Monday, December 21, 2009

طالقانی و منتظری؛ آنها دو تن بودند


این هم سهم من از حادثه بزرگ این روزها درگذشت آیت الله منتظری که برای سایت فارسی بی بی سی نوشته ام

با درگذشت آیت الله منتظری، داستان زندگی دو روحانی پایان می گیرد، سید محمود طالقانی و شیخ حسینعلی منتظری که سی و اندی سال پیش، در لحظات تولد یک انقلاب، مردم ایران آن دو را مظهر و نمونه روحانیت در انقلابی دیدند که جانشین نظام کهنسال پادشاهی شد، و تا جامعه شهری دریابد که اینها معیار و نمونه های واقعی نیستند بلکه معترضان و منقدان نظامی خواهند شد که دارد پا می گیرد، سال ها باید می گذشت.


در این همه سال، آن هر دو مرد، تا زنده بودند دردها کشیدند و رنج ها بردند و خون دل ها خوردند، اما آن تصویر مانوس سنتی روحانیت شیعه در ذهن ها نگاه داشتند.


آنها دو تن بودند وقتی که مردم ایران شناختندشان. یکی سیدی بود عمامه سیاه و یکی شیخی بود سپید جامه. وقتی روز تولد آخرین پادشاه، مردان مراقب امنیت و زندانبانان آن نظام رفتند که مژده بدهند که به شکرانه این روز خجسته از بند آزاد می شوید، هر دوشان خندیدند.


آن که سید بود به رییس کمیته ضد خرابکاری گفت روغن ریخته می بخشید به امامزاده. ما که امامزاده نیستیم، و آن که شیخ بود با لهجه اصفهانی و به طعنه گفت جناب سرهنگ مثل اینکه اوضاع خراب است بگذارید ما همین جا باشیم بهتر است.


نظام پادشاهی که به نفس افتاده بود حتی نتوانست آن دو را چهارم آبان از زندان به در کند. آن دو به نمایندگی از زندانیان سیاسی که هنوز در بند بودند تا چهار روز بعد هم ماندند تا سرانجام آقايان طالقانی و منتظری روز هشتم آبان از زندان اوین بیرون آمدند. و ناگهان هزاران و بلکه ده ها هزار جمع شدند در سه راه شمیران. بیش از این مردم خبر نداشتند از نشانی خانه آن دو از بند رسته. و نمی دانستند خانه کدام یکشان آنجاست خیابان تنکابن. اولین میعادگاه انقلابیون سال 57 از هر گروه و دسته.

همبندان جدا از هم

شیخ حسینعلی منتظری نجف آبادی، در آن روزها به سرعت در سایه طالقانی همبند خود قرار گرفت که عملا خانه اش مرکز انقلاب شده بود و از صبح هم کسانی از فرستادگان کاخ سلطنت و هم سیاستمداران پیری که آزادی حرکت پیدا کرده بودند همه سراغ خانه وی را می گرفتند. چنان که حتی روز 22 بهمن هم تلفن همان خانه زنگ زد و امیرعباس هویدا بالا مقام ترین دولتمرد نظام پادشاهی که در تهران مانده بود گفت که می خواهد خود را به آیت الله تحویل دهد.


در آن روز آقای طالقانی گفت بگويید من زندان ندارم برود خانه اش هستند کسانی که می آیند دنبالش، کسی از اميرعباس هویدا که دولت نظامی به زندانش انداخته بود نپرسید شماره تلفن این خانه را از کجا می دانی، چنان که از حسن نگهبان انفرادی های اوین هم که شب ها پای مناجات و روضه آقای طالقانی نشسته بود کسی نپرسید چرا وقت بی پناهی در خانه خیابان تنکابن را کوفت و همان جا ماند.


اما آقای منتظری اصلا رغبتی به جلوه گری انقلابی از خود نشان نداد، از زندان که به در آمد یک راست به نجف آباد زادگاهش رفت و در خانه پدر نشست تا مردم منطقه به دیدارش بیایند و در روزهای بعد از اطراف اصفهان مردمی رسیدند. چند روزی هم در قم گذراند و بعد هم بی سروصدا به دیدار آیت الله خمینی به نوفل لوشاتو رفت.


آقايان طالقانی و منتظری تا در اوین به یکدیگر برسند از راه های مختلف گذر کرده بودند. از سال 1324 در حاشیه ماجرای آذربایجان عکسی هست که نشان می دهد سید محمود طالقانی سربازان ارتشی و شبه نظامیان ذوالفقاری ها را از زبر قرآن می گذراند تا به جنگ نیروهای فرقه دموکرات بروند. او در سال 1327 پیشنماز مسجد هدایت در قلب شهر تهران شد، سفرها رفت، منبرها داشت و با فدائیان اسلام هم مربوط بود و نشانه و الگوی آخوند سیاسی زمان.


آقای طالقانی در حوزه علمیه قم و نزد مراجع چندان نفوذ و رفت آمدی نداشت در عوض بعد از کودتای 28 مرداد با مهندس بازرگان و دکتر سحابی در ساخت نهضت آزادی حاضر بود و در جبهه ملی دوم حضور داشت.


آقای منتظری تا سی سالگی جز درس طلبگی و حضور در حوزه های علمی اصفهان و قم و نجف و کسب اجتهاد کاری نکرد و اول بار در آخرین روزهای دهه سی وقتی با مرگ آیت الله بروجردی قم دنبال کسی برای جانشینی وی می گشتند آشکار شد دو مجتهد آقايان منتظری و مطهری که نظر به آیت لله خمینی دارند بسیار فعالند همه جا سر می کشند و در پی مرجعیت کسی هستند که نامش بعد از مراجع تقلید وقت آقايان گلپایگانی، شریعتمداری، صادق روحانی و مرعشی نجفی می آمد اما بین طلبه های جوان هوادارانی داشت.

بعد از انقلاب

"هر چقدر حسینعلی منتظری خود را در سایه رهبر آیت الله خمینی تعریف می کرد، طالقانی از همان لحظه که در فرودگاه مهرآباد و در مراسم استقبال از رهبر انقلاب کناره رفت و نشست بر زمین و از جمع گوشه گرفت نشان داد قصد ندارد با حکومت بعد از انقلاب کاری داشته باشد."

دو سال بعد از آن بود که آیت الله منتظری وقتی برای تثبیت مرجعیت آیت الله خمینی تلاش می کرد به همراه فرزند پرشورش محمد دستگیر شد. در این زمان آقای طالقانی چند سالی بود که به زندان رفت و آمد داشت تا سال های پنجاه که دیگر از این تبعیدگاه به آن تبعیدگاه و از این زندان به آن زندان می شد و عملا شیخ و مجتهد زندانیان سیاسی شده بود.

آرمان خواهان دهه شصت
آرمان باختگان دهه چهل، دهه ای که فلسفه ای را سارتر در پاریس می بافت، فیلمش را پازولینی در رم می ساخت، آوازش را ملینا مرکوری در یونان می خواند، آهنگ هایش را کازانتراکیس می ساخت، قهرمان بلند آوازه اش چه گوارا بود، عرفات و کاسترو و مائو و هوشی مین الگوهایش بودند و حتی ایوسن لوران هم کلاه چه گوارا و کت مائو را وارد دنیای مد کرد. این دهه نمایندگانی در همه زندان های جهان داشت از جمله در ایران.


نمایندگان از جان گذشته و پرشور انقلابیون دهه شصت میلادی، در زندان های ایران همبند یک فراکسیون قدرتمند مذهبی بودند که برخی شان مقلد آقای خمینی بودند، برخی از جناح بازاری ها و دشمن او. اما هر چه زمان گذشت گروه اول اکثریت گرفتند، گروه دوم از مذهبیون با آرمانخواهان چپ در یک سفره نمی شدند.


آقايان طالقانی و منتظری سال های سال در زندان اوین و کمیته ضد خرابکاری همبند شهیدان زنده جنبش چپ و نامداران جناح ملی بودند از بیژن جزنی و داریوش فروهر تا عمویی و کرامت دانشیان و خسرو گلسرخی. آن دو در "کمون آقایان" مدرسی بودند که گاه هم جناح بازاری مذهبی با آنان سازگار نبودند و هم چریک های تند مزاج مارکسیست و مائوئیست.


در ماه های اول پیروزی انقلاب همه این گروه ها در خانه تنکابن نماینده ای داشتند جز آنکه آیت الله طالقانی هم خود در هر نحله فرزندی داشت.


هر چقدر حسینعلی منتظری خود را در سایه رهبر آیت الله خمینی تعریف می کرد، طالقانی از همان لحظه که در فرودگاه مهرآباد و در مراسم استقبال از رهبر انقلاب کناره رفت و نشست بر زمین و از جمع گوشه گرفت نشان داد قصد ندارد با حکومت بعد از انقلاب کاری داشته باشد.

کار او در روزهای بعدی گاهی به تضاد مستقیم با آیت الله خمینی کشید گرچه مصلحت اندیشی و ترس از دشمن مشترک مانعش شد که در مقابل او بایستد اما در مقابل حکومتی که آیت الله خمینی ساخته بود ایستاد.

رییس شورای انقلاب بود، اما حاضر نشد نامش اعلام شود، راه پیمايی های بزرگی که کمر نظام پادشاهی را شکست از خانه وی برنامه ریزی و ترتیب یافت اما حاضر نبود نامش گفته شود.


همان اول کار شغل خود را برگزید وقتی که پیشنهاد برگزاری نماز جمعه داد و بلافاصله از سوی رهبر انقلاب به امامت جمعه تهران منصوب شد. این کاری بود که می پسندید، اما شهریور سال 58 ناگهانی درگذشت و مقامش به آيت الله منتظری رسید.


آيت الله منتظری اما با مرگ همراه و همبندش هم مسیر را رها نکرد، رییس شورای انقلاب شد و رییس مجلس تدوین قانون اساسی. هر دو جا صندلی و جلوه گری را به یک روحانی خوش ذوق از فرنگ برگشته می داد به نام آیت لله بهشتی، اما در مجلس قانون اساسی او بود که اصل ولایت فقیه را پیش کشید و تايید کرد و در چالش با ابوالحسن بنی صدر و دیگر مخالفان این اصل در مجلس و جامعه، او بود که سینه سپر کرد و ایستاد. و این پرگفتگوترین اثری بود که آقای منتظری بر صفحه روزگار گذاشت.


اصل ولایت فقیه که پیشنهاد، اصرار برای تصویب و نهادنش در قانون اساسی جمهوری اساسی کار آقای منتظری بود از زمان تصویب تا سی سال بعد که او زنده بود همچون بندی بر پایش بسته بود و بیشترین تلاشش در زندگی چالش با آثار همین مصوبه بود که با همه توضیحاتی که پیرامونش داد هرگز نگفت که از نقش خود در این کار متاسف و پشیمان است.


شش سال بعد از مرگ همبندش، و در حالی که استاد و مقتدایش آیت لله خمینی در بستر بیماری بود نگرانی برای آینده جمهوری اسلامی که ولایت فقیه بر صدر قانون اساسی اش نشسته بود دولتمردان را واداشت تا آقای منتظری را به نیابت رهبر انقلاب و در حقیقت به عنوان دومین ولی فقیه جمهوری اسلامی انتخاب کنند.


او خود با چنین انتخابی مخالف بود و این را نوشت، اما بعدها آیت الله خمینی فاش ساخت که او نیز موافقتی با نشاندن آقای منتظری به جای خود نداشته است.


درست ده سال از مرگ نفر اول این قصه، آیت الله طالقانی می گذشت که حوادث روزگار آيت الله منتظری را هم در همان موقعیت انداخت که آقای طالقانی را واداشته بود. او در مقام نایب رهبری در مورد نحوه اداره زندان ها و محاکمات دادگاه انقلاب انتقادها داشت که با مطرح کردن آن بخش های بزرگی از حاکمیت را به وحشت انداخته بود.

از این مجموعه سرانجام حادثه ای رخ داد که نزدیکان آیت الله طالقانی معتقدند وی هم اگر مانده بود به همان سرنوشت دچار می شد. نوروز سال 68 نزدیک بود که آقای منتظری آخرین تصمیم را برای ماندگاری در تاریخ گرفت در نامه ای به استاد و مقتدایش آيت الله خمینی، جمهوری اسلامی را بدتر از نظام پادشاهی خواند و وی را بدتر از شاه.


هجده سال پایانی زندگی آیت الله منتظری که در همین فاصله مرجعیت بلاتردید یافت و در غیاب سالخوردگان حوزه قم عنوان بالامقام ترین مرجعی را گرفت که معترض و منقد حرکت ها و تصمیم های جمهوری اسلامی بودند، سازنده اصلی تصویری است که از وی در خاطرها خواهد ماند.


سختی هايی که بر وی روا داشته شد، دستگیری پیاپی نزدیکانش، بستن دفتر و حسینه و محل درسش، همگی را با طنز و شیرینی گذراند، در این فاصله کتاب خاطرات خود را نوشت و نشان داد که چگونه عدالت را به حفظ قدرت نفروخت.


برخلاف خواست و تصور مخالفانش آیت الله منتظری با رای مردم در دوم خرداد سال 76 با وجود منع و بندهای حصر، بار دیگر به خانه های مردم راه یافت.

اولین مرجع در دنیای مجازی

او اولین مرجع مذهبی مسلمان شد که از بزرگراه مجازی عبور کرد و دیگر حصر برایش معنا نداشت. همچنان از پشت بام خانه پهلو اصلاح طلبان و مجلسیان به دیدارش رفتند.


منع صدا و تصویرش در ایران هم شکست وقتی عمادالدین باقی شاگرد و مریدش دوربین را گذاشت و مصاحبه ای کرد که در آن هیچ چیز آن قدر مهم نبود که نشان داد هنوز یکی در کسوت سنتی روحانیت شیعه هست که به همان اندازه که ادعا می کند از قدرت می ترسد، از خدا می ترسد و مطمئن است.


همه کسانی که در این سی و اندی سال به زندان اوین رفته اند از کسانی مانند عزت الله سحابی شنیده اند قصه آن میخ درشت را که به دیوار پاگرد بند 325 [محل زندگی سابق سید ضیاالدین طباطبائی] است همان جا که "آقای منتظری رخت های شسته خود را از سر احتیاط بر بندی می آویخت که در جیب خود داشت و پایش می نشست که تنی به آن نخورد و همان جا سرش در متنی فقهی بود."


زندانیان قدیمی اوین در عین حال از اتاق طبقه بالای همان ساختمان نشان می دهند جايی را که آقای طالقانی مدام مشغول مباحثه با زندانیان بود و یا مشغول حل معضل و اختلاف ها. و در این احوال نه هم کسوت های آنان و نه مخالفانشان بدان احوال نبودند.


در یک کلام آن دو که روز هشت آبان 57 وقتی پا از زندان اوین بیرون گذاشتند، برای توده مردم آشنا شدند، وقتی در 29 آذر 88 با مرگ منتظری پرونده حیاتشان بسته شد در چشم میلیون ها انسان مردمان ساده ای بودند فرزند زمانه خود. شجاعانی بودند که تحجر و تعصب، دیکتاتوری و بهره کشی انسان ها و ظلم را طاقت نیاوردند، بهايی سنگین پرداختند و خوشنام رفتند.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At December 21, 2009 at 2:14 PM , Anonymous ع.ث said...

نتوانستم چیزی ننویسم
...
هرگز او را نستودم
به او ظلم شد، او را دیدم، سکوت کردم و برنخاستم
به من ظلم شد، مرا دید، سکوت نکـــرد و برخاست
وای بر من جاهل، چه کردم!
روحش شاد و یادش گرامی
...
ای شیخ، سلامم را به طالقانی برسان

 
At December 21, 2009 at 2:24 PM , Anonymous Anonymous said...

محمدازبوشهر..مسعودجان عالي دستت درد نكنه.اري مخدا خواست تامنتظري زنده بماند تارويش سبز راببيند وباارامش بادنياوداع كند وخامنه اي بماندوعزت منتظري وذلت خود راشاهد باشد.افسوس كه ديكتاتورها دير صداي ملت را ميشنوند.

 
At December 21, 2009 at 2:57 PM , Anonymous صمد said...

و در روزی چنین، چشم در چشم وقیح کودتا دوختیم و پروازی دیگر را بدرقه کردیم.
باشد که بداند ما بی محابا تکثیر می شویم

 
At December 21, 2009 at 3:55 PM , Anonymous احمد said...

این پیامی است از سوی همسرم که کارشناس ارشد روزنامه نگاری است و خود را شاگرد شما می داند. او می گوید بهنود روزنامه نگار واقعی است از هر زاویه ای که به ماجرائی نگاه کند تازه است چون می داند چطور نگاهش باید متفاوت باشد نمی نویسد مگر آن که حرفی برای نوشتن باشدو

من می نویسم دستت درد نکند اخوی . چاکرم به امید روزی هستم که یک دوره تاریخ معاصر بنویسی که کار خودت را کرده باشی

چرا همه کارها را ول نمی کنی و به این کار نمی پردازی که خیلی هم بازم است
اما می دانم آسان نیست

بخشید که ما همین طور از شما بذل و بخشش می کنیم چهکار کنیم همین یک دانه بهنود را داریم می خواستی چند تا باشی و

احمد وآذر

 
At December 21, 2009 at 3:56 PM , Anonymous Anonymous said...

میرزای پیر هستی . نه به نظرم میرزای جوان شهری قلمت پایدار بماناد

 
At December 21, 2009 at 4:13 PM , Anonymous کاپو said...

من هم با احمد و آذر موافقم استاد

مگه چند تا روزنامه نگار هستن مثل شما که تاریخ معاصر رو نه از رو شنیده ها بلکه از روی دیده ها می تونن تعریف کنن؟

کاش یه دوره تاریخ معاصر بنویسین، این برادرهای حزب الله که همه تاریخ هر جور حال کردن واسه ما تو کتاب ها نوشتن، چه کسی بهتر از شما که درستش برامون تعریف کنه؟

 
At December 21, 2009 at 5:49 PM , Anonymous مهرناز said...

امسال سال عجیبی بود آقای بهنود. باورم نمیشد روزی به یک روحانی رای بدم و اینطوری (خدا رو شکر) هر روز روز بیشتر به رایی که بهش دادم افتخار می کنم. هیچ وقت باورم نمیشد روزی برای فوت روحانی دیگری اینقدر غمگین باشم و از دیدن حضور مردم با تمام وجود لبخند بزنم. مادر من اهل سیاست نبود آقای بهنود. انقلاب که شد دختر 18 ساله ای بود که هیچ راهپیمایی هم نرفته بود و بعدها هم دل خوشی از کسانی که زندگی شادش رو با انقلاب فرهنگی گرفته بودند نداشت. ولی در تمام این سالها، هر وقت حرفی از آیت ا... طالقانی یا دخترشون میشد، می گفت تنها راهپیمایی که تو عمرم رفتم مربوط به فوت آقای طالقانی بود.. و این جمله همیشه برای ما یعنی ایشون "خیلی فرق" می کرد. دیروز صبح که خبر فوت آقای منتظری رو دیدم، وقتی ناخودآگاه اشکهام سرازیر شد، یاد این حرف مادرم افتادم. شاید اگر این دو نبودند، نسل به قول مسیح "لاقید" ما همه افراد این قشر رو با یک دید نگاه می کرد. روحشون شاد

 
At December 21, 2009 at 6:49 PM , Anonymous Anonymous said...

baraye nakhostin bar dar shabe yalda geristam masoud

 
At December 21, 2009 at 9:21 PM , Anonymous Anonymous said...

انقجار عواطف باعث انقلابی شد که سوق دادن آن به سوی عقلانیت خطیرترین وظیفه رهبران آن بود ولی چنین نکردند و هر کس هم تن بدین کار داد انگ منحرف کردن افکار عمومی و انقلاب به او زدند . یکی بخاطر روحانی سیاسی بودنش زود متوجه این بار کج شد و دیگری با ورود به سیاست ، بوق هشدار کج بودن بار را در گوش کران روزگار دمید ولی کو گوش شنوا .

 
At December 21, 2009 at 10:33 PM , Anonymous Anonymous said...

Mesle hamishe daste shoma dard nakonad ke neveshtehatoon binaziran.Nemidonam vaghean alan vaghte raftane bood?Ayatollah Montazeri hozooresh delgarmi bozorgi bood vali raftanesh ehsase tanhae mide.Talaghi shabe haftome eshoon ba ashora ye hali mikone adamo,che roozi beshe in ashora kash az haman khiabane Tonekaboon shoroo beshe che roozhaii che arezohaii va che omidhai dashtim.Motmaenam IRAN SABZ khahad shod.

 
At December 21, 2009 at 10:49 PM , Anonymous Anonymous said...

حکومت فکر نمی کرد منتظری این همه طرفدار داشته باشد.
قم جمعیتی به گستردگی روز خاک سپاری آقای منتظری ندیده بود.
این در حالی است که نیروهای امنیتی مانع حرکت مردم از سراسر کشور به قم می شد. ضمن اینکه زمان بسیار محدود بود و مردم نتوانستند خودشان را به قم برسانند.
به نظرم پس از انقلاب این اولین گردهمایی بود که مردم توانستند آزادانه هرآنچه می خواهند علیه استبداد بگویند.
حکومت با دیدن این جمعیت باید فکری برای آینده خودش بکنه.
من عاشورای امسال را سیاسی ترین روز تاریخ ایران می بینم و بهتر است که عقلای قوم برای رهایی از بحران مشروعیت و حاکمیت استبداد مقدمات آنرا تدارک ببینند.
این گردهمایی نشان داد که حاکمیت فعلی واقعا تنها شده و این وضعیت حتی در پیام های تسلیت ریز و درشت مقامات و شخصیت ها دیده میشه.
در گذشته معمولا با درگذشت یک فقیه تسلیت به امام زمان و نایب برحقش بود ولی امروز در اکثر آنها حتی امام زمان نیز فراموش شده بود چه رسد نایب برحقش که کینه ای دیرینه با منتظری داشت.
گردهمایی میلیونی در قم درست پس از تظاهرات دولتی به خاطر پاره شدن عکس آقای خمینی برپا شده است. در تظاهرات دولتی، بسیجی، سپاهی و ارتشی برای پارگی عکس رهبر کبیر انقلاب از 10هزار نفر تجاوز نکرد ولی در مراسم خاکسپاری منتظری صدها هزار نفر جمع شدند و شعار ضد حکومتی دادند.
طهماسبی

 
At December 22, 2009 at 1:16 AM , Blogger Unknown said...

besiar mamnoon as in matlabe ziba ,baraye ma ke oon salha naboodim ,besiar roshan bood .

 
At December 22, 2009 at 2:25 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود ٬ تا قبل از انتخابات اخیر بیشترین مبارزان و فعالان سیاسی راهی بسوی کنار
زدن کل روحانیون از حکومت آینده ایران را چالش میکردند اما یکهو دوباره همه رفتند
زیر علم روحانیون مخالف محافظه کاران و عجیب هم بلدند یکهو بتی بسازند و بزرگش کنند
و .....؟ حالا اگر این روحانیون شعارشان دور کردن دین از حکومت بود میشد قبول کرد اما
تمام اختلاف این روحانیون کم کردن قدرت ولایت فقیه !!؟؟‌است یا همان مشروطه خواهان
دوره شاه ....برای مرحوم طالقانی ده برابر این جمعیت دیروز ببهشت زهرا رفتند ولی شخص
خمینی بهترین بهره برداری را کرد و گفت مردم ایران روحانیون را دوست میدارند چه بد
و چه خوب ....؟ بنده که متاسفم و تازه فهمیدم چرا چپ و راست زیر علم خمینی رفتند و امروز
باز هم همان راه و روش را دارند ادامه میدهند ... اشتباه میکنند اگر فکر میکنند بزار این حکومت
ساقط بشه و همه را کنار میزنیم !؟ اگر همین تفکر برای خمینی کار کرد حتما برای جنبش سبز
که همه امیدش باز بروحانیون مبارز است چاره ساز خواهد شد

 
At December 22, 2009 at 2:32 AM , Anonymous Anonymous said...

این جانب که همه مي دانند مدافع سرسخت حاكميت ديني و ازپايه گذاران ولايت فقيه-البته نه به شكل مرسوم فعلي،بلكه به گونه اي كه مردم اورا انتخاب كرده وبر كار او نظارت داشته باشند بوده ام،ودرباب تحق آن دربعد علمي وعملي تلاش زيادي نموده ام .اكنون درمقابل مردم آگاه ايران به خاطر ستم هايي كه تحت اين نام وعنوان برآنان مي رود احساس شرمندگي كرده و خودم را درپيشگاه خداوند بزرگ مسئول ودرمقابل خون هاي ريخته شده ي شهداي عزيز وتجاوزات به حقوق مردم بي گناه مورد عتاب مي بينم.
بسياري از افراد باسابقه در انقلاب از طريق نامه ،ايميل ويا حضورا به من مي گويند: حاكميت ديني كه شما وعده ي آن را به مردم مي داديد وولايت فقيه را مجري آن مي دانستيد و مي خواستيد آن را به پا داريد همين است كه ما امروز آن را مشاهده مي كنيم؟
درحالي كه آنچه امروز مشاهده مي شود درواقع حكومت ولايت نظامي است نه (.ولايت فقيه.

اين جملات بخشي از نامه ي آيت الله منتظري در شهريور 88،خطاب به مراجع است،اين نشان مي دهد كه ايشان ، نسبت به اين پوستين وارونه كه رسمش اسلام نيست تبري جسته و خودرا درپيشگاه خداوند به دليل طرح بحث ولايت فقيه مسئول مي داند.

به قول دكتر شفيعي كد كني:
حا فظ كه در كنار مصلا چنين شنيد
از خاطرش كذشت:
اين بود آن بهشت كه در آرزوش بود؟
صحراي ايذج ونفس نافه ي ختن؟
............

 
At December 22, 2009 at 3:31 AM , Anonymous سام said...

آقای بهنود، آن چنان که دوستان قبلی گفتند شما جزو معدود کسانی هستید که تاریخ معاصر را لمس کرده اید اما نکته مهمتر اینکه شما هم مثل ما وخیلی های دیگر مسئول ایجاد روحیه تندروی انقلابی و دور شدن از اصول انسانی نیز هستیم! و شما کسی هستید که زبان بیان و تحلیل و قدرت تاثیر بر موج رادیکال جدید را هم دارید لذا ... آخر کم از آنکه(تا دیر نشده) دست وپایی بزنیم و فقط خبرنگار صرف وراوی نباشیم تا شاید جبران مافات کنیم !!؟

 
At December 22, 2009 at 6:16 AM , Anonymous Anonymous said...

حمایت از مظلوم در برابر ظالم تا دندان مسلح دلی عاشورایی میخواهد و منتظری این دل را داشت .اعتقاد او به حسین اعتقادی واقعی بود .حسینی زیست و با رحلت خود حسینیان را در سوگ خود نشاند .تاریخ ایران چنین مردانی را کم ندارد اما منتظری فرشته دیگری بود .

 
At December 22, 2009 at 8:58 AM , Blogger Dalghak.Irani said...

1- آیت الله خامنه ای تنها روحانی مکتب موعود گرای مشهد بود که امام خمینی شناختی از ایشان نداشت تا نزدیکی پیروزی انقلاب. ایشان توسط حضرت آیت الله العظمی منتظری به امام معرفی شد برای اولین بار ودر بین روحانیان شورای انقلاب جای گرفت. وهمین طور بود نصب ایشان به امامت جمعۀ تهران، هنگامی که آیت الله منتظری تصمیم به بازگشت بقم گرفتند وآیت الله خامنه ای را به امام پیشنهاد کردند.
2- از سال 1365 که نیروی جسمی ودماغی امام خمینی روبه تحلیل نهایی می رفت تا هنگام رحلت امام وقایعی رادیکال بوفوع پیوست که نه تنها با مواضع اصلاح طلبانۀ رادیکال امام خمینی در شروع وپیروزی انقلاب سازگاری نداشت؛ بلکه با مواضع انقلابی بعدازانقلاب-چپ های مذهبی وغیرمذهبی نقش خودشان را تعریف کنند- امام تا سالهای 1365 هم همخوانی قابل نشان دادنی نداشت.
3- آیت الله خامنه ای که درهنگامۀ تخس اعضای شورای انقلاب بین وزارت خانه ها بخش امنیت وجنگ واطلاعات را برگزید دررفتن به وزارت دفاع شهید مصطفی چمران- ودیگر هیچ گاه از حوزۀ محبوبش جدا نشد- اولین روحانی شد در شکستن عملی مخالفت امام خمینی با ورود روحانیون به سمت های اجرایی. ایشان البته اولین روحانی هم شد که بخاطر تحریف سخن امام در نماز جمعۀ تهران از ایشان تذکر جدی وعلنی گرفت. وبه این اولین ها اضافه کنید مخالفت صریح آیت الله خامنه ای با ولایت فقیه را در آن کشاکش نخست وزیری میرحسین موسوی وآن ماجراهای "مولوی- ارشادی" 99 نفر از نمایندگان مجلس. واگر خواستید ادامه بدهید با عدم تفویض فرماندهی جنگ به قوۀ مجریه ورییس جمهورو واگذاری آن به رییس قوۀ مقننه آیت الله هاشمی رفسنجانی.
4- وآیا آیت الله خامنه ای با مصادرۀ وزارت اطلاعات از بدو تشکیل آن وسایر عناصر اطلاعاتی امنیتی تاکنون؛ توانست هدایت گر پشت پردۀ همۀ اتفاقات وبحران های "جلوگیرنده ازتشکیل حکومت قانون بجای انقلاب مدام" شود!؟ وآیا کار تا آنجا پیش رفت که امنیتی ها توانستند با گروگان گیری فرزند امام- که نگاهی متمایل به زندگی معمولی هم داشت- افکار ونقشه های خودشان را در اعلامیه های امام خمینی بریزند وبشود آن چه که نباید می شد!؟ وآیا ری شهری موسوی وفلاحیان هاشمی مثل دری نجف آبادی خاتمی همه از یک نفر ویک مرکز دستور نمی گرفتند در مرگ های خاموش!؟
5- قطعاً در آینده ای نزدیک پرده ها خواهد افتاد واسناد جواب خواهد داد به این سؤالات- توبگو شیهات مثل همیشه- ولی چله نشینی چند سالۀ حاج احمد آقا بعد از فوت پدر وآن مرگی که تنها بارزه اش غیرطبیعی بودنش شد تاکنون. ویا عدم اطلاع هاشمی از فرج سرکوهی که با اعتماد وراستی از آلمان او خبر بدهد بجای زندان! ومرگ آیت الله لاهوتی را که دیگر همه اعلام کرده اند بعمد و...نمی توانند قرائنی باشند برای شروع به تفکر وتعقل که نفع همۀ این اتفاقات واین موضع گیری های شداد وغلاظ امام خمینی درروزهایی که همۀ توانش را وانهاده بود بر اثر کهولت وبیماری به چه شخص وگروه وتفکری رسید.
5- وآیا عزل آیت الله العظمی منتظری یک تصمیم "بازی قدرت" حوزۀ امنیتی نبود!؟ گیریم بخط وزبان امام خمینی- حتی- که از سوی پسرش می گفت ومی نوشت. ودم خروس آن نامۀ 68/1/6 را چگونه باید توجیه کرد که پس گرفته شد بانامه ای ملایمتر دردوروز بعد. واحمد آقا که تازبان گشود مرد.
مرثیه برای"پدر حقوق بشر ایران- تعبیر زیبا از شیرین عبادی" بمناسبت نوشته ام وخواهم نوشت. خواستم ادای دینی کرده باشم به روح انسانی که"انسان" مرد. ورحمتی بوسعت خارج از مرزهای ایران را درتشییع خود بسیج کرد.
6- وقتی آیت الله سید محمود طالقانی درگذشت هنوز می توانستم گریه کنم چون می توانستم بخندم. لذا بعد از سه روز که اشکم بند نمی آمد مرثیه ای نوشتم برایش با عنوان "پدر؛ فرهنگ بی کلاه" ودرهفته نامۀ جنبش برای آزادی حاج سید جوادی منتشر شد. اینک اما در حالی که ریشه های خنده های وطنم دیر زمانی است خشکانده شده توسط مبلغان مرگ؛ گریه ام بند آمده دروضعیتی متفاوت. لذا تنها قادرم بخروشم که حضرت آیت الله العظمی منتظری خدایت بیامرزاد تورا.یا...هو

 
At December 22, 2009 at 9:17 AM , Anonymous محمود said...

بهنود جان

دیشب در نهایت گذرم افتاد به سایت بی‌بی‌سی تا دریابم که چرا نداریم تلویزیون‌اش را؟! بعد دیدم این مقاله شما را در وصف مرحوم آیت‌الله منتظری که تا ته خواندم‌اش و درنیافتم چرا روی بلاگ‌تان نیست! و الان هم خوش‌حال که هست! آقای منتظری چون بزرگان دیگر میهن که با مردم زیستند و نیک‌نام پر کشیدند بود! امروز پیامی بزرگ برای کسانی‌ست که می‌توانند چون او باشند و نام خود به نیکی در تاریخ بگذارند. مقایسه‌ی شما و روایت تاریخ‌گونه دو مرد بزرگ روحانی برای من خیلی جالب بود. شب اول درگذشت ایشان حظ بردم که چه‌گونه رشته‌ی کلام را در پاسخ به پرسش خانم علی‌نژاد در دست گرفتید و همه‌گی فراموش کردیم که برنامه‌ی مرور روزنامه‌هاست!! همین مطالب را شفاهن گفتید. آقای مهاجرانی هم به زیبایی به متن تسلیت آقای خامنه‌ای اشاره کردند و چه دیدگاه زیبایی داشتند.

بدرود!

 
At December 22, 2009 at 9:58 AM , Anonymous Anonymous said...

من هم برنامه بی بی سی را راجع به آقای منتظری را دیدم
گوینده اضهار کردند که آقای منتظری وقتی کنار گذاشته شدند که با حکومت مخالفت را شروع کردند که دروغ محض می باشد.
آقای منتظری به خاطر حمایت از قاتل جنایت کاری به اسم مهدی هاشمی برادر هادی هاشمی که داماد ایشان بود و از و حمایت و لجاجت خود در پشتیبانی از او دست بر نمی داشتند برکنار شدند.
مهدی هاشمی قاتل دزد جنایت کار که بوسیله آقای منتظری هم حمایت می شد چه خانواده هایی را بی پدر کرد و چه افراد سرشناسی را در اصفهان به نامردی به قتل رساند و بسیاری از مردم به آقای خمینی شکایت کردند و این موضوعات در رنج نامه آقای احمد خمینی به اقای منتظری نوشته شده است
مرتجع ترین آخوند ها از نجف آباد می آیند حالا یک دفعه یکیشون چون با حکومت فعلی بخاطر از دست دادن منافع خودش مخالف است خوب شده؟
جرا ما مردم ایران اینطور هستیم که هر چیزی را حتی دروغ اگر به نفع و پیشرفت خودمان است استفاده می کنیم؟
آیت الله منتظری هم یک فردی بود مانند افراد دیگر و تحت تاثیر دخترش از شوهر او مهدی هاشمی گرچه قاتل و دزد و جنایت کار بود با اینکه ثابت شده بود حمایت کرد.
آیا شما جرات دارید نوشته مرا که مخالف بسیاری از گفته های غلط امروزی راجع به آقای منتظری هست در این جا اجازه پخش بدهید؟
امیدوارم. . .

 
At December 22, 2009 at 10:30 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام مسعود خان چقدر متاسفم از نبود تو و مهاجرانی و دیگرانی که می توانستید هیجان در جوانان ایجاد کنید و البته هیجانی که جوان رابه تحرک و تلاش برای آموختن بر انگیزد به او نشاط دهد نه نشئه گی. او را تشنه کند. تشنه دانستن و توانستن که به پویایی جامعه بیانجامد. مجیزت را نمی گویم و به اندازه علاقه ام به قلمت از تو گلگی هم دارم که بماند برای بعد و فعلا بیشتر به همگنی نیاز هست تا گلگی اما بهنود خان عزیز بگذار بگریم به حال جامعه ای که عادت کرده همه چیز را یکدفعه و با هم از دست بدهد وهیچ چیز از آنچه که قرار است از دست بدهد برای مبادا نگه ندارد. همه یا با مایند یا برما. به حال جامعه ای که اینهمه سعدی و حافظ و مولانا و فردوسی و ... دارد اما یک حسنین هیکل ندارد و تا خواست داشته باشد فرارش داد. به حال جامعه ای بگریم که ادبیات ندارد و شعرش ته کشیده و موسیقی اش سمفونی مردگان است و نوای تلخ بد آهنگ و یاس آور. گویا همه چیز باید درخدمت اینبار نه تخدیر که تخمیر مردم باشد. آنهارا مثل کپک و درخود فرورفته کند مبادا چینی نازک قدرت تشنگان بقدرت ترک که نه تلنگری بخورد. اوج حقارت نفس است . بهنود جان مطالب تو و مهاجرانی باور کن در عین زیبایی و قدرتشان مرا ویران می کند یک علت این ویرانی همانا فقدان شما در کشورتان و تربیت نسلی قلم بدست و نویسنده است. نویسنده ای که بخواهد خوب بنویسد و بفهمد حد اقل انشاء فارسی یعنی چه و بعد خلاء اطلاع رسانی و پس از آن تحلیل را در جامعه پر کند. حیف که روزنامه نگاری در این ملک به تاراج رفت ودر تاریکی زیر پر قبای مرتضوی تخمیر شد و کپک شد و این شد که هست. حسنین هیکل نیست حسین شریعتمداری هست. اما از منتظری نوشتی. حیف در قدرت که بود با آن الفاظ از او یاد می شد و همه اش توهین می شد به او و از قدرت که رفت عزیز شد بخصوص وقتی که مرد. این یعنی چه؟ آیا مصداق همان ضرب المثل انگلیسی است که در ایران زنده خوب و مرده بد وجود ندارد. یا کار این نظام به اینجایی رسیده که مخالفینش یک پا قهرمان می شوند بصرف مخالفتشان به نحوی که نزدیک بود کسی مثل منوچهر محمدی هم قهرمان شود چنانکه باطبی شد؟ می توانید در این خصوص بنویسید؟
بچه آبادان

 
At December 22, 2009 at 3:11 PM , Blogger siawash said...

آینه دار بود
از همان ابتدا آینه در مقابل چشمان شان گرفت. ازدیدن خویش و کرده های خویش وحشت کردند. به جای تصحیح خود او را راندند.
آینه در مقابل ما نیز گرفت، بر او خندیدیم به تمسخر، جدی نگرفتیم.
با مرگش برای آخرین بار آینه گرفت درمقابل 80 میلیون نفر، که در نگرید در خود، ببیند مرا که سی سال تنهایم گذاشتید در مقابل آنان؟
آینه بود، شفاف .
ما خود را در آن آینه می بینیم.
چهره هایمان سرخ، از شرم .

 
At December 22, 2009 at 4:13 PM , Anonymous Anonymous said...

در ضمن تحسین از قلمتان در بازگویی تاریخ معاصر میخواهم گله کنم از مقایسه های هر ازچند گاهتان و مهر تایید (کپی معادل اصل است) پای سند مربوطه:
١- شش ماه قبل آقای موسوی را ( که اخیرأ ماهی یکبار با چهره ای وحشت زده در محافل عمومی ظاهر میشوند) مقایسه فرمودید با جان اف کندی!
٢- اینبار هم مرحوم آقای منتظری را با آقای طالقانی (که در سوگش همه ی ایران داغدار شد) مقایسه نمودید که بنظر حقیر کم لطفی است به مرحوم طالقانی، و مقا یسه ی خال مهرویان است و دانه ی فلفل!
خدایش بیامرزد آقای منتظری را، اما زمانیکه ایشان از جانشینی ولایت فقیه برکنار شدند، تنها بازار جوک بود که صدمه دید و اعتراض داشت.
برزو

 
At December 22, 2009 at 6:56 PM , Blogger خمینی بات said...

در یکی از آخرین بیانیه های آقای منتظری از اینکه ولایت فقیه باعث سختی و مرارت مردم شده اظهار تاسف شده بود که شما در مقاله خود به اون اشاره نکردید. به نظر میرسه که بد نباشه این نکته رو هم اضافه بکنید.
صدالبته این واضح است که آقای منتظری اعتقاد به چیزی به نام ولایت فقیه داشت هرچند . . .
http://www.radiofarda.com/content/f4_Montazeri_velayat_faghih_criticize/1822468.html

 
At December 22, 2009 at 11:38 PM , Anonymous Anonymous said...

متشکرم که قبلی را گذاشتید.
راجع به ممد رینگو هم که هیچ کسی حالا دیگر نمی دونه.
وقتی محمد آقا پسر آقای منتظری بدون اجازه اسلحه سپاه رو به لبنان می بردند و ممکن است که آمریکایی ها درست قضاوت کرده بوده باشند که با اسلحه های ایران و نقشه های این نوع افراد افراصی در ایران بود که مارین برکس در بیروت مورد تحاجم قرار گرفت. سید مهدی هاشمی برادر داماد منتظری هم که به عربستان قاچاق اسلحه کرده بوده و از آنجا بود که بعدا آمریکایی ها حدس غلطی زدند، و ایرانی ها را مسئول انفجار برج خوبار می دوند.
وقتی که این مهدی هاشمی آقای خمینی را قبول نداشت و منتظر مرگ اقای خمینی بود تا کارهای شر دیگری در دنیا بکند خوب شد که آقای خمینی به شکایت مردم بر علیه سید مهدی و امید نجف آبادی توجه کردند و آنها را تنبیه کردند چون
این افراطیون اطرافی بودند که برای ایران دردسرهای سیاسی بزرگی درست کردند.وگر نه، سیاست صحیح امام بر این بود که ما با امریکا کاری نداریم و نداشته بودند و این کارها بوسیله افراطیون که بدون اجازه کارهای شرشون را انجام می دادند و باعث شدند که غربی ها به ایرانیان لقب تروریست بدهند.
سید مهدی هاشمی که اسلحه جمع کرده که حتی بر علیه آقای خمینی کودتا کند. و خوشبختانه موفق نشد اگر نه اوایل انقلاب هرج و مرج عجیبی می شد چون در زمان جنگ هم بود.
همه اینها در رنج نامه آقای سید احمد خمینی به آقای منتظری نوشته شده می توانید در سایت فارس نیوز مطالعه بفرمایید.

 
At December 23, 2009 at 12:40 AM , Anonymous Anonymous said...

در پست "از بازی لذت ببر"اسمی از 16آذر شهر کوچکی آمده بود. شاد بودیم ازاینکه خبر شهر کوچکمان ودانشگاه کوچکترمان را هم بقیه شنیده اند وازاینکه استاد"حقوق اساسی"امان شنید که این همان حرفهایی است که این چند ترم در دفاع از خودمان, آقاي خاتمي وعباس عبدي- كه حرفهايشان را تشويش اذهان عمومي ميدانست-ميخواستيم بزنيم واجازه نميداد.ولي لبخندمان خشكيد: وقتي رفتيم اجازه چاپ آگهی تسلیت آيت الله را بگيريم هشدارمان دادند.
بعضی هنوز نرفته همه میدانیم که وقتی بروند آنقدر بذر نفرت در دل آدمها می کارند که یادگارشان هم کینه میشود,میراثشان هم.آنقدر که اگر هنگام پرواز مخالفشان میرسد نمیتوانند طاقت بیاورند,آنقدر که در یک صفحه چند سطری آگهی تسلیت هم نمیتوانند آرام گیرند وباز آنقدر که شهری فریاد میشود که: پیام کینه ات جز نمک بر زخم داغداران نبود همانگونه که میخواستی .
تاب نیاوردند شیون,سوگواری و سیاهپوش شدن این همه را در غم رفتن عزیزشان,در غم تنها ماندنشان در این روزهای سرد وخاکستری .
نتوانستیم در جمع کوچکمان کنار هم باشیم,دعایی بخوانیم,شریک غم هم شویم ودر نبودش چند دقیقه ای سکوت کنیم برای کسی که تا بود صدای سکوتش شنیده نشد -هنگام به گوش رسیدن ضجه تظلم خواهی مظلومان-,نشد سر در خانه امان را با نماد سیاه بپوشانیم,حتی مراعات کردیم و ننوشتیم آنکه آزاد شد پدر معنویمان بود.
اجازه خواستیم در کنار انا لله وانا الیه راجعون فقط بنویسیم خداوند میراثش را که عدالت خواهی ,آزادگی,شجاعت وعلمش بود را چراغ راه فردایمان قرار دهد.
آرزویمان در چند روز قبل ـ تحقق اصول قانون اساسی-را یادآور شدند وگفتند تا همینجا هم اسباب زحمتمان شده اید. ندانست که داغمان تازه شد و چقدر شرمنده شدیم که خواستن حقمان دیگران را به زحمت انداخته.
ولی آیا میدانند که خیلی ساده است,ساده تر ازآنکه فکرش را بکنند اینکه ميشود یواشکی یکی بنویسد خداوند تسلی تان دهد وتسلي مان .ولی نمی خواهند دوباره شب نامه نویس شوند چون هنوز هم امیدوارند به وفای به عهدتان.
آنکه رفت چراغی بود روشنایی بخش امید در دلهایمان در تمام روزهای سخت وبلندی که پشت سر گذاشتیم بلندتر از شب یلدای امسالمان. و حتما چه لذتی میبرند از اینکه روزنامه های داخلی را که هیچ جلوی کار حرفه ای ترین تلویزیون خبری فارسی را گرفته اند که نکند گزارشی از مرثیه ملت همیشه در صحنه حاضر را پخش کند.
ولی خوب میدانیم وخوب میدانند که خواب ابدیش هم این چراغ را در دلهایمان خاموش نخواهد کرد.
آزادیش مبارک وخدایش بیامرزد.

 
At December 23, 2009 at 2:02 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود ٬ از شما مطلع تر در باب سیاست این سی سال ایران کم پیدا میشود ٬ استاد گرامی
علت اصلی عزل آیت الله منتظری همان درز خبر ورود مک فارلین مشاور امنیتی رونالد ریگان
در فرودگاه مهرآباد بپسرش محمد منتظری و توسط محمد منتظری بروز نامه لبنانی السفیر بود
و غوغایی برپا کرد که فقط اقای رفسنجانی توانست با استادی در نماز جمعه انرا بخورد مردم
انقلابی و دها گروه چپ و طرفداران توده ایها بدهد و اگر خاطرتان باشد رفسنجانی گفت کک اهدایی
ریگان را بین پاسداران فرودگاه تقسیم کردیم و .....؟ اینکار آیت الله منتظری زمانی صورت گرفت که
مهدی هاشمی را تازه دستگیر کرده بودند و شخص آیت الله منتظری فکر میکرد تمام این نقشه ها از
طرف سیا و انتلیجنس سرویس بر علیه محمد رینگ و هاشمی و دیگر تندروان اسلامی ضد غرب
صورت گرفته ...... زمان طولانی گذشت تا کل حکومت ایران بعد از فروپاشی شوروی بصورت افراط
گونه استقلال طلب شد و ضد غربی بودنش بسیار شدید تر و چاره ایی برای آیت الله منتظری نبود
مگر چرخش بطرف غرب !!؟؟

 
At December 23, 2009 at 2:49 AM , Blogger mahmoud said...

یا الله! یا الله! آقای بهنود. بالاخره پیداتون شد. می ترسیدم فکر کرده باشید نوشتن در مورد آخوندا کار بچه مذهبیاست و ما فقط بیاد مصدق و هم تیپاش می نویسیم.
خوشحال شدم خیلی

 
At December 23, 2009 at 12:00 PM , Anonymous امیر said...

آن دوست گرامی که فرمودند آقای منتظری بخاطر حمایت از مهدی هاشمی برکنار شد لابد توجه نکرده اند که مهدی هاشمی نزدیک دو سال پیش از برکناری آقای منتظری اعدام شد. برکناری آقای منتظری همانطور که ریشهری هم در کتاب خاطراتش ذکر کرده بدلیل اعتراض این عالم خداترس به اعدام زندانیان سیاسی در تابستان 1367 و همینطور بخاطر سخنرانی مشهور ایشان در 22 بهمن 1367 بود که در آن ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر را اشتباه خوانده بودند. در ضمن واقعه خوبار بیش از ده سال پس از دستگیری و اعدام مهدی هاشمی اتفاق افتاد لطفا این مسائل را بهم وصل نکنید.

 
At December 23, 2009 at 1:37 PM , Anonymous yashar said...

سلام
اقای بهنود ایا فکر میکنید کسی در حد خانم بینظیر بوتو در بین ایرانیهای خارج نشین وجئد دارد که بدون ارس حاضر به بازگشت به کشور شود و برگی در تاریخ کشور ورق بزند ؟
به اعتقاد من بعد از اینکه مردم در داخل حرکت خودشان را برای تغییر رژیم شروع کردند و همگام با انها در خارج هم ایرانیها از مردم حمایت کردند الان نوبت چهره های شاخص هست که از قالب افراد عادی خارج بشن و نقش خودشون رو ایفا کنند تا این حرکت و جنبش بتونه مسیری داشته باشه خواهش میکنم در صورت امکان نظر خودتون رو در این زمینه بفرمایید با تشکر فراوان

 
At December 25, 2009 at 3:08 AM , Blogger Unknown said...

استاد قلم جناب بهنود عزیز.
از اینکه در ایران نیستید علیرغم میل باطنی خوشحالم زیرا می توانیم از نظرات شما بدون ترس از سانسور یا خود سانسوری استفاده کنیم به امید سلامت شما و نصایح و اندرزهایی که پر از نکات نغز است.

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home