یکی از نخبگان روزهای اوج
این سوکنامه ای است برای معرفی مهدی سمیعی از فن سالاران پاکدامن ایران که برای سایت فارسی بی بی سی نوشته ام .
مهدی سمیعی یکی از اثرگذارترین مدیران بانکی و برنامه ریزی کشور و یکی از برجسته ترین نخبگان فن سالار ایرانی در سن 92 سالگی در لوس آنجلس درگذشت. وی سال ها، رییس بانک توسعه صنعت و معدن، رییس بانک مرکزی، رییس سازمان برنامه و سرانجام رییس صندوق توسعه کشاورزی بود و در هر یک از این مقامات تصمیم های پراهمیت گرفت و در تصمیمات تعیین کننده برای تامین زیرساخت های کشور نقش داشت.
مهدی سمیعی فرزند نبیل الملک [ابراهیم] سمیعی، گیلک و عضوی از خاندان باسابقه و فرهنگ دوست سمیعی و نوه ادیب السلطنه رجل ادیب و سیاستمداری بود که هم به دوران قاجار و هم در سال های اولیه سلطنت رضاشاه در سیاست و فرهنگ کشور نقش ها داشت.
او در سال 1314 همراه گروهی از ایرانیان که در امتحان هوش و استعداد برگزیده شده بودند برای تحصیل راهی بریتانیا شد و در ولز به مدرسه و دانشگاه رفت، از آن جمع اسحاق آپریم اقتصاددان چپ گرا و از اعضای اولیه موثر حزب توده و بعد ها استاد اقتصاد در دانشگاه اکسفورد، ابوالقاسم خردجو بنیان گذار بانک توسعه صنعت و معدن و از چهره های جهانی شده ایران، بوده اند.
سمیعی و خردجو و آپریم در بازگدشت به ایران جذب بانک ملی شدند و در همان جا اتحادیه کارکنان بانک را پی ریختند که ابوالحسن ابتهاج رییس وقت بانک آن را مزاحم مدیریت آهنین خود دید و با آن درگیر شد. اسحاق آپریم را به جرم آن که عضو حزب توده بود راند و مهدی سمیعی را به زاهدان تبعید کردند و خردجو نیز رفت تا در بانک های بزرگ بین المللی بخت آزماید.
سمیعی در همان زاهدان هم بیکار ننشست و به ساختن مرکزی برای بانک و آموختن حسابداری و بانکداری به جوانان بومی مشغول شد و ابتهاج ناگزیر حکم معاونت بانک ملی استان را برایش صادر کرد. و بعد از بازگشت به تهران وی را به معاونت و بعد از آن ریاست اداره خارجه بانک گماشت.
همزمان با نهضت ملی کردن نفت باز مهدی سمیعی و ابوالقاسم خردجو دیده شدند که این بار به خواست دکتر مصدق همراه هیات خلع ید به آبادان رفتند تا نظارت بر عملیات حسابداری و حسابرسی شرکت نفت را به عهده گیرند.
سقوط دولت مصدق می توانست باعث مهاجرت جوانان نخبه ملی گرا شود، اما نرمش سپهبد زاهدی نخست وزیر بعدی و نیاز کشور به نخبگان مانع شد. چنان که سمیعی ماند، خردجو هم از یک شغل مدیریتی بین المللی در منطقه جنوب شرقی آسیا و برگشت. آن ها و ده ها تن دیگر از جوانان دانش آموخته به دعوت شخصیت مستقلی مانند ابوالحسن ابتهاج که خیال های بزرگ در سر داشت به سازمان برنامه رفتند تا شالوده برنامه ریزی و تدوین یک برنامه توسعه را بریزند.
سمیعی به بانک توسعه صنعتی و معدنی رفت، ابتدا معاون و سپس رییس آن جا شد. و در همین مقام بود که توانست با دیگرانی که زمینه های تاسیس بانک مرکزی را می ریختند همصدا شود و از همین رو بعد از آقای پورهمایون، ریاست بانک مرکزی را به عهده گرفت.
در منابع متعدد از جمله یکی از گزارش های منتشر شده سفارت بریتانیا در تهران پیرامون جهش بزرگ اوایل دهه چهل و تحولات اقتصادی و اجتماعی تاکید شده "مهدي سميعي در مقام رياست بانك مركزي ايران، علينقي عاليخاني وزير اقتصاد، ابوالقاسم خردجو در سمت رييس بانك صنعتي معدني و صفي اصفيا در جايگاه رييس سازمان برنامهوبودجه هماهنگي حيرتانگيزي از خود به نمايش گذاشتند".
این ترکیب که از جمله مشخصاتشان این بود که مطلقا به مسائل سیاسی کاری نداشت و تحت تاثیر آرمان خواهی های دهه شصت میلادی در صدد ساخت کشور بود موفق شد دو برنامه توسعه را تدوین و پایه گذاری کند. سازمان برنامه را که ابتهاج – با همان آرمان ها- تبدیل به مجموعه اجرائی و به نوعی رقیب دولت کرده بود به واحدی کارشناسی و تحقیقاتی تبدیل کند و با میدان دادن به بخش خصوصی روان ترین موقعیت را برای رشد اقتصادی کشور به وجود آورد.
مجید یوسفی در گزارشی پیرامون برنامه های توسعه کشور با اشاره به این ترکیب نوشته "صفی اصفیا که با بصيرت، منطق و صبوري كمنظيرش مبادرت به تغييرات اساسي در نظام برنامهريزي ايران کرد اين بختياري را داشت كه در دو نهاد مهم اقتصادي ديگر ـ وزارت اقتصاد و بانك مركزي ـ علینقی عالیخانی و مهدی سمیعی قرار داشتند و بستر مساعدي براي جذب سرمايهگذاري خارجي و نيز سازوكار بهينهاي براي كارآفرينان اقتصاد ايران فراهم آوردند"
این کارشناس اقتصادی به نقل از روزنامه فیگارو می نویسد در سال 1347 استوانه های اساسی اقتصاد ایران پس از جنگ جهانی دوم" فروریخت.
این درست زمانی است که پادشاه سابق خود تصمیم گرفت سکان اقتصاد را به دست گیرد، مدام از سازمان برنامه بد می گفت و به بهانه فوران بهای نفت، بی اعتنا به توصیه ها و هشدارهای اقتصاددانان می تاخت. چنین بود که صفی اصفیا از سازمان برنامه رفت، عالیخانی دولت را ترک گفت، مهدی سمیعی بعد از آن مقامات عالی صندوق توسعه کشاورزی را برگزید تا بعد از توسعه صنعتی و معدنی بخت را در جائی که کمتر با جاه طلبی های شاه تصادم داشت بیازماید.
در سال 1974 معاون اول اجرائی فدرال رزرونیویورک که عامل دولت آمریکا به حساب می آید در پاسخ تقاضای یک خط اعتباری به نام دولت ایران نوشت " برای اجابت این درخواست حداکثر یکصد میلیون دلار ممکن است، و امضای مهدی سمیعی در پای درخواستی به همین منظور دارای سقفی برابر با پانصد میلیون دلار است".
آغاز پایان
در پایان دهه چهل عملا به جای این نسل از خبرگان و فن سالاران، کسانی در پست های اصلی مدیریت نشستند که هنر بزرگشان اطاعت از فرامین شاه بود.
این درست آغاز روندی است که به نظر بسیاری از کارشناسان و تحلیل گران شروع فروپاشی نظامی بود که جمعیت شهرها را ناخواسته گسترش داد، مهاجرت روستاییان را به شهرها موجب شد، واردات را تشویق کرد، سازمان اطلاعات و امنیت را گسترش داد و بودجه فوق العاده ای برای تجهیز ارتش و فرونشاندن جاه طلبی ها به کار گرفت.
در این دوران بانک مرکزی و سازمان برنامه عملا از استقلال اولیه دور افتادند و اصل های بیست گانه انقلاب شاه و ملت برخلاف جهت قبلی به گسترده کردن دامنه حضور دولت، برقراری انواع سوبسید و برپائی جشن های پرصدا و ناراضی ساز بود.
اصفیا، عالیخانی و سمیعی نخبگانی که هماهنگی شان با هم و دلبستگی شان به سرنوشت نسل ها بزرگ ترین مشخصه شان بود، در فرصت های مختلف از سوی شاه دعوت شدند تا به تشکیل حزب دست بزنند و برای ریاست دولت آماده شوند. و اینان که درد را شناخته بودند خوب می دانستند برای اطاعت صرف و چشم بستن به نشانه های سقوط، ساخته نشده اند.
دلبستگی آن گروه فن سالار و فروتن و پاک نهاد را که جهشی بزرگ را در تاریخ رشد اقتصادی ایران موجب شدند در این روایت می توان خواند.
زمانی که زلزله بزرگی در خراسان رخ داد، با پخش خبر آن ابوالحسن ابتهاج [که در این زمان از دولت و قدرت خارج و ریاست یک بانک خصوصی را داشت] به مهندس اصفیا جانشین خود تلفن کرد تا بپرسد بر سدهای کرج و سفید رود چه آمده ، اصفیا به خنده برای رییس سابق گفت که دیشب را در دلهره گذرانده تا خبر گرفته که همه چیز در جای خود است... در همان زمان علینقی عالیخانی و مهدی سمیعی که دیگر هیچ کدام در مسوولیت دولتی نبودند با یک اتومبیل جیپ خود را به سد کرج رسانده بودند تا با چشمان خود از سلامتش مطمئن شوند.
ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز،با یادآوری دوستی و آشنائی شصت ساله با مهدی سمیعی وی را چنین توصیف می کند "تنها یک بانکدار برجسته نبود. به موسیقی، به نقاشی، و به سینما هم دلبسته بود هم مایه گذار و پیش برنده کار دست اندر کاران این هنرها. در شیوع و پیشبرد نقاشی در ایران ابتکارهای فراوان کرد و کارهای نقاشان برجسته از هوشنگ پزشک نیا و سهراب سپهری و بهمن محصص توجه فراوان داشت و از آنان برای هدیه به بانکداران بزرگ جهان می فرستاد و سبب فروش کارهایشان می شد. چنان که وقتی مرکز مطالعات بانکی را در تهران به راه انداخت آن را با ده ها نمونه برگزیده از کارهای این نقاشان آراست و به نوعی موزه کرد."
علی هدایتی راد از صاحب منصبان پیشین بانک مرکزی، نسل بعد از سمیعی، استاد خود را چنین توصیف می کند "مهدی خان سمیعی را اگر فقط از منظر بانکداری کشور بنگریم با یکی از مثال های منحصر به فرد و کمتر تکرار شونده روبرو می شویم – با یک استثنا که دکتر محسن نوربخش باشد - او حتما بیرون از فضای بانکداری هم کمتر مانند داشت".
سمیعی و انقلاب
مهدی سمیعی که از نخبگان و یکی از پرمطالعه ترین مدیران دهه های سی تا پنجاه کشور بود، و از معدود مدیران بلندپایه کشور شد که در زمان وقوع انقلاب با همت و حمایت کارکنان صندوق توسعه کشاورزی از آسیب ها و قهر انقلابی مصون ماند. کارکنان این صندوق که از مدیر فروتن و ساده زیست و کتابخوان خبرها داشتند روز بعد از پیروزی انقلاب، با خبر شدند که اعضای کمیته منظریه به خانه سمیعی رفته و او را همانند دیگر صاحب مقامان نظام فروپاشیده دستگیر کرده اند.
ساعتی بعد کارکنان بانک توسعه کشاورزی – بعضی با خانواده هایشان - خود را به مدرسه علوی رساندند و نمایندگان آن ها توانستند با رهبر انقلاب دیدار کنند و شمه ای از پاکدامنی و درست کرداری سمیعی را برای آیت الله خمینی بازگو کنند، رهبر جمهوری اسلامی در پاسخ استدلالی کرد و گفت همین که شما کارکنان یک موسسه که همه تان هم انقلابی هستید از یک مدیر رضایت دارید و به خود زحمت داده به این جا آمده اید، بهترین دلیل است برای این که حبس این شخص درست نبود.
همین استدلال موجب شد که سمیعی از حبس رها شود، همان کارکنان بانک توسعه کشاورزی که ده سال شاهد و همراه این مدیر فروتن و مستقل و قاطع بودند یک ماه بعد هنگامی که مهدی سمیعی از کشور خارج می شد در فرودگاه تهران گرد آمدند تا مبادا نابسامانی ها و تندروی های انقلابیون به او صدمه ای برسد. مهدی سمیعی بعد از پایان معالجه با توجه به شرایط کشور، دیگر امکانآن را نیافت تا به ایران باز گردد و زادگاه رشت را ببیند.
وی در سال های بعد به لوس آنجلس رفت و در آن جا مشاور یکی از بانک های بین المللی شد و کسی که خدمات بزرگی به ساخت کشور کرده بود سرانجام در آن مقام دور از کشورش، بازنشسته شد. گرچه مدیران بعدی بانک مرکزی و سازمان برنامه در مناسبت هائی از وی یاد کرده اند.
نسلی از سازندگان
مجید یوسفی هنگام یادآوری از صفی اصفیا، علینقی عالیخانی، خداداد فرمانفرمائیان، مهدی سمیعی و ابوالقاسم خردجو آنان را از تبار نسلی توصیف می کند که "برداشتهها و خواستههاي خود اصرار ورزيدند و براي دستيابي آن از هيچ كوششي دريغ نداشتند. هر آنچه كه ميساختند تدريجا به جزء لاينفك وجود و به دغدغههاي هميشگي آنان مبدل شد".
چنان که مهدی سمیعی که چند سال بعد از مهاجرت از کشور ناگزیر شد در کالیفرنیا رحل اقامت افکند و مشاورت یک بانک بزرگ بین المللی را عهده دار شود، چه زمانی که در اتاقش در بالاترین یک آسمان خراش در لوس آنجلس به کار مشغول بود و چه روزگارانی که بازنشستگی را پذیرفت و گرفتار کهولت و بیماری های آن شد، هرگز از تعقیب سرنوشت موسسات و نهادهائی که در شکل گرفتنشان سهم داشت، سدها و کارخانه ها و راه هائی که زمینه شان را هموار کرد، و دشت های گسترده که با نظر وی به کشاورزی مدرن مجهز گشت دست برنداشت.
غمگنانه است که مهدی سمیعی، همانند اجدادش دانش آموخت برای خدمت به زادگاهش، و 35 سال در فرصتی حساس و در منزلت های حساس خدماتی بزرگ کرد، اما در زمان بیماری و کهولت با حقوق بازنشستگی فرست کردیت بانک زندگی می گذراند که در شصت سالگی بدان پیوسته بود.
نظرات
ما چه نسل بدبختی هستیم که تصور می کنیم تاریخ از بیست و دو بهمن 57 شروع شده و جست وجو نمی کنیم تا بزرگان این سرزمین را پیدا کنیم.
ممنونم هزار بار ممنونم آقای بهنود و برای روح پرعظمت آقای سمیعی که من حتی اسمی از ایشان نشنیده بودم ارزوی راحت و روانی می کنم . و شرمسارم از همه دوستداران ایران که نشد یادشان کنیم.
در گوش ما کردند که پیش از آن انقلاب فقط شاه بود و هیچکس نبود و او هم فاسد و نوکر آمریکا بود.
ترا به خدا از این قبیل مقالات برای ما بنویسید. نگذارید تا یکی برود و دست به قلم شوید. زنده باشید
بدیهی است که قلم مسعود بهنود دراین زمان وبا این فغان بهترین کاربردش رادریادکردن ازگنجینه های انسان ایرانی داشته باشد ومن دوستش داشته باشم وبه او دست مریزاد بگویم.راستش اخیراً کمی بیش از چندسال پیش احساس خطر می کنم دردیدن نسلی از جوانانی که گویا خاموشی نسل های ابتهاج وسمیعی وهژبر وخیامی وعالی خانی و...هاتوانسته درخدمت مغزشویی آخوندها حافظه اش را بیش ازپیش ازدست بدهد. والا من نمی شناختم نسل جوانی را که درهیبت بسیج درس خوانده چنین سبعیتی با دگراندیشان کرده باشند؛ بودند ولی نه درسطح دانش آموخته های سطوح عالی. لذا بسیار واجب تر ازنان شب می دانم که بجای نوشتن این همه بیهوده نگاری های "دعوا برسرچه" بهنود های ما هرکدام تجربه، دانش وقلم شان را گاهی بچرخانند بسمت ایرانیانی که بودند لمس شدنی وزمینی که ایران را طوری ساخته اند که هنوز داریم مقاومت می کنیم برای قبول عصر فتحعلیشاه قاجار.
واینان همۀ مردان ایران عصر مدرن بودند وباید گرامی داشته شوند. من به آنان درود می فرستم. یا...هو
ممنون بهنود
اگر تو نبودی من می بایست بدون شناخت از سمیعی بزرگ می مردم.
خدا ترا برای امثال من تنبل نگهدارد که تاریخچه سرمایه های ایران را نمی شناسند.
امروز خبر رسید که محمد رضا جلایی پور(این جوان نازنین و شاگرد اول المپیاد و کنگور) را از زندان مشهد به اوین آورده اند.
مرگ براین استبداد که نمی فهمد نخبه یعنی چه.
سمیعی شانس آورد که گرفتار استبداد مذهبی نشد وگرنه مجبورش می کردند در بانک مرکزی بیکاری 30درصدی را به تک رقمی تبدیل کند. و تورم بالای 40درصد را 9درصد اعلام کند.
کشور به چه مصیبتی گرفتار شده که راستگویی جرم است و دروغگویی عین صواب.
مهم هم نیست در چه مقام و لباسی باشی حتما باید دروغگویی را در سرلوحه کار روزانه ات قرار دهی.
پیر مردی در حد آیت الله جنتی مجبور است بگوید که آمریکا یک میلیارد دلار به موسوی و کروبی داده است.
یا سفیر ایران در بحرین بگوید
حمله به ایران یعنی نابودی اسرائیل.
احمدی نژاد رقم کشتار انفجار برجهای
دوقلو را انکار کند.
خدا بیامرزد السقاف را که حتی اشغال فرودگاه بغداد توسط آمریکا را تکذیب کرد در حالیکه ژنرالهای آمریکا از پشت بامهای مشرف به فرودگاه دیده می شدند.
مثل اینکه جهان اسلام فقط دروغگو تولید می کند.
طهماسبی
مسخره ام نخواهید کرد که بگویم وقتی خواندم این آدم های بزرگ نگران سدی بودند که ساختند گریه کردم . در حقیقت برای وطنم گریه کردم برای ایرانم. و برای خودم که چرا باید کسانی مانند سمیعی را نشناسم .
و درود بر تو مسعود بهنود .
خواهش می کنم اگر وقتی داری صرف این که ما را به این نام های افتخارآمیز آشنا کنی.
مانند قصه ای خواندم قصه ای شیرین و تلخ
گمان می کنم در دوران پهلوی مدیران،قضات،سناتورها وتکنوکراتهایی ظهور کردند که هر گز نظیرشان در دوره جمهوری اسلامی دیده نشد
آیا یک نمونه مثل خیاهی یا ایروانی یا هژبر یزدانی یا برادان لاجوردی امروز پیدا می شود
مدیران خلاق کار آفرین و دلسوز
خوشبختانه امروزه هم نوابغی هستند که به نحوی راه مهدی سمیعی یعنی تلاش برای آبادانی کشور را دنبال میکنند، چندین تن اند این بزرگان، منجمله مهدی کلهر با چهل سال سابقه خدمتی درمدارج بالای علمی و مسولیتی .
برزو
Congratulations and thank you, Sir, for sharing an enlightening composition that radiates excellence of craftsmanship in history and literature in every facet.
Cheers...
جناب بهنود الحق که شما از سرمایه های کشور بوده اید و هستید
چگونه کسی به این شیوائی میتواند بگوید که فکر نکنید انقلاب 57 یک شبه و بر اثر تنها اراده ی آیت الله خمینی بوجود آمد!
گرچه نقش صلابت و روحیه ی پولادین وتاثیر ایمان ایشان در فروریختن پایه های پوشالی نظام شاهنشاهی محمد رضا شاه قابل کتمان نیست اما نکته ی اصلی که همواره مورد غفلت قرار گرفته است همین موردی است که شما اشاره کردید.
همان که تمامیت خواهی ایشان و تلاش برای بدست گرفتن تمام امور موجب شد که جز یک مشت بله قربان گوی کسی در راس امور کشور نماند و نهایتن در روز کارزار و هنگامی که شاه بشدت بیمار و رو به موت صحنه را بدست ایشان سپرد همه یا فرار را بر قرار ترجیح دادند یا چنان سستی کردند که مرغ طوفان هم نتوانست ایشان را در سنگر خود نگه دارد.
در رابطه با پاراگراف آخر
خودتان چه استاد
آیا رواست که چون بهنودی بعد از سالها در آن رژیم و این رژیم قلم زدن و منصفانه نقد کردن و آثاری آنچنان بجای گذاشتن نهایتن مستخدم بی بی سی شود
ای نابخردان جاهل که با ما چنین کردید
چه سود از آمدن روزی که در آتش نادانیتان بسوزید وقتی قرار باشد ما هم باشما خشک و تر شویم
فوق العاده بود
نميدانم بايد گريست يا بايد مباهات نمود گرچه حس گريستنم را بر مباهات برتريست
روان تمام خدمتگزاران راستين اين سرزمين شاد باد
و سپاس بيكران از شما جناب بهنود
درود بر تو بهنود که حق دار را در بهترین گنجگاه حق، یعنی خاطره آیندگان جای میدهی.
سرنوشت مرحوم خردجو از این هم دردناک تر بود. او با دست خالی و بدون حتی گذرنامه وارد آلمان شد و از پلیس آلمان خواست حضورش را به رئیس بانک مرکزی آلمان اطلاع دهند. رئیس بانک مرکزی شخصا به استقبالش آمد.اما به او دیگر سمتی واگذار نشد و با حقوق اندک بازنشستگی از بانک جهانی روزگار سپری می کرد. سرانجام هم در فقر و تنگدستی درگذشت.
پدرم از کارشناسان بانک توسعه صنعتی و معدنی و سپس مدیر یکی از شرکتهای وابسته به بانک بود. وقتی به عنوان یک فارغ التحصیل تازه از فرنگ برگشته برای استخدام به بانک رفته بود، در انتهای مصاحبه از آقای خردجو پرسیده بود من چقدرمی توانم به حضور در اینجا امیدوار باشم؟ مدیر سرشناس بانک به این جوان تازه از راه رسیده پاسخ داده بود : ما از کی می توانیم به حضور شما در اینجا امیدوار باشیم؟! .... و اینگونه بود که برای زیردستانش تبدیل به بت می شد.
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home