شکوه جام جهان بین دارد می شکند
شهروند امروز صفحه ای دارد به اسم عکس نوشت. این هفته بر ذیل عکسی که می بینید این را نوشته ام.
این عکس سیاه و سفید که از اجزای آن دو نفر سمت چپ زنده اند و دو نفر سمت راست مرده، در یک سو رونالد ریگان و مترجمش راسکفسکی را نشان می دهد و در چپ میخاییل گورباچف و مترجمی که نامش را نمی دانم. اهمیت عکس بدان است که به گفته تحلیلگران در همین گفتگو جنگ سرد پایان گرفت. به زبان دیگر حاصل همین گفتگوها بود که جهان ناگهان دگرگون شد.
گرچه تا پنج سال بعد از این اتحاد جماهیر شوروی زنده بود اما همچون بنائی کهنه بود که بر سر خراب کردنش تفاهم جهانی وجود نداشت. همه می ترسیدند از سقوط دایناسوری با هزاران کلاهک اتمی و آمادگی شدید مافیاگری، تا مبادا جهان به آشوب کشیده شود.
در عکس پیداست که هر دو رییس تمام حواسشان را داده اند به مترجم هایشان که دارند تعارف های قبلی را ترجمه می کنند، اما آن چه تاریخ را تغییر داد گفتگوهائی است که چند دقیقه بعد از این عکس، با بیرون راندن خبرنگاران و عکاسان شروع شد و شرحش را نوشته اند چند تن از حاضران. در آن جلسه گورباچف با همین مترجم حضور دارد و ریگان را یک گروه هجده نفری از استادان دانشگاه و متفکران سیاسی و اقتصادی آمریکا همراهی می کنند. گورباچف با هوشی که داشت، با اطلاعاتی که داشت، با خبری که از اهمیت کارش داشت نیازی به مشاور نداشت. او درست بیست سال کوچک تر از ریگان بود، و برخلاف ریگان که همه عمر را به بازیگری و نمایش گذرانده بود و هنوز هم داشت نقشی را بازی می کرد، گورباچف هیچ لحظه ای از عمر را انگار به هدر نداده بود. تا روزی که سوسولف مغز متفکر شوروی بعد از استالین، به پولیتبورو سالخورده و زنگ زده حزب کمونیست گفت اگر امیدی هست به همین جوان است.
سوسلف وصیت کرد و درگذشت، چنان که چرنینکو سالخورده هم. پس شوروی از سی سی یو به در آمد. سر دو راهی بودند، بنا به وصیت سوسولف نه حیدر علی اوف بلکه میخائیل گورباچف برگزیده شد. و تا او به اتاقی وارد شود که قبل از وی لنین، استالین، خروشچف ، برژنف و کوتاه مدتی سوسولف و چرنینکو در آن نشسته بودند، سفری رسمی به لندن کرد، که انگلیسی ها در شناخت چم و خم کرملین خبره بودند. دستگاه اطلاعاتی بریتانیا کشفش کرد و همان ها وی را به دیدار خانم تاچر به خانه شماره ده داونینگ استریت بردند. عکسش به جهان مخابره شد تا روزی که به رهبری رسید جهانیان از ارشیوهای خود آن عکس را بیرون بکشند.
از همین رو، در اولین برخورد ریگان و گورباچف در نوامبر 1985 در ژنو، دستگاه اطلاعاتی آمریکا به هم ریخت. چیزهائی می شنیدند و کسی را می دیدند که توقعش را نداشتند. اوج رویاروئی دو ابرقدرتی بود که از آخرای جنگ جهانی دوم رقابت را شروع کرده بودند، از همان روزهائی که متحد هم بودند و هنوز هیتلر زنده بود. اما حالا همان روس ها نه یک پیرمرد دنیاشناس همچون سنگ [همچون گرومیکو] بلکه یک جوان پرشور و پرتلاش را به رهبری برگزیده بودند که تا در ژنو با ریگان روبرو شد دستش را پیش آورد و گفت آمده ام خبر بدی به شما بدهم . می خواهم شما را از داشتن یک دشمن بزرگ محروم کنم .
مترجم ترجمه کرد و ریگان تعارف هالیوودی نثار کرد و ندید که چانه گورباچف چرخید از نومیدی. نومیدی از این که چنین فرصتی دارد از دست می رود. اما در روزهای بعد چنان که نوشته آمده ریگان از نزدیکان ترین همتایش یعنی خانم تاچر خواست و به اطلاعاتی دست اولی درباره وضعیت شوروی و نظرات گورباچف دست یافت که کارهای بعدی را زمینه ساز شد. باید او را باور می کردند.
حاصل آن اطلاعات، اجلاس ریکیاویک بود. یکی از مشاوران ریگان جک متلوک در کتابی به نام "ریگان و گورباچف .چگونه جنگ سرد به پایان رسید"، با همه علاقه ای که به رییس سابق خود دارد فاش می کند که در ریکیاویک گورباچف به تنهائی یک هیات بیست نفره دانشمند و متخصص آمریکائی را از نفس می انداخت و به تعجب وامی داشت . اما راست نوشته است افسوس، آن ماشینی که گورباچف فرمانش را به دست گرفته بود به روغن سوزی افتاده و مشکلاتش تلنبار شده بود. گورباچف می دانست که این ماشین فقط می تواند تخریب کند و مهابت رزمی خود را بفروشد. آمده بود بگوید برای همه بهترست که تمامش کنیم.
حاصل این دیدار فقط دیواری نبود که در برلین فروریخت و جهانی را به شگفتی انداخت. فقط فروافتادن یک به یک دیکتاتوری های نوع روسی در اروپای شرقی نبود. بیش از این ها بود و بیش از آنست که تصور می رود.
در دو سوی جهان دو قطبی شده بعد از جنگ جهانی دوم، هزاران و میلیون ها آرمانخواه بودند. بسته به این که سهم کدام سوی جهان شده بودند، بسته به این که در شرق افتاده بودند یا در غرب سیاسی عالم، بسته به این که حکومت بالای سرشان رو به کعبه کرملین داشت یا رو به معبد واشنگتن، رویائی دیگر داشتند. رویای نبرد آخر حق و باطل. و باطل از دید آرمانخواهان همان بود که حکومتشان با آن نبود. پس در ایران و اردن و یونان و اسپانیا و آمریکای لاتین با حکومت های هم پیمان واشنگتن، آرمانخواهان چپ در زندان بودند. در لهستان و بلغارستان و چکسلواکی و سراسر جمهوری های شوروی آرمانخواهان لییرال و دموکراسی طلب به بند کشیده بودند. همین ها گاه از زندان به حکومت می رسیدند، در اثر انقلابی و یا کودتائی، و بازی تکرار می شد. جنگ سرد بازی را تمام کرد.
اگر در زبان فارسی دنبال معادل و شاهد بگردیم نوشته نورالدین کیانوری است که همزمان با اجلاس ریکیاویک در زندان اوین بود، اعتراف هایش را کرده و می خواست جوانان و توده حزبی را از زیر ضربه ها به در برد و تنها امیدش به مسکو بود. می پنداشت جنگ ایران و عراق و ملاحظاتش، فشار آمریکا بر جمهوری اسلامی همه و همه تهران را وادار می کند که رعایت مسکو را بکند. و تا جنگ سرد زنده بود، می پنداشت می تواند خیلی نگران نباشد. اما وقتی ماه ها بعد از اجلاس ریکیاویک شنید که چه شد. چاره ای نماندش جز همان که گفته است" یلیتسین مامور سازمان سیا آمریکاست، حتی گورباچف هم بعدا فاش خواهد شد که از خودشان است."
این تنها مفر باقی مانده بود برای نسلی از آرمانخواهان چپ که پیرانه سر شاهد آن شدند که شکوه جام جهان بین شکست.
نظرات
سلام
استاد
حال شما خوبه؟
میگن که با نصب موشک های جدید از سوی روسیه در کوبا جنگ سردی دیگر بین امریکا و روسیه اغاز می شود
ایا چنین چیزی ممکن هست؟
چنانکه روسیه سعی می کند خود را در معادلاتی چون فلسطین و لبنان هم جا بدهد
با سلام... با طعنه وکنایه بسیار زیبا گفتید ..باشد تا شنونده ای صاحب اثر انرا بشنود ..
somewhere btw the poetics of what you write and the historiography that you want to present you simplify history to an unacceptable degree. Sure, the collapse of Soviet Union might have disappointed many sympathizers with socialism; but should we assume the ' left' with a specific moment of disappointment or even worst, the mass consumers of conspiracy theories? On an academic level, one can consider Abrahamian, Bayat, and Misagh Parsa as those who continue a theoretical struggle for socialism. Also, one has to take into account the every day struggles of the ordinary.
Best,
A.H.
راستش من نگرفتم،یعنی به قول انگلیسی
I didnt get the point
اما نمی دانم چرا اینقدر دلم گرفت
با درود
همه امور در دنیا ما به ازائی دارنند ماند ه ام چرا در بین سیاست مداران ایرانی همه چیز به قدری دیکته شده است که جای هیچ انعطافی نیست در صورتی که سیاست معنائی جز این ندارد....................
شاد زی
یا حق
ابراهیم
سلام
و براستی نمی دانم باید بر شکستن شکوهش شادمان بود یا افسوس خورد.اما گاهی پنداشته ام سهم افسوسم بیشتر است.آن موقع طفل خردسالی بیش نبودم اما حالا این قدر فهمیده ام که حداقل یه شوروی بود که ترمزی برای عمو سام شود و البته کمونیسم دشمن نجیب تری بود تا این تروریسمی که در جای جای جهان لانه کرده و اصلا قابل درک و فهم نیست
جناب بهنود بهتر است کارنامه سیاه گورباچف را که ماحصلش کشیده
شدن کشورهای شرقی باردوگاه غرب بوده را امروز از دل حقیقت نه
زبان مطبوعاتی غرب مینوشتید اینکه لهستان و چک و مجارستان یک
شبه باتحادیه اروپا متصل شدند بیشتر ثابت میکند ان شبه انقلابات دست
پخت سیا و اروپا در سالهای ۵۶ و ۶۸ و گدانسک بیجهت نبود و این
کشورها بجای میانه روی و استقلال بین دو اردوگاه توسط بوق و کرنای
دول و مطبوعات غربی یکسره نوکری درگاه پر رونق غرب را برگزیدند
البته اگر دجاله دایم الخمری و دلقک بتمام معنایی چون یلتسین بصندلی
نمینشست غربی ها باین سرعت نمیتوانستند اینگونه شرقی ها را ببلعند
یلتسین از کلنگ مخرب گورباچف بولدوزری ساخت تا شوروی را چند ساله
ببنگلادش تبدیل کند و بیجهت نبود هنگام سقط شدنش پدر بوش و کلینتون
و تاچر بر سر قبرش اشک تشکر میریختند ...اگر پوتین نیمچه جانی بکالبد
روسیه دمیده بانواع گوناگون توسط دشمنان قسم خورده و فسیل گشته کاپیتالیسم
علیه سوسیالیسم و شوروی سابق اتهامات رنگارنگ کی جی بی و مستبد و توتالیتر
و شیفته حکومت تزاری را برازنده اش کردند ...دوست روزنامه نگار پر سابقه من
امریکا و یارانضد شورویش فقط کشورهای بقیه دنیا را ضعیف و کساد وبی ثبات وقابل
بلعیدن میخواهند و هر گز باندازه یک پاپاسی بمردم و حقوقشان توجه
ندارند اگر هم بلوایی باشد فقط هیاهوی حقوق یهودیان ان سرزمینهاست
وگرنه بقیه اصلا در حد انسان هم قلمداد نمیشوند ...یادت هست یهودیان
شوروی و دیگر اروپای شرقی چه ولوله ایی در غرب براه انداخته بودند؟
بخصوص طبقه نویسندگانش شاعرانش و ....امروز کجا هستند؟؟
درسته که اکثر رنگهای این عکس سیاه و سفیده، ولی کاملا رنگیه
خواسشم دوستان این تحلیل دوست ناشناس را درباره یلتیسین دائم الخمر و گورباچف را بخوانند و صلوات بفرستند. الحق که روح کیانوری شاد باد. اما دوستمان ایدین هم جالب است که توجه نکرده اند که آقای بهنود این نوشته را زیر عکس شهروند نوشته اند که سیاه و سفیدست. وگرنه در عکس بالا که کور هم می بیند که رنگ اغلبشان آبی و سرمه ای است
درود بهنود جان!
شاید کیانوری هنوز خواب میدان سرخ مسکو میدیدند و باور نداشتند روز داوری را! شاید البته!
شاد زی
Mon cher Massoud Behnood,
Je voudrais réagir à ta récente interveiw avec "Radio zamaaneh", au cours de laquelle tu affirmes qu'Ahmadinejad va pouvoir résoudre la crise des relations avec les Etats-Unis ! C'est vrai qu'en général je suis plutôt d'accord avec tes analyses concernant les différents sujets de l'actualité iranienne, mais là, je dois t'avouer que j'ai été un peu surpris par la naiveté de ta déclaration ! Ahmadinejad, comme tu le sais très bien, est un incompétent sur tous les plans, et on sait très bien pour quelles raisons il a été sorti des urnes pour occuper quelque temps ce poste. Sur le plan personnel, comme politique, social, culturel c'est un bon à rien, et pour ces raisons détesté de tous ceux qui comprennent un peu les choses. Il suffit de regarder le bilan de ces trois dernières années. Alors, veux-tu bien m'expliquer comment ce sera ce clown-là qui va pouvoir résudre cette crise, et non pas quelqu'un d'autre ? Merci d'avance.
Un Iranian de Paris !
با سلام به استاد؛
آنچه قابل تعمق است اينكه احكدي نژاد نه گورباچف است نه مصدق و نه سيد ضيا كه بيشتر شبيه هيتلر است!؛
و مردم ايران هم بي شباهت به آلمانيهاي آن زمان نيستند
دیروز که مطلب را خواندم هنوز کامنتی زیرش نبود، ولی مطمئن بودم از فردا باران ملامت است که از سوی دوستان چپ گرا بر شما خواهد بارید و رگبار فحش که به گورباچف بیچاره بسته خواهد شد. من فقط از این دوستان یک سئوال دارم. آدم عاقل امپراتوری نصف جهان( یعنی سمت آقای گورباچف) را با چه پولی یا سمتی یا هر مابه ازای مادی دیگری طاق می زند؟!. ضمنآ آن آقای ناشناس را که از سلاخی هزاران زن و مرد آزاده در سال 1956 در بوداپست بدست روسها و از صورت های اشکبار مردم پراگ در سال 1968 در برابر تانک های بیگانه اینگونه تحقیر آمیز یاد می کند،چیزی نمی توانم بخوانم جز " مجسمه تعصب".ا
مجسمه تعصب !؟
دوست که نه هموطن کامنت گزار٬ وقتی خواننده ویلاگ بهنود شدی
یعنی دیگر از مردم عادی کوچه و بازار چه با سواد یا کم سواد فاصله
گرفتی و برخلاف عامه خواهان دانستن مسایل پنهان و پشت پرده
سیاست و سیاسیون هستی البته خواندن مطالب بهنود یک گوشه کوچک
ان هست و یک دریا اطلاعات حقیقی وجود دارد که حتما شمای نوعی
از انها استفاده کرده و میکنید......؟
ببینید هموطن عزیز سه حالت بیشتر وجود نداشته یا در اردوگاه
شرق یا در اتحادیه !!غرب و یا استقلال پر مایه و جوندار که اولین
دشمنان بالفطره این استقلال هر دو قدرت غربی و شرقی بودند که
مصدق و سوکارنو و لومومبا و آلنده از قربانیان بزرگ و تاریخی
این استقلال بودند وگرنه نهرو و تیتو تا حدی موفق شدند ٬ کیانوری
و شاه هردو غلامان شرق و غرب بودند اما خمینی مستقل بود و از همه
بالاتر و مهمتر قاطبه مردم ایران هستند که جز استقلال ایران بچیزی
نمی اندیشند و اینرا هم کاخ سفیدنشینان هم کرملین نشینان بخوبی
میدانند و این زجری که امروزه متحمل میشوند بخصوص از طرف غربی ها
بی سبب نیست و این شیوه نق زدنهای شما هم عجب نیست
شما در اتحادیه !! غربیان جا خوشکرده اید و متاسفانه جناب بهنود با اخلاصی که بمرحوم مصدق دارد
ولی غربگراست و نه غربزده که تفاوتش را جلال آل احمد بسیار
حلاجی کرده ... بنده شرمنده غائله بوداپست و ۱۹۶۸ چکسلواکی را
انچنان پر ادویه نمیدانم که شما بنقل از مطبوعات غربی زمزمه
میکنید ولی در تعجبم که جنگ ویتنام و کامبوج و لائوس و...که
توسط دوستان امریکایی و اروپایی ایتان بکشتار میلیونی و بیشتر
منجر شده را بکلی زیر سیبیلی در میکنید و لی طبق اسناد واقعی
کشته شدن کمتر از دویست مجاری را یکهو بصدها هزار !!!!؟ کشته
تبدیل میکنید و خودتان را مجسمه !!؟ حقیقت نویسی مینامید
هموطن نادیده،
1- بنده متآسفانه یک دوست آمریکایی یا اروپائی یا روسی یا چینی هم ندارم چه برسد به دوستان. می گویم متأسفانه چون بی ارتباطی با مردم دنیا را عیب می دانم و نه افتخار. این هم یکی از ثمرات زندگی در جمهوری اسلامی است که نه به جوانانش کسی ویزا می دهد و نه دیگران گذرشان به اینجا می افتد.
2- برای من انسانیت و حقیقت مهم است و البته برای جور در آمدن حقیقت با سلیقه وتمایلات خودم با قیچی به جانش نمی افتم. بنابر این اگر کسی جنایات آمریکا را در ویتنام هم مسخره کند، همین صفت را به او خواهم داد؛ " مجسمه تعصب".و صد البته خودم را "مجسمه حقیقت نویسی" نخوانده ام .این تحریف از شماست. ضمنآ نمی دانم شما کشتار دو میلیون کامبوجی بدست خمرهای سرخ را چگونه به حساب غربی ها واریز کردید؟!. شاید هم مقطع دیگری مد نظرتان بود.
3- در مورد مجارستان از واژه " هزاران" استفاده کردم ونه "صدها هزار".و این تحریف آشکار دیگری است که از سوی شما انجام شده است. محض اطلاعتان انقلاب مجارستان 2500 کشته و 13000 زخمی برجای نهاد و از آن سو هم بیش از 700 سرباز متجاوز روس کشته شدند. مدتی پیش مجارها پنجاهمین سالگرد آن قیام ناکام را گرامی داشتند و در موردش صدها مقاله و گردهمائی و برنامه تلویزیونی نوشته و اجرا و تولید شد، زیرا مجارها آن را از تلخ ترین حوادث تاریخ خود می دانند. الکساندر دوبچک برای ملت چک همان قدر عزیز است که آلنده برای شیلیا ئی ها و مصدق برای ما. اگر این ها ادویه اش کم است اشکال از شامه غیر حساس شماست!. البته وقتی در مکتب حضرت احمدی نژاد بزرگترین نسل کشی تاریخ با همه اسناد و فیلم ها و شاهدان زنده اش انکار وتوطئه غربی ها خوانده می شود, چند هزار نفر که دیگر حکم چشم گاو را دارد !.
اول اینکه قیاس احمدی نژاد با هیتلر هم از آن گناهان کبیره است که نه تنها این دوست ناشناس ما، بلکه بسیاری از صاحب نظران ـ در سایت ها و کانال های مختلف ـ دائما مرتکب می شوند. کافی است کمی در مورد زندگی سیاسی هیتلر دقیق شوید تا فرق او را با احمدی نژاد و حتی خمینی بدانید
دوم: من مطالعه زیادی در مارکسیسم ندارم. اما به خاطر زندگی در وین، این شانس را داشتم که از سال 1985 به بعد، چند بار به چکسلواکی و مجارستان سربزنم. بیشتر بخاطر "شوق تماشا"ی یک کشور کمونیستی و دیگر بخاطر لوازم التحریر ارزان قیمتی که آنجا بود. بعد از فروپاشی هم هرازگاهی میرفتم. باز هم محض کنجکاوی شخصی و قیاس روزگار مردمانشان با گذشته. هر چند که یکی دو سال اول قدری همه چیزشان به هم ریخت،(و باز هم بخاطر شوق تماشای جوانانشان به غرب) اما به سرعت خودشان را بازیافتند و سال به سال و از همه نظر بهتر میشوند...هم اقتصاد، هم آموختن و زندگی در دمکراسی و... هر چه نباشد، چهره آدم ها دیگر مثل آن زمان گرفته و اخمو نیست و حدس میزنم حاضر نباشند یک روز از این دوران را با یکسال از آن روزگار عوض کنند. در ته دل من هم هم امیدی جان میگیرد که شاید روزی برای ما هم چنین شود. آمین
آقای بهنود
بعد از برژنف(و فبل از جرنینکو) آندروپوف رهبر شوروی شد نه سوسلوف.
با درود
سلام
چه کنیم که فیلترید. ولی سر می زنیم و حالی به حالی می شویم گاهگاه.
من نیز با مطلبی به جامعه شناسی بعثت محمد از نگاهی غیر مذهبی پرداخته ام. ببینید باب طبع تان هست.
با اجازه جناب بهنود یک کامنت دیگر مینویسم تا کمی ترانس پارسی ! یا
شفاف گویی کرده باشم و ختم کلام ...؟
هموطن کامنت گزار ما نوشته اند برای ایشان انسانیت و حقیقت یابی مهم
است ونه چیز دیگر ٬ بقول اقای طوسی مطلب نویس بی بی سی همه مردم
دمکراسی را مثل خدا قبول دارند اما در دلشان از قبول یا وجودش !! یا
بیخبرند یا کم خبر یا اصلا بیخیال ...خب شما اگر بانسانیت و حقیقت
این همه اعتقاد دارید پس چرا یکسویه بمسایل نگاه میکنید !؟
عزیز برادر بیش از سه میلیون ایرانی که نصفشان جوانانی مثل شما هستند
بهر دلیلی ترک وطن کرده اند و ساکن غرب شده اند و انچه جوان مانده در
وطنست بیشتر از همگنان هندی و برزیلی و کنیایی و تایلند یشان بغرب
وبخصوص امریکا دسترسی اخبار گونه از طریق صدها کانال تلوزیونی و
رادیویی و بخصوص اینترنتی دارند حالا انقدر طاقتان طاق شده که انتظار
دارید وسایل رسانه ایی حکومت هم بانها بپیوندد تا پیرو و جوان و کودک ها
هم از نعمت غرب شناسی محروم نشده باشند !!!؟ پس انسانیت و حقیقت یابی
شما اینگونه است ؟ احمدی نژاد همان قدر ناپخته و حرافست که جرج بوش و
یا شاوز و یا دیگر رهبران باشتباه انتخاب شده و در تاریخ دنیا ازین دست اشتباهات کم رخ نداده و بدبختانه
مردم دنیا هم بهای سختی پرداخته اند خیو سام پانگ کامبوجی و هیتلر
و استالین و پینوشه وصدام و ....ولی جرج بوش امروزین و نیکسون و
لیندون جانسون و...هم در جامعه تمدن غربی کم جنایت نکردند و جان
صدها هزار را گرفتند اما در لفافه دمکراسی و حقوق بشر انرا پیچاندند
و توسط مطبوعات آزادشان !؟ بخورد شما دادند که هنوز کشته شدگان
بیگناه را پر رنگ و کمرنگ میبینید و شاید هم مهم و نامهم ....ولی
انسان دوستی و حقیقت یابی هردو را یکسان میداند . پیروز باشید
هموطن ناشناس؛
لطفآ یک بار دیگر سخن من و پاسخ خود را بخوانید و ببینید آیا بنظرتان متناسب اند و ترانس پارسی !!(ترنس پرنسی) کرده اید؟.اگر آری که زیاده عرضی نیست.
دوسنان عزیز
درموقعیت فعلی دربسیاری از روزنامه ها و سایت ها و وبلاگ ها بازار اتهام و انگ ها و مارک چسباندن های زیاد و گفتگو بازبان تهاجمی و صددرصدی خیلی داغ است و اگرقرار است از این نوع ادبیات استفاده شود بهتراست که از وسایل مناسب تر استفاده گردد. شاید بحث های خوبی که گاهی در اینجا می شود برای افرادی کم سواد وکم دانش مانند من آموزنده باشد پس خواهش میکنم از ادبیات مناسب تری استفاده شود به نظر نمی رسد که برای اثبات نظریاتمان الزامی به مارک زدن به طرف مقابل داشته باشیم
شادباشید
آرش
آمده ام خبر بدی به شما بدهم می خواهم شما را از داشتن یک دشمن بزرگ محروم کنم
اين جمله از اين نظر توجه من را به خود جلب كرد كه شايد هنرمندانه ترين نوع اعتراف به شكست يك رهبر است
جمله اي كه در ان ابتكار عمل و بزرگي را به موجود شكست خورده منصوب مي نمايد و محروميت و ناكامي را نصيب دشمن پيروز
شايد استفاده از نظير چنين جملاتي به جاي عبارت صادقانه اي نظير نوشيدن جام زهر بتواند به ميزان بسيار اندكي تلخي شكست را كاهش دهد با اين حال جناب آقاي بهنود حتي اگر شكست خوردگان جزو نوابغ دهر باشند و فاتحان جزو مبتذل ترين بازيگران هاليوود و اعلام شكست نيز با زيباترين جملات بيان شود بازهم برنده برنده است و بازنده بازنده
agha minevisid adam mikhune delesh migire neminevisid eine adamayai ke ye chizi gom kardan har rooz sar mizane va chizi nemibine, che konim az dastat ey naghash?
ye soale fanni dashtam, maghaleye jaame jahan bin kenaye az soghoote dolate emricast?an ham tavasote iran ya kheir?
khoshhal mishavam javabetan ra beshnavam.
mamnoon ke minevisid.
bargharar payande shad bashid
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home