Monday, December 14, 2009

سرنوشت تاريخی هاشمی : شيائوپينگ يا اميرکبير و قائم مقام

این مقاله ای است که برای سایت فارسی بی بی سی نوشته ام

یک هفته بعد از سخنان علنی اکبر هاشمی رفسنجانی در گلایه از نبود فضای تحمل نقد در کشور، و تاکید او بر جدی بودن اختلافات میان حکومتگران، یک وزیر کابینه، یک نماینده مجلس و مدیر خبرگزاری دولت حملات شدیدی را علیه او آغاز کردند، در همین زمان سه روحانی بلندپایه آشکارا به حمایت از وی پرداختند و گفتگوها در باره آینده رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام در محافل سیاسی بالا گرفت.

آیا این مقطع مهمی است در زندگی کسی که تصور می رفت سرنوشت وی به سرنوشت جمهوری اسلامی بسته است؟ آیا سرانجام یکی از نسل دوم انقلاب که در راس قوه اجرايی نشسته خواهد توانست کسی را براندازد که قدرتمندترین مرد سی سال اخیر صحنه سیاسی ایران نام گرفته است؟

سئوالی که ناظران سیاسی را به تامل واداشته این است که آیا تاکید هفته پیش رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام بر اینکه " تا زمانی که مردم ما را بخواهند می مانیم و وقتی نخواهند باید کنار برویم" در حالی که برخی از اعضای بلندپایه حکومت و روحانیون معتقدند ولی فقیه نماینده خداست و مردم در انتخاب وی نقشی ندارند، زمینه را برای حذف آقای هاشمی رفسنجانی از صجنه سیاسی فراهم می کند؟

در عالم واقع، از میان کسانی که در صد سال گذشته بر ایران حکم رانده اند، از شاهان تا روسای دولت و چهره های نامدار و تاثیرگذار، اکبر هاشمی رفسنجانی در کنار دکتر مصدق و مهندس بازرگان جا نمی گیرد، اما شاید بتوان در صفی که امثال احمد قوام، محمد علی فروغی و مشیرالدوله در آن جای گرفته اند، برای عملگراترین دولتمرد جمهوری اسلامی جايی یافت.

از کجا آمد

علی اکبر بهرمانی مشهور به هاشمی رفسنجانی، روحانی زرنگ و مدبر اهل نوق رفسنجانی تا قبل از انقلاب بیشتر برای ماموران و واحد روحانیت در ساواک آشنا بود و نامش در ردیف اول "مریدان خطرناک خمینی" در پرونده های ساواک ثبت شده بود، اما مردم ایران و بلکه رسانه های جهان اول بار وی را وقتی شناختند که در سالن مدرسه علوی حکم نخست وزیری مهندس مهدی بازرگان را خواند، در این حال هنوز یک هفته به سقوط رژیم پادشاهی مانده بود.

اما سیاسی ترین و مهم ترین حضور آقای هاشمی رفسنجانی، سه ماه بعد بود؛ در سومین روز بعد از ترور آیت الله مرتضی مطهری رییس شورای انقلاب، در مدرسه فیضیه قم و در حالی که بنیانگذار جمهوری اسلامی هم نشسته بود هاشمی سخن گفت، و خبر داد که حزب جمهوری اسلامی تاسیس می شود چرا که روحانیون قصد دارند در حکومت بمانند، حزب درست کنند و جامعه نوین اسلامی به وجود آورند تا انقلاب به سرنوشت مشروطیت دچار نشود.

این سخن که با وعده های آیت الله خمینی قبل از پیروزی انقلاب مغایرت داشت از جانب کسی بیان می شد که آشکار بود نزدیک ترین مشاور و همراز آیت الله است.

هیچ کس گمان نداشت که هم او سی سال بعد از جانب گروهی از نسل جدید پیروان آیت الله خمینی و مدعی حفظ ميراث های وی متهم به ضدیت با انقلاب و جمهوری اسلامی شود.

آقای هاشمی چند ماه بعد از پیروزی انقلاب یکی از سه تنی بود که از شورای انقلاب به دولت پیوستند. او در مقام سرپرست وزارت کشور اولین انتخابات جمهوری اسلامی را برگزار کرد.

در انتخابات ریاست جمهوری او ابوالحسن بنی صدر به مقام اولین رییس جمهوری تاریخ ایران رسید و نامزد حزبی شکست خورد که آقای هاشمی از رهبرانش بود.

از اولین دوره مجلس شورای اسلامی [که ابتدا نامش همچنان شورای ملی بود] اکبر هاشمی رفسنجانی به ریاست برگزیده شد و در آنجا ماند تا زمانی که ریاست جمهوری [و برای اولین بار توام با ریاست دولت] به او رسید، او همچنين از سوی آیت الله خمینی به فرماندهی جنگ و ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام منصوب شد.

مجمع تشخیص مصلحت نظام از آخرین نهادهايی بود که بنیانگذار جمهوری اسلامی به ساختن آن برای سامان دادن به نظام تن داد، تا در میان "رای مردم" و "شرع و قانون" که مجلس و شورای نگهبان نشانگرش بودند نهادی هم برای تشخیص "مصلحت نظام" به وجود آید و بنا به عملکردش کسی را بهتر از آقای هاشمی رفسنجانی برای ریاست این مجمع ندیدند.

آقای هاشمی چند ماه بعد از پیروزی انقلاب یکی از سه تنی بود که از شورای انقلاب به دولت پیوستند. او در مقام سرپرست وزارت کشور اولین انتخابات جمهوری اسلامی را برگزار کرد.
اکبرهاشمی رفسنجانی در عین حال از ابتدای تاسیس مجلس خبرگان رهبری، نایب رییس متنفذ این مجلس بود، مجلسی که باید بر رفتار و عملکرد رهبر و سازمان های تحت امرش نظارت کند، در صورت لزوم او را برکنار سازد و در زمان مرگ یا عزل رهبر جانشینی برای وی برگزیند.

سه سال پیش با مرگ آیت الله مشکینی این سمت هم برخلاف میل هواداران دولت محمود احمدی نژاد و هواداران نظریه منصوب خدا بودن رهبر، در اختيار اکبر هاشمی رفسنجانی قرار گرفت.

تا به این نقطه برسد در مهم ترین جلسه مجلس خبرگان که ساعتی بعد از اعلام درگذشت بنيانگذار جمهوری اسلامی برپا شد، اين آقای هاشمی بود که در یک سخنرانی که لحن تهدید هم داشت از روحانیون معمولا سالخورده عضو این مجلس خواست همان جا بمانند تا رهبر بعدی را برگزینند و با گفتن "صلاح نمی بینم یک روز هم کشور بی رهبر بماند" زمینه رایزنی ها و تبانی ها را از میان برد و با نطق موثر دیگری که احمد خمینی، محمد رضا مهدوی کنی و احمد آذری قمی هم به او یاری رساندند، علی خامنه ای را به رهبری برگزید.

آیت الله علی خامنه ای زمانی که به رای مجلس خبرگان به عنوان دومین رهبر جمهوری اسلامی برگزیده شد هنوز واجد شرایط قانونی برای این سمت نبود و چند روز بعد مجلس بازنگری قانون اساسی، با تصویب ماده ای و حذف شرط مرجعیت از شرایط لازم رهبری، راه را برای گزینش وی هموار کرد. برای پرکردن این خلاء به نامه ای از آیت الله خمینی در جواب استفتای آیت الله مشکینی رییس مجلس خبرگان استناد شد، اما کم نبودند کسانی که چنین توجیهی را پذیرفتنی ندانستند.

اکبر هاشمی رفسنجانی از زاویه مصلحت نظام، در موقعیتی که اروپايیان به آن "شاه آفرین" می گویند چنین انتخاب مهمی را انجام داد و سال ها بعد زمانی که رهبر جدید جمهوری اسلامی مورد اعتراض آیت الله منتظری قرار گرفته بود، در خطبه های نماز جمعه تهران بازگفت که وی و همراهانش به خیال تشکیل شورای رهبری به جلسه تاریخی 14 مرداد 1368 رفته بودند و آیت الله خامنه ای خود مخالف این انتخاب بود.

در همین خطبه آقای هاشمی در توجیه انتخاب خود آیت الله خامنه ای را در آن لحظات ناگوار "خیرالموجودین" نامید، یعنی بهترین از میان حاضران.

به کجا رسید

علی اکبر هاشمی رفسنجانی از زمانی که برای آخرین باز از زندان رژیم پادشاهی به در آمد [پايیز 57] تا بیست سال زندگی را رو به اوج پیمود، هر آنچه خواست کرد و به جايی که می خواست رسید. تا هشت ساله ریاست جمهوری را به پایان برساند، در خطبه ای حفظ امانت رای مردم را تضمین کرد و زمینه ساز حماسه دوم خرداد شد.

او اولین صاحب قدرت در تاریخ دویست ساله ایران بود که نه با مرگ، عزل، کودتا، و یا ارتقا به سمت های بالاتر، بلکه به آرامی از کرسی قدرت به زیر آمد.

آیا چنین کسی با خیالاتی به آن بزرگی می توانست از آن پس به ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام اکتفا کند و نصیحت گوی مشفق دولتمردان بعدی باشد؟

با استقرار دولت محمد خاتمی و طرح نظریه توسعه سیاسی، جناح راست که زیر ضربه رفته بود از آقای هاشمی دعوت می کرد که به میدان درآید، بهانه یا توجیه این دعوت "جلوگیری از به هدر رفتن دستاوردهای انقلاب" بود.

روحانی شصت ساله و زیرک ابتدا نشان می داد زمان برخاستن از سر میز را خوب می داند، اما در زمانی که روزنامه های هوادار اصلاحات به انتقاد از وی مشغول شده بودند ناگهان خبر رسید که وی نامزد نمایندگی مجلس ششم می شود، یعنی بازگشت به صحنه.

بعد از قتل گروهی از روشنفکران که آشکار شد بخشی از وزارت اطلاعات دولت اکبر هاشمی رفسنجانی در آن درگیر بوده اند، نقدها علیه آقای هاشمی وسعت گرفت، هنوز ده سال مانده بود تا وزیر اطلاعاتی دیگر بر سر کار آید و وی را متهم کند که چند بار به دوران خود وزارت اطلاعات را پاکسازی کرده است؛ افعالی که همه در پس پرده گذشته بود.

در روزنامه های زبان گشوده، که برای پیشبرد اصلاحات نظر به اکتشاف همه بدکاری های پیشین داشتند، کسی بیش از همه هدف قرار می گرفت که بیش از هر کس امضایش در پای اسناد رسمی بود و در تصمیم گیری های آن بیست سال نقش داشت و در عین حال انتقاد از وی هزینه چندانی نداشت.

در سال 1380 آقای هاشمی رفسنجانی در برابر افکارعمومی و روشنفکران از بند رها شده باید پاسخگو همه کارهای انجام داده و نداده آن بیست سال می بود، در حالی که خود در مقام "مصلحت" تاب پاسخگويی نداشت و حمایت گهگاهش از اعمال خشونت آمیز جناح راست هر دم به فاصله وی با اصلاح طلبان می افزود.

انتخابات مجلس ششم برای مردی که مردم وی را "نفر همیشه دوم" و گاهی "قدرتمندترین فرد جمهوری اسلامی" می دانستند اولین شکست را آورد؛ چندان که وقتی قرار شد وی با دخالت شورای نگهبان به عنوان یکی از نفرات آخر منتخبین به مجلس رود، انصراف خود را اعلام داشت.

نبرد هر روزه جناح راست با اصلاح طلبان در دوران هشت ساله ریاست جمهوری محمد خاتمی چنان سهمگین بود که در پایان کار هر دو جناح به شدت آسیب دیدند و هر کدام به دلیلی نتوانستند مردم را به پای صندوق های رای بکشانند، در این موقعیت، گروه های میانه رو هر دو جناح و هم تکنوکرات های خسته از جدال های سیاسی دور آقای هاشمی گرد آمدند؛ اما باز صحنه یک قربانی طلب می کرد.

ورود به صحنه نهمین انتخابات ریاست جمهوری به تعبیری "آخرین قمار" اکبر هاشمی رفسنجانی بود. هنوز نتیجه انتخابات اعلام نشده بود که از جانب روزنامه های خارجی "آسانسور" لقب گرفت، همان لقبی که به دنگ شیائوپینگ چينی داده شده بود که بعد از دوبار برکناری باز بر سر قدرت برگشت. اما این پیچیده ترین و سخت ترین بازی زندگی سیاسی وی منصوب می شد.

شکست ها

شکست در هفتاد و یک سالگی می توانست برای هر سیاست پیشه ای به معنای پایان زندگی سیاسی باشد، اما این بار نه وی که محمود احمدی نژاد همان کسی که با عملیاتی پیچیده به جای مهدی کروبی در مقابل آقای هاشمی قرار گرفت و در دور دوم دستش به عنوان برنده بالا رفت، با حملات مدام خود، اکبر هاشمی رفسنجانی را در ذهن ها و یادها زنده نگاه داشت. گرچه همین حملات یکی از دلایلی بود که وی را به ریاست دومین جایگاه عالی رساند و او را بعد از مرگ آیت الله مشکینی رییس مجلس خبرگان رهبری کرد.

اولین شکست آقای هاشمی رفسنجانی را، ناظران حاصل حملات روزنامه نگاران آزاد شده و به خصوص سه مقاله یک پاسدار سابق دانستند که در اثر روشنگری های دکتر عبدالکریم سروش به نقد گذشته خود پرداخته و به صف نواندیشان دینی پیوسته بود.

اما واقعیت این است که سال ها قبل از اکبر گنجی و مقاله های "عالیجناب سرخ پوش" در آستانه انتخابات مجلس ششم، عباس عبدی در دوران ریاست جمهوری آقای هاشمی با مقاله ای در نقد سیاست تعدیل اقتصادی و دستاوردهایش، به این وادی خطر کرده و نود روزی را در زندان اطلاعات گذرانده بود.

اما انتقاد آرام و علمی عباس عبدی سردبیر روزنامه سلام و مقالات اکبر گنجی و عمادالدین باقی برای رمزگشايی از بدکاری های دستگاه های امنیتی پیشین، در برابر ضربات شمشیری که سومین فرد از آن نسل به روی اکبر هاشمی رفسنجانی کشید چیزی نبود.

آنچه حملات پی در پی دولتمردان را به کسی مانند هاشمی رفسنجانی تبدیل به حادثه ای بزرگ در صحنه سیاسی کشور کرده، نقشی است که آیت الله خامنه ای در آن میان گرفته است. حمایت بی دریغ رهبر جمهوری اسلامی از محمود احمدی نژاد باعث شده است که چالش به گونه ای دیگر تحلیل شود نه ایستادن نسل دوم در برابر نسل اول.

تاکید امامان جمعه شمیران و قم و مشهد و روحانیون با سابقه، چهره های باسابقه انقلاب بر اینکه اکبر هاشمی رفسنجانی را نمی توان حذف کرد درست در زمانی لازم آمده است که بدگويی علیه آقای هاشمی از اشارات مبهم و مقالات روزنامه های هوادار دولت، به تهدیدهای علنی دولتمردان با ذکر نام رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام و نزدیکانش رسیده است.

در روزهای اوج گیری اختلافات بسیاری از مردم می پرسند آیا بعد از حذف اکبر هاشمی رفسنجانی از خطبه های نماز جمعه تهران، وی از ریاست مجمع تشخیص مصلحت هم کنار گذاشته می شود، یا روند حذف تدریجی به صورت طبیعی تری در پیش گرفته می شود یعنی در ابتدا اعضای مجلس خبرگان برای نشان دادن وفاداری خود به ولایت فقیه، رییسی دیگر انتخاب خواهند کرد.

اندکند از کسانی که در روزهای پایان زندگی آیت الله خمینی در حلقه شاهدان بودند، به گفته آنان رهبر، هر روز نخست ساعتی را در گفتگو با آقايان خامنه ای و هاشمی می گذراند و آنان را به وحدت کلمه نصیحت ها می کرد.

در آن زمان از میان نسل اول انقلاب سه تن مانده بودند عبدالکريم موسوی اردبیلی، علی خامنه ای و اکبر هاشمی رفسنجانی. آیت الله اردبیلی در همان اوایل از ریاست قوه قضاییه کنار گذاشته شد و با یک خداحافظی معنادار، امامت موقت جمعه تهران را هم واگذاشت و به قم رفت.

افکارعمومی از آن پس، سه تن را روی صفه و به عنوان حافظ میراث خمینی تصور کردند: احمد خمینی، علی خامنه ای و اکبر هاشمی رفسنجانی. مرگ نابهنگام، فرزند بنیانگذار جمهوری اسلامی را هم از صحنه راند و اکبرهاشمی رفسنجانی در نزدیک ترین مکان به صندلی رهبر ماند و با تغییر روسای قوا تغییری در وضعیت وی داده نشد؛ تا امروز روزی که رفسنجانی در شهر مقدس مشهد که خاستگاه آیت الله خامنه ای است و وعده گاه تاریخ فاش گوید که "اگر ما را نخواهند باید برویم" و اضافه کند که اختلاف ها خیلی جدی است.

نقش تاریخی

آنچه در این میان باقی می ماند نقشی است که اکبر هاشمی رفسنجانی از تاریخ می طلبد و نقشی که تاریخ به او تعارف می کند. اینها الزاما یکی نیستند.

نویسندگان زندگی نامه اکبر هاشمی رفسنجانی اولین الگوی ذهنی وی را امیرکبیر صدراعظم مصلح نیمه قرن نوزدهم ایران می دانند همان شخصیتی که اولین کتاب آقای هاشمی در باره زندگی و عملکرد اوست. اما آنها که در دوران سازندگی شعار دادند "هاشمی امیرکبیر" به پایان سرنوشت امیر کاری نداشتند، آنجا که سرانجام بین او و برکشیده اش ناصرالدین شاه قاجار شکاف افتاد و حکم عزل و انتصابش به حکومت کاشان نوشته شد تا بعد امر به "خلاصی امیرنظام" صادر شود.

اما تلخ تر از پایان کار امیرکبیر، پایان کار معلم وی قائم مقام فراهانی است که نایب السلطنه عباس میرزا موقع مرگ دست های وی را در دست پسر خود محمد میرزا گذاشت، در حرم امام رضا و به قید قسم به قرآن، شاه آینده تعهد کرد که قائم مقام را شریک قدرت نگهدارد و به نصایحش عمل کند و هرگز قصد جانش نکند. اما به این عهد وفا نشد.

نوشته اند که وقتی قائم مقام به دستور محمد شاه در باغ نگارستان تهران در بند شد، اول کار ماموران حکومت این بود که قلم و کاغذهای صدراتش را از او گرفتند که نتواند نامه نگاری کند.

آقای هاشمی رفسنجانی، در نقش تاریخی خود در نوشتن نامه در بزنگاه ها تبحری از خود نشان داده است، نامه ای در پایان سال 59 به آیت الله خمینی نوشت و در آن سرنوشتی را برای اولین رییس جمهوری گمانه زد که سه ماه بعد با عزل ابوالحسن بنی صدر محقق شد.

اما نامه فاش شده آقای هاشمی رفسنجانی خطاب به دومین رهبر جمهوری اسلامی که در آن به وضوح آشکار کرده بود که برای نظام و رهبر آن نگران است، چنان اثری نگذاشت. آیت الله خامنه ای از محمود احمدی نژاد حمایت کرد و فاش ساخت که در بین نظریات اکبر هاشمی رفسنجانی و محمود احمدی نژاد، خود را به دومی نزديک تر می بیند.

با این همه هنوز نمی توان گفت تاریخ کدام جایگاه را برای اکبر هاشمی رفسنجانی ذخیره کرده است: دنگ شیائو پینگ که مظهر تعادل چین معاصر شد، و با بازگشتن به عرصه سیاست، دروازه های چین را به روی جهان گشود، و یا امیرکبیر و قائم مقام که معزولی نصیبشان شد.

دشمنان و مخالفان آقای هاشمی رفسنجانی در این دوره، بارها وی را به گرفتار شدن به سرنوشت ابوالحسن بنی صدر و آیت الله منتظری حوالت دادند و تنها راه رهايی وی را در سکوت و اطاعت وی دیده اند، کارهايی که تاکنون از وی برنیامده است.

با این همه کم نیستند کسانی که سخن رییس مجلس را تکرار می کنند: "هاشمی را که نمی توان حذف کرد".

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At December 14, 2009 at 12:57 PM , Anonymous Anonymous said...

nake defa az aghaye hashemi bash e... vali az hamon dah e 70, o ba shologh bazyE entekhabat e majles o agha 30 , o ina hame doostan bazy khordan o be khoshi Eslehat , tish e be rish e tanha fard e aghal(bazam migam aghel be nasbat e baghiE doostan dar ghodrat, ne betore ideaAl) o shoro kardan monzavy kardanesh, ta inke ta in mahmoud omad be ghodrat... ehsasat, kotah aman fekr kardan, hool shodan , zood ashegh o motenafer shodan, ham e o ina dast be ham mide ke ma tarikhemon o hey door mizanim , hala zamoon micharkhe ma ham ba ah o afsoos , narahty az dast dadaesh o mikhorim...

 
At December 14, 2009 at 12:57 PM , Anonymous همایون said...

این هم سرنوشت هاشمی است و هم سرنوشت اعتدال گرایی در جمهوری اسلامی.در ضمن درست که هاشمی در رده ی مصدق قرار نمی گیرد ولی آقای بازرگان را با تمام احترامی که سزاوارش است در کنار مصدق گذاشتن و از قوام هم بالاتر بردن هم چندان منصفانه به نظر نمی رسد

 
At December 14, 2009 at 1:33 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام استاد. واقعاً تحلیل خیلی جالبی بود. امیدوارم ایشان هر اشتباهی هم که تا به حال داشته اند از این به بعد سعی بر جبران آن اشتباهات داشته باشند. اشتباه جزئی از وجود انسان است که در شرایط زمانی و مکانی خاص هر شخصی به این آفت گرفتار می شود اما قبول اشتباه و سعی در جبران آن می تواند چهره افراد را در کتب تاریخ عوض کند. امیدوارم آقای رفسنجانی این بار که حق را خوب تشخیص داده اند تا به سرانجام رساندن وظیفه ای که تاریخ بر دوشش گذاشته کوتاهی نکنند. خداوند یار و یاور تمام بندگان خود است. ما بیشماریم و امیدوار. جوانی از نسل اول انقلاب.

 
At December 14, 2009 at 2:06 PM , Anonymous Anonymous said...

یک هفته ما را در خماری می گذاری ولی واقعا دستت درد نکند به نظرم هیچ ایرانی به پای شما نمی رسد چون که [...] خدا همراهتان باشد

 
At December 14, 2009 at 2:06 PM , Anonymous ناشاگرد said...

واخ . پس زبان فارس یهم ظرفیت دارد برای درست نوشتن و توازن. پس چرا این ها که ادعای شاگردی می کنند یاد نمی گیرند

 
At December 14, 2009 at 2:49 PM , Anonymous خسته said...

رفسنجانی سرآمد همه آنهایی ست که در هر شرایطی، فقط می اندیشند که چگونه بهترین استفاده را از وضعیت موجود ببرند و به سلامت از امواج حادثه بگذرند...دلم می خواهد در آینده نزدیک، حکومتی در ایران برقرار شود که رفسنانی، کنار نشستن و تماشا کردن و از زندگی لذت بردن را بهترین تاکتیک برای در امان ماندن بداند و همین کار را هم بکند و نه بیشتر...و این، همه و همه، بسته به شجاعت و شعور جوانان ایران است

 
At December 14, 2009 at 3:07 PM , Anonymous Anonymous said...

His story is more like Erich Rohm's than Amirkabir's.

 
At December 14, 2009 at 4:00 PM , Anonymous Anonymous said...

Mesle hamishe daste shoma dard nakone ba in tahliletoon aali bood, vali omidvaram agahye Hashemi vaghean az gozashte dars gerfte bashe va anche ke baraye mardoom IRAN va IRAN lazem ast anjam bede na mesle namaze jome baad az entekhabat ke goft va baad sokoot kard ta hala ke koli koshte va zendani shodan.Pas kay vaghean moghe aamal ast?Dar in sen dege bayad az khood gozasht va tarikh ra dayaft.

 
At December 14, 2009 at 5:14 PM , Anonymous Anonymous said...

ما به ازای هاشمی در تواریخ تروتسکی است. حذف میشود چون هیچوقت حرف آخر را نمیزند. هاشمی با سکوتش روز به روز به نابودی نزدیک میشود. این حرفهای قطره چکانی دردی دوا نخواهدکرد.

 
At December 14, 2009 at 7:45 PM , Anonymous ع.ث said...

با عرض سلام؛
مدتها بود مقاله ای به این زیبا و پرمحتوا نخوانده بودم. لطفاً
به صورت سلسله مقالاتی (که خود کتابی خواهد بود) دگر رجال
تأثیرگذار سیاسی انقلاب، آقایان بهشتی، میرحسین موسوی،
حسن حبیبی، واعظ طبسی، حسن آیت و ... را به نسل جدید
معرفی کنید.
در آخر ضمن تشکر از شما (دوباره) درخواست می کنم مطالبی
در مورد «اکتبر سورپرایز» بنویسید.

 
At December 14, 2009 at 9:16 PM , Anonymous Anonymous said...

آگاهانه بازی شترگاوپلنگ را پیشه کردن و معجونی از مسلمانی و تهمت و دروغ را رواج دادن عاقبتی جز این ندارد که انسان در همان کوره ایی بسوزد که خود هیزم بیارش بوده است ، خواه رفسنجانی باشد و یا آن دستی که نیک آهنگ کوثر می کشد . خدمت و خیانت در ذات هر انقلابی است و تنها میزان آن تعیین کننده نقش بازیگران آن است .

 
At December 15, 2009 at 2:30 AM , Anonymous Anonymous said...

هاشمی رفسنجانی و خامنه ای هر دو از اول انقلاب در صحنه سیاسی کشور حاضر بودند. هر دو سعی در حفظ نظام اسلامی داشتند اما هاشمی با نظر مردم هم کنار می آمد (هر جا مردم او را نخواستند رفت هر چند می توانست به طریقی بماند) ولی خامنه ای نه بخاطر در راس قدرت باقی ماندن دست به هر کاری زد و میزند. هاشمی فهمیده که به زور نمی توان به مردم چیزی را قبولاند اما خامنه ای نه به نظر مردم کاری دارد نه به اسلام، فقط می خواهد در راس حکومت باشد.

 
At December 15, 2009 at 2:43 AM , Anonymous محمود said...

بهنود جان

کارتونی آقای نیک‌آهنگ کوثر کشیده:
در این کارتن گویاست که خشت‌ها را از ابتدا خود هاشمی کج بنهاد! حالا مار در آستین پرورش دادن و مسائل وزارت مخوف اطلاعات‌اش همین است دیگر... ضمن این‌که از قدیم گفته‌اند دنیا دار مکافات است!!
محمود

 
At December 15, 2009 at 2:45 AM , Anonymous Anonymous said...

ای کشته که را کشتی که کشته شدی زار
این هم سرنوشت رفسنجانی است که [...] فکر نمیکرد روزی نوبت خودش بشودتزویر و ریا و دروغ تا کی این رفسنجانی را هم بی خودی نبایستی بزرگ کرد وقتی هیچ کس جرات سوال و جواب از این آقا را نداشت مادربزرگ من هم مثل او میتوانست باشد

 
At December 15, 2009 at 2:46 AM , Anonymous کیو said...

من یک سئوال جدی دارم . کمتر می شود که مقاله به زبان مادریم بخوانم چون که همه شان هیجان زده و بی متسند و بی منطق هستند. می خواستم بپرسم به جز آقای بهنود کسی دیگری هم هست که مانند همه روزنامه نگاران حرفه ای مستدل بنویسد و این طور بی طرفانه اینفورماتیو .
راهنمائی ام کنید

 
At December 15, 2009 at 2:48 AM , Anonymous Yara said...

دو جمله طلایی در مقاله ات مرا سخت به فکر فرو برد: 1.او اولین صاحب قدرت در تاریخ دویست ساله ایران بود که نه با مرگ، عزل، کودتا، و یا ارتقا به سمت های بالاتر، بلکه به آرامی از کرسی قدرت به زیر آمد. 2.آنچه در این میان باقی می ماند نقشی است که اکبر هاشمی رفسنجانی از تاریخ می طلبد و نقشی که تاریخ به او تعارف می کند. اینها الزاما یکی نیستند

 
At December 15, 2009 at 5:52 AM , Anonymous farshad said...

درود بر شما
بسیار شیوا و تاریخی نوشته اید از روشنگریهایتنان سپاسگزارم
بدرود تا درودی دیگر

 
At December 15, 2009 at 6:07 AM , Anonymous Anonymous said...

زیباتر از این نمی شد در باره هاشمی نوشت.
اما مقایسه هاشمی با بازرگان، مصدق، امیر کبیر و قائم مقام برای منی که تاریخ را درست نمی دونم یه مقدار بسیار سخت است.
اگر کتاب تاریخی شما در باره نخست وزیران ایران از سید ضیا تا بختیار را می خواندم حتما می توانستم نظر خوبی بدهم ولی نخوانده ام و صرفا براساس فهم خود و یا بر اساس این نکته "تا کشته شوی زار" چند پرسش ونتیجه گیری می کنم.
1- آیا قائم مقام، امیر کبیر، مصدق و یا بازرگان در برابر کشتار هزاران نوجوان، پیر و جوان و زن و مرد سکوت کردند و یا اعتراض؟
2- آیا نویسندگان، استاتید دانشگاه و سیاستمدارانی که در سه دهه گذشته کشته شده اند قابل قیاس در دوران حاکمیت سه نخست وزیراول بند 1 هستند یا خیر؟
3- آیا فکر می کنید سکوت هاشمی در برابر اینهمه کشتار سه دهه گذشته منطقی است؟
شاید من این طور نتیجه بگیرم و آن اینکه خون های بیگناهان یقه همه کسانی که در راس حکومت بوده اند خواهد گرفت و هاشمی نیز از این امر مستثنی نخواهد بود.
طهماسبی

 
At December 15, 2009 at 10:14 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام آقای بهنود خسته نباشین
ای کاش در این مقاله ی پیشنهاداتی هم به آقای هاشمی میکردین . تنها راه برای ایشون بسیج مردم و آوردنشون به صحنه هست. همان اشتباهی که خاتمی کرد و مردم را در زمان ریاستش به صحنه فرا نخواند . اگر خاتمی ۸ سال پیش بعد از مذاکرات از بالا متوجه شد که نمیتوان با این همه موانع کار از پیش برد و فقط به لبخند و سخنان قشنگ بسنده کرد و حذف شد هاشمی نیز به این سرنوشت دچار خواهد شد. باید بیاید و مردم را دعوت کند به نماز جمعه در میدان آزادی و از خیابان خامنه ای و با ندش را به چالش بکشد یا منتظر رویداد بسیار خطرناکی برای خود باشد. وی با این کارش هم اشتباهاتش را جبران خواهد کرد و هم کشور از دست مافیا خارج میشود.

 
At December 15, 2009 at 1:31 PM , Anonymous Anonymous said...

هر اتفاقی در تاریخ گرچه در نخستین بروز و ظهور در قامت رویداد است اما در مرتبه دوم دیگر شکل جدی نخواهد داشت
مگر آنکه....
به قول استاد "بهنود" .... بماند تا بعد
...

 
At December 15, 2009 at 6:43 PM , Anonymous Anonymous said...

گاهی که می بینم ما چه خوانندگان شلخته و بی تفاوتی هستیم احترامم برای آقای بهنود صد برابر می شود که به چه امید و برای کی این همه شب بیداری می کشند و کار می کنند که چه کسی چشمش باز شود. من که می خواهم همه چیز را با عینک بد یا خوب بینی بسنجم یا دوستانی که خوب نمی خوانند و می نویسند چرا هاشمی را با مصدق و بازرگان و قوام یکی دانستی .
آن دوستمان را بگو که پرسیده آیا مصدق و بازرگان هم در برابر چند هرار کشته سکوت کردند.
به این ترتیب هیچ کس را با هیچ کس نباید قیاس کرد.

دوستان ترا به خدا کمی دقت. این مطالب که به رایگانی می خوانید بابتش عمرها تلف شده است. خود دانید

 
At December 16, 2009 at 12:35 PM , Anonymous Anonymous said...

بدون تردید این یکی از شاهکارهایتان است و بازگویی بی طرفانه تان از تاریخ معاصر قابل تحسین است.
البته فکر میکنم آقای هاشمی خیلی باید از شما متشکر باشند برای رعایت حداکثری در بازگویی قابل قبولتان .

بسیار محدودند لطیفه هایی که سند تاریخی میشوند، مثل این یکی:
یکنفر از سه تا نقطه پرسید، چگونه اینقدر ثروتمند شدید؟
گفت یک تکه زمین داشتیم، ایران افتاد توش!
برزو

 
At December 16, 2009 at 1:32 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود،

آقای علی هاشمی بهرمانی که در جایگاه قائم مقام و امیر کبیر هیچگاه نبوده است ولی دوست داشته در حد امیر کبیر جلوه داشته باشد. شما ادیب خوبی هستید که آسمان و ریسمون را خوب به هم میبافید که بهتره رمان بنویسید تا تحلیلی مغالطه آمیز و ربط دادن هاشمی به امیر کبیر ، قائم مقام یا دنگ شيائوپينگ.
اگرهاشمی آخوند نمیبود، از اول انقلاب چوب لا چرخ دولت بازرگان نمیکرد، بنی صدر را از ریاست عزل نمیکرد، جنگ ایران و عراق را بعداز فتح خرمشهر در جایگاه نماینده امام در جنگ ادامه نمیداد، در مقابل اعدامهای سیاسی سکوت نمیکرد، خامنه ای رو با خدعه و نیرنگ رهبر نمیکرد و باهاش شریک نمیشد، فلاحیان رو وزیر اطلاعات نمیکرد، و به جای حوزه علمیه به دانشگاه میرفت شاید میتونست با کسب دانش نوین نقش مفیدی در ساختن ایران ایفا بکند.
ایشان آرمانهای بزرگ در سر داشت ولی با ابزارها و آدرسهای غلط.آقای هاشمی با ظریف بینی زیرکانه آخوندی اصول ماکیاولیستی آقای خمینی رو از ابتدای انقلاب به عنوان یکی از ستونهای انقلاب اجرا میکردند.
ولی بطور کلی قضاوت بین دو شخصیت نا متجانس موضوع دردها و رنجهای ملت ایران و جامعه روشنفکری نیست.
در هر صورت، ممکن است ایشان به مرگ طبیعی یا توسط شرکای قدیمی خود کشته شود ولی به هر حال از ماست که بر ماست.

به امید آزادی ایران در سایه حاکمیت قانون.

 
At December 16, 2009 at 9:59 PM , Anonymous خسته said...

در مورد سوال آقا یا خانم "کیو" که خیلی جدی هم پرسیده بود، من هم جدا فکر کردم و دیدم که کسانی هستسند که بی طرفانه مینویسند، مثل سروش و مهاجرانی و با کمی ارفاق، نوری زاده و چند تن دیگر...اما این حالت "آرشیوی" بهنود را در کس دیگری ندیده ام...نمیدانم از حفظ می گوید یا به منابعی رجوع میکند. (شاید هم کف دستش مینویسد و تقلب میکند؟!) در ضمن اگر کسی آن کاریکاتور نیک آهنگ کوثر (که چند بار ذکرش در این ستون رفته است) را همین جا بگذارد، ممنونش میشوم (این جا هم پنداری شده ستون نیازمندی ها)؛

 
At December 19, 2009 at 1:46 AM , Anonymous علی said...

با تشکر از آقای بهنود برای این مقاله عالی،ولی می خواستم به دوست عزیزم همایون عرض کنم نقش مهندس بازگان اگر بیشتر از دکترمصدق نباشد کمتر ایشان نیست.تفکر اسلامی آمیخته با تعقل و در راستای قانون اساسی در جامعه ایران مهندس بازرگان را به چهره ای متمایز از سایرین ساخته و همه سیاسیون اصلاحطلب به نحوی از ایشان پیروی میکنند

 
At December 19, 2009 at 4:35 AM , Anonymous ل said...

از زمان آدینه دنبالت می کنم . همیشه در یک خط بوده ای. این چه پوستی است که داری . یک مرتبه دوستی یک شماره تهران مصور روزهای انقلاب را به من داد در آن ها هم همین ها را نوشته بودی خط مستقیم. مانند تو نداریم
یزدان پاک نگهبانت باد و در همین خط مداوم بمانی

 
At December 23, 2009 at 4:31 AM , Blogger Unknown said...

دیدن کل تاریخ در یک نظر خیلی آموزنده است. اما در مورد این شخصیت غیر قابل پیشبینی باید بگم که فکر می کنم بارها ثابت کرده که به این راحتی ها از قدرت کنار نمیره مثل نماز جمعه.همه مخالفان او منتظر بودن تا او با نزدیکی به رهبر از مردم دور بشه تا هیچ پشتوانه ای نداشته باشه ولی او با سبز شدن حمایت میلیونی مردم رو بدست اورد تا حالا حالا ها تو حاشیه ادامه زندگی سیاسی بمونه.

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home