 at 3:18 PM , Anonymous خسته said...

آقای میلاد با شما موافقم...من هم همیشه تحمل میکنم و سکوت..ولی این بار و فقط برای یک بار خواستم چیزی بگویم...

 
At October 24, 2011 at 3:16 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام دوستان
مقاله آقای بهنود برای من بسیار جالب بود. ما ایرانی جماعت در نق زدن در خلوت از همه هنرمندتر هستیم ولی وقت عمل بهانه کم نداریم. آنچه در مقاله آقای بهنود بدان پرداخته شده، کم یا بیش چیز هایی بود که به ان یقین داشتم ولی هیچوقت این توان و قلم رو نداشتم که به این زیبایی آنرا مکتوب کنم. آری قذافی یک فرد نبود، یک طرز تفکر نشات گرفته از معجونی به نام سوسیالیسم، اسلام، مذهب، نژاد و قهرمان پروری بر آمده از درون جنگ سرد بین بلوک شرق و غرب و دیپلماسی کثیف (همون چیزی که پدران مون از اون به نام سیاست بی پدر و مادر یاد میکردند) ، بود. مردم لیبی با چاپلوسی قذافی رو به اوج رسوندند و به خودش هم باور شده بود که تمام مردم لیبی عاشق او هستند! صحنه های شکنجه و کشتن او و پسرش شرم آور است. دنیای سرمایه داری و در راس ان شرکت های نفتی و تسلیحاتی به اهداف کوتاه مدت خود رسیدند ولی موجب تقویت بنیاد گرایی عقب افتادهای شدند که صد ها هزار یا شاید میلیون ها قربانی طلب میکند. این را از شکل و شمایل آنهایی که در جشن پیروزی! مردم لیبی و از سخنان سخنگویشان میتوان حدس زاد. بازگشت به دوران جهالت! دارند جا پای ایران، افغانستان و عراق میگذارند. تغییر در لیبی با این شکل نه به نفع مردم لیبی و نه به نفع جامعه جهانی شده. سارکوزی فکر میکرد اگر اولین بمب رو هواپیماهای فرانسوی در لیبی شلیک کنند، موجب خواهد شد که جای خالی سهم نفت فرانسه در عراق جبران شود ولی بیشتر به نظر میاد که بوی کباب در واقع از داغ کردن خر میاد !
متشکرم.
بهروز

 
At October 24, 2011 at 4:57 AM , Anonymous آرش said...

ببخشید دوباره فضولی می کنم، ولی معامله ناکام کارتر با توریخوس بود....یعنی اون جمله " که الان در آمریکا زندانی است" باید حذف می شد، نه اسم توریخوس
منظور من فقط اینه که به جوان تر ها اطلاعات تاریخی درست داده بشه. ممنون

 
At October 24, 2011 at 8:12 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود سرهنگ نوریگادر آن تاریخ رئیس اطلاعات ارتش پاناما بوده است . بر خلاف مزخرفاتی مثل کتاب دخترم فرح از شما انتظار می رود خیلی در روایت تاریخ دقیق باشید و گرنه کنار هم قراردادن چند اسم تاریخی بدون سند و مدرک و مدعا بیشتر ما را یاد کتاب امینه شما می اندازد لطفا سعی کنبد داستانسرایی تاریخی در نوشته هاتان جای تاریخ واقعی ننشیند.

 
At October 24, 2011 at 5:30 PM , Anonymous علی از ونکوور said...

دوست عزیزی که از یک اشتباه اسمی به هیچان آمده و مقاله جناب بهنود را به مزخرفات کتاب دخترم فرح انداخته بهتر بود قبل از قضاوتی چنین بی اساس به چند نکته توجه می کردند، جناب بهنود اولین کسی است که کتاب منصوب به خانم دیبا را به عنوان یک کتاب جعلی معرفی کردند و مفصل هم از کیهان و امثالهم ناسزا شنیدند. دیگر این که کتاب امینه رمان تاریخی است مانند خانوم و کوزه بشکسته و در سطر اولش هم این موضوع را نوشته اند متاسفم که شما فرق موضوع تاریخی و رمان را نمی دانید . یک کمی دقت بیشتر مثل مقداری آب سرد بعد از عصبانیت عمل می کند. توصیه می شود

علی از ونکوور

 
At October 24, 2011 at 5:31 PM , Anonymous ستاره said...

اوه اوه این سلطنت طلب ها چه نازک دل هستند. بابا جان به اصل حرف توجه کن . اعلیحضرت فوت فرموده اند ها

 
At October 24, 2011 at 5:31 PM , Anonymous Anonymous said...

از این حاشیه ها دلگیر می شویم . بسیار مقاله خوبی بود مانند همیشه زاویه ای جدید و قابل تعمق

ممنونم

 
At October 24, 2011 at 5:37 PM , Anonymous دکتر احمدی said...

بهترست از خواندن کامنت ها بگذریم و به لذت خواندن مقاله اکتفا کنیم من که فوق العاده حظ کردم . این روزها مقاله ای به این شیرینی و درستی نخوانده بودم

 
At October 24, 2011 at 8:47 PM , Blogger انسان سکولار said...

تجربه ی حضور در فضاهای اجتماعی مانند فیس بوک تجربه ی خیلی آموزنده ای است

گوئی یک نمونه ی کوچک از جامعه ی ایران حال به از میان طبقه ی فرهیخته تر آن پیشروی انسان باشد

بجرات می گویم آنچه من از جامعه ی ایران از تمام زوایا از جمله فضاهای مجازی یافتم به این نتیجه رسیده ام که جمهوری اسلامی به مراتب از برایند مردم ایران دموکراتیک تر منصفتر و پیشرفته تر است

من شخصا از ترس هرج و مرجی که بعد از سقوط احتمالی جمهوری اسلامی بوجود بیاید در سایه ی ولایت فقیه برای بقای نظام البته با نقدهای جدی و پیگیر به اشکالات آن مانند حجاب خواهم جنگید

 
At October 24, 2011 at 9:06 PM , Anonymous kelke sabz said...

jenabe behnod hamishe shad o salamat bashid
hamchon khari dar chashme jajal
be mehr

 
At October 25, 2011 at 1:06 AM , Anonymous جمال said...

با سکولار برای اولین بار کاملا موافقم کاملا

 
At October 25, 2011 at 7:01 AM , Anonymous Anonymous said...

من نمی دانم این اخلاق لیبرال ضد خشونت و ضد جنگ و ضد اعدام شما چرا فقط برای مصرف داخل است. چرا در این اعدام غیرانسانی قذافی، در کشتن فجیع و لینچ کردن و فروکردن میله آهنی در ماتحت طرف حساس نمی شود. مثلاً می خواهید به خامنه ای بگویید که مواظب باشد این چیزها سرش نیاید؟ خوب خودتان چی؟ خودتان نگران نیستید؟ چه تضمینی هست که شما همیشه برنده باشید؟
مخلص آدمی که در هر مرامی که هست ثابت قدم باشد و سر حرفش بماند. شما لیبرال هستید فقط وقتی به نفع خودتان باشد.

 
At October 25, 2011 at 10:02 AM , Anonymous Anonymous said...

نکته ای که در این میان مرا بخود مشغول داشته این است که :
چرا غرب پس از سه چهار دهه و درست زمانی که این دیکتاتورها دست از جفتک پرانی کشیده و تاکتیک مبارزاتی خود را از رویارویی نظامی به رویارویی دیپلماتیک و سیاسی تغییر میدهند به فکر سرنگونی ایشان میافتد ؟
"بازاراسلحه " (یکی از پایه های اقتصاد غرب بویژه امریکا ) کلید حل این معماست
چرا صدام حسین پس از حمله به کویت و جنگ خلیج (اول) سرنگون نشد ؟
چون تاریخ مصرف وی تمام نشده بود و هنوز (بطور ناخواسته) با ماجراجویی ها ی خود به فروش اسلحه ی امریکا و اروپا در منطقه کمک میکرد
چرا جمهوری اسلامی در زمان دولت خاتمی محور شرارت نامیده شد و در نوبت سرنگون شدن توسط امریکا قرار گرفت ؟
چون به سازمان انرژی اتمی اجازه داد تمام مراکز غنی سازی و حتا کارخانجات مرتبط را پلمب کنند ( دلیلی برای کسادی بازار اسلحه ی امریکا )
قذافی نیز پس از چهل سال به این نتیجه رسیده بود که هرگز پیروز میدانهای نظامی نخواهد شد و باید با سلاح اقتصادی تهدید کند

برزو

 
At October 25, 2011 at 2:41 PM , Anonymous شیلا said...

من گاه به قلم شما حسودیم می شود گاه به نکته بینی تان گاه به نگاه انسانی تان به روزگار. اما اعتراف می کنم که بیش از همه به این تحمل شما غبطه می خورم. چطور می توانید [...] کسی مانند همین ناشناس که کامنت گذاشته و پرسید چرا این اخلاق لیبرالی و ضد خشونت... ترا به خدا یکی به من بگوید ایشان چی می گوید. این مقاله در مورد قذافی است به خودتان می رسد یعنی چه. مگر آقای بهنود در لیبی منافعی دارد ما نمی دانیم. واقعا بعضی ها گفتن بلد نیستند عیبی ندارد من هم بلد نیستند اما این ها نگفتن را هم بلد نیستند. بابا حرف نداری زور نزن. اما آفرین به تحمل شما [...]

 
At October 25, 2011 at 7:34 PM , Blogger انسان سکولار said...

قذافی یک دیکتاتور بود

اما بدون شک در همین دو سه هفته ی اخیر انقلابیون به اندازه ی تمام عمر قذافی ادم کشته اند

پس باید گفت وجود قذافی چنان که من معتقد بودم یک نعمت بود نه یک آفت

ولی من خیلی میترسم

کابوسی که من این شبها می بینم بعد از سرنگون کردن تمام سران با قدرت و مادام العمر دنیا و
جانشینی همه با رئیس جمهورهای دوزاری چهارساله که باید پاچه خوار امثال مرداک باشند

در آمدن یک چهره ی بین المللی از پشت پرده به عنوان قدرتمندترین مرد دنیا که رئیس سرمایه داران جهانی باشد و همه ی دنیا مجبور به پیروی از او باشند
اگر پیشبینی های تورات را جدی بگیریم کابوس تب زائی می شود

-بر يهود لازم است كه املاك ديگران را خريداري كند تا آنها صاحبملك نباشند و هميشه سلطه اقتصادي براي يهود باشد.
و چنانچه غير از يهودي بر يهودتسلط پيدا كند ، يهود بايد بر خود گريه كند و بگويد: واي بر ما، اين چه ننگي است كهما زير دست و جيره خوار ديگران شده ايم. پيش از آنكه يهود نفوذ و سلطه كامل خود رابدست آورد لازم است جنگ جهاني بر پا و دو ثلث بشر نابود شود، و در مدت هفت سال يهوداسلحهاي جنگ را خواهد سوزانيد و دندانهاي دشمنان بني اسرائيل به مقدار بيست و دوذرع كه تقريباً هزار و سيصد و بيست برابر دندانهاي عادي مي شود ! از دهانشان بيرونخواهد آمد. هنگامي كه مسيح حقيقي پا به عرصه وجود گذارد يهود آنقدر ثـروت ومالخواهند داشت كه كليد صندوقهايشان را بر كمتر از سيصد الاغ حمل نتوان كرد ! كشتنمسيحي از واجبات مذهبي ما است و پيمان بستن با او يهودي را ملزم به ادا نمي كند .

 
At October 26, 2011 at 2:30 AM , Anonymous علی said...

برزو نازنین . چرا ما این قدر توهم توطئه هستیم . بالاخره هر وقت این کار می شد یک موقعی بود و می شد یک سناریوئی را باهاش ترتیب داد. پیداست که غرب معلم و ناظم اخلاق جهان نیست که جای مردم جهان تصمیم بگیرد و غلط می کند چنین کند اما در عین حال چهل سال صبر هم برای تحمل خطاکاری یک ملت کافی است. گیرم غرب زمانی می آید که مردم آماده استقبالش باشند. بعد هم غرب تجربه گراست شما بهتر می دانید، یعنی از هر خطای خود تجربه می گیرد . دیدید در لیبی اشتباه افغانستان را نکرد . یعنی در عراق هم نکرد آن چه در افغانستان کرد. حالا به جاهای دیگر که برسد دیگر مثل بازی کامیپوتری است اما فشار می دهد و کامیپوترها حکومت های سرکوبگر را لق می کنند و می ماند مردم که تازه آن زمان احمدی نژاد را انتخاب می کنند یا علی لاریجانی را. هاهاها

 
At October 26, 2011 at 4:09 AM , Anonymous Anonymous said...

علی آقای نازنین،
هر چه تلاش کردم تا لطف شما را بی جواب نگذارم، بجز یک نکته نیافتم، باقی را خود رشته ا ید و خود دوباره پنبه کرده اید
اما آن یک نکته:
' گیرم غرب زمانی می آید که مردم آماده استقبالش باشند."
فراموش کرده ای نازنین که همزمان با جنگ خلیج اول، زمانی که صدام حسین به سرکوب قیام شیعیان عراق پرداخت، تقاضاهای معترضین به امریکا ، سازمان ملل و امنیت و... بی پاسخ ماند
کویت بیش از صد میلیارد دلار پس انداز ارزی خود را به حساب امریکا واریز کرده بود
عربستان و دیگر کشورهای عربی بیش از صد میلیارد دلار بابت هزینه ی بمبارانهای امریکا به حساب ایشان واریز کرده بودند
چه کسی میتوانست بهتر از صدام برای ماشین جنگی امریکا سودافرین باشد
اما پس از آن صدام سلاحهای کشتار جمعی خود را منهدم نموده و یازده سال ( تا جنگ خلیج دوم ) دست به هیچ اقدام نظامی نزد، و این امریکا را ناراحت کرده بود
توهم؟!
برزو

 
At October 26, 2011 at 3:47 PM , Anonymous علی said...

برزوی نازنین قصد ندارم وبلاگ جناب استاد را به گفتگوی فی مابین خدشه دار کنم . بنابراین فقط عرض می کنم دور از جان شما احمدی نژاد و جنتی و دیگر دوستانشان هم برای توهم های خود همین اندازه مدرک [!!!!] دارند که جنابعالی. به نظرم کار سخت تر اما درست تر نگاه کردن به تحلیل متخصصان از روند امور است وگرنه توطئه یابی بله همین هاست که می فرمائید
با معذرت بسیار

 
At October 27, 2011 at 1:52 AM , Anonymous سیمین said...

حیف از آن مقالهو این نتیجه گیری. یک دیکتاتور خودی همیشه بهتر از یک دموکرات دست نشاندۀ خارجی است چه برسد به اینکه این آخری بعنوان نخستین اقدام دموکراتیکش چند همسری را در لیبی آزاد کرد.

 
At October 27, 2011 at 10:39 AM , Anonymous Arman said...

If Ayatollah Khamenei, has come to the point that parliamantary monarchy, like the Britain' Queen, suits our country, I think that he should be praised for considering his own role as a symbolic and not executive, but, if he means to seize the whole power and make the parliament and the future prime minister a puppet for his power, this is quite different issue. First and before any pre-judgement, we have to see what he exactly means of his given words and speeches. I like Mr. Behnood that as ever, does not rush to conclude.

 
At October 27, 2011 at 2:06 PM , Anonymous ناهید از لندن said...

نتبجه گیری آقای بهنود در انتهای این مقاله چنین است "با همه دردی که وقت اندیشه به آینده این کشور در سینه می نشیند باز باید گفت کم شدن یک تن از قبیله دیکتاتورهای کوچولو صاحب نفت بر دوستداران حقوق بشر مبارک باد"

من نفهمیدم سمین خانم با کچای این نتیجه مخالفند. آقا مخالفند که بهترس این دیکتاتورها نباشند. آیا مخالفند که باید نگران لیبی بود. واقعا نفهمیدم منظورم خداناکرده متلک گفتن نیست . خواهش می کنم روشن کنند. چنان که سخن آقای آرمان را هم نفهمیدم آیا منظورشان این است که به آقای بهنود توصیه کنند که در قضاوت عجله نکند. استاد ما کی کرده است ایشان که ماه به ماه مقاله ای نمی دهد مگر ما التماس کنیم . تصور می کنم نگرانی جناب آرمان از چیز دیگری است

 
At October 27, 2011 at 4:22 PM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود !
گفتنی ها( در ربط با قذافی ) را نوشتید. بخش مربوط به نقش غرب ، کی نوشته خواهد شد؟ و اصلآ نوشته خواهد شد؟ آیا ، این همه ی ماجرا است که قلمی فرمودید ؟
استاد جلیل!
عافیت طلبی و هر دو چشم خود را ، روی واقعیت های دریده و عریان جهان بستن ، تاکی!

کاش این جمله را هم می نوشتید و خیال همه را راحت می کردید :
مردم جهان ، آسوده بخوابید که بمب افکن های ناتو بیدارند


مازیار

 
At October 28, 2011 at 11:02 AM , Anonymous سیمین said...

برای اینکه ناهید خانم منظور مرا بهتر متوجه شوند عرض میکنم که مقالۀ آقای بهنود بر عکس تصویری که اینروزها در رسانه های غربی از قذافی ارائه میشود حاوی نقاط مثبتی هم از نظامی که او در لیبی برقرار کرد هست.آیا با تمام این تفاصیل باید از برسر کار آمدن رژیمی که سران آن از فرانسه و انگلستان دستور میگیرند و به قیمت کشتار پنجاه هزار نفر و مجروح شدن بیش از دویست هزار نفر و نابودی زیرساختهای اقتصادی این کشور بر سر کار آمده و در اولین سخنرانیها بجای هر مسألۀ مهم دیگری از آزاد شدن چند همسری خبر میدهد خوشحال باشیم و آنرا به هر حال بهتر از رژیم قبلی بدانیم؟ فرمایشات آقای بهنود محترم ولی نظر من همان اسن که نوشتم.

 
At October 29, 2011 at 12:48 PM , Anonymous الف said...

جناب بهنود نفسم گرفت با خواندن این مقاله. در یک مقاله این همه اطلاعات می دهی فکر ما نمی کنی . یک کتاب است خلاصه و شیرین نوشته شده. دست و قلم شما را می بوسم و مانند همیشه منتظر نوشته های شما می مانم

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home