Saturday, August 2, 2008

تا تعصب هست


این مقاله ای است که برای این هفته شهروند امروز نوشته ام.

اینک شادمان باشند عدالتجویان، و آن ها که خواستارمجازات ظالم و رد ظلم اند که رادوان کارادیچ رهبر صرب های بوسنی گرفتار شد. تیتر اول روزنامه ها شد دوباره بعد از سیزده سال،عامل کشتار آخرین فاجعه بزرگ انسانی قرن بیستم به دام افتاد و اینک دادگاه بین المللی لاهه یک نمونه دیگر بر نمونه های پیشین خود خواهد افزود.

رادوان کارادیچ موهای انبوهش تراشیده شد و به هیات یک زندانی درآمد، از آن حالت قدوسی به در آمد تا همان چهره معروف با موهای بلند ریخته در پیشانی را به دست آورد که به تصویر جهانی از یک بدکار و آدمکش نزدیک تر می تواند بود تا هیاتی که در آن دستگیر شد، همچون عارفان اهل مراقبه و اعتکاف.

اینک می توان شرحی نوشت و بدکاران و ستمکاران جهان را ندا در داد که چه نشسته اید که همان حلقه که بر گردن صدام افتاد و همان حبسی که نصیب میلوسویچ شد، در انتظار شماست. می توان شعرها گفت خاقانی وار و خواست که دل های عبرت بین از دیده نظر کنند به ایوان مدائن ویران شده. و به یادشان باشد که دندانه هر قصری پندی دهدت نونو، پند سر دندانه بشنو ز بن دندان. اما مگر نگفته اند شاعران و ادبیان همه جهان به همه زبان ها یا مگر کم گفته اند. مگر کم هشدار داده اند بشر را به پرهیز از ظلم و بدکاری. نگفته چیزی نیست. اما ما می شنویم.

دیوان بین المللی لاهه بر اساس برداشتی انسانی تر از همیشه تاریخ بنیاد شده اما نه برای محاکمه و مجازات ظالم تنها، که روزی شاید چنین شود، اما هنوز فاصله ها هست تا آن روز. و تا آن روز برسد این دادگاه و همه دستگاه های پی گیر عدالت تنها ظالمانی را به بند خواهند کشید که شکست خورده هم باشند. تا این جا ظالمان شکست خورده در خطرند. ورنه ظالم شکست ناخورده گاه حتی قهرمان می تواند شد، و گاهی ملت ها برایش هورا هم می کشند.

و نه تصور کنید که صدام حسین از آن رو به دار مجازات آویخته شد که هشت سال ویرانی آورد برای ایران و عراق و هزاران کشته کاشت و ثروت سالیان این مردمان نیازمند را از میان برد، این تصور خطاست چون که صدام در پایان جنگ هشت ساله شکست نخورد که. ایران با پذیرش قطعنامه او را رها کرد تا روزی که به کویت لشکر کشید و نفرین ایرانیان گریبانش گرفت ، دست در لانه زنبور کرد و ده سال بعد از آن هم برای حفظ غرور قادسیه از لج بازی با جهان دست برنداشت، تا آمریکائی ها با وجود انکار عمر صحاف وارد بغداد شدند. و صدام آن قدر به جائی که از نظر ما فریب خلق در آن است، مطمئن بود که تا فرزندان و حتی نوه را قربان نکرد، از مغاک بیرون نیامد. و سر آخر هم در دادگاه و در هنگام اجرای حکم همچنان قرآن مجید را دو دستی چسبید تا به آیندگان بگوید من صلاح الدین بودم و لابد جورج بوش هم ریچارد بود که با کمک مجوسان سرزمین مقدس بین النهرین را گرفت و من جان خود و فرزندانمان را بر سر پیمان نهادم.

و هیچ عجب نیست اگر سال ها بعد – بازی های جهانی هم اگر اجازه دهد - نوادگان صدام علم برافزازند و باز کسوت هامورابی به تن کنند و نوای قادسیه سر دهند و مردمی هم که ممکن است فریب لقب سیف الاسلامی اش خورده باشند و یا دل به سرداری قادسیه خوش کرده باشند، به قدومش قربان دهند. چنان که هم اکنون هزاران هستند که هر سال در مقابل کرملین با تصاویر بزرگ استالین راه پیمائی می کنند. چنان که هزاران بیش ترند که در خلوت خود تصویر و یاد عموآدولف را حفظ کرده اند.

و این راز بزرگ بازتولید میلوسویچ ها و کارادیچ ها و صدام هاست. مردمانی تعصب می ورزند، سیاستمداران برای سوار شدن بر آن مردمان، تعصبشان را پرچم می کنند و بر دوش می نهند. گاه خود از همان مردم اند و گاه از سر قدرت طلبی بدان جا رسیده اند. تفاوتی ندارد، از این مجموعه جز آتش نخیزد. آن تعصب که گاه گورهای جمعی را نه که تحمل پذیر می دارد بلکه راز ماندگاری قهرمانان می کند، هر چه جور فزون تر، هر چه درد بزرگ تر انگار ارتفاع مجسمه ها بلندتر. اگر آن دو دست شمشیر کشیده دروازه بغداد را دیده باشید، اگر آن مجسمه های کلاه خودی صدام را دیده باشید، اگر در همین شمال ایران مجسمه طلائی ترکمان باشی در نظرتان افتاده باشد. این ها که از اول ساخته نشدند تا بازیچه کودکان کوی شوند، و روزی در خیابان هایشان بشکنند، بلکه صاحبانشان روزی باور داشته اند که دارند عهدی بزرگ، رسالتی درخشان و ماندگار را به جا می آورند.

چنین کسانی حتی اگر روی آن صندلی های آبی لاهه هم بنشینند و عنوان جنایتکار جنگی بگیرند باز معلوم نیست پشیمان بوده باشند.

خطاست اگر گمان رود که کارادیچ همه این سیزده سال، به راستی از نظرها پنهان بوده و کس از صرب ها نمی دانسته آن سپیدموی عارف شمایل کیست، و همه همسایگانش در بلگراد باور داشته اند آن که همیشه می خندد و شعر می خواند و با داروهای گیاهی شفا می بخشد نام واقعی اش دراگون دابیچ است.

درست تر آن است که قبول کنید او همان بلگراد را انتخاب کرد چون از آن جا امن تر جائی در دنیا برایش نبود در حالی که سرش هم قیمت داشت. در آن جا راحت عارف و شاعر و حکیم شده بود و نه تنها سرطانی ها و بیماران سخت را با شربت ها و روغن های معطر شفا می داد بلکه با شعر و خوشباشی روانشان را هم شاد می کرد. یازده سال گذشته را در محکمه جدید خود با منشی زیبائی که گویا دلداده او هم هست، سر کرد و مانند سنتی ترین صرب ها هر عصر به میخانه محله رفت که بوی دیوارکوب های چوبی توسکا را خوش داشت ، و چون سرمست شد با آنان کولو رقصید.

تا دو شنبه پیش که سوار بر اتوبوس عمومی شهر، دستگیر شد و در لحظه ای عکس و تفصیلات وی همه جهان را در بر گرفت. وکیلش رفت که به دستگیریش اعتراض کند اما در آخرین لحظات پیام فرستاد که رها کن. و حالا با همان دخترک رفت تا دادگاه لاهه. بی تردید دل هزاران صرب خون است و می توان دید پیرزن ها که بر ضریح و سقاخانه سنت نیکلا دخیل بسته اند که نجات یابد رادوان شفادهنده .

و چنین است که تمام آن شعرها و هشدارهای تاریخ ادب و تفکر بشری ناشنیده می ماند. هر کس تازه می اید و خشتی تازه بر دیواره ظلم می گذارد، به گمانش ظلم نیست و عین عدل است، از همین رو مانند هیتلر عشق هم می ورزد و وفای به عهد می داند و چنان مهربان است که اوابراون دم آخر به عقد او در می آید و بعد با هم از دنیا می روند. چنین کسی را خیال ظلم کجاست. و همین است که می ترساند.

در همه این سیزده سال هم کارادیچ در دل شهری که مرکز کارش او بود. حتی گفته اند شب ها در پاتوقش، شعرخوانی برپا می کرد و شعرهای خود را هم می خواند. شعرهایی که از این پس بی توجه به این که چه بر سر گوینده اش آید، در خانه هائی دست به دست خواهد شد. همان شعرهای رمانتیکی که در یکی از آن ها گفته است به امید آن که نگاهم کنی، از دریای خون گذر کردم.

کارایچ به ظاهر این شعر را خطاب به نیکلای مقدس، قدیس صرب ها سروده، همان که روزه های هشتم دسامبر و ششم ژانویه برای اوست. همان که حتی تیتو کمونیست کروات هم در اجابت خواست مردم برایش ضریح ساخت و گنبد و بارگاه آورد. اما تیتو این کرد تا بتواند همان جمله معروف را بیان کند "بوسنییائی ها و مسلمانان فدراسیون یوگوسلاوی مانند دانه محبتند که میان صرب ها و کروات ها کاشته شده اند". و کارادیچ این کرد تا نسل بوسنیائی ها را براندازد. تیتو آن گفت تا بتواند چهل تکه صربستان، اسلونی، بوسنی و هرزگوین، کرواسی، مونته نگرو و مقدونیه با هم در درون مرزی نگهدارد. آن ها که تیتو را از نزدیک دیده اند می دانند، از جمله شکارچیان ایرانی که با او همراه می شدند گاهی، که او بی محافظ سوار بر یک جیپ که خود می راند، در سارایوو می رفت.

به مسجد کوچک روستائی نزدیک سارایوو یک چراغ گرما بخش دیدم که متولی اش گفت ژنرال به ما هدیه داده است. در آن منطقه که از زیباترین نقاط اروپاست مردمی در آرامش و راحت و امن می زیستند. می آمدند و به ژنرال سلامی می گفتند تعظیمی می کردند و گاه می افتادند پایش را ببوسند در آن زمان به نظر حاضران می رسید که متملقند و قدرت پرست. اما دو سال بعد از مرگ تیتو که چهل تکه به هم ریخت و قرار در هیچ تکه اش نماند، و چنان سبعیتی از دل اختلافات مذهبی و قومی سر بر آورد که فاجعه کمترین توصیفش بود، معلوم شد که مردم از چه رو تیتو را قدر می دانستند.

به ويژه برای کسی که سی و پنج سال یک نفس قدرت راند، با غرب و شرق جهان هم درگیر شد. در سینه استالین ایستاد چنان که در مقابل آمریکا، از هر دو اردو ناسزا شنید اما جنبش غیرمتعهدها مدیون اوست – در دهه شصت، دهه آرمانخواهی ها رهبران باید قدی بلندتر داشتند تا امثال جورج بوش و گوردون براون و سارکوزی، در آن دهه بود که تیتو و نهرو و نگرومه و ناصر، با تاسیس جنبش غیرمتعهدها نشان دادند که بزرگی تنها سهم کشورهای بزرگ نیست. که جهان مانند امروز از بزرگان خالی نبود.

تیتو که قدرش در نبودش دانسته شد هم در جهان بزرگ بود و هم در درون فدراسیون بزرگ یوگوسلاوی حفظ آرمان کرد، و در عین سلامت هم بود. پارسال زنی در وسط همین شهر بلگراد به سخن آمد و معلوم شد جوانکا آخرین همسر تیتو ، همان که به عنوان همسر تیتو در جهان شناخته می شد، بیست و سه سال بعد از مرگ آن مرد؛ همچنان در طبقه سوم آپارتمانی کهنه در ساختمان بی گرما و بالابر زندگی می کند و همه این سال ها، تا لب به درخواست از کسی نگشوده باشد بافتنی کرده است و همین راوی بافته های او را در بازار فروخته و غذائی برایش فراهم آورده. وقتی این زن به سخن آمده بود که جوانکا به بیماری صعبی دچار شده داشت می مرد.

بیهوده نیست که در تمام استان های یوگوسلاوی که حالا کشوری شده اند برای خود، هنوز کوچه ای و تئاتری یا بنای هر چه کوچکی به نام تیتو هست که این را دیگر قدرتی نگهبان نیست و مردم نام گذاشته اند یعنی به یادش بوده اند در دوران سختی که بعد از او طی کردند، البته صدها مجسمه اش را هم شکسته اند به روزگار آشوب.

پایان کارادیچ و صدام و میلوسویچ و ظالمانی که در این سال ها کارشان به رسوائی کشیده، گرچه اینان تمام ظالمان نیستند، جای شکر دارد. نمی توان انکار کرد که همین اندازه عدالت ورزی، غنیمتی است که از جنگ جهانی دوم به دست آمده مانند خیلی از پیمان ها و عهدها بعد جنگ که از دستاوردهای والای بشری است. تا چراغ عدالت خواهی در دل جهان خاموش نماند و این برای بشری که در همه سوی زمین تاریخش را با ظلم نوشته، با برده داری پایه ریخته، با زور و جنگ مرز کشیده و اگر دل به مذهبی هم سپرده باز از سر قدرت جوئی و مصلحت اندیشی بوده است، غنیمت است. امثال منشور جهانی حقوق بشر، دیوان بین الملی لاهه، سازمان ملل، آژانس بین المللی انرژی اتمی و صدها مانند این بزرگ ترین نشانه ها عقل بشری است.

و این در کار انسانی است که هنوز تعصب می پسندد، و هنوز در بخش عمده ای از زمینش تعصب ورزی حسن است و از صفات پسندیده، حال آن که به قرون و اعصار، بزرگان گفته اند تعصب خامی است و برای فهم درست سخن خود نشان کرده اند که : تا جنینی کار خون آشامی است. یعنی به هر قوم و مرام و مذهب و آئین باش اما خود را چندان به حق مبین که ریختن خون همه دیگران برعهده ات و در وظیفه ات افتد، وگرنه همه این خونخواران – از تیمور و چنگیر تا نمونه های مدرنشان هیتلر و استالین – برای کشتاری که برعهده گرفته اند و برای زجری که به آدمیان داده اند، دلایل قوی داشته اند. گاهی به همین علت ها پرستیده شده اند توسط هم کیشان و هم مرامان خود. گاه به همین دلایل مجسمه شان برپاست و تنها به این دلیل که شکست نخورده اند در کنار میلوسویچ و صدام جا نگرفته اند.

چیست که این دور را از تسلسل می اندازد جز خبر. گستراندن بال خبر و اطلاع ، چنان که جهانیان با هم و همانند هم ببینند تنها وردی است که آن جادو را از نفس می اندازد. تنها آگاهی است که انسان را از جنینی رشد می دهد و چون رشد می دهد، از او موجودی نرم خوتر و متحمل تر می سازد. و وقتی خبر رسید، انگشت آن صرب از روی ماشه بلند می شود. نعره نمی کشد وقت کشتن همسایه . از شادی مست نمی شود وقت تجاوز به دخترانی که گناهشان این است که به مذهبی دیگرند. و این گام بلند به سوی دنیائی است که گرچه هنوز بعید می نماید اما دور تر از دیگر آرزوهای بشری نیست که در همین صد سال جامه عمل پوشیده است.

می شود به امیدش بود. و ما این جائیان و امروزیان، با همه بدی ها که کرده ایم به خود، به زمین و به عدالت، باز سزاوارترین نسل زمینی برای رسیدن به آرزوهای انسانی هستیم . به همان جایگاه که جنگ هفت و دو ملت را ندیده بگیرد، به عذر آن که حقیقت ندیده اند ره افسانه زده اند. و حق است که ما امیدوارترین جانداران تاریخ باشیم با همه رذالت ها و پوچی ها و هیچی ها.

تا قصه تمام کنم، بگویم این کارادیچ دختر زیبا نازک بدن و نازک دلی داشت که در اوج فاجعه انسانی کشتار سارایوو، در حالی که شاگرد دانشگاه بلگراد بود و ادبیات می خواند خود را کشت. و این زمانی بود که صرب ها، پدر او را قهرمان و نیکلای ثالث [ثانی اش میلوسویچ بود] می خواندند. نامه ای که انجلیکا برای رادوان پدر خود نوشته بود هرگز افشا نشد. ولی به باورم هر کس دستی به ادب دارد می تواند در خیال خود آن نامه را بنویسد. چنان که یاینا همین کار را کرده در کتابی به نام بیگانگان صبح . او دختری است که به او بیش از سی بار توسط نیروهای کارادیچ تجاوز شد و آخر سر هم نمی داند که یکی از آن مردان جوان رحم آورد که گلوله را نه در سر بلکه در شانه او شلیک کرد. دو روز غرقه به خون در گودالی میان ده ها جنازه ماند تا به معجزه ای نجات یافت و حالا در منجستر زندگی می کند. یلینا [اسم مستعار] کتاب خود را به دختر کارادیچ هدیه کرده است

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At August 2, 2008 at 3:16 AM , Anonymous Anonymous said...

خوشبخت جنایتکارانی که در اوج قدرت مردند و ذلت خود را ندیدند
صدام و کاراژیچ بدشانس های وادی قدرت بودند

 
At August 2, 2008 at 3:31 AM , Anonymous Anonymous said...

من نه تحسین می کنم که فلان کس بگوید از تملق خوشم نمی آید و نه قصد دارم که لحظه های خوشی را با نوشته شما به سر می برم با کسی قسمت کنم. لابد همه بهتر از من می دانند و بیش تر از من لذت می برند. اما فقط بگویم شادمان هستم که شما مدتی است که نوشتن درباره مسائل کوچک داخل کشور را ترک کرده و باز شده اید همان بهنود ما در آدینه و پیام امروز . همان کس که من سی سال است گزارش های سالش را نگاه داشته ام و متحیرم که چرا خودش این ها را کتاب نمی کند. تا بشود اثری گرانقدرتر از [...] ارادتمند
نادر از تهران

 
At August 2, 2008 at 4:44 AM , Blogger rezabehrang said...

in hame vaght baraye mozooate tekrari?albateh ke in pisheye shomast,intor nist?
be ghole khanandeganetan behtar nist be jaye zange khatar be maghamate dakhele keshvar az khoode ham-mihanaetan ghalam beranid?

 
At August 2, 2008 at 8:06 AM , Anonymous Anonymous said...

آقارضا بهرنگ ممکن است بفرمائید از کجا چنین نمایندگی به دست آورده اند که به نویسنده با سابقه ای سفارش بدهند که چی بنویس و چی ننویس. در ضمن اگر ایشان چنان فارسی نمی دانند که بفهمند این مقاله خطابش رو به کجاست و از اتفاق داخلی ترین مقاله هاست، باید بر خودشان افسوس بخورند. در عین حال یکی از نویسندگان محبوب خودشان را که همان طوری که امر فرموده اند درباره مسائل خود هم میهنان قلم می رانند [کذا] به ما نشانی بدهند که بدانیم خواست این کاربر عزیز چیست و الگویش کجاست. اما به هر حال این همه آقای بهنود سعی می کند در همین مقاله از جمله تا بگوید صد درصدی نباید بود تعصب نباید داشت اما ظاهرا آب در هاون کوبیدن است استاد من. خودتان این طور فکر نمی کنید

 
At August 2, 2008 at 8:09 AM , Anonymous Anonymous said...

خواننده محترم آقای بهرنگ ممکن است به ما نشانی بدهند که کجا مطلبی مشابه این پست درباره کارایچ خوانده اند. تا ما همان مقاله را به دست بگیریم و به آقای بهنود که به ما درس دادند مقاله باید بداعت داشته باشد. سخنی نگفته ، استدلالی تازه و اصولا تازگی نه فقط در کلمه که در معنا.
خیلی ممنون می شوم.
رازینی

 
At August 2, 2008 at 8:35 AM , Anonymous Anonymous said...

استاد عزیز جناب آقای بهنود
ممکنه لطفا عنوان و نام نشر این کتاب را بفرمایید .
با سپاس

 
At August 2, 2008 at 9:17 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود جان درود!

امروزه دیگر از جهان سخن نوشتن و گفتن است که میهن هم به یاد می­آید و نشانه­ها همه جای آسمان همین رنگ است! من به گمان­ام ظلم، کروات و فارس و عرب نمی­شناسد و این بنی آدم اعضای یکدیگرند و در آفرینش ز یک گوهر! پس چگونه می­توان آن سوی جهان را سوای این سو گرفت؟ گرفتم که تفاوت­هایی در ماهیت حکومت­ها هست و این طبیعی­ست!! اما ظلم و تعدی و...که دیگر تفاوت نمی­کند. پس دوستان آن­قدر غم میهن نخورند که ماهیت­هایی این­چنین شباهت دارند. «بهنود» از این رو قلم رقصانده است.

شاد زی

 
At August 2, 2008 at 10:27 AM , Anonymous Anonymous said...

ما از خیر عدل خواهی گذشتیم . ما فقط عمل به وعده های داده شده را خواهانیم . امان از دست دوغهای لیلی که همیشه ماستش کم است ولی آبش خیلی .

 
At August 2, 2008 at 10:34 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام جناب بهنود ..راستش عبرت گرفتن از افعالی است که بهتر است از زبانهای مختلف دنیا حذف شود ..چرا که عملا دیده شده است که این اتفاق نمیافتد یا حد اقل در مواقعیکه ظلمها خیلی بزرگ ودر سطح وسیعی است ..هرگز اتفاق نمیافتد ..شاید چنین باشد که ظالمانی که حد ظلم وستم انها در سطح وسیعی است انچنان که اوردهاند دیگر صلاحیت عبرت گرفتن را از دست میدهند وحسابشان به گونه ای دیگر باید باشد خود پشیمانی وداشتن فرصت ندامت وتوبه کردن صلاحیتی است که یقینا ظالمان بزرگ از ان محرومند ....

 
At August 2, 2008 at 12:21 PM , Anonymous Anonymous said...

be nazar miyad tafavoti hast beyne dictatorhaye sharghi va gharbi.vaghti artesh amrika az foroodgahe baghdad be samte kakhe riyast jomhooriye sadam miraft mardom arezooyi joz piroozishoon nadashtand....vaghti arteshe sorkh be chand sad metriye mahale eghamate hitler nazdik mishod va reiche sevvom dar astaneye foroopashi bood,mardome berlin baraye pishva gerye mikardand.age gofti chera....

 
At August 2, 2008 at 1:07 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام آقای بهنود
وقتی در زمستان 81کتاب گلوله بد است را می خواندم دلم می خواست در مورد خیلی چیزها با شما حرف بزنم
امروز که این فرصت دست داده فقط می توانم بگویم حق با شماست : گلوله بد است خیلی بد

 
At August 2, 2008 at 1:39 PM , Anonymous Anonymous said...

اقایان و خانم های عزیز
وقتی کامنت میگذارید لطفا یک اسم مستعار یک شماره یک علامتی به خودتان بدهید که معلوم شود ما داریم به کی اشاره می کنیم. الان من نمی دانم چی صدای کنم کامنت گذاری را که نوشته سربازهای آمریکائی از فرودگاه بغداد که می رفتند مردم آرزوی پیروزی آن ها را داشتند اما ارتش سرح چنین نبود. باید گفت نه برادر این طور نیست. همین که گفتید نشانه تعصب کورست. چرا گفتم کور . چون پنج سال است عراقی ها بابای خودشان و آمریکائی ها را درآورده اند و زندگی برای آن ها نگذاشته اند تا ثابت کنند که آن ها را دوست ندارند اما باز هم شما می گویید مردم ارزوی پیروزی این هارا داشتند واقعا که زهی به این رو. به این جسارت به این غفلت. امیدوارم که از خواب خوش بیدار شوند برادر آمریکائی . و قبول کنند که نه ارتش آمریکا و نه هیچ ارتش خارجی دیگری در کشوری پذیرفته شده نیستند حتی با کمال جسارت اگر لازم بود کتاب هائی خدمتتان عرض می کنم که نشان می دهد روزهای آخر جنگ جهانی هم مردم برلین استقبال نکردند و آن عکس معروف نشان دهنده واقعیت و تمام واقعیت نیست.

 
At August 2, 2008 at 4:51 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای بیطرف برای اطلاع شما خواستم عرض کنم من هم مانند شما فکر می کنم اما با این تفاوت که من فکر نمی کنم نویسنده آن کامنت بی انصاف بوده است. این اسمش بی انصافی نیست. چیزی است که اگر بنویسم آقای بهنود آن را سه نقطه می کند. اما به هر حال معلوم است که سواد ایشان قد نداده است. و [...]

 
At August 3, 2008 at 8:55 AM , Blogger Mehdi said...

سلام
خیلی ممنون از قلم شیوای شما. من هم با نظر بیشتر خوانندگان موافقم در مورد آرامش و پذیرش آرای دیگران به همراه تایید نوشتار خوب آقای بهنود. و دیگر اینکه اعتقاد دارم راجع به انصاف دیگران نظر دادن کار درستی نیست.

 
At August 3, 2008 at 11:35 AM , Anonymous Anonymous said...

در جشن روز خبرنگار بودم و چه خوشحال شدم که صدای شما را شنیدم. من و دو سه تا از دوستانم دیدم که گریه کردیم. فکر می کنم از همین دور دلمان تنگ شد برای شما. جایتان خالی بود. کاش فقط صدایتان نبود

 
At August 3, 2008 at 7:28 PM , Anonymous Anonymous said...

انگار بین این دیکتاتورهای کوچولوی دوران ما، فقط شاهنشاه خودمون بود که اول صدای انقلاب مردم رو شنید و بعدش، گریه کنان دست خانوم بچه ها رو گرفت و رفت....شایدم از خوش شانسی ما بود وگرنه بقول اون یارو، "قبرستان های ما آبادتر " میشد. مرحمت زیاد

 
At August 4, 2008 at 2:20 AM , Anonymous Anonymous said...

سولژنیتسین هم امروز در ۸۹ سالگی مرد و عجیب نیست که این
پانزده سال در سکوت مطلق خبر و خبرگزاری ها بود ٬ طبق ناله های
بی بی سی و فرانس پرس این جناب کولاک کننده گولاگها !! و کلنگ
زن قهار بساختمان کمونیسم خودش یکپا ملی گرا !! روسی بود که از
گسترش ناتو باطراف روسیه و پاره پاره شدن روسیه سخت در عذاب
وجدان شده بود !؟؟ خب انوقتها که مثل بلبل چه چهه میزد و مطبوعات
غربی انرا بسرتاسر دنیا مخابره میکردند و جایزه نوبل ادبیات را بهش
اهدا میکردند تا هر چه بیشتر شوروی را تبدیل بشوربا !! کند این خالق
ادبیات نوین و ...خبر نداشت داربستش بعد از اتمام بسرعت بگوشه
تاریخ انداخته خواهد شد ٬ تحلیل گر ادبی بی بی سی خیلی موذیگرانه
اشاره کرد که ان قسمت مغز این علیل !! بدرد بخور بود و این قسمت
مغزش که دنبال یکپارچگی شوروی سابق در جلد یک دمکراسی ملی گرایانه
بدرد عمه اش میخورد و بهمین خاطر ایشان را پانزده سال ایزوله کردیم

 
At August 4, 2008 at 2:39 AM , Anonymous Anonymous said...

چرا آمریکا و انگلیس حاظر نشدند صدام را مثل میلوسویچ وکارادیچ
یا دیگران در نوبت تحویل دادگاه هگ بدهند !؟ دادگاه هگ یک دادگاه
بین المللی است نه اروپایی ...نه اینکه کینه و خونخواهی شرقی ها اجازه
نداد که صدام در زندان عمر بسیار کند و بنویسد و ...بلکه حتما اسرار
زیادی را در رابطه با امریکا و انگلیس و جنگهایش علیه ایران و کویت
فاش میکرد که باعث درد سر بین المللی میشد پس سرش را سریع
زیر اب کردند تازه این بد کردار هر چه داشته فقط با زندانبان
امریکائیش !!!در میان گذاشته که غنیمت زیادی برای امریکاست
و انگلیس را نمیدانم که ازین نمد کلاهی ساخته یا نه ... میلوسویچ
و کارادیچ و...هیچ انگیزه ایی برای امریکا نداشت وگرنه انها را تحویل
هگ نمیداد ...سخن اخر اینکه کس یا کسانی که فکر میکنند روزی
شاید لیدرهای بد خاورمیانه یا افریقا هم روانه دادگاه هگ بشوند
اصلا و ابدا در این فکر نباشند که هرگز امریکا و انگلیس اجازه نخواهند
داد اینکه عمر البشیر سودانی مدتی زیر فشار !! دادستانی دادگاه رفت
یک نقشه طرح ریزی شده بود که ثمره اش را داد و تمام شد

 
At August 7, 2008 at 5:05 AM , Anonymous Anonymous said...

نوشته عجیبی بود.
انگار یک کتاب خواندم.
کارکرد این گونه مقالات روشنگری و تحلیل است اما این از آن دست بود که علاوه بر کارکردهای معمول،در عین تلخی مبحث خواننده را متوجه «لذت خواندن و آگاهی» می کرد.

❊ممکن است کتاب نامبرده شده به نام بیگانگان صبح را معرفی نمایید ...

 
At August 7, 2008 at 11:23 PM , Anonymous Anonymous said...

نمیدانم چه شد که جهان اینگونه سرای موجوداتی کوچک و پست شد؟ چه شد که شان انسان اینگونه به زوال رفت و ارزشی باقی نماند.به فرمایش آقای باستانی اریزی : حکم سواد میدهند و به گمانم حکم آرمان و شرف و.... . به کجاخواهیم رسید؟ نظرشماچیست؟

 
At August 11, 2008 at 11:23 AM , Anonymous Anonymous said...

طبق معمول خواندیم و یاد گرفتیم و لذت بردیم

 
At August 11, 2008 at 1:31 PM , Anonymous Anonymous said...

I don’t know when they put rope around his neck what he was thinking of!! May be he was thinking why he didn’t learn rule of the game!! Why he didn’t understand how thin his skin is!! But you know what, he died like a free man and needs nobody’s blessing!!! You know whom I am talking about.

 
At August 16, 2008 at 11:14 AM , Anonymous Anonymous said...

Look how sarcastic is the beginning! Mr Behnoud, there is a very fine line between prejudice and principals. 13 years of prosecuting of this murderer and seeking justice is not prejudice. It is a shame that some political calculations undermining some efforts who seek justice and prosper. Nowadays you look like a politician than an intellectual or even a political activist!!

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home