Tuesday, July 19, 2011

چرا حالا نمی شود


کارتون ابر امید از هادی حیدری، شرق
سال های 73 تا 1375 اختناق سنگین بود. دستگاه امنیتی احساس می کرد کاملا بر کشور احاطه دارد و نه از مطبوعات هراسی داشت که مطبوعاتی نبود، و نه از دانشجویان باکی به دل راه می داد چرا که آنان نیز جز در دفتر تحکیم وحدت حضور نداشتند و انتخابات این دفتر هم با دخالت اطلاعات صورت می گرفت. کسی را خبر از آن چه در زندان ها می گذشت نبود، و اگر هم بود توان بازگفتن نبود، در صحنه جهانی هم رسانه ای نبود و اگر بود امکانی برای دسترسی به خبرهای پنهان نداشت. پشت پرده، مدیران وزارت اطلاعات طرح می ریختند و بی هیچ نگرانی از نظارت و کنترلی، به اجرایش می گذاشتند.

به نظر می رسد در آن سکوت گورستانی مدیران سطح اول نظام به بولتن های محرمانه اعتمادی بی نهایت داشتند و احتمال نمی دادند جز همان که برایشان گزارش می شود کاری در زندان ها و پشت دیوارها و دروازه های و برجک های محافظ صورت گیرد. حتی گمان نمی دادند این خوش خیالی روزگاری کار دستشان بدهد و کارهای مفیدشان را هم از صفحه روزگار و اذهان مردم و قضاوت عمومی پاک کند. آخر درس انقلاب را نخوانده بودند و انقلاب های بعدی در مصر و لیی و تونس را هم چنان معنا می کردند و می کنند که هیچ نسبتی با آنان پیدا نمی کند.

تجربه سعید امامی
سعید امامی یا اسلامی که بعد از دولت هاشمی رفسنجانی و در افشاگری های یک عده از جوانان عدالتخواه مسلمان نامش به میان آمد، در زمان مورد نظر در مقام قائم مقام وزارت اطلاعات چنان احساس قدرت می کرد که در یک جمع علنی از مدیران استان همدان به صراحت فاش کرد که سعیدی سیرجانی ادیب و نویسنده ناراضی را بعد از آن که به اعتراف علیه خود و عقاید خود واداشتند، به این دلیل که "وجودش محتمل به هزینه بود و هیچ فایده ای نداشت" کشتند. در نوار پیداست که سعید امامی هیچ نگرانی از افشای این راز ندارد بلکه با غروری که بعدا معلوم شد ناشی از ارتباط با از ما بهتران بود، می خواهد قدرت خود را به رخ ها بکشد و شاید هم قدرت دستگاه اطلاعاتی را. وی در یک سخنرانی دیگر سی و پنج دقیقه از موفقیت های خود در مذاکرات با مقامات عالیرتبه امنیتی فرانسه و کشورهای دیگر اروپا گفت و مدعی شد که نه فقط در محروسه ایران که در بیرون مرزها هم بر همه ایرانی ها مسلط و محاط است. این گویا نظر کلی حکومت بود.

بر اساس سابقه ای که از دوران پادشاهی باقی مانده مردم چنین حکم می دادند که سعید امامی همان است که گزارش های روزانه از عملیات به بالاترین مقام کشور می دهد و حالا اشاره شنیده که چرا این پیروزی ها را با مردم در میان نمی گذارید، چنان که پرویز ثابتی چنین امکانی یافت بعد از حوادث سیاهکل و سرکوب چریک های فدائی خلق.و شد مقام امنیتی و سخنگو مقتدر.

از اطلاعاتی که در سال های بعد به دست آمد مردم دریافتند که در طرح ابتکاری سعید امامی، روشنفکران هدف نخست بودند، اعم از نویسنده، شاعر، فیلمساز، مترجم و روزنامه نگار. مردم این آگاهی را بعد از دوخرداد به دست آوردند وگرنه روشنفکران و اهل فرهنگ دو سه سالی بود که با پوست و گوشت خود احساس می کردند در چاله ای افتاده اند. سعید امامی خود و یا معاونانش ، با سینماگران جلسه دیدار می گذاشت، به اتاق های تاریک هتل های هما و اوین دعوت می کردند و ساعت ها گفتگو، همراه با تهدید و تطمیع به قصد آن بود که تولیدات فرهنگی کشور کنترل شود. در همان سال 75 مصطفی کاظمی معاون سعید امامی، در محوطه باز زندان آستارا به این نگارنده گفت "با کشتن سعیدی سیرجانیی برایتان پیام فرستادیم توجه نکردید دیگه". او خواست به من بفهماند امروز هم که به تصادف، اتوبوس حامل 21 نفرتان به دره نیفتاد و زنده اید از اثر این است بهترست به عنوان علامت و نشانه تلقی کنید و شکرگزار باشید.

ابعاد رعب
یک سال قبل از آن که اتوبوس روشنفکران عازم ارمنستان شود، همین گروه اطلاعاتی سعیدی سیرجانی را کشته بودند، و هم غفار حسینی را، برای شاملو، دولت آبادی، گلشیری دکتر براهنی هم پیام های هشدار دهنده مخصوص فرستاده بودند. از آن 21 نفری که عازم ارمنستان بودند و وقتی طرح کشتارشان عملی نشد سر از زندان آستارا در آوردند و بعد با دادن تعهد سکوت، رها شدند، یکی در بازگشت پیشنهاد کرد نامه ای امضا کنیم و به هاشمی رفسنجانی برسانیم و از وی به عنوان رییس جمهور بخواهیم که تحقیق کند چرا در جریان یک سفر قانونی که وزارت ارشاد و وزارت خارجه از آن باخبر بوده است با ما چنین رفتاری شده است. حتی قرار شد در آن نامه ننویسیم که می خواستند ما را بکشند [ در حالی که به چشم دیده و مطمئن بودیم] و تنها ذکر کنیم که حوادثی رخ داد که منجر به قطع سفر شد. اما یکی از حاضران که بیش از دیگران در آن ماه ها گرفتار شده بود به تاکید گفت به محض تهیه چنین نامه ای قبل از آن که به دست رییس جمهور برسد ما را خواهند کشت. این نامه هرگز نوشته نشد. فضا چنین سخت و سربی بود. نشانه دیگر این که خبر و گزارش اتوبوس هم یک سال و نیم بعد که دوم خرداد اتفاق افتاد و زبان ها باز شد، به مراکز بین المللی رسید و در جهان انعکاس یافت.

همه این حوادث برای آن به میان کشیده شد که یادمان آید از یک سالی بعد از حادثه اتوبوس ارمنستان. فرج سرکوهی، یکی از جان به دربردگان سفر ارمنستان، در حالی که به دام همان گروه وزارت اطلاعات [بخش فرهنگی] دچار شده بود، بعد از شکنجه و آزارها و بارها بردن پای اعدام، در حالی که چیزی دیگر از وی باقی نمانده بود، دست از جان شست. او نامه ای افشاگر نوشت و در فرصتی که به دست آورد روی دستگاه فکس [تنها راهی که برای رساندن خبر در آن زمان وجود داشت] نشاند و دکمه را که فشار داد نامه از خطوط عبور کرد و به آلمان رسید. در آن سوی خط فریده زبرجد کاری کرد که به قاعده در آن جو تنها از عهده یک از جان گذشته دیگر برمی آمد. او مسئولیت را پذیرفت و جهان را از احوال همسر خود با خبر کرد. و تا صدای خود را به گوش کسانی برساند که همسرش را در بند اقتدار خود داشتند به تک تک آشنایان خود و فرج همراهان تلفن کرد. روزهای سختی بود که همگان ترجیح می دادند گوشی تلفن را برندارند، پس خانم سرکوهی امکان یافت که با گذاشتن پیام برای آنان، پیامی به گوش ماموران شنود اطلاعات برساند.

در آن پیام صدای نالان زنی دردکشیده شنیده می شود که به شنونده و [هم به شنود کنندگان] می گفت اگر موئی از سر شوهرم کم شود من در مقابل مراکز جهانی خود را به آتش می کشم که آبرو برایتان نماند. این یک اخطار است، من آن نامه را منتشر کردم شما نمی توانید او را دوباره شکنجه کنید.

وقتی جهان تکان خورد
در غیاب اینترنت و ماهواره، کار بزرگ سرکوهی راه گشود و انفجاری در جهان ایجاد کرد. کس نبود که خبر نشود. تمام نشریات معتبر جهان در صفحه اول خود نقل کردند. دکتر براهنی در بی بی سی این متن را معتبرترین متن در ادبیات اعتراض خواند. در آن نامه فرج سرکوهی فاش کرده بود که آن چه از زبانش انتشار داده اند، دروغ است. در نامه ای که جهان را تکان داد سرکوهی نشان داده بود که فشارچه سنگین است.

بیشتر نشریات معتبر جهانی تمام آن نامه را به خط فارسی فرج چاپ کردند تا از این سند تاریخی محروم نمانده باشند. با آن نامه به سرکوهی سولژنیستین ایران لقب دادند.
این نامه و تکان ناشی از آن در تاریخ ماند. وقتی چند ماه بعد انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد نوشته اند حدود شانزده در صد از انگیزه کسانی که حماسه دوم خرداد را آفریدند تاثیری بود که رسانه های فارسی زبان خارجی با پخش نامه سرکوهی بر ذهن رای دهندگان گذاشتند. در نظر سنجی تاکید شده که درصد بزرگ دیگری از رای دهندگان به محمد خاتمی از تکان خبری دیگری دریافتند که این بار می توان از صندوق انتخابات نظام را گزید. و آن اتفاق ملاقات آقای جواد لاریجانی مذاکره گر مشهور جمهوری اسلامی بود که در لندن به دیدار نیک براون رییس میز ایران در وزارت خارجه بریتانیا [بعدا سفیر بریتانیا در ایران] رفته تا از طریق وی توجه دولت لندن را به ناطق نوری به عنوان بهترین جانشین برای هاشمی رفسنجانی جلب کند. افشای متن این مذاکره که با شهامت و جسارت یک عضو سفارت ایران در لندن و تصمیم غلامحسین کرباسچی به انتشار آن صورت گرفت بمبی بود که در داخل ایران ترکید و بعد از آن خبرش به جهان رفت و این بار که واکنش ها برگشت نشان داد که چطوری جناح راست با شعارهای ضد استکباری خود سرانجام سرنخ ها را در لندن می بیند. دود این افشاگری به چشم آن کس رفت که خبری از آن نداشت، علی اکبر ناطق نوری که در افواه مشهور شده بود انتخاب وی انتخاب از پیش معین شده نظام است. در تحلیل ها نمی گنجید که نظام هم آرای مختلفی دارد و بخش های با هم مخالف. امروز بعد از گذشت چهارده سال از آن واقعه و تکان هائی که همان رای در ارکان حکومت داد، دیگر کسی نیست که از اختلاف خبر نداشته باشد. اما در آن روزگار یک روزنامه سلام بود که وقتی سردبیرش یک نقد اقتصادی محتاط نوشت، و سخنگوی انقلاب دوم یعنی دانشجویان اشغال کننده سفارت آمریکا بود، نود روز را در انفرادی گذراند.

حماسه دوم خرداد که حتی بزرگ ترین دشمنان دموکراسی را واداشت به تکریم و تحسین آن، از اثر آگاهی و باور عمومی رخ داد. و نوشتم عوامل موثر در آن آگاهی و باور چندتاست که مهم ترینشان انتشار نامه یک زندانی و مذاکره پنهان یک مامور حکومتی.

وقتی آن نامه تاریخی سرکوهی در جهان منتشر گشت نه اینترنتی بود، نه تلویزیون های ماهواره ای، نه تلویزیون صدای آمریکا و نه بی بی سی فارسی، نه یازده سپتامبر اتفاق افتاده بود که توجه جهان را، به دنبال دخالت های نظامی غرب، به منطقه خاورمیانه بکشاند، مساله اتمی ایران چنان ماجرا نشده که کار به تحریم مدام بکشد. در داخل کشور چنان اختناقی حاکم بود که کس خبر از زندانیان سیاسی نداشت. وزارت اطلاعات چنان مسلط بود که نوشته شده رییس دولت هم از طریق همان بازخورد نامه افشاگر سرکوهی در جریان قرار گرفته. ادعا شده با انتشار نامه سرکوهی از جمله رییس دولت به وزیرش دستور داده سعید امامی را از قائم مقامی وزارت اطلاعات بردارند که البته چنین نشد بلکه وی فعلا مقام اسمی خود را از دست داد و حتی در دولت بعدی هم چنان نفوذی داشت که توانست نقشه قتل های زنجیره ای را پیاده کند.

حالا همه آن وضعیت تغییر کرده، جمهوری اسلامی مشمول تحریم هائی است که دیگر مخفی نیست، حکومت در این سی و سه سال هرگز چنین در جهان بی کس نبوده است، چنان نبوده که بنویسند سرنوشتش به سرنوشت بشار اسد بسته است. در آن زمان دولت هاشمی راه جهان را تا اندازه ای گشوده بود وزیران خارجه چند کشور اروپائی به تهران آمدند. روابط با آمریکا امیدواری هائی به بهبود داشت. اما اینک رییس دولت کسی است که از جمله بدنام ترین مردمان در عرصه سیاسی عالم است، البته در میان مردمان فقیر و تندرو هوادارانی دارد اما این ها تا زمانی است که کیسه نفت چنان گشاد باشد که بود و او بی خیال عواقب آن در کار ناسزای مداوم به اسرایئل و آمریکا باشد، که دیگر نیست.

آن چه به نفع است
از طرف دیگر الان اینترنت هست، ماهواره ها ده ها برنامه تلویزیونی مخالف را به داخل ایران عرصه می کنند. فیس بوک و تویتر خود به تنهائی در جاهائی از دنیا توانسته اند حصار حاکمیت را شکسته و مردم را به حرکت آورده اند. در همین زمان منطقه خاورمیانه چنان است که بیست سال قبل اروپای شرقی بود، ملهتب و حکومت ها در آستانه سقوط.

سئوالم این است که در چنین شرایطی نه نامه عیسی سحرخیز، زندانی از جان گذشته موج چنان می اندازد، نه به بند کشیده شدن میرحسین و خانم رهنورد، کروبی و همسرش. نه نامه های تکان دهنده و زیبای نوری زاد، نه شرح درد مردمان محترمی که نعش آن ها از در زندان به در آمد. نه مرگ عزت الله سحابی، نه مرگ تکان دهنده هاله سحابی و هدی صابر، نه این که با احمد زیدآبادی و مسعود باستانی و بهمن اموئی چه می کنند. حالا دیگر به راحتی دختران جوان هنرمند و روزنامه نگار را هم می گیرند. زمانی که اکبر گنجی در زندان اعتصاب غدا کرده بود و بیم مرگش می رفت وقتی مردمی در مقابل بیمارستان میلاد گرد آمدند و عکسش رسید دیدم همان چهره های همیشگی، زن و مرد، خانم شیرین عبادی، ابراهیم یزدی، فریبرز رییس دانا، ناصر زرافشان، بهمن اموئی، ژیلا بنی یعقوب، فخری خانم محتشمی ر ... چنان به خشم آمدم که از یکی از فرزندان روزنامه نگارم به عتاب پرسیدم من خود از صحنه گریخته ام و حق ندارم سئوالی کنم وگرنه می پرسیدم دیگر چه کنند گنجی و دیگران تا تکانی بخورید.

همین سخن را به نوعی در زمان دستگیری منصور اسانلو از کارگران پرسیدم. انگار شرایط دارد به زمان 1375 برمی گردد. پیروان سعید امامی که گفته می شود به سر کارهایشان برگشته اند گویا دوباره سران حکومت را قانع کرده اند که هیچ نگرانی نیست و کشور آرام است و همه چیز مطابق گزارش حیدر مصلحی تحت کنترل. و معمولا درست در زمانی که کسانی مژده می دهند که بخوابید ما بیداریم چیزی در هوا هست که خبر از ماجرائی با ابعاد ناشناخته می دهد. یک بار انقلاب بهمن 1357 بود، یک بار دوم خرداد و ظهور اصلاحات و یک بار باز خرداد بود و طرحی پیچیده در کار افتاد و حاصلش محمود احمدی نژاد. اگر به گذشته های تاریخ برویم باز هم می توان شمرد که از خفتگی حکومتگران چه ها رخ نموده است.

هر که را باغچه ای هست به بستان نرود
هر که مجموع نشسته است پریشان نرود
آن که در دامنش آویخته باشد خاری
هرگزش گوشه خاطر به گلستان نرود

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At July 19, 2011 at 8:47 PM , Blogger ماهگونMahgoon said...

سلام بهنود عزيز!
چرا حالا نمي‌شود؟
شايد چون همه چيز پيداست، و كشفي نو و شوكي در كار نيست.
دوز هيجان و برافروخته‌گي كم است.
شايد يك بازي بتواند خون را به رگها بدواند.
مثلا بازي تحريم فعال. فعال. نه منفعلانه...آن هم با دعوت آقاي رفسنجاني ( كه هنوز به جهلش در زمان سعيد امامي يا اسلامي اطمينان ندارم! نمي‌دانم شما چگونه از يك نمايش ايشان به صداقتشان پي برديد)
ايشان بايد برادريش را به آزاديخواهي اثبات كند...ميدانم بعيد است..اما يكي بايد به مردم شوك وارد كند...ايشان يا آقاي خاتمي..

 
At July 19, 2011 at 9:36 PM , Blogger tahamtan said...

چه شایسته از سعیدی سیرجانی و فرج سرکوهی نوشتید تا فراموش مان نشود که اگر جنبشی هست و اگر مخالفتی هست, محصول پایداری این عزیزان است. امروز به روشنی در ایران می توان دید که جنبش اعتراضی مردم از قشر متوسط جامعه فراتر رفته است. امروز دیگر مادر بزرگ ها هم بدون نیاز به توضیح می فهمند که حاکمان دروغ می گویند. آنها که مذهبی هستند دارند کم کم راهشان را از مذهب رسمی جدا می کنند. درست نوشتید این جزیره ثبات منتظر جرقه است. اما این بار جرقه از روشنفکرها نیست در جایی دیگر است. همین دیروز بود که عباس عبدی هم هشدار داد و من نگرانم که این بار هم تاریخ تکرار شود

 
At July 19, 2011 at 9:54 PM , Anonymous Anonymous said...

وآنکه می خندد هنوز خبر هولناک را نشنیده است .
کسی که آرام به راه خود می رود گناهکارست زیرا دوستانی که در تنگنا هستند دیگر به او دسترسی ندارند. برتولت برشت .

 
At July 20, 2011 at 2:19 AM , Anonymous مهتا said...

سلام آقای بهنود.. جوابتان از جنوب ایران در وبلاگم می نویسم چون کمی مفصل است.... امیدوارم بخوانید و بقیه هم بنویسند.. شاید راهی باشد..

 
At July 20, 2011 at 3:39 AM , Anonymous Anonymous said...

حالا بی بی سی فارسی را که از نوری زاده سند و مدرک میخواهد مجهز کنید که برای کارشناس امور بریتانیا ها ها واستاد حقوق بشر اکسفرد با همین املا هه هه سند و مدرک ارائه کندکه بدانیم اینها از کجا آمده اندو به هنگام بررسی روزنامه ها هم توصیه کنیدمجری مقابل شما ننشیند تا تاثیر این رسانه برای هم سن وسال های شما نه جوانان امروز باقی بماند

 
At July 20, 2011 at 5:28 AM , Anonymous Anonymous said...

salam mamnoon az in maghale ishala ke hamishe ingone bashad na in ke ba asabe daghone melat bazi konid.
good luck AA

 
At July 20, 2011 at 6:05 AM , Anonymous Anonymous said...

آنچنان ایرانی می سازیم که شایسته مردم ایران باشد و عزیزانی که در راه تحقق این هدف ایستادند

 
At July 20, 2011 at 6:41 AM , Anonymous امیرمهدی said...

چرا حالا نمی شود ؟
میشود چرا را برداشت و انشایی خواند و اینطور نتیجه بگیریم و گوییم :
چون حالا نمی شود
!
شاید حالا بعدها اتفاق افتد
و زمان چیست؟
جز تداخل و در هم تنیدن قبل و امروز و بعد ...
اگر قبل بر امروز وارد شود
و اگر امروز در قبل ظاهر شود
باید باعث عبرت باشد
اگر هم امروز نظاره گر فردامان باشیم
افق می خوانندش
چشم انداز حتی !


اما حالا می بایست حالا رخ دهد
نه زمانی که ...

زمانی که یاد یاران خوش است ...
یاد می آوریم
خستگان و مرغان پربسته را
مرغی که زد ناله ها
در قفس هر نفس
عمری زد از خون دل
نقش گل بر قفس

و آنوقت
تو می مانی و نی پاره ای در دست
که قلم گویند
آتش پاره ای در کام
که آه خوانند
نی و آتش به چراغ چون توان فرستاد؟
.....

 
At July 20, 2011 at 7:11 AM , Anonymous Amir Hossein said...

استاد خیلی سال ارادت دارم ولی تازگی ها انگار فقط احساساتی می نویسی به قول خودت اگر سیاسی نیستی بی خیال سیاست شو. هر روز انگار این جا یه بهنود جدیده!

به نظرم به جای پیشگویی های سیاسی که به یاد ندارم از سال 76 هیچکدومش درست از آب در اومده باشه یه موضع بگیرید و پاش وایسین. این آخه یعنی چی که هر روز یه حرفی می زنی. من سال 76 سال دوم دانشگاه بودم. تقریبا همزمان هم از مملکت خارج شدیم. تمام این سال ها نوشته هاتون رو دنبال می کنم. ولی آخه این یعنی چی؟ از یه طرف می گین سیاسی نیستین از طرف دیگه یه مقاله یی مثل این!

واقعن نکته ی این مقاله چی بود؟ واقعن یعنی چی هر موقع حکومت خیالش راحته یه چیزی می شه؟ واقعن این چطور مقاله ای؟ سیاسی؟ علمی؟ تحلیل؟ آخه چه نکته ای داره؟ یه fact توش نیست. به موضع نداره! فقط چند خط نوشته است.

 
At July 20, 2011 at 7:17 AM , Anonymous کریمی said...

من قبلا هم پیشنهاد داده ام اما استاد قبول نکردند بعضی هاهم فحش دادن و ناسزا گفتند و مرا متهم به سانسور کردند. پیشنهادم این بود که کامنت ها را بندید . یعنی باشد اما خودتان بخوانید. سئوالم این به ما چه مربوط که من یا امیرحسین نظرمان چیست. اگر ما اتوریته داشتیم که خودمان وبلاگ درست می کنیم نظر می دهیم . همین طور که نمی شود به دل خواه نظری شکمی داد. حالا خواهش می کنم به عنوان مثال دو نظر بالا را دقت کنیدیکی می نویسد این مقاله یعنی چی. خب آقای بهنود چی جواب بدهد به چنین کسی . برای ما چه فایده دارد که بدانیم یکی هست که از درک ساده ترین اشارات عاجز است خب باشد. نفعش برای ما چیست. یا آن دیگری که می نویسد چرا این ور و آن ور می روی. به آقای بهنود که به قول [...] چهل سال است یک حرف می زند. این آخری موضع می خواهد و به نظرش مقاله خوب مقاله با موضع است. آن دیگری همین اندازه حساس بودن را موضع گیری می داند و چپ و راست رفتن . راستی این ها به ما چه مربوط ؟
این فقط یک نظر است

 
At July 20, 2011 at 7:19 AM , Anonymous Amir Hossein said...

هر منطقی دو نوع ابزار داره! یا استنتاج یا استقراء. شما دلایلتون کاملن بر خلاف استنتاج (مردم هیچ عکس العملی نسبت به هیچ کدوم از وقایع ندارند.) استقراء رو هم ناقص استفاده کردین. یه سری زمان بودههمه خیالشون راحت بوده یه سری اتفاق افتاده. خوب یه سری وقایع دیگه بوده همه حواسشون بوده بازم اتفاق افتاده. واقعن توضیح بدید چطوری بوده نتیجه گیری این مقاله!

 
At July 20, 2011 at 7:19 AM , Anonymous ف الف ز said...

به نظرم خیی خیلی معذرت می خواهم شما هم سانسور چی هستین. من از دیشب دو تا کامنت گذاشتم . اجازه ندادید . اما این [...] ها را اجازه می دهید. یعنی هر کس بخواهد کامنتش منتشر شود باید ناسزا بگوید به شما. من یکی این روش را قبول ندارم

من فقط گفتم از زمانی که دبیرستان می رفتم به راهنمای مادر محترمم خواننده و شنونده شما بودم تا به حال . گفتم هر چه هستم از شماست. گفتم [...]

 
At July 20, 2011 at 9:50 AM , Anonymous ناصر said...

کاملا با آقا یا خانم کریمی موافقم. چون این کامنت ها چیزی بر ما نمی افزاید همین الان نگاه کنید . شما یک مقاله به این زیبائی نوشته اید تا تکانی فکری ایجاد کنید همان طور که هفته گذشته گفتید. حالا این که دوستمان می پرسید
چطوری بوده نظر شما. بابا کمی فکر . بابا کمی زحمت. متاسفانه ما نسلی هستیم باخته و سوخته که اگر لقمه ای جویده در دهانمان گذاشتید ممکن است تکانی از خود نشان بدهیم اما باید قبل بدانیم باید به کی فحش داد. من هنوز بچه ندارم اما اگر موفق به ایجاد زندگی شوم با همراه و همدلم قرار گذاشته ایم که نگذاریم به انیرنت دسترسی پیدا کند.

به هر حال همین اینترنت که باعث می شود راحت تر مقالاتی مانند نوشته شما را بخوانیم بس است. وگرنه در این منجلاب قطع می شویم من گاهی فکر می کنم دارم در داخل یک توآلت عمومی زندگی می کنم و مدام چیزهائی را می خوانم که در این محل ها نوشته می شد.

ببخشید از پرحرفی

 
At July 20, 2011 at 9:50 AM , Anonymous Anonymous said...

صد در صد موافق کریمی

 
At July 20, 2011 at 9:51 AM , Anonymous ا. بینام said...

ما کامنت نمی خواهیم به کی باید گفت

 
At July 20, 2011 at 10:53 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود،
فرمودید،
معمولا درست در زمانی که کسانی مژده می دهند که بخوابید ما بیداریم چیزی در هوا هست که خبر از ماجرائی با ابعاد ناشناخته می دهد.
می توانم بپرسم، آیا سناریوی محتملی برای آن ماجرا در ذهن دارید یا نه؟
طرفدار ادبیات (به خصوص ضد یاد) و تحلیل های شما
رضــا

 
At July 20, 2011 at 11:56 AM , Anonymous Anonymous said...

موافق با کریمی ما می خواهیم نوشته های بهنود را بخوانیم . بقیه این همه جا دارند برای [...] نوشتن

 
At July 20, 2011 at 12:33 PM , Anonymous ابراهیم آزاد said...

بهنود عزیز سلام

این سوال سوال تلخ و گزنده ایه! کاش جوابی هم داشته باشه! من نمیدونم اما با رجوع بع خودم و جوونهایمشور میگم که همه منتظر فرصتند! فرصتی که اتفاق 57 تکرار نشه! تکرار تاریخی که بیش از صد سال مشروطه تکرار شده! این روزاکتاب مشتگان بر سر تاریخ شما رو میخونم! چیزی که در دناکه اینه که تاریخ مداوم تکرار شده و تلخ تر اینه که همیشه سک اشتباه کوچک پایان یک رخداد بزرگ بوده! چه کار کنیم که باز اشتباه نکنیم؟

 
At July 20, 2011 at 2:47 PM , Anonymous Anonymous said...

وبلاگِ بی کامنت که آخه یخه که!
شما نوشته های ایشون رو برو تو روزنومه بخون (که نیست الان)، تو گویا بخون، تو روزآنلاین بخون!
صفحه رو از معنا و مقصودش نندازید!
بابا، مردم ما، تو سایت محک و آسایشگاه کهریزک هم بد و بیرا میگن. این نه ربطی به محتوا داره نه مولف، سنتِ یه جورایی.
مردمی که پِیِ ملا میرن واسه شفا، خوب یقین پیش روزنامه نگار میان واسه پیشگویی. اگر بابِ دلشون نباشه هم لیچار می گن. این صفحه اسمش مجموعه مقالست ولی ذاتش بلاگِ. زشتِ جلو فرنگیا، بذارین کامنت داشته باشه. خدا بیامرزه پدرِ قلاب و سه نقطه رو.

 
At July 20, 2011 at 4:40 PM , Blogger انسان سکولار said...

من نمیدانم کدام یک از مقامات کشور و تا چه حد از آنچه استعمار در کشور انچام میدهد آگاه است اما معتقدم کلا ایران و فرهنگ ایران و مذهب تشیع در ایران همه توطئه و طراحی انگلستان است و همانطور که دکتر منوچهر اقبال قربانی کشف گوشه هائی از این راز شد همانطور که حمیدرضا پهلوی گرفتار عواقب آن گردید احمد تفضلی هم به دلیل همین راز کشته شد و به نظر من سعید امامی و یا دستور دهندگان اصلی با کشتن چند روشنفکر دیگر می خواستند هدف اصلی را میان این قتلها گم کنند
بخوانید


http://dar4chobejomjome.blogspot.com/2010/12/blog-post_13.html




.

 
At July 21, 2011 at 2:00 AM , Anonymous Amir Hossein said...

سلام به جناب بهنود و دوستان عزیزی که از نظر من ناراحت شدن و من رو متهم کردن به زحمت نکشیدن و نفهمی. حرفی نیست. اول از این که نظرم تند بود معذرت می خوام. ولی هنوز معتقدم که نظرم درسته.

شما اگر این مقاله رو بهتر از من متوجه شدید لطفن تو 2 خط بنویسید چکیده ی این مقاله چی بود؟ من موضع نمی خوام جناب کریمی. بالاخره هر مقاله ای که نوشته می شه یه نتیجه گیری داره. الان بدون این که این مقاله رو بخونی لطفن بنویس ببین چی یادته! بعدم تو نظر دومم نوشتم. بالاخره دو جور استدلال که بیشتر وجود نداره. این کدومش رو استفاده کرده؟
به نظر می رسه استقرائی می گه

یه بار x بود بعد y شد.
یه بار دیگه هم x بود بعد y شد.
پس نتیجه می گیریم هر بار x باشه y می شه.

این نصف استدلال عزیز من. تا نشون نده هر بار x نبوده y هم رخ نداده اثباتت کامل نیست.

بعدم آقای کریمی این که آخر نظرت تو قسمت نظرات نوشتی این فقط یک نظر است جون می ده برای این صفحه FB پ نه پ ما فکر کردیم ....

 
At July 21, 2011 at 4:25 AM , Anonymous ‫شنبلیله said...

‫...البته منظور استاد "محیط" است، نه "محاط"، والله اعلم!

 
At July 21, 2011 at 6:56 AM , Anonymous بهمن said...

آقای بهنود عزیز. حکومت ایران یک حکومت ملی مدرن است مثل بقیه حکومتها. کشتن و سر به نیست کردن مخالفین نظام در همه حکومتها رایج و عادی است. فقط شیوه ها فرق می کند. چه کسی بارو می کند که پرنسس دایانا، رابین کوک، دکتر دیوید کلی و این آخری اش رسوا کننده پلیس در ماجرای شنود «شین هوئر» با حادثه یا مرگ طبیعی مرده باشند؟ انگلیسی ها طوری می کشند که صدای طرف درنیاید. بعد هم مثل الفاید اگر خیلی پررویی کند هم از زندگی ساقطش می کنند. پیامشان هم مثل پیام سعید امامی روشن است: ما به ملکه کشور و مادر شاه آینده رحم نکرده ایم، به تو رحم کنیم؟

 
At July 21, 2011 at 7:08 AM , Anonymous Anonymous said...

ترس دوستان ترس در هر دو طرف. ترسِ شدیدِ حاکمانِ مستبد و مزدوران از خشم مردمی که از آنان برترند ولی‌ گرفتارند در اختناق و فشارِ شدیدِ اقتصادی و روحی. و این ترسِ حاکمان از مردم و تفرقه در بینِ خودشان که تهدید به نابودیشان میکند یک عکس‌العمل شدیدِ روانی‌ در آنها در مقابل کوچکترین اعتراضِ مردم ایجاد میکند. و این عکس‌العمل باعثِ ترس شدیدِ مردم و انفعال آنهاست با وجودِ تمام مشکلات و فشارهأی که با آنها روبرو هستند. آیا تشبیهِ بهتری از boshkeِ باروت برای وضعِ کنونی‌ هست؟ آن جرقه از کجا خواهد آمد تا صدِ صفوفِ پر شکافِ حاکمان را از جا بکند؟ نه طرفدارِ خشونت نیستم ولی‌ روند فعلی‌ چشم اندازی جز این برای شما ترسیم می‌کند آقای بهنود؟

 
At July 21, 2011 at 12:00 PM , Anonymous محمد منصوری بروجنی said...

گاهی نوشته‌هاتون رو می‌خونم و دوست دارم

 
At July 21, 2011 at 1:14 PM , Anonymous Anonymous said...

دوستان عزیز به آقا بهنود لطفا گیر ندهید. آقا بهنود بهترین روش را پیش گرفتند با انتشار و جواب مستقیم ندادن در کامنتها. میگوید " ما کامنت نمی خواهیم به کی باید گفت".

اگر دوست ندارید کامنتها را نخوانید، آیا کسی‌ شما را مجبور کرده؟ از حالا برای افرادی دیگر در جای دیگر تصمیم نگیرید.

جواب سؤال آقا بهنود از این کامنتها معلوم است. ما ایرانیها همه چیز میدانیم، به حرف هیچ کس گوش نمیدهیم، و همه باید از ما تمجید کنند :)

پایدار باشید آقا بهنود و دوستان ندیده در سراسر جهان.

 
At July 21, 2011 at 3:38 PM , Anonymous Anonymous said...

با کریمی موافقم . ما کامنت نمی خواهیم . مگر در روزنامه می خواندیم کامنت داشت. حالا چون روزنامه نیست آقای بهنود این جا می نویسند به همین جهت هم این ها مجموعه مقاله است وبلاگ نویسی مرسوم نیست. مقالات کامنت نمی خواهند. مثلا فلان کس افاضه می کند که بعضی از مقالاتتان را می خوانم و دوست دارم . این چه کمکی به چه کسی می کند. یا این ایکس و ایگرگ های امیرحسین را نگاه کن. ترا خدا این حرف ها چیست. شبیه به [...] آقای بهنود خواهش می کنیم به حرف کرمی گوش کنید

 
At July 21, 2011 at 4:19 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام آقای بهنود!
امیدوارم با خواندن کامنتها به جواب سوال خود رسیده باشید که چرا حالا نمیشود.
بحث اصلی را ول کرده اند و چسبیده اند به یک موضوع انحرافی که کامنت باشه یا نباشه.
با گسترش ارتباطات و اینترنت و ماهواره و .... متاسفانه فعالان داخل ایران دارند درگیر همان بحثهایی میشوند که 32 سال اپوزیسیون خارج نشین با آن درگیر بودند.

 
At July 22, 2011 at 12:55 AM , Anonymous امیرحسین said...

سوت بمبی که در گیشا، دو کوچه بالاتر از خانه‌مان ساختمانی را ویران کرد، هنوز در گوشم هست. دوم دبستان بودم در آن زمان. زمانی که تمام عشق من و هم نسلان من ساعت پنج عصر بود، پای تلویزیون به ذوق دیدن یک ساعت برنامه کودک. یک ساعت برنامه کودکی که هر چه می‌گذاشت ما لذتش را می‌بردیم. حالا دیگر نه اثری از آن خانه ویران هست و نه تصویری از آن برنامه‌ها. دیگر شبکه‌هایی خاص شبانه‌روز برنامه پخش می‌کنند برای کودکان، بی‌وقفه. ندیدم دیگر ذوق آن روزها را در چشمان کودک امروز که بی‌اعتنا از جلوی تلویزیون می‌گذرد و نگاهی به آن نمی‌اندازد.
نمی‌دانم، گاه شک می‌کنم به سودمندی گسترش اطلاعات. شاید موجی سینوسی بوده است که قله آن گذشته است و رو به نزول است. نزولی که ما را از یک نسل پرشور به یک لایک‌ زن در فیسبوک تبدیل کرده.
خب، این هم ساده‌ترین راه هست که تقصیر را بندازم به گردن هر چیز غیر از خود. ولی واقعا من چه می‌کنم؟

امیرحسین دیگر

 
At July 22, 2011 at 1:20 AM , Anonymous آرش said...

ذهنیت ها ماشالله در حد عین الدوله!...خب کامنت نمی خوای که نخواه...مگه هفت تیر رو سرت گذاشتند و مجبورت کردند که بخونی؟ رسیدی آخر مقاله صفحه رو ببند و خلاص!..شما چکاره هستی که تعیین می کنی کدام نظر ارزش داره و کدام "شکمی"؟

 
At July 22, 2011 at 2:57 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب آقای امیرحسینِ عزیز،
اگر در تحلیل "وای" مطلوب باشه قضیه فرق می کنه، دیگه شما کاری نداری با زمان هایی که "ایکس" نبوده و وای رخ نداده!
این تحلیلِ، نه اثبات به روشِ استقرا!
برای مثال، اگر ستون "آ" از ساختمان 1 بلرزه ساختمان فرو می ریزه. در مورد ساختمان 2 هم همینطور. پس لرزشِ ستونِ "آ" نشانه ی وقوع چیزی است از جنس فروریختن. اینجا لازم نیست ثابت کنید که ساختمان نمی ریزه الا وقتی که ستون آ بلرزه! این اثبات به وسیله ی استقرای ریاضی نیست، تحلیلی ست با مثلاً برون یابی. این یکجور یادآوریِ تاریخیِ.

 
At July 22, 2011 at 4:02 AM , Anonymous علی 2 said...

من در حیرتم از تحمل آقای بهنود. من که هیچ کاره ام از این کامنت ها حالم به هم خورد. ما حرف های جدی تر نداریم سئوال مقاله را جواب داده ایم. چرا آن موقع می شد حالا نمی شود. یکی می نویسد مقاله بدی بود چون جواب نداشت. یعنی من راحت الحلقوم می خوام منو به فکر کردن مجبور نکنید که ازتان متنفر می شوم. یکی دیگه میگه شما موضعت چیه . یا علی اگر کسی که پنجاه سال است می نویسد موضعش برایت معلوم نیست برادر گیرنده را ببر تعمیرگاه . خلاصه این که ما نسلی هستیم که شایسته همین هستیم که بر سرمان هست و در انتخاب بین خامنه ای و احمدی نژادیم . بزرگ تر از این نصیب مان نمی شود متاسفانه چون که اکثریتمان چنین ایم

 
At July 22, 2011 at 7:21 AM , Anonymous علی از ونکوور said...

آقای بهنود واقعا این خونسردی و بی اعتنائی شما به کسانی که نقدتان می کنند دارد وارد مرحله بدی می شود به نظرم بیشتر تظاهر می رسد. تظاهر به فروتنی و بزرگواری . نمونه اش هم یک شخص که مدتی است با اسم [...] به هر ادم صاحب نامی بند می کند و حرف های درشت تر از دهانش می زند، بعد هم که بررسی کرده ام کارمند مرکز اسماعیلیه در لندن است و همه جا خود را به عنوان استاد این مرکز معرفی می کند. من امروز که با دفتر رییس این مرکز تماس گرفتم از من خواستند که مدارک را بدهم. همین کار را می کنم و برایشان خواهم فرستاد . چون باید روشن کنیم که چقدر ادم های توخالی حق دارند معوج نگاه کنند و در حالی که اندازه ای نیستند خود را بزرگ بگیرند یک روز به آقای خاتمی بند کنند روز دیگر به [...] فردا به جمشید بزرگر نویسنده و تحلیلگر محترم که علیه او دروغ نوشت یک روز علیه مهدی جامی یک روز علیه [...] و [...] و دیگری دیگری و در مورد همه چیز هم نظر بدهند با اسم مستعار . بابا دنیا به این [...] که نیست. حالا اگر اون [...] یک سایت درست کرده به همه بند می کند می توان پنداشت که نظر اوست، با اسم خودش مرد و مردانه اما این آقا. به هر حال من کارم را با او دنبال خواهم کرد اما از امثال شما و آقای بزرگر گلایه دارم که با تعریف غلطی از بزرگواری و سعه صدر امکان می دهید که مغالطه شود.
علی از ونکوور

 
At July 22, 2011 at 7:53 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای علی از ونکوور من کامللا با شما موافق هستم و جدا گلایه دارم از این که چناب بهنود معمولا ناسزاهای به خود را بی جواب می گذارند و منعکس می کنند
به نطرم حق ماست که بدانیم کسانی که در یک ماجرا اختلاف دارند نظرشان چیست و کدامشان درست می گویند و کدام نه. این سکوت به معنای آن است که کسی را آدم نمی دانند.

 
At July 22, 2011 at 8:52 AM , Anonymous آرش said...

آقای بهمن خان،
شما از یک فرق بسیار اساسی به راحتی عبور می کنید، آن هم اینکه در حکومت های دمکراتیک تمام این بی اخلاقی ها و سوء استفاده ها از قدرت تا زمانی موثر است که فاش نشود و کار به افکار عمومی نکشد وگرنه فاتحه سیاستمدار خوانده است. اما در رژیم هایی مثل ایران عالم و آدم هم خبردار بشوند آب از آب تکان نمی خورد!

 
At July 22, 2011 at 8:03 PM , Blogger انسان سکولار said...

بگذارید با شما روراست باشم

چرا که رویه ی من اینست و قدرتم هم از ان

ابای ندارم از انچه که میگویم چون هر گاه بفهمم از توهمی ناشی میشده و یا غفلتی ابائی نخواهم داشت که اعتراف به ان کنم

از دو سال پیش که تحریمها باعث شد من یکی از طرح هایم را واگذار کنم عملا وام دار کارهای گذشته ام شدم و فرصت بی نظیری برایم به وجود امد که در فضای مجازی به واقعیات اطرافم بپردازم

یک جوان 35 ساله در بهترین سن عقلی و با سابقه ی مطالعه وبا استعدادی بالاتر از سطح تاپ استعدادها که جذب علوم مهندسی میشوند به عنوان یک مهندس خلاق و مبتکر
با داشتن امتیاز بزرگ عدم وابستگی شخصی مالی سیاسی به هیچ عقیده و گرایشی

عاری از هر گونه باور زائد مذهبی یا خرافی


و اکنون به چنان درجه ای از آگاهی رسیده ام که باید بگویم عاجزم از توصیف حیرت خودم از احوالات مردم ایران بلکه جهان

حیرت زده ام چگونه حرف جناب بهنود را در پس ملاحظات حرفه ای و دغدغه های شغلی که باز هم بس عریان و شفاف است درک نمی شود و حیرانم از این بحثهای بسیار بسیار سخیفی که در تمام سطوح چه در جکومت و چه در اوپوزسیون حکومت در جریان است و در شگفتم که تا کنون چگونه سر سلامت بدر برده ایم

آخر ببینید چگونه مدعیان دمکراسی مغلطه در رای میکنند و بصراحت دروغ میگویند چنانکه بتمامیت خود فریب خود را میخورند و کار بجائی میرسد که فریادشان بلند است که چرا دیگران فرصت اظهار نظر دارند !!!ه

باید بگویم با این شرایطی که من میبینم در مرحله ی اول دعا دارم به جان جمهوری اسلامی به عنوان حکومتی بس مترقی که از دامن مردمی چنین متحجر بیرون امده

و در درجه ای دوم برای خودم رسالتی میبینم جهت روشنگری نه در حد یک مصلح اجتماعی یا سیاسی بلکه وقتی ابعاد جهل خودمان را از جزئیات روابط جنسی گرفته تا روابط بین الملل گسترده می بینم

در حد کسی


که داعیه ی نبوت دارد بر ملتی

.

 
At July 23, 2011 at 2:15 AM , Anonymous ناصر دانشجو said...

در جواب آقای علی از ونکوور. فکر لازم نداشتم که بدانم شما [...] را می گویید. این آقا چندی قبل هم در سخنرانی یکی از حزب الهی ها شرکت داشت من و یکی از بچه ها یقه اش را گرفتیم که چرا اسم مستعار داری گفت مقررات تشکیلات اسماعیلیه اجازه نمی دهد گفتم مگر آن جا کجاست که مقررات خاصی دارد مگر ام آی 6 است خنده ای فرمود. خواهش می کنم ما را روشن کنید که چه خبرست. آیا این ها دستشان در دست جمهوری اسلامی است یا جای دیگر مخفی کاریشان برای چیست. کوشششان برای خراب کردن این و آن برای چیست

 
At July 23, 2011 at 9:52 AM , Anonymous Anonymous said...

توصیه ی برخی از دوستان به دیگران در اجتناب از نظر دادن و به استاد بهنود در عدم درج نظرات برایم قابل درک نیست و برایم این سوال پیش میاید که پس چرا خودشان نظر میدهند و اصلا چرا خود را ملزوم به خواندن نظرات میکنند و یا اینکه با انتقاد و آزادی بیان مشگل دارند واگر نه خیلی از دوستداران استاد تنها پستها را میخوانند، گاها این حقیر هم همینطور
و اما سوالی که از این پست برای من بوجود آمده است
پذیرفتنی نیست اینکه هاشمی، شخصی که در باز گویی خاطراتش از ۵۷ تا ۷۶ خود را بانی همه ی تصمیمات و وقایای خوب و مثبت در جمهوری اسلامی میداند، از همه ی اتفاقات فجیعی که در این دوران بوقوع پیوسته است بی اطلاع و در آن بی نقش بوده باشد.
۱. اگر پایان جنگ را پس از هشت سال و در شرایط بازنده ( لااقل در آن مقطع ) مدیون به آقای هاشمی باشیم،
پس مسئولیت ادامه ی جنگ بعد از سال دوم و پذیرش قطعنامه از جانب عراق نیز بعهده ی کسی جز ایشان نمیباشد.
۲. با مروری بر واکنشهای خشن و استبدادی ایشان به حرکتها و اشخاص منتقد در آن دوران تقریبا مشابهی برای آنها نمیتوان یافت
۳. با واکاوی اتفاقات دو سال گذشته و هزینه های هنگفت آن برای مردم و نیروهای اپوزیسیون و بسته تر شدن فضای سیاسی و محدود شدن جناحهای تا دو سال قبل آزاد ، تنها و تنها یکنفر را (البته بهمراه آقازاده ها ) میتوان ذینفع این وقایع نامید.
بقول زنده یاد شاملو : این ملت حافظه ی تاریخی ندارد
استاد بهنود
آیا واقعا شما و همکارانتان در سال ۷۵ اینطور نتیجه گرفتید که اگر نامه ای برای هاشمی (رییس جمهور وقت ) بنویسید، احتمالا پیش از رسیدن نامه به دست ایشان همگی بقتل خواهید رسید
و با این حال فکر میکنید که ایشان، ریس جمهور ناتوان آندوران و مهره ی تقریبا حذف شده ی امروز، میتواند فرشته ی نجات این سرزمین باشد
و آیا تحلیل اکبر گنجی در مورد هاشمی را دیده ا ید
برزو

 
At July 23, 2011 at 10:47 AM , Anonymous Arash said...

استاد، برای اینکه گوشمان به این خبرها عادت کرده. هر روز خبر از مرگ و بیماری و شکنجه زندانی ها میشنویم دیگر شوکی وارد نمی شود. همه چیز تکراری است. شوک ها باید خیلی عظیم تر باشد.

 
At July 23, 2011 at 2:22 PM , Anonymous میلاد said...

ما همه میدانیم باید کاری کنیم همه می دانیم که این را نمی خواهیم ولی باز هم منتظر اتفاق تازه ای هستیم منتظر یک خبر جدید

 
At July 23, 2011 at 9:01 PM , Anonymous Anonymous said...

آقاي بهنود عزيز، سالهاست كه شما را ميخوانم و اگر اشاره اي چون هميشه ظريف نكرده بودي به اينكه خارج نشينان نبايد نظر دهند، پاسخ نميدادم...
من كه در حدود 50 سال دارم، بارها هرچه داشته ام را سرمايه گذاري كردم و پوچ درآمد...
خاتمي، نتوانست اداره كند...در پي يك جامعه فوق ايده آل بود...
سبزها حول شدند، نيمي دستگير و نيمي فراري...
حالا همه ميپرسند براي كي؟ براي چي؟
شايد ندانسته و شايد دانسته، تمام انگيزه ها از دست رفته..كسي حاضر به ريسكي نيست...راستش منهم ديگر نميخواهم چندسال بيشتر از عمرم را خاتمي يا موسوي يا هر شخص ديگري كه هنوز نه به حد كافي مصمم است، نه برنامه دارد، نه به هدفش ايمان دارد، نه همراهان مناسب دارد، تلف كند....
راستش اينجا كمي سخت تر ميگذرد تا لندن باراني...تكان دادن اين زندگي در اينجا خيلي دردسر دارد..كسي هم بعدا ما را به جائي راه نخواهد داد....
اميد را خودمان كشته ايم...روراست باشيم...

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home