Thursday, January 7, 2010

انقلاب ها: روسیه، هند، مکزیک، چین و ایران

حالا که از این وبلاگ کوچک و لانه مختصر، خواهی نخواهی یک رسانه ساخته شده که چند هزاری در روز آن را می بینند، و این خود از تیراژ بسیاری از نشریات نامداری که ساختیم یا در آن قلم زدیم بیشتر است، همان نشریات چاپی که بر سر برپا داشتنش چه رنج ها بردیم، و چه غصه ها خوردیم وقتی تعطیلتشان کردند. در این رسانه تازه می توان واکنش های کاربران را هم به سرعت دریافت کرد، و این موهبتی اضافی است. حالا که چند تن از کاربران پیشنهاد کردند به ذهنم رسید شاید بتوان از این رسانه بهره ای بیشتر گرفت و برد. کاری که شاید برای امروز جامعه ایران هم فایدتی در بر داشته باشد.

پیشنهادم این است که هر کس کتابی خوانده است به تازگی و در آن نکاتی دیده به جهت مسائل امروز کشورمان با اهمیت، دست به کار نوشتن شود. ویراستاریش با من.
به این آدرس بفرستید mrbehnoud at gmail dot com

الگویش هم نوشته ایست در همین پست از کتاب جهان در قرن بیستم به ترجمه خوب بهرام معلمی که نشر ققنوس چاپ اول آن را به موقع و همان آخرای قرن منتشر کرد.

نویسندگان کتاب جامعه جهان در قرن بیستم در جست و جوی پاسخ این سئوال که چرا انقلاب اکتبر اثری چنان تعیین کننده بر سرنوشت مردم جهان گذاشت به مقایسه این انقلاب با انقلاب های دیگر همان قرن برخاسته اند. انقلاب مکزیک و انقلاب هند.

از انقلاب اکتبر فراوان خوانده ایم و صدها صفت بدان داده اند. اولین انقلاب فلسفی جهان، یا انقلابی بر بنیاد تفکرات یک فیلسوف نابغه [مارکس]،. حتی انقلاب نفس گیر کبیر فرانسه هم وقتی به راه افتاد مبتنی بر فلسفه و مرامی نبود بلکه در طول عمل سخنوران و نظریه پردازان خود را یافت. اما لنین و بعد از وی استالین میراث مارکس را در سرزمین موژیک ها به آزمایش گذاشتند و سه چهارم قرن بیستم، نه فقط روسیه بلکه نیمی از جهان را زیر تاثیر داشتند و در این بلوک افراد جز با حفظ کردن لنین و اصول مارکسیسم قدرت نگرفتند. انقلابی که فقط از سخن سرایان فارسی از ملک الشعرای بهار، نیما یوشیج تا هوشنگ ابتهاج [ه. ا. سایه] آن را مدح کرده اند. انقلابی که قرن بیستم بی شرح آن نمی ماند.

اما انقلاب مکزیک که هفت سال قبل از انقلاب اکتبر رخ داد، حتی آمریکای لاتین را هم تحت تاثیر نگرفت در حالی که شعار جذاب و تحریک کننده ای داشت که همان ضدیت با امپریالیسم آمریکا بود که نیمی از مکزیک را سرمایه گذاری کرده و به تعبیر رهبران انقلابی می چاپید، سی سال بود که دیاز با حمایت آمریکا و به وسیله شریکان ثروتمندش حاکمیت ملی آن کشور را مخدوش کرده بود. اگر نهضت ملی ایران اولین طغیان جهان سوم علیه استعمار کهن بریتانیا بود مکزیک نیز اولین انقلاب علیه مداخله ایالات متحده به شمار می رفت. اما انقلابیون مکزیک افتخاری به کف نیاوردند. صدایشان از افسانه پردازی هائی درباره پانچو ویلا بالاتر نرفت. سرانجام هم آمریکائی ها زاپاتا را به جهانیان شناساندند وقتی مارلون براندو نقش وی را بازی کرد. حاصل ده سال انقلاب و تباهی و ویرانی بخش های عمده زیرساخت های کشور، سرانجام این شد که مردم به اوبرگون رضایت دادند که هم امنیت سرمایه گذاری را تضمین کرد و هم منافع آمریکا را. چنین است که انقلاب مکزیک ناکامی خوانده اند.

اما در هند چه گذشت که برخلاف مکزیک، حادثه ای است که تاریخ استعمار و تاریخ ستم دیدگان و تاریخ جهان سوم بدون اشاره به آن کامل نمی شود. این انقلاب هم مانند انقلاب اکتبر دارای یک بنیان فلسفی بود. نقشه راه داشت. و دیگر این که نقشه راهش را گاندی از درون فرهنگ هند بیرون کشیده بود. زندگی نامه گاندی نشان می دهد که وی بعد از تحصیل حقوق در لندن و بازگشت به هند، جوانی بود شبیه به استعمارزدگان دیگر با تلاش بسیار می خواست خود را شبیه به ارباب کند، کت و شلوار کتانی انگلیسی می پوشید و کراواتی می زد، پشت میز می نشست، با دیگر نشانه های هویت هندی هم سازگاری نداشت و رسوم و آدابشان را عقب افتاده و خرافاتی می دید. اما چون با گرفتن کار وکالت به آفریقای جنوبی رفت و تازیانه تبعیض با پوستش برخورد کرد، دانست باید مقاومت کرد، این سئوال برایش ظاهر شد. چطوری؟

پاسخ این سئوال گاندی را به بررسی فرهنگ های متکثر هندی واداشت، مطالعه گسترده ای در درون متون مذهبی و فرقه های متعدد هندی آغاز کرد. بیست سال صرف این مرحله شد به خصوص کتاب های اسلام و هندو را به دقت خواند، سهل است به مطالعه آثار هنری دیوید تارو مبلغ و پیشوای نافرمانی مدنی آمریکائی ها پرداخت و سرانجام به یک گنج دست یافت و آن نوشته های آخر لئو تولستوی بزرگ ترین قصه نویس تمام قرون بود.

از همین روست که بسیاری گمان دارند که به ماجرای هند نباید انقلاب گفت، به نظرشان این انقلاب نبود که نگین امپراتوری بریتانیا را از زیر تیغ خارج کرد، بلکه نهضتی بود به مسالمت و نرمی. در مقابل برخی معتقدند هند قطعا انقلاب کرد و حرکت گاندی جز انقلاب چیزی نبود. این تنها یک بحث لغوی نیست و دعوا بر سر این نیست که چه نامی بدهیم به این رویدادهای بزرگ. انتخاب هر کدام از این نام ها نتایجی به باور می آورد. اگر انقلابش نامیدیم یعنی انقلاب نیز می تواند مانند هند مسالمت آمیز باشد، می تواند بر بنیاد عدم خشونت بنا شود. اما پرهیز از دادن نام انقلاب به هند یعنی خشونت ذاتی و بایسته هر انقلابی است، و هر دگرگونی هر چقدر بزرگ همین قدر که خشونت در آن راه نیابد انقلاب نیست.
سخن از مقایسه با انقلاب اکتبر بود که هیچ از انقلاب های چین و ایران گفته نشد وگرنه کیست که نداند دو انقلاب دیگر هم در قرن بیستم و در اسیا ثبت شده . انقلاب چین و انقلاب ایران.

انقلاب چین را شاید بتوان چیزی در میانه انقلاب های روسیه و هند دید، چرا که بر بنیاد مارکسیسم بود [مانند انقلاب اکتبر] اما با تاکید بر مختصات بومی [شبیه به هند]. حکومتی که مائو پی نهاد، سرنوشتی مانند ارثیه لنین نداشته، چین مائو با همه افت و خیزهایش انعطاف داشت، از تنگه گذشت و اینک دارد بزرگ ترین قدرت قرن بیست و یکم می شود زیر عکس مائو.

انقلاب ایران که آخرین انقلاب کلاسیک قرن بیستم خوانده شده، اینک شش ماه است که در تنگه ای گرفتار آمده و باید منتظر ماند و دید که از آن چگونه می گذرد. استالین وقتی حکومتش به تنگه ای رسید با چند میلیون کشته و با بزرگ ترین فاجعه سازی بشری [به اعتباری فاجعه بارتر از حرکت هیتلر] گذشت، کم نیستند هواداران امروزی انقلاب که معتقدند باید استالین را الگو کرد، قال را برای یک نسل کند. جانشینان مائو درست است که در میدان تیان آن من دسته خدمات ماهواره را پائین کشیدند و بساط رسانه های غربی را جمع کردند اما در پرجمعیت ترین کشور جهان که گاهی خرابی یک پل و یا تصادف یک قطار هزاران کشته می آورد، از کشته پشته نساختند. و مهم تر این که عقل واقع گرای گروه هشیائو پینگ پیام را شنیده و آرام از شعارهای "ببر کاغذی" دست شست و به نفع منافع ملی وارد گفتگو با جهان شد .

تبصره: از این پنج [روسیه، مکزیک، هند، ایران و چین] که بگذریم انقلاب اندونزی که بیشترین کشته را در میان انقلاب ها باقی گذاشته، یک فاجعه انسانی و ناکام بوده است در حالی که انقلاب مصر صفتی دیگر به خود می طلبد.

جز این رویدادها گاهی بن بست های حکومتی و مردمی کار را به مداخله نظامی از بیرون رسانده که نمونه هایش کم نیست، آخرین آن ها افغانستان و عراق که چنان زخمی بر جان جامعه بشری زده که هم مهاجمان و هم مردمی که هدف بودند هر دو پشیمان شده اند. بشر دارای رسانه های الکترونیک که در دهکده ای جهانی می زید، انسانی تر از همیشه، تاب این دو جنگ را نیاورده و برای اولین بار در کشورهائی که سربازانی به این دو کشور گسیل داشته اند، افتخاری در انتظار سربازان نیست.

درس ها
درس هائی که می توان گرفت:
یادگار گاندی ماند و اولین حکومتی شورائی که بر بنیاد تفکر آرمانی و درخشان مارکس بنا شده بود نماند. چرا؟
انقلابی از نظر زمانی پیشرو مانند انقلاب مکزیک و از نظر جمعیتی کثیر مانند انقلاب اندونزی نامی در تاریخ نگذاشت مگر به بدی. چرا؟
پاسخ همان است که همه بر سرش اتفاق نظر دارند. هر جا که انسان و حقوق او ، در اثر انقلابی یا نهضتی تامین شده و آزادیش را انقلاب ضمانت کرده است، موفق بوده . هر جا در تنگه هائی که رسیدن به آن طبیعی هر جامعه ای است، حکومت بر آمده از انقلاب حقوق انسان ها را نادیده گرفت و به عملی چون استالین دست زد و یا مانند همه مکزیک شد، نامی به نیکی نگذاشت حتی اگر نسل اول و گارد انقلابش از آرمانخواهان و دارای شعارها بودند.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At January 7, 2010 at 7:12 PM , Anonymous خسته said...

راست می گویید که از این اینترنت استفاده های بسیاری میتوان کرد و پیشنهادتان هم بسیار خوب است. اما این بنده هم چندی پیش چیزی اینجا گفتم که توجه کسی را جلب نکرد: این "پالتاک" (یا "پل تاک") را دست کم نگیرید. به جای ده دقیقه صحبت شتاب زده در شصت دقیقه ی بی بی سی، اتاقی در پالتاک بنا کنید. یک نفر هم مبصرش بشود که شما بتوانید بدون دغدغه برای دوستدارن و مخالفانتان صحبت کنید. هفته ای یکی دو بار و به هر اندازه که وقت دارید. اگر فرصت باشد که دیگران هم در 5 دقیقه نظرشان را بگویند که بهتر. من مطمئن هستم که با این روش، هم کیفیت ارتباط با مخاطبان بالاتر میرود، هم کمیتش...مرحمت یاد

 
At January 7, 2010 at 10:00 PM , Anonymous Anonymous said...

معیار اصالت یک انقلاب یا ارزش یک جنبش ، نحوه مشت گره کردن و فریاد کشیدن و یا درجه فشرده گی صفوف آنان یا شدت و ضعف تلاش ویرانگری آنان نیست . این در همه انقلابها مشاهده شده است ولی معیار واقعی در این میدان ، اصالت یا عدم اصالت آرمانهای یک انقلاب است و درجه ارزش هدفهای این جنبش یا انقلاب . این اهداف پایه های جنبش یا انقلاب است . جنگجویان گاریبالدی و پیراهن سیاهان موسولینی هر دو مبارز بودند ولی یکی افسانه شد و دیگری منفور تاریخ . فاتحان سرخ استالینگراد در افغانستان فاجعه آفریدند . فاتحان نرماندی در ویتنام حمام خون راه انداختند . فرانسویهای ضد هیتلر بر روی استقلال طلبان الجزایری آتش گشودند . در ارزیابی ارزش ها ، معیار اصالت نفس انقلابی بودن یا سرباز بودن نیست . ارزش هدفی است که سرباز یا انقلابی بخاطر آن جان می سپارد .

 
At January 7, 2010 at 10:39 PM , Anonymous Anonymous said...

با عرض شرمندگی، لطفاً شما ویراستاری را به عهده نگیرید که اکثر مقالاتتان پر از غلط نگارشی است!

 
At January 7, 2010 at 11:16 PM , Anonymous nazanin said...

پیشنهاد بسیار عالی و کارآمدی است

 
At January 7, 2010 at 11:37 PM , Anonymous شبانه said...

عالی بود، مسعود بهنود معلم بی تکلف تاریخ.
میترسم این جماعت روی استالین رو هم سفید کنند

 
At January 8, 2010 at 12:18 AM , Blogger Zozo said...

من چندروز پیش کتاب تضاد دولت و ملت از کاتوزیان رو خوندم و نکاتی بود که به نظرم ویژگی های مشترک زیادی با وضع کنونی ما داشت و به سبک خلاصه شده وبلاگی ( که مطول هم نباشد و ملت را کسل نکند) نوشتم
اگر خواستید نگاهی بهش بندازید و اگر فکر کردید سوژه ی خوبی هست ولی ادیتی چیزی لازم دارد، من می تونم ادیتش کنم، و کمی بسط اش بدم.

http://usthemus.blogspot.com/2010/01/normal-0-false-false-false-en-us-x-none_04.html

 
At January 8, 2010 at 12:45 AM , Anonymous Adel said...

به اون هزاران نفری که از وبسایتتون بازدید می‌کنن باید ۴۹۷۹ نفری که مشترک فید وبسایتتون تو گوگل ریدر هستن هم اضافه کنید.

 
At January 8, 2010 at 1:13 AM , Anonymous پرهام سروری said...

خوشحالم که می خواید استفاده بیشتری از اینجا بکنید.

به نظرم ولی بخش انقلاب چین سمبل شد. یعنی چون با وجود استبدادش مانده بود شما خواستید بگید که چندان هم مستبد نیست یا حالا بدکی هم نیست . من فکر می کنم انقلاب چین رو باید کلا جدا کنیم . شاید برای کشورهای بالای یک میلیاردی، استبداد اصلا بهتر باشد. هند هم شاید اگر دیکتاتوری بود حالا داشت تنه به تنه چین می زد. هرچند که حالا هم با دموکراسی بد جواب نداده.

من فکر می کنم این مختصات بومی که شما گفتید چیز بسیار مهمیست. همینست که لزوم ندادن شعار جمهوری ایرانی و از این دست را پدید می آورد. اصلا حکومت فعلی ایران اگر همین مختصات بومی را رعایت می کرد و به جای اسلامی عربی، اسلام ایرانی امثال آیت الله منتظری و پیشتر طالقانی را به کار می برد که این نمی شد که هست و شاید دوام می یافت. همینطور هم هر حاکمی و هر کسی که بخواهد حاکم شود.

با تشکر از شما

 
At January 8, 2010 at 1:17 AM , Anonymous محمود said...

بهنود جان

اول این‌که شبیه نثر شماست خاصه آن‌جا که می‌گوید:
انقلاب ایران که آخرین انقلاب کلاسیک قرن بیستم خوانده شده، اینک شش ماه است که در تنگه ای گرفتار آمده و باید منتظر ماند و دید که از آن چگونه می گذرد.
***
یعنی اشاره دارد به وقایع اخیر! اگر مقاله‌ی آن کتاب است مگر کتاب کی منتشر شده است که تلنگری به وقایع اخیر داشته است؟ ضمنن حتمن استانداردهای یک نوشته که قرار است به دست جنابعالی ویراستاری شود و حداقل‌ها را داشته باشد مرقوم بفرمایید شامل چه مسائلی باشد؟!

 
At January 8, 2010 at 1:48 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام .واقعا ممنون.یه لحظه فقط یه لحظه فکر کن.تو بنویسی و مسعود بهنود بخونه و حتی ویراستاریش بکنه. اصلا باورت میشه.

شاید هم ما از شما خوش شانس تریم در دیدن ماندگاران تاریخ و احساس زیبای دیدنشان (البته نه از پشت پنجره)به این نزدیکی.


A.Azad

 
At January 8, 2010 at 1:57 AM , Anonymous Anonymous said...

چرا افعال جمع در مورد خودت به کار می بری؟ این همیشه برای من سوال بوده و خیلی از ایرانیها جدا از موقعیتشون دوس دارن در مورد خودشون فعل جمع به کار ببرن.
قصدم بی ادبی نیست، واقعا برام سواله. اگر منظور خودت و دوستانت هستند، شاید بهتره که بگی من و دوستانم چی رنجها بردیم، اما اگه فقط راجع به خودت حرف میزنی شاید بهتر باشه بگی چه رنجها بردم. منظورم اینجاست: "و این خود از تیراژ بسیاری از نشریات نامداری که ساختیم یا در آن قلم زدیم بیشتر است، همان نشریات چاپی که بر سر برپا داشتنش چه رنج ها بردیم، و چه غصه ها خوردیم وقتی تعطیلتشان کردند."

 
At January 8, 2010 at 2:22 AM , Anonymous Anonymous said...

اصلا انقلاب یعنی چه !؟ یعنی بن بستی که باید باعقل حل و فصل شود بجایش تیر و توپ
و تانک بمیان آورده شود و هرگز هیچ انقلابی حلال مشکلی نبوده وگرنه در اروپای غربی
چرا این دویست سال انقلابی رخ نداده ؟؟ تو همین صد سالی که در روسیه و مکزیک و هند و
اندونزی و ایران این همه خون ریخته شده برای انقلاب در غرب خونی از دماغ نریخته شده


اما بهنود عزیز بیخودی در مورد حکومت ایران نسخه بن بست !؟ و احتمالا انقلابی دیگر !؟
نپیچید که هرگز هرگز هرگز شدنی نیست اگر چه امریکا و اروپای غرب و همه یهودیان
ان دیار خواهان یک انقلاب در ایرانند ولی مردم ایران بر علیه دینشان انقلاب نمیکنند

هرچند زرنگان غربی سی سال روی سکولارها و سلطنتی ها و حتی مجاهدین سرمایه گزاری
کردند و باختند و حالا از روحانی و مکلای درون رژیم میخواهد استفاده کند؟؟؟ اینهم
بجایی نمیرسد

 
At January 8, 2010 at 2:45 AM , Anonymous mina moradi said...

با سلام ..وبا عرض معذرت ..یکی از این تحولات بنیادین را که در دهه اخر قرن بیستم اتفاق افتاد .فکر کنم که از قلم افتاده باشد.وان,تحولی است که در اروپای شرقی, بالکان ویوگسلاوی سابق و.... به وقوع پیوست ...والبته بعضی با جنگ وبا دخالت
روشن امریکا .که برخی انرا انقلابهای مخملی خواندند ..
.راستی این اواخر سری به پراگ..زده
اید..یا از کوزوو, صربستان اسلواکی گذری کرده اید.اگر نه بد نیست سفری به این مناطق را تدارک ببینید که هم فال است وهم تماشا.

 
At January 8, 2010 at 8:08 AM , Blogger Dalghak.Irani said...

1- پیش نهادۀ مسعود بهنود قطعاً کار خیلی خوبی می شود اگرآنانی که انبانی دارند ازتجربه ومطالعه ومشاهده- اکادمیک یا میدانی- پا پیش بگذارند ویافته هایشان را دست بدست بدهند درویراستاری بهنود وکاری ماندگار بکنند. البته که من "وصف حال وانشاء" نویسم. وسواد وحوصلۀ پژوهشی ندارم. اما- واین اما مهم است- بنطرم می رسد که طرح بهنود یک کار "پروسه"ای است درحالی که ما امروز داخل دریک "پروژه"ایم.
2- همۀ آدرس ها وپالس های ارسالی از سوی رژیم تهران حکایت از این دارد که همۀ زور داشته شان را جمع کرده اند پشت دروازه های آگاهی ایرانیان؛ ودارند کلون را می اندازند برای همیشه! "رامین" را ببینید وروزنامه های چاپی تهران را. سپاه را ببینید ومدیریت دنیای مجازی درسایت "گرداب" را. سنگ ها را ببینید بسته در حضور سگ های بدون قلاده! وزارت اطلاعات را ببینیم وفهرست فیلترینگ وقاحت تام را. وسپاه را وپارازیت ها را. وسپاه وکنترل وشنود ارتباطات را وسپاه را وسپاه را...
3- ومن البته باور ندارم این ادعای نخ نمای بلوف تبلیغاتی را که: "مگر می شود در این دهکدۀ جهانی جلوآزادی اطلاع رسانی را گرفت!؟" بلی می شود: چین را هم باور نداریم کرۀ شمالی را چه می گوییم و...! واگر قبول داریم که به گردنه وارد شده ایم که شده ایم؛ تنها تکلیف- تأکید می کنم به تکلیف ونه حق- مان این است که: همۀعده وعده مان را جمع کنیم برای "کمک به جنبشی که باید از گردنه رد شود". ونه گمانم بحث روشها الویت کارساز داشته باشد. چرا که "ضد خشونت" بودن جنبش را خرد حسی توده های درمیدان عمل، عمل کرده وخواهد کرد. البته بشرطی که الترا انقلابیون آواره کف نفس بکنند برای وطن وخودشان را قاطی "راه تنفس"مردم نکنند.
4- البته که من پیش نهاده ای هم دارم:
5- مهندس موسوی با صدور بیانیۀ نمره 17 خود عملاً الف- جنبش اجتماعی سبز را به وجهۀ سیاسی نیز ارتقاء داد وب- مهندس موسوی تلویحاً قبول کرد که رهبری جنبش درچهارچوب تبیین شده دربیانیه اش را بپذیرد. بنابراین چنین باور دارم که همۀ آنانی که دل درگرو"یک لبخند برلبان ایرانیان گیر افتاده در داخل وطن"دارند. از مهندس موسوی مثل یک رهبر تمام عیاراستقبال کنند وکلیۀ اعلامیه ها، بیانیه ها، افزوده ها، کاسته ها و...خودشان را پس بگیرند؛ ومتحد وهمدل همۀ زورمان را بگذاریم برای جلو گرفتن از"کلون اندازی" پشت دروازه های ایران.
5- ومطمئن باشیم که میدان داران جان برکف جنبش درداخل وطن "حس مشترک" راه گشایی دارند واشتباه نخواهند کرد. دستور العمل کاملا روشن ودقیق است بدون لفافه وپیچش: "کمک کنیم اولاً جنبش از دور نیفتد وثانیاً برگسترش دامنه اش افزوده شود." شدت جنبش وتشکیک در اهداف جنبش هیچ کمکی به "یک کمی زندگی برای ملت ایران درداخل کشورشان= همۀ خواستۀ جوانانی که بهمین سادگی کشته می شوند" نمی کند. کسی که سی سال در برزخ وبدون خدا زندگی نکرده باشد نمی تواند درک کند که بچه های ما چه کشیده اند وچه می کشند از اوضاع داخل ایران.
6- وجنبش سبز هنگامی کلید خورد که ایرانیان زندگی خواه با این پدیده روبرو شدند که دیگر از برزخ سی ساله هم خبری نخواهد بود بزودی؛ وپاچه ورمالیده ها عنقریب است که یک "جهنم واقعی" را کلون خواهند انداخت.
7 ومن شک ندارم که اگر جنبش سبز بتواند – انشاءالله- راه تنفس ایرانیان درداخل کشور را نیمه باز هم بکند. بطور قطع آرمانهای سیاسی "دموکراسی خواهان، لیبرال ها، سکولار ها، مؤمن ها و..."نیز پیامد "راه تنفس" ایرانیان داخل ایران راه تنفسی پیدا خواهد کرد.
8- مقایسۀ ایران 88 با ایران 57 همانقدر مع الفارق است که مقایسۀ 2010 با 1978 . انقلاب سال 57 ایران یک دگرگونی با منشاء ومبداء حوزه های دینی بود. درحالی که جنبش سبز منشاء ومبداء دانشگاهی دارد. جسارت می کنم اگر بگویم: این خلط لاجرم از آنجایی نشأ ت می گیرد که فکلی ها خیلی پررنگ تعریف می کنند نقش خودشان درانقلاب 57 را. درحالی که نبود قطعاً!
9- تندش نکنیم التماس می کنم؛ ونگاه کنیم به دست خاله (گیرافتادگان درداخل ایران) ومثل خاله غربیله کنیم. یا...هو

 
At January 8, 2010 at 8:31 AM , Anonymous Anonymous said...

به نظرتان نمی رسد آقای دلقک دیگر دارند زیادی در این کامنت دانی ظاهر می شود ایشان به نظر می رسد خودش وبلاگی دارد. این که در هر مناسب وی [...]

 
At January 8, 2010 at 10:10 AM , Anonymous Anonymous said...

١. پیشنهاد واقعأ عالی و مفیدی است، تحولی است و تولدی دیگر از نوع فروغ!
و یا به قول سید علی صالحی :
هی میرسیم کنار خویش
و باز مقصدمان جای دیگری است.
البته نه اینکه بخواهم وجود دیگرانی را منکر باشم، اما من در باغ سبز دیگری سراغ ندارم که باز باشد و خود را اینگونه متعهد بداند به آزادی بیان و اندیشه!

٢. چقدر حال بهم زن است وقتی سیاست به دروغ آغشته شود، و غیر قابل تحمل میشود زمانیکه دروغ فضای سیاسی را اشباع کند. یکی اصرار داشته باشد به اینکه بالاترین سطح دمکراسی را ارایه میکند و دیگری مصر باشد به انکار حداقل فضای آزاد برای بحث و انتقاد! و هردو برای اثبات حرفهایشان دروغ بگویند و بهتان بزنند. چه شود؟!
مانند دارویی که عوارضش از خود مرض خطرناکتر است!

٣. با نتیجه گیریتان موافق نیستم،چراکه فکر میکنم شرایط و عوامل دیگری هم بر موفقیت انقلاب تاثیر گذارند. شرایط زمانی، مکانی و اقتصادی از مهمترین این عوامل هستند.
فکر میکنم جوامع مترقی امروزه تغییر و تحول متوالی و پیوسته(اولوشن) را جانشین بر حق انقلاب (رولوشن) میدانند. قاعدتأ حرکت آرام به سمت هدف از تصادم ناگهانی با آن کمتر خطا و تلفات دارد، البته به شرط آنکه فضای لازم برای (اولوشن )محیا باشد. اگرنیست برای برقراری آن و اگر هست برای حفظ آن تلاش کنیم.

 
At January 8, 2010 at 6:36 PM , Anonymous Anonymous said...

آخ چه کاری. من خواهم نوشت امیدوارم شما درستش کنید که ابرویم نرود

 
At January 8, 2010 at 7:26 PM , Anonymous Anonymous said...

پیشنهاد خوبی است ولی به نظرم اگر منظم باشد مفید تر است مثلا هر هفته یک کتاب و در ذیل چند عنوان اصلی مثل ادبیات سیاست تاریخ و ....

 
At January 8, 2010 at 11:42 PM , Blogger Unknown said...

اجرای این پیشنهاد زمان میبرد و سود آن نیز برای آینده و آیندگان است اما برای امروز ما چه بهره‌ای دارد؟

چندی پیش هم پیشنهاد دادم شما که دو وبلاگ دارید، این یکی‌ را بگذارید برای رویداهای داغ روز و از آن دیگری برای تحقیق و یا هرچه که انتشار و یا گفتگو از آن دیر نمیشود استفاده کنید. این وبلاگ که در همین نوشته‌تان پذیرفته‌اید بسیار کسان میآیند و میخوانند و مینویسند (که بگمان من بسیاری از ما برای کسب خبر و تفسیر شما از رویدادها سر میزنیم و شماری هم برای روایتهای تاریخ و نثر زیبای شما) آنرا ویژه کنید برای آنچه که در مقطع زمان بیشترین اهمیت را دارد.

هر روز در کشورمان و بدست و با اراده کسان بسیاری دگرگونی تازه‌ای روی میدهد و بسیارند کسانی همچو من، چه بیرون و چه داخل کشور، که از چرائی آنها بیخبریم. چرا شما که اعتماد بسیاری را متوجه خود کرده‌اید از ارتباطات اشخاص تأثیرگذار در رویدادهای روزانه و احتمالات آینده سخن نمیگوئید؟!

آیا بیاد میآورید که در یکی از روزهای پس از انتخابات که هیجانها رو به اوج بودند شما نوشتید: من برای مدتی نیستم ولی اینجا را باز میگذارم که در ان بنویسید. آیا برای این نبود که در آن روزهای حساس، اطلاعات چه خوب و چه بد، چه راست و چه دروغ بین خوانندگان این وبلاگ مبادله شود؟ امروز که از حساسیت شرایط درون کشورمان کاسته نشده است و بلکه در شرایط حساستر وخطرناکتری هستیم پس چرا با طرح چنین مطالبی در این وب‌سایت نظرها را از موضوع اصلی برمیگردانید.

صاحب و مسئول وبلاگ شما هستید ولی من و امثال من طلبکار شما هستیم. شما برخی خوانندگان وبلاگ خود را با نثر زیبا و یا تکه‌های آموزنده‌ای از لابلای نوشته‌های مشهور یا مهجور ارضا میکنید. ولی گمان ندارم که ایشان هم توقع نداشته باشند که نوشتن "ی" زیبا را به زمان دیگری موکول کنید.

امروز در گویا نوشته‌ای از وبلاگی بنام اسپینوزا بازنویسی شده با عنوان "نزديک شدن خامنه ای به هاشمی و عقلای قوم و احتمالات پيش رو". من نمیدانم که پشت این وبلاگ کیست؟ آیا تفسیر او درست است یا از گونه ریش را به سبیل چسباندن و از شرق به غرب رسیدن است. اما آنچه که در آن نوشته تفسیری چشم مرا گرفت بیان بدون حاشیه‌روی و بدون بدزبانی به این و آن مطلب است. من نتوانستم از آن نوشته بفهمم که نویسنده طرفدار کیست و از این‌روی میتوانم آنرا بی‌طرفانه تلقی کنم اما چون نمیدانم کیست با شک و تردید نگاهش میکنم.

ایکاش صاحب این وبلاگ که سالهاست داوطبانه وظیفه خبررسانی را بعنوان پیشه‌ای که بآن میبالد پی گرفته، اینک نیز مناسب با نیاز زمان به وظیفه‌اش پرداخته و تاریخ‌نگاری به محل و مجال مناسبش موکول نماید.

بهروز - تورونتو

 
At January 9, 2010 at 1:29 AM , Anonymous Anonymous said...

اول اينکه پيشنهاد خوبی است. دوم آنکه باربارا تاچمن کتابی دارد تحت عنوان رژه نادانی که فکر نمی کنم به فارسی ترجمه شده باشد. او در اين کتاب به سياستهای کلانی که در نهایت منجر به نتایج معکوس شده اند می پردازد. به نظر می رسد برخی از بخش های اين کتاب مناسب باشد.عنوان کتاب:
The March Of Folly:From troy to Vietnam
Tuchman, Barabara W.

 
At January 9, 2010 at 3:38 AM , Anonymous Anonymous said...

نمی دانم دوست عزیزی که در بالا کامنت گذاشته اند نوشته آقای بهنود را نخوانده اند یا مزاح می کنند. کتابی که نشانی داده اند همان است که دکتر حسن کامشاد با عنوان تاریخ نابخردی به فارسی برگردانده کتاب نفیسی است و نام نویسنده را هم باربارا تاکسمن ثبت کرده . من به دکتر کامشاد که استاد کامبریج بوده اند بیشتر اعتماد دارم تا این دوست ناشناس . کتاب به فارسی خوبی هم ترجمه شده .
من گاهی از کامنت ها نتیجه می گیرم که برخی [یادتان باشد گفتم برخی ] از کاربران مطالب را عمیق و تا ته نمی خوانند همان کاری را می کنند که با سایت های مختلف سری می زنند و نگاهی می کنند و به فکر می روند که فوت آبند. این در بسیاری از کامنت ها هست. اما تعجبم از این است که کسی که چنین برخوردی با نوشته یک نویسنده دارد چطوور به خود شهامت می دهد که کامنت مثبت یا منفی هم بگذارد

 
At January 9, 2010 at 3:45 AM , Anonymous نادرک said...

من از میان نوشته بهروز تورنتو محبت می بینم و اصلا گمان ندارم که نسبت به استاد ما بی مهر هستند، اما سئوالم بر این است که شما نویسنده دیگری در دنیا سراغ دارید که به سفارش من و شما بنویسد. او به سفارش خودش و قلبش می نویسد. آقای بهنود جون نزدیک چهل و پنج سال هیچ کاری جز نوشتن نکرده بنابراین گنجینه ای است که قرار نیست به سفارش دل من و شما که یک روز احساس نیاز می کنیم و روز دیگر می رویم دنبال کارمان بنویسد که اگر چنین کند دیگر آن نیست که باید.
با عرض معذرت تمام از جناب بهروز گاهی می بینم دوستانی اصرار دارند آقای بهنود را به [...] و [...] تبدیل کنند که درباره همه چیز در همه روز سخن می گویند و ابراز اطلاع می کنند و تحلیل می دهند. خواهشم این است که بگذاریم ایشان با همین روش متین و متعادل هر وقت که سخنی داشت درباره مسائل روز بگوید ماشاله اینترنت پرست از تحلیل های مختلف. می فرمائید ما به بهنود اعتماد داریم . بفرمائید او این اعتماد را چگونه ساخته و به دست آورده است. از همین روش که می بینید. یک روز از نیما می گوید روزی دیگر از یک ترانه و روزهائی هم درباره مسائل روز نظر می دهد و ناگهان صدها نفرشان به سرشان می ریزند که چرا این گفتی . بعد هم که سخنش اثبات شد یکی نمی گوید آن روز بهنود گفت. قرار نیست چنین گفته شود.
اگر اسائه ادبی بود مرا ببخشید

 
At January 9, 2010 at 5:47 AM , Anonymous Anonymous said...

خوب بود ولی یه یشنهاد اگه میشه فونت نوشته هارا یه کم بزرگتر انتخاب کنید

 
At January 9, 2010 at 7:37 AM , Anonymous Anonymous said...

‫قزوین که مهد عارف و گلزاده بوده است
‫مهمان پذیر عالم دلداده بوده است
‫شیخی شجاع و مردمی و نیکنفس و پاک
‫مهمان آن قوام دل و دیده بوده است
‫قومی به اشتهای دوغ و چلوبرگ با سماق
‫چون گله ای رمیده پس از باده بوده است
‫ننگی مباد بر سپاه و بسیج و رسالتش
‫کاین مهد هرچه عاشق و آزاده بوده است
‫‫‫پشت دخو ندید کسی بر قدام دوست
‫حالا که مقدم حیدر لرزاده بوده است

 
At January 9, 2010 at 7:49 AM , Anonymous مرتضا خسروی said...

http://sneer.blogfa.com/post-40.aspx


جسارتا کاریکاتور چهره شما...
امیدوارم خوشتون بیاد

 
At January 9, 2010 at 10:14 AM , Anonymous Anonymous said...

In pursuit of happiness
هزاران هزار سال است که ایرانیان در
سلطه سیکل(دایره) ضلم و انقلاب دور می زنند. برای حفاضت حقوق افراد و جامعه رهبر انتخاب می کنیم و به او قدرت بی حد و مرز می دهیم(یابوسیله گروهی بدست می آورد) تدریجا هر رهبری فاسد می شود و بعد همانطور که تاریخمان بارها و بارها نشان داده رهبرها ,اطرافیانشان شروع به ظلم می کنند ، حق دیگران را پایمال می کنند و بعد مردم مجبورند برای برداشتن سیستمی که خودشان بر پا کرده اند انقلاب کنند.
انقلاب خرج ها و ضررات زیادی دارد.چرا یاد نمیگیریم؟
چه باید کرد؟
آیا هر بیست یا سی سال باید رهبر عوض کرد؟ یا باید مردم عوض بشوند؟ آیا ما نیستیم که باید عوض شویم؟ و لی تعقیر باید مداوم و تدریجی باشد.
چگونه می توانیم یاد بگیریم که افرادی در جامعه تربیت کنیم که رهبری مناسب و خدمتگذار به جامعه باشند؟ و به حقوق مکفی خود قانع؟
power corrupts and absolute power corrupts absolutely.
ولی این مردم هستند که قدرت خود را به دیگران می دهند و
تا این حقوق عقب افتاده بشر پرداخت نشود بشر ، بشر درست و حسابی نمی شود.

پیشهاد جناب اقای بهنود برای کتاب
خواندن بسیار خوب و منطقی است.
برای شروع، کتابها و سمینارهایی که
بنده حقیر برای تحول فکری تا حدودی مناسب هستند پیشنهاد می کنم که
بدین قرار هستند.
"Social ]ntellegence "
written by Daniel Goleman
که نویسنده "هوش عاطفی" یا
Emotional intellegence
هم می باشد

stumbling upon Happiness
Daniel Gilbert

The Conquest of Happiness
Bertrand Russell

How to be happy all the time
Parmahansa Yogananda.

www.silvamethod.com
کتابهای سیلوا متد به فارسی ترجمه شده اند
و متد سیلوا در تمام دنیا تدریس می
شود

One of the best methods for focusing your mind and brain enrgy to learn effectively can be found here:
www.hemi-sinc.com

http://www.youtube.com/watch?v=1govFgC5chk
شاید بدانید که مغز بوسیله امواج به سلولها و اعضای بدن دستور می دهد. موج الفا برای استراحت بسیار خوب است.ولی موج مغزی تتا است که سلامتی می آورد و بدن را تعمیر می کند

www.landmarkeducation.com
Basic, Advanced and mastery are programs that could help a lot of you learn new things on how to live better.

www.bonyan.org
Is the Persian version
همه این گروه ها درس های خوبی برای بهتر زندگی کردن دارند ولی زیاد نباید باهاشان قاطی شد.
از هر چمنی گلی بچین و برو، مرامتان باید باشد که شستشوی مغزی نشوید
(اندازه نگه دار که اندازه نکوست)
.

 
At January 9, 2010 at 11:58 AM , Anonymous Anonymous said...

اي بابا استاد نصف دعواها سر خود شماست به جون خودم شما آب بخوريد اين ايراد ميگيره اون تقديس ميكنه
اين از اون خصوصيات بد بعضي از ماهاست كه همه بايد با ايده ال ذهن ما متر بشن!(خودمم وارد بحث شدما)من فكر ميكنم فرق انقلاب و جنبش همينه!يه حركت سريع و بر اساس جو با حركتي كه به طول زمان تكيه داره و قدم به قدم رشد ميكنه تفاوت زيادي داره

 
At January 9, 2010 at 1:13 PM , Blogger Unknown said...

من یک آدم معمولی هستم. هاروارد و سوربن و آکسفورد ندیده، نه پی اچ دی، نه دکترا و یا هر عنوان و تیتری که امروزه موجب اعتبار سوادی‌ست ندارم. اما خواندن و نوشتن میدانم و بدون شک از نظر درک و هوش عقب مانده محسوب نمیشوم. آیا مردم ایران بیشتر از کسانی همچون من ترکیب نیافته‌اند؟ تحصیلکرده‌های با تیتر و با عنوان در اقلیت هستند و از بین آنان شمار تحصیلکرده‌های مولد بمراتب کمتر است والا که بلطف دانشگاه آزادها بسیاری دانشگاه رفته‌اند. اگر مخاطب شما روزنامه‌نگاران و نویسندگان کسانی همچون خودتان که در اقلیت هستید است، مرا ببخشید، ازین پس از لای درز در و یا پشت پنجره سرک خواهم کشید. اما اگر همه و همه را پیش رو دارید پس از من نخواهید که از شما نخواهم که به خواسته‌های منی که از گروه اکثریت هستم توجه کنید.
من مسعود بهنود و مسعود بهنودها را از تماشای برنامه‌هایشان در تلویزیون سالهای پیش از ۱۳۵۷ شناخته‌ام. در سفر چند سال پیش به ایران، اینانلو ومیرفخرائی را دیدم که هنوز برنامه اجرا میکنند. آقای حسینی (امیدوارم نام ایشان درست بیادم مانده باشد) و خانم برومند را آخرین بار در شبی که در پنجه شیرهای آرم تلویزیون ملی گل نهادند بیاد دارم و شاید هنوز عکس شیرهای گل بدست را که آنشب از صفحه سیاه و سفید تلویزیون توشیبای کوچکمان گرفتم در گوشه‌ای داشته باشم.
پس از تلویزیون آنها را در روزنامه‌ها دنبال کردم. من به آنچه که از پشت صفحه شیشه‌ای تلویزون و یا از درون ورقهای روزنامه عرضه میکردند شک نمیکردم. آنها به خانه من میآمدند و در گفتگوی من و منسوبین من مشارکت و مداخله میداشتند. بظاهر ارتباط ما یک سویه بود ولی من آنها را کنار سفره خود، کنار میز خود و یا کنار تخت خواب خود میدیدم و با آنان ارتباط احسای داشتم. خوشحالی آنان موجب خوشحالی من میشد و غم آنان برای من غم میآورد. من آنان را همچون شریکی در زندگی خود تلقی میکنم. آنها که مسابقات فوتبال را در تلویزیون تماشا کرده‌اند بیاد بیاورند که چند بار با داد و فریاد به داور یا یکی از بازیکنان گفتگو داشته‌اند.

کسان دیگری هم بودند. مجله فردوسی را مشترک بودم ولی به سردبیرش با شک و تردید نگاه میکردم چرا که احترامات را مراعات نمیکرد. امیرانی بود که در چهاردهسالگی مرا از مکاتبه با مطبوعات بری کرد. ولی خواندنیها همیشه به خانه‌ی ما میآمد. گرچه اهل شعر نبوده و نیستم ولی از خواندن شعر لذت میبرم. بی تردید نوشته‌های رئیس سابق انجمن قلم کانادا در من بی اثر بوده و هست چون حرف ایشان را نمیفهمم. کتاب بازآفرینی واقعیت وی را در همان سالهای ۵۵-۱۳۵۴ بالاخره نتوانستم تا آخر بخوانم. ایشان حتمن اعتباری که به او داده شده است را سزاوار است ولی شاید نوشته‌های وی مناسب گروه اقلیت است.

باری، هریک از این آقایان مرا و بسیاری دیگر چون من را با گفته‌ها و نظرهاشان بدنبال خود کشیده‌ و برآیند کار هریک از آنان و همچنین جمع‌شان، زندگی فردی ما و جمعی مردم ایران را جهت داده‌اند. پرسش آن خبرنگاری که بیادم نمیآید که چه کسی بود و در مصاحبه مطبوعاتی پس از جشنهای دوهزاروپانصد ساله از شاه پرسد که "با فلان مبلغ بدهیهای کشور آیا هزینه جشنها قابل توجیه است" آیا یکی از تلنگرهائی نبود که منجر به بهمن ۵۷ شد؟ چنانچه پاسخ این پرسش "آری" است، و آن خبرنگار اگر هنوز هم مدعی باشد که هنوز هم یک روزنامه نگار است آنگاه من و بسیاری من‌های دیگر که با یک پرسش کوتاه او از آنسوی سال ۱۳۵۷ به اینسوی پرس شده‌ایم حق داریم که از وی بخواهیم که امروز هم اول چنان پرسشهائی را از شاهان امروزی سئوال کند سپس ما را برای ثبت و تحلیل تاریخ‌ و ادبیات به شب نوشته‌هایش دعوت کند.

 
At January 9, 2010 at 1:14 PM , Blogger Unknown said...

در پایان، اگر در این یادداشت‌ها نام‌ها را بدون پیشوندهائی همچون "جناب" و "آقا" و "استاد" مینویسم از این است که همین آقایان سالها پیش بمن آموخته‌اند که: بی پیرایگی زیباترین پیرایه‌هاست، دیگر اینکه این پیشوندها ریشه در روش کاسبی شاهان قاجار دارد که امروز برافتاده است. و بالاخره اینکه اگر رودرو باشیم حتمن "آقا" را پیش از نامشان ذکر میکنم همچنان که اگر زن باشند "خانم" خطابشان خواهم کرد.
ما مردم بوجود مسعود بهنودها نه تنها در چهل و پنجسال گذشته بلکه در چهار میلیون سال آینده نیز احتیاج داشته و خواهیم داشت اما دو گونه نیاز مطرح است. نیاز شفاف کردن رویدادهای روزانه اجتماعی و دیگری نیاز به ثبت و تحلیل تاریخ گذشته. اگر همین آمار انتخابات اخیر را ملاک کنیم، مشخص میشود روزانه چند نفر نیازمند آگاهی از رویدادهای روز هستند و سالانه چند نفردر سر کلاسهای درس و یا در گوشه‌ای دنج مینشینند و کتاب تاریخ میخوانند.
اگر صاحب این وبلاگ میگوید که از کار روزنامه‌نگاری و خبرنگاری دست کشیده و بازنشسته شده‌ است و از این پس تنها بکار تحقیق و بررسی در گذشته و نویسندگی وانتشار کتاب خواهد پرداخت من دیگر حرفی نخواهم زد و در آینده هم شاید گاهی یکی از کتابهایشان را نیز بخرم و بخوانم. اما اگر چنین نیست، در زمان جنگ کارخانه‌ها با ایجاد تغییراتی در خطوط تولید خود محصولات مورد نیاز جنگ را میسازند والا همان نوشتن "یای" زیباست در حالیکه دشمن پشت در است.

بهروز - تورونتو

 
At January 9, 2010 at 4:31 PM , Anonymous Anonymous said...

با عرض معذرت وب سایت به این اسم است
www.­hemi-­sync.­com
گوش انسان صداهای زیر شانزده هرتز را نمی تواند بشنود ولی با استفاده از همی سینک می توانید مغزتان را آرام کنید چون همی سینک با درست کردن صدا در مرکز شنوایی مغزتان شما را آرام می کند. موج آرامش مغز آلفا و حدود ده هرتز می باشد. موج مغز در موقع خواب بین نیم تا یک و نیم هرتز می باشد که اگر اشکال خوابیدن هم دارید با استفاده از نوارهای همی سینک برای خواب می توانید خوب بخوابید.
چون اکثرتان در اروپای سرمازده زیر بیست درجه قرار گرفته اید بهترین دوای جلوگیری و برای سرما خوردگی طب چینی گیاهی به اسم
Yin Qiao San
است که در
www.natguralhealthyconcepts.com
می توانید پیدا کنید.
فکر سالم در بدن سالم.
قبل از سوار شدن به هواپیما حتما استفاده کنید
چون متاسفانه هواپیما مرکز انتقال ویروس ها شده است. و متوجه شده ام که در آخر پروازهای دراز مدت کمپانی لوفتاهانزا در کابین گازی منشتر می کند که زد عفونی کننده است و تقریبا مسافران را قبل از رسیدن به مقصد سم پاشی می کنند.

 
At January 9, 2010 at 10:41 PM , Blogger Unknown said...

جناب بهنود عزیز من از شما و دوستان سرشناستان عاجزانه تقاضا دارم در مورد سخنان این به اصطلاح روشنفکران دینی اظهار نظر کنید و بحث اینترنتی جدی در این زمینه راه بندازید تا من و افرادی با طرز فکر من که مسلاما تعداد کمی هم نیستن از نگرانی رفتن جنبش سبز به سمت یک جنبش دینی دیگه در بیآیم....آیا واقعا حکومت بعدی در ایران دوباره یک حکومت دینی خواهد بود.......مسلاما صدای اعتراض ما به این مطالب به جایی نمیرسه...امما صدای شما چرا............توجهتون رو به آخرین سخنان آقای مهاجرانی جلب می کنم که گفته : "با کسانی که ارزش های دینی و اسلامی را به سخره می گیرند، از اساس با انقلاب اسلامی مخالفند و دل در گرو سلطنت دارند و یا مثل مجاهدین خلق کارنامه ای تباه از آن ها بر جای مانده است، نمی توان حتی به عنوان حرکت تاکتیکی هم هم راه باشد".......همه بدنه جنبش سبز یا دست کم بخش بزرگی از آنها از اساس با انقلاب اسلامی مخالفند.......خواهش می کنم در این زمینه بحثهای جدی مطرح کنید.....با تشکر

 
At January 10, 2010 at 1:03 PM , Anonymous Anonymous said...

Hundred monkey theory.

http://en.wikipedia.org/wiki/Hundredth-monkey_effect

قضیه صد میمون از این قرار است که دانشمندانی در جزایر ژاپن مشغول تحقیق بوده اند و متوجه شدند که میمون ها سیب زمینی های وحشی را از زمین در آورده وکمی آنرا پاک کرده و با وجود گل و خاک چسبیده به آن ، کثیف میل می کنند. روزی به طور اتفاق میمونی که نزدیک آب دریا بود و در ساحل ورجه ورجه می کرد و سیب زمینی دستش بود ، به طور اتفاقی سیب زمینی از دستش می افتد در اب و در موج ها غلت خورده و با گرفتن آن ششستو داده می شود بقیه میمون ها که این موضوع را به دقت دنبال می کردند یاد گرفتند که این کار را انجام بدهند و شروع کردند به شستن سیب زمینی های وحشی بعد از در آوردن از خاک.
وقتی تعداد این میمون ها به صد می رسد دانشمندان در جزیره ای (متوجه هستید؟ در جزیره دیگر) دیگر که میمون های آنجا سیب زمینی ها را نمی شستند به طور نا گهانی شروع کردند به شستن سیب زمینی ها

ای برادر تو همه اندیشه ای
مابقی را استخوان و ریشه ای

همچنین مشاهده شده است که میمون ها بسیار باهوش هستند و می دانند که چگونه خود را معالجه هم بکنند.
http://www.khabaronline.ir/news-35027.aspx.
اندیشه انسان که از میمون تکامل یافته تر است دارای ژارژ الکتریکی می باشد همانطور که
کلیپ یو تیوپ راجع به همی سینک نشان داد.
هر ژارژ الکتریکی دارای میدان مغناطیسی می باشد.
و هر میدان مغناطیسی فرکانس و طول موج دارد که به اندازه قدرتش پخش میشود.
ذهن یا قدرت تفکر هم همینطور می تواند پخش شود و لی تنها ذهنهای دیگر هستند که متوجه تفکر شما می شوند چیزی که یونانی ها اولین بار به آن تله پاتی گفتند که من دلیل علمی آن را در بالا ذکر کردم.
بنابراین چرا ما آدمها از میمونها کم بیاوریم؟
یکی جمله های دکتر شریعتی اینست که می گوید از اندیشه تو می هراسند. من از این جمله استفاده می کنم و می گویم چرا آدمی باید تفکری کند که بقیه از او بهراسند؟.
وقتی شخصی را می ترسانید به طور طبیعی آن شخص دو حالت را می تواند انتخاب کند که در روان شناسی به آن فرار یا ایستادن و جنگیدن می گویند.
Fight or Flight response.
ممکن است درک این مطالب برای اشخاصی که در دایره ظلم و انقلاب گیر کرده باشند کمی سخت باشد ولیکن ما نوشتیم که روزی شما در یابید کجا هستید.
پس هر که بر مسند قدرت است اگر او را تهدید کنید برای حفظ موقعیت خود و اطرافیانش از خود دفاع می کند.
افکاری و اعمالی داشته باشید که بتوانید با آن شخصی که در مسند قدرت است به خود از تخت پایین بیاید.

ما مرگ را نمی خواهیم برای هیجکس
از لباس مرگ ردای آزادی نمی توان بتن کرد.

رویایی دارم که
آن دست بسیجی بجای انکه باتوم بردارد و دانشجوی را بزند در عوض فرمان بولدوزری را هدایت میکند که برای جمع کردن آب سد می سازدو دانشجوی آزاد منش به جای داد و فریاد کردن در خیابان بجه آن بسیجی را سواد یادمی دهد
ساختن مملکت کار لازم دارد. این کار اساسی وقت لازم دارد و تفکر
.

 
At January 10, 2010 at 7:00 PM , Anonymous Anonymous said...

It is so nice to see that "DALGHAK.IRANI" is back, I, for one always enjoy his comments and his style of wtitting.

 
At January 10, 2010 at 11:54 PM , Anonymous محمود said...

سلام

این‌جا را دوستان ببینند و اگر خواستند رای بدهند.

http://www.whopopular.com/Mousavi

 
At January 11, 2010 at 2:52 AM , Anonymous javid said...

جناب آقای بهنود عزیز سلام و صد سلام
امروز برای اولین بار این توفیق را داشتم که به سخنگاه شما واردشوم و چقدر خوشحالم از این بابت چراکه همیشه دوستدار نوشته هایتان بودم و نثرشیوایتان را و زیبایی تحلیلتان راهمیشه ستوده ام و دوستش داشته ام.
بسیار بارها شده است که آرزوکرده ام این توان را داشتم که حداقل مثل شما با بینشی عمیق و گسترده به ماوقع نگاه کنم و مانند شما با درکی اصیل ببینم.
همیشه شادزید

 
At January 11, 2010 at 3:18 AM , Anonymous Anonymous said...

با سلام پيشنهاد مي كنم يكي پيدا شود كتاب از ضيا تا بختيار آقاي بهنود را دست گيرد شايد آقاي بهنود از آن همه جفا كه بر دوران ماضي كردند و از آن همه ديده پوشي كه بر سي سال حكومت جمهوري اسلامي كردند در ويراستاري آن آگاه شوند.

 
At January 11, 2010 at 7:29 AM , Anonymous Mahsa said...

Hanooz ham Mohtaram Hastid .


Realitätsprinzip

Die Menschen lieben
das heißt die Wirklichkeit hassen.
Wer lieben kann
der kann alles lieben
nur sie nicht

Die Wahrheit lieben?
Vielleicht.
Erkennen kann Lieben sein.
Aber nicht die Wirklichkeit:
Die Wirklichkeit ist nicht die Wahrheit

Was wäre das
für eine Welt
wenn die Wirklichkeit
diese Wirklichkeit rund um uns
auch die Wahrheit wäre?

Die Welt vor dieser
Wirklichkeit retten wollen.
Die Welt wie sie sein könnte lieben:
Die Wirklichkeit
aberkennen

 
At January 11, 2010 at 1:41 PM , Anonymous Anonymous said...

بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه ی خاص تو با کسی.

نلسون ماندلا
و باز

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه پایان رسیدن.

 
At January 11, 2010 at 2:14 PM , Anonymous Anonymous said...

ما باید یاد بگیریم که اگر به عنوان یک حق هم به اعتراض نگاه نمی کنیم، اعتراض را باید یک اتفاق طبیعی در هر سیستمی بدانیم. اما مهم تر از این، اعتراض کنندگان ما باید فرا بگیرند که چگونه اعتراضات خود را بیان کنند. فاصله بسیاری میان اعتراض به نتایج انتخابات، که در بسیاری از کشورهای دنیا، موضوعی طبیعی است، با شعار علیه اصول حاکم بر یک نظام سیاسی وجود دارد. اعتراض کنندگان باید آداب و رفتار مخالفت دموکراتیک را بیاموزند و نظم اجتماعی را به مخاطره نیاندازند که در این میان، نه تنها به اهداف خود نخواهند رسید، بلکه فضا و مجال را برای نیروهای رادیکالی فراهم می سازد تا عقده های فروخفته خود را در این قالب عرضه کنند.
قسمتی از مناظره مهدی کلهر

 
At January 11, 2010 at 3:25 PM , Anonymous sharafy said...

کروبی شرف دارد به موسوی که خون ندا و سهراب را فروخت و گفت دولت (منظورش دولت احمدی است ) مسولیت پذیر ( منظورش یک کمی بهتر ! ) باشد ؟ آیا این همه جوان کشته شد تا توده فدایی و موسوی به آرزویشان که عدم مذاکره دولت ( دولت مسولیت پذیر ! ) با امریکا بود برسد ؟ آیا جز خدمات به روسیه و چین کار شما حاصلی دشت ؟ اگر قصدتان سازش بود چرا زودتر سازش نکردید مثل رفسنجانی و خاتمی ؟

 
At January 11, 2010 at 5:36 PM , Blogger Unknown said...

سلام بهنود عزیز، روزی از بی‌بی‌سی خواستم ، با نوری زاده مصاحبه کنند، چون نمیخواستم با قلبم بازی کنند، حالا میبینم، مردم بدتر از بی‌بی‌سی اند ، به امید روشن نگری نسل فردا، یا ....هو!

 
At January 12, 2010 at 7:21 AM , Anonymous Ardeshir Ariana said...

سنم خیلی کمه مسعود جان،ولی یادم میاد که از پیش ما رفتی،هنوز یادمه برادرم با دستاش نشونت می داد و می گفت:مصعود بهنود اینه ها.
منم بدون اینکه از سکولار و اپزیسیون و... سر در بیارم پای حرفهات می شستم،باهات مصاحبه می کردن،نظرت رو می خواستن منم نگاه می کردم به عمق نگاهت که،از همان سال 2002 کامپیوتر اینترنت داشتم اما نمی دونم به چه دلیل ذهن محدودم مسعود رو فقط در بی بی سی و کنکاش های تصویری جستجو می کرد.بعد از شروع شدن این جنبش و... گاهی اوقات فیلمهاتون رو هم در یوتوی می دیدم(با سرعت زغالی ایران)کمی گذشت و مقاله ای دیدم با عنوان(عبرت نمی گیرید)باز هم ذهن به این قد نمی داد که ممکن هست مسعود خان صفحه اینترنت یا وبلاگی داشته باشن،امروز توی گوگل سرچ کردم تا عکس زیباتون رو برای کامپیوترم جدا کنم گلستان دست نوشته هاتون هویدا شد.
خلی خوشحال شدم که می تونم بیشتر ببینمت،بخونمت،بجویمت
خیلی هم ناراحت شدم که چرا انقدر کم عقل بودم که تازه الان باید پیداتون کنم.
دوستدار شما
امیر

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home