از خراباتیان
قصدم این نبود که از خسرو شکیبائی یاد کنم وقتی که همه به دنبال مرگش به یاد او هستند، و به اندازه از او و مزیت های هنری اش می گویند. خسرو را که نادره ای بود می ستایند، و این رسم زمانه است. و چه خوب که از رسوم قدیم این یک را نگاه داشته ایم که وقت رفتن از خوبی ها یاد می کنیم. قصدم نبود و جایش هم نبود که تاثر خود را در میان نهم. اما نوشته داریوش مهرجوئی زخمه ای زد به این ساز شکسته. آری خسرو نمرد، کشته شد.
اولین بار که خسرو را دیدم – و موقع فیلمبرداری دادشاه بود و معرفش حبیب کاوش کارگردان آن فیلم – بیش از آن که بازیش در چشمم تیز بنشیند، و یا صدایش در گوشم خوش بپیچد، شباهتش به پرويز باعث شد که حلقه چشم تنگ کردم. راست نیست اگر بگویم از همان زمان بر او زار زار گریستم، شاید بر خودمان اسف برده باشم که باز یکی می رسد از راسته عاشقان، از ذات ذات هنر، یکی می رسید از نسل خراباتیان، یکی می رسد و تن رها می کند، و چون به او دل می سپاریم دیر نمی ماند. تازه خسرو دیر ماند. پرویز فنی زاده کوچک تر بود وقتی هستی و دنیا را تنها گذاشت. چنان که فرزندان شکیبائی تنها مانده اند حالا.
روزگاری را از یاد نمی برم که یکی – چرا نگویم، آل احمد– به ساعدی و سپهری گفت اگر به خود رحم ندارید به آن هائی رحم کنید که منتظرند از زیر دستتان شاهکاری بیرون بیاید. همو روز دیگر به یکی از همین دو گفته بود هستند که شلاق بر گرده ات بکشند، دیگر خودت نزن. و این زمانی بود که قصه ای خوانده بود از او، و هی با پشت دست روی صفحه کاغذ می زد و می گفت همینه... همینه ... آره ... آره. و دیدیم که ساعدی گوهرمراد با خود چه کرد.
و چند بار همان تحسین را همگان نثار خسرو کردیم ، موقع دیدن چند فیلم گفتیم همینه ...
آره . به حس و حالی که به نقش می داد. به نرمی و فاصله معناداری که به کلام می داد.
اگر خطا نروم، آخر بار شبی در خانه دوستی. آمد و مهربانی کرد و در گوشم گفت راست است. معلوم بود از داستان سفر بهجت اثر ارمنستان می گوید، به همان آرامی در گوشش گفتم آره راست است... سری به تحسر و حیرت جنباند. آهی بلند کشید و یک مرتبه تصمیمش را گرفت و بلند پرسید آقا نصرت هم بودند. مقصودش نصرت رحمانی بود. گفتم نه در رشت آمد تا به اتوبوس سوار شود اما نشد. حالش مساعد نبود.
تا این را گفتم یک پالتو از روی صندلی برداشت و انداخت به دوشش، اما نه کامل، جوری که انگار الان دارد می افتد و فقط به یک شانه اش بند بود. در همان حال لنگری به اندامش داد، پالتو را از این شانه به آن شانه رد کرد و خمار و خراباتی گفت زمین چون لکه خون بود ... زدم به قلب لجن.
و این اشعار بی معنا را چنان خواند که انگار نصرت، طی الارض کرده از رشت ظاهر شده در فرمانیه. و مجلس از کف رفت. به قول کسی کافه کوفه شد. حال آن که هیچ گاه نصرت را ندیده است. از تعریف ها که کرده بودیم، از شعرهائی که از او خوانده بود، نقش ساخت. نقش را برابر ساخت. حس را می شناخت. حس نصرت بودن را می شناخت. و می خواست تاثر خود را از سئوالی که کرد و جوابی که شنید نشان دهد. می خواست رد گم کند.
شعر نصرت را می خواند. انگار هم الان است. هر سه نشسته اند: پرویزفنی زاده، نصرت و خسرو.
لیلی
چشمت خراج سلطنت شب را
از شاعران شرق طلب می کند.
من آبروی عشقم
هشدار... تا به خاک نریزی.
پرکن پیاله را
آرام تر بخوان
آواز فاصله های نگاه را
در باغ کوچه های فرصت و میعاد
بگشای بند موی و بیفشان
شب را میان شب
با من بدار حوصله، اما نه با عتاب.
رمز شبان درد
شعر من است.
گفتی گل در میان دستت می پژمرد
گفتم که خواب در چشم هایت، به شهادت رسیده است.
نظرات
نکته این است آقای بهنود عزیز که هیچ معلوم نیست بی "آن" خیلی زودتر از این ها دق نمی کرد
میزان حساسیت آدم ها و میزان طاقت شان با هم برابر نیست
salam masuod khan dost dashtani vaghean keeeee khod midani ke......... bayad be mahaha rahm koni? pas chera enghadr dir be dir janeh teshneh mara az abe sokhannat sirab mikoni? aaaahhhhhh!!!!! amir
It was Dariush Sadjadi na mehrjooie
Zemnan Shakibaie yek pesar va dokhtar darad na dokhtaran !
Shad bashid
Havaie Hosele Abrist... baaziha vaghtee miravand ehsas mikoneee donia taghate (va ia shaiad liaghate) negah dashtane anha ra nadashte ast. Shakibaii ieki az eenha bood.
آقای بهنود، از رفتن شکیبایی خیلی دلم گرفت.همه خوبان میروند ولی کسی نمیآید. چند روزی بود منتظر بودم که شما هم از شکیبایی بنویسید. بقیه نوشتهاند ولی قلم شما خیلی متفاوته. ممنون از اینکه هستید. شما بمونید لطفن.
این همه مرثیه چرا؟شکیبایی خوب بود و رفت عادت کردیم به مظلوم انگاری
ممنون دلمان تنگ شده بود دیگر کتاب آلیس هم که تمام شد چرا این قدر خسیس شده اید اگر می دانستید وقتی پیشنهاد کنیم کمتر به مسائل سیاسی بپردازید اصلا شما نوشتن را از ما دریع می کنید حرفش را نمی زدیم.
دوست عزیزی که نوشته داریوش مهرجوئی نبود و کس دیگری بود اشتباه می کند آقای بهنود اشاره به نوشته مهرجوئی دارند و گرنه آن یکی [...] نیست
برادر [...] کیه مقصود آقای بهنود همان مهرجوئی است
سلام بهنود عزیزم. بالاخره موفق شدم نخستین کامنتم رو درج کنم و الان اون قدر خوشحال هستم که دیگه بقیه شو یادم رفت!! خیلی خوب کردی از شکیبایی عزیز یاد کردی دست مریزاد
سلام جناب بهنود ؟ نمیدانم چرا ؟؟ ولی بیش از معمول برای مرگ خسرو شکیبائی دلم گرفت ..فیلمهای او را میدیدم وانها را دوست داشتم ولی انچنان ستایشگرش نبودم که غمگین شدم ..شاید از اینکه او رفت وصبح ازادی را ندید ..انگار که کاری.. را با او اغاز کرده بودم او سرانجام نیافته رفت ...خدایش بیامرزد واورا قرین رحمت کند ..
با درود
بهنود عزیز یه مطلبی جواد طوسی نوشت که ملتی هستیم که دوست داریم خود مون رو نشون بدیم حالا هر جا شد مثلا در تشییع جنازه خسرو
براستی ما چنینیم؟
معنائی دگر نمی دهد حضور مان؟
خدایش بیامرزد
یا حق
ابراهیم
اگر باز هم از این خاطره ها دارید بنویسد لطفا
قلم شما چیز دیگری است بی تعارف
در خصوص قربانبان اعتیاد، نام "تفکری" (بازیگر تئاتر دهه های 20و 30) و "داریوش رفیعی" را از قلم انداخته اید. البته اینها کسانی بودند که علت مرگشان مواد مخدر بوده است. اما اگر بخواهیم از هنرمندان و ورزشکارانی اسم ببریم که معتاد بوده اند ولی به علت دیگری درگذشته اند، لیست خیلی طولانی میشود...البته شرمی هم نیست...در همه ی دنیا همینطور است
سلام. نوشته ی مهرجویی را ندیدم. امکان هست که لینک کنید؟
به تابوتي ازچوب تاكم كنيد. به راه خرابات خاكم كنيد. مريزيدبرگورمن جزشراب مياريددرماتمم جزرباب.
http://cinemaema.com/NewsArticle4547.html
نوشته اقای مهرجوئی را این جا بخوانید
آرك هستم
بدون شك حرفت درست است،نوشته ات را چندبار خواندم و اتفاقي نوشته هاي [...] را هم ديدم از زمين تا اسمان فرق است بين حرف هاي شما و [...] در مورد يك آدم! اصلا نوشته اش به دلم نچسبيد و حس كردم [...] دارد به زور نوگرايي اي ميكند كه خيلي ذاتي نيست در وجودش. بسيار قلم زده است تا بگويد پرويز پرستويي بازيگر چند كاراكتريست و شكيبايي و شريفي نيا
اينگونه نيستند.خب اين بديهي است در عالم سينما و تئاتر معدودي از بازيگران چند كاراكتري هستند و بقيه محدودند و در حدشان خوب بازي ميكنند. اصلا قرار نيس همه ذهن پيچيده خلق چند شخصيت را داشته باشند.
اما از خراباتيان يادي دلنشين بود از بازيگر فقيد با ذكر مطلبي در مورد آفت هنرمندان.به حق سخن پروري بهنود.
عمرت دراز و عيشت مدام
راستي يكبار از كسي در جايي شنيدم كه ميگفت بهنود هم به همان آفت گرفتارست كلي حرفمان شد و چون سنش از من بالاتر بود ادامه ندادم.اما استدلالي نداشت براي حرفش درحاليكه ادله زيادي در رد حرفهايش داشتم.بدون غرض يادم آمد و گفتم كه براي خودت هم بگويم حال آنكه حرف آن فرد در نظرم مزاحي بيشتر كه حاصل ناداني اش بود نيس
درود بهنود جان!
چه خوب که نوشتی و قلم رقصاندی عزیز! روحش شاد خسروی نقشها و صداها!! اما چه خوب که شما به گذشته زدید و نوستالژیتان شاهکار آفرید از منظری دگر و گفت: این نوشتهی بهنود است بر تارک نت که جز او کسی اینچنین متفاوت نمینگارد.ضمنن دوستان بیانیه ی وب سایت شاملو را که لینکش در بلاگ حقیر هم هست را امضا کنند و آیدای نازنین را تنها نگذارند
شاد زی
aghaye behnood salam
shoma ham bazi vaghtha yadet mire ke be khodet taallogh nadari va be ghole avam zireabi miravid, ma teshnegan ra daryab deghmarg kardi maro BENEVIS nemidoonam dar har mored FAGHAT BENEVIS geranfrooshi nanema ke ma niazmandim.
reza canada
درود برشما
رفتن شکیبایی دردناک بود
وافعا چرا پس از مرگ انسانها همه به فکر تمجید می افتند
موفق باشید
من برنامه شما را هر شب از بی بی سی دنبال میکنم
به راستي در دوراني تاريك زندگي مي كنيم
پيشاني بي خط نشانه بي حسي است
انكه مي خندند
هنوز خبر هولناك را نشنيده است
...
دختر گیسو طلا، آن که نمی خندد، نمی داند، نمی داند که روشنی جهان است. آن که نمی خندد، چراغ های درونش خاموش است. آن که نمی خندد جهان را [یا خود را؟] زیاد جدی گرفته است.
All's mental masturbation.
پهلوون زنده اش خوشه
As I know Khosro died because of his liver cancer.I don't understand what you said "He was killed" by who?
his physician in the hospital said that he had a cancer.
however my comment doesn't mean that I don't respect Shakibaee,
خسرو شکیبایی ، جان ِ ناب ِ لحظه های قشنگ ِ زندگی ما بود
جان ِ شیفته ، رفت
:(
همه آخ و اوخ مي كنند و مرثيه خوان شده اند اما....
من از كساني هستم كه در زمان زنده بودن آن خدا بيامرز صدايش وبازي اش را دوست نداشتم. نظر خودم را هم پنهان نمي كردم.
عمويي داشتم كه 80 سالش بود از دنيا رفت. ترياكي بود. اواخر شيره مي كشيد. مال و منال هم زياد داشت. ولي زندگي همه و از جمله بچه هايش را به گند كشيد. صداي شكيبايي عجيب شباهتي به صداي عموي ترياكي من داشت!!
با احترام عرض مي كنم كه خيلي موافق دوستاني كه نظر داده اند نيستم.
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home