Tuesday, December 29, 2009

در مذمّت خشونت

این مقاله ای است که آقای علی علیزاده نوشته و در سایت جرس خواندم . مناسب دیدم که شما کاربران هم بخوانید نظر ایشان را

در ۲۴ ساعتی که از تظاهرات مردم تهران و چند شهرستان در روز عاشورا گذشته بحثی حیاتی، بخشی از جنبش سبز را به خودش مشغول کرده است: بحث خشونت. موضوعی که ما باید اندیشیدن به آ ن را سال ها پیش آغازمیکردیم, چرا که سال ها ست بدن های فیزیکی و سیاسی و اجتماعی ما، ابژه های تزریق خشونت سیستماتیک حکومت شده است، تزریقی که در این چند سال اخیر کشور را به آزمایشگاه خشونت در دست رادان و مرتضوی و احمدی مقدم و انصار حزب الله های تحت ویندوز و قاضیانی که اول اعدام میکنند و بعد به پرونده نگاه می اندازند، تبدیل کرده است.

مسعود بهنود دلهره دارد و از شکست طرفداران تساهل و تسامح میگوید و عزت الله سحابی که خود بار ها قربانی خشونت حکومت اسلامی و شاهنشاهی بوده است نه فقط دعوت به خویشتن داری فیزیکی مردم میکند که حتا شعار بر ضد رهبری نظام را به مصلحت نمیداند. سحابی به امید بحثی خرد گرایانه با رهبری است تا به او بقبولاند که احمدی نژاد برایش خطر آفرین است . بهنود اما انگار در جهانی فانتزی تر زندگی میکند ، با درکی حیرت آور کودکانه از مفهوم پوپولیسم افسوس میخورد که چرا ما احمدی نژاد را از دوستان نابابش (نقدی و مرتضوی و رامین) جدا نکردیم و تشویقش نکردیم تا با مشایی ها و کلهر ها بیشتر دمخور شود. انگار نه انگار که این دو گروه دو روی یک سکه اند.

انگار نه انگار که حکم محدود نکردن آزادی اجتماعی در ابتدای ریاست جمهوری احمدی نژاد و دستور راه دادن زنان به ورزشگاه ها خود محصول فلسفه سیاسی پر از تقیه مصباح یزدی است که در آن هم تجاوز به زندانیان هم آزادی های اندک دادن برای تسخیر کل ماشین دولتی مجاز شرعی است. بهنود فکر میکند چون احمدی نژاد رگه هایی پوپولیستی دارد میتوان او را کاملا در چارچوب پوپولیسم کلاسیک گذاشت و قصه پردازی کرد. بهنود از درک اینکه پوپولیسم احمدی نژاد در بهترین شکلش، یعنی حتا قبل از کشت و کشتار ها، چیزی جز سرمایه داری فاشیستی با رویۀ الاهیات موعود گرایانه نیست عاجز است. از اینکه هسته مرکزی چنین پوپولیسمی چیزی جز خشونت برهنه نیست. چیزی که رخ داده تنها به رو آمدن این خشونت است نه اینکه احمدی نژاد راه دیگری هم برای کشور داری میدانست. اما سحابی که انگار پیش از ۳۰ خرداد ۸۸ زندگی میکند توصیه به فاصله انداختن بین رهبری و احمدی نژاد میکند.
سحابی نمی پرسد که آیا این ما بودیم که سرنوشت سیاسی شخص رهبری را با شخص احمدی نژاد گره زدیم؟ آیا در شش ماه گذشته حتا یک سیگنال ضعیف از رهبری برای نشان دادن قبول وجود خواسته ای متفاوت در میان مردم، و نه حتا تن دادن به این خواسته، دیده شده؟ چه کسی در شش ماه گذشته مرحله به مرحله مسیر فتنه را مشخص کرد؟ برای سحابی انگار که زنان و مردان میان سالی که همپای جوانان در مقابل شلیک مستقیم می ایستند از روی ماجراجویی یا ناشکیبایی شعار های خود را تند کرده اند. با منطق سحابی مردم در روز ۳۰ خرداد نباید بیرون میآمدند تا روزنامه کیهان و رجا نیوز حرف شنوی مردم از ولایت مطلقه را جشن بگیرند. ولی در آن صورت امروز چه چیزی از جنبش سبز باقی میماند؟
اما در عاشورا چه اتفاقی افتاده که همه وحشت زده شده ایم؟ چه چیزی رخ داده که به جای پرداختن به کشتن حد اقل ۱۰ نفر و دستگیری ۱۰۰۰ نفر، به جای پرداختن به از بین رفتن تابوی تقدس روز عاشورای مردمی که دینشان هم توسط دولت مصادره شده است، نقطه عطفی که شکاف ایدولوژیک را در بین گروه های سنتی به شدت عمیق تر خواهد کرد، اعلام به شکست سبزی (صلح طلبی) جنبش سبز میکنیم؟ از تیر اندازی که صدایش در هیچ نقطه تهران قطع نشد که بگذریم خبر های بسیاری از قمه خوردن مردم هم در اطراف نیاوران در شب تاسوعا هم در روز عاشورا مخابره شده است.

زیر کردن مردم با ون های انتظامی با موبایل های تظاهر کننده ها مستند شده است. تهران در روز عاشورا به غزه ای کوچک تبدیل شد. همه نشانه ها و خبر ها از دستور خشونت بی حد و مرز فرماندهان نیرو های سرکوب حکایت میکند و اگر نبود تمرد سربازان که به مردم پیوستند صد ها نفر باید کشته میشدند. انچه برای نخستین بار رخ داده "دفاع" مردم از خود در برابر "حیدر حیدر" گویانی است که تمام پیروزیشان در این سال ها با تظاهر به این امر بوده که آن ها هستند که در خیابانی یک طرفه فرمان کنده اند و پدال گاز را تا ته فشار داده اند. نه گروه هایی به زیر زمین رفته اند و حرکات مسلحانه را ترتیب داده اند، نه کسی به جای شعار بر ضد تفکر کهریزکی به تعقیب فیزیکی مسببان مدال گرفته کهریزک رفته است، نه بمب دست سازی ساخته شده، نه حتا در خشم ناگهانی آنانی که جان خود به کف گرفته اند و ساعت ها در بین گاز اشک آور و تیر و باتوم محاصره شده اند حرکتی رخ داده جز چند مشت و لگد به سربازانی که هر چند وظیفه اند و خود قربانی، اما در هیات تا به دندان مسلح خشونت دولتی، تا دقایقی قبل از آن به مردم حمله میکرده اند. اتفاقا همه این ها که نام بردم ممکن بود اگر عاشورای دیروز هم مثل ۱۳ آبان امسال صحنه یک طرفه قلع و قمع مردم میشد.

نتیجه گیری بهنود که نهادینه شدن خشونت پس از انقلاب اسلامی را محصول جنگ خیابانی "مردم" در روزهای منتهی به بهمن میداند، نه در له له زدن قریب به اتفاق رهبران سیاسی، از اسلامی و غیر اسلامی، در رقابت برای به دست آوردن قدرت دولتی نیز به همان مقدار بی پایه است. چنین خوانشی در ۱۲ سال گذشته هر روز از هر منبر اصلاح طلبی تکرار شده، تا سروش و بهنود ودیگران از انقلاب ۵۷ تبری جویند وبه ما بیاموزند که انقلاب با خشونت یکی است. تازگی ها هم که دباشی پیدا شده که واقعیت جنبش را تا آنجا قبول کند که با جنبش مدنی سیاهان امریکا قابل سنجش باشد. آن هم خوانش تقلیل گرایانه ای که نه از "پلنگ های سیاه" سخن میگوید، نه از گرایش بخشی از همین جنبش از جمله مالکوم ایکس به اسلام انقلابی و نه از تکامل و تغییر خود مارتین لوتر کینگ در پیش از مرگ. انقلاب اسم منفور مشترک تمامی لیبرال های ایرانیست.

اما هیچ کدام نمیگویند که اگر جنبش سبزی در ایران هست که در حال حاضر قوی ترین جنبش
دموکراسی خواهی خاورمیانه یا حتا جهان سوم امروز هست، این چیزی جز ماحصل همان انقلاب ۵۷ نیست. همان انقلابی که برای اولین بار در آن مردم ایران باور کردند که میتوانند مقدر بر سرنوشت سیاسی خود باشند. (اولین بار، چون این مردم به معنای عام بودند که بازیگران ۵۷ بودند نه روشنفکران و گروه قلیل پیشرو مانند مشروطه). همان انقلابی که در آن مردم برای این امام خمینی را به رهبری برگزیدند که بر خلاف موج غالب در فعالان سیاسی واقعیت اندیش آنروز مانند سحابی و بازرگان که حداکثر به دنبال انتخابات آزاد مجلس بودند، نقطه تمرکز خواست عمومی مردم را پیدا کرد و در یک جمله بی پیرایه بر آن اصرار ورزید: شاه باید برود. آنچه خشونت را با سرنوشت ۵۷ گره زد خشم انقلابی مردمی که با هم یکی شده بودند و از همه چیز برای هم میگذشتند نبود بلکه آن تفکری بود که چیزی جز پیروزی در نبرد هژمونیک در سر نداشت. چیزی جز وکیل و وزیر شدن نمی فهمید.

همان تفکری که امام خمینی جمهوری خواه پاریس را هم به ولی فقیه تهران بدل کرد. بخش حکومتی آن تفکر امروز نماینده ای در ایران ندارد جز احمدی نژاد که تازه کارش را آغاز کرده و در وهله بعدی باید دنبال اسناد جاسوسی ساختن برای علی لاریجانی و توکلی و قالیباف هم برود. شرمسار انقلاب ۵۷ نبودن نقطه تفاوت موسوی از طرفداران خاتمی و مشارکتی ها بود. نکته ای که به رغم مد روز نبودن توسط موسوی به صراحت در انتخابات بر آن تاکید شده بود. سبز بودن به معنای مساوات حقوقی تک تک افراد جامعه است فارغ از رنگ و مرام، نه چسبیدن دگماتیک به تاکتیک هایی که در برهه های خاص انتخاب میشود. میتوان انقلاب سبز هم داشت. چیزی که امثال بهنود انگار نمیخواهند درک کنند اینست که جنبش سبز تایید رفتار ۱۲ ساله آن دسته اصلاح طلبان حکومتی که حداکثر مردم را وسیله فشار از پایین برای چانه زنی از بالای خود میدانستند نیست، بلکه اعلام پایان "تاکتیک" های آنهاست و اعلام آغاز مرحله ای جدید در روش های تحقق دموکراسی.

شکست اصلاح طلبی و صلح طلبی نیست،بلکه شکست اصلاح طلبی حکومتی است و روش آنانی که اگرچه صداقت داشتند خلاقیت نداشتند و اگرچه حقوق مردم را قبول داشتند به نیروی آنها ایمان کافی نداشتند. کسانی که ۱۲ سال از تمامی ابزار دموکراسی فقط به صندوق رای چسبیدند و دانشجویان را در کوی و روزنامه نگاران را در زندان و کارگران خواهان سندیکا و حقوق معوق را در جاده شهرک های صنعتی در برابر پلیس تنها گذاشتند و فقط و فقط با تظاهرات ۳ میلیونی مردم در ۲۵ خرداد از خواب بلند شدند تا یاد بگیرند که دموکراسی، یعنی بروز و تجسد قدرت مردم، شکل های دیگری هم میتواند و باید داشته باشد. (بپرسید از آقایانی که باید به خاتمی التماس میکردند در ۲۵ خرداد تا به تظاهرات خیابان آزادی بیاید). این حتا شکست تسامح و تساهل هم نیست چرا که کسی نمیخواهد عقیده حتا طرفداران ولایت را عوض کند، نمیخواهد آن ها را از جایی اخراج کند و انتقام گذشته بگیرد بلکه میخواهد جایی اندک برای خودش هم باز کند. اما شرط چنین عملی اینست که به رایگان کتک نخورد و ارزان کشته نشود.

دفاع جمعی مردم خارج از حکومت از خود چه در انتفاضه فلسطین، چه در برابر پلیس ضد شورش انگلستان در تظاهرات ضد جنگ عراق و چه در برابر پلیس دولت دانمارک که همین تظاهرات طرفداران محیط زیستی را سرکوب کرد که اعتراض شان به سرمایه داری بی مرزی بود که زمین مان را به توبره کشیده است و هوایمان را دزدیده است، را نمیتوان خشونت نامید. اگر چنین امکانی برای اعراب مسلمان هم در برابر حکومت های دست نشانده شان بود آنها هم به دام القاعده و بنیاد گرایی و تروریسم نمی افتادند.

آنانی که در نابرابرانه ترین نبرد تاریخ معاصر، یعنی۶۰ سال نابودی سیستماتیک ملتی به نام فلسطین، ژست صلح طلبی و نفرت از خشونت میگیرند و فقط به صورت کلی خشونت را برای هر دو طرف به یکسان محکوم میکنند نه فقط مفهوم خشونت را نفهمیده اند بلکه در چنین خشونتی شریکند. آنها احتمالا در صحرای کربلا هم در بین خشونت ماشین نظامی امپراطوری عظیم "اسلامی" و دفاع گروهی اندک تفاوتی نمی بینند. عاشورای ۸۸ نقطه ای شد بی بازگشت به یمن شجاعت درخشان مردمی که نشان دادند تنها هراسشان باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد رادان ها و مرتضوی ها از آزادی آدمی افزون باشد. صدای هل من ناصر ینصرنی این مردم را اکنون نه عفو بین الملل و سازمان های حقوق بشر غربی که دیگر مردمان همین سرزمین باید بشنوند. آنها که تا به حال یا مردد بوده اند یا ترجیح داده اند که برای سکوت خود دروغ های حاکمان را باور کنند.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At December 29, 2009 at 9:50 AM , Anonymous Sara said...

Very well said. Thank you Mr Alizadeh.

 
At December 29, 2009 at 9:50 AM , Anonymous Anonymous said...

یکی‌ از بهترین تحلیلها بود که تا حالا خوندم
MF

 
At December 29, 2009 at 9:53 AM , Anonymous Sara said...

But I wish Mr Alizadeh refrained from using English words in a Farsi text - it is like pouring ketchup over fessenjoun!

 
At December 29, 2009 at 10:05 AM , Anonymous Anonymous said...

مثل همه نوشته های چپی ها پر است از متلک گفتن به این و آن و اصرار برای اینکه انقلاب چیز خوبی است به شرط آنکه علیه لیبرالیسم باشد و الخ

فقط کاش نویسنده این مطلب یکی از این جوامع خوشبختی را که با انقلاب کردن به خوشبختی رسیده اند به ما بی سواد ها هم نشان می داد

 
At December 29, 2009 at 10:11 AM , Anonymous Anonymous said...

زنده باد مخالف من

 
At December 29, 2009 at 10:14 AM , Blogger Dalghak.Irani said...

حس مشترک جقدر آرام می کند آدم را.آری سرورم آقای علیزادۀ نازنین. ناز قلمت.من هم می خواستم یک تأکید مجددی کرده باشم بر سن وسال شهدای روز عاشورا بروایت پلیس سرکوب. آنان همه بالای 30 سال داشتند. مسأله احساسات وخامی وخشونت نیست. مسأله مرگ عنقریب ملتی است اگر آیۀ یأس بخوانیم. چیزی برای گفتن ندارم بگذار مخاطبان سایت بهنود عزیز از لایحۀ سبز دفاعیه ات از خودمان را تامغز استخوان مصمم وکیفور شوند. یا...هو

 
At December 29, 2009 at 10:27 AM , Anonymous sa said...

خیلی جالب بود و امیدوارم بحث های بیشتری در این ضمینه پیدا کنم که این مفهوم رو بهتر بفهمم
ای کاش آقای بهنود و سحابی هم پاسخی بدهند که این بحث هر چه بیشتر بازبشه

 
At December 29, 2009 at 10:37 AM , Anonymous Anonymous said...

از آزادمنشی آقای مسعود بهنود تشکر می کنم که مقاله آقای علیزاده را بی کم و کاست منتشر کرده اند. من هم به همین نتیجه رسیده ام که عقل جمعی مردم بعداز سی سال دروغ شنیدن و صحنه سازی چه از جانب گروههای متعارض دولتی و چه از جانب کسانی که خوُد را مرشد و راهنمای مردم میدانستند و میدانند اندک اندک بر جامعه آگاه ایران حاکم می شود. خدا کند که این نهضت رهبری پیدا نکند تا مردم از طریق اینترنت خط فکری واحد را بیابند و به استراتژی واحد برای نابودی دیکتاتوری و برقراری دموکراسی برای همیشه برسند. ما یقیناً در این راه تلفات بسیاری خواهیم داد که از آن گریزی نیست، زیرا از یکطرف ملت از آرمانهای خوُد که ناشی از تعقل جمعی است برنخواهد گشت و ازسوی دیگر قدرت حاکم که نابودی را در پیش چشم خود می بیند از هیچ کشتار و خشونتی ابا نخواهد داشت. این مبارزه است ما مردم با دست خالی و حنجره های باز و آنها با اسلحه گرم و تزویرهای دون بارشان.

 
At December 29, 2009 at 10:43 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود

تمام حرفایی شما و دوستان روش فکرتون درست. ولی‌ این حقیقت رو نمیشه پنهان کرد که کسانی‌ که میرند تظاهرات، دیگه چاقو به استخوان شون رسیده و چیزی رو ندارند ازدست بدند. در نتیجه برای من و شما که این ور آب نشستیم واقعا عادلانه نیست که بشینیم براشون تعیین تکلیف بکنیم و درمورد این مسائل اینطور که شما و آقای سحابی قضاوت فرمودید صحبت کنیم.

من هم مثل شما اینور آب هستم، تو روز عاشورا با بد بختی خانه پدری رو گرفتم که از احوال داداش کوچیکه که همسن پسر شما نیما که در نیو یورک تشریف دارن هست با خبر بشم، داداش کوچیکه گفت که داره آماده میشه به بقیه دوستانش تو راهپیمایی بپیونده. من که با دیدن فیلم‌هایی‌ راهپیمایی عاشورا دیده بودم که چه خشونتی در کاره، یک لحظه با خودم گفتم که بهش بگم تو خانه بمونه، که دیدم تلفن قطع شد. بعد باخودم گفتم اون بنده خدا که سی‌ سال زندگیشو تو اون جهنم گذرانده، هشت ماهه که بیکاره، درس خونده، دو سال تو چابهار سربازی کرده، دوبار هم سپاه و بسیج گرفتنش هربار هفتاد ضربه شلاق خورده (یکبار به دلیل اینکه تو مهمونی گرفتنش، یک بار دیگه بدلیل رابطه با دوست دختر)، نه یک خانه از خودش داره، نه کار داره، نه زندگی‌، نه آزادی، هیچ جایه دنیا هم بهش ویزا نمیده (بدلیل رفتار جمهوری اسلامی)، روز را شب میکنه، شبو روز میکنه بدون هیچ امید... من کی‌ هستم که بشینم از اینور آب براش تعیین تکلیف کنم، بگم که خاتمی ماندلا است و پیروزی ما آن روزی است که احمدی‌نژاد بره خونه ندا و تسلیت بگه؟ من کی‌ هستم که بش بگم نرو یا برو، من دارم اینور آب زندگیمو می‌کنم، کسی‌ هم کاری به کارم نداره. واقعا چه امیدی برای اون باقی‌ مونده، که دلشو به آن خوش کنه؟ مگه آدم چند سال زنده است که سی‌ سالش رو تو زندان بگذارنه؟ منم اگر ایران بودم حتما برادرم رو تنها نمیذاشتم، ولی‌ اینم می‌دونم که اگه یه مو از سر اون کم بشه، تا اون روزی که عدالت درموردش اجرا نشود دست بردار نیستم، و چه این ور آب چه اون ور آب، انتقام این سی‌ سال دربدری و دوری اجباری از خانواده رو از اینها خواهم گرفت. اگه شما و آقای سحابی و بقیه روشنفکر‌ها هنوز اینطور فکر می‌کنید، مشخص است که هنوز مردمی رو که براشون می‌نویسید نشناختید.

 
At December 29, 2009 at 11:07 AM , Blogger Dalghak.Irani said...

خوشحالم که قبل از دیدن روی ماهت کامنتم را گذاشته بودم. علی جان یکی از آن جوانان نابی هستی که جنبش سبز می تواند با هدایت تو وتوها همان تغییراتی را ایجاد کند که آرزوی مردم است. می نوشمت ومی بویمت وبوجودت افتخار می کنم. یاهو
دلقک پیر ملت سرفراز ایران

 
At December 29, 2009 at 11:56 AM , Anonymous reza said...

با ایشون موافقم

 
At December 29, 2009 at 12:21 PM , Anonymous Anonymous said...

هه هه ! خوب جوابی بهتون داد!

 
At December 29, 2009 at 12:25 PM , Blogger Unknown said...

آقای بهنود عزیز
من البته سواد آقای علیزاده را ندارم و همینطور سن‌شان را هم
اما تمام این سالها عصبانی بودم از پدر و مادرم و غر می‌زدم به جانشان که از تاریخ رکب خوردند و به کنایه می‌خواندم به گوششان که لابد هوشش را نداشتند.اما حالا که نسل خودم را، تنها چیزی را که بهش ایمان داشتم توی این سرزمین، مردد بر سر همان دوراهی می‌بینم که سی سال پیش پدرم به خطا پیمودش، خجالت می‌کشم از نسل پدرم و شما که ساده قضاوتتان کردم
به جوانی‌ام ببخشید آقای بهنود

 
At December 29, 2009 at 12:29 PM , Anonymous khashayar said...

خوشونت افسار گسیخته از هر کس و از هر جا که باشد محکوم است
جنبش سبز تا به امروز زنده ماند از آن رو که از خشونت بیزاری جست از آن رو که می خواست شعار مرگ بر... را به زباله دان تاریخ بسپارد و رنه چه بسیار جنبشها که شکل گرفتند با قوی ترین افراد و حتی مسلح اما ریشه ندوانیدند به خاطر بیزاری نسل جدید از خوشنت
آنچه در عاشورا دیدیم به معنی پایان کار جنبش سبز نیست بلکه هشداری است به ما که آگاه باشیم از خطاهای گذشته درس بگیریم و فردا را بهتر از امروز بسازیم

 
At December 29, 2009 at 12:36 PM , Anonymous Anonymous said...

چه باک ؟
________________

چه جای دلهره و باک موتور برادر؟!
________________

ما که هم ایرانی و صاحب ایران هستیم!
پس چه باک از زنگها؟

ما که اینهمه جوانمردیم و شیرزن هستیم!
پس چه باک از بندها؟

ما که هم تاریخ و هم وارث فردا هستیم!
پس چه باک از فردا؟

ما که در هزاره ها جاوید و مانا هستیم!
پس چه باک از جنگها؟

ما که در تدارک قهر و اعتصاب هستیم!
پس چه باک از نذرها؟

ما که هم خاکی و هم اهل هدایا هستیم!
پس چه باک از قهرها*؟

ما که تشنه بهر وجدان و شرافت هستیم!
پس چه باک از آشتیها؟

ما که هم آزاد زاده هم که انسان هستیم!
پس چه باک از رنگها؟

ما که از ننگها و رنگها همه آزاد هستیم!
پس چه باک از انگها؟

ما که مهد جشن و آیین و هنرها هستیم!
پس چه باک از جشنها؟

ما که اهل صلح و آشتی و وفاها هستیم!
پس چه باک از ماها؟!

ما که تا آخر این راه هستیم!
پس چه باک از سدها!

 
At December 29, 2009 at 12:38 PM , Anonymous Anonymous said...

. دریغا . حسرت

با شیوخ پیمان ببستم صد دریغ
با شهان بس دل شکستم صد اسف

این یکی قلبم هدف داشت دریغ
آن یکی اما شرف داشت اسف

هم شرف بر دد نهادم صد فسوس
هم کنون قلبم بدریده! اسف

از چه نفشردم دمی دست شرف؟
کی شرف دریده قلبی؟ صد اسف
* * * * * * * * * * * * * *

. بحر شرف . ساحل نجات .


یکطرف طوفان و ما با کشتی نوح اینطرف
آنطرف سرها بدار! ترسیم از بحر شرف

یار در طوفان و ما در چرتکه غرق!
ساحل ظلم و شرافت می ندانستیم فرق

ناگهان چون صاعقه عشق نهیبی زد ز بخت
کز دل و جانها بنه زنگار هم بردار رخت

چون توانی چرتکه زد؟ نیست دمی بهر حساب
کی ز قطره کمتری راهی شو با باران چو آب

هان بیا گر کهتری یا مهتری یا که شهی
قطره قطره جمع گردی وانگهی دریا شوی

هم فلک را سقف بشکافی و چرخ بر هم زنی
هم زبونیهای دوران را, نوین طرحی زنی

هان ببین! قرنی درین بحر و کنون ساحل پدید
بس دگرگون کرده ای احوال دوران را شدید!

اینزمان دوران صلح است و صفای بی بدیل
هان! مباد اخلال در کار زمانه بی دلیل!

دور دور همدمی، همراهی و همیاریست
نی زمان جنگ با جمهوریت نی شاهیست

دور شاهان هم دگر آن دوره پیشینه نیست
دور گردون هم دگر آن چرخه دوشینه نیست

دانی ار اسرار دوران هم توانی کرد بپا
با شکوه رنگین کمان از طیف چپها تا رضا

پس بیا از قرمز و سبز و سفید دست در دست
کاوه چشم در راه یاران، در اگر نتوان نشست

لنگر همت بکن از جا، به بحر عشق رو
دل ز نفرتها زدا از جان و از دل یار شو

نی گهی بهر حساب و نی دمی بهر کتاب
گلعزاران در عطش! حیران نمان با دلو آب

هان غنیمت دار این دم! کاوه پرچم برفراشت
پاک حساب این کتاب ققنوس با تاریخ داشت!
* * *
دلهره بنهاده و با شیرجه رفتم در ادب
در سرم اما اگر! دل گویدم: به چه عجب؟!

 
At December 29, 2009 at 12:41 PM , Anonymous Anonymous said...

I hope there wont be more arrests.
saying that: the people are their own leaders now! will help mousavi & karroubi. it's best for all.

Join all other groups,
let's go for true liberty
once and for all.

thanks
ENSAN

 
At December 29, 2009 at 12:55 PM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود

مقاله آقای علیزاده را خوانده بودم و نظر او بیشتر از نظر شما به دلم نشست. شما را مردی بزرگوار با قلمی استوار می‌دانم. گذاشتن این مقاله در اینجا را اقدامی تحسین بر انگیز از طرف شما میبینم که ما را به تضارب آرا تشویق می‌کنید. متشکرم، کمتر از این از شما انتظار نمیرفت. خیالتان راحت این مردمان، مردمانند.

 
At December 29, 2009 at 12:55 PM , Anonymous mina said...

با سلام جناب بهنود ..با همه اختلاف سلیقه ای که باشما دارم ولی یک چیز را در شما میستایم وان اینکه شنونده خوبی هستید ..(اگر چه پس از شنیدن فقط در پی توجیه عقیده خود هستید تا اینکه فکر کنید شاید دیگران هم فکرشان درست باشد )ولی به هر حال همین مقدار هم صفت ستودنیست ..به انچه اقای علیزاده گفته است موافقم ..وبخصوص
این جمله "آنانی که در نابرابرانه ترین نبرد تاریخ معاصر، یعنی۶۰ سال نابودی سیستماتیک ملتی به نام فلسطین، ژست صلح طلبی و نفرت از خشونت میگیرند و فقط به صورت کلی خشونت را برای هر دو طرف به یکسان محکوم میکنند نه فقط مفهوم خشونت را نفهمیده اند بلکه در چنین خشونتی شریکند"اری واقعا کاماتی بود که من نمیتوانستم هرگز به این خوبی بیان کنم ..ولی واقعا چنین فکر میکنم ..این موج صلح طلبی که اکنون نه تنها گریبان جامعه روشنفکری مارا گرفته بلکه بر جهان روشنفکری غرب هم حکمفرماست ..جز ژست توخالی که نه تنها دردی را دوانمیکند ..واتفاقا خودش نوعی خشونت علیه مظلوم است
باز هم متشکرم از اینکه میشنوید

 
At December 29, 2009 at 1:22 PM , Anonymous مارال said...

چه خوب شد که این مقاله را اینجا گذاشتید، کمی سبک شدم. انگار کسی برایم انشایی را که خودم توان نوشتنش را نداشتم بلند بلند میخواند.
علت دلهره شما را تا حدی می فهمیدم ولی علت نوشتنش را ندانستم. شما که برای هر نامی استعاره و کنایه بکار میبرید، شما که چنان محافظه کارانه مینویسید چه شد که اینبار کلمات را مزمزه نکردید. پدرها از دلهرهایشان به جوانترها نمیگویند تا دستپاچه نشوند، و از کاش هایی نمیگویند که میسر نبود و نیست ، بلکه راه نشانشان میدهند

 
At December 29, 2009 at 1:26 PM , Anonymous Anonymous said...

عالی بود . خیلی. نظرات به نظرات عموم نزدیکتر بود . از اقای بهنود هم تشکر مطلب را گذاشتن . مطمئن باشید که همونی میشه که مردم میخوان .

 
At December 29, 2009 at 1:29 PM , Anonymous xagros360@gmail.com said...

I think there are plenty of good people, but there are also plenty of bad people and the bad ones are the ones who seem to have all the power and be in these positions to block things that you and I need. because this is the situation, you and i have to preserve the right to do what is necessary to bring and end to that situation, and it doesn't mean that I advocate violence, but at the same time I am not against using violence in self-defense. I don't even call it violence when it's self-defense, I call it intelligence. --Malcolm X

 
At December 29, 2009 at 1:34 PM , Anonymous Anonymous said...

من ناهید هستم در مقاله دلهره دارم نظر مخالف دادم اما الان که این مطلب را خواندم خواستم به شما بگویم اصلا و ابدا با نوشته های آقای علیزاده موافق نیستم و آن را بسیار [...] می دانم . به همین جهت مقاله شما را دوباره خواندم و دیدم عجله کرده بودم در قضاوت . عذر می خواهم اصلا یک مو [...]

 
At December 29, 2009 at 1:37 PM , Anonymous Anonymous said...

والله من در بی بی سی ایشان را دیدم متاسفانه که بگویم ایشان سواد نداشت و خودخواهی داشت. می گفت اصلاح طلبی یعنی این . خشونت یعنی این . مبارزه یعنی این. یکی بگوید جوان برو دیکشنری بنویس. تو [...] موافق نیستم با این حرف ها

به نظرم می رسد آقای علیزاده اصلا حرف آقای بهنود را درک نکرده . شعار می دهد . یا این است یا این که جویای نام آمده و فکر کرده با بزرگان در افتد که ببرندش در تلویزیون و مقاله اش را این جا بگذارند که [...]

 
At December 29, 2009 at 1:49 PM , Anonymous Anonymous said...

mersi Behnud jaan ke ejaaze daadin harfe delet o kese digei bezane o chaapesh kardi.

marhabaa

Hamishe sabz baashi
yek Amperialism e tarafdaar e khurde bourjhvaaziye tarafdaar e maalekiyat e khosusi = Haj Alireza

 
At December 29, 2009 at 1:50 PM , Anonymous Anonymous said...

کوچ غریب را به یاد آر
از غربتی به غربت دیگر
تاجست وجوی ایمان تنها فضیلت ما باشد
به یاد آر ، به یاد آر
تاریخ ما بی قراری بود
نه باوری نه وطنی

 
At December 29, 2009 at 2:15 PM , Blogger Prince said...

به نظرم بیشتر یک بیانیه کمونیستی آمد تا سخنی از روی تفکری آزادمنشانه.
حقیقت اینست که از آن سه میلیون نفری که در راهپیمایی سکوت تهران شرکت کردند و آن بسیاری که در تهران و شهرستان ها دل با آنان داشتند اما پای همراهیشان یا فرصت و راهشان نبود، عده ی زیادی امروز با رادیکال شدن فضا با وجود دلخوری از حکومت مهر سکوت به لب زده اند. که شاید اگر این رادیکاله شدن و بی پروایی نبود روز به روز بر آنان افزوده میشد.
حتی در همین عاشورا هم عده ای که شکستند و زدند و به آتش کشیدند قلیل بودند و گاه در انزوا. بسیار دیدیم فیلم هایی را که مردم فریاد «نزن» و «نشکن» بر سر آنان کشیدند یا هموطن مامور و ماذورشان را از دست آنان خلاص کردند.
با شما موافقم که اینان خشم مسلکان دو آتشه طرفدار حکومت بودند که حرکت مردم را به این راه کشاندند و ما را به این چاه انداختند.
شاید بتوان با کمی کمک از توهم توطئه، که در درون همه ما ایرانی ها نهادینه شده است، نیز حدس زد که آنان می دانستند که خشونتشان ما را به چه راهی خواهد برد و برای اینکه در بدنه این حرکت ریزش ایجاد کنند و فضا را غبارگرفته و ترسناک سازند بر این خشونت اصرار کردند.
اما امیدوارم رهبران جنبش سبز فکری به حال ما بکنند. این خیال باطلی است که انتظار داشته باشیم فرصتی برای راهپیمایی سکوتی دیگر فراهم شود (که اگر میشد تمام این بازی ها به پایان میرسید و باز دور در دست طرفداران تسامح و تساهل می افتاد). حال باید فکری دیگر کرد و چاره ای اندیشید که طرفدارن حرکت بدون خشونت، تعداد و عزم خود را به رخ خشونت طلبان از هر دوسوی دعوا بکشند.
امروز مقاله ای دیگر خواندم از ابراهیم نبوی به نام آوانتوریست ها در همان سایت جرس، شاید بد نباشد آن را نیز در معرض نظر مخاطبان وبلاگتان قرار دهید ( که به تجربه دریافته ام از هر مسلک و مرامی در میان آنان هستند و گاه خواندن کامنت های وبلاگتان من را مدتی طولانی با خود درگیر میکند.)

 
At December 29, 2009 at 2:33 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام
دیدید بهنود عزیز.دیدی استاد.دیدی تا دیروز که همراهمان بودید ، نود درصد تاییدمان می کردی چه بزرگتان کردیم، چه هندوانه ها دادیم زیر بغلتان، چه بتی ساخته بودیم ازتان و شما که یهتر از همه میدانید تاریخ رو و میدانید قانون" از ظن خود یار کسی شدن رو " البته فریب ما رو نخوردید.
دیدی وقتی حتی به شما هم که جز انگشت شمار روشنفکرانی هستی جلوی مردم و نه پشت سرشان رحم نکردیم و وقتی برگشتی تا سر دو راهی سقوط و صعود تذکرمان بدی رحم نکردیم . بهنود عزیز این است راز تاریخ تکراریمان، دلیل حرکت تناوبی مان در یک دامنه محدود،.بت سازی و بت شکنی.
استادم ، پدرم ، عزیزم لطفا بزنید سیلی سخت تاریخ رو بر گونه مان.هر چند صحنه سیلی زدن پدر به فرزند تلخ است ولی بزرگمان می کند، اینجا بهشت نیست باید چشممان را باز کنیم.حتی خانواده هم نیست که تا دیروز هر چه می خواستیم با دادو بیداد و گریه و زاری به دستمان دهند (.حرف گرفتن قدرت و ثروتمان از قبیله جهل و جور وفساد است) آخر پدر و مادرمان هم به همین رسم عادت دارند.یا جان می کنندو به دستمان می دهند اسباب بازیمان را ، یا خشونت میکنند و... .به هر حال کسی به فکر بزرگ شدن نیست در اینجا.اما خواهش میکنم شما با ما این رفتار را نداشته باشید. ما باید بزرگ شویم . ما که هنوز ترجیح می دهیم گم نام و صورت پوشیده در خیابان قربانی شویم تا بگویند "کشته سازیمان" کرده اند.بجای اینکه این قدرت و شهامت را داشته باشیم که با سر کار نرفتن به ارباب مستمان بفهمانیم بی ما فلج است. آقای بهنود ، من زمان انقلاب نبودم ولی تا جایی که شنیدم اول انقلاب صدای روشنفکران در فریادها خفه شد.لطفا صدایتان را کمی بالاتر ببرید.

ایکاش دولتمردانمان که نه ، از آنها گذشت .خودمان به اندازه یک دهم آزاد اندیشیتان را داشتیم.
انسانم آرزوست
a.azad

 
At December 29, 2009 at 2:53 PM , Anonymous Anonymous said...

lقاله عجولانه و شتابزده است. انگار که آدم یک صحنه دلخراش ببیند و احساساتی شود و همه بیمارستان و دکتر و پرستار را به فحش بکشد. مطلب آقا بهنود هر چه بود مصداق کامل شجاعت بود. الحق در این شرایط شجاعت کاملا در مقابل خشونت است. تمام ما ها که خشونت کردیم از ترس بود نه شجاعت. جنبش ما جنبش اصلاح طلبی است انقلاب سبز دیگر چه صیغه ایست؟ جنبش سبز این روز ها جنبش تاکید بر تفاوت ها است که در اصل همان شعار بالغ شده زنده باد مخالف من است. ما دستاوردهایمان را نباید با چند تا سنگ بفروشیم . آزادی یک راه طولانی است و آدم احساساتی را در این راه جا نیست. آقای بهنود با اینکه بیشتر از اینها بدگویی خواهید شنید ولی خواهش می کنم باز در این زمینه بنویسید. امروز با خیلی از دوستان صحبت کردم که هر کدام متاسفانه به نوعی خشونت را تئوریزه می کردند. شرمم آمد. مطمئن شدم ما هم اگر در اول انقلاب بودیم با بازرگان همان کار را می کردیم که مردم آن زمان کردند. خدا کند بازرگان قبل از فوتشان مردم را بخشیده باشند. آقای بهنود بنویسید

 
At December 29, 2009 at 2:58 PM , Blogger ArmanParian said...

آقای بهنود
می دانم که یادداشت آقای علی زاده را به نشانه احترام به نظر مخالف منتشر کرده اید؛ اما از شما تقاضا دارم لطف کنید و حالا که مسبب گسترش این بحث شدید پاسخ من به ایشان را هم اگر شده در حد یک لینک به این مطلب اضافه کنید. با تشکر

 
At December 29, 2009 at 3:01 PM , Blogger ArmanParian said...

لینک پاسخ را فراموش کردم هرچند در پروفایلم می توان آن را پیدا کرد. با این حال یک بار هم اینجا کپی می کنم.
http://divanesara2.blogspot.com/2009/12/blog-post_30.html

باز هم ممنون

 
At December 29, 2009 at 3:05 PM , Anonymous Sadegh said...

ممنون از انتشار دیدگاه مخالف

 
At December 29, 2009 at 3:09 PM , Anonymous Anonymous said...

من با خشونت موافقم اما نه در برابر افراد بلکه در برابر اشیا

هیچ دلیلی ندارد که ما منتظر یه روز رسمی برای تظاهرات بشیم وبعد در آن شرکت کنیم و کشته و زخمی بدیم چراکه می خواهیم بگوییم جنبش ما کاملا مسالمت آمیز است و یا در صدر اخبار دنیا بعنوان مردمی مظلوم و زبون بسته که گرفتارحکومت استبدادی شده معرفی شویم
دوستان عزیزم به نظر من از این به بعد باید تاکتیک جنبش را تغییر داد اگر در اثر مظلومیت جنبش سبز قرار بود عده ای از حامیان سیاسی و دینی حکومت ریزش کنند به نظرم این ریزش تمام و کمال انجام شده است
از این به بعد ما با سرکوبگرانی روبرو هستیم که مزد بیشتر در برابر خشونت بیشتر می گیرند
پس می دانند برای چه به روی مردم گلوله شلیک می کنند و امیدی هم نباید به ریزش آنها داشت
نظر من فلج کردن تمامی سیستم اداری و ترافیک کشور است اگر وجود موسسات دولتی و بانکها و ادارات و همه این آمد و شدهای روزمره مردم برای این باشد که بنا به گزارش آقای مخملباف خامنه ای ثروتهای افسانه ای میلیاردی به جیب بزند پس تخریب این موسسات آنچنانکه رادان می گوید تخریب اموال عمومی نیست بلکه تخریب املاک حکومتی است
باید وضعیت را در مرحله بعدی به سمتی برد که حکومت مجبور به اعلام حکومت نظامی در تهران شود
حضور دائم سربازان در خیابانها اولا به شدت آنها را فرسایش می دهد و ثانیا به دلیل خروج آنها از پادگانها و جو نظامی آنجا و تماس مستقیم با مردم در خیابانها می توان در مراحل بعدی به نافرمانی آنها از فرماندهانشان تشویق کرد آنچنان که در پایان حکومت پهلوی روی داد
هیچ چیزی مهمتر از این نیست که سبازان را از حضور دائمی در پادگانها به حضور دائمی در خیابانها بکشانیم
و برای این هیچ راهی وجود ندارد غیر از تخریب نمادهای دولتی و سازمانی در سطح وسیع شهرهای بزرگ و برای انجام این کار هیچ نیازی به خشونت و درگیری مستقیم نیست و پیش زمینه آن ایجاد ترافیک مصنوعی است با استفاده از میخ های چند پر می باشد
در یکی از برنامه ها از زبان آقای سازگارا شنیدم که می گفت میخ کف خیابانها نریزید چون به پای خودتان می رود ما هم نریختیم ولی در عوض باتون بر سرمان و گلوله بر سینه مان نشست
و یادمان نرود که وجود اولین ناامنی در سطح شهر منجر به تعطیلی مدارس بدلیل ممانعت والدین برای رفتن فرزندانشان به مدارس می گردد و از همینجاست که سکوی اعتصابات عمومی را می توان یافت

رضا

 
At December 29, 2009 at 3:13 PM , Anonymous احمد ثانی said...

سلام

یک مشکل بزرگ در کشور ما وجود دارد و آن این است که روشن فکران مردم را نمی شناسند و نوشته هایشان برای روشن فکران مثل خودشان است. انقلاب 57 به وسیله مردم بود اما مردمی که از طریق روحانیون هدایت و به خیابان ها کشیده می شدند. حالا این مخالفت ها توسط جوانان امروز و دیروز است که مردم عادی مثل کارگران کشاورزان و کارمندان را به همراه ندارند چون کسی در میان آن ها نیست که سخنان آزادی و دمرکراسی را برای آنان تشریج کند و آن ها همچنین دسترسی به سخنان آفایان بهنود و سحابی و علی زاده را ندارند و بسیاری از آنان نمی دانند که جنبش سبز چیست؟ بسیجی ها و سپاهیان از میان همان مردمی هستند که روحانیت سالها ست آن هارا هدایت می کند. جنبش گران فاقد پشتوانه توده مردمی هستند. حکومت هم این را به خوبی می داند و سعی بر این دارد که با تکیه بر تعصب همین توده چنبش را نابود کند و این نوشته های کلاسیک دردی از ما دوا نخواهد کرد.

 
At December 29, 2009 at 3:25 PM , Anonymous تیام said...

استاد گرامی دیشب هم مصدع اوقات شریف شدم و چیزی نوشتم... خواندید یا نخواندید نمی دانم... اما باید بگویم یک قلم با سخنان آقای علیزاده موافقم... نمی دانم صحنه ی با ماشین زیر گرفته شدن ِ تعدادی از هموطنانتان را توسط نیروهای امنیتی دیده اید؟ استاد!گرامی!آشنا! شما می خواهید یک شبه در مُخ حضرات دیکتاتور و انصار مربوطه با به مسلخ رفتن جمعی بیگناه اخلاقیات کانتی بیاموزانید؟ برادر! این حضرات از جَنَمی دیگرند... اگر آستانه صبر مردمان سرزمین رنج را سنجه ای می خواهید که تاریخ بهتر گواهِ حاضر است، به تکرار نیازی نیست...اما اگر حرفتان اخلاق آموزی به مردمان معترض است که باید بگویم هر یک روزِاضافه ای که خود-خداپنداران ِ مذهبی بر مسندِ قدرت تکیه زده اند این خیلِ حیران افزون تر مشمولِ دین ملوکشان که همان بدکیشی و بدکنشی ست می شوند و سقوط اخلاقی اشان محتوم تر... با بهترین ِ آرزوها برای شما! تیام

 
At December 29, 2009 at 3:33 PM , Anonymous Anonymous said...

رئیس ستاد آقای موسوی تو یکی از استانها برامون تعریف میکرد که سال 78 مهندس اومده بوده اون استان و مهمون ایشون بوده و گفته اگه من جای آقای خاتمی بودم دفتر ریاست جمهوری نمیرفتم و مردم رو دعوت میکردم بیان تا حق خودشون رو بگیرن چون گفته مطبوعات پاشنه آشیل اصلاحاته. آقای علیزاده به خوبی گفتن که آقای موسوی از انقلابی که کرده پشیمون نیست ولی طیف اکثریت مشارکت با ایده پردازی آقای تاجزاده (استراتژی سیاست ورزی) و اقای خاتمی پشیمونن و دنبال راهکار دیگه ای هستن. که همونطور که بهنود هم به خوبی گفت حوادث بعد از انتخابات بزرگترین شکست برای تاکتیکهای ماست و باید گفت که حاج و واج موندیم که ببینیم این راه به کجا ختم میشه.

 
At December 29, 2009 at 3:43 PM , Anonymous nariman said...

بهنود عزيز پسر جان واقعا تنت مي خارد چرا نمي گذاري اين گوسفندان علفشان را بخورند
اينها گاندي و ماندلا چه مي دانند چيست
اينها از قبيله همان احمدي نژاد ها هستند و آن باتوم به دست بسيجي
فرقشان باآنها اين است كه دست حوادث آنها را در سمت مقابل قرار داده چرا خودشان هم نمي دانند
اينها نمي دانند احمدي نژاد تصوير ماست در آينه قدرت
اينها فكر مي كنند دعواي تاريخ بر سر دموكراسي در اين جمله خلاصه مي شود كه باتوم دست كي باشد
ما براي دفاع از خود ميزنيم و براي اعتلاي خلق
آن طرف براي ضد خلق
اصل زدن و كشتن و اعدام و شكنجه بد نيست
اينها نمي دانند هنديها زير ضربات سربازان پير استعمار مي نشستند و خون از سر و كله شان ميريخت ولي به دستور گاندي از خودشان دفاع نكردند تا انگليسي ها خسته شدند از زدن
اينها نمي دانند مصدق با استدلال و عقل و منطق در دادگاه لاهه نماينده استعمار پير در دادگاه را هم مجبور كرد به نفع او راي دهد
جرم امثال تو و سحابي و بازرگان اين است كه متعلق به جامعه احمدي نژادي هستيد نه جامعه اي كه رئيس جمهورش احمدي نژاد است
سهروردي را به ياد آر و زبان در كام گير
كه مريدان چون بوزينگاني كه سر مرغ حق در كليله از تن جدا كردند سرت را بر باد خواهند داد٠
اينجا ايران است سرزمين فراموشي و افراط و تفريط مكرر
قاجار داشتيم مشروطه شديم برگشتيم مصدق داشتيم برگشتيم بازرگان بود بر گشتيم خاتمي بود برگشتيم ٠ شاه يا شيخ ما همانيم كه بوديم

 
At December 29, 2009 at 4:03 PM , Anonymous mahmoud said...

Very beautiful;I think we should be thankful & honour to be introduced to such a brilliant talent.

 
At December 29, 2009 at 4:11 PM , Anonymous Anonymous said...

آقا این "خلاقیت" ات ما را کشته !، به هر حال بنده در این موارد به حافظه تاریخی و تجربه بیشتر از خلاقیت اعتقاد دارم به نظر بنده اجزا صحنه سیاسی در تمام طول تاریخ یکی بوده و تنها تمیز آنها از هم هوش انسان ها را نشان داده است.استبداد بر شانه های بی سوادی و عقب ماندگی خود را در اشکال گوناگون بازسازی کرده پس یک مبارز رادیکال در مبارزه با تاریکی شمع روشن می کند تا یکی یکی سنگرهاشان بربیافتد!

 
At December 29, 2009 at 4:17 PM , Anonymous بهار said...

البته که تصاویر تلخ حمله ی گروهی از مردم به پلیس و سربازان نیاز به چنین دفاع شاخصی داشت بس که از یک جنسند منتها آنکه لگد می زند برای لگد زدنش به این همه طعنه و نشانه و عبور سریع از تاریخ و افراد نیازی ندارد.

این همه تناقض که از جای جای این نوشته می آید را یکی نیست بگوید با چه نخی به هم پیوستنه اند. آن جاها که انگار به مردمی که به جای سحابی و بازرگان امام را برگزیدند حق می دهد که جای تحسین دارد.

دنیای مردمان نگران از خشونت شاید فانتزی یا غیر واقعی به نظر برسد اما آنقدر هست که ملت را نقد می کند نه تایید.

آقای علیزاده متوجه این عقب ماندگی تاریخی خود نیستند آنقدر که این دایره ی بسته ی انتقاد از حاکمیت و تایید ملت را تکرار نکنند.

آقای علیزاده جمعیت روشنفکر چند باری از ملت به حیث اینکه ملت بود و اکثریت داشت حرف شنوی کرد نتیجه اش چنان درخشان نبود. این یک بار گروهی هستند که بر نظرشان باقی می مانند حتی اگر اکثریتی در پشت نداشته باشد. شما را مبارک باد این سرعت افسانه ایتان در گذر از پس کوچه های دردناک تاریخ. انگار که سحابی خود از یاد برده درد این سالیان را. یا بهنود فراموش کرده که به تبعیدی نانوشته دچار شده است. آری باور کنید که این ها دیوانگانی بیش نیستند از دنیایی نه چندان واقعی. این راستی خود نوشته مبارکتان... باز هم به طعن به دیگرانی بگویید اتحاد مطالعه پیروزی و بر این مبارزه ی حق تمام علیه باطل تمامتان با مشت ادامه دهید

 
At December 29, 2009 at 4:50 PM , Anonymous Anonymous said...

اندکی صبر سحر نزدیک است

 
At December 29, 2009 at 5:11 PM , Anonymous Anonymous said...

کف گیرشان داره به ته دیگ می رسه اون وقت پول ندارن که امت حزب ا... را به خیابان بیارن ! فقط مقداری استقامت لازم است و تو این فکرم که هزینه را کاهش داد انسان ها ارزشمند هستند، اینها طبل تو خالی خوش صدا هستند ، همیشه مرا یاد سقوط شهر بغداد می اندازند !

 
At December 29, 2009 at 6:37 PM , Anonymous مهیار بروکسل said...

این جوان انقدر خام است که تصور می کند مردم ایران تعریف آزادی را کم دارند. دیشب دیدمش در بی بی سی و به خاطر گلایه ام در کامنت دانی پست قبلی از بهنود خجل شدم. هیچ دلم نخواست با آقای علیزاده همسو شوم. همان بهنود خودمان با شیرینی و تجربه و آزادی خواهی و به دور از شعارهای اب دوغ خیاری با کمی مایه ادبیات برایمان شیرین و جالب است. این دوستان می گوید خشونت فقط مال خکومت خشونت است نمی داند که وقتی کسی مانند رجوی در قدرت نبود اتفاقا خشونتش معنای بزرگتری دارد. نه عزیزم خیلی خامی . کافی است کمی فکر می کردی که آیا بهنود بلند نیست شعار بدهد

 
At December 29, 2009 at 6:39 PM , Anonymous یک زندانی سابق said...

بهنود جان نوکر صفاتم . یک موی گندیده ات را به [...] نمی دهم . همین طور که تا به حال بوده ای اعتنا نکن
من می دانم قدر تجربه هایت را . من می دانم که اتفاقا همزمان با خودت زندان بودم در بند 325 و کتاب در بند اما سبزت را مانند کتاب آسمانی در بغل دارم . به جان دوست که نکسلم پیوند

 
At December 29, 2009 at 7:49 PM , Anonymous Anonymous said...

‫ ‫

ممد نبودی ببینی
‫شهر آتش گشته
‫خون یارانت
‫ ‫بی ثمر گشته

‫آه و واویلا
‫کو جهان‌آرا؟
‫نور دو چشم
‫ تاج سر ما

امیدم گشته ناامید
‫‫تا شدی تو گم
‫‫شد بسیجی هم
‫‫ ‫زحمت مردم

‫موسوی آمد در پی‌ات
‫استقبالش کن
‫به دشت رضوان
‫تو مهمانش کن

‫آه و واویلا
‫کو جهان‌ارا؟
‫نور دو چشم
‫تاج سر ما

 
At December 29, 2009 at 8:15 PM , Anonymous ع.ث said...

چه کنیم که تندخوییم
حکایتی از شهر. غروب بود و تصادفی ساده در نارمک، خراشی بود
بر در پیکانی. بِناگاه مشتی آمد بر دهان دوست و خونی جاری بر
لبانش. کودکش می گریست. امتی همیشه در صحنه پدیدار شد و
تبسمی بر لبان دوست. گویا لشگر نجات بگردش آمدند. ناگاه مشتی
دگر آمد بر سرش. لشگریان بسی لذت بردند. دوست دریافت که اینان
لشگریانی نظاره گرند نه ناجیان. ظاهری دارند آرام، درونی پر تلاطم.
چه خام بودند ایشان.
حکایتی دگر. صبحی بود بارانی. دبیری بود چون امیرنظام اعدادی فرد
را بر روی تخته بسوی بینهایت هدایت می کرد. ناگاه اعدادی زوج پدیدار
گشت نامیمون. اعداد بر زبان کودکی دانا جاری شد، مظلومانه. بِناگاه
کتابی بر سرش فرود آمد. گویا امیرنظام در پی شکست دانش بود. دگر
کودکان بسی لذت بردند. کودک دریافت که میرزای عالم ظاهری دارد
آرام، درونی پر تلاطم. چه خام بودند ایشان.
حکایتی از محله. او را ام المؤمنین خطاب می کردند، کدبانویی بود در محله
شاید در شهر. اواسط امردادماه بود سکوتی عجیب در محله. بِناگاه دری
گشوده شد. جوانی بیرون غلطید. جوانی گريان با چشمانی کبود و کتابی
در آغوش. آری او ام المؤمنین شهر بود. گویی مردک خانه و ایلش تحمل
برتران را نیست. ایل و مردک بسی لذت بردند. بانو دریافت که مجنون
ظاهری دارد آرام، درونی پر تلاطم. چه خام بودند ایشان.
ای دوست
آن سواره، دبیر و آن مردک اینک سبزند. نیکانی تندخوی. ماییم، ظاهری
آرام، درونی پر تلاطم، دریایی جوشان و خروشان.
ای دوست
مرا با نخبگان (بهنودها، سحابی ها ...) کاری نیست
آزادی را لازم آید، نیک خویی را واجب
عدل را لازم آید، نیک خویی را واجب
عشق را لازم آید، نیک خویی را واجب
دموکراسی را لازم آید، نیک خویی را واجب

 
At December 29, 2009 at 8:53 PM , Blogger Unknown said...

اگر فقط برای 1 ساعت اخبار صدا وسیما را ببینید، هرچند اخباری یکطرفه است، اما متوجه میشوید چه جو سنگینی علیه سبزها در ایران به راه انداخته اند. من کاملا با بهنود و سحابی موافق و با علیزاده مخالفم

 
At December 29, 2009 at 8:59 PM , Blogger Unknown said...

یکمی از حرفهای تو و یکمی هم از حرفهای مخالفت رو قبول دارم. با این حال تحسینت می کنم برای شجاعتت در خواندن و ترویج افکار مخالفانت.

 
At December 29, 2009 at 9:03 PM , Anonymous محمد said...

من که نفهمیدم آقای علیزاده با کی و سر چی دعوا دارد و میخواهد چه چیزی را اثبات کند؟ شاید بنظر ایشان پسوند انقلاب حتما ضروری برای تعریف جنبش.

 
At December 29, 2009 at 9:29 PM , Anonymous Anonymous said...

Behnoud Aziz,khaili mamnoon az inke neveshte aghaye ALizadeh ra gozashtin, dar BBC ham sohbathashoono shenidam vali fekr mikonam ishoon javan ast va joyaye nam,natije khoshonate do taraf ra nemidoone.Bayad azashon porsid janghaye dakheli chetori shoroo mishe va natijash chi ast.Be omide IRAN SABZ

 
At December 29, 2009 at 10:13 PM , Anonymous Anonymous said...

هر کسی از ظن خود شد یار من...
گمان می کنم دو انتخابات 84 و 88 به خوبی روشن ساخته باشد که ملت ایران به لحاظ طیف فکری نه دوپاره که چندین پاره است. بدا به حالمان اگر پیش از روشن شدن بیشتر حقایق حکومت فعلی برای «همه مردم» (از جمله خودم) و درس گرفتن بیشتر برای ادامه مسیر، سقوطی دیگر رخ دهد؛ اتفاقی که در 57 افتاد. چرا که وقتی احساسات حاکم شود به لطف علیزاده ها چنان شتابی خواهیم گرفت که قبل از دست دادن فرصت اندیشیدن، نیازمند تصمیم سازی خواهیم بود و آن وقت است که فجایع مکرر می شوند. آنها که انقلابی فکر می کنند و از خلاء رهبری در جنبش خشنودند آیا هیچ فکر کرده اند که بعد از اینکه «شاه رفت» چه خواهد شد؟
اینها را گفتم نه از باب تملق بر جناب بهنود - که خود نیز انتقاداتی بر مرقومه وزینش داشتم - لیکن که مرثیه ای باشد بر کاستی هایمان که نبود سعه صدر و تامل بر آینده باشد.

 
At December 29, 2009 at 10:29 PM , Anonymous Anonymous said...

اين جوي كه در سايت شما الان كوچولو ايجاد شده ارزوي چندين ساله ماست كه افكار با هم برخورد كنند نه اينكه بريزيم تو خيابان و گلوله بخوريم و سنگ پرتاب كنيم اما افسوس كه ما هم انسانيم و با خوردن گلوله عصبي ميشويم و سنگ فرش خيابانها سلاحمان ميشود اما باز هم ما اميد به عقب نشيني گلوله داريم هنوز هم دير نشده سيد علي عقب نشيني كن تا همه چيز را بر باد نداده اي !!!
به كجا ها برد اين اميد ما را؟ به كجا ها برد ما را؟ به كجا ها برد ما را ؟ نشد اين مرغك پر بسته رها
نشد اين عاشق سرگشته صبور
به كجا ها برد ما را؟؟؟؟ به كجاها؟

 
At December 29, 2009 at 10:50 PM , Blogger Unknown said...

با تشکر از آقای بهنود عزیز که فرصت این بگومگوی سبز را ایجاد کرد.

آقای علیزاده عزیز، مقاله قشنگی بود ولی پر بود از انگشتهای اشاره و سرزنشها. البته قبول دارم که جدا کردن نقد یک عقیده از شخص کار ساده ای نیست. ولی بیا همچنان بی همتا بمانیم وبی همتا ادامه دهیم. بیا سبز بگو مگو کنیم. عقیده را نقد کنیم و کاری بشخص نداشته باشیم. بیا بهم یادآوری کنیم که هیچ کس هیچ وقث و در هیچ کجا نباید از قطار سبز پیاده شود، این قانون سبز بودن است. بیا خاتمی، موسوی، بهنود، سحابی و همه و همه را سوار قطار نگاه داریم. نه بخاطر خاتمی بودن و یا موسوی بودن آنها بلکه بخاطر انسان بودن آنها. بیا از خامنه ای، احمدی نژاد، رادان و حتی مرتضوی اسطوره های تغییر بسازیم. بیا جایی برای آنها هم در قطار کنار خودمان باز کنیم. شاید زیادی رویایی باشد ولی ما جنبش بی همتای سبز هستیم پس بیا باور داشته باشیم که می توانیم. در سال 57 ایرانی ها شاه را عوض کردند ولی بهش فرصت تبدیل شدن به یک اسطوره را ندادند و در نهایت یک جمهوری شکسته بسته عایدمان شد، هشت سال جنگ و چند صد هزار شهید. بیا تلاش کنیم که خون کمتری ریخته بشود بنظر من مهمترین حق نه آزادی است و نه دموکراسی بلکه مهمترین حق، حق زندگی کردن است. تو چطور فکر می کنی؟! من می خواهم کمک کنم که این حق از کسی گرفته نشود. پس بر طبل خشونت نمی کوبم.

 
At December 29, 2009 at 11:44 PM , Blogger Mehdi Ebadi said...

در ردوزهای ابتدایی پس از انتخابات زمانی که در آمریکا تعدادی از ایرانی ها راه پیمایی کردند برای اعلام حمایت از جنبش سبز برخی پرچم شیر و خورشید به دست گرفته بودند. در آن زمان گزارشگر صدای آمریکا نظر خانم مهرانگیز کار را در این زمینه شوال کرد و خانم کار پاسخ داد :حرکات ایرانی های خارج از کشور باید تابعی باشد از حرکات مردم داخل ایران. فکر می کنم این بهترین تحلیل است. مردم ایران در روز عاشورا تصمیم به مقاومت گرفتند و این کار را به خوبی انجام دادند. پس تمام افرادی که در خارج از ایران زندگی می کنند باید به این تصمیم احترام بگزارند.شرایط کنونی ایران تفاوت دارد با شرایط تمام نقاط جهان و این تفاوت را فقط مردم ایران می شناسند.

 
At December 29, 2009 at 11:46 PM , Anonymous مهرنوش said...

سلام آقای بهنود عزیز
راستش من می خواستم برای پست قبلی کامنت بگذارم و نظرت رو درباره مقاله آقای علیزاده بپرسم.
که مقاله رو اینجا دیدم . این دغدغه مشترک اغلب ماست. مسئله کاملا قابل تاملی است.
من نقد او به شما را در بسیاری موارد قبول دارم مخصوصا خوشبینی غیر منطقی شما به آقای احمدی نژاد و شرایط حاکم بر کشوردر پنج سال گذشته.
قبلا هم در جریان مناظره های تلویزیونی وقتی شما گفتید که این آقایان بی خودی همدیگر را به دروغگویی متهم کردند، حس کردم تصور شما از اوضاع با چیزی که ما اینجا حس می کنیم متفاوته! ما در این سال هایی که گذشت با دروغ، وقاحت و خشونتی روز افزون و عریان روبرو بودیم. بسیاری از ما پیش از انتخابات قربانی آن شدیم. با این حال به شرکت در انتخابات تحت کنترل حاکمیت تن دادیم و آن شد که می دانیم. من هم در دلهره شما شریکم. اما فکر می کنم هنوز جو غالب و حاکم بر معترضین، خشونت نیست. هنوز مردم پرهیز میکنند از درگیری.
هنوز هم بعد از هر تظاهرات من و همسرم با هم بحث می کنیم که چه میشود کرد. روز 13 آبان بعضی از همراهان ما با توجه به کثرت ما نسبت به سرکوبگران بدرستی می گفتند اگر دربرابرآنها گارد بگیریم فرار می کنند. من می گفتم اما ما نیامده ایم که بجنگیم! تا آنروزها من شخصا هنوز امیدوار بودم پافشاری ما در جابجایی کفه های قدرت موثر خواهد بود. اما فساد چنان تا قلب حاکمیت نفوذ کرده که این آقایان اصولگرای به اصطلاح منتقد احمدی نژاد حتی به فکر فردای خودشان هم نیستند. دیدید تظاهرات مضحک دیروز مجلسی ها و سخنرانی لاریجانی را؟
من هم در نفی خشونت به هر شکل با شما کاملا موافقم. اما دوستان من سوالهایی دارند که من برایش پاسخی نیافته ام. اینجا ما با یک مسئله بغرنج روبروییم: تنها راهی که برای اعتراض به ذهن ما میرسد تظاهرات خیابانی است. وقتی به خیابان می رویم حتی بدون شعار با خشونت مواجه می شویم. اگر بتوانیم از مهلکه فرار کنیم دوستانمان را زیر دست و پای آقایان می بینیم( اتفاقی که آنروز برای ما افتاد) اگر اصولا به خیابان نیاییم می دانیم که آنها سراغمان می آیند(من فکر می کنم آنها اصولا فقط حمله کردن بلدن!) و سال های آینده برای ما بسیار سخت تر و سیاه تر از چند سال اخیر خواهد بود. چه باید کرد؟ گاهی به ذهنم می رسد کوتاهی از سیاستمردان است. نمی دانم به نظر میرسد که همه ما از جمله حکومت آچمز شده ایم. پس لطفا یکی چیزی بگه پیش از آنکه در اشک غرقه شوم!

 
At December 30, 2009 at 12:01 AM , Anonymous مهرنوش said...

پرانتز: من با قسمتی از نظر یکی از دوستان موافقم که خشونت در برابراشیا بد نیست. موتورها و ماشین های اونها مهمترین ابزار سرکوب اونهاست سوزوندنشون خیلی هم موثره. کاش بقیه ابزارهای سرکوبشون رو هم می سوزوندیم!

 
At December 30, 2009 at 12:03 AM , Anonymous ali said...

جانی ناقابل در جسمی بیمار
آقای خامنه ای این روزها نقد شما بسیار علنی تر شده که می تواند موجب نجات شما شود اگر قدر این رحمت را بدانید گرچه می دانم که برای کسی که در سراشیبی می دود ایستادن و باز گشتن و صعود ، کار هر کسی نیست.

شنیدم که گفتید چرا این معترضان به انتخابات، تفکر نمی کنند که طرفدارانشان عده ای مطرب و رقاص
فراری اند؟ البته نمی دانم چند میلیون رقاص فراری در 25 خرداد در تهران چه می کردند؟ ولی در اصل توصیه به تفکر، با شما موافقم. پس بگذارید شما را به تفکردر موارد زیر دعوت کنم:

اگر توانستید مستقل از دغل دوستان پیرامونتان تحقیق کنید که در بین موافقان و مخالفانتان از نظر کمی و کیفی ارقام چگونه اند. نسبت هنرمندان ، نویسنگان، شاعران، اقتصاد دانان، وکلا، پزشکان، مهندسان، بازاریان،دانشجویان، کاگران،جامعه شناسان، جبهه رفته ها، شهید داده ها ، روحانیان مستقل و......... چگونه است؟

12 سال پیش را بیاد دارید؟ از کل واجدین رای 10% به فرد مورد نظر شما رای دادند. فکر می کنید چه کرده اید که ناگهان در انتخابات اخیر 63%!!! به فرد نزدیک به شما رای بدهند؟
گیریم که سرداران شما همان گزارش هایی را به شما بدهند که در مقابل دوربین می دهند، (و از رادی فقط نامی و از نقدی داغ و درفشی دارند) شما که از وزن اجتماعی خود آگاهید.

شما می توانستید و موقعیت فراهم بود که از رهبر اول انقلاب هم محبوب تر شوید و به سیاق خودتان در فردای انقلاب بگویید: "عزیزان من ، به جان هم نیفتید هر کس به نتیجه ی انتخابات اعتراض دارد و طرفی که آن را قبول دارد حرفها و دلایل خود را برای گروهی که هر دو طرف قبول دارند مطرح کنند و اگر معلوم شد کسی تقلب کرده مجازات می شود و گرنه نتیجه را پس از آن بپذیرد." ( گرچه به نظر من شما بهتر از همه در جریان تقلب جریانی بودید که نظرشان به شما نزدیکتر بود). البته اگر می خواستید حق را بگویید این جریان نزدیک به نظر شما 4 سال پیش هم پیروز نمی شد. ولی نه تها این کار را نکردید بلکه در فردای انتخابات آن خطبه ی مرگ بر ملت را خواندید تا این شد که پاسخ مشابه شنیدید.آن دانشجوی نخبه ای که به رغم گردانندگان برنامه های شما فرصت سخن یافت و به نقد شما و زیر دستانتان زبان گشود چند بار به ذهنتان رسید که باز حالی از او بپرسید و سخنی اگر دارد؟

نمی دانم خودتان به عمد فقط به منظره ی مصنوعی زیبای امرات نامعمورتان نگاه می کنید یا اینکه سرتان را به جهتی نگه داشته اند که از میدان دید 360درجه ی دیدتان، کسر ناچیز و بزک شده ای را ببینید؟ هرکدام که باشد شیوه ای نیست که متفاوت از پادشاهان و حکام نا لایق ماقبل یا معاصر ایران و جهان باشد.

جان همه ی انسان ها با ارزش است. شما نیز به جای نثار کردن جسم و جانتان به پای عده ای که در خوشبینانه ترین حالت دوستان نادان هستند و در واقع دشمنان کینه توز و مال اندوز مردم و کشور ایران، نگذارید جان های پاک و تن های سالم جوانان ایران بیش از این قربانی بنیاد گرایانی شود که بدبختانه سیاستشان در اداره امور اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی ، در داخل و خارج عین دیانتشان است و کشور را به سوی پرتگاه سقوط نزدیک و نزدیکتر می کنند. اگر می خواهد همراه آنها سقوط نکنید اکنون افسارشان را بکشید.

 
At December 30, 2009 at 12:15 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود با سلام و احترام
آیا موقعی که داریم کتک می خوریم می توانیم بگوییم آخ! یا اینکه آخ گفتن هم نوعی خشونت طلبی محسوب می شود؟

 
At December 30, 2009 at 12:26 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود عزیز !نظرو انتظار شمادررابطه با خشونت ازنظر من امکان پذیر نبود .اما نظر این آقا هم آن چیزی نیست که ما همیشه به دنبال آن بودیم .هدف مردم ایران رسیدن به دموکراسی با کمترین هزینه است . انقلاب هزینه زیادی است . شما بگویید باید چه کنیم؟

 
At December 30, 2009 at 12:42 AM , Anonymous shahrzad said...

با احترام به نظر كساني كه با آقاي عليزاده مخالف هستند و ايشان را كمونيست و چپي و غيره ميدانند، بايد بگويم ما كه در ايران هستيم و از اين همه خشونت و آدم كشي حكومت به جان آمده ايم، قاعدتا با نظر ايشان بيشتر موافقيم. گاهي ملاحظه خيلي زياد و عدم خشونت به ظالم، خود ظلم به مظلوم است. مثل عزيزاني كه ظاهرا در حال حاضر به طرز غيرانساني در پادگان عشرت آباد نگهداري ميشوند، و جانشان در خطر است. آيا با كساني كه آنان را شكنجه ميكنند، بايد مواظب باشيم خشونت نكنيم؟

 
At December 30, 2009 at 1:52 AM , Anonymous Anonymous said...

آقا مسعود فکر نمی کنم که حاتم طایی نیز در حد تو حاتم بخشی می کرد.
چون تو هم فحش من و امثال منو می خوری و هم با دست خودت نظرات مخالفین خودتو منتشر می کنی.
به هرحال تا کسی از نزدیک و از درون فجایع صورت گرفته از سوی بسیجی ها و لباس شخصی ها را در روز عاشورا ندیده باشه درک درستی از این جماعت پول پرست نخواهد داشت.
باور کنید ماموریت این جماعت فقط خشونت بسیار شدید بود
ارادتمند.
طهماسبی

 
At December 30, 2009 at 1:55 AM , Anonymous محمود said...

آقای علی‌زاده

می‌گویند جوانی و البته به چشم ندیده‌ام شما را! از کامنت‌گذاران این‌جا خواندم. نخست این‌که نثرتان را با دو بار خواندن فهمیدم اگر حمل بر بی‌سوادی نکنید. هر چند این‌جا کلاس ادبیات نیست اما خواهش می‌کنم این جمله را معنی کنید یعنی چه:

نتیجه گیری بهنود که نهادینه شدن خشونت پس از انقلاب اسلامی را محصول جنگ خیابانی "مردم" در روزهای منتهی به بهمن میداند، نه در له له زدن قریب به اتفاق رهبران سیاسی، از اسلامی و غیر اسلامی، در رقابت برای به دست آوردن قدرت دولتی نیز به همان مقدار بی پایه است. چنین خوانشی در ۱۲ سال گذشته هر روز از هر منبر اصلاح طلبی تکرار شده، تا سروش و بهنود ودیگران از انقلاب ۵۷ تبری جویند وبه ما بیاموزند که انقلاب با خشونت یکی است.

آن‌قدر جناب‌عالی عجله کرده‌اید که نثرتان پر از چاله و چوله‌های فراوانی‌ست و خوانش را برای مخاطب دشوار می‌کند. اما برگردم به نظرتان که شما تئوری‌تان از همان جایی سرچشمه می‌گیرد که اولن خود را حق می‌داند و برای این حق‌اش می‌خواهد در برابر حریف که از قضا منتظر خشونت‌طلبی‌ست دست به خشونت بزند.

آقای علی‌زاده

آیا لحظه‌ای را تصور کرده‌اید که فردا با این خشونت‌های بی‌حد و مرزی که از هر دو طرف بر پهنه‌ی خیابان‌ها و کوی و برزن روبه‌رو خواهیم بود سنگ روی سنگ بند نخواهد شد؟ آن‌وقت دنیا چه قضاوتی خواهد کرد یا رسانه‌هایی چون کیهان آیا بی‌کار خواهد نشست و صداوسیمای حکومتی تبلیغاتی گسترده را تبلیغ نخواهد کرد؟ همینک اگر صداوسیما را بنگرید قیامتی به پا کرده و همه چون من و شما که به نت دسترسی ندارند که بدانند قصه از چه قرار است و با همان عقایدشان حق را به جبهه‌ای می‌دهد که در برابر خشونت مظلوم واقع شده است. جامعه‌ی امروز ایران تهران نیست. شهرهای کوچکی هم هست که دست‌رسی چندانی به رسانه‌های روز ندارند. از قضا همینان هستند که رای‌شان ا.ح بوده! همینان هستند که در معرض تیر مسموم رسانه‌های دولتی‌اند. با خشونتی که از طرف هر کسی روا داشته شود در بوق‌های تبلیغاتی خواهند دمید که وامصیبتها منافقین وارد شدند. ما نگفتیم از ابتدا که منافقین در درون مرزها به دنبال فتنه و آشوبند؟ برای هر تکی پاتکی دارید! برای این مسائل هم چاره‌ای بجویید.

 
At December 30, 2009 at 2:48 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود ٬ علیزاده ها تند رو هستند و بقول بازرگان مرحوم نان داغ میخواهند و حوصله
رپ رپ شاطر میل زدن نان درار هم نیستند و ... اشتباهشان اینجاست که طرف مقابل جوانهایش
را کاملا مسلح کرده و تمرین داده اما علیزاده عقلش قد نمیدهد فرستادن این جوانان دستخالی
مقابل ان جوانان مسلح یک اشتباه وحشتناکست که تجربه بهنود انرا دلهره !! از آینده این مقابله
خبر میدهد اگر نیروها برابر بود اشکالی نداشت یکی میبره یکی میبازه اما نیروها برابر نیست
اقای علیزاده مجاهدین و فداییان مسلح بودند و ده ها هزار هم بودند اما طرفداران خمینی صد برابر
بودند و بهترست تاریخ انروزها را بخوانی اما امروز شماها یک هفت تیر هم ندارید ٬ نیاز بپشتیبانی
صدها هزار مردم دارید که از گلوله و مسلسل نهراسند و بپادگانها حمله کنید و .....نه برادر تندرو و
کم حوصله ام در رویا قدم میزنی بهتر است واقعیتها را بیشتر مطالعه کنی

 
At December 30, 2009 at 3:14 AM , Anonymous علی said...

از انقلابی دیگر گریزانیم ولی ترس از آن نباید دلسردی از رفتن در راهی که پیدا شده را بهمراه داشته باشد میتوان هم صحبت های بهنود عزیز را با کمی ارفاق درست دانست و هم آقای علیزاده عزیز را ولی بحث چه باید کرد است که گریبانگیر همه شده است.
سئوالی که همه دارند اینست که مگر راهپیمائی سکوت ما در 25 خرداد جوابی به آرامی دریافت کرد؟
مگر شعارهای روز اول فقط در مورد رای و شمارش آرا نبود؟ چه شد که روز به روز رادیکالتر شد؟
آیا غیر از اینست که خشونت گرایان جو را میلیتاریزه و پر از نفرت کردند؟
هر چند تجربه هم ثابت کرده که خشونت چیزی جز خشونت نمی زاید ولی آیا گریزی و گزیری است؟

 
At December 30, 2009 at 3:15 AM , Anonymous Anonymous said...

درود بر آقاي بهنود
البته اين رفتار جنابعالي در نمايش نظرات مخالف نظر شما بسيار آموزنده است

نظر شما هم البته محترم است اما نظرات ديگري هم هست
اين يادداشت را نمي دانم چه كسي نوشته اما اين هم نوعي نگاه است و به نظرم تا اندازه اي همسو با نظر آقاي عليزاده
http://spinooza.blogspot.com/2009/12/blog-post_28.html

 
At December 30, 2009 at 3:27 AM , Anonymous افشاری said...

به نظرم این جهت گیری های مثل آقای علیراده احساساتی است و نشانه جوانی . اما من که 25 سال دارم به شما آقای بهنود بشارت بدهم که ما ها مثل آقای علیزاده فکر نمی کنیم . ما از شما یاد گرفته ایم احساسات را مهار کردن . من هر گاه کم می آورم یادداشت شما را در زندانی کردن نفیسه زارع کهن می خوانم جائی که می گویید پیرزن روزنامه فروش چه نگاهی به شما دارد و گریه زیر باران. ما گریه هایمان را زیر باران می کنیم و شمشیر استبداد خشونت طلب را تیز نمی کنیم امسال آقای علیزاده خیلی کم اند. در جمعیت سیزده میلیونی تهران حداکثر پانصد نفرند. اما ما مخالفان حکومت و نحوه اداره مملکت اکثریتیم. بی شک پیروز می شویم اما نه از راه خشونت
دست شما را از همین مشهد که امروز غوغاست می بوسم

 
At December 30, 2009 at 3:29 AM , Anonymous ابراهیم زاده said...

بگذارید یک پیش گوئی کنم : سه ماه دیگر همه مان می ریزیم سر آقای بهنود که تو درست گفتی. اگر این طور نشد. در آن صورت امثال آقای علیزاده جائی نیستند که به او رجوع کنیم و حق بطلبیم

 
At December 30, 2009 at 4:25 AM , Blogger Unknown said...

وااااای از این حماعت شبهه روشنفکر ،افرادی که هنوز به دنبال ساختن بت از هر چیزی و هر کسی بسان برادران دینی خودشون اما در قالبهای جدیدند............افرادی که اینجا بیشتر برای ارز ارادت و بندگی خدمت استاد قلم فرسایی می کنند تا دادن نظرات منطقی..........دوستان روشنفکری که افراد دارای نظرات مخالفشون رو گوسفند می نامند........کسانی که به دنبال الگو در بین کشورهای اروپایی برای جنبش سبز هستند و ما را با این واقعیت پنهان ! رودر رو میکنند که هیچ جماعتی بعد از یک انقلاب به خوشبختی نرسیده اند........اما فراموش میکنند که ما حداقل چندین پله از کشورهای مورد مثال عقب تریم وپله های نردبان را تک تک باید پیمود.......و بزرگترین پله پیش رو حکومت مبطنی بر اسلام است و تازه بعد از گذر از این مانع در دیکتاتوری بعدی غیر اسلامی و غیر ایدئولوژیک می توان به اصلاحات فکر کرد..........هر چه قدر بیشتر نظرات این روشنفکر نماهای امروزی رو می خونم بیشتر به این جمله میرسم که "امروزه روشنفکر کسیست که روشنفکر نباشد".........اما جناب استاد!تا دیروز من از طرفداران پروپا قرص شما بودم و امروز نیز.........اما با مقاله دیروز شما مخالفم و با نظر آقای علیزاده کاملا موافق.......در این چند روز دهها مقاله روشنفکری در مورد نفی خشونت از بزرگان جنبش مطالعه کردم که ده ها و شاید صدها نباید جنبش سبز رو به تفصیل شمرده بودند.....اما دریغ از حتی یک کامنت دو خطی که به بایدها و راهکارهای این جنبش اشاره کنه ....... از نظر شما و دوستداران روشنفکر شما من به عنوان یک فرد عادی و عامی که به دعوت یا سفارش یا حتی نظر امسال همین دوستان روشنفکر برای برگذاری یک اجتماع مسالمت آمیز به خیابان میروم و حتی اعتراضی هم به این نکته که بسیاری از همین دوستان از سعادت همراهیشون مارو محروم میکنن ندارم باید چه عملی و یا حتی عکس العملی در برابر عزیزان حکومتی داشته باشم؟؟؟؟؟؟فقط یک یا دو جمله منو از سردرگمی تمام این بحث های سنگین فلسفی رها میکنه.....

 
At December 30, 2009 at 4:33 AM , Blogger Unknown said...

با عرض معذرت باید بگویم این یکی از موذیانه ترین کارهای شما بود آقای بهنود!.....شما به خوبی می دانید که جو غالب بر تفکر جوانان امروز ایران و از جمله در سایت شما جو لیبرال است. اما نظر یک چپگرا را به عنوان مخالف منتشر می کنید که اکثر دوستان با بیشتر استدلالات و انتقاداتش به شما موافقند، ولی آن چند درصد حرف های رادیکال و شبه انقلابی و ضد غربی می تواند کفه را به سمت شما و معتدل نمایاندن شما بچرخاند!....البته من فکر می کمپنم جوانان ما قدرت تجزیه کلام و قضاوت های مستقل و متعدد را یافته اند

 
At December 30, 2009 at 4:52 AM , Anonymous mands said...

سلام،
یک سوال از همان شب انتخابات در ذهن من مانده، ساعت 5 صبح که تا آن موقع بیدار مانده بودیم در خوابگاه دانشگاه و دقیقه به دقیقه نتایج انتخابات را دنبال می کردیم و شکست حتمی شد سوالی را پرسیدم از دوستانم که جوابی نداشت و الان که 6 ماه می گذرد هم جوابی ندارد. پرسیدم: ما که همه کار کردیم ما که دل به صندوق های رای بستیم ما که صبر کردیم تا جامعه برای دموکراسی آماده شود ما که به حداقلمان یعنی موسوی راضی شدیم تا مبادا چیزی را برای جامعه بخواهیم که تحملش را نداشته باشد، پس چرا اینطور شد؟
آقای بهنود حالا چه باید کرد؟ به انتخابات که دیگر نمی توان امید بست. خوش خیالی است اگر فکر کنیم خامنه ای کوتاه خواهد آمد و کوچکترین حقی به ما خواهد داد (از حق منظورم رفع تبعیض رفع سیاست هایی است مثل دخترانه پسرانه کردن کتابهای درسی شفافیت در فعالیت های مالی دولتی پرهیز از گداپروری(دلفین پروری)، چیزهایی که امروزه به سیاست غالب تبدیل شده است) آنچه که ما میبینیم این است که خامنه ای از این کارها کوتاه نخواهد آمد(از مدتها قبل آرزوی انجام این کارها را داشت.) روند تظاهرات خیابانی هم لاجرم به خشونت علیه نیروهای نظامی تبدیل خواهد شد. نمی توانید بگویید که "نشود"، این چیزها دستوری نیست، مرا به یاد احمدی نژاد نیاندازید. خب حالا چه کار کنیم؟ شما راهی سراغ دارید که مسالمت آمیز باشد، با وضعیت امروز ایران، بدون رهبری مشخص، بدون رسانه در دنیایی که رسانه حرف اول را میزند. قصدم نه تایید مطالب آقای علیزاده است و نه تایید مطالب شما، من سرگردان و حیران مانده ام، چه کنم؟
جوابش را خودم برای خودم اینگونه داده ام:
آنهایی که میفهمند و سطح فهمشان از جامعه عوام زده امروز ایران بالاتر است به خارج از کشور بروند و در آنجا زندگی آسوده ای داشته باشند. و صبر کنند تا آرام آرام جامعه به سمت جلو حرکت کند(البته اگر به جلو برود، شاید به جلو برود) پس کاری که می کنم این است که انچه از دستم بر می آید انجام می دهم تا به خارج از کشور بروم، بدرود

 
At December 30, 2009 at 5:03 AM , Blogger Unknown said...

قابل توجه جناب بهنود عزیز...........در همین لحظه حکم محارب تمام ملت و رهبران جنبش سبز صادر شد...........و تمام جنبش سبز به جنگ علنی دعوت شد

 
At December 30, 2009 at 5:53 AM , Anonymous Anonymous said...

منبع:
http://ali-tiptop.blogspot.com/2009/12/1388.html

وقایع صبح روز عاشورا 1388 در پادگانی در تهران

سرگرد: خدا یا من رو بکش و از این مکافاتی که گرفتارش شدیم نجات بده. خدا کنه کسی امروز نیاد توی خیابون! چون اگه مردم بیان بیرون آنوقت مجبور می شویم رودرروی مردم قرار بگیریم و اگه هم سرپیچی کنیم خودمونو میزارن کنج دیوار!؟ و شروع به خندیدن کرد! یاد یه یاداشتی افتاد که در قسمتی از آن میگفت " ما انقلاب کردیم ؟؟ یا انقلاب ما را ؟؟"
دوباره اخماش توهم میره و یاد مشکلاتش میافته، و توی دلش داد میزنه عجب غلطی کردیم نظامی شدیم! قرار بود ما حافظ جان و مال و ناموس ملت باشیم! حالا شدیم قاتل جون مردم!!

صدایی از پشت سر میاید: سرگرد، سرگرد، آیا آماده هستی ؟؟

سرگرد: بله قربان

فرمانده: سرگرد یادت باشه ما باید ریشه فتنه رو امروز خشک کنیم. به هیچ کس رحم نمی کنید. امروز روز آخره ، قراره برو بچه های قرارگاه یکم سپاه هم یه نمایشنامه رو تو خیابون پیاده کنن که کارو واسه کشتن اغتششاش گران راحت می کنه!
سرگرد به افرادت بگو فقط تو سرشون بزنن، اعتراض که هیچ زندگی یادشون بره.
فردا هم نوبت رییس هاشونه......

سرگرد: قربان، منظورتون اینه که ما تو ماه محرم!!! هموطنانمون رو بکشیم ؟؟ عذاداران اباعبدالله رو؟؟؟ حتی ساواک هم حاضر به چنین عملی نشد!!!!

فرمانده: خفه شو احمق، هموطن کدومه؟! محرم چیه؟! سرگرد اگر بشنوم کوتاهی کردی! دادگاهیت می کنم. اصلآ چرا دادگاهی خودم می کشمت.

راستی سرگرد شنیدم که دختر بسیار زیبایی داری که برای کنکور آماده میشه!؟ خیلی هم درس خونه؟!
فکر کنم خیلی ناراحت بشی اگه خبر بیارن دختر نازنینت رو تو راه مدرسه دزدیدن و بعد کیهان بنویسه جسد یک دخترفراری فاسد پیدا شده!!!

سرگرد: حیوون، بی شرف، کثافت .............

ادامه دارد.....

 
At December 30, 2009 at 7:27 AM , Anonymous Anonymous said...

سلطان بلا منازع خراسان سران سبز را محارب و علم الهدای هواداران سبز را طویله ای کرد . در دل این ادبیات تازه ،اعمال شومی نهفته است .

 
At December 30, 2009 at 8:06 AM , Blogger Unknown said...

eikash javabe khodetonam mizashtin jenabe behnoud

 
At December 30, 2009 at 8:10 AM , Blogger Unknown said...

سلام
با کمال احترام و علاقه
ای کاش نظر خودتونم می گذاشتین جناب بهنود. منم هم مثل اقای علیزاده معتقدم این دفاع از خود بود نه خشونت.
دوستتان دارم و بخصوص این کارتون را خیلی پسندیدم. ضمنا در عین اینکه دلهره دارم ولی یا آقای علیزاده همراه تر هستم.

 
At December 30, 2009 at 8:41 AM , Blogger Siamak said...

من دقیقا متوجه نشدم که آقای علیزاده، خوش سر و زبان بعد از رد استدلال بهنود به چه چیز رسید. ایشون میگن که خشونت سالهای اول انقلاب، نه اونطور که آقای بهنود میگن نتیجه هرج و مرج و جنگ خیابانی روزهای آخر انقلاب، که محصول " له له زدن قریب به اتفاق رهبران سیاسی، در رقابت برای به دست آوردن قدرت" بوده. چیزی که من از نوشتهء ایشون نفهمیدم این بود که ایشون با چه تضمینی پیشبینی میکنند اینبار چنین له له زدنی از دل هرج و مرج تجویزی ایشون بیرون نیاد. و اینکه کدوم انقلابی با خشونت، یا اینطور که ایشون مایلند بگن، دفاع-از-خود مردم، به نتایج ایده آلش رسیده.
نوشتهء آقای علیزاده هم مثل همه چپیهای احساساتی پره از متلک به اینو اونو شعارهای قشنگ و هیجانزده توی دنیای فانتزی خودشون. واقعیت اینه که نگرانی از حرج و مرج کنترل نشده و نتیجهء غیر قابل پیشبینیش کاملا بجاست. هرچند شاید زود باشه از شکست عدم خشونت حرف زد.

 
At December 30, 2009 at 8:57 AM , Anonymous Anonymous said...

من امشب آرامم
آرام تر از همه ی شبهای پس از انتخابات
مسئولیتی بر دوشم سنگینی می کرد به عنوان یک شهروند و نه بیشتر
اما امشب احساس می کنم باختیم و حالا آرامش
آقای بهنود از دور رقابت خارج شده ایم
نه برای همیشه اما برای مدتی طولانی
و البته ان وقت هم در اغازیم مثل همیشه و البته شاید پیروز شویم
در دلهره با شما همراه بودم اما امشب اولین شب آرامش است

 
At December 30, 2009 at 10:32 AM , Anonymous p_ooya said...

آقای بهنود
اول تشکر از بابت پست کردن مقاله ای که نوشته شما را به چالش کشیده.
دوم، کامنت های خوانندگان مقاله خودتون را که لایق پاسخ ندید، لااقل پاسخی به نوشتار آقای علیزاده بدهید تا این وسط خوانندگانی مثل من که سر این دو راهی لنگ در هوا معلقند، با خواندن دیدگاه های طرفین اوضاع رو برای خودشون روشن کنند.

 
At December 30, 2009 at 11:40 AM , Anonymous Anonymous said...

با عرض احترام به آقای بهنود عزیز، با نظر ایشون موافقترم. کار زیبی شما در انعکاس این نظر هم قابل تحسینه

 
At December 30, 2009 at 12:43 PM , Anonymous Anonymous said...

مرحبا.به نظر من هم بهتر است آنهايي كه مي ترسند به جاي انتشار ترسشان ساكت بمانند و بگذارند مردم مسير سبزشان را بروند. ‌چيزي كه ما در داخل ايران مي خواهيم اصلاح قانون اساسي و ابطال اصل ولي فقيه است . احمدي نژاد ديگر كيست مهره ي اصلي خامنه اي است كه بايد سرنگون شود. زنده باد ايران زنده باد جمهوري

 
At December 30, 2009 at 5:56 PM , Blogger پیروز نوروزی said...

آقاي بهنود بر اين باورند که نسل امروز همان راه "خشونت آميز"نسل ديروز را ميرود.ه
اينجانب آنچه که آقاي بهنود ميگويد را نميتوانم درک کنم، چرا که مردم ايران بعد از 30 سال(بله 30 سال نه 4 سال) جنايت، خيانت، سرکوب، ترس وحشت،فقر, بيکاري، و نداشتن حد اقل آزادي ها به خيابان آمده و ميگويد که ديگر استبداد نميخواهند.ه
البته از نظر آقاي بهنود و دوستانشان اين افراطگريست و راه خشونت آميزيست چرا که وقتي يک ايراني به خيابان کشور خود راهي ميشود و آنچه که ميخواهد و نميخواهد را بيان ميکند، مسلم است که عده اي تحريک ميشوند و به آنان حمله ميکنند. آيا ايراد آقاي بهنود به جنبش سبز اين است که چرا نيروي انتظامي به آنان حمله ميکنند!!! يا اينکه با اين همه وحشي گري نيروي انظامي مردم وقتي آن ها را خلع سلاح ميکنند دست از کت زدن آنها برميدارند و حتي به آنها کمک ميکنند و تک و توک ماشيني که مردم را زير خود گرفته بودند و کشته بودند را آتش ميزنند که با اين ماشين ديگر کسي کشته نشود.ه
آيا آقاي بهنود نگران اين است که مردم راه خشونت زدايي را ميروند و آن هم خداراشکر موفق.ه
پس دلهره آقاي بهنود بابت چيست.ه
جمهوري اسلامي يک حکومت تک حزبي بوده است که بخشي از آن حزب با بخش ديگر جدا شدند و شکافي بين آنها بوجود آمد، و بخش اصولگرا بخش اصلاح طلب را از امور کشور حذف کردند.ه
اصلاح طلبان چون قدرت و نفوذ نظامي = مالي در حکومت نداشتند مجبور شدند با تکيه مردم جبهه خود را تقويت کنند با وعده هاي آزادي براي قشر جوان و برداشتن محدوديت ها.ه
اينکه وعده هاي اصلاح طلبان واقعي بوده و آنها واقعآ خواستار چنين تغييراتي بودند مهم نيست، ولي اين نکته مهم است که چون کسي ديگري نبود که جوانان و مردم به آنها رجوع کنند مردم به سوي اصلاح طلبان آمدند و طرفدار آنها شدند.ه
امروز که کل نظام مورد حمله مردم است و حتي مردم جدايي دين از دولت را ميخواهند، وضعيت و آينده اصلاح طلبان مشخص نيست.ه
آيا مردم در آينده که نيروهاي آزادی خواه و حق طلب در ايران وجود دارند باز هم طرفدار آقايون خاتمي و موسوي خواهند بود. آيا باز هم جوانان آزاديخواه در سخنراني کسي حضور مييابند که از ارزش هاي انقلاب و امام سخن ميگويد، فقط بخاطره اينکه بعد از انتخابات يکي دو آزادي به آنها داده شود يا اينکه محدوديت ها کمتر شود.ه
آيا اصلآ بعد از افشاي جنايت هاي امام در زماني که خود آنها در رآس حکومت بودند، جرآت ميکنند سخني از امام بزنند.ه
اگر آقاي بهنود و دوستانش دلهره دارند و نگرانند، بي دليل نيست ولي نه بخاطره جنبش، آينده جنبش يا آينده کشور، بلکه بخاطره آينده اصلاحات و اصلاح طلبان.ه
چرا که دست اصلاح طلبان از حکومت قطع ميشود و مردم ديگر مجبور نيستند بين بد و بدتر انتخاب کنند و انتخابشان بين بهترينها خواهد بود.ه

 
At December 30, 2009 at 6:56 PM , Anonymous Anonymous said...

با سلام به بهنود صبور و دوستان همراه
آقا ما پاممبری عباس عبدی بودیم که فعلا کار وبلاگی نمی کنه تا این که با این وبلاگ آشنا شدیم، الغرض الان زمان شروع اعتصابات است و تا حدی عوض کردن زمین بازی که در خیابان ها داره به سمت خشونت می رود، منتها مسئله مهم در اعتصابات گستردگی آن هست چرا که یک اعتراض کوچک اما با وسعت زیاد اثر بیشتری دارد و دیگر اینکه ما باید جنبش سبز را زندگی بکنیم و در طول ساعات روز و روز های تمام سال همواره کارهامون را بسنجیم که در جهت سبزینگی است یا نه و موارد جدیدی پیدا کنیم تا مردم کمتر فعال را فعال تر کنیم یعنی در واقع باید قبول کنیم یکم راه و اشتباه رفتیم (همان بحث دلهره) و برگردیم عقبمون که مردم هستند به لحاظ فکری و عملی تقویت کنیم آن وقت لازم نیست در بزنگاه ها زور بزنیم تا مردم با ما همراهی کنند، خود مردم جلو تر از ما و با شناخت فضا حرکت می کنند ، من خودم این مسئله را به عینه دیدم که دارم می گم
پاینده باد ایران سبز

 
At December 31, 2009 at 4:24 AM , Anonymous Anonymous said...

مسعود بهنود در كنفرانسي كه در دانشگاه لندن برگزار شد جمله اي زيبا گفت :
بچه ها ما خيلي سختي كشيديم تا صفر و صدهايمان را شكستيم ، شما همين امروز اين كار را بكنيد . داستان ديو و فرشته نيست !

من اين ديدگاه را عاريت مي گيرم تا بگويم هم در نوشته استاد بهنود و هم آقاي عليزاده گفتاري خوب براي پيشبرد اين جنبش آزاديخواهي هست فقط به شرط آنكه صفر و صدي نخوانيم و تحليل نكنيم!

شايد مسعود بهنود نيز براي همين نوشته عليزاده در وبلاگ خود پست كرده ؟!

 
At December 31, 2009 at 6:17 PM , Blogger farzane said...

امید وارم جوانانی که مرگ را بر این زندگی‌ خفت بار در این جمهو ر ی اسلامی ترجیح داده‌اند و به خیابان آمده اند تا یا ظلم و فساد را برچینند یا کشته شوند ، این نوشته بهنود را نخواند که در آن صورت نقصان سرمایه‌ است و شماتت همسایه..صادق

 
At December 31, 2009 at 6:31 PM , Anonymous Anonymous said...

احتمالا اقای علیزاده تحصیل کرده قرار گاه اشرف هستند

 
At January 1, 2010 at 12:45 PM , Anonymous Anonymous said...

Opinions and Intellectual exchanges of this sort are vital at this point in time. Alizadeh’s opinion is important not because he is entirely right but because there is a lot of truth in what he is saying. It can be path breaking if we look at it critically and analytically. It is true that violence begets violence and the struggle of our people for democracy has entered a new phase which requires rethinking our strategy and tactics. Let’s start a new discussion.
People have every right to defend themselves against violence and selectively go on the offensive against the worst offenders of their basic rights. This is psychologically and strategically important for the Green movement. It does not mean that resorting to large scale violence and armed struggle is the way to go in achieving our goals but at the same time, as Alizadeh mentions , violent repression of people should not be cost free for the regime. If the regime understands that there is a cost to be paid for inflicting violence on people it will change its ways over time. Given the size and scale of opposition, the regime will be worn out as people gain confidence in their power. This, in time, will tip the balance of power in favor of the opposition and will lead to long lasting changes. We should have more discussions around our tactics and long term strategy. Thanks to Behnoud for posting this.

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home