Sunday, August 24, 2008

روزگار ابرمردان گذشته آیا؟


این مقاله ای است که برای شهروند امروز نوشته ام

از همان سال های 390 شمسی که حکیم ابوالقاسم فردوسی درگذشت و چیزی نمانده هزار سال شود، هر روز که گذشت، جهانیان بیش تر دریافتند که ابرمرد نه میان اصیل زادگان و دارندگان فره ایزدی، بل به همت بلندست که ساخته می شود و هم به زمانه ای که در آن مجال نفس یافته است. اولی در ید اختیار آدمی است و دومی نه. با گذر روزگار بر آدمیان ثابت شد که ابرمرد تنها با داد و دهش فریدون نمی شود و چه بسا نکته ها در آن است باریک تر زمو. بدان سادگی نیست که "تو داد و دهش کن فریدون توئی".


تاریخ نوشته است چندان که محمود غلزائی از قندهار به راه افتاد و با لشکری از طالب های پا برهنه و در حال گاز زدن ترب، آب ندیده و خرج سلمانی و سلیمانی نداده، پایتخت بزرگ ترین امپراتوری شرق را گرفت و آخرین پادشاه رسمی صفوی را از میان حرمسرایش بیرون کشید. در شهری که همه بازرگانان اروپائی زمان در آن جا نمایندگی و انبار داشتند. در باغاتی که رشک بهشت بود و صدها بود که امروز یکی دوتا یشان مانده زیر بار برج ها. محمود تاج شاه اسماعیل بر سر نهاد اما چه جای ابرمردی. نه کسی در خاندان به حرمسرا پرورده صفوی غرور ابرمردی داشت نه محمود که بیچاره عقل بر سر این ماجراجوئی گذاشت و سرانجام چندان زخم هائی در تنش زد و عفونت گرفت که کس به نزدیک شدن به او و کوفتن توپوزی بر سرش رغبت نمی کرد و این کار تنها از پسرعمویش اشرف برمی آمد که چیزی کم و فزون از محمود نداشت. تاج اسماعیل بازیچه کوی شد.

اما چندان که آدولف بچه یتیم اتریشی در پایان جنگ جهانی اول دید که فقر و تباهی دامنگیر زادگاهش شده و قصرهای امپراتوری جهانگشای نوادگان ماری ترز دهان باز افتاده با محافظان گرسنه. و دانست که دیگر این جا چراغی نمی سوزد سراغ جائی را گرفت که غرورش بیدار باشد. به آلمان رفت و دید آنان به اضمحلال تن نداده اند. پس همت بلند را در شوره زار صرف نکرد. شد عقاب برچسگادن و نام خود بر صحیفه عالم زد و سرانجام به عنوان آخرین فرمان سرباز محافظ خود را خواست و آخرین فرمان "پیشوا" را دیکته کرد. "چهار گالن بنزین بخواه. چندان که صدای تیر از درون اتاق من برآمد تن بی فرمان من و اوا را برکش بیرون پناهگاه و آن بنزین بر ما بریز تا چیزی از ما به دست روباهان نیفتد".

بد بود، بدی کرد، جان آدمیان را گرفت – چنان که همه ابرمردان تاریخ تا ابرمرد نامیده شوند گرفتند – اما به میلیون ها غرور باخته غرور بخشید. داد و دهشی هم در کارش نبود. پی این آدرس غلط نرفت که شاعر بزرگ ما داده بود. هرگز به تن عبای فریدونی نکرد. هیتلر بود. از سرزمینی برآمده بود که هنوز کاخ ها و برج هایش می گوید که قرن ها غرور پرورده است . به زبان نیچه فریاد زد و پسزمینه فریادهایش نوای واگنر بود. در سکوت نبرد من را ننوشت. خالی نبود. دروازه براندنبورگ دکور نبود، چنانش نساخته بودند که بنای دکوری قادسیه را صدام در بغداد ساخت که امروز روز سیاحانی که به بغداد می روند حتی کنارش عکسی نمی گیرند از ترس آن که بر سرشان نریزد. که تاق نصرت های باسمه ای را جز این سرنوشتی نیست.

با این همه هیتلر آخرین کسی که ابرمردی خواست و لباسی درخور اندازه برای خود دوخت و آن را پوشید. و آمریکا تا او را نکوفت ابرقدرت نشد. و آمریکا تنها ابرقدرتی است که هیچ ابرمردی آن را نساخته است. پس قانونش به نام انسان نوشته شد و چون چنین روزگاری رسید، دیگر معجزه از هیچ ابرمرد قهاری طلب نمی کند. ابرمردی بعد از آن با بشر ییگانه شد که مدعیان یافت که موضوع طعنه شدند. موبوتو بود که در تخت دو تنی طلا نشست در میان فقر سیاه، ایدی امین بود بر تخت روانی نشست با صد و بیست کیلو وزن که بر پشت تاجران انگلیسی نهاده شده بود. هایله سلاسی جانشین صبا بود که مردمانش در اریتره به نداشتن صدهزار دلار هر سال صد هزار می مردند و لاشه شان خوراک کرکس ها می شد، و او در نود سالگی نشسته بر تخت مروارید با چهار شیر حبشی در نقش محافظ، هفت میلیارد دلار در حساب های بانکی خود داشت. این مرد روزگاری از نظر تشریفاتی نفر اول جهان بود، قدیمی ترین امپراتور جهان، ولی وقتی گیر سربازان گرسنه هایله ماریام افتاد موشی هم نبود. ابرمردان مرده بودند.

پس ابرمردی تا در دستور انسان بود و بشر چشم انتظار ابرمرد چنان بود، پشتوانه ای فلسفه ای می خواست، پسزمینه ای از غرور و سرفرازی. و خشمی عمومی طلب می کرد ، نه غرورباختگی، نه فلج جمعی چنان که در گتوها و اردوگاه های هیتلر و استالین دست می داد به قربانیان، بلکه خشمی که اگر نظم پذیرد آهن را آب کند. خشمی که بتوان از آن هیمه ای آورد برای تنور ساختن. نه خشم فروخورده ای که تنها ویرانی می آورد، که در شرق معمول است بعد سقوط ها و بازماندن قصرها، چنان خشمی که به بغدادیان دست داد بعد از فروافتادن تندیس صدام و فروافتادن فواره ای که به نشان حضور سردار قادسیه در قصرهایش می جهید. خشمی که ابرمرد می سازد – یا او را پرواز می دهد – چنان است که بعد از جنگ اول هیتلر طببید و بعد از جنگ د وم آدنائر در پستو داشت و هم بکت. و البته هم ویلی برانت و پوپر و واگنر.

راست گفته اند که ابرمرد در شوره زار نمی روید. با جامعه خود نسبت دارد، بدل خود را همزادست.

اما ابرمردان نیازی نیست که فریاد کنند و لشکر بیارایند. گاه فقط نوشته اند چنان که مارکس نوشت و انگلس. که هنوز از چشمه تفکراتشان بشر سیراب می شود. چنان که انیشتین.
و چون حکایت به قرن بیست و یک رسید، ابرمردانش نه چونان هیتلر و استالین و دیگر نام آوران عرصه قدرت، بلکه از جای دیگر سر می آورند. ابرمردان امروز استیفن هاوکینز ند روی صندلی چرخدار با اندامی که هیچ فرمان نمی برد و مغزی که در کائنات می کاود. همتی که رها نمی کند. نمی خوابد. منصرف نمی شود. تازه همین روزها تاریخ علم نوشته است. ابرمرد این زمانی گاهی از گاراژ خانه پدری آغاز می کند چنان که بیل گیت کرد. نه که چون ثروتمندترین عالم شد، بلکه چون به خرد خود زندگی جهانیان را بیش از ابرقدرتان فریدونی و ضحاکی دیگرگون کرد.

همین هفته پیش باز چندان که جمعی گرانقدر از نمایشگران جهان گرد آمدند. این بار در ادینبورو. و باز چندان که مقدرست شکسپیر خواندند و برای هزارمین بار به نمایشش گذاشتند و به هزارم طرز خواندند و بازیش کردند، باز رسانه ها پر شد از تمجیدها از مردی که به ابرقدرت باور داشت. چنان که دو شب پیش وقتی در رویال آلبرت هال لندن مجموعه ای اجرا شد از موزار تا موسیقی سازان معاصر، چندان که کار به بتهوون رسید در سی مانور. پیدا بود که همگان در سری دیگرند. و بتهوون هم از آن هاست که ابرمرد را باور دارد. و ما باور داریم که خود ابرمردی بود.

و همین ها، از شکسپیر، حافظ، بتهوون و آنیشتین هستند که نمی گذارند باورمان شود که بی ابرمرد می توانیم زیست. هر چه به خود گفته باشیم روزگار ابرمردان گذشت.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At August 24, 2008 at 6:35 AM , Anonymous Anonymous said...

مسعود جان از دل ما گفتی.
چه الآن و چه آنزمان که نوشته هایت را در سری روزنامه های دوم خرددای می خواندم. چگونه می توان درد روشنفکری نگرفت و در سه مرحله مشترک اول نترسید، دوم خودی را تهدید نکرد و سر آخر تسلیم نشد؟
چگونه می توان به عنوان اولین سؤال نپرسید که تکلیف چیست؟ چه باید کرد؟ همه چیز از دست رفت؟ اما مانند خانمی که شریعتی مثال می زد، یک عمر ناقابل را فدای فهمیدن خوب یک مسأله و نه بیشتر کنیم و بدون عجله یک بار کار درست انجام دهیم، مانند آنچه از دهخدا بجا ماند، آنچه از دکتر حسابی بجا ماند.
خیلی زود به فکر همفکر و همقطار می افتیم و نمی بینیم که اگر شش قرن هم فاصله باشد، حافظ همقطار گوته است.با تو همنوایم مسعمود جان، بگو که می فهمم و نه بزودی که در جا و گاه درست بکار خواهم گرفت.

 
At August 24, 2008 at 10:20 AM , Anonymous Anonymous said...

درود بر بهنود
چقدر عاليست كه شما مدام مي نويسيد و مطلب ميگذاريد.واقعا وقتي صفحه بالا ميايد ميبينم پست جديد داريد كلي خوشحال ميشوم.
اين نگاه كه منتظر ابرمرد باشيم به نظرم مقدار زيادي شرقي است و ريشه در باورهاي ما دارد.حرفي نيست همه حرف ها را زده اي.
عيشت مدام و عمرت دراز

 
At August 24, 2008 at 12:34 PM , Anonymous Anonymous said...

یک کسی ظاهرا سالها قبل گفته است رستمی نیست کاشکی اسکندری پیدا شود. گوینده که نمی دانم کیست از آن [...]هاست که انتظار نجات دهنده ای می کشد و در خود [...] ای و مایه نمی بیند. مثل آن پیرمردست که نوشته بود سال ها قبل حیف شد ما مستعمره نشدیم وگرنه انگلیسی حرف زدنمان به خوبی پاکستانی ها بود و تحمل دموکراسی مان لابد مانند هند. [...] نگفته بود که در آن صورت تو سری خوری مان هم ... حالا بابت این که پدرانمان نگذاشتند که ملت زیر بار صاحب های انگلیسی و فرانسوی بروند ما باید از آنان گله مند باشیم؟ شرم بر ما
اما جناب بهنود ممنون از شما مقاله خیلی خوبی بود. راستی را چه ساده اندیش بودند گذشتگانمان که دنبال ابرقدرت بودند آن هم ابرقدرتی دارای فره ایزدی . همین امروز خوانده ام که ضریب هوشی ما ایرانیان هم برخلاف ادعاهایمان از خیلی از کشورهای دنیا عقب ترست.

 
At August 24, 2008 at 5:07 PM , Anonymous Anonymous said...

چه خوب شد که کتابتان تمام شد و شما دوباره می نویسید. ما که سیر نمی شویم و هر بار نکته ها می آموزیم. این اشاره به گفته فردوسی. این که شما به ما یاد می دهید که به بزرگانمان هم چشم بسته اطاعت نکنیم و حرف هایشان را نپذیریم فوق العاده است و حکایت از جوانی فکر شما میکند

 
At August 24, 2008 at 5:43 PM , Anonymous Anonymous said...

استاد عزیز این فیزیک پیشه ای که گفتید رسمش هاوکینگ است نه هاپکینگز!!!

 
At August 25, 2008 at 6:59 AM , Anonymous Anonymous said...

با شما موافقم.
اگر امروز روز در عرصه سیاست و دولت داری، جای بزرگان و به قول شما ابر مردان را کوتوله ها اشغال کرده اند. اما رسم ابر مردی بر نیافتاده است و هنوز انسان را نیاز است به ابر مردان و بی آنها نتوان زیست.

 
At August 25, 2008 at 9:06 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود جان درود!

آن‌چه من دست‌گیرم شد، همانا ابرمرد شدن باد به سر انداختن و از کاسه‌های سر مناره ساختن نیست، آن‌گونه که در تاریخ آمده بارها و بارها. ابرمرد بودن و ماندن آن‌گونه است که هم اثری جاودانه سازی و هم خدابیامرزی پشت سرت باشد!
شاید بی‌ربط باشد اما یاد این بیت «حافظ» افتادم:

هرگز نمیرد آن‌که دل‌اش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده‌ی عالم دوام ما


شاد زی

 
At August 25, 2008 at 4:03 PM , Anonymous Anonymous said...

من فکر میکنم بین این افرادی که شما نام برده اید، فقط بتهوون است که میتوان از همه حیث او را ابرمرد دانست. و این بنده این شانس را دارد که هر از چندی به خانه ای که وصیت نامه (یا بقولی فریاد نامه) اش را آن جا نوشته میرود و استخوانی سبک میکند!...اما جناب بهنود، توضیحا عرض کنم که اگر مظورتان سنفونی پنجم آن مرد بوده، یا باید به شیوه فرانسویها بگویید "سی ـ مینور" (که ما هم در ایران همینطور میگوییم)، یا به روش انگلیسی، " بی ـ ماینر"...البته چیز خیلی مهمی هم نیست. مقاله قشنگ بود

 
At August 26, 2008 at 2:41 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود ٬ دویست سالی از پیدایش تهران و آمریکا میگذرد و هر دو از
مهاجران ساخته شدند امریکا اول از همه اروپا و این ۴۰ سال از بقیه دنیا
بجمعیت ۳۰۰ میلیونی رسید و تهران هم بهمت و مغز متفکر آغا محمد خان قاجار
پلی سخت بنیاد بین تبریز و اصفهان زد تا حل مشکل آذری و فارسها را در
سرزمینی نو و از صفر و پایتختی برای همیشه ....اما همه از هر استانی روانه
شدند و شما بخوبی از هر محله ان با اطلاعید گود عربها وعودلاجان و .....در امریکا
و تهران مشکلست قهرمان شدن که چون یکپارچه نیستند آلمان و هیتلرش یا فرانسه
ناپلئونش و روسیه و لنینش و ایتالیا و موسولینی اش ...بخاطر یکپارچگی و همنژادی
مردمش بوده ولی گونه گونی مردم دیگر مجالی بپیدا شدن قهرمانی سراسری نمیدهد
و حکومت کردن بر چنین گونگونه مردم همم کاریست بسیار مشکل .... انچه باعث
بدنامی شوروی شد همین استالین گرجی زاده !! بود و فرهنگ عقب افتاده گرجستان
یکسره بکرملین برده شد و ننگ تاریخ شد ٬ امروز اگر ساکاشویلی باستالین اهانت
کند مردم گرجستان ویرا بخاک سیاه مینشانندش !! گرجستان یک کشور تاریخی و
قدیمیست و هنوز بدنبال قهرمانست

 
At August 26, 2008 at 6:17 AM , Anonymous Anonymous said...

نوشته اند ـ مثل آن پیرمردست که نوشته بود سال ها قبل حیف شد ما مستعمره نشدیم وگرنه انگلیسی حرف زدنمان به خوبی پاکستانی ها بود و تحمل دموکراسی مان لابد مانند هند. [...] نگفته بود که در آن صورت تو سری خوری مان هم ... ـ کدامشان تو سری خور شدن. لطفا راهنمائی فرمائید. اگر ما فقر وجمعیت هند و پاکستان را داشتیم فکرنمیکنم بیش از تربچه های سپاه اشرف افغان ـ اشاره به متن اقای بهنود ـ امروزنصیب بیشتری داشتیم.

 
At August 26, 2008 at 1:09 PM , Anonymous Anonymous said...

rozgar aaeina ra mohtaje khakestar konad. shoma irani ha agar abarmard nadarin eshkaal nadarad az afghani ha ra ba naame irani jaa bezanid. mesle sayed jamal, abo ali sina, ...
had aqal az masoud behnoud tawaqo adab wa nezakat dashtam na tawhin. fekr mekardam shayad gharb dida ast ba ma afghani ha kari nakonad ke digar irani ha mekonand, wali zaheran: "honar-e-tawhin" nazd iranian ast o bas.

yak khanenda afghani

 
At August 26, 2008 at 1:27 PM , Anonymous Anonymous said...

به دردهایمان یکی هم اضافه شد . از نوشته آقا رضا معلوم شد که دیگر حتی نباید گفت که فلان افغانی هم آدم بدی بود چون به آقا رضا برمی خورد. این بیماری شرقی است. بیماری تعمیم . یعنی اگر کسی نوشت پرستاری بد کرد به پرستارها توهین کرده است اگر نوشت پاسبانی عملی بدی کرد به نیروهای انتظامی توهین کرده است.
نه آقا رضاجان
از نوشته آقای بهنود توهین به افغان ها مستفاد نمی شود اما بدگوئی از محمود غلزائی هست. چنان که تا به حال بارها از ملاعمر هم بد گفته اند. از گلبدین حکمتیار هم انتقاد کرده اند از شاه مسعود هم تعریف کرده اند. من به شخصه یکی از بهترین مقالاتی که خوانده ام سال ها قبل در مجله آدینه درباره یک جوان افغانی بود که آقای بهنود او را سال ها قبل در کابل دیده و بعد در زمان در تهران وی را دیده که یک پا نداشته است. گریه کردم برای او. خلاصه اگر شما دل دریائی مسعود بهنود را که حتی در هیتلر هم خوبی می بیند تحمل ندارید وای به حالتان برادر

 
At August 26, 2008 at 4:32 PM , Anonymous Anonymous said...

Unbelievable level of frustration. Can you imagine angry Behnoud praising Adolf Hitler, is it really funny or is it very sad!? May be people who see a cheat, a lair stay in power as home secretary and do not protest deserve to be humiliated, but not in this way!! But if you are serious about what you have written please change photo of Einstein with Photo of chief of Hitler’s Propaganda machine and brain box of third Reich and tell people what he and his wife did to their children (god bless suicide bombers!), or may be in your book that’s the price to be great! Hitler was a brilliant dictator that’s all about him and we do not call this sort of people bad man!! His philosophy is just a laugh, his legacy is Auschwitz and his crime is genocide which this last one deprives him to be called great forever. Napoleon, Alexander and many other great chiefs and worriers may have killed many people but did not committed genocide! And very unfair to compare Hitler with Stephen Hawking that, such a great man would have been exterminated as a handicap in Hitler’s perfect society!

 
At August 26, 2008 at 5:20 PM , Anonymous Anonymous said...

این نوشته انگلیسی آخر واقعا به اندازه ای که اشک از آدمی در آورد تاثربرانگیز بود. نویسنده که پیداست فرد فرهیخته ای است اصلا به خود زحمت نداده تا معنای حرف شما را بفهمد. به نظرم زحمت نکشیده که یک بار دیگر هم بخواند. به نظرم با نگاهی به قول شما صد در صدی و سرسری نتیجه گیری کرده است که شما هوادار هیتلر هستید. چه صبر و تحملی خدا به شما داده آقای بهنود. چرا جواب نمی دهید که عموجان من نه مانند شما ناشناسم و نه تازه کار صدها مقاله و گزارش نوشته ام و نظرم درباره هیتلر و استالین و دیگر کسانی که انسان را به مسلخ بردند ده ها بار نوشته شده . اما این دوست عزیز به نظرم مشکلش چیز دیگری است شب

 
At August 26, 2008 at 5:21 PM , Anonymous Anonymous said...

رفیق انگلیسی دان کمی کوتاه بیا بگذار با هم سفر کنیم. برادر کسی از هیتلر تجلیل نمی کند اما تو منتظری که اصلا وحودش انکار شود. بابا او بوده و مردم المان هم دوستش داشتند. در مقابل آن نوشته خونسرد آقای بهنود واقعا چقدر توی ذوق می زند نوشته شما. کمی آرام تر

 
At August 26, 2008 at 5:24 PM , Anonymous Anonymous said...

ما چاکر یهودی هائی مانند انیشتین و بیل گیت هستیم اما هیتلر هم ملتی را ساخت و وقتی که کارش به اردوگاه های مرگ کشید افتصاح کرد و رسوا شد. اما انصاف هم خوب چیزی است لب کلام آقای بهنود این است که ملت های بزرگ هم هیتلر دارند هم ادنائر. هم استالین هم لنین هم جورج واشنگتن هم جان کندی. اما بیچاره کویری ها که صدام دارند و مقتدا صدر. یا ملت هائی که قهرمانانشان موگابه هستند. همین

 
At August 26, 2008 at 11:33 PM , Anonymous Anonymous said...

با ناشناسي كه از تعريف و تمجيد از هيتلر به زبان انگليسي انتقاد كرده كاملا موافقم
شايد خودكشي هيتلر ومعشوقه اش در مقايسه با صدام كه تسليم خصم شد و حاضر شد مانند اسبي در بازار مال فروشان دندانهايش را در جلو چشم ميلياردها انسان و از جمله ميليون ها عراقي تحقير شده بشمارند يك برتري محسوب شود اما هيتلر بسيار حقير تر از آن است كه بتوان گفت او به میلیون ها غرور باخته غرور بخشید
صرف اينكه موجود حقيري چون هيتلر در برهه اي داراي برتري بر موجود حقيرتري به نام صدام است از او ابرمرد نمي سازد
امروز حتي نوادگان همان آلمانيها كه كرور كرور براي حمايت و "هاي هيتلر" گفتن در خيابان جمع مي شدند نيز از او و غرور كاذبش بيزارند تا چه رسد به ما كه خود مستقيما قرباني جنگ خانمان براندازي هستيم كه اين موجود حقير به پا كرد

 
At August 27, 2008 at 2:16 AM , Anonymous Anonymous said...

از دید من خیلی جالب است که گهگاه نیشتری می زنید و این زخم کهنه تعصب باز می شود و به نمایش در می آید. شما می گوئید دلیل این که هیتلر اوج گرفت این بود که به ملت غرور باخته ای غرور بخشید. دوستان می گویند او انسان حقیری بود غروری هم نبخشید. و بعد مثال می آورند امروز را. برای اطلاعشان عرض می شود من در آلمان زندگی می کنم سی سال است هیچ المانی ندیده ام که به هیتلر مفتخر نباشد به طوری که آدم دیوانه می شود من هم از هیتلر بیزارم . در ثانی مگر کسی تردید دارد که هیتلر توانست آلمان را به جائی برساند که دشمن جهان شود. آن هم در ده سال. توجه کنید که جمهوری اسلامی در سی سال چه کرده است. در حقیقت در قالب دوستان کسانی را می بینم که تاریخ را نفی می کنند و همه رایشان به رای امروزی است باورشان هست که انیشتین همین جوری خلق شده که در عکس بوده و آدم ها فیکس هستند. اگر امروز از هیلتر متنفریم همیشه همین بوده است . نه جانم زمین می گردد تعصب بد است. هیتلر آدم کش است اما وقتی آمد غرور به آلمان ها داد

 
At August 27, 2008 at 11:47 PM , Anonymous Anonymous said...

جناب متحير صدام هم در خلال جنگ ايران و كويت به ميليون ها عراقي غرور بخشيد و همه از حمايت بي دريغ ملت عراق در اين دو جنگ از سردار قادسيه با خبريم اما عملكرد و ايدئولوژي او پست تر از آن است كه بخواهيم او را به صرف غروري كه به چند ميليون عراقي هيجان زده بخشيد ابر مرد بدانيم

در مورد هيتلر هم وضعيت همين است اگر درست مطلب من را بخوانيد در آن تاريخ انكار نشده و تعصبي در كار نيست بلكه برايند كارنامه هيتلر چنان پست و تحقير آميز است كه صلاحيت تمجيد از بابت غرور بخشيدن ندارد
مطمئن باش هر ظالم خونخواري از سر محبت روزي براي سگي تكه گوشتي انداخته ولي او را از اين بابت در زمره قديسان نخواهند خواند

 
At August 28, 2008 at 3:20 AM , Anonymous Anonymous said...

حالا معلوم شد که مشکل کجاست . بنده از آقای موریس عذر می خواهم که ایشان را متهم به تعصب ورزی کردم. مشکل در باری است که در ذهن ایشان به کلمه ابرمرد داده شده . این که هیتلر را ابرمرد خوانده اند تنها در این پست نیست ده ها کتاب هست که می توانید به آن رجوع کنید چون او به آلمان ها غرور داد و البته مرد خشن و بدی هم بود که میلیون ها یهودی را کشت. اما موشی مانند صدام هیچ وقت ابرمرد خوانده نشده است. اگر به تکست های تاریخی رجوع کنید اما اسکندر و تیمور و چنگیز ابرمردان خوانده شده اند که هر کدام بیش از هیتلر آدم کشته اند. در انتهای نوشته شما وقتی که نوشته اید "در زمره قدیسان نخواهد بود" آشکار گردید که شما ابرمرد را به معنای قدیس گرفته اید . در آن صورت درست گفته اید هیچ کدام از آن ها حتی استفن هاوکینز هم قدیس نیستند مادر ترزا هست و احیانا انیتشین . به نظرم اشکال در آن است ابرمرد را اگر به معنای بزرگ مثل ساختمان بزرگ و یا بزرگ بدین معنا که سرنوشت مردمی را عوض کنید بگیرید و قضاوتی درباره درست و غلطش نکنید آن وقت هم هیتلر و هم آقای خمینی و هم بن لادن ابرمرد هستند چنان که انیشتین و بتهوون و هاوکینز. اشکال شما به این معناست. با پوزش

 
At August 31, 2008 at 5:33 PM , Anonymous Anonymous said...

هر جا که اسم ـ بقول مشقاسم ـ این "هیتلرخان" بیاید، این گونه بحث ها را هم باید انتظار داشت. من از مداحان آقای بهنود نیستم ولی در این خصوص بنظر من کاملا درست گفته اند. هیتلر نه تنها به میلیونها نفر غرور دوباره بخشید، بلکه میلیونها نفر( با غرور زخم خورده شان) در آسیا و افریقا را هم امیدوار کرد. از جمله ایرانیان را. به یاد داشته باشید که امپریالیسم انگلیسی، حتی سران و پادشاهان کشورهای "تحت الحمایه" را هم به چشم نوکر و کارگزار میدید و هیتلر در قلب همه اینها (پادشاهان و ملتهایشان) جا گرفته بود. هر چند که خود، دیوانه ای بود و طبق تحقیقات امروزه، تحت اثر "آمفتامین" فرمان های مجنون وارش را صادر میکرد

 
At September 1, 2008 at 11:39 AM , Anonymous Anonymous said...

Begole Sadiye bozorg
Ayneh gerefti yek lahze forrsat shod ta dar gardo gobareh zendegi khod bebinim.

 
At September 1, 2008 at 12:16 PM , Anonymous Anonymous said...

Yes, I am very sensitive regarding admiration of Hitler and proud of that!! It’s recently become more fashionable that at least to pretend not to see the world in black and white!! But please read this article again (it is beautiful as always) but the substance is not a JUST message!
Yes, everything is relative but you have to draw the line at some point as a person (like a proper judiciary system does!) otherwise all of us will suffer as it is happening! Admiring Hitler is one of them, symbol of prejudice which recently Mr Behnoud condemned that (to be prejudice)!
You can have an impartial and scientific debate about Hitler, third Reich and second war, but describing things like his courage to suicide and rest of story is not wise (some believe he was even a cowered to marry Eva just before his suicide in order to make his last hours more memorable and in his mind makes him a legend!!) similar story applies to Saddam before execution (if you have seen the video)!! Those lines clearly show admiration (at least justification to show his great personality which he did not have!!) and it is very wrong to come out from a person like Behnoud (it sends wrong message and create confusion). I do not like accusation but sorry when comes to Hitler I am loud. Remember Hitler was a murderer (murder has a definition!!) at the scales of millions in era which democracy and humanity are known and practiced by European citizens (ironically he came to power via democracy!). There is no justification for genocide and such a person should never be praised even if he was a superman! This is a very important point when you publish an article which addresses the public!
Hitler was a powerful man, ruthless dictator, very bright and splendid politician (!!) may be a great philosopher to some people (!!) changed lives of millions of people (!!) made his mark in history and even now some people are inspired by him! BUT he was not a great man the word which we use for Newton, Mandela, etc (I do not care what is the meaning of great in your mind the wrong thing is using this adjective for Einstein, Hawking and the same time for Hitler). If you do not believe and acknowledge this principal you are not able to comprehend injustice and challenge corruptions even in a very very small scale!!
Do not fall from the other side of the roof!!

 
At September 1, 2008 at 6:00 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام.پس از بهنود ديگر، ديدن اين حروف ريز آزار دهنده است. اگر متنتان راانتخاب كنيد و سپس اندازه قلم بزرگتري را انتخاب كنيد بسيار بهتر است. لااقل انتخاب گزينه‌ي كاملاً مرتّب( چهارم از سمت چپ) براي درست چيده‌شدن حروف كم‌ترين كاري است كه يك روزنامه‌نگار جهت چيدن سفره‌ي خود جلو بازديدگنندگان مي‌تواند انجام دهد.

 
At September 3, 2008 at 7:00 AM , Anonymous Anonymous said...

Cher Massoud
Si ton article ne reflète pas une certaine nostalgie d'une époque révolue, il fait part des états d'âmes de quelqu'un à la recherche d'un sur-homme, impossible comme tu le sais, à notre époque. Il me semble que c'est l'époque qui fabrique ses sur-hommes, et non pas l'inverse. C'est le peuple qui les fabrique selon ses désirs... Mais si tu penses que pour sauver l'Iran de ses multiples misères il nous faut un sur-homme, je pense que tu n'as pas tort. Sauf qu'il n'y en a pas ! Il faut saver l'Iran sans sur-homme. Comment ? Il va falloir qu'il y ait une vraie volonté collective de changement, une vraie prise de conscience, par le peuple, de la nécessité d'une démocratie moderne, et enfin une vraie action politique non-violente. Utopique ? je ne pense pas, mais peut-être que le fruit n'est pas encore sufisamment mûr...
Un Iranien de Paris

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home