Tuesday, September 28, 2010

روزنامه نگاران و جنگ



این نوشته ای است که برای صفحات سی امین سال آغاز جنگ در بی بی سی فارسی نوشته ام

بعد از ظهر سی و یک شهریور ۱۳۵۹ روزی که جنگ شروع شد، انگار که وظیفه داشتم و انگار که روزنامه یا رادیو و تلویزیونی بود برای انتشار دیده ها و نوشته هایم، خود را به خیابان انقلاب رساندم، مردم هراسان را دیدم که رفته بودند تا بچه هایشان را برای فردا و آغاز سال تحصیلی آماده کنند، دفتر و کتاب زیر بغل، ناگهان با صدای گلوله رو به رو شده بودند و با هرج و مرج همراه. نا بخود کتابچه ای در دست از آنها می پرسیدم. سئوالاتی شبیه به اینکه اگر این جنگ ادامه یابد چه می کنید و می نوشتم.

همان شب، شروع کردم به جمع آوردن یادداشت های روز و تازه یادم آمد جايی ندارم برای انتشار گزارش هایم. این داغ تا آخرین روزهای جنگ بر دل روزنامه نگاران حرفه ای زمان باقی بود.

کجا بودند روزنامه ها
بعد از انقلاب، هیچ یک از روزنامه نگارانی که زودتر، و خیلی محکم تر و با ثبات تر از سایر صنوف برای به دست آوردن آزادی و رها شدن از سانسور برخاستند و در دو اعتصاب گسترده دولت را مجبور به عقب نشینی کردند، دلیلی نمی دیدند که به فکر مهاجرت یا تغییر شغل خود باشند.

گمان ها این بود که بهار آزادی، تازه وقت روزنامه نگاری بدون سانسور و بدون نظارت ساواک خواهد بود. اما خیلی زود آشکار شد که شاخه مذهبی انقلاب که به قدرت رسید، با همه شعارهای آزادی خواهانه، تحمل آزادی بیان منقدان را ندارد.

درگیری حکومت نوپا با آزادی بیان که با اعلامیه "من آیندگان نمی خوانم" توسط آیت الله خمینی آغاز شد، با مقاومت کارکنان آیندگان به عقب نشینی بیت رهبر انقلاب انجامید، اما به حکومتگران نشان داد برای شکستن قلم و بستن زبان باید راه دیگری بروند تندتر از صدور اعلامیه.

زودتر از آنکه تصور می رفت، سه چهار ماه بعد از پیروزی انقلاب، قهرها عیان شد. حمله به دفتر روزنامه ها و مجلات خیلی زود موضوع گزارش هايی شد که از ایران به رسانه های جهانی راه می یافت، و خیلی زود موجب شد که خبرنگاران معتبر نشریات با نفوذ هم از کشور اخراج شوند و اینها همگی کسانی بودند که در میان سران انقلاب دوستان و آشنایانی داشتند، و در دوران مبارزه با هم در ارتباط، و در شادی پیروزی انقلاب سهیم.

حمله به دفتر روزنامه آیندگان و دستگیری شورای دبیرانش، همزمان با تعطیل همه نشریات دارای تیراژ، چند ماهی پیش از آن بود که فروشندگان روزنامه های ارگان یا هوادار احزاب یا گروه های سیاسی هدف ضربه ها و دستگیری ها شوند.

چنین بود که روزنامه نگاران که محل کارشان تعطیل یا روزنامه و مجله شان توقیف شده بود، کم کمک یا بار سفر بستند و به خیل مهاجران پیوستند و یا به کاری دیگر مشغول شدند. کمتری از آنان در بامداد، یا در روزنامه هايی که از دل آیندگان و کیهان و اطلاعات به در آمده بود، کار می کردند. اگر هم بودند زیر فشار نگاه های پر از شک و ظن کار می کردند.

وقتی که جنگ شد
جنگ چند ماهی بعد از آن آغاز شد که گروهی از نشریات بسته شدند، سه روزنامه مهم به تصرف مذهبیون در آمدند و جوانانی در هیئت های تحریریه مشغول به کار شدند که جز شور انقلابی گری هنری و دانشی نداشتند. فقط جنگ می توانست این جوانان را، بدون معلم و علم و بر اساس شیوه خطا و آزمایش، در صحنه های واقعی، کار آزموده کند. چنین بود که وقتی جنگ شروع شد روزنامه نگارانی که کار را می دانستند در حسرت حضور در صحنه ای چنین خبرساز ماندند.

نیروهای داوطلب و جوانان پرشور خوزستانی که اولین کسان بودند که با تن خود، و کمترین تجربه و امکانات، در برابر نظامیان آماده و مجهز عراق ایستادگی کردند، نه فقط از پشتیبانی حکومت و ارتشی منسجم محروم بودند بلکه میدان تبلیغات و اطلاع رسانی را هم به حریف وانهادند و در نتيجه از پشتیبانی افکارعمومی جهانی هم محروم ماندند.

روزنامه نگاران حرفه ای اگر هم (مانند صاحب این قلم) جرات می کردند و آشنايی می یافتند و کارت ترددی به دست می آوردند، در اولین گام ها توصیه می شنیدند که بهتر است به عقب برگردند. چون به گفته یکی از فرماندهان که هنوز زنده و بیدارست "معلوم نیست در جايی که دیگر قانون نیست و کلاشینکوف و یوزی حکومت می کند، حوصله ای برای شنیدن دفاعیه ای وجود داشته باشد."

در فضای سوء ظن انقلابی که در ابتدای کار توسط چریک های چپ گرا هم دامن زده می شد، جوانان حزب اللهی که همان روزها به دفاتر نشریات حمله برده بودند حاضر نبودند به "وابستگان رژیم سلطنت"، "تبلیغ گران سرمایه داری و استکبار"، "طاغوتی ها" و "حقوق بگیران دربار" اطمینان کنند و آنان را به جبهه های جنگ راه بدهند. چنان که ارتشی ها و فرماندهان سابق هم از دید آنها بیگانه می نمودند.

انقلابیون جوان به خبرنگاران کهنه کار خودی اطمینان نداشتند و به خبرنگاران بین المللی که هم پشت در سفارتخانه ها صف کشیده و اصرار داشتند خود را به جبهه جنگی چنان بزرگ برسانند، روادید و مجوز نمی دادند. و این همان سال هاست که برای نخستین بار در تاریخ، کل جمعیت کشور ممنوع الخروج شده بودند مگر اینکه برائت خود را ثابت کنند.

غفلتی که زیان رساند
سال ها بعد احمد بورقانی، که در دهه شصت در خبرگزاری و سازمان تبلیغات جنگ بود و در سال ۶۳ از او برای رفتن به جبهه و تهیه گزارش کمک خواسته بودم و امکان پذیر نشده بود، پذیرفت که ایران چه اندازه از این بدگمانی آسیب دید.

بعد از پایان جنگ آشکار شد عراقی ها با دعوت و پذیرايی از خبرنگاران و نمایندگان رسانه های بین المللی تا چه اندازه در جلب نظر افکارعمومی جهان موفق بودند، و از همین طریق بود که توانستند نقش و سهم شان را به عنوان آغازگر جنگ، از دید افکارعمومی جهان پنهان نگاه دارند و بلکه ایرانیان را جنگ طلب و عامل آتش افروزی در منطقه جا بیندازند.

پنج سالی از شروع جنگ گذشته بود، دیگر می شد گفت از روزنامه نگاران پیش از انقلاب کمتر کسی در کار خود مانده بود، اکثریت صاحب نامان به مهاجرت تن دادند و تازه در این زمان کم کم در مجلات تخصصی فضايی برای روزنامه نگاری نسل قدیم گشوده شد. آدینه، فیلم، صنعت حمل و نقل و معدود نشريات ديگری مانند آنها کوشیدند تا اندازه ممکن فضای جنگ را انعکاس دهند.

در شماره اول اردیبهشت سال ۱۳۶۷ مجله آدینه (به مدیریت غلامحسین ذاکری و سردبیری سیروس علی نژاد) برای اولین بار گزارشی در باره موشک هست به بهانه موشک باران های تهران. روی جلد را ابراهیم حقیقی کشید و صاحب این قلم که هنوز به نام مستعار می نوشت. آنجا تصویری از شهر ارائه داد.

"من مانده ام. من مانده ام در شهری که از آسمانش فتنه می بارد. فتنه ای که تو را با خود تنها نمی گذارد. نمی گذارد صدای دلخواسته بشنوی صدايی از کوچه می آید "آژیره" و نگاهت سریده می شود به پنجره ای که ضربدری در میان شیشه آن زده اند. از درون که می نگری گويی تو ضربدری بر هر چه هست زده ای. خیالت که پرواز کند از بیرون، دنیا ضربدری بر تو زده است. صدا آمد و رفت. تلفن زنگ زد، یکی پرسید "هستی. نزدیک شما نبود" و از میان جملاتی که رد و بدل می شود این یکی می ماند و خنده می سازد "درست مثل آب گرم کنی بود که افقی حرکت می کرد و گداخته بود".

یک تجربه
همان روزها یک تجربه دیگر. در مجله صنعت حمل و نقل [به سردبیری عمید نائینی] گزارشی تدارک دیده شده بود از کشتی هايی که با افتادن موشکی بر سرشان تا اصابت توپی بر پیکرشان به ته آب می رفتند. زمان جنگ نفتکش ها بود. فهرستی از کشتی های غرق شده در همان شش ماه با نام و نشان در مجله آمد. هنوز همه جا توزیع نشده، ناگهان گروهی سرباز و پاسدار محل را محاصره کردند.

اتهام افشای اسرار محرمانه جنگ بدترین نسبتی بود که در آن زمان کشاکش جنگ، خستگی مردم، هزار هزار حجله، عزاداران و معلولان و بی خانمانان، می توانست نثار کسانی شود. که شد. بخت آن بود که گذشت پنج سال از جنگ، تجربه آورده بود. پس زمانی که جزوه "لویدز لیست" نشان داده شد و تلکس یکی از شرکت های حمل و نقل بین المللی به عنوان سند ارائه شد که نشان می داد اینها اطلاعات پنهانی نیست و همان لحظات در مراکز بیمه و اقتصادی اروپا همه جا هست. شرکت های بیمه زودتر از همه باخبر می شوند که کدام کشتی با کدام پرچم، با چقدر بار، در کدام نقطه و با چه ارزشی به تیر و موشک گرفتار آمده است.

به جز محمد خاتمی، وزیر ارشاد وقت که رییس ستاد تبلغات جنگ بود، حضور علی شمخانی فرمانده نیروی دریايی سپاه، کمال خرازی رییس خبرگزاری و ستاد خبری جنگ، و علی یونسی که به قاعده اگر سوء ظن ادامه می یافت باید متهمان زیر نظر وی تحقیق می شدند [هر سه بعدها وزیر دولت اصلاحات] کارگر افتاد. و این زمانی بود که تازه گروه هايی مانند روایت فتح راحت دوربین ها را می بردند و پا به پای رزمندگان می جنگیدند.

غیبت روزنامه نگاران حرفه ای در سال های نخست جنگ هشت ساله در جبهه ها، بدترین اثری که داشت این بود که جنگ از جبهه ایرانیان چنان ثبت نشده است که باید. از حماسه ها و قصه های ماه ها و سال های نخست فیلم و عکس هم فراوان نیست. و چه عجب اگر کسی مانند ابراهیم حاتمی کیا که توانسته بهترین آثار سینمای جنگ را تولید کنند همان است که در سنگرها بود، در صحنه واقعی خون و آتش. حتی مسعود ده نمکی که توانست بعد از بیست سال، فیلم کمدی جنگی بسازد از همان شاهدان است که در زمان خود دوربین به کول نداشت.

و بر این کمی و کاستی اضافه کنید اینکه با همه حمایت ها و خواست ها هنوز ادبیات جنگ چنان پربار نیست، هنوز رمان بزرگ جنگ نوشته نیامده است، و حکایتی مانند دا که صد چاپ به فروش رفته نه قصه که گزارش است از برشی از ماجرا.

این تنها مرتضی آوینی و کاوه گلستان نبودند که سال ها بعد از پایان جنگ هشت ساله ایران و عراق جان خود را وقتی باختند که در جست و جوی آثار جنگ، با دوربین هایشان روی مین هايی رفتند که در زمانی سخاوتمندانه کاشته شده بودند، و نقشه شان هم در تب و تاب جنگ گم شده بود.

از دومین سال جنگ که اطلاع رسانی و نبرد در پشت جبهه هم اهمیت خود را نشان داد، از همان زمان که ده ها تن داوطلب شدند تا خبرنگاری یا عکاسی کنند یا با دوربین های سنگین فیلم بگیرند و با رزمندگان و اسیران و زخم دیدگان مصاحبه کنند، نسل جوانی از روزنامه نگاران متولد شدند. چه بسیار از اینان که هنوز درگیر درد و رنج های عوارض بمب های شیمیايی و خردل هستند. در میان اسیران کم نبودند و هم در میان معلولان.

و بر اینها اضافه کنید ده ها تن را که جان باختند بی آنکه فرصت کرده باشند که خود را بنویسند و یا برای نسل های آینده صحنه های جنگی را ترسیم کنند که بعد سی سال فرماندهانش، اینک که دهان باز کرده اند آشکار شده است که بر سر هیچ چیز جز عشق به خانه و زادگاه خود، همصدا نبوده اند.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At September 28, 2010 at 3:13 PM , Anonymous مهیار بروکسل said...

ممنون مثل همیشه پرنکته . اطلاعات مهمی است این ها .

 
At September 28, 2010 at 8:12 PM , Anonymous Anonymous said...

بی تدبیری و ندانم کاری صدرنشینان تمامی ندارد به این ملک . سلحشورانی که جان بر کف نهادند و در شبهای بوی باروت با کلاشینکوف همآغوش شدند هیچ چیز جز عشقی وصف ناپذیر به وطن و مردم خویش نداشتند .

 
At September 28, 2010 at 11:15 PM , Anonymous Anonymous said...

روح الله خمینی به نخواندن "آیندگان" میبالید و محمود احمدی نژاد اخیر به نخواندن "کیهان" و "شرق". ظاهر روزنامه ها (و احیانا کتابهایی) که خوانده نمیشوند بهتر از آنهایی که خوانده شده اند، روشنگر ضمیرخواننده اند.

 
At September 29, 2010 at 8:56 AM , Anonymous Anonymous said...

Mr. Behnoud,
It is unfortunate that there is few footage of War from Iranian perspective in the first and maybe the rest of the war-years.
I wish you could do start a campaign to gather all of the footage available and make a documentary which is worthable of the Iranian epic of our times.
The future generation must not forget what we endured.

I wish you and all of my country-man and woman prosperity and wellness.

with friendly regards;
Kamran

 
At September 29, 2010 at 11:42 PM , Anonymous Anonymous said...

جناب آقاي بهنود ، من مدت هاست مطالبتان را مي خوانم ولي نظري نمي نويسم آن قديم ها كه مطلب مي گذاشتم ديدم گاهي كه به مذاقتان خوش نمي آيد با آن همه ادعا مطلب را سانسور مي كنيد و مطلبي را كه بانزاكت تمام نوشته شده بود سانسورمي كرديد .
بگذريم . شما داريد از جوان بودن برخي مراجعين به سايت خودتان و ناآگاهي آنها سوء استفاده مي كنيد و تاريخ را تحريف مي كنيد . اولا بهترازهركس مي دانيد كه جنگ به ملت ايران تحميل شد تا معادلات جهاني همچنان به نفع آمريكا كه قدرتش درمنطقه متزلزل شده بود دست نخورده باقي بماند . درآن هياهوي جنگ حتما به خاطر داريد كه گروه ها و احزاب همچنان فعال بودند و فضا را به سمت هرج و مرج پيش مي بردند . كساني مثل رجوي كه نقشش آنها اين روزها به خوبي روشن شده و همچنين بعضي ازچپ هاي جديد و قديم چه هياهو كه راه نيانداختند وبني صدرچه ميدان داري ها كه نكرد . به خاطر داريد كه برخي نشريات چكونه مي نوشتند وچگونه راه را براي دشمن هموار ميكردند. خانه مان دردست بيگانه بود وگروهي چشمانشان رابسته و مملكت را هرروز به يك بحران مي كشاندند . حتمايادتان نرفته است .
همين مجله اي كه شما تصويرآن را با آن عكس كذايي زده ايد و خودتان راهم درآن قلم مي زديد ذره اي نه به انقلاب و نه به دفاع مردم اعتقاد نداشت وزمان هم آن را ثابت كرد . باورنداريد يكبارديگربرخي نوشته هاي آن را دوباره بخوانيد .
آقاي بهنود، همان ممالكي كه شما و امثال آن به آنها پناه برده ايد اگر درحال جنگ باشند واقعا آزادي كامل به مطبوعات خود مي دهند ؟ همين الان كه جنگي نيست واقعا هرچيز مي نويسند عين حقيقت است ؟
آقاي بهنود من خيلي از تند روي ها و بي عدالتي ها راكه چه درايام جنگ و درسايه جنگ شد و چه آنچه در دوران دولت كنوني مي شود را قبول ندارم اما اين نوع برخوردها را حاصل و نتيجه همان روشنفكربازي هايي مي بينم كه شما و امثال شما درمطبوعات براي يك ملت تازه ازبندرسته راه انداختيد و به ناگهان مردمي را كه انقلابشان جز استقلال و آزادي پيامي نداشت به وادي هاي ديگركشانديد.
چرا فكرنمي كنيد كه سلطه شريعتمداري ها و جوانفكرها بررسانه هاي ما حاصل كارامثال شماست .
مي توانيد هرجا هستيد بنشينيد و تاريخ را آنگونه كه مي خواهيد بنويسيد اما بدانيد حقيقت بالاخره خود رانشان مي دهد .
متاسفانه قلم شيرين شما ، زهربه كام مراجعه كنندگان به سايتتان مي ريزد و شما آن را باورنداريد /شاهد

 
At September 30, 2010 at 12:38 AM , Anonymous زیادیم said...

به نظرم نوشته شاهد می تواند شاهد این مدعا باشد که آدم ها هر چه کمتر اطلاع دارند بیشتر مدعی هستند. این شخص [...] پیداست که هیچ نمی داند . نمی داند که آقای بهنود مشهور به همین تعادلی است که بسیاری از جمله من در دوران جوانی به شدت علیه اش بوده ایم . نمی دانند این آقای بهنود در همه سال ها فریاد زده یواش. گفته تند نباید رفت کتاب ها نوشته و سخنرانی ها کرده . و فحش ها خورده . دوست بی اطلاع ما چندان بی خبرست که می گوید آقای بهنود به جای شهد زهر به کام مراجعه کنندکان سایت می ریزد عمو جان اگر زهر می ریخت چرا می آمدیم . می آئیم و هر روز می آئیم و نوشته های استادم را مانند شهد به کام فرومی بریم و از کسانی که تکلیفشان معلوم نیست که هوادار کی هستند دوری می جوئیم . این حرف من یکی نیست . زیادیم
حبیب از کرج

 
At September 30, 2010 at 11:41 AM , Anonymous Anonymous said...

این تصویر از جلد آدینه مرا یاد اون سالهایی انداخت که حرفهایتان را در لابلای جملات میگفتید وآنها که نباید نمیفهمیدند منظورتان را و چه لذتی داشت کد یابی نوشته هایتان . قلم شما را ستایش میکردیم و با مقالاتتان نفس میکشیدیم.
اما آیا آنروزها هم همینطور فکر میکردید که علت حمایت غرب از عراق به دلیل تبلیغات و دعوت صدام حسین از خبرنگاران به جبهه جنگ بود؟
یعنی آن بمبهای ۹ متری که در تهران میوفتاد و آن سلاحهای شیمیایی که نقض قوانین جنگ بود را غرب تحت تاثیر این تبلیغات عوامفریبانه به صدام حسین میفروخت ؟
استاد، شما را بخدا آن نویسنده ی اسطوره ای و قهرمان دوران جوانی ما را اینطور ویران نکنید، به هر قیمتی که باشد باز هم نمیارزد!
برزو

 
At September 30, 2010 at 5:05 PM , Anonymous Anonymous said...

استاد.سلام.گویاترینْ نوشتهْ راجع به این جنگ را؛در کتابِ چشم باز گوش باز؛نوشتهء ذکریا هاشمی یافتمْ که بنظرم مانندِ دیگر اثرش؛طوطیْ شاهکار است.خواندنِ این کتاب را بتمامی دوستانی که از جنگ؛تنها تاریکی .ترس و وحشت را بیاد می آورند و خودْ در آن نبردِ شوم و بی سرانجام شرکت نداشتند را توصیه میکنم.این نوشتهْ خودِ آن جنگی بود که روی داد.اصلِ جنس است
با تقدیمِ احترام:رادمرد

 
At October 14, 2010 at 11:28 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام
به عنوان کسی که مدت قابل توجهی در جبهه بوده ام حرفهای شما را تایید میکنم . در تایید این محدودیت باید بگویم که هرگز خبرنگاری مستقل در جبهه ندیدم . محیط جنگ و فضای فکری رزمندگانش باید بسته می ماند . حتی گوش دادن به هر رادیویی جز رادیو ایران ممنوع و حرام بود.بخاطر دارم که بعد از عملیات والفجر مقدماتی گردان ما تلفات فراوانی داشت و بسیاری از بچه ها در حلقه محاصره ی دشمن گرفتار شده بودند. خسته بودیم و دل نگران .از فرمانده ی گردان خواستیم که اجازه ی عملیات مجددی گرفته شود تا شاید بتوانیم با ایجاد شکافی در حلقه ی محاصره لا اقل نیروهایی که زنده مانده اند را نجات دهیم . اما چنین نشد .از بی خبری کلافه بودیم .در آن شرایط مرگبار روحی تنها و تنها یک نفر از بچه ها(جواد . م) حاضر شد مخفیانه موج رادیو عراق را بگیرد و از سرنوشت محاصره برای ما خبر بیاورد .و چه تلخ آورد : زندگانمان نیز به اسارت در آمده اند.
غرض از بیان این خاطره نشان دادن فضای بسیار بسته جبهه ها بود

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home