Saturday, January 23, 2010

آن که همزمان با اصلاحات جویای نام آمد



برای صفحه چهره هفته ایراندخت، سعید مرتضوی را انتخاب کردم و نوشتم، این بخشی از مقاله است که برای جا گرفتن در صفحات بلند بود و کمی کوتاه شد. طبیعی هم هست.

از دشوارترین کارها برای آدمی یکی هم این است که بخواهد در وصف کسی بی طرف بماند که به حبسش کشانده، آفتاب از وی دریغ داشته، از مادر و خانمانش جدا کرده، بستگانش از او آزار دیده اند و خلاصه بسیار خاطره های ناخوش از او در دلش مانده. دشوارست. اما فقط روزنامه نگاران این می توانند.

اگر به انصاف قلم راندن محال نباشد و اگر بی طرف ماندن در توصیف وقایع و اشخاص شدنی باشد، تنها از روزنامه نگاران برآمدنی است. آن ها که از اول روز که قلم بر می دارند در گوششان خوانده می شود روزنامه نگار واقعی آن است که بتواند خونسرد و بی طرف گزارش کند، داوری را به داوران واقعی واگذارد به غربال به دستانی که از پس قافله روانند. روزنامه نگارست که در گوشش هزار بار خوانده اند تو هر آن چه می بینی و می دانی را بی نظر گزارش کن بگذار آنان داوری کنند که می خوانند

پس می توان. وقتی چهره هفته سعید مرتضوی است، چرا نتوانش نوشت

مرتضوی با طلوع اصلاح طلبی از کرمان به تهران رسید، هنوز دوم خرداد نشده بود و دولت هاشمی بود. او بر صندلی حجت الاسلام سعید نشست که یک حکم شلاق به عباس معروفی داد هم خود شهره شد و هم عباس معروفی گردون را زیر بغل نهاد و به آلمان رفت که رفته است. اما مرتضوی این رکورد را به پانصد تن رساند، پنجاه تائی را به سرنوشت معروفی مبتلا کرد و بقیه را در راهروهای قضا سرگردان. و شد رکورددار ایجاد مقابله با مطبوعات در تاریخ صد و هفتاد ساله جریده داری در این ملک.

اهل قلم ایرانی نزدیک پانزده سال است که با نام سعید مرتضوی آشناست، او جوانکی بود جویای نام آمده وقتی از کرمان به تهران آمد و جانشین حجت الاسلام سعید شد و آقای محسنی اژه ای او را مامور دادگاه مطبوعات قرار داد. پخته ای چون اژه ای در این خام چه دیده بود که در آن جایگاهش نشاند..

در این همه سال کمتر کسی چون مرتضوی به احوالات روزنامه نگاران آشنا شد. کیست که این همه دستش را در نهانجای خانه اکثر اهل قلم دراز کرده باشد، با صد چشم مراقب افعال و کردار آن ها بوده و از خصوصی ترین اسرارشان باخبر. و این کاری بود که مرتضوی دوست داشت. ورنه کدام قاضی است که نیمه های شب به خانه یک زندانی تلفن کند تا همسر و بچه هایش را از شرکت در جلسات اعتراضی یا مصاحبه با رسانه ها بازدارد، کدام قاضی است که با لبخند خبر همسر دوم یک زندانی را به خانه او برده باشد. مرتضوی در عین محاکمه اهل قلم چنان دلبسته دوربین و قلم ها بود که گاه خود را شطرنج باز ماهری می دید که با چشم بسته قادرست با ده ها اکبر گنجی و شمس الواعظین و نبوی و بورقانی همزمان جدال کند و پیروز به در آید.
هزاران دلیل داشتند روزنامه نگاران که به گزارش مجلس درباره کهریزک کنجکاو شوند، خیلی وقت ها پیش یک روزنامه نگار پیر وقتی از زندان رها می شد به مرتضوی گفته بود در مسابقات اتومبیل رانی، هر که سرعتش بیشتر باشد و پیشتاز مسابقه شود، به یک ریگ زیر چرخ ها معلق می شود و در این حال هیچ کدام از دیگر اتومبیل رانان غمش را نخواهند خورد.
هفته پیش با گزارش مجلس به نظر رسید پوست مرتضوی روی قناره است، اگر هم بود، در اهل قلم دیگر آن شوق نبود.
[]
تا درس چهل سال خوانده را پس داده باشم در ادعای بی طرفی، این گزارش را با نکته ای به پایان می برم که می تواند اندازه گیرد که آیا خوانندگان ایراندخت هم به این فن آراسته اند یا نه.

سعید مرتضوی از همان نسل است که اکبر گنجی و محمود احمدی نژاد، گیرم چند سالی کوچک تر. سی سال پیش، این ده تا پانزده شانزده سالگان همه در یک مقام بودند، روزگاران بر مسندهای گونه گونشان گماشت. انقلاب، اعتماد به نفسی در این بچه مسلمان ها نهاد که بتوانند هم قانون را به هیچ بگیرند و با آن به ستیز برخیزند، و هم در جای خود چنگ برچهره نسل پیشین اندازند و جسارت آن داشته باشند که خود را شهره جهان کنند بی عنایتی به خوشنامی و بدنامی. و سرانجام این که خود را به حق بدانند اگر همه آفاق برخلافشان باشد
اگر اکبر هاشمی رفسنجانی را مظهر و نماد نسل نخست انقلاب بدانیم، چه عجب اگر اعتماد به نفس اینان هاشمی را هدف مشترکشان قرار داد. ستیز گنجی و احمدی نژاد با هاشمی نیاز به برشمردن ندارد، اما مرتضوی هم که در پس این قافله می آید زمانی به تهران آمد که جناح راست رو از هاشمی برگردانده بود و در همان شعبات مجتمع قضائی که جوان یزدی، چشم و گوشش با راز و رمز قدرت باز می شد، همان اول کار، پرونده غلامحسین کرباسچی مطرح بود، این اولین ستیز با قدرت هاشمی بود..
اگر کسانی در این جست و جویند که چگونه روزگار سه نامی را که بردم به سه سرنوشت مختلف مبتلا کرده، باید گفت اکبر گنجی با درس های دکتر عبدالکریم سروش از جلد یک سپاهی فداکار به در آمد و لقلقه زبانش شد چامسکی و پوپر. احمدی نژاد با اقتدا به مصباح یزدی از استانداری که افتخارش حضور سردار سازندگی در اردبیل بود و ممدوحش هاشمی به جائی رسید که تنها سیاست مدون اعلام شده اش در مقام رییس جمهور ذم هاشمی است. مرتضوی به این اعتماد به نفس دیر رسید ..

مرتضوی اگر اندکی در ادبیات ایران غور می کرد، از گفته سلفش در مقامی که احمدی نژاد به او داد نکته ای می گرفت.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At January 23, 2010 at 5:42 AM , Anonymous Anonymous said...

پسر این آقا از خودش دیدنی تر است
با عرض معذرت از خانم دکتر فلاح!

 
At January 23, 2010 at 6:30 AM , Anonymous Anonymous said...

هرکسی را بهر کاری ساختند
مهر آن را در دلش انداختند
احساس ضعف ، نیاز به فدرت نمایی را تقویت میکند و هر عملی که نشان از قدرت دیگران و ضعف ما باشد آزارمان می دهد . جای بسی تأسف است که اینگونه افراد در سرسپرده گی خویش بطور شگفت انگیزی غور می کنند .
پند گفتن با جهول خوابناک
تخم باشد در زمین شور ناک

 
At January 23, 2010 at 8:34 AM , Anonymous Anonymous said...

اقای بهنود کاش کمی سبکتر واسان تر می نوشتین که من جوان امروزی راحتر در میان خطوط شما راه فکریتان را جستجو می کردم .
از این بی سوادی خود بسیار شرمسارم ولی دست تقدیر بیشتر از این مجالم نداد

 
At January 23, 2010 at 9:04 AM , Anonymous محمود said...

یکی نام‌ها که در تاریخ قضا، از هم‌اکنون که نه، بلکه از همان سالیان بگیرو ببند و حبس مانده‌گار خواهد بود، مرتضوی‌ست. هر چند خود بی‌تردید نمی‌خواست و نمی‌خواهد نام‌اش به ننگی برند و کیست که بخواهد، اما تاریخ از این بازی‌ها بسیار دارد. بسیار نام‌ها که به خودشیرینی آمدند که مجیز گویند اما با عمل‌شان سر بریدند و در حبس کردند. که این بسا شنیع‌تر کاری‌ست در منظر انسان‌ها!

خداوند از گناه بزرگ‌شان درگذرد.

 
At January 23, 2010 at 9:43 AM , Blogger ذهن ِآشفته said...

منصف بودن حتا در برابر کسی که ما را از آفتاب محروم کرده کلر سختی‌ست و قبول،
اما باور کنید لغاتی مثل بی‌شرف را خیلی وقت‌ها در عین انصاف می‌شود به کار برد

 
At January 23, 2010 at 12:42 PM , Anonymous شاگرد شما said...

به عنوان کسی که ده سالی است روزنامه نگارست باور دارم این نوشته بلندتر از این ها بوده و به مقتضای مصلحت و سانسور کوتاه شده است.
اما مهم تر درسی است که برای ما روزنامه نگاران جوان دارد. البته من همه نوشته های آقای بهنود را به عنوان درسی نگاه می کنم . درس بی طرفی که برخی فکر می کنند غیرممکن است

 
At January 23, 2010 at 9:19 PM , Blogger فاخته said...

درود جناب بهنود
زمانی که آنقدر در مشروعیت و قدرت حل بشوی برای خودت دیگر پیامبری می شوی که هر فرمانی را صادر می کند !البته نه از آن پیامبرانی که ما می شناسیم ؛ از آنهایی که آقای مشایی بیشتر آشنایی دارند ؛ مثلا نوحی که می توانست به جای 1000 سال صبر و دعوت مردم یکجا فرمان قتل و حبس انها را بدهد و بعد بگوید همه طرفدار من هستند البته اگر مدیریت بلد بود که نبود !
در مورد این آقا هم مگر خود محسنی اژه ای خیلی وجدان داره که بخواهد یک آدم(!) باوجدان رو انتخاب کنه ؟!
در ضمن ؛تو این مدت از خودم می پرسیدم این گنجی کیست ؟ که دوست و دشمن همه دیوانه ئ اویند ...؟
سبز باشید و پاینده

 
At January 23, 2010 at 9:32 PM , Anonymous Anonymous said...

استاد چند شب پیش که مناظره!!! علا الدین بروجردی و قاتل معروف روح ا... حسینیان را دیدیم، جناب حسینیان اشاره ای هم به بعضی ها که در لندن می نشینند و مقاله هاشان در مطبوعات ایران چاپ می شود کردند. به گمانم منظور شما بودید.به نظر می رسد که نوشته هاتان به جاهای خوبی اصابت می کند.خیلی ها که به وبلاگ شما و ده دقیقه بی بی سی فارسی دسترسی ندارند،خواهش می کنم بیشتر در مطبوعات ایران بنویسید اگر امکانش هست...
ارادتمند عماد

 
At January 23, 2010 at 10:32 PM , Anonymous Anonymous said...

بین بی طرف بودن و ادای بی طرف بودن را درآوردن تفاوت است و خوشبختانه یا متاسفانه مردم بخوبی می توانند ادای بی طرفی را درآوردن را تشخیص دهند

 
At January 24, 2010 at 12:22 AM , Anonymous Anonymous said...

چند برش از اظهارات عضو هیئت رئیسه مجلس در جهان نیوز که بی ربط نیست:

«عضو كميسيون قضايي و حقوقي مجلس در واكنش به قسمتي از پاسخ مرتضوي به گزارش كهريزك مبني بر اين كه در زمان قضاياي كهريزك مرخصي بوده است، گفت: مرتضوي به خودبنده گفت كه با هماهنگي او زندانيان به كهريزك رفته‌اند. اين موضوع را همه مقامات مسئول مي‌دانند و پنهاني نيست، پس در اين مورد قوه قضاييه بايد رسيدگي كامل كند و قضيه را به وضوح براي مردم روشن كند.
دهقان در واكنش به پاسخ مرتضوي به گزارش كميته ويژه مجلس گفت: ما با آقاي مرتضوي از زمان مجلس هفتم و موضوع تحقيق و تفحص در رابطه با پرونده فروش سوالات كنكور آشنايي داريم؛ در آن زمان تخلفات ايشان در مجلس به صورت علني قرائت شد كه بر اساس آن گزارش در خصوص پرونده‌هاي فروش سوالات كنكور آقاي مرتضوي تخلفاتي را مرتكب شده بود .آقاي مرتضوي از دادستاني تهران رفت و سرانجام اين پرونده‌ها مشخص نشد. »

و در مورد حادثه ی کوی دانشگاه:

«دهقان با اشاره به رسيدگي به حوادث كوي دانشگاه گفت: در حال حاضر عوامل مقصر و متخلف در حادثه كوي دانشگاه تحت تعقيب قرار گرفته‌اند و مطمئنا گزارش مجلس در اين زمينه براي نمايندگان و مردم شريف ايران قرائت خواهد شد.
وي تأكيد كرد: مسائلي كه در سال 88 در كوي دانشگاه اتفاق افتاد شبيه فاجعه‌اي است كه ده سال پيش يعني سال 78 در كوي دانشگاه اتفاق افتاد؛ و اگر آن زمان با عوامل مربوط چه در دولت وقت و چه در نيروي انتظامي يا عناصر موسوم به لباس شخصي برخورد قانوني مي‌شد، امروز اين مسائل در كوي دانشگاه دوباره اتفاق نمي‌افتاد. »

 
At January 24, 2010 at 6:33 AM , Blogger Unknown said...

در سالهاي اول انقلاب هر جا كه اسمي از اعدام و چماقدار بود در كنار اسامي زهرا خانم و قطب زاده و خلخالي در اوائل دهه هفتاد هر جا خبر از اتش زدن كتابفروشي و حمله به سينما بود اسامي ال..كرم ده نمكي بعدها هر جا خبري از كشتن و بستن بود اسامي سعيد امامي و سعيد مرتضوي نيمه دوم دهه هشتاد با اسامي فاطمه رجبي ، كردان ، سردار رادان و... آيا واقعا اين اسامي بايد در تاريخ اين سي سال ثبت شود ؟ با چه عنواني ؟

 
At January 24, 2010 at 6:40 AM , Anonymous Anonymous said...

استاد، استاد، استاد....بابا تو استاد در چه چیزی هستی‌؟ بگو تا ما هم بدونیم.

نکنه از اینکه میای در بی‌بی‌سی از روی روزنامه‌های ایرانی‌ روی خونی میکنی‌ به درجه استادی رسیدی؟

ضمنا این مواضع اولترا لیبرال شما هم دیگه به حد حال به هم زدن رسیده.

 
At January 24, 2010 at 8:40 AM , Anonymous Anonymous said...

He is from Yazd not Kerman? You have even contradicted yourself in this article.

 
At January 24, 2010 at 8:51 AM , Anonymous نادر said...

دوست عزیزی که کامنت به زبان انگلیس گذاشته اند اما یک اسم مستعار هم به خود نداده اند و ایراد گرفته اند که مرتضوی یزدی است توجه ندارند که آقای بهنود نوشته او از کرمان به تهران آمد چون که محل خدمت قبلی مرتضوی کرمان بود او از دادستانی کرمان به قاضی دادگاه مطبوعات تهران رسید. اول آدم باید اطلاعاتش را کامل کند بعد لباس نقد بپوشد

 
At January 24, 2010 at 8:51 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای جان ناشناس مرتضوی از کرمان به تهران آمد این ربطی به محل زادگاهش ندارد محض اطلاع عرض شد

 
At January 24, 2010 at 8:55 AM , Anonymous Anonymous said...

همراه با تأسف فراوان از غارت فرهنگ غني ايران و ايراني از منشور کوروش تا فرش کاشان و خليج فارس و .... باز هم فاجعه ديگري در راه است :

نقل قول مستقيم از يکي از دوستانم را برايتان ارسال مي­دارم و اميدوارم که شما نيز همچون من ابراز ناراحتي خود را بيان فرماييد .



"يك خبر تازه شنيدم گفتم شايد شما هم نشنيده باشيد . سازمان ملل متحد نظر سنجی بزرگی را در ارتباط با ثبت جهانی نوروز انجام داده است مبنی بر این که اگر یک میلیون نفر از ایران به سازمان ملل ایمیل بفرستند این روز به نام ایران ثبت خواهد شد اما اگر به اندازه کافی ایمل زده نشود این روز به نام افغانستان ثبت خواهد شد. از حق کشورتان دفاع کنید و نگذارید که نام ایران و ایرانی از جهان محو شود. نگذارید که بلایی که بر سر خلیج فارس ما آمد بر سر نوروز ما هم بیاید . ایرانی نیستید اگر اين مطلب را براي دوستان و ايرانيان ديگري که مي­شناسيد نفرستيد و آنها را مطلع نسازيد تا جلوي اين فاجعه گرفته شود. "



http://www.PetitionOnline..com/Norouz

 
At January 24, 2010 at 9:25 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود عزیز در هر دوره ای آدمهایی در قالب پزشک احمدی به عنوان قاتل نخبگان داشتیم ولی به ندرت اتفاق می افتاد که دستگاه قضایی مستقیما در خونریزی نخبگان جامعه دخالت کند.
متاسفانه از 30 سال پیش تا کنون همواره دست اندرکاران قضایی سعی کرده اند تا با درهم آمیختن سیاست و قضا صدها هزار ایرانی را به جوخه دار بسپرند.
خلخالی، محمدی گیلانی ، اژه ای، لاجوردی، حسینیان،مقدسی، رییسی، ... و مرتضوی نمونه هایی از پزشک احمدی هستند که در تمامی شهرستانها و استانها حضور داشته و دارند تا مردم را از وجود نخبگان محروم کنند.
به باور من وجود اینهمه جلاد در یک دوره حکومتی در تاریخ ایران سابقه نداشته است . شایان ذکر است که این باصطلاح قضات در قضاوتشان آنقدر به خودشان زحمت ندادند که کیفرخواستی موجه علیه متهمان تهیه کنند تا شائبه سیاسی بودن قضاوت را از میان ببرد.
مثلا کیفرخواست علیه هویدا همان نامه یک دهه قبل آیت الله خمینی به هویدا قرار می گیرد
و یا وجود واژهdearدر یادداشت سفارت آمریکا به امیر انتظام به عنوان جرم جاسوسی تلقی می شود و این آزاده را به زندان ابد محکوم می کند..
به نظر می رسد حاکمیت مذهب در کشور باعث شده است که صدها قاضی در قالب پزشک احمدی وارد عرصه قضا شوند ..
طهماسبی

 
At January 24, 2010 at 11:12 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود قصدم دفاع از شما نیست که این به خود شما مربوط است ولی دو نکته در مورد دو کامنت
نمی دونم خود هموطنی که شما و حتما دیگرانی را نیز به اولترا لیبرال بودن *متهم* میکنند واقفند که حال بهم خوردن از واژه لیبرال و همچنین استفاده از آن به عنوان ناسزای سیاسی صرفا از طرف گروهی با عقاید اولترا *آنچنانی* مرسوم است؟
موضوع دوم در مورد هموطنی که در مورد زادگاه مرتضوی معترض بودند اگر که متن را بدرستی مطالعه می فرمودند در سطر 49 نام یزد را به عنوان زادگاه ایشون مشاهده میکردند

 
At January 24, 2010 at 11:32 AM , Anonymous ابراهیم آزاد said...

دفاع از مسعود بهنود نه در حد و اندازه من است و نه نیازی به آن است. البته بیهوده مجیز خواندن هم درد ماست اما متاسفانه گاه راه حل این درد را عده ای تفریط در آن می دانند !درست مثل جنبش فمینیسم که گاهی نا خواسته انتقامش را از مردانی میگیرد که نه مردسالارندو نه سنتی! بگذریم! به این دوست خوب پیشنهاد میکنم که مقالات مسعود بهنود را بخواند و به جای سخنان بیهوده و هزل محتوایش را اگر میتواند به چالش بکشاند

 
At January 25, 2010 at 1:10 AM , Anonymous Anonymous said...

با سلام اگر قرار بود یک خواسته به بیانیه 17 مهندس موسوی اضافه کنم فراهم کردن زمینه برای بازگشت نخبگان سیاسی ، علمی و ... بود واقعا برای آبادانی این خاک به همه شما نخبگان نیاز است به امید روزی که شما باز هم در ایران و برای مطبوعات ایران بنویسید

 
At January 25, 2010 at 4:18 AM , Anonymous Amir said...

- دوستی داریم از قضات سابق، پیشترها همیشه میگفت که در این قوه رسم است که اگر کسی خطایی کرد ارتقاء داده میشود. و رشد علفی امثال مرتضوی هم جز این نیست.

 
At January 27, 2010 at 12:56 AM , Anonymous Anonymous said...

مثل همه نوشته ها و حرف هایی که می زنید بی بو و بی خاصیت

 
At February 4, 2011 at 2:01 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای said anonymous
اگه مسعود بهنود به قول تو ادای بی طرفی رو در میاره ، ولی من تعصب و تحجر رو در نوشته های تو به خوبی می بینم. بهنود نسبت به کسی که زندانیش کرده بی غرض می نویسه ، ولی تو نسبت به بهنودی که برای تو غریبه است غرض ورزانه می نویسی. حالا امیدوارم فهمیده باشی که چرا بهنود از امثال من و تو کاملتره

 
At February 4, 2011 at 2:06 PM , Anonymous Anonymous said...

سعید عزیز
بهنود نسبت به کسی که زندانیش کرده کمتر غرض در نوشته اش داره تا تو نسبت به بهنودی که کاری با تو نکرده.
پس راحت میشه فهمید بهنود از من و تو کاملتره

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home