که سینه ها همه از
دیشب سیاوش که امروز محمد رضا شجریان می خوانید در لندن بود. پنج هزار نفر بودیم نشسته ، اشک در چشم و سرگردان میان حس موذی غربت و دغدغه حلال زیستن که سایه یادش می کرد یا مولانا یا سعدی. هنوز ننوشته ام . روحم رضا نمی دهد به سردستی نوشتن از چنین شبی . در گوگل ریدر دیدم یکی که پیداست کی نوشته است. دزدیدمش. نقدا این را بخوانید تا من هم تنورم پختی کند.
ساعت پنج و پنج دقیقه صبح. همین الان رسیدم خانه. از قطار هم جا ماندم. با شناختی که از
خودم داشتم البته این اصلن امر غیرمنتظرهای نبود و نمیدانم چه اصراری دارم وقتی اینقدر دقیق با خودم آشنایی دارم که جا میمانم، باز هم بلیط برگشت میگیرم. به هر حال، با اتوبوس برگشتم و بیشتر از چیزی که فکر میکردم طول کشید و خسته شدم و سرد بود. سرده آقا. خیلی سرده این شبها...
اینا رم مینویسم یه وخ لال امشب از دنیا نرم و شمام بدونین کلن چه خبر بود و آقا چیا خوند
رفته بودم کنسرت شجریان امشب. با گروه شهناز اجرا داشت در رویال فستیوال هالِ لندن. طبعن غلغله بود.
فازغالب اجراهای امشب، فاز غم بود. سر جمع سه شعر از ابتهاج و از حافظ و مولوی و سعدی هم هر کدام دو شعر خواند. چینش شعرها خیلی خوب بود. بخش اول را به یاد پرویز مشکاتیان زدند. با می و حافظ شروع کردند و بعد از سایه خواند: «هوای باغ گل سرخ داشتیم و دریغ/ که بلبلان همه مردند و برگها زردند/ شب است و آینه خواب سپیده میبیند/بیا که روز خوش ما خیال پروردست/ چهها که بر سر ما رفت و کس نزد آهی/ به مردمی که جهان سخت ناجوانمردست... ». تکنوازی تار مجید درخشانی با آواز همین شعر سایه، شب من یکی را ساخت. گویا بود و پر از حکایت احوال
مژگان شجریان هم خواند راستی. از پارسال خیلی بیشتر و رساتر خواند. این زن هم کم کم باید برود گروه خودش را راه بیندازد. مثل برادرش، همایون. لباساش هم همان لباس صورتی پارسال بود. موهایش هم به همان بلندی و قشنگی. پارسال نزدیکتر بودم به صحنه و بهتر خط و خطوط صورتشان را میشد موقع اجرا شد و لغزیدن دستها روی سازها و حرکات دست شجریان که به نظرم نصف عیش اجرای زندهاش است.
بعد هم تکنوازی نی بود و آوازی که شعرش از سعدی بود. آن غزلی که میگوید: «بر که توان نهاد دل تا ز تو وا ستانماش». آخر بخش اول هم تصنیف «ساکن جان» را خواند که یکی از هجرانیهای عالی مولویست :« ای ساکن جان من آخر تو کجا رفتی، در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی..». ای داد...فکر کردم ترکیب «ساکن جان» عجب ترکیب غریبیست. یکی بیاید توی جان آدم ساکن بشود همین طوری. یکی ازش بپرسد شما کجا سکونت داری؟ بگوید توی جانِ فلانی. ای آقا...
بخش دوم هم یک دونوازی تار و سنتور داشت که عالی بود و بعد شعر معروفِ سایه
شبی رسید که در آرزوی صبح امید/هزار عمر دگر باید انتظار کشید
در آستان سحر ایستاده بود گمارد/سیاه کرد مرا آسمان بیخورشید
هزار سال زمن دور شد ستارهی صبح/ ببین کزین شب ظلمت جهان چه خواهد دید
این خیلی مهم بود که شجریان امیدِ الکی نمیداد. جاهایی هم که از عشق میخواند، با طعن بود. «منزل عشق» سعدی را خواند مثلن و آن یکی دو بیت معروف آن غزل: «بر سر بازار سربازان عشق، زیر هر داری جوانی دیگر است/ این گدایانی که این دم میزنند/ هر یکی صاحبقرانی دیگر است». شجریان یک طور خوبی توی هر دورهای صدا شده و چیزهایی که خوانده متناسب با وضع بوده معمولن. غم و خستگی اجرای امشب، حداقل برای من، حس مدام این مدتم بود. غم. طعن. غم. طعن. عشق. غم. این بود فاز امشب و خیلی شبهای پیش از این.
اینکه همخوانی «مرغ سحر» و «همراه شو عزیز» اجرای نهایی بود هم که گفتن ندارد. فعلن تا اوضاع مملکت
بهتر نشده همین است
که هست.
شجریان کلن خسته بود. صداش. شاید یک دلیلاش اجراهای پیدرپیاش در این تور اروپا باشد. فردا شب هم اسکاتلند برنامه دارد
نظرات
خوب بود نویسنده را هم حدس می زنیم اما منتظر می مانیم برای نوشته خودتان
مسعود ِ بهنود ِ عزیزم(بخوان باعزتام) دیشب ِ سرد ِ لندن شما و محمدرضا جلاییپور رو از بین جمعیت تشخیص دادم...کتابی هم دستم بود چقدر دسدس کردم که بیام ببینمت و فقط برام امضا بزنی که وقتتو نگرفته باشم...که شبت خراب نشه...اما هی گفتم نکنه توی ذوقام بزنی...ناراحتت کنم...خداییش همش تو فکرت بودم اما جلو نیومدم...آخرشب هم که دیدی چه شلوغ شد کلا کتابم بیامضا موند...الان فقط اینو اومدم اینجا بهت بگم خیلی تفکرتو دوس دارم...خیلی تحت تاثیرتم... من کوچیکتر از این حرفم ولی همیشه برای تو کلاه از سر برمیدارم..به پاسداشت تفکرت...امیدت...ادبیاتت...خودت...ایکاش یکبار مجالی بود تا عرض ارادت کنم.شاید وقتی دیـــگر...
سپهـــر
آقا این تنور شما کی گرم می شود تا پختی بکنید ؟اتفاقات روزگار به قدری سریع است که باید به قول خودتان اکتفا کنیدبه همان دست نویس ها...
ما را که از دیدارت در برنامه آخر هفته بی بی سی محروم کردید
منتظریم آقا...
می ترسم مجبور باشی سقوط چند دیکتاتور را با هم بنویسی..
این هم روایت من است از اجرای امسال
http://daricheyesobh.persianblog.ir/
و اما منتظر روایت شما هستیم.
کاش یکی بیاید از من بپرسد شما کجا سکونت داری؟ منم بگویم در جان فلانی... چه لذتی دارد
چه لذتی دارد پای صدای استاد در کنار استاد نشستن و دیدن این ضیافت با شکوه.استاد دل ما از شما غمگین تر که در مام میهن از شنیدن صدای مام میهن منعیم.
به جای ما لذت ببرید و لذت بردن شما به ما میرسد.
با درود آقای بهنود منتخبی ازاین کنسرت در بی بی سی دیدیم و شنیدیم ولی دلتنگ که چرا ....
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home