Saturday, February 13, 2010

ششم بهمن و 22 بهمن

بهمن ماه بود، در همین میدان آزادی، که نامش آن زمان شهیاد بود. در همین جا که آقای احمدی نژاد پریروز سخن راند سکوئی زده بودند. برف می بارید و گاه هم آفتاب طلائی می نشست. مطابق رسمی که از اول تولد این میدان گذاشته شده بود، هر سال روز ششم بهمن همین بود. روی سکو تصویر بزرگی از شاه گذاشته بودند و هویدا رییس دولت و وزیرانش در اطراف عکس با لباس های خوش دوخت و کلاه و شال گردن همرنگ از تظاهرکنندگان سان می دیدند.

اینک سی و سه سال از آن روز می گذرد. اما انگار همین دیروز بود. تظاهرات ششم بهمن به مناسبت "سالگرد انقلاب شاه و ملت" بود، به ادعای گویندگان خوش صدای رادیو و تلویزیون که متونی که از پیش نوشته شده را می خواندند هزاران نفر از مردم شاهدوست و میهن پرست برای قدردانی از "رهبری داهیانه شاهنشاه آریا مهر" گرد می آمدند. در طول روز صدها بار این وعده شنیده می شد که دروازه تمدن بزرگ گشوده شده و دیری نیست که ایران جزء پنج قدرت بزرگ جهان خواهد بود. مردم هلهله می کردند.

دسته دسته کارگران، دانشجویان، کشاورزان و دسته های مختلف مردم با پلاکاردهائی که نشان تحسین و تجلیل آن ها از فرمان های انقلابی شاه داشت دور میدان می گشتند و چون جلو جایگاه می رسیدند که در دیدرس دوربین های تلویزیونی بود، شوری نشان می دادند و هویدا نخست وزیر و وزیرانش که زمانی خانم فرخ رو پارسا و همیشه خانم مهناز افخمی به عنوان اولین زنان عضو کابینه در میانشان بودند به آن ها پاسخ می دادند. در هر زمان وزیری که رژه دستگاه تحت سرپرستی او نزدیک بود از جایگاه پائین می رفت و با معاونان و مدیران کل در جلو صف قرار می گرفتند. دست تکان می دادند و از بلندگوها شعارهای میهنی پخش می شد. این مراسم از ساعت ده صبح شروع می شد و بدون توقف تا دو بعد از ظهر ادامه داشت و تنها شبکه سراسری تلویزیونی کشور آن را پخش می کرد و مردم هم جز دیدن آن چاره ای نداشتند. بعد از پایان پخش مستقیم مراسم بود که یک فیلم سینمائی چقدر می چسبید. شبکه دوم تلویزیون که در آن زمان فقط در تعدادی از مراکز استان ها قابل رویت بود، همواره می کوشید تا همزمان با آن پخش مستقیم برنامه ای نداشته باشد که تماشگران بتوانند به آن پناه ببرند و از دیدن تظاهرات ششم بهمن محروم شوند.

چادر پذیرائی
پشت جایگاه رسمی یک چادر زده بودند که هم بخاری باغی بزرگی در آن بود که محیط را گرم می کرد هم میزی میانش بود و رویش چای و قهوه و شیرینی، غذاهای سبک و کوکا و پپسی و فانتا و دوغ ابعلی چیده شده. دولتمردان داخل جایگاه هر چند وقتی می رفتند به چادر که هم گرم شوند و هم قهوه و چای یا غذائی بخورند. هویدا چون در دیدرس دوربین ها بود کمتر مجال می یافت اما هر ساعت چند دقیقه ای برای کشیدن پیپ سری به چادر می زد. خبرنگاران که در همان اختناق مطلق و سانسور منظم هم دنبال سوژه می گشتند، در چادر یقه بزرگان را می گرفتند و سئوال می کردند.

سال 54 خبرنگار جوانی در همان جا و در فرصتی که پیش آمد از امیرعباس هویدا که به حسن خلق مشهور بود و خبرنگاران می توانستند با وی چک و چانه بزنند سئوالی پرسید. هویدا که ارکیده اش بر یقه پالتو بود و بوی توتون کاوندیش پیپش در چادر پیچیده بود،سری تکان داد و خبرنگار آهسته و به طریقی درگوشش گفت: "دو دور دور میدان گشتم امروز، یک گروه ثابت هستند که می آیند و به جای کارگران و کشاورزان و دسته های مختلف جلو دوربین تلویزیون در میدان رژه می روند". هویدا مانند همیشه انداخت به شوخی و با نقل یک مثل فرانسه به این معنا که این حرف را به من گفتی اما به همسرت نگو، گفت خب خواسته اند عده کمتری را در این سرما به زحمت اندازند، برای دولت آوردن ده برابر این هم کاری ندارد. خبرنگار جوان تصدیق کرد اما ادامه داد: "پس این ها که می گذرند حقیقت را می دانند، وزیران هم که می روند سر صف و رژه می روند آن ها هم می دانند. ما هم می دانیم، شما هم می دانید، آن ها هم که پای تلویزیون نشسته اند خوب می دانند، می ماند فقط یک نفر که ..." پیدا بود اشاره خبرنگار جوان به شاه است که از صبح می نشست پای تلویزیون و این گونه برنامه ها را با عشق و دقت نگاه می کرد و گاه با تلفن دستوراتی ابلاغ می کرد و فردایش هم پیام تشکر و قدردانی می داد.

هویدا در آن زمان دوازده سال بود که ریاست دولت را به عهده داشت و این طولانی ترین رییس دولت همه تاریخ ایران بود و هست، در حقیقت او یک سیاستمدار اروپائی بود، ادبیات و تاریخ فرانسه را بیشتر از ادبیات و تاریخ ایران می شناخت و به گفته خودش در اثر یک تصادف در هجده نوزده سالگی و برای فرار از گیرافتادن در دست نازی های آلمانی و در حالی که خیلی هم فارسی نمی دانست [اما عربی، فرانسه، آلمانی و انگلیسی را مانند زبان مادری تکلم می کرد] ایرانی شده و به تهران آمده و زمان جنگ در تهران به سربازی رفته بود. پیش از آن فقط یکی دو سال در تهران مانده بود. او با تمام روشنفکران زمان از سارتر و کامو تا آیزا برلین آشنائی در حد رد و بدل کردن نامه های خصوصی داشت، اندی وارهول و فرانسیس بیکن را می شناخت و با فیلمسازان معتبری مانند ژان لوک گودار و بونوئل و فلینی آشنا بود. آخرین رمان ها و کتاب های پرفروش جهان را می خواند و به روز بود. این خصلت ها وی را از بقیه متملقان درباری متمایز می کرد گرچه که از خوشامدگوئی شاه و اطاعت محض از او چیزی کم نمی گذاشت.

با این خصوصیات بود که در جواب سئوال نامعمول خبرنگار جوان، عصا را برداشت یعنی می خواهد بر سرش بزند که نزد. در همان حال گفت سرت بوی قرمه سبزی گرفته، گفته بودی می خواهی برای تحصیل بروی آمریکا، خب برو. و نگاهی هم به اطراف انداخت که یعنی مراقب حرف زدنت باش.

یک ماه بعد، از تصادف روزگار خبرنگار جوان همراه هویدا به سفری به بلژیک رفت. در بروکسل، شهری که هویدا آن جا درس خوانده بود و از همه بخش هایش خاطره داشت، روزی که در محل اقامتش یک میهمانی عصرانه داده بود که هم کلاس های سابق خود را بببند، خبرنگار جوان را به گوشه ای فراخواند، بیرون از سالن، زیر آلاچیقی. و بی مقدمه گفت بله درست گفتی فقط یکی این بازی را باور کرده است ولی مگر همین کافی نیست؟ مگر همه چیز بنا به خواست او نیست. مگر او نیست که برای همه تصمیم نمی گیرد. مگر همه این وضعیت را نپذیرفته اند پس چه عجب اگر سعی می کنیم که او راضی باشد.

خبرنگار که بیست و چند سالی بیشتر نداشت،متاثر شده بود که گفت: "ولی آخه این وضعیت قابل دوام نیست. قرن بیستم است مردم دیگر خیلی چیزها می فهمند با این همه رفت و آمد که با دنیا دارند".

هویدا پکی به پیپش زد و گفت: "همیشه تاریخ ایران همین طور بوده و تازه مگر در بقیه جهان سوم و مشرق زمین چه خبراست. آن جاها هم همین اوضاع است باز خوب است مال ما [یعنی شاه] با سواد و سیاستمدار و دنیا شناس است و علاقه زیادی هم به پیشرفت و ترقی کشور دارد."
خبرنگار فقط پرسید: "تا کی این طور خواهد بود یعنی؟"

هویدا با خنده گفت:"به عمر من نمی رسد اما حتما شما در کشور بهتری زندگی می کنید. اگر قابلش باشید البته" و این آخری را با جمله ای عربی، شاید آیه ای از قرآن همراه کرد، شاید به این مضمون که سرنوشت جوامع همان است که مردمش سزاوارند.

آن ها که آن زمان را به یاد دارند می دانند که هویدا بارها و بارها نقل کرده بود که وقتی به کشور برگشته [سال 1320] در هر قسمت کشور باید به یک پست از کشورهای خارجی برگ عبور یعنی ویزا نشان می داده، به دلیل آنکه کشور تحت اشغال خارجیان بوده . این را همیشه به عنوان وهن می گفت. در دلش بود که این تجزیه کشور و افتادنش به دست شوروی و انگلیس و آمریکا بابت سقوط رضاشاه بوده و نتیجه می گرفت که شاه وجودش مغتنم است چون امنیت آورده و پای خارجی ها را قطع کرده است. و بعد با افتخار می گفت: "حالا این ایران است که برای مستشاران خارجی ویزا صادر می کند و بر خلیج فارس حکومت و تسلط دارد". این نشان می داد که در ذهن وی اطاعت از شاه لازم بود چون که بی او استقلال کشور از دست می رفت. از سوی دیگر نشان می داد که از نظر وی آزادی و حقوق شهروندی هم تا زمانی که مردم خود بدین حق واقف نشده اند و آن را طلب نمی کنند بالاخره توسط یکی مورد تجاوزقرار می گیرد و غضب می شود.

سی و سه سال بعد
اینک سی و سه سال از آن بهمن گذشته است. همه آن قدرتی که شاه مطابق قانون مشروطه فاقدش بود ولی خلاف قانون اعمال می کرد اینک آیت الله خامنه ای مطابق قانون اساسی جمهوری اسلامی دارای آن است. و اگر اعمال می کند بر او حرجی نیست و راست می گویند کسانی که معتقدند تمامی این قدرت قانونی را آقای خامنه ای به کار نمی گیرد. پس طبیعی است اگر کسانی او [یعنی ولایت فقیه ] را ضامن حاکمیت ملی می گیرند. و مانند هویدا باور دارند که اگر ایشان نباشد حاکمیت ملی از دست می رود، دوباره خارجی ها برای هر بخش کشور ویزا صادر می کنند. از قضا همین کسان استدلال دوم هویدا را هم باور دارند در مورد آزادی و حقوق شهروندی.
در این تشابه و بازسازی انگار سی و سه سال به هیچ گرفته می شود، فریادهای انقلاب، خواست هائی که تا مجال یافت در دوم خرداد خود را نشان داد همه به هیچ گرفته می شود.

یک شباهت دیگر هم در دو وضعیتی هست که ذکرش آمد. تز "تهاجم از طریق رسانه های تحت تسلط یهودی ها" که شاه معتقد بود کمونیست ها و غربی ها با هم از آن استفاده می کنند [نگاه کنید به آخرین مصاحبه شاه با دیوید فراست، حتی احتیاط روحانیون سیاست پیشه در کلامش نیست و به صراحت می گوید یهودی ها بر جهان مسلط شده اند، در حالی که احمدی نژاد هم از صهیونیست ها می گوید و ادعا دارد که ما با مردم یهودی کاری نداریم] خوب می دانم که این ادعا با تبلیغاتی که در این سی سال گوش همه را پر کرده نمی خواند اما ارجاعتان می دهم به مدارک و اسناد و از جمله فیلم مصاحبه های شاه، و توجه کنید به خاطرات علم که نشان دهنده وسعت بیگانه ستیزی شاه است. و از آن مهم تر گستردگی تز "دشمنان دشمنان" و تئوری توطئه های جدی که هر چه بهای نفت بالا رفت اوج گرفت، به طوری که شاه در گفتگوهای خصوصی با وزیر دربار و مشاور خود همه رجال دوران را وابسته به یک قدرت خارجی می خواند و در موقعیت های دیگر اسدالله علم را هم انگلیسی می خواند.

سخن آخر اینکه به گمانم در تحلیلی که امثال آقای جنتی از حکومت موجود دارند و اطاعتی که از مردم می طلبند فقط یک استدلال دارند که سابقه پیشینی ندارد و قابل درک و فهم هم هست، بقیه استدلال هایشان را حتی روحانیون با تجربه هم قبول ندارند. آن یک استدلال عبارت است از اینکه: اسلام برای ایرانیان ظرفیت بزرگی از تحمل ساخته است. به زبان دیگر به تولای اسلام بسیار کارها می توان با ایرانیان کرد که بی آن نمی توان. چون نام امام زمان پیش آید اکثر مردم ایران گوینده را باور می کنند. تحملش می کنند. این امری است که در این سی و یک سال اثبات شد و آخر بار احمدی نژاد هم از همین حس مردم استفاده کرد و هنوز هم بر همین ساز می زد. بعضی معتقدند قبول این امر بدان معنا نیست که تا ابد می توان هر بلائی بر سر ایرانیان آورد و هر فرمانی اگر به نام محمد پیامبر ابتدا شود و با یاد امام زمان متبرک گردد همه چیز تمام است. شاهد هم اینکه در تجربه احمدی نژاد که از صندوق پاندورای [قوطی لوطی غلامحسین] آقای جنتی به در آورده بود و دستگاه آقای خامنه ای هم به استقبالش رفت، مشاهده می شود که بیشتر دینداران و هواداران جمهوری اسلامی نگران شده اند، از قضا با روشی که دستگاه تبلیغاتی مورد تائید رهبری برگزید، نگرانان مطمئن تر شدند که جای نگرانی دارد.

22 بهمن امسال
با این مقدمه طولانی اگر تنها گریزی بزنیم به روز، باید گفت دولت و دستگاه برنامه ریز و اجرائی امنیتی و انتظامی و اطلاعاتی [که بیشتر تحت نظر رهبر است] در 22 بهمن شیرینکاری کرد که اگر یک دهم این کار و این هماهنگی را دولت می توانست در خدمات و اقتصاد و فرهنگ به اجرا گذارد بسیاری از مشکلات حل شده بود. این مجموعه با یک برنامه ریزی هماهنگ توانست آرایش صحنه را چنان کند که در مجموع سبزها دیده نشوند در حالی که چهارصد خبرنگار و عکاس خارجی بودند. این به معجزه می ماند که جز با محصور کردن خبرنگاران، بستن اینترنت، گرفتن امکان کار از موبایل ها، از شهر راندن سر شاخه ها، با ممانعت از حضور موسوی و کروبی و پرکردن زندان ها و خشونت بخشیدن به تهدیدها میسر نمی شد. نزدیک هزار اتوبوس هم چنان که عکس های آسمانی گوگل نشان می دهد در کار بوده و از صبح علی الطلوع انسان هائی را رسانده اند.

در ساده ترین صورت مساله، با این پیروزی که آقای خامنه ای هم چند ساعت بعد با تبریک خود در حقیقت پاداش مجریانش را مسلم کردند، اینک چه باید کرد. سئوال این است.

یک نهایت همان است که مضمون سرمقاله روز سه شنبه کیهان خواهد بود برای صدمین بار اعلام مرگ سبز، دفن سبز. و افزودن یک کیلومتر دیگر بر تومار درخواست محاکمه سران فتنه. اصلا بگذار تعارف را تمام کنیم . دستگیری مهندس موسوی و مهدی کروبی. در روزهای بعدی نشاندن مصباح یزدی بر راس مجمع تشخیص مصلحت و گماردن محمد یزدی به ریاست مجلس خبرگان. ارتقا مقام مرتضوی به وزارت دادگستری و دادن اختیارات وسیع تر از این به آقای جنتی برای انتخابات آینده. کیش دادن برای مهاجرت بقیه روزنامه نگاران جوان و در زندان نگاه داشتن زندانیان پیر. قدرت نمائی تمام، چنان که آن سردار در تلویزیون گفت به ترتیبی که برای دو دهه خیال جمهوری اسلامی راحت باشد.

راه دوم همان است که برخی معتقدند عقلا از ان راه می روند. با این پیروزی، طلب خشونت طلبان [که علمدارشان نوعا کیهان است] پرداخت شده به حساب می آید. سازمان صدا و سیما شروع کند به میدان دادن به دارندگان تفکرهای مختلف، نه الزاما کسانی که قبلا دارای شغل بوده اند بلکه دگراندیشان از هر نحله ، همین ها که شعر های به طنز می گویند، مقالات استدلالی در باطل بودن نظرات دولت دارند، اقتصاددانان، کارشناسان مسائل سیاست خارجی و فرهنگی. همزمان فضای کمی و کیفی فعالیت روزنامه ها آزاد شود، و پایان دادن به ماموریت محمد علی رامین [به گمانم همین وزیر ارشاد خوب می داند چه کند گرچه در این اواخر مجبور شد در ماجراهائی که به رامین مربوط است سخن ها بگوید که کاش نمی گفت]. فضا دادن به احزاب سیاسی که از خمودی به در آیند. احزابی که بتوانند تظاهراتی در جاهای هر چند بزرگ [ولی نه خیابان] برپا دارند و خود مسوولیتش را به عهده گیرند. کمی راه گشودن به انتشار کتاب ها و دادن مجوز های بیشتر به فیلم ها و تئاترها. نمایشگاه ها و کنسرت ها.

در این راه رهبر جمهوری اسلامی، به آرامی هزینه کسانی مانند آقای جنتی و سعید مرتضوی را از دوش بر می دارد. امکان می دهد که از اختیارات بی قاعده استصوابی کاسته شود و امکان انتخاباتی واقعی تر فراهم آید. آنان که می گویند مجلس ششم تکرار می شود یادشان باشد مجلس ششم برای دفاع از نظام مقاوم تر از مجلس قبلی و فعلی بود گرچه برای دفاع از آقای خامنه ای نیامده بود. دیگر اینکه اعضای مجلس ششم از غربال آقای جنتی گذشته بودند.

دیرنیست و بزودی زود متوجه خواهیم شد که کدام یک از این دو راه در حوصله دستگاه حکومتی فعلی به ریاست و حاکمیت آقای خامنه ای می گنجد. همین جا میزان کارآمدی و عمر ولایت فقیه هم تعیین می شود. ثابت خواهد شد که ظرفیت و توان جمهوری اسلامی به تیم ویژه تفنگداران است و به بسیج اتوبوس ها و بسیجیان یا به میزان اقناع و ظرفیت تغییر. همین جا آشکار می شود که آیا باید همچنان به هزینه کردن سرمایه از اسلام ادامه داد. همان کاری که احمدی نژاد با صندوق ذخیره ارزی کرد.

فقط یک فرض
اهمیت نتیجه گیری از روز 22 بهمن امسال چندان است که می توان به بازی خطرناکی دست زد و فرض کرد سی و سه سال قبل، هویدا خطر کرده و همان نکته را که به مغز کوچک خبرنگار جوان رسیده بود برای شاه باز می گفت و شاه هم دستور می داد این بازی و بازی های مشابه تعطیل شود. می گفت به گونه بهتر و طبیعی تر نظرسنجی کنیم تا معلوم شود اصلاحات [معروف به انقلاب شاه و مردم] چقدر مطلوب مردم است. کدام کار حکومت را مردم خوش ندارند. می گذاشت کمی روزنامه ها آزاد شوند و به این ترتیب معلومش می شد مردم از چه در عذابند و در صدد چاره بر می آمد. و در یک شرایط فوق العاده چه خواهند کرد.

آیا آن بهتر بود یا همان که رخ داد. نه اقتصاد ایران بهره دید، نه عدل، نه مسلمانی، نه اعتبار ملی، نه هزاران که کشته شدند، نه فرصت های بزرگ که از دست رفت و نه شش میلیون آواره و مهاجر. اما فقط یک اتفاق افتاد. انقلاب تجربه بزرگی بود. تجربه ای به عظمت هزینه هائی که برایش داده شد. انقلاب ایران تاریخ و حافظه تاریخی ایران را تکان داد. چه تکانی، چه خوابی، گاه به کابوس ره می برد و گاه به رویا می ماند. اما در یک حاصلش نمی توان تردید کرد، هیچ حادثه ای چون انقلاب ما را به هم نشان نداد و عادت نداد که از رویا به در آئیم و پا بر زمین بگذاریم در واقعیت ها زندگی کنیم. گرچه هنوز هم بسیاری از ما بر همان قرارند اما هیچ گاه به اندازه امروز آماده معالجه نبوده ایم. مهیای بهبود نبوده ایم.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At February 13, 2010 at 4:49 PM , Anonymous ع،ث said...

با درود
بسیار زیبا بود. سی و سه سال پس از این بهمن مقاله را بازخواهیم خواند
سی و سه سال پس از این بهمن ریشه استبداد را میخشکانیم و بس. دریغا
که فرهنگ استبدادی ريشه دوانيده در اعماق ذهن و وجودمان
این است دشمن اصلی ما، فرهنگ استبدادی نه حکومت استبدادی. این
عادات و رفتارهای ناشایست اجتماعی است که مانع رشد و توسعه ی ماست
از ماست که بر ماست
کمتر روشنفکری است در این دیار که انتقادپذیر بوده و به حق مخالف احترام
گذارد، متعصب نباشد، مصلحت خیر و ارزش ها را فدای اعتقادات شخصی
خود نکند، در تصمیم گیری ها عجول نباشد، خشن نبوده، اهل مدارا باشد
متملق نباشد، فردگرا نبوده و جمعی کار کند، خرافاتی نباشد، از روی منطق
تصمیم گیرد نه از روی احساسات، شخصيت ‌پرست و قهرمان پرور نبوده و
فروتن باشد! چگونه چنین روشنفکری میتواند به این ملت خدمت کند؟
بحث های اخلاقی واجب تر است از مباحث پیچیده فلسفی و سیاسی
نخست بپردازیم به اصلاحات فرهنگی-اخلاقی: نقد خویشتن و خودسازی

 
At February 13, 2010 at 5:06 PM , Anonymous مازیار ن said...

به نظرم اولی هستم
اما اجاره بدهید عرض کنم این یکی از اثرگذارترین مقالاتی است که نوشته اید
جامعه ما این ها را کم دارد واقعا وقتی دیدم که نخست وزیری که ما در کتاب درسی مان آن قدر به او فحش خواندیم و باور کردیم که آدم بدی بوده است چنین آدم بزرگی بودم با خودم گفتم آقای بهنود بهترست کار بزرگش این باشد که نسل ما را با واقعیت ها آشنا کند
چه تعجبی دارد که ما نمی توانیم تصمیم درست بگیریم وقتی خودمان را نمی شناسیم
دست شما را می بوسم

 
At February 13, 2010 at 5:07 PM , Anonymous نفیسه said...

چه عکس خوبی است فکر کنم این عکس سیاه و سفید را نیما گرفته از شما
درست است

 
At February 13, 2010 at 6:01 PM , Anonymous Mohammad said...

انتخابات ریاست مجلس خبرگان نزدیک است. محکیست تا ببینیم خامنه‌ای کدام راه رو برگزیده است

 
At February 13, 2010 at 6:23 PM , Blogger Shahpar said...

سلام جناب بهنود
ممنون که بدون تعارف نوشتید. درست است که با قلمتان آشنا هستیم و عاشق تمام داستانهایتان. اما در این روزهای آشفته گاهی این ذهن خسته فقط دنبال جان کلام است و بس. در این پست برای چند روزی سیرابمان کردید.
پاینده باشید

 
At February 13, 2010 at 6:33 PM , Anonymous هوشنگ said...

من کاری به رقابت‌های سیاسی تو ندارم. آشکار و روشن هم می‌گویم هیچ علاقه‌ای به رقابت‌های سیاسی تو نداشته و ندارم. می‌خواهی رقابت سیاسی بکن، با هر کس که خواستی، می‌خواهی نکن. من هیچ کاری به آن ندارم.
اما اگرچه با قانونی دانستن رفتار خامنه‌ای به واقعیت زندگانی جاری ایران و ایرانی نزدیک شده‌ای اما هنوز آن را بخوبی درک نکرده‌ای. یا بهتر است بگویم بخوبی در نوشتارت روشن نیست. من تو را به یک مناظره دو نفره تلویزیونی سراسری از صدا و سیما دعوت می‌کنم. تا همانجا در برابر چشمان گرد شده تو بگویم آنچه خامنه‌ای کرد یک از خود گذشتگی شایسته تحسین بود. کافی است یک لحظه با خود بگویی انتخابات گدشته، دستکم، از آنچه که خاتمی انجام داد و احمدی‌نژاد را روی کار آورد چیزی کم نداشت. و تو به آن انتخابات تمکین کرده بودی. خامنه‌ای رک و راست و بی پرده و شرافتمندانه گفت من اینم و سیاستم هم این است، با دست من نمی‌توانید رییس جمهور برآمده از انتخابات را برکنار بکنید، می‌خواهید خودم را کنار بزنید. این مفهوم شسته رفته رفتار خامنه‌ای پس از انتخابات بود. به فرموده شما قانونی هم بود. بفرفرموده من مجلس خبرگان اگر نمی‌خواست، خوب، او را برکنار می‌کرد. چه کسی دست رییس مجلس خبرگان برای قانع کردن مجلس خبرگان را بسته بود! من یکی که نبسته بودم. مگر آنکه تو بسته باشی.
حتی مرحوم شاه هم همه کارش که بد نبود. اصلاحات ارضی بد بود یا حق رای زنان؟ پس نباید خیال کنی واقع‌بینی در باره خامنه‌ای اخ است.

 
At February 13, 2010 at 7:00 PM , Anonymous Anonymous said...

بهنود عزیز،

ملا جماعت (بخوان دیکتاتورها) دست از این کارشان بر نخواهند داشت، چرا؟ روزی ۲.۵ میلیون بشکه نفت. مردم ایران باید ۲۵ خرداد کار را تمام میکردند که نکردند. به امید روزی که تمام بچه‌ها خوب ایران در داخل و خارج زندگی‌ خوب و شادی داشته باشند. خیلی برای ایران متاسفم.

صد سال زنده باشی‌ و برای ما بنویسی‌.

 
At February 13, 2010 at 7:02 PM , Anonymous ج توانا said...

با عرض ادب از آقای بهنود
ای آزادی سخن از توست و تلاش صد و پنجاه ساله ما برای تو
بیا و این همه سنگ دل مباش ،مخواه مادران سیاه پوش شوند و برادران به روی هم قمه و قداره کشند
مخواه که لعنمان بدرقه راه پدرها گردد
ای ازادی ما ملت ایران دلمان پر درد است ! چرا که هر جای تاریخ تو را فریاد زدیم گلوله گرفتیم......
پاینده ایران

 
At February 13, 2010 at 7:10 PM , Anonymous Anonymous said...

Fekr mikonam farghe oon zaman ba hala in ast ke mardom va bekhosoos javanan khaili bishtar dar jaryan hastan va be masaele siyasi varedtar va be hamin dalil emrooz midoonan chi mikhan vali ma vaghean nemidoonestim donbal chi hastim faghat tedade andaki midoonestan va aksariyat donbalro boodan.

 
At February 13, 2010 at 8:23 PM , Anonymous Anonymous said...

یکی از بهترین تحلیل های این روزها، مثل همیشه

 
At February 13, 2010 at 8:24 PM , Anonymous Anonymous said...

سبزها :
تجمع فقط شمشیر دموکلسی بر سر دولت است. هدف نیست.
میدان آزادی نماداست نه محل.
و زندگی و جنبش سبز ادامه خواهد داشت.
تغییر موضوعی اجتناب ناپذیر است. و رهبری که نتواند تغییر را مدیریت کند به جهنم خواهد رفت مثل شاه.

 
At February 13, 2010 at 9:23 PM , Anonymous Anonymous said...

گویند مجنون هر روز بر پشت ناقه سوار و بدیدار لیلی می رفت و دربین راه از فکر لیلی بی طاقت می شد و مهار شتر را رها می کرد و شتر چون کره ای در خانه داشت خود را رها شده می دید و روی برمی گرداند و به سوی بچه اش می رفت . هر یک مطلوب خود را می طلبید در دو نقطه مقابل . روزی طاقت مجنون تمام شد و خود را از پشت شتر به زمین انداخت و دستش شکست . مردم و حاکمیت هر یک به سویی می روند و رسیدن به مقصد ناممکن . جز تن آش و لاش مجنون که جرمش عشق بود چیزی نمی ماند . در کشور گل و بلبل دام تزویر می کنند چون دگران قرآن را و جهل و غرور در هم می آمیزند . ناکثین نه فقط مادیات و چند صد میلیارد بلکه معنویات قول داده را نیز ربودند . این حضرات مزه راه استوار چماق را در سه دهه چشیده اند و گزینه دیگر را مرگ خود می پندارند .

 
At February 13, 2010 at 9:34 PM , Anonymous محمد شرکا said...

من تصور می کنم اگر آقایان کروبی،موسوی،خاتمی و هاشمی بر یک خواست فقط تاکید بکنند و آن برخورد با خشونت ورزان و اصلاح نیروی انتظامی باشد به نوعی که مردم اطمینان پیدا بکنند که خشونت طلبان دیگر نمی توانند دانشجویان را از بالای پشت بام پرت کنند و یا اتفاقی که همین 2 روز گذشته افتاد و بدن پسر آقای کروبی را کبود کردند قدم بلندی در راه اصلاحات برداشته می شود.خصوصا اینکه الان در طیف اصول گرا های معتدل هم این گرایش وجود دارد.

 
At February 13, 2010 at 10:59 PM , Anonymous نی ما said...

سلام استاد!
1: طرح محسن ظریفیان مرا به یاد سخن حکیمانه آن پیر انداخت که" مردم دنیا را دیدم که چون گاو و گوسفند سر در آخور کرده،علف خورده و برهم می جهیدند.کسی پرسید خواجه تو آنجا چه می کردی؟گفتم:من نیز چو آنان بودم و سر در آخور داشتم اما من مینگریستم و می گریستم و می دانستم و آنها شاید نمی دانستند".
2:براین باورم که تمایز همه ما از یکدیگر در پاسخ به همین پرسش است" خواجه تو آنجا چه می کردی؟".
3:هم رنگ جماعت شدن و رسوا نشدن و در حوزه طمع گرگ قرار نگرفتن هم مصائب خود دارد!اما باز هم مهم این است که جماعت کدام باشد و رسوایی در چه.اگر بگوییم که آن جماعتی که 22بهمن در حمایت از جمهوری اسلامی و احمدی نژاد به خیابان آمده بود و "سبزها دیده نشدند"نشان از این داشت که هنوز اکثریت با ما خواستاران دموکراسی نیست آیا هم رنگ جماعت شدیم و از دندان گرگ ایمنیم یا اینکه بگوییم آن جماعت را چون ششم بهمن آن سالها همه با جبر به میدان گسیل کرده بودند؟
4:استاد من! من از شما درس گرفته و می گیرم و خواهم گرفت و این با افتخار می گویم، اما و هزار اما...
گمان نمی برید که همانگونه که شاه و ولی فقیه خوش دارند آن بشنوند که خود می خواهند و نه آنچه حقیقت است(یا همه حقیقت است)بسیاری از ما نیز بر همین نهج روزگار می گذرانیم؟کجاست آن اندیشه که آنچه بر حقیقت است بپذیرد حتی اگر بر خلاف رای خویش؟
5:بیش از این اطاله کلام نمی دهم.نظراتم را دراین رهگذر در اینجا نگاشته ام: http://www.babitoboudan.blogfa.com/
با احترام.نی ما جوادپور

 
At February 13, 2010 at 11:15 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود راستش را بگید ! آن خبرنگار خودتان نبودید؟

 
At February 14, 2010 at 12:06 AM , Anonymous Anonymous said...

نه اتفاقا عكست قشنگ نيست عوضش نمي كني ؟

 
At February 14, 2010 at 12:23 AM , Anonymous علی said...

و این میشود شبیه بیانیه ی هفدهم آقای موسوی

 
At February 14, 2010 at 2:59 AM , Anonymous فرشاد دراز said...

چه سئوال عجیبی است که دوستان کرده که پرسیده آن خبرنگار خودتان نبودید. معلوم است که آقای بهنود بود. این عادت ایشان است سر کلاس های امیرکبیر هم همیشه می گفتند یک خبرنگار این کار را کرد و وقتی می پرسیدیم می گفتند آدمش مهم نیست موضوعش مهم است. یا گاهی که سرحال بودند می گفتند من بگم که یکی بگوید مگه شما چند سالتان است و آن بحث قدیمی شروع شود. نه خیر یک خبرنگار جوانی بود

 
At February 14, 2010 at 3:00 AM , Anonymous دوراه قپون said...

سلام بهنود عزیز:
من تا پیش از پنجشنبه، فکر میکردم اکثریت قریب به اتفاق مردم ، با تغییر طلب ها هستند(این تغییر طلب یه چیزی تو مایه تُند تر از اصلاح طلبیه!) ولی پنجشنبه شوکه شدم وقتی دیدم خونوانده هایی که پدر ریشو و مادر چادری با عکس پیشکشی!! در دست، به همراه پسر فُکُلی و دختر مانتو تنگ پوششون، برای دفاع از نظام سنتی (اسماً مذهبی!) اومدن تو راهپیمایی و شعار میدن و سبزای حیرت زده حتی از ایستادن تو پیاده رو ها هم منع میشدن
کاش شما میدیدی تا مث من انگشت تحیر میگزیدی و نمیفهمیدی که پس کی چی میخواد؟ این بزرگترین سئوال من از خودمه از پنجشنبه! یعنی اینایی که تو 25 خرداد سه میلیون بودیم همینایی هستن که اومدن برای برای حفظ نظام شعار میدن
گیج شدم

 
At February 14, 2010 at 3:03 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام بهنود عزیز:
من تا پیش از پنجشنبه، فکر میکردم اکثریت قریب به اتفاق مردم ، با تغییر طلب ها هستند(این تغییر طلب یه چیزی تو مایه تُند تر از اصلاح طلبیه!) ولی پنجشنبه شوکه شدم وقتی دیدم خونوانده هایی که پدر ریشو و مادر چادری با عکس پیشکشی!! در دست، به همراه پسر فُکُلی و دختر مانتو تنگ پوششون، برای دفاع از نظام سنتی (اسماً مذهبی!) اومدن تو راهپیمایی و شعار میدن و سبزای حیرت زده حتی از ایستادن تو پیاده رو ها هم منع میشدن
کاش شما میدیدی تا مث من انگشت تحیر میگزیدی و نمیفهمیدی که پس کی چی میخواد؟ این بزرگترین سئوال من از خودمه از پنجشنبه! یعنی اینایی که تو 25 خرداد سه میلیون بودیم همینایی هستن که اومدن برای برای حفظ نظام شعار میدن
گیج شدم

 
At February 14, 2010 at 4:07 AM , Anonymous Anonymous said...

بریدهای از تحلیل نوام چامسکی از شرایط و موانع جنبش سبز را در مصاحبه ای از جرس کپی کرده ام، از دیدگاه ایشان بی اعتمادی به غرب کاملأ موجه و قانونی است:

«چامسکی نیز همچون بسیاری از متفکران و روشنفکران امریکایی از جنبش سبز مردم ایران حمایت می کند. در واقع بخشی از سخنان او در مراسم اعتصاب غذای ایرانیان در مقابل سازمان ملل در نیویورک در ماه جولای سال گذشته میلادی بهانه ی گفت و گوی من با چامسکی شد.او در آن سخنرانی گفته بود که"مردم ایران باید روی یک خط بسیار باریکی که بین مخالفت با نیروهای وحشی یک دیکتاتوری از یک سو و دوری جستن از دشمنان منطقه ای و بین المللی ایران از سوی دیگر قرار دارد،حرکت کنند". این نگرانی، نقطه ی اشتراک بسیاری از کسانی است که دل در گرو استقلال و آزادی ایران دارند و مقابله با دیکتاتوری برای استقرار دمکراسی را همراه با هوشیاری و توجه به تجربه ها و واقعیت های تاریخی خواستارند.

چامسکی در عین ستایش ازشجاعت و تداوم ایستادگی مردم ایران دراحقاق حقوقشان می گوید یک تهدید و خطری وجود دارد مبنی بر اینکه این اعتراضات به سلاحی تبدیل شود و در دست کسانی قرارگیرد که صرفا به دنبال ضربه زدن به ایران هستند. این نطریه پرداز امریکایی معتقد است که به گواهی تاریخ، در طول حدود پنجاه وپنج سال گذشته، عملا روزی نبوده که ایالات متحد امریکا مردم ایران را تحت شکنجه قرار نداده باشد. به گفته ی او امریکا از دمکراسی در ایران به شرطی حمایت می کند که آن را درجهت منافع استراتژیک خود ببیند. به اعتقاد او حمایت امریکا از جنبش دمکراسی خواهی مردم ایران بیشتر آسیب زننده است تا کمک رسان، زیرا این حمایت می تواند مواضع عناصر خشن تر در داخل حکومت ایران را تقویت کند.»

فکر میکنم که نقد ایشان اشاره دارد به یکی از مهمترین مشکلات پیش روی جنبش سبز، حمایت غرب!
سوال دیگری که در این رابطه با آن مواجهیم اینستکه : آیا جنبش سبز بدون حمایت غرب شانس تداوم (لا اقل بشکل فعلی) را دارد؟

برزو

 
At February 14, 2010 at 8:16 AM , Blogger Unknown said...

سلام

منظور اینه که حالا بشینیم ببینیم حضرات کدوم راه را انتخاب مبکنن؟

یا این که می باید یک کاری بکنیم تا مجبور بشند به طرف راه بهتر حرکت کنند؟

 
At February 14, 2010 at 11:45 AM , Anonymous Anonymous said...

با سلام ؛ دست مريزاد؛ علاوه برهمه فرمايشات استاد ميخواهم بگويم رژيم با سابقه قبلي فقط يكي از دوتا را برميگزيند و همان اولي است ؛ اما امروز سبزهاي ما درسي گرفتند و آن ديگر تكرار نميشود ؛ اينكه جنبش براي پيشبرد خود از مناسبتهايي استفاده خواهد كرد كه رژيم امكان و فرصت سازماندهي نيابد مثل عاشورا و مناسبتهاي هفتگي ب.جود خواهد آورد تا ديگر خواب و استراحت از نيروهاي رژيم صلب شود

 
At February 14, 2010 at 11:49 AM , Anonymous Anonymous said...

از قضا اون خبرنگار جوان اسمش مسعود بهنود نبود؟

 
At February 14, 2010 at 2:39 PM , Anonymous Anonymous said...

مسعود عزیز:
بسیار زیبا بود....
لذت می برم از اینکه نقد می کنی و بی احترامی به کسی نمی کنی و زیبا می نویسی

 
At February 14, 2010 at 3:49 PM , Anonymous vb said...

آقای بهنود.. من از این تودهنی که قشر تحصیل کرده ی این خاک خوردند ناراحت نیستم چندان.. باید این جمعیت را باور کرد.. خودتان هم می دانید این خروش با آن گردهمایی هویدایی زیاد شباهت ندارد..
این مردمی که نه دی و بیست و دو بهمن آمدند خیابان امیر.. برای نه به امثال ما آمدند. حالا شاید اشتباه می کنند.. شاید بی فرهنگ اند. شاید عمله اند. شاید با اتوبوس آمدند. تخمین جمعیت که کار سختی نیست. این طرفی ها کردند. طرفه که وقتی معلوم شد در کل ایران حتما نزدیک بیست میلیون نفر آمده اند راه پیمایی برادران مشارکت به این صرافت افتادند که ما هم بودیم
.. بگذریم.. این ها هر که باشند.. حرف دارند.. رای دارند.. نان شان را گرفته اند.. می خواهند رای شان را هم بگیرند دوستانی مثل مسعود بهنود.

 
At February 14, 2010 at 4:16 PM , Anonymous Anonymous said...

مسعود سلام
نمی توان این مطلب را خواند و به فکری عمیق فرو نرفت ، دریت است این انقلاب پاهای مارا به زمین رساندآن هم چه رساندنی
ممنون از این مقاله زیبا

 
At February 14, 2010 at 7:17 PM , Anonymous Anonymous said...

یاد دارم که در ایام کودکی، در برنامه سیاسی هفتگی تلویزیون که پنجشنبه شب ها پخش میشد (و من آنرا به اجبار، برای دیدن فیلم سینمایی پشتبندش تحمل میکردم) شبی خبرنگار عینکی جوانی ظاهر شد که با آقای هویدا، نخست وزیر، مصاحبه کرد. تفاوت این مصاحبه با دیگر مصاحبه ها، لحن خودمانی و دوستانه دو طرف بود که باروش رسمی و رایج آنروزگار در تضاد بود و من از آن صمیمیت خوشم آمد و با علاقه به تماشای تمام برنامه که از تلویزیون لامپی و سیاهو سفیدمان پخش میشد، نشستم. امشب پس از سی و اندی سال دریافتم که علت ان صمیمیت شاید سوابق گفتگو در ان خیمه و آلاچیق بوده است.

 
At February 14, 2010 at 8:28 PM , Anonymous مجید said...

در انتهای مقاله لزوم ایجاد ظرفیت برای سازش و مصالحه را با ظرافت عنوان کرده اید. با اتفاقات رخ داده چنین سازشی اخلاقی نخواهد بود، اما باید اذعان کرد که در این دنیا بسیاری از ممکنات اخلاقی نیستند و بسیاری از اخلاقیات نیز متاسفانه اغلب غیر ممکن یا لااقل بسیار نا محتمل اند.
یک نکته در مورد دیده نشدن سبزها به نظرم می رسد. من روز 22 بهمن مسیری طولانی از صادقیه تا ونک را پیاده طی کردم و در آزادی، انقلاب، چهار راه و میدان ولی عصر حضور داشتم. طبق آنچه من دیدم باید قبول کرد که بسیاری خارج از سازماندهی اتوبوسی رژیم آمده بودند و با آنها همسو بودند. می توان پذیرفت عده ای از آنها سبزهای استتار شده بودند، اما نه همه.
در آن روز با دیدن آن جمعیت من هم مانند بساری دیگر بهت زده و عصبانی بودم و طبعا حوصله نگاه طنزآمیز به وضعیت را نداشتم. اما دو روز بعد، آن سرگشتگی و تلخکامی تخفیف پیدا کرد و به نظرم رسید آن مردم که عکس خامنه ای و احمدی نژاد را به سینه چسبانده بودند و آشکارا تفریح می کردند در واقع داشتند معادل امروزی "خر برفت و خر برفت و خر برفت" را شادمانه تکرار می کردند.

 
At February 15, 2010 at 12:24 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود جان ،
بسيار زيبا بود . اما فرضيه دومت راه به جايي نخواهد برد !
1- براي اينكه ما به آن تن نمي دهيم تا دوباره روزي از روزها كه رهبر نظام از خواب بيدار شد ، بعد از صرف صبحانه دهها روزنامه را در چاپخانه توقيف كند !
2- او نيز نمي تواند راه دوم را برگزيند . خون اين همه جوان و هموطن پاگيرش شده است .

 
At February 15, 2010 at 1:23 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود ، بوی سوزش بدجوری بلند است . شما و آن ورآبی ها نه شناختی ازاین مملکت دارید( به رغم بافته های تاریخی تان )ونه مردم را می شناسید.
دوست عزیز ماسبزباشیم یاسرخ ، 22 بهمن را نشانه پیروزی خودمان می دانیم . آن زمان که آن خبرنگارجوان موفرفری باهویدای بهایی به گفت وگوی درگوشی می نشست گذشت .
دوله ها وسلطنه ها به گور رفتند و آنهایی که فکرمی کنند باخوش خدمتی برای سرمایه داران آمریکایی و انگلیسی می توانند جایی دراین مرز وبوم داشته اند آرزو را به گورخواهند برد.
22 بهمن به هیچکس تعلق ندارد به هیچ گروهی مال همه مردم است بدنیست یکبارتصاویراین جشن بزرگ را ببینید .مردم راهم اتوبوس نمی آورد که عکس گوگل گواه آن باشد برای کسانی که فاصله بیش ازده کیلومتری امام حسین تا آزادی راطی می کنند وباید برگردند تدارک می بینند .
منصف باشید جوری ننویسید که مثل عقده ای ها به نظربیایید . عکس های هوایی را یکباردیگرببینید آیا درآن خیابان ها اتوبوسی می توانست حرکت کند؟ کمی انصاف بدنیست مسعودخان(جان سابق)!

 
At February 15, 2010 at 5:15 AM , Blogger Unknown said...

آقاي بهنودو دوست گرامي انتخابات هيئت رئيسه خبرگان هر دو سال يكبار برگزار مي شود و شهريور 89 نوبت بعدي انتخابات است

 
At February 15, 2010 at 3:47 PM , Anonymous Anonymous said...

بسیار واقع بینانه و زیبا بود - لذت بردم و توصیه کردم. ولی جالب تر نظرات زیر مطلب بود که به نوعی شاهد زندهء طیف‌ طرز فکرهایی است که در متن آورده اید. خصوصاْ حضور نثر کیهان را به راحتی میشود دید که
بد ندیدم به دو لغزش فرویدی در نظرات بالا اشاره کنم: یکی ٬نان شان را گرفته اند٬ و دیگری
٬جوری ننویسید که مثل عقده ای ها به نظربیایید٬ -
ناز قلم استادی که اینچنین برمی انگیزد

 
At February 15, 2010 at 4:41 PM , Blogger K.ABYAZI said...

aghaye behnood intu bemiri azoon tubemia nist.gharne 21 gharn agahi ast.javanane vatan aghaahnd.22 bahman sabet kard ke jonbesh aghelaneh raftar kard ba daste khali be jange doshmane ta dandan mosalah ke az 2mahe ghabl dar tadaroke sarkoob boodand , raftan hemaghat
ast.ham shah va ham khamnei bekhoobi midanestand va midannad dar keshvar che khabr ast. amama beghole aghaye NOOrizadeh in ghodrat khanoom khyli jazabeh ke shaho shykh ra ham koor mikone.Sazesh dar kar nist.maghale mahi koocholot jalebtar az dovomi bood. choon on be jemhoori velayate faghih bishtar shebahat dard.Zende bad Azadi
mamanoon va sepas

 
At February 15, 2010 at 9:18 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام جلان خودت اين عكس رو عوض كني خيلي بد افتادي استاد بي خيال قبلي بهتر بود

 
At February 17, 2010 at 10:44 PM , Anonymous Mehrpoor said...

سلام.
بسیار زیبا بود و عمیق. درد ما برادر استبدادزدگی است که باقی دردها از همین می آید. عزیز من نتونستم ایمیل شما رو پیدا کنم تا خصوصی پیغام بگذارم. مقاله های این سایت رو هم بخونید.
mardepirooz.wordpress.com

 
At February 18, 2010 at 2:19 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود - من اظهار نظر یای سایت شما را میخوانم - خیلی جالبند و البته آموزنده - در میان آنها که همیشه مینویسند - یکی به اسم برزو مینویسد - به نوشته هایش دقت کنید - بنظر میرسد که ماموریتی دارد - از جایی خط میگیرد و تلاش میکند خط بدهد ولی مثلن با ظرافت و ادبی. این هفته از چامسکی دلیل می آورد -ولی به جمله زیرکانه و مغرضانه آخرین اظهار نظرش را دو باره بخوانید ( سوال دیگری که در این رابطه با آن مواجهیم اینستکه : آیا جنبش سبز بدون حمایت غرب شانس تداوم (لا اقل بشکل فعلی) را دارد؟

برزو ----

 
At February 19, 2010 at 11:00 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود عزیز من در 22بهمن بودم و چیزهایی دیدم که تا کنون سابقه نداشته است.
1- تمامی امکانات مادی و معنوی کمیته امداد به کار گرفته شده بود.
2
کمیته امداد که نان خور زیادی در اختیار دارد کافی است که با یک تهدید قطع حقوق بخور نمیر همه نان خورانش را به صحنه آورد.
3- جالب اینجاست که نانخوران کمیته امداد به دستجات مختلف با اتوبوس به راهپیمایی آورده شده بودند و دسته ها موظف بودند در بخشی از مسیر راهپیمایی را به طور خودکار دور بزنند. مثلا گروه آ موظف بود در کیلومتر 1امام حسین- فردوسی دور بزند و دوباره طی طریق کند
4- اکثر وانت بارهایی که برای جمع آوری پول از گدا آهنی های سطح فعال بودند در هر صد متر دو طرف مسیر راهپیمایی ایستاده بودند که از بلندگوهایش صدای سخنرانی احمدی نژاد در میدان آزادی را پخش می کرد.
5- بسیجیان جان بر کف و فدایی رهبر تحت فرماندهی سپاه میلیون ها نسخه پوستر و جزوه از رهبر فرزانه در بین مردم توزیع می کردند و باور کنید مسیر انقلاب - آزادی با این پوسترها و جزوات پوشیده بود که گویی خیابان کاغذ فرش شده است. من رو کردم به یکی از این بسیجیان و گفتم برادر با پول پوستر و جزوات می شد یک میلیون کار ایجاد کرد. او پاسخ داد برای انقلاب اشکالی ندارد.
6- جزوات جملگی ضد منتقدین و مخالفین درون نظام بود. که در آنها همه نوع دشنام به روسای جمهور ، رییس مجلس و نخست وزیر سابق داده شده بود.
7- در طول مسیر ایستگاه های صلواتی بودند که به این دستجات سرویس نوشابه و غذا می دادند.
سر خیابان فروردین عده ای پلیس زنجیروار ایستاده بودند تا مردمی که حتی در راهپیمایی نبودند به سوی میدان انقلاب هدایت کنند.
8- باور کنید میلیون ها پوستر و جزوه در دست تولید کنندگان باد کرد و در سر هر چهار راهی چندین وانت مملو از این مواد بود.
نتیجه اینکه داستان 22بهمن امسال دقیا همان داستان آش دادن ملا بود.
به نظر می رسد که ملا نیز باورش شده که مردم قلبشان برای انقلاب می تپد.
و این در حالی است که در اکثر کوچه های تهران استیکرهای کوچک که شعار مرگ بر خامنه ای نوشته شده است ریخته شده است.
ارداتمند
طهماسبی

 
At February 20, 2010 at 10:16 PM , Anonymous علی said...

بسیار مقاله زیبائی بود مثل همیشه ولی دعا کنیم که دوره ای دیگر نیاید که بخواهیم خاطرات مربوط به هویدا را با چاشنی کردن ماجراهای پیش آمده در دولت نهم و دهم تکمیل کنیم و همینجااز این گفته درس بگیریم و فراموشمان نشود.

 
At February 21, 2010 at 7:20 AM , Anonymous Anonymous said...

با سلام
تفاوت آن زمان با زمان حال این است که شما به عنوان خبر نگار جوان می توانستید با نخست وزیر به آن راحتی صحبت کنید .اما حال برای بیان عقاید نه چندان مخالفتان ، بایستیفرسنگها از ایران دور باشید. تعجب من از این است که هنوز بعد از گذشت سالیان ، هنوز از استبداد آن زمان می گویید. گویی اگر حرف دیگری بزنید متهم می شوید به اینکه روشنفکر نیستید.
وای به حال کشوری که روشنفکرانش شهامت بیان واقعیات و اذعان به اشتباه را ندارند.

 
At February 28, 2010 at 5:27 AM , Anonymous Parvaneh Pajoohesh said...

آقای بهنود

عجیب است که شما آن زمان هم با حکومت هویدا میلاسیدید و حالا هم با حکومت آخوندها میلاسید! کی‌ اشخاصی‌ مثل شما عوض خواهند شد!

 
At April 11, 2010 at 12:50 PM , Blogger انسان سکولار said...

استاد واقعن بسی سپاس
من فکر میکرده شاه به جناح صهیونیستها نسبت به لردهای آنگلوساکسن نزدیک تره خیلی برام جالب بود اظهار نظر شاه اونهم به قول شما با عبارت "یهودیها"ا
نمیدونم درسته بگیم شاه توی تمام اقدامات از ما بهترون در ایجاد دشمنی با اعراب و ..... آلات دست بوده و این اواخر که سر اوپک به سایر کشورهای نفت خیز نزدیک شده بود و توی صحبت هاش هم کمی بزرگتر از قوارش حرف میزد(به تعبیر آنها شاید)و در اون کنفرانس تصمیم به عزلش گرفتن (مثل پدرش)و تازه فهمیده دنیا دست کیه (به معنای واقعی جمله) ویانه چون از اول با چشم دیده ایشان با همه چیز ملتهای جهان سوم چکار میکنند هم ابتدائن خواسته خودش رو از زیر نفوذشون بکشه بیرون و بعد هم وقتی دشمنیشون رو احساس کرده با شناختی که ازشون داشته کاملن خودشو باخته و میخواسته با این حرفها به مردم دنیا بفهمونه از کجا داره
میخوره؟
یا کلن همه اینها کمابیش توهم است و اصل مطلب همون حرف مرحوم هویدااست و خلاص:"سرنوشت جوامع همان است که مردمش
"سزاوارند
که در این صورت کماکان مهمان هستیم استاد بگردید دنبال مثل و حکایت برای شیر فهم کردن من
اما واقعن از هویدا از نظر اخلاقی و
مالی دولتمردی سالمتر داشتیم ؟
حال تملق کردن نخست وزیر از شاه مملکت که عین درستکاری است پس برای این مردم کف حمام از خونش رنگی میکرد که بگوید چه؟ منم امیر کبیر ثانی
عجبا از سرنوشت تلخی که خاک پاک نخبه پرور برایش رقم زد!
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو

 
At April 11, 2010 at 4:28 PM , Blogger انسان سکولار said...

جناب بهنود
با مطالعه ی دوباره ی متن شما و کامنتهای دوستان و تلاش شما برای گفتن حرفتون لابلای عباراتی که مبادا ما فاشیستهای مخالف جمهوری اسلامی فریاد وا آزادی وا ملیت وا واواوا
سر ندهیم عجیب شیر شدم در حد خودم چهره ی من فاشیست سبز رو با همین عنوان به خودم بشناسونم
به من فاشیست متحجری که امروز شکل یونیفرمم سبز شده شعارم رای من کو شده خواستم له کردن دیگری شده و نمیدونم چی میخوام جاش بزارم فقط میدونم اگه یک ورق هم جمهوری اسلامی جلوم بزار سفید امضا قبول نیست باید این رژیم بره حالا بعدش هر چی شد شد

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home