Monday, August 18, 2008

جنگ سردي در راه نيست

آيا با حمله ارتش روسيه به گرجستان دوران پس از جنگ سرد پايان گرفت، آيا بار ديگر دوراني همچون جنگ سرد ‏آغاز شد. اين سئوالي است که در هفته گذشته بارها در رسانه هاي جهاني مطرح شده و دولتمردان در برابر خبرنگاران ‏ناگزير شدند که به اين سئوال پاسخ دهند. ‏

نکته اساسي بيشتر مقالات رسانه هاي معتبر هشداري است به غرب که انگار در قله قدرت تنها مانده پس ‏از جنگ سرد، که مبادا باز رقيبي بيايد و دنيا را هراس جنگ اتمي ديگر به وحشت اندازد. اين کابوس غربيان است.

اما جنگ سرد، فقط يک مفهوم سياسي تاريخي نيست. براي نسل من – زاده هاي پايان جنگ جهاني دوم و ‏همزادان جنگ سرد – اين اشارات زنده کننده خاطراتي ديگرست، خاطرات دنيائي که همچون فيلم هاي نسل اول سياه و سفيد ‏بود، هر کس از ديد خود، ساکن اردوي خير و دشمن شر. انگار هنوز رنگي نشده بود حيات، از سايه روشن ها مانند ‏امروز پر نبود. دست کم در جهان سوم چنين بود.‏

دو نسل جوانان بعد از جنگ جهاني دوم، اگر خانواده و سنت و عرف موفق نمي شد ترمزشان بزند و اگر با ‏شور ميان حادثات مي افتادند، دو راهي برابرشان بود يا بايد هوادار ديکتاتوري پرولتاريا می شدند با نگاهی به مسکو یا پکن، يا شیفته غرب سرمایه داری و دموکراسي ‏لييرال. جز اين سرنوشتی نداشتند. آنان راه زندگي را به کنايت از بين سطور کتابي، يا وقت تماشاي تئاتري، به اشارت ‏محبوبي، و يا به الگوئي به ارث برده از پيران خانواده انتخاب مي کردند. و گاه به همین اشارات در جوانی در خون می غاتیدند.‏

‎‎جنگ سرد جهانگير‎‎


دو جنگي که جهاني نامگذاري شدند، به راستي همه جهان را در برنگرفتند. بسيار بخش ها از کره زمين در صلح و ‏آرامش ماند. اما جنگ سرد که از خاکستر بمب هاي اتمي هيروشيما و ناکازاکي برآمد، هيچ گوشه اي از زمين را خالي ‏نگذاشت. هيچ عرصه بشري را رها نکرد. فقط سياست نبود. همه عرصه هاي زندگي جولانگاه جنگ سرد بود.

جنگ سرد بود که به روشنفکران فرصت داد تا جاودانه معترض بمانند و بنویسند که روشنفکر یعنی کسی که عليه سلطه برخيزند. برتران راسل فيلسوف و ‏رياضي دان بزرگ قرن از عناوين اشرافي و امتيازات خود گذشت تا بتواند همپاي ولتر و بزرگان افسانه اي تفکر ‏جهاني شود. سارتر فيلسوف غوغائي از خير جايزه نوبل گذشت تا بتواند فريادگر خشمگين جنگ شکر کوبا و جنگ ‏ويت نام باشد. بيانيه ژان پل سارتر در رد جايزه نوبل به تعبير يک نويسنده ايراني مانند نيزه اي به قلب اردوي راست ‏فرو نشست. چنان که چارلي چاپلين و ارسن ولز در قلب جهان سرمايه داري شايسته همه نوع افتخار شدند چون ‏‏"سلطان در نيويورک" و "همشهري کين" ساخته بودند. ورنه "پرده پاره" فيلمي عليه بلوک شرق براي آلفرد هيچکاک ‏فيلمساز بزرگ افتخار نياورد.‏

و پايان جنگ سرد بود که ناراضيان را از لخ والسا تا نلسون ماندلا در کاخ هاي رياست جمهوري جا داد، کاري که ‏در دوران جنگ سرد جز با کودتا و حرکت تانک ممکن نمي شد. و جنگ سرد پايان گرفته بود که برخلاف جهت ‏برتران راسل، آنتوني گيدنز جامعه شناس برجسته و مطرح ترين جامعه شناس جهاني را امکان داد تا جامه لردها به ‏بر کند. جز با رنگين شدن جهان پس از جنگ سرد، و پايان ارمانخواهان، و پايان جنگ ديو و فرشته هيچ يک از اينان ‏رخ دادني نبود. ‏

در دوران جنگ سرد چه آسان لقب تقسيم شد. "جهان آزاد"، لقبي براي کشورهاي با نظام دموکراسي ليبرال و "پرده ‏آهنين" براي کشورهاي عضو اردوگاه شرق. و ما شديم "جهان سوم" يعني جهان اولي هست و جهان دومي هست و ‏همين. و جهان سوم آوردگاه آن دو جهان ديگر بود و جنگ در آن جا خونين. در جهان سوم ادبيات رنگ چپ داشت و ‏فن سالاراني که مناسب براي دولتمردي فرض مي شدند بيش تر از جناح راست بودند. در يک سو نان و آب بود و ‏امکانات دنيا، در اردوي ديگر افتخار بود و زندان و شهادت که چه آسان بخشيده مي شد.‏

اما جنگ سرد که چندان از کرانه هاي سبز مديترانه عبور کرد و به سرزمين هاي خشک آسيا و اروپا رسيد خونين شد ‏از شعر و ترانه گذشت به زندان و دار و جوخه اعدام کشيد. در شيلي هزاران گمشده بر دست خانواده هائي مانده که تا ‏زنده بود پينوشه را راحت نمي گذاشتند. و چنين بود در همه آمريکاي لاتين با حکومت هاي غربگرا و جوانان شيفته چه ‏گوارا. در دیگر سرزمین ها همین.‏

‎‎علي و آلن‎‎‏ ‏

در آخرين سال هاي جنگ سرد در نوشته اي نوجوانان جهان سومي را "علي " فرض کرده بودم و نوجوانان جهان اول ‏را "آلن". ‏

در گزارش بلند "علي و آلن" با اشارتي به زندگي ميليون ها نوجوان جهان سومي نشان داده بودم "علي" ها هر جاي ‏جهان سوم که به دنيا آمده باشند خيلي زود ديو و فرشته خود را مي شناسند و صاحب آرماني مي شوند و با جهان بيني ‏مشخصي در جنگ مي افتند و چه بسا هنوز دوران نوجواني به پايان نبرده با لبخندي بر لب به افتخار شهيدي از جهان ‏مي روند. اما "آلن" ها چند سالي بعد از مرگ علي تازه اولين حرکت اجتماعي خود را – مثلا در شکل انتخابات انجمن ‏دانشجوئي – تجربه مي کنند و سال ها بعد با عضويت در يک حزب، داوطلب سياسي گري مي شوند.‏

بر آن اساس زندگي علي هاي جهان سومي پر از آرمان و خواست، سرشار از هيجان و ستيز مي توانست بود، اما در ‏جهان اول آلن ها با عمرهاي دراز ، درگير تورم و رکود و تلاش براي خريدن خانه اي بزرگ تر و تعطيلات ‏خوش تر. علي ها و آلن ها بر اساس آن نوشته شباهتي به هم نمي بردند در دوران جنگ سرد.‏

وقتي عمر جنگ سرد به پايان نزديک بود، نماد بزرگش ديوار برلين فروريخت. در ميان اشک و ‏حيرت ميليون ها آرمانخواه که از دور و نزديک به تماشا مشغول بودند، ديوار توسط جواناني فروريخت که در برابر ‏ميکروفن هاي تلويزيوني جهان از استقبال کنندگانشان شلوارجين، سيگار مارلبورو و ويدئو مي ‏خواستند. برخلاف تصور ارمانخواهان غربي در کلام ديواريان "آزادي" شنيده نبود.‏

و اين زماني بود که ديگر زدن گيتار به سبک الويس پريسلي در مسکو عقوبت مرگ نداشت بلکه عکس و تصوير ‏جان لنون در همان مسکو در سالگرد تولد جان به ستون هاي خياباني و به ديوار همه سفارتخانه ها چسبانده شده بود.‏

‎‎سهم ايران‎‎

تا آخرين سال هاي جنگ سرد گفته مي شد ايران، آلمان و فنلاند نقاطي هستند که امکان دارد موجب آغاز جنگ جهانی تازه ای شوند، ایران از بقیه زودتر گرفتار شد ماجراي معروف به " ‏غائله اذربايجان" با تاخير استالين در بيرون بردن نيروهايش آغاز شد و تا يک سالي بعد از آن هم ادامه يافت. ‏حاصل ظاهريش ده ها هزار آواره که برخي هنوز در گوشه کنار روسيه و جمهوري هاي مستقل شده از شوروي ‏زندگي رقت باري دارند.‏

هفت سال بعد از آن با ساقط شدن دولت محمد مصدق و کودتاي 28 مرداد تکاني بزرگ در تاريخ ايران رخ داد که ‏هنوز جامعه سياسي ايران از بحث درباره آن فارغ نشده است. انقلاب ايران هم يکي از رويدادهائي است که نوشته اند ‏پيآمدش ترغيب کننده شوروي به حضور نظامي در افغانستان بود، همان حادثه اي که آغاز پايان جنگ سرد لقب گرفته است.

اما جداي از اين تاثير گيري، که حاصل داشتن نفت و قرار گرفتن در همسايگي شوروي [جغرافياي طبيعي و سياسي] ‏بود جامعه شهري ايران از جنگ سرد سودها برد. در آن دوران قلبش بيش تر شبيه به همنسلان اروپائي خود زد، تا مانند ديگر جهان ‏سومي ها. از روشنفکران ايراني که چشم به سارتر و برتران راسل داشتند تا چريک هائي که اگر در جزيره جوانان ‏کوبا تعليم نديده بودند باري همچون گروه هاي مسلح اروپائي و آمريکاي لاتين، جزوه مبارزه مسلحانه نوشتند . بيژن ‏جزني، پويان، حميد اشرف، مصطفي شعاعيان و مسعود احمد زاده در همشکل سازي با چه گوارا و ديگر نامداران ‏آن عرصه چيزي کم نگذاشتند. ‏

در زمينه نظريه پردازي هاي سياسي نيز، مقالات خليل ملکي چپ مستقل و منشعب از حزب توده ، حکايت از شناخت ‏دقيق او از جنگ سرد و موازين آن و بخش نرم بدن تمساح دارد.‏

کنفدراسيون دانشجويان ايران در آمريکا و اروپا، فعال ترين جنش اعتراضي دوران جنگ سرد عليه يک نظام متحد ‏غرب بود که در طول کمتر از بيست سال عمر خود يادگاران بزرگ نهاد. به زمان خود توانست در اروپاي ملتهب دهه ‏شصت جائی و مقامی و سکوئي مخصوص به خود داشته باشد.‏

آخرين تن از شاعران بزرگ ايراني معاصر، سقوط اتحاد جماهير شوروي را در غزلي "شکوه جام جهان بين ‏شکست" توصيف کرده است و اين زبان هزاران آرمانخواه بود که از سوي دشمنان به خيانت متهم بودند و رقيبان با ‏انصاف، آنان را خيالباف خوانده اند. از ديدگاه آرمانخواهان هم هواداران اقتصاد آزاد جز "خونخوار" و "بي درد" ‏لقب نگرفتند. چپ ایرانی حتي روزگاري دکتر مصدق را به دليل تکيه بر نظام پارلماني "لنگر سرمايه داري" دانست و نوشت "مطبخش ‏هميشه داير و اجاقش گرم و مستخدمانش دست به سينه" اند.‏

‎‎سوگواران مرگ جنگ سرد‎‎

آرتور کوستلر متفکر در کتاب خوابگرد ها روايتي دارد که آندره فونتن متفکر و روزنامه نويس فرانسوي آن را در ‏ابتداي فصلي از کتاب خود آورده که به بازي با اتم در جنگ سرد اختصاص دارد. آن جا که مي گويد "هيچ دوراني، ‏هر چقدر منقلب و ملتهب، نه براي انهدامي همگاني مانند دوران ما آماده است و نه براي دستکاري در نظام طبيعت اين ‏همه ابراز دارد. ويژگي بنيائي اين دوران بدان است که رشد ناگهاني و بي مانند قدرت مادي با انقلاب معنوي بي سابقه ‏در هم آميخته."‏

اين انقلاب معنوي بي سابقه، همان است که شصت سالگان امروز در مقايسه اش جهان آغاز قرن بيستم را خالي و پوچ ‏مي بينند. ازهمين است که هنوز دل آرمانخواهان جوان براي دوران جنگ سرد مي تپد. و همين است که با همه خون ها و ‏دارها و انقلاب ها و کودتا ها که داشت دوران جنگ سرد [ و قلب آرماني اش دهه شصت ميلادي] هنوز در روياهاي ‏آدمياني پير زنده است.‏

هيچ گاه بشر مانند دهه شصت پي گير، صلح ، حقوق بشر، حقوق زنان، جلوگيري از انفجار جمعيت و مصرف، طبيعت ‏گرائي و مبارزه با تخريب محيط زيست، مبارزه با گسترش اتم، و مبارزه براي برکندن فقر و گرسنگي فعال نبود.

شادماني جهان پيرامون [جهان سوم سابق] از احتمال بازگشت جنگ سرد شايد از آن روست که قانون اساسي جنگل را ‏می دانند که وقتي کرگدن ها و خرس ها و تمساح ها به هم مي آويزند، آهوان و غزالان دمي فرصت مي گيرند تا نفسي ‏بکشند و آرامش را تجربه کنند.‏

اما هنوز زودست براي آرمانخواهان که سرود استقبال بخوانند براي جنگ سرد که به گفته لنين تاريخ تکرار شدني نیست و اگر باشد بار دوم کمدي است. چنان که رويدادهاي جنگ سرد با وجود وسايل مخابراني و اطلاعاتي امروز، با ‏انتقال سريع اطلاعات که ابراز آن دم به دم در دسترس مردمان بيشتري قرار مي گيرد، ديگر آن نخواهد بود. چنان که ‏پوتين هم با همه هيبتي که می گیرد و کارتونيست هاي غربي هم همان را می پسندند ، با همه زحمت عکاسي کشید که از وي برهنه با ‏لباس کماندوئي در حالي ماهي گيري تصویری قدرتمند بسازد باز هم نه استالين است و نه حتی برژنف .

اين را که جنگ سرد بازگشتنی نیست فيدل کاسترو، آخرين بازمانده قهرمانان جنگ سرد، خوب مي داند که در مقدمه ‏يکي از نامه هايش به خروشچف نوشته است که دانستم اين دوران تنها دوران برشته کردن کوچک هاست تا بهتر بلعيده ‏شوند.‏

يکي از دلايل آن که جنگ سرد بازگشتني نيست، همين که نامداران عرصه سياست، بزرگاني که صندلي هاي صدارت ‏از آنان بها مي گرفت و قدر مي پذيرفت، لنين، استالين، هيتلر، چرچيل، موسوليني، ادنائر، دوگل، مارشال پتن، ‏چمبرلين، نهرو، نکرومه، تيتو، برانت، پالمه دیگر نیستند. آنانی که جز آن که بزرگ بودند تسلطشان بر معنا و کلام چنان بود که هر چه گفته و نوشته اند فشرده ‏تجربه تمدن امروز بشري است. چه شاهبت دارند کوتاله هاي عصر خاکستري به بزرگان جنگ سرد. جنگی که اگر هم بازگردد، به گونه ای دیگر و در ‏مفهومي ديگرست. ‏

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At August 18, 2008 at 6:41 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام تولد مبارک خوب بود به مناسبت تولدتان چیزی می نوشتید.

 
At August 19, 2008 at 12:50 AM , Anonymous Anonymous said...

Happy BirthDay.

 
At August 19, 2008 at 1:02 AM , Anonymous Anonymous said...

فرمودیدـ
دو نسل جوانان بعد از جنگ جهاني

دوم، اگر خانواده و سنت و عرف موفق نمي شد ترمزشان بزند و اگر با ‏شور ميان حادثات مي افتادند، دو راهي برابرشان بود يا بايد هوادار ديکتاتوري پرولتاريا می شدند با نگاهی به مسکو یا پکن، يا شیفته غرب سرمایه داری و دموکراسي ‏لييرال. جز اين سرنوشتی نداشتند. آنان راه زندگي را به کنايت از بين سطور کتابي، يا وقت تماشاي تئاتري، به اشارت ‏محبوبي، و يا به الگوئي به ارث برده از پيران خانواده انتخاب مي کردند. و گاه به همین اشارات در جوانی در خون می غاتیدند.‏

آیا سرغ دارید که در ایران ما
کسی که شیفته غرب سرمایه داری و دموکراسي ‏لييرال
بود هم درخون غلطید؟ نه این از انصاف دور ست ـ فرامرز شکوری

 
At August 19, 2008 at 1:29 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام
با تشكر از تحليل خوبتان
گر چه تلقي نشانه بودن براي بازگشت دوران جنگ سرد از وقايعي چون جنگ در گرجستان قابل قبول نيست اما اگر آن را اميدي براي گذار از نظم نوين جهاني و دوران تك قطبي بدانيم چطور؟ اين اميد براي خيلي ها در دنياي اسلام با اين وقايع آبياري مي شود و چه بسا باعث شجاع تر شدن برخي ها مي گردد. ناگفته پيداست كه قند در دل سران ايران آب مي شود كه با اين درگيري ها شايد اجماع شكل گرفته عليه برنامه هسته اي ايران دچار گسست شود.

 
At August 19, 2008 at 1:34 AM , Anonymous Anonymous said...

چقدر جالب!خيلي دوس ت دارم كه شما يكبار حركات و جنبش هاي چپ در ايران رو از پهلوي دوم تا بعد از انقلاب نقد كنيد و به قلم بياوريد.خيلي هم در كتاب هايتان گشتم جسته گريخته مطالب زيادي پيدا كردم اما يك جا و متصل چيزي پيدا نكردم.اميدوارم يكروز چيزي از اين جنبش ها و تاثيرات آنها برايمان بنويسيد.
در ضمن تولدتون هم مبارك.
اگرهم كسي مطلبي از بهنود دارد در مورد چپ در ايران آدرسش را به من هم لطف كند.

 
At August 19, 2008 at 2:09 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود ٬ هر که بومش بیش برفش بیشتر ....روسیه اگر چه متلاشی شد اما
بازمانده اش هنوز برای غربی ها خوفناکست بقول پیر ها فیل مرده و زنده اش
صد تومان ٬ اما آمریکا و پدر خوانده اش انگلیس غیر از فرانسه اخته شده و دو
غول صنعتی ژاپن و آلمان هنوز اسیر ! بعد از باخت جنگ دوم سیلی از نوچه های
ریز و درشت هم دارد که دنیای بعد از فروپاشی شوروی را بدجوری یکطرفه از ان
خود کرده اند و هیچ مجالی بهیچ کشور دیگری نمیدهند اگر خواستند بافغانستان و
عراق حمله کنند بلا مانع و سریع اگر خواستند یوگوسلاوی را لت و پار کنند بدون
درنگ و اگر کوزو باید مستقل شود بدون رای سازمان ملل و .....خیلی ها قبول
کرده و میکنند مثال خزبلات قذافی !‌و مقام مصری که ایران راه صدام را نرود!؟
واینکه مثل انها در مقابل غربی ها زانو بزند ....روسیه در چنین وضعیتی ریسک
بزرگی کرده و فعلا این مطبوعات غربی هستند که دارند روسیه را روسیاه !!! میکنند
و باید منتظر شد غربی ها برای اینده اشان چقدر توان فشار اوردن بروسیه را دارند

 
At August 19, 2008 at 3:02 AM , Anonymous Anonymous said...

یک بار یادم هست سر کلاس گفتید بشر به ذات با نسبیت اشکال دارد عکسی هر چقدر در ابهام و محو جلو افراد بگذاری آن را شفاف می بینند و درباره اش قضاوت شفاف می کنند. خلاصه صد در صدی.
نمونه اش همین کامنت جناب شکوری . شما در همین مقاله نوشته اید " در يک سو نان و آب بود و ‏امکانات دنيا، در اردوي ديگر افتخار بود و زندان و شهادت که چه آسان بخشيده مي شد.‏" اما ایشان باز می نویسند زهی بی انصافی. راستی هم زهی بی انصافی.
با عرض معذرت از آقای شکوری

 
At August 19, 2008 at 3:05 AM , Anonymous Anonymous said...

تعجب کردم از کامنت آقای شکوری که ارادت ندارم خدمتشان اما پیداست اهل درد هستند. طعم نوشته آقای بهنود همدردی به چپ جنگ سردست و نوشته اند که راست آب و نان برد و چپ افتخار و شهادت. در قصه علی و آلن هم که اگر اشتباه نکنم در کتاب حروف آقای بهنود خوانده ایم همه جا پیداست که دلشان با علی است که عمر کوتاه می کند اما پر و پیمان. اما چطور آقای شکوری متوجه این ها نشده نسبت به بی انصافی داده اند. عجب است.

 
At August 19, 2008 at 4:54 AM , Blogger mojtaba said...

سلام
آقا بهنود خوبی خوشی؟
مثه اینکه هفته نامه اکونومیست جدیدا پیشنهاد داده که به واسطه این غالدر بازیه روسیه و جنگ با گرجستان این کشور از گروه8 هشت خارج شود و در این رابطه رایس و بوش هم از این پیشنهاد استقبال کردند و اینکه آیا اروپایی ها موافق باشند یا نه خدا داند. گرچه خانم مرکل و سارکوزی به روسیه گفتند زودتر نیروهاتو بکش عقب.
به نظرم روسیه در جایگاهی هم نیست که بخواهد امریکا را تهدید کند زیرا هنوز محتاج امریکاست تا به تجارت جهانی راه یابد
راستی اینم یه لینک از نطق دکتر مصدق که در هفته نامه جنبش سال 57 چاپ شده بود
http://gbpic.blogspot.com/2008/08/dr-mosadegh.html

 
At August 19, 2008 at 9:44 AM , Anonymous Anonymous said...

درود بهنود جان!

من یکی می‌خواهم هم‌چنان از جرگه‌ی همان "علی"ها باشم

شاد زی

 
At August 19, 2008 at 10:18 AM , Anonymous Anonymous said...

آقا ما می خواهیم کلیدمان گم شود. می خواهیم از علی بودن استعفا بدهیم و آلن شویم ممکن است راهنمائی بفرمائید شما که جهاندیده هستید. آقای بهنود گرامی و دوست داشتنی اگر سخنم طعنه آمیز می نماید ببخشید هیچ مشکلی با شما ندارم از قضا شما تنها کسی هستید که به هم وطنیش افتخار می کنم الن هم بشوم دوست دارم آلن شما باشم ، اما واقعا من و بیست نفر از دوستانم واقعا واقعا خسته شده ایم از این همه فساد و سردرگمی و دروغ . تا سه ما قبل بر اساس قسمی که با هم خورده بودیم ما بیست و یک ساله ها هیچ خلافی نکرده بودیم هیچ. اما تا به حال سه نفرمان کراکی شده اند. من گاهی سیگار می کشم و خبر دارم که یکی مان تریاکی شده است چه باید کرد قبل از کاملا تباه شدن چه باید کرد

 
At August 19, 2008 at 1:47 PM , Anonymous Anonymous said...

من هم تولدتان را تبریک می گویم.اتفاقا همین دیشب با همسرم ازشما می گفتم .ازنقدهای مودبانه ی تحلیل های روشنگرانه و برنامه تیتراول که اززمان کودکی به یاد دارم.آقای بهنود شما اززمان گذشته اید نه ...

 
At August 19, 2008 at 3:34 PM , Anonymous Anonymous said...

Some people never classify youngsters to only Ali and Alan, and there are many people who never call Hitler a grate man, no matter how genius he was or how big impact on millions of people’s lives he had. But whatever political opinion you have, reading what you write is always enjoyable, today is your day, very happy birthday baby boomer.

 
At August 20, 2008 at 2:09 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام استاد گرانقدر آقای بهنود عزیز.صمیمانه روز تولدت شما رو البته با اندکی تاخیر تبریک می گم. امیدوارم شما که جزو نسل گذشته ما هستید و چراغ راه آینده ما روزی رو ببینید که قلم آزادانه بر صفحه ی سفید کاغذ می چرخد و ما هم در کنار شما این رو حس کنیم.
شاد و موفق باشید

 
At August 20, 2008 at 2:46 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای کابلی من از نویسنده ی محترم این پست سئوالی مشخص نموده ام که ایشان می توانند پاسخ بدهند یا ندهند.جنابعالی نکته دیگری را برداشته اید که ربطی به سئوال بنده ندارد و خیلی مطمئن جای آقای بهنود جواب مرا میدهید
ایا این صحیح ست ؟
فرامرز شکوری

 
At August 20, 2008 at 3:26 AM , Anonymous Anonymous said...

علی و آلن توفیرشان زیاد است از هر نظر که نگاه کنید غیر
انسان بودن ایندو دیگه هیچ چیزشان بهم شبیه نیست این توفیر
مال این قرن و ان قرن نیست بلکه از دوره غار نشینی انها آغاز بوده
و هست و خواهد بود و حتی ادیان تاریخی هم اثری نداشته وگرنه

کاتولیک مسیحی ایتالیایی و اسپانیایی با فیلی پینی ومکزیکی اصلا
شباهت فرهنگی اجتماعی ندارند چه برسد به پروتستان آلمانی با
پروتستان اتیوپیایی افریقا !! حالا یک جمع کوچکی از جماعت ایرانی بخصوص این بیست
جوان که علی اش !! مستاصل مانده از بهنود عزیز تقاضا
دارند که آلن بشوند تا برنده تاریخ باشند !؟ قدیمیها نوشتند
بابا گندم از گندم بروید جو ز جو ...مستاصل عزیز اگر فرصتی
شد و خودت را از فرق سر تا تک پایت اروپایی یا امریکایی کردی
و حتی موهایت را طلایی و مردمک چشمت را پولک آبی زدی و مثل
مایکل جکسون پوست گندمگومت را مثل شیر سفید کردی باز در
میان انها احساس تنهایی خواهی کرد چرا !؟ چون ژنهای بدنت و
دی ا ان شما بکلی با انها فرق دارد و سر بزنگاه انرا نشان میدهد
یک مطالعه کوتاه بالمانی و ایتالیایی های مسلمان !! شده بکن و ببین
انها با مسلمانان شرقی چه تفاوت فاحشی دارند و آنوقت غربی شدن خودت را یا آلن شدنت
را فراموش خواهی کرد ... برقرار باشید

 
At August 20, 2008 at 3:29 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب شکوری در همان میل هم از شما معذرت خواهی کردم اگر لازم است دوباره هم عذر میخواهم بابت این جسارت اما همان طور که اشاره فرموده اید چون عادت استاد ما نیست که جواب به کامنت ها بدهد من به یاد آوردم که در همان مقاله آقای بهنود نظر شما را تائید کرده بودند. فقط قصدم همین بود قصد اسائه ادب و یا جسارت سخن گفتن به جای آقای بهنود را نداشتم
ارادتمند
کابلی

 
At August 20, 2008 at 9:41 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام استاد من جناب بهنود

امروز روز تولد شماست . خواستم بنویسم تولدتان مبارک ،اما دیدم این حرف من نیست .
ساده بگویم : \" روز تولد تان بر من مبارک باد !\" . زندگی من (نیما) بدون مسعود بهنود چیزی کم داشت .
از سالها پیش از آنکه نامتان را بشنوم و آثارتان را بخوانم ،پا به زندگی ام گذاشته بودید و این را با
تمام وجودم می گویم . مگر نه آنکه \" چون ملکان عزم شد آمد کنند نقل بنه پیشتر از خود کنند \" ؟!
آری، آن صبح امید چندی معتکف پرده غیب بود تا به شما رسیدم و بانگ \" برون آی که کار شب تار
آخر شد \" سر دادم و اینک اینجایم ...

نیما جوادپور هستم استاد . چندی قبل با غزلی در هوای \"کلید گم شده \" سخن آغاز کردم و اینک در
روزی که بر من مبارک است!شعری با عنوان \"از افلاطون تا محمد \" هدیه من است به شما .(که در
وبلاگم هست ) و مقاله ای با عنوان \"اکبر آقا بنا \" در وبلاگ مقالاتم گذاشته ام که نامی از شما در آن رفته است و نوشته ام آنچه را که بدان باور داشته ام . نشانی هر دو وبلاگ را برایتان می نویسم و با تمام
وجودم امیدوارم رغبت و فرصت خواندن نوشته ها و اشعارم را داشته باشید و بی صبرانه در انتظار
نظراتتان خواهم ماند تا برایم بگویید که شایستگی شاگردی شما را دارم یا ... .
به گمانم بیش از این حاجت به بیان شوق نیست چراکه توان شناخت آنچه را که باید ،از سوز سخن.
در انتظار راهنماییهای شما هستم .

www.bibatoboudan.blogfa.com

www.babitoboudan.blogfa.com

babitoboudan@yahoo.com

 
At August 20, 2008 at 4:23 PM , Anonymous Anonymous said...

فرید زکریا اخیرا کتابی نوشته با عنوان"جهان مابعد امریکایی" و توی این کتاب اشاره می کنه به این موضوع که دوران مابعدجنگ سرد (دوران امریکایی) در حال تمام شدن است اما قرار نیست که با تمام شدن این دوران دوباره جنگ سردی شروع بشه. چیزی که قراره شروع بشه "ظهور قدرتهای پیرامونی" است مثل چین، هند و روسیه. زکریا اخیرا همچنین گفتگویی انجام داده با ناتان گاردلز در نشریه ان پی کیو که در این مصاحبه می گوید: مثال روسیه نشون می ده که جهان آینده از آن پوتین های تاریخ است نه از آن هاول های تاریخ

من با شما موافقم که جنگ سرد بازگشتنی نیست اما خواستم ارجاع بدم به نویسنده هایی که معتقدن دوران غرب هم تموم شده. نویسنده های دیگری هم این حرف رو می زنن مثل کیشور محبوبانی

بخش مربوط به تاریخ روشنفکری در ایران خیلی به من چسبید و امیدوارم بسط پیدا کنه و مثل همیشه رقص قلم هم دوست داشتنی است

لینک مصاحبه زکریا اینجاست. اگر فرصت کردید نگاه کنید
http://www.digitalnpq.org/archive/2008_summer/02_zakaria.html

ضمنا اینجا فهمیدم که جشن تولدی هم در کار بوده: تبریک می گم

 
At August 21, 2008 at 11:50 AM , Anonymous Anonymous said...

دو روز پیش دو کامنت گذاشتم. محتوایی نداشت که جای حذف داشته باشد. بنابر این به گمانم ارسال نشده و دوباره می فرستم:

ما حالا در ایران بین آلن و علی سرگردانیم. گاهی این، گاهی آن، گاهی هم هردو. خود را آلن تعریف می کنیم ولی در توقعات و تصمیمات علی گونه ایم. دوره سیاه و سفید در جهان به پایان رسیده. اما این جا، ما فیلم را رنگی هم که باشد سیاه و سفید می بینیم. انگار ایراد از چشم ها باشد. فکر می کنم مفهوم در حال توسعه همین است. نه؟

 
At August 21, 2008 at 11:58 AM , Anonymous Anonymous said...

زادروزتان هم گرامی باد استادم. چه خوب که هستید و قلمتان هست... کاش باشید همیشه. گذر سال ها به هراسم می افکند. تا به حال دیده بودید کسی به این اندازه بد تولد دیگری را تبریک گوید؟

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home