Wednesday, January 13, 2010

برای دلهره ی قابل درک مسعود

این نوشته یک صاحب نظر و صاحب دردست ف آشنا نامش بدهیم . بعد از آن که دو جوان را دیده که از مقاله من دلهره دارم به یاس دچار شده بودند در حقیقت برای امید دادن به آنان نوشته است. شما هم بخوانید بسیار نکته ها دارد

احتمالا بسیاری از دوستان، مقاله ی مسعود بهنود گرامی با عنوان "دلهره دارم" را در پی وقایع عاشورای 88 خوانده اند که با این عبارات شروع می شود: "ما شکست خوردیم. اهل مدارا و تساهل شکست خوردند. ... "

داشتم به این فکر می کردم که چرا من با وجود تجربه و اطلاعات بسیار کم تر از مسعود عزیز، در عین حال به عنوان یکی از هزاران هزار اهل مدارا و تسامح ایران امروز (حداقل به لحاظ نظری)، احساس شکست خوردن ندارم.

دارم فکر می کنم به مسیری که آمدیم. از یکی دو ماه قبل از عید88. ده-یازده ماهی می شود. یاد آن روزها می افتم که سبزها یک طرف خیابان می ایستادند و احمدی نژادی ها طرف مقابل. خلاف هم شعار می دادند، گاهی تند هم می شدند، اما آخر تند شدنشان این بود که مثلا کاندیدای دیگر را مسخره کنند، یا متلکی به هم بار کنند. گاهی که دیگر خیلی آخر تند می شدند، تا آنجا هم پیش می رفتند که معدودیشان یک علامت هایی هم با اعضا و جوارحشان به هم نشان بدهند که من معنی بعضی هایش را می فهمیدم و معنی بعضی هایش را نه! ولی هیچ وقت ندیدم، و گزارش مهمی هم در جایی نخواندم که همدیگر را زده باشند. یاد آن روز 3شنبه ی قبل از انتخابات می افتم (میتینگ سبزها در آزادی) که اتوبوسی از کنارمان رد شد، پر از دست های بیرون آمده از پنجره ها که عکس موسوی داشتند، و آن وسط یک دستی هم با عکس احمدی نژاد از پنجره ای آمده بود بیرون! و امّا بعد از انتخابات، یاد آن راهپیمایی معظم سکوت می افتم، با آن جمعیت میلیونی با شکوه. عجب روزی بود! و باز در تمام این ایّام، روزهای فراوان مقاومت و سکوت و مدارا و تحمل. نه این که بگوییم "هیچ"گاه "هیچ"خشونتی نمی شد. خوانده ایم و دیده ایم که "گاه" در مواردی می شد، که آن هم غالبا به صورت عکس العملی یا دفاعی بود. ولی حجم رخداد همان ها هم به لحاظ آماری و درصدی، نسبت به کلّ حرکت، اندک محسوب می شد. از یاد نمی بریم کلاهی را که جهانیان به احترام و بزرگداشت صبوری، پایداری و خودداری ملّت ایران در این مدّت از سر برگرفتند. آن هم در مقابل آن همه فجایع و جنایاتی که این ملّت با آن ها مواجه شد، از تجاوز گرفته تا شکنجه و قتل و ... . و آمدیم ... و آمدیم ... تا روز عاشورا. روزی که البته در آن روز، مردم در مقابل حملات نیروهای سرکوبگر، از خود مقاومت نشان دادند و در موارد عدیده و به نحوی گسترده به پاسخگویی خشونت آمیز برآمدند.
خب، بدون آن که اصلا بخواهیم تحلیلی مبسوط از علل همین اتفاق آخر هم ارائه دهیم، آیا با نگاهی به مجموعه ی این کارنامه، نتیجه مان می شود: رفوزه؟! آیا قرار است قضاوت درباره ی یک حرکت تاریخی را فقط بر مبنای یک نقطه از آن (که تازه خود آن هم جای بحث دارد) صورت دهیم؟ یعنی این یک نقطه "همه" است و آن بقیه "هیچ"؟ مسعود عزیز به یاد دارد که ما از خود او و دیگر عزیزان تجربه مندمان آموخته ایم که تفکر "همه" یا "هیچ"ی مان را اصلاح کنیم. و بر همان مبنا، با یک واقعه که جزئی از یک مسیر حرکت است، ناگهان حکم به شکست مطلق یا پیروزی مطلق کل حرکت ندهیم. او حتما بهتر و بیشتر از من می داند درباره ی آن زمان در اواخر مسیر استقلال هند که هندیان بر انگلیسی ها شوریدند و شروع به خشونت کردند و در پاسگاه ها چندین نفر نظامی هندی و انگلیسی را کشتند و ... . و می داند که گاندی در پی آن اعلام کرد روزه می دارد و غذایی نمی خورد تا هندیان دست از خشونتی که در پیش گرفته اند بردارند. البته شورش ها آرام شد. و گاندی هم اعلام کرد که حالا غذا می خورد. آیا موافقید که برویم در آن لحظه ی تاریخی قرار بگیریم، و بعد بگوییم به دلیل وجود این یک نقطه ی خشونت آمیز که الان در آن قرار گرفته ایم، در این لحظه اعلام می داریم که حرکت مسالمت جویانه ی گاندی شکست خورده است؟ اجازه بدهید پیش بینی کنم که موافق نیستید!
برای این که بگوییم شکست خورده ایم یا پیروز شده ایم چه معیاری را باید در نظر بگیریم؟ در مقایسه با دستیابی به چه هدفی شکست خورده ایم یا پیروز شده ایم؟ آیا هدف این بود که ملّتی در تمام لحظات حرکت بزرگ تاریخ ساز خود، ابدا دست از پا خطا نکند و همواره در نقطه ی حداکثر کنترل خویش قرار داشته باشد؟ و در طی این حرکت با توجه به شرایط، اصلا فراز و فرودی را هم تجربه نکند؟ آیا تنها حالت پیروزی در این مسیر، متعلّق به نمره ی 20 کامل بوده و سایر حالات همگی به معنای شکستند؟ آیا چنین معیاری واقع بینانه است؟ گاندی در ماجرای آن کمپ در آفریقای جنوبی که در حال تمرین تز "عدم خشونت" در جامعه ی هندیان بودند، آن گاه که قرار می شود همگی حتی خودش به نوبت توالت های عمومی کمپ را بشویند، در برابر استنکاف همسرش از انجام این عمل به شدت خشمگین می شود، سرش فریاد می زند، او را از خود می راند، و تا مرز آن که دست بر او بلند کند می رود. اگرچه اندک زمانی نگذشت که خودش از این بابت بسیار متأثر شد و بارها از این بابت عذرخواهی کرد، اما آیا می توانیم در لحظه ی آن استیلای خشونت بر وجود گاندی، بایستیم و همه چیز را در همان یک لحظه و به واسطه ی وقوع آن یک واقعه قضاوت کنیم، و حکم بدهیم که گاندی جان، شرمنده، باید بروی شهریور بیایی، بلکه هم سال بعد!
اگر کسی با ویژگی های مسعود بهنود گرانقدرهم، معیاری با استانداردهایی آن چنان دست نیافتنی در نظر بگیرد که حتی تیم راهبری الهام گرفته از منش گاندی در مسیر استقلال هند، یا حتی خود شخص گاندی هم، با کاربست آن مردود لحاظ شوند ، با توجه به شناخت قبلی که از نوع تفکر مسعود دارم آیا به من اجازه می دهد که بگویم به نظرم اینجا خیاط خودش در کوزه افتاده؟!
به یاد بیاوریم که شبه قاره ی هند اندوخته ی عظیمی از فرهنگ عدم خشونت را در فرهنگ عامه ی خود، حتی در قالب باورهای دینی داشته است. ما در چه نسبتی از رفتار پیش قراولان متأخر فرهنگ دینی-اجتماعی مان می توانیم مشابه رفتار پارسایان آیین جین و هندو را مثال بزنیم که مدام یک نفر پیش پایشان با جارو حرکت می کرده و زمین را می روبیده که یک وقت مورچه ای را لگد نکنند. یا آن که پارسای عالی مقام شان همواره دستمالی مقابل بینی و دهانش نگاه می داشته که یک وقت هنگام صحبت و باز شدن دهان، نکند حشره ای به حلقومش کشیده شود و منعدم گردد! و مگر نه آن بود که گاندی خود از خانواده ای از فرقه ای بود که هرگز "گوشت" هیچ حیوانی را نمی خوردند. و در خاطراتش این که یک بار در جوانی به اغوای یکی از همگنان وسوسه شده بود و گوشت خورده بود، بعدها برایش مثل کابوس بود.
راستش من فکر می کنم پیشینه ی بحث "عدم خشونت" به صورتی عمومی در بستر فرهنگی ما اگرچه "مفقود" هم نیست، ولی به این قدرت شبه قاره ی هند هم البته نبوده است. با احتساب چنین عامل مهمّی، به نظرم بایستی معیارهای واقع بینانه تری را برای محاسبه ی "شکست" یا "پیروزی" در این عرصه در نظر گرفت.
به نظرم چنین می آید که مطرح شدن بدین حد عمومی بحث "عدم خشونت" که در این ایام شاهدش بوده ایم، برای اولین بار در عرصه ی عمومی ایران جدید و بدین گستردگی و قوّت اتفاق افتاده است. من شاهد این هستم که ملتی در اولین تجربه اش در عرصه ی اندیشه ی عمومی از این پدیده، بدون آن پیشینه ها که ذکر آن رفت، آن هم در برابر یکی از سرکوبگرترین نظام های ایدئولوژیک موجود حال حاضر، در طی حدود یازده ماه، کارنامه ای چنین پربارو فقط با یک خطا (ی به نظر من قابل درک) از خود برجای گذاشته است. ضمن آن که در آن یک مورد هم کافی است به آرشیو فیلم ها و عکس های موجود نظری بیفکنیم تا ببینیم چگونه حتی در این بحرانی ترین شرایط هم، هنوز جنبش سبزی هایی خود را حائل قرار داده اند که سایرین، نیروهای نظامی به اسارت درآمده یا محاصره شده را نزنند یا آسیب جدّی تری به آن ها وارد نکنند. در بررسی این لحظه ی بحرانی هم، این نکته ها را نباید کاملا نادیده بگیریم. و یا این را هم باید ببینیم که هیچ کشته ای در این روز جزء نیروهای جناح سرکوبگر نبوده است. آن هم در حالی که ملّت جنازه ی فرزندانش را پیش روی خود می دیده، و پیش چشم خود می دیده که چگونه ماشین نیروی انتظامی از روی بدن به خاک افتاده ی هم وطنشان عبور می کند و جلو عقب هم می رود!
اجازه بدهید بگویم که با در نظر گرفتن مجموع این عوامل در کلّ بازه ی زمانی زمستان 87 تا زمستان 88، من به عنوان یک طرفدار (حداقل نظری) "عدم خشونت" و به قول دوست گرامی مان، "اهل مدارا و تساهل"، نه تنها احساس شکست نمی کنم بلکه دلم می خواهد به احترام چنین ملّتی، و به احترام خودداری در مجموع قابل تحسینش، به نشانه ی احترام از جای خود برخیزم و کلاه از سر برگیرم.
شاید مسعود عزیز، نگرانی اش درباره ی آینده (که نگرانی بسیار به جا و مهمّی است) را همراه کرده باشد با پیش بینی ای از تشدید خشونت ها و آن گاه حاصل این را در قضاوتش درباره ی "شکست" یا "پیروزی" جنبش "تا به امروز" تاثیر داده باشد که منجر به آنی شده که بیان داشته. من ضمن آن که دقیقا از همان بابت نگرانم، اما نمی توانم یک نگرانی یا احتمال - هر چند بسیار مهم - را پیشاپیش در کارنامه ی حرکت یک جنبش برای قضاوت وارد کنم و امتیاز منفی گناه ناکرده ی آتی را در محاسباتم بیاورم. و البته این ها منافاتی ندارد با این که بگویم از بابت بروز خشونت های روز عاشورا، با وجود قابل درک بودنشان، احساس غم عمیقی هم داشته ام و دارم. برخی واقعیت ها با وجود قابل درک بودنشان، همچنان غم انگیزند. این البته بحث دیگری است. شاید برای وقتی دیگر.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At January 13, 2010 at 9:03 PM , Anonymous Anonymous said...

هر یکی دیده جزوی از اجزا
همگان را فتاده ظن و خطا
هیچ دل را ز کلی آگه نی
علم با هیچ کور همره نی
جملگی را خیال های محال
کرده مانند عتفره به جوال
در این هنگاهه ترس و آشوب نهنگی به کشتی ما پهلو زده که در تاریکی یا سرش را می بینیم یا دم اش را یا بالش را. چه کسی را فرصت آن است که به آرامی بگوید: نهنگ چیست ؟

 
At January 13, 2010 at 10:15 PM , Anonymous BeTa said...

از اين توضيح خيلی لذت بردم، البته در محضر بزرگان بچه دانشجو هايي مثل من حرفی برای گفتن ندارند اما اين نکته را هم اضافه می کنم که امروز که بحث عدم خشونت به شديدترين شکل ممکن خودش در جامعه موج می زند نکته قابل تامل اين است که اين بحث يکسويه از سمت رهبری کاريزماتيک يک جامعه، يک مذهب يا تفکر ايجاد نشده بلکه از درون مجموعه تفکرهايي حتی متضاد از بطن جامعه برگرفته می شه، در واقع اين جامعه خود در حال يادگيری است تا اين که از جايي چنين درکی را فرا بگيرد. شايد مهمتر از يک بحث مثل "عدم خشونت" مفهوم چنين يادگيری است که همچون چراغی در هر مرحله اين جامعه رو راهنمايي می کند، اين توان رو می دهد که از اشتباهات خودش درس بگيره و موفقيتها را سر مشق آينده خود کند با اين ديد حتی اگر در مرحله ای دچار شکست شد، چون تفکر در پس ذهن قرار دارد و نه ايک ايده خاص می توان اميد داشت در پی گذر زمان راه صحيح را پيدا کند.

 
At January 14, 2010 at 12:36 AM , Anonymous يك مداد زنانه said...

بي ثبت « سپاس » ي ساده - اما عميــــــق و شانه به شانه ي لبخندي از سر باور به حرف هات - نميگذرم از كنار نقد سبز پر تسلايت ... اميدوار ِ نگارنده !‌ :)

.
.

از « او » و مسعود - هر دو - سپاس ... كه نه نقدهاي خاكستري راه ِ ناتمام ما را چراغ خواهد بود و نه خوشبيني هاي ساده انگارانه چاره ي اين پر پيچ ِ ناهموار .
اين ميان « معتدل » ي بايد – بي خشونت و عقده - تا به مقصود برساندمان ... زود يا ديرش هم فداي « يقين به كم خطا بودن آهسته اما پيوسته رَوي » اش : زير تندي و تلخي خشونتي كه دريغ نميدارند و نخواهند داشت حضرات صاحب جاه !

اميدوارانه دل ميبنديم به خيال روزهاي بي خون و خشونت ِ « پـــــــــــر رضايت و لبخند » ... براي سبزها و ... سرخ و سپيدهاي سرزمين ِ به درد نشسته مان ... براي هــــــــــــــــركجاي اين زمان و زمين زخمي مظلوم ! :)

 
At January 14, 2010 at 1:51 AM , Anonymous Anonymous said...

من کماکان با بهنود در مورد شکست هم عقیده هستم . بله اصلاح طلبان برای گرفتن جند وزیر چند روزنامه چند مدیر در سایه ولایت فقیه شکست خوردند.علی

 
At January 14, 2010 at 2:06 AM , Anonymous Anonymous said...

اشتباه میکنید نه کسی شکست خورده و نه کسی پیروز شده بلکه انتخاباتی بود و مسایلی پیش
اورد که قابل پیش بینی نبود و همه برمیگردد برویارویی تلوزیونی کاندیداها که برای گرم
کردن تنور انتخابات دستچین شده بود و این بزرگترین اشتباه حکومت بود چرا !؟

وقتی جامعه انگلستان بعد از دویست سال دمکراسی تازه امسال قرار است کاندیداها با هم در
تلوزیون رویارویی کنند !!! انهم بعد از صدها ساعت جر و بحث های سران حزبی چرا ایران
باید باین کار غیر معقول دست میزد ؟

همین اتهام های ناروا بخصوص از جانب احمدی نژاد برفسنجانی و نامه رفسنجانی بخامنه ایی
و شکوه و شکایت وی خودش نشان دهنده این خبط بزرگ رادیو و تلوزیون ایران بود

یعنی بدون مطالعه و تفحص کامل از عاقبت چنین کاری که جوامع دمکرات غربی هنوز بان
تن نداده اند مسلما باعث این همه وقایع بعدی شد ...جامعه ایران ثابت کرده هرگز ۹۹ در صدی
نیست در بدترین شرایط باز هم کاندیدای پیروز نشده ده میلیون رای داشته چه ناطق نوری
در مقابل خاتمی یا رفسنجانی در مقابل احمدی نژاد ٬ پس مسلم است مردم ایران در هنگام

رای دادن بدو طیف تقسیم میشوند فقط موقعیت و شخصیت و کاریزمای کاندیداها و موقعیت تبلیغاتی و ....باعث میشود عده ایی برحسب رای دلشان
بیک نفر بیشتر رای بدهند و کار تمامست ٬ شاید موسوی قبول داشت که ۳۳ در صد رای
بیشتر نیاورده اما حوادثی خارج از رای مردم باعث این تفرقه و تنش شد که البته بهنود
بیشتر از همه ما میداند چرایش را ٬ اینکه براندازان و دول غربی حد اکثر استفاده را کردند
یا هنوز میکنند این حق مسلمشان است و این حکومت ایرانست که باید با درایت بیشتر
عمل میکرد که نکرد ... اما اقای بهنود دلهره نداشته باشید که همیشه مردم ایران وقتی پا
بمیدان خونین و زدو خورد میگزارند که حیثیت ملی و خاک ایران در خطر باشد وگرنه صبر
بسیار دارند و این تظاهرات خیابان ها فقط طرفداران این دو جناح هستند که سخت فعالند
و احتیاجی نیست تا بدنه اصلی مردم بخیابانها بریزند و کارها روبراه خواهد شد

 
At January 14, 2010 at 2:57 AM , Anonymous Anonymous said...

دنیای شفاف اطلاعات، به این آسانی میشود نظراتمان را هر چند مخالف هم بگوییم. مسعود بهنود دوستت دارم چون نظرات مخالف را مهلت نفس کشیدن میدهی‌. هر سری یه چیزی برای یاد گرفتن از تو پیدا می‌کنم. دل قوی داریم خوش نسیمی در حال وزیدن است هر چند مقصد بس دور است.

 
At January 14, 2010 at 3:06 AM , Anonymous محمود said...

بهنود جان

فرازهای خوبی داشت و در آخر هم به نکته‌ی خوبی اشاره کرده بود و گمانه‌زنی این نکته که شما آینده را دیده‌اید و همان نکته‌ای که در مصاحبه‌ی چند ماه پیش‌تان از ایرانی که پاکستان شود خبر داده بودید. در این‌جا که می‌نویسد:

شاید مسعود عزیز، نگرانی اش درباره ی آینده (که نگرانی بسیار به جا و مهمّی است) را همراه کرده باشد با پیش بینی ای از تشدید خشونت ها و آن گاه حاصل این را در قضاوتش درباره ی "شکست" یا "پیروزی" جنبش "تا به امروز" تاثیر داده باشد که منجر به آنی شده که بیان داشته.

 
At January 14, 2010 at 3:57 AM , Anonymous Anonymous said...

گاندي هنگامي كه مسلمانان و هندويان به جان يكديگر افتادند و خون بر زمين ريخت و برادر كشي داشت راه مي افتاد اعلام روضه كرد.

 
At January 14, 2010 at 4:23 AM , Anonymous Anonymous said...

ف آشنای گرامی
چرا نمی خواهید کمی واقع بین باشید
آن چیزی که گاندی و ملت گاندی را روئین تن و موفق کرد قبل از خشونت گریزی، اصالت و هویت و خویشتن باوری و اعتماد بنفس هندی بود
جنبش گاندی ضد استعمار و فرهنگ غربی و نهضت بازگشت به خویشتن بود
جنبش سبز تبدیل شده به عشق استعمار و فرهنگ غربی بازگشت به پیشتر
ارادتمند محسن

 
At January 14, 2010 at 7:34 AM , Blogger Unknown said...

بسيار نکته سنجانه و زيبا......
آن دوست ولايتمداري هم که مي فرمايند جنبش گاندي ضد استعماري بود لطفا دست از تجاهل بردارند!.........طرف معامله گاندي امپراتوري انگلستان بود و طرف معامله جنبش سبز( همچون جنبش ماندلا ) حکومت سرکوبگر داخلي.

 
At January 14, 2010 at 11:29 AM , Anonymous شباویز said...

شاید بتونم بگم که هر دو نوشته، با آنکه متضاد هم به نظر میرسیدند، درست و البته به جا نوشته شدند.
شاید حرف افرادی در حد من خیلی برد زیادی نداشته باشه، ولی سخن بهنود نفوذ زیادی در جامعه فرهنگساز سیاسی داره.
قلب من در اون روز از کشتار جوانان وطن به درد آمده بود، و از اینکه می دیدم هموطنانم به روی هم سرخ شده اند، و مامورانی می دیدم با سرشکسته، یا کسانی که با تمام وجود دست به پرتاب سنگ میزدند، واقعا به نوعی ناامیدشده بودم.
و این ناامیدی از این بابت بود که عده ی زیادی هم، حتی از بزرگان این جنبش، از این پیروزیهای ظاهری خوشنود بودند.
مقاله مسعود بهنود عزیز، تلنگر خوبی بود برای همه ی مبارزان و همچنین بزرگان جنبش.
و این مقاله، شاید نوری از امید، برای یک نهضت بدون خشونت.
به امید روزهای بهتر.

 
At January 14, 2010 at 2:34 PM , Anonymous Anonymous said...

بعد از ماجرای عاشورا در حدود 200 مقاله و سخنرانی و برنامه تلویزیونی خوانده ، شنیده و دیده شده است .
و همگی بدون استثنا کلی گویی و دکلمه و شعر خوانی بوده اند.
و البته بعضا شامل مطالب نیکو اما به غایت بدیهی و تکراری .
این جنبش مشکلات بسیاری درون خود و در برابر خود دارد .
بدون بازگشایی آن مشکلات در این جا ، آیا کسی یافت می شود که بگوید و دقیق بگوید و به تفصیل و با جزییات بگوید که در برابر ضربات باتون و چاقو و شلیک گلوله چه باید کرد ؟
توجه فرمایید که مشکلات جنبش از قبیل ستاد رهبری و عمق نفوذ آن در همه اقشار و تنوع تاکتیک ها و روش ها و غیره به طور عینی و واقعی وجود دارند . پاسخ پرسش فوق باید با توجه په این مشکلات و بدون کلی گویی ، بدیهی گویی ، دکلمه گویی ، شعر گویی و از همه مهمتر بدون شبیه سازی باشد . این جا ایران است و فقط یک ایران در دنیا وجود دارد . بنابراین هر جای دیگر غیر از ایران بوده و به هیچ وجه اینهمانی کامل بین ایران و هیچ جای دیگر ، چه در گذشته و چه در حال وجود ندارد .
چه باید کرد ؟
این پرسش شعور ، هوش و خرد مدعیان را به چالش می کشد و عریان کننده ی چنته ها است .
کسی حریف این میدان است ؟

 
At January 14, 2010 at 2:42 PM , Anonymous ع.ث said...

گاندی را مثال نزنیم
ما ایرانیان ملتی جنگجوییم و هندیان ملتی مسالمت جو
ما ایرانیان مردمی خروشانیم و هندیان مردمی آرام
ما ایرانیان امتی پرتحرکیم و هندیان امتی ساکن
ما هم دلهره داریم
خلق و خویمان دگرگون
لحظه ای خندان و لحظه ای گریان
لحظه ای دوست و لحظه ای دشمن
لحظه ای آرام و لحظه ای خروشان
لحظه ای شیر و لحظه ای موش
ما هم دلهره داریم
گاندی بر همسرش فریاد زند و بسی افسوس خورد
و پوزشها طلبد. همچو گاندی رفتار می کنیم؟
ما هم دلهره داریم
اگر دینمان هم از سیاستمان جدا بود، اگر استعمارگری
هم نبود و حتا دشمن خارجی هم نداشتیم، باز همین
بودیم که هستیم. بسیاری از مشکلاتمان حاصل برخی
از عادات و رفتارهای نادرست اجتماعی ماست. از
ماست که بر ماست
ما هم دلهره داریم
نخست بپردازیم به اصلاحات فرهنگی. اصلاحات
فرهنگی آری، تغییر فرهنگ نه. دریغا که سخنی
نیست زین اصلاحات

 
At January 14, 2010 at 9:18 PM , Anonymous Anonymous said...

I mentioned once before that we have to admit that the movement has evolved and entered a new phase. The defensive measures that people took on Ashura against Baseej and security forces were a natural response to the violence committed against them. These defensive measures are necessary for the survival of the movement. It gives meaning, courage and direction to the movement and wears down the baseej and the security forces making it costly for them to resort to senseless violence. It can be very effective if exercised in self defense or occasionally in an offensive mode in a psychologically selective manner against the worst violators. This does not mean resorting to large scale violence and the Green movement must exercise discipline to make sure it does not get out of hand. At the same time, it has to be prepared for it as an organizational element of planning for demonstrations. Better organization is beginning to emerge as the Green movement adapts itself to the tactics used by the regime.
On a different note, the biggest threat to the Green movement is an Israeli attack against the nuclear facilities. The regime is doing what it can to draw the Israelis in. This would be their best chance to crush the opposition.

 
At January 15, 2010 at 5:56 AM , Anonymous Anonymous said...

Dear Behnoud Salam,

my name is Hamid, from Afghanistan. i raised in Iran and it's 6 years that i returned back to my country, Afghanistan. as i like Iran and some of Iranian people i am always following up the news about Iran and regularly i visit your website and i enjoy your articles. now a days i am in London for a training course. i would e more than happy to meet you here in London and have a conversation about Iran and Afghanistan. if you have time and are interested in meeting an afghan friend, please shoot me an email. hamids@live.com

best wishes, Hamid

 
At January 15, 2010 at 6:29 AM , Anonymous یک عابر said...

علی عزیز بالاتر نوشته همچنان موافق است با کاربرد کلمه ی "شکست"، چون اصلاح طلبان برای گرفتن چند وزیر، چند روزنامه یا چند مدیر در سایه ولایت فقیه شکست خوردند. فقط خواستم یادآوری کنم که موضوع این نوشتار چیز دیگری بود. موضوع این پست این بود که جنبش "سبز" که راهبرد "عدم خشونت" را به عنوان راهبرد اصلی مقاومت مدنی خویش انتخاب کرده، آیا در اثر بروز خشونت های عاشورای 88 بخاطر عمل بر خلاف آن راهبرد اصولی پیشینش، به لحاظ استراتژیک شکست خورده محسوب می شود یا خیر؟ بحث علی عزیز، شکست خورده محسوب شدن یا نشدن اصلاح طلبان است - نه جنبش سبز- که موضوع دیگری است. قبول دارم که اگر اصلاحات را فقط به عرصه ی سیاسی محدود کنیم و برای آن هم اهداف کوتاه مدت عملیاتی -اگرچه مهم- نظیر وزیرشدن اصلاح طلبان تعیین کنیم، اصلاح طلبان در تعدادی از این عرصه ها با توجه به تعریفی که کردیم شکست خورده اند. اگرچه "اصلاحات" ناظر به مفهوم گسترده تری است ... دستاوردهای ارزشمند دوره ی اصلاحات نیز نباید نادیده گرفته شود، در کنار انتقادهایی که البته وجود دارد، و شکست هایی هم که وجود داشته. ولی البته من ریشه های بخشی از همین جنبش مقاومت سبز امروز مردم ایران را در آن دوره ی "اصلاحات" به وضوح قابل پیگیری می بینم. نهایتا خواستم توجه دهم که موضوع این پست قضاوت درباره ی "جنبش سبز" با توجه به سؤال مطرح شده در ابتدای نوشتار بود و نه قضاوت درباره ی جنبش "دوم خرداد" یا اصلاحات در معنای خاص آن.

 
At January 15, 2010 at 2:54 PM , Anonymous Anonymous said...

خیلی زیبا نوشتبد

 
At January 16, 2010 at 2:26 AM , Anonymous Anonymous said...

عابر عزیز منظورم را کاملا درست برداشتید مسلم است هر دولتی انهم هشت ساله دستاوردها و تاثیراتی در تاریخ سیاسی ایران خواهد گذاشت که قضاوت ان دست اوردها چه منفی چه مثبت را میگذارم بهعهده تاریخ.وقثی میگویم "اصلاح طلبان"منظورم تعریف اکادمیک اصلاح طلبی نیست بلکه ان نیروی سیاسی را میگویم که هشت سال قدرت سیاسی داشت و استراتژی ان نیرو را هم میدانیم و این نیرو در حال حاظر در درون جنبش سبز با حفظ همان استراتژی ادعای رهبری جنبش سبز را هم دارد.حرفی نیست هر نیروی میتواند ادعای رهبری کند.من فقط گفتم که فکر میکنم جنبش سبز گویا ان اهداف که کلی در صدور بیانیه ها هم میبینیم ّپشت سر گذاشته.جنبش سبز گویا این قانون اساسی را نمیخواهد جنبش سبز گویا جمهوری اسلامی نه یک کلمه یبش و کم را هم پشست سر گذاشته و چون گذاشته میگوید جنبش سبز در عاشورا خشن شد.عابر عزیز جنبش سبز در عاشورا دست به خشونت زد؟ یا اینکه استراتژی اسلاح طلبان حکومتی را ّپشت سر گذاشت؟این پست کدام را میگوید؟علی

 
At January 16, 2010 at 2:54 AM , Anonymous Anonymous said...

دلهره داشتن امری است طبیعی.
همه ما در یک مقطع زمانی داشته ایم و در آینده هم بری از آن نخواهیم بود.ایرانیان باستان هم دلهره داشتند و با آن به طور جالبی برخورد می کردند. ممکن است بدانید دلهره واحساس خوبی نیست و ممکن است دلهره زیاد باعث استرس و بعد تضعیف سیستم ایمنی و تشکیل سلولهای سرطانی شود.کتابی که بیست سال پیش خواندم اسمش
Aramaic Ritual Text of Persopolis
بود که می شود
نوشته های آرامی تخت جمشید
که نشان دهنده اعمال ایرانیان باستان در مراسمی برای مبارزه با دلهره بود.
وقتی اسکندر گجستک به تخت جمشید رسید و طلاهایی که گفته بودند آنجاست پیدا نکرد از عصبانیت این موزه و قصر را آتش زد ولی کاسه کوزه ها را که در آنجا پیدا شده بود هنوز آنجاست که باستان شناس آمریکایی هرتزفلد از دانشگاه شیکاگوپیدا کرد و نوشته های برآنها است که نشان دهنده مراسمی است که برای به دنیای هخا رفتن انجام می شده.
در بین این کاسه کوزه های بی ارزش که باستان شناسان پیدا کردند هاون و دسته هاونگ پیدا شده که تحقیقات نشان داده که برای مراسم نوشیدن شیره گیاهی بنام هئوما یا به هندی سوما بوده
شخصی که این شیره را در هاون درست می کرده به او آشپز می گفته اند و لغت آشپز از آشکار کردن می آید. ولی آشکار کردن چی؟. دلیل استفاده کردن از این کلمه آشکار کردن به این جهت بوده که شیره این گیاه مخدر بوده و اشخاصی که در این مراسم شرکت می کردند به عالم خلصه فرو می رفتند. همانطور که ممکن است بدانید هخا یعنی دنیای حقیقی و منش هم که معنی ذهن یا و ریشه لغت مایند انگلیسی است. و وقتی اشخاص شیره این گیاه را می نوشیدند به دنیای حقیقی راه پیدا می کردند و برایشان مسائلی آشکار می شده.
ولی دلیل اصلی نوشیدن شیره این گیاه خلصه آور طبی است و باعث می شود دلهره از بین برود.
این گیاه در آتشدان هم سوخته می شده و دودش تمیز کننده هوا هم بوده و میکرب ها را می کشده. متوجه شدید که چرا اسفند را پشت سر مسافر دود می کنند؟
برای اینکه دلهره او را از بین ببرند.چون راهها پر خطر بوده و مسافر دلهره داشته..
شیره هئوما سفید است برای همین به این گیاه که هئوما است اسفند یا به فارسی سپند یا سپید می گفتند. ولی در زبان هندو اروپایی به آن سوما می گویند که برای معالجه سرطان استفاده می شود. دلهره سرطان زاست و راه مبارزه با آن دل قوی داشتن بوده است
worry kills
سعدیا گر بکند سیل فنا خانه عمر
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست
علامه طباطبائی هم شعری دارد که در مورد نوشیدن این شیره گیاه هئوما صدق می کند.
همی گویم و گفته ام بارها
بود کیش من مهر دلدارها
پرستش به مستی است در کیش مهر
برون اند زین حلقه هوشیار ها.
...
فریب جهان را مخور زینهار
که در پای این گل بود خارها
که شهرام ناظری در آلبوم کیش مهر اینها را می خواند

 
At January 16, 2010 at 3:16 AM , Anonymous ابراهیم رهائی said...

خیلی ممنون از دوست ناشناسی که درباره هلوما نوشته اند و اطلاعات خوبی به ما داده اند اما پایه این کار سست است. دلهره ای که آقای بهنود از آن سخن می گوید جداست از آن که شما تحقیق کرده اید مگر این که قصد انحراف و استهزا داشته باشید که مطمئن هستم ندارید. آن دلهره که آقای بهنود دارد یعنی توجه داشتن چنان که وقتی در انگلیسی می گوید آی میس یو معنایش این نیست که تو را از دست داده ام بلکه می گوید دلم برایت تنگ شده یا وقتی به کسی می گوییم بیم دارم که به کنعنان نرسی ای عاشق مقصود این نیست که می ترسد و برای ترسش باید دوا داد بلکه می گوید نگرانم. استاد ما هم می گوید نگران است که سیز به خشونت برسد. و اگر به خشونت برسد در معنا از خشونت طلبان شکست خورده چون همرنگ آن ها شده است..
البته در کامنت های آن پست نوشته های جالب تر از این هم بود در بدفهمی مقصود استاد از آوردن واژه شکست . که آن خود حکایتی دیگرست که روزی باید خودش بنویسند من قلم و شان آن ندارم

 
At January 16, 2010 at 9:56 AM , Anonymous Anonymous said...

چه سستی در این پایه است؟
دلهره دلهره است و باعث استرس می شود. هر چه بیننده اعمال خشونت آمیز می بیند به طور ناخودآگاه در آن شریک می شود
witness to violance is a victim of violance.
دل استاد نوشتن به درد آمده بود اصل مطلب اینست و این درد را حس کردم.
و دلم نمی خواهد که این باعث چیز دیگر شود در ایشان.

 
At January 17, 2010 at 12:52 AM , Blogger Unknown said...

قبلا خیلی راحت نظراتمان ثبت می شد اما الان نمی دونم چیکار کنم

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home