Wednesday, December 23, 2009

این گریه بی بهانه


این خاطره را برای ایراندخت نوشتم . مجله ای که خواندنی است و هنوز سایت ندارد

باز محرم شد و انگار لحاف دوز آمده و پنبه می زند یادها را. اولین بیت این منظومه شصت و چند ساله یک سطر است و آن هم ترس و غریبی است در یک دسته در شام غریبانی. که گم شده بودم و این اولین بار بود در عمرم که غروب می نشست و تنها از خانه دور افتاده بودم. تا پیدا شدم. و تا سال ها گمانم بود که اولین سطر خاطره های هر کس گم شدن در شام غریبان است.

هشت سال قبل جمعی بودیم در سفری به ابيانه، سراغ تکیه را گرفتم که سال ها پیش دیده بودم. می خواستم بدانم بر سر علم و کتل قديمی اش چه آمده است. دیدم عجبا به جاي علم يک جسم نکره آهنین در پشت نرده ها حبس است، مثلا نوشده. علم قديمی که کناره های چرمی و مسی داشت و پرهای طاووس و مخمل دوزی. یادم هست علم ها را هر سال کدبانوها از ده بيست روز مانده به محرم تعميرمی کردند. فلزهایش را با سرکه و خاکستر می شستند و برق می انداختند، استادکاران هم پر طاووس ها و شاخک ها را راست و محکم می کردند. حالا علم ابيانه ساکن مجموعه مجموعه داری است یا ساکن موزه ای در کجا لابد. چنان که چند سال پيش در همين تهران و در مشهد نمونه های جالبی دیدم.

سال ها قبل پيرمرد عتيقه فروشی در بازار خیابانی خرده فروشان بروکسل درباره يک جسم نقره ای اطلاعات غلطی به مشتريان تحويل می داد تا برايش گفتم جسمی که در دست دارد قلاب علم است و دور آن نوشته "ناد عليا مظهر عجايب..." و گوشه اش "فرمایش وکيل التجار" مشهود بود و تاريخی هم 1010 قمری اگر خطا نکنم. باز سال ها قبل قلاب پاگیر علم را که چیزی بود مانند لیوان فلزی که پشتش خط نوشته ای داشت دیدم از جنس نقره با نقش بند طلا، که کناره اش کنده شده بود "به فرمايش فرمانفرما". از خود پرسیدم یعنی که اين از سر علم مسجد شازده تهران جدا مانده . همان علم که زمانی مدرس و مستوفی الممالک و صاحب اختيار و صولت الدوله قشقائی به دنبالش روان بودند و به پهلوانی که بلندش می کرد انعامی به نوشته مخبرالسطنه معقول عطا می فرمودند.

اين علم ها گاه چنان سنگين بود که گاه سه پاگیر و قلاب بند داشت و بلند کردنش کار یک پهلوان نبود. معمولا ضمیمه شان کمربندی پهن از چرم گاومیش بود که روی آن هم نام واقف و حسينیه و اشعاری در سوک حسین نوشته شده بود، تا پهلوانانی که علم می کشيدند مانند وزنه برداران امروز، به کمر بندند. با همه اين ها هر گاه علم بزرگ را کسی بر کمر می بست و به راه می افتاد سه چهار پهلوان زورمند ديگر، دراطرافش می رفتند و ماشالله سر می دادند و هوای علم و پهلوان حامل را داشتند. گاه شنیده ام که علم کله می کرد – همان طور که فانوس های شمعدار گاه در آسمان تابستان تهران کله می کرد و شمع به فانوس می گرفت و شعله در آسمان پخش می شد – و تلوتلو می خورد. چون کشتی بی لنگر کژ می شد و مژ می شد، و پهلوان را با خود می برد و مردم صلوات می فرستادند و به جوانی حامل علم دعا می کردند. می گفتند دیده اند که علم کله کرده و کمر پهلوانی را شکسته است.

حالا علم گردانی ممنوع است. و از وقتی که رسم پهلوانی رفت . رستم از شاهنامه رفت، و به قول بهمن مفید ديگه هيچ عاشقی پیدا نمی شه، و به قول علی حاتمی پهلوانا همه تریاکی شده ن، از زمين پا شده افلاکی شده ن. علم ها خود به خود در گوشه بودند، چه بسا زنگ زده و جای خود به شاخه های مسی باسمه ای داده حالا که ديگر تکلیف معلوم است. ديگر سال هاست در روضه خانه سادات اخوی آن منبر هشت گوش نیست، که نيازمندان شب زيرش بيتوته می کردند و سادات با شال سبز، دم در قیطان سبز نمی بندند به مچ ها، به اميد شفائی. از زمانی که اس ام اس کار اشارات نظر می کند و پیام رسان شده است، علم ها هم مثل علم تکيه ابيانه که ديدم مظلوم گردن کج کرده بود، ممنوع شدند. اما تا بخواهی ديگ، تا بخواهی زيرانداز، گيرم ديگر زيرانداز ها مانند مسجد جامع کرمان و مقبره شاه نعمت الله دست دوز و بی بی باف نيست و هر گوشه ای نشان از واقف صاحب نامی ندارد، بلکه ماشینی و ساخت چین است.

بس کنم. و سخن آخر اين که اگر در شام غریبان دیدی بچه کی غریب هاج و واج سر به آسمان و گم کرده راه، و از چشمانش پیداست اول باری است که از خانه دور می افتد، این همان کسی است که پنجاه شصت سالی بعد هم هنوز چون به چنین روزها می رسد فیلش یاد هندوستان خواهد کرد و و هوای خانمان. بهانه هم همیشه پیدا می شود، درگذشت عالمی یا گم شدن علمی. گاه بی بهانه هم می توان گریست. که شاعر گفت آن بانک بلند صبحگاهی / وین زمزمه شبانه از تست.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At December 23, 2009 at 9:11 PM , Anonymous habib said...

وقتی صبحهها مطلب تازه ای از شما می خوان تا شام حالم خوب است
قلمت را بوسه باران می کنم استاد

 
At December 23, 2009 at 10:23 PM , Anonymous nazanin said...

عالی بود. فوق العاده...و سر صبحی ما را برد به بچگی مان و شبهای عاشواریی که می رفتیم زیر پل سیدخندان که دسته های جنگ زده های
جنوب دور هم آنجا جمع می شدند
به هر حال امیدوارم شما هم سال آینده شام غریبان تهران باشید

 
At December 23, 2009 at 10:33 PM , Anonymous Anonymous said...

سعیدی سیرجانی می گفت بچه که بودم به نمایش تعزیه علاقه داشتم و بارها مادرم گفته بود که بهنگام بازگشت به خانه از کنار چادری که آنجا برپا کرده بودند رد نشوم. یک روز از روی کنجکاوی رد شدم واز لای چادر دیده آنکس که با نقاب در تعزیه اشگ در می آورد سرپا ایستاده و در گلدانی می شاشد و می نالد و می گوید که ضعیفه منو سوزاکی کرد وحرفهای دیگر . حالا ما لای چادر را بالا نزدیم بلکه این حضرات خودشان پرده را دریدند . فرزانه ایی که کج شدن بار انقلاب را زود متوجه شده بود و رفتار متحجرانه برخی را مضر می دید گفت : ما ز قرآن مغز را برداشتیم پوست را نزد خران انداختیم .

 
At December 23, 2009 at 11:36 PM , Blogger Unknown said...

درود بر مسعود بهنود
یک طبق شهد دل اورده بودید نگفتی که
!!شاید من رو سیاه دیابت داشته باشم
نوشیدم عصاره جانت را گرامی
انسولین بود و نوشدارو قندم بالا کشید
نمکی از عشوه های کلامتان رسید شگفتا ارام شدم
اندیشیده بودم که ریشه این کلام سحر امیز از کجاست چگونه است این
موسیقی غایب این متن های اهورای
کلاه بی پشمم قاضی می شود می بینم که
پربیراه نیست نام بلند اوازه ات
لابد مخاطبان به زبان الکن این حقیر
خواهند خندیداطاله کلام می شود زیاده عرضی نیست
بهترینها را برایتان ارزو میکنم
بدرود

 
At December 24, 2009 at 12:08 AM , Anonymous محمود said...

بهنود جان

شاید باورت نشود اما من هیچ‌گاه نه به دسته رفته‌ام و نه خودم را مقید کرده‌ام علم و کتل ببینم. از «حسین» درس‌های دیگر آموخته‌ام هر چند که نتوانسته‌ام ذره‌ای اجرای‌اش کنم. آزاده بودن و آزاد زیستن چه سخت است در این روزگار نامراد! باشد که همه آزادمنش باشیم.

قربان‌ات

 
At December 24, 2009 at 2:19 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود عزیز ای کاش در ایران گم می شدی و مردم می توانستند بگردند و پیدایت کنند و شاگردیت کنند..
متاسفانه در سن 60 یا بیشتر سالگی در انگلیس گم شده ای که دست مردم از پیدا کردن تو کوتاهست.
به امید آنکاه بار دیگر سر و کله ات در ایران پیدا شود ودلی میلیون ها انسان را با نوشتنت شاد کنی.
ارادتمند
طهماسبی

 
At December 24, 2009 at 4:30 AM , Anonymous Anonymous said...

بر سینه هامیکوبیم
تا دل امان بیدار شود
محرم است.
(وبلاگ غبر ممکن است)


آخ نمی دونی آقای بهنود وقتی صبح قبل از همه چیز و همه کس یه مقاله از مسعود بهنود بشه خوند چه کیفی داره زندگی.

سالم و سربلند باشی.


a. azad

 
At December 24, 2009 at 5:03 AM , Blogger Unknown said...

irandokht ba in shomareye akharesh dakeharo terekund,dame mohamad ghoochani garm,
yade shahrvando zende kard vasam

 
At December 24, 2009 at 8:32 AM , Blogger Dalghak.Irani said...

حاشیه! ونه متن:

1- چنین باور دارم که هیچ متنی نباید بدون حاشیه باشد. ونیست. مگر فلسفه یا علم "هرمنوتیک" جز این را بازکشف کرده است که "متن"ی مستقل از حاشیه محال آمد محال. واصل دوم اگر این نقل غالب باشد که خرافات حاشیۀ دین است. لذا نتیجۀ بدیهی هم می تواند این باشد که دین بدون خرافات دین نیست. وبرای رعایت انصاف درحقوق "حقه"ی روشنفکران، احیا گران ونواندیشان دینی باید یک حداقل اضافه کنم وبگویم: حداقل "ایندین!" نیست. والبته من از "آندین!" فهمی ندارم تاکنون.
2- اما واقعیت پررنگ تر این است که نسبت دین با خرافات ویا خرافات با دین دیگر در حصار مشخص "دین اصل است وخرافات حاشیه" نمانده است. ودر مسیر تلک الایام دربسیاری موردها وموضوع ها وابتلائا ت چنین تشخیص داده شده است که: "خرافات اصل است ودین حاشیه".نمونۀ بارزش هم همین دوقرائت غالب - ازمیلیاردها قرائت موجود- ازدین اسلام شیعی دروطن!:
3- دعوای پرزور هم فقط برسرهمین اختلاف است که: سنتی ها می خواهند " خرافات = زیست مدرن"را با دین بخوانند و نمی توانند! چون همان محال آمد محال است. ومدرن ها می گویند که "دین" را با "حاشیه= زیست مدرن" باید خواند. ومی گویند می شود!
حاشیه: برگردم به علم مسعود بهنود که هرچه باشد ما در حسینیۀ ایشان سینه می زنیم. وعنقریب است که این بار"قانون اساسی" خلقت اولیۀ "کامنت"های حضرت آدم ابوالبشر را پست خواهد کرد برای تنبه مان. والبته استاد نیک می داند که ما حاشیه نباشیم "متن"ی هم نحواهد بود لاجرم.
4- خرافات دردین نقش لولا رادارد دربرپایی " در"؛ یا مثلاً چسب را درجفت کردن دوچیز بی مصرف برای خلق شیئی با مصرف! که اگر بزبان پیچیده تر ترجمه کنیم می شود: "خرافات دردین یابرعکس پلی است بین ماده ومعنا، بین دنیا وآخرت، بین نقد ونسیه، بین واقعیت وحقیقت!، بین رئالیسم وایده آلیسم و...
5- انسان دین دار با اخذ معنا وآخرت ونسیه وحقیقت وایده آل موردنیاز روانش ازدین به آسودگی نمی رسد چرا که او یک ماده ودنیا ونقد وواقعیت ورئال هم است وطرفه اینکه نیازهای این بخش دوم چه از راه غریزه وحس وچه از مسیر عقل ومنفعت ولذت و...بسیار پرزورتر وبه روزتر هم است. تاجاییکه می توان شهادت داد که انسان غالب ومعمولی ودرطول هر 24 ساعت بازۀ زمانی تنها دقایقی با خواسته های روحی ومعنویش درگیر است ودر بقیۀ آن 23 ساعت باید با نیازهای مادیش کلتجار برود.
6- ودر اینجا اگر دچار محدودیت منابع وموانع باشد- مثل ثروت وقدرت وشهوت و... وبهر دلیل؛ مثل فقر وضعف وزور وممنوعیت عرفی وحکومتی و...- برای پاسخگویی وتسکین نیازهای مادیش؛ دست بدامان دین می شود ومی خواهد بخشی ازوعده های بهشت موعود را برایش نقد کند. ودراین جاست که اهمیت باپای چپ بموال رفتن وصبروصلوات بعد از عطسه و... را بعنوان پاداش نقد، دنیوی ومادی دین استحصال می کند وبرخی از تهدیدهایش را بگردن خدا وشیطان می اندازد.
7- معتقدم که علم وعلم کشی، قمه وقمه زنی، گل وگل مالی و...حتی سنج وطیل وسرنا و...حذف شدنی از مناسک تعزیۀ سید الشهدا وسالار شهیدان حسین بن علی(ع) نیستند. چرا که به بخش "پاداش نقد ومادی دین" مربوطند. مگر این که مردمان وبویژه جوانان مسلمان به گسترۀ جهان؛ جایگزین مادی دیگری را برای پاسخ به "عشق زمینی" درمقابل وبموازات "عشق اسطوره ای" در دسترس داشته باشند اولاً وفرهنگ پذیرش این جایگزینی را پیدا بکنند ثانیاً!
8- هنگامی که "هیجان درعرصۀ عمومی مثیت ومادی" چه بتشخیص حاکمان- مثل امروز ایران- وچه به دلیل عرف غالب – مثل همۀ کشورهای مسلمان وبویژه عربی وکمتر ایران- ممنوع یا تابو باشد. مردمان لذت جو- نزدیک به مطلق مردم- همۀ مراسم های آئینی "عشق اسطوره"ایشان را قالب زمینی خواهند پوشاند تا پاداش مادی ونقدی آنرا درقالب "خودجلوه دهی برای یار ورفیق ورقیب و..."دریافت کنند.- جقدر دلم می خواست که یکی چندنفر ازدانشجویان ارشد الهیات تز دکترای خودرا موضع پژوهش درمورد عشق ها وازدواج های با مبدآء روزهای عزاداری محرم وبویژه تاسوعا وعاشورا قرار می دادند. وبدهند.-
9- لکنت دلقک وحاشیۀ مسعود بیش از این را مجال نداد ونمی دهد. من حاشیه نویسم به این دلیل هم که باوردارم "تیتر نویسی" کافی است در عصر دانایی. والبته جیغ! یا...هو

 
At December 24, 2009 at 9:27 PM , Anonymous Anonymous said...

چرا برای امام حسین گریه کنم؟ ناراحت بشم ،اشک بریم و کم کمش در دو روز تاسوعا و عاشورا روزی یکی دو سات به یادش باشم؟ چرا؟؟
برای اینکه مرد؟مگه آخر و عاقبت هممون مرگ نیست؟ گریه کنم که تشنه مرد؟که سرش رو بریدند؟که غیر از دوستانش ، خانواده اش هم جلو چشمش شهید شدند؟
اگه بگردیم و فقط هم بین مسلمان ها و شیعیان ( که توهم رنگین تر بودن خونشون روهم داریم ) بگردیم مگه کم همچین مرگ هایی پیدا میکنیم ؟ جلوی استاد تاریخ شرم دارم بگم ولی همون کسایی رو هم که تو کتاب های فیلتر شده تاریخ و ادبیات اگه بشمارم بیش تر از هفتادو دو نفر میشه. سیزده معصوم دیگه و مسیح و حلاج و ....
اصلا چرا اینقدر دور ، کمی بیاییم نزدیکتر ، امیر کبیر و قائم مقام و شریعتی و اون همه جوون توی جنگ و آدم هایی که چشم تو چشم هم توخونه ها ، تو مغازه ها ، بچه های سرگرم بازی تو کوچه های سردشت مگه نمردن . کی میگه مرگشون ناجوانمردانه تر از مرگ حسین نبود؟
یا همین دیروز ندا، سهراب ، محسن و رامین و... و چند تا انسان دیگه که خدا می دونه اسمشون کجای تاریخ گم شده . مگه همه نمردن؟ موضوع فقط مرگ نیست، که همه میمیریم.
دوستامون ، خواهر و برادرمون رفتن در حالی که آلت مرگ حتی به اندازه یزید از نسل عرب جاهل جوانمرد نیست که دشمن رو اگرکشت و اگر زندانی کرد ، تجاوز نکرد .به اندازه یزید از نسل عرب جاهل وجدان نداره که از امام سجاد راه و رسم توبه پرسید. به اندازه یزید از نسل عرب جاهل شرم نداره که ادعای نیمه خدایی و قدسی میکنه. به اندازه یزید از نسل عرب جاهل منطق نداره که به دشمن در نهایت برچسب مخالف زد و نه موافق فریب خورده و وادار به اعتراف و خیمه شب بازیش نکرد.....
دهان قدرت از جسم امام حسین میگه و هفتاد و دو تن یارش ، از زجر تشنگیش می گه و صحنه قتلش . و مسلمانی رو به نعره بلندتر و چشمان قرمز تر و سینه سرختر و حسینیه بزرگتر ودسته درازتر و غذای نذ ری چرب تر معنی میکنه.احساس آشنای گریه خواهر بر تن بی جان برادر رو زنده میکنه غافل از اینکه ندا و محسن و رامین و سهراب و ... خواهر و برادر هفتاد میلیون ایرانی بودن.
دست قدرت احساسم رو کور میکنه و عقلم رو خاموش .
نه من برای امام حسین گریه نمی کنم که امام حسین نمرده ، همین جاست ، کنار من ، در تاسوعا در عاشورا کنار ماست ، ایستاده و هنوز مبارزه میکنه و نخواهد گذاشت نامش رو شهید کنند.



a.azad

 
At December 24, 2009 at 11:27 PM , Anonymous Anonymous said...

البته علم مهمه از اولش هم مهم بوده اما اگر اقا سید علی نظر کند حلال هست بیخودی غافل نشو حضرت امام خامنهایی مرشد کامل مشاور درجه یک حضرت باری اگر نظر کند همه برنج ها سیم گردد مگر برنج محسن که مناسب غلم نیست
درضمن این دشمن نشود فراموش که شب و روز در حال توطیه

 
At December 25, 2009 at 1:50 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود عزیز ٬ این تعزیه همان تیاتر زنده تاریخی ایرانست که با نبود رادیو و تلوزیون و سینما
و هالیوود این ۱۰۰ سال اخیر بزرگترین سرگرمی مردم کوچه و بازار بود طبق شنیده ها اهالی
طالقان بیشترین تبحر را تعزیه خوانی عاشورا دارند که باطراف هم صادرات میکردند هم هنر مند
هم کارگردان .... اما این عجیب ترین را هم از بنده بخاطر بسپارید !!! در دهی در میان کوههای شمال
تهران که صدتایی جمعیت داشت هر ساله تکیه ایی با چادر بزرگ برپا میکردند و ده شب را تعزیه
میخواندند و مسئول تهیه البسه و سپر و شمشیر و کلاه خود و ...یک یهودی پیر بود که شغلش اوردن
پارچه های گل مگلی برای زنان ده بود و این پیر مرد یهودی در اصل کارگردان این تعزیه بود و خودش
ذولجناح را در عاشورا افسار میکشید و بیشتر از همه هم اشک میریخت ....بنده سپاه دانش انروزگار
بودم و هیچوقت یادم نمیرود

 
At December 25, 2009 at 3:17 AM , Anonymous خسته said...

فکر میکنم منظورتان از "بهمن مفید" برادرش شادروان "بیژن مفید" بوده باشد، نه؟

دوم اینکه در این بحث کهنه ی "خرافات احمقانه یا سنت های ارزشمند" ، این بنده وقتی که پیش خودم همه چیزش را سبک سنگین میکنم، میبینم با تمام ارزشهایی که این جور "سنت" ها دارد، ولی اگر از یاد مردم برود در کل بهتر است: "لاکن او باید بَرَد..."؛

 
At December 25, 2009 at 5:28 AM , Anonymous همایون said...

تو این گیروداری که هر جای اینجا خبر از زدن و حمله کردن و کشتن میده چه خوب که با این قلم قوی و زیبا به بهترین شکل یادخاطرات گذشته کنیم،همون گم شدن و گریه کردن شام غریبی که قدیمیترین و خاطره انگیز ترین اشکهارو به گونمون رسوند.

 
At December 25, 2009 at 12:29 PM , Anonymous شاهد said...

بهنود عزیز ، از عزیز ازدست رفته عالم و ایرانی ترین کارگردان کشور " علی حاتمی " یاد کردی ،
پس ازپایان خواندن مقاله شما این حس به من دست داد که نوشته ایرانی ترین نویسنده کشور را می خوانم . این همه ریز بینی ، دلتنگی و دوست داشتن ایران ازسوی شما قابل تقدیراست و قابل مقایسه باآنها نیست که وقتی پایشان را ازاین خاک بیرون می گذارندهمه چیز را می بوسند .
مسعود جان روزی را انتظارمی کشم که شام غریبی شما به پایان برسد و تاریخ و ایرانی بودن را بیشترازقلم وزبان تو تجربه کنم .

 
At December 25, 2009 at 2:50 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود از خوندن مقاله تون و همچنین یکی دو تا از کامنت ها لذت بردم

 
At December 25, 2009 at 11:21 PM , Anonymous Anonymous said...

جهت اطلاع : روز تشيع آيت الله منتظري خبر موثقي داشتم در مورد پرداخت دو ميليارد دلار از طرف جمهوري اسلامي به بي بي سي براي کمتر کردن اخبار اعتراضات روي هاتبرد ولي باورم نشدتا اينکه پخش برنامه بر روي هاتبرد را قطع کرد
استاد به گوششان برسانيد با خون جوانان ايراني معامله نکنند

 
At December 26, 2009 at 1:00 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام بر آقاي بهنود
قيام امام حسين براي جلوگيري از انحراف در حكومت اسلامي جدش بود كه يزيد حاكم آن شده بود و مگر نميشود كه حكومتي منحرف شود؟
انقلاب ايران هم منحرف شده و به دست نااهلان افتاده و حالا اگر كساني به پيروي از حسين بخواهند آن را اصلاح كنند همچون حسين بايد با لب تشنه شهيد شوند.
هر چند اصلاح طلبان طالب خشونت نيستند.
امروز عزاداري براي حسين هم آلت دست حكومت است و مردم نميتوانند حسيني واقعي باشند.
در روز عاشورا مردم را ترسانده بودند لذا حسين تنها ماند.
امروز هم مردم را ميترسانند و ميرحسين ها تنهايند.

 
At December 30, 2009 at 11:05 AM , Anonymous Anonymous said...

Thank you, it was beautiful!

 
At January 5, 2010 at 6:43 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام
راست گفتی که اولین خاطره ی هر کس گم شدن در شام غریبان است. به یاد دارم که چهل و چند سال پیش زمانیکه 9 ساله بودم که در شام غریبان تکیه بالای تجریش پسرعموهایم را گم کردم و بعد از آن تا پاسی از شب سرگشته و حیران به دنبال راهی برای بازگشت به خانه و عاقبت اتفاق را آنچنان افتاد که نزدیک خانه ی یکی از بستگان دور رسیدم و شب را نزد ایشان به صبح آوردم
اهل دل را اهل دل داند که کیست

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home