Saturday, November 28, 2009

بار دیگر قانون اساسی این بلاگ

معمولا هر شش هفت ماهی لازم می آید بازگفتن قانون اساسی این بلاگ. یا یادمان می رود و یا دوستان جدید می رسند و خبر ندارند و کنجکاو هم نمی شوند که بروند و در ارشیو ببینند.
باری چنان که ملاحظه می کنید کامنت های این بلاگ پر شده است از خطابه های طولانی و تفسیرهای سیاسی و نام بردن از آدم ها و حزب ها و گروه ها. در بیشتر موارد توهین به آن ها. این ها همه در آئین این وب لاگ نیست.

از طرفی هر روز مدت ها نشستن و خواندن و ادیت کردن کامنت ها و سه نقطه گذاشتن هم کاری سخت و به نظرم عبث است. از همین رو ناگزیر به تکرار هستیم که خواهش می کنم کامنت ها حتی المقدور مرتبط با موضوع باشد. در ثانی تفسیرهای سیاسی و احکام محکم علیه اشخاص و احزاب جایش به نظرم این جا نیست.
یک سئوال جدی هم دارم چرا برخی از ما فکر می کنیم که وقتی اسم مستعار داریم و کسی در کوچه نیست اجازه داریم به هر کس هر چه دلمان خواست بگوییم و حتی فکر نکنیم که مسئولیت این بار به دوش کسی می افتد که نامش بالای این وبلاگ است.

یک سئوال دیگر. آیا به نظر شما درست است که من روزانه چند بار جواب تلفن های افرادی را بدهم که از لابه لای کامنت ها به این نتیجه می رسند که با آن ها یا حزب و گروهشان عداوتی دارم.در حالی که ندارم و برعکس احترامشان را واجب می دانم .

یکی از دوستان وقتی دید که نوشته وی را سه نقطه گذاشته ام عصبانی شد و برایم نوشت "چطور تو می توانی هر چه دلت خواست به [...] بگوئی ولی من نمی توانم به فرد مورد علاقه تو هیچ چیز بگویم" خب این استدلال خیلی نازک است و شکننده . اگر من به کسی همه چیز گفته ام خطا از من است و خوب است شما تکرار نکنید. در ثانی اگر برخی چیزها گفته ام مسئولیت با خودم هست که نامی و نشانی دارم. هر کس می تواند از همین رویه پیروی کند در آن صورت می شود تضارب آرا و از آن نفعی به کاربران می رسد.

من خیلی دلم می خواست شرایط کشور به گونه ای بود که همه با نام و نشان خود می نوشتند و هیچ تحفظی را لازم نمی شمردند. تا از لای این نظرها چهره کشور و جامعه ما و خواست هایش هویدا می شد. تا آن زمان همه مان برای سلامت بخشیدن به فضای گفتگو تلاش کنیم نه این که از روی همان روشی که نمی پسندیم رفتار کنیم، منتها به نیت مردم دوستی و وطن پرستی و ضدیت با ارتجاع و دیکتاتوری. این ها صفت هائی است که همه کس به خود می دهد، در رفتارست که آشکار می شود آدمی چقدر خود را به این اصول مستلزم می داند

پایدار باشید

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At November 28, 2009 at 2:44 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود عزیز ما از صبوری شما می آموزیم.
منطقی که نوشته بودید بسیار کا آمد و مهم است.. نیاز امروز ماست برای گفتگوهای عمیق تر
ممنون که چراغ راه صلح می شوید و میانه های روشن برای ما می سازید و جلوی پرتگاههای تندروی می ایستید.
ما می فهمیم که این راهی بسیار دشوار و طولانیست

 
At November 28, 2009 at 4:11 AM , Anonymous Anonymous said...

استاد بهنود،
اجازه بدهید من به سهم خودم عذرخواهی کنم، چرا که تا بحال دو بار از شما [...] که همان × معلم باشد گرفته ام!
و اجازه بدهید توضیح کوتاهی بدهم که سالهاست روی سایت یکی از احزاب هلندبطور مستقیم کامنت میگذاریم و اگر ایرادی داشته باشد بعدأ حذف میشود. ضمنأ رک گویی در رسانه های غرب هم بسیار آزادتر از شرایط ماست و از آنجاست که گاهأ از دستمان در میرود و اختلالی میشود در شخصیت دوگانه مان و بر زبان می آید آنچه بر ذهن میگذرد، و همینجا بگویم که مجازید به حذف کامل کامنت ما و تنها همان سه نقطه با نام مان را درج بفرمایید تا بلکه دوزاریمان بیافتد!
خیر پیش، برزو

 
At November 28, 2009 at 5:10 AM , Anonymous Anonymous said...

دیروز با دوستی بحثی درگرفت که بخش کامنت های یک وبلاگ خیابان محسوب می شود یا همچنان ملک شخصی است و اینکه آیا صاحبان وبلاگ ها حق حذف یا هر تغییری را باید داشته باشند یا نه. از نظر ما که هر دو وبلاگی برای خودمان داریم، بخش کامنت ها مثل پیاده رو جلو دکان آمد که با اینکه خیابان است اما تمیزی‌اش به اعتبار حجره می‌افزاید و اگر کسی در مقابل حجره کسی قضای حاجت کرد، دکان دار چاره ای جز نظافت ندارد

آداب به بحث نشست و نظر دادن اینجا هم حتی جالب است

 
At November 28, 2009 at 5:31 AM , Anonymous nazanin said...

استاد عزیز، جنایت در حق نسل ایرانی که نبوده است. یکی از آنها هم این بود که زبان را ازشان دریغ کردند: زبانی که بشود با آن فکر کرد، نوشته ناب نوشت، فکر خود را حلاجی کرد و حتی در بیان دشمنی و عداوت هم به جای رجوع به دشنام از بهترین واژه ها با معنایی بسا سنگین تر از یک "فحش" استفاده کرد. و این کم دردی نیست. خیلی ها بی تفاوت و بدون توجه به حضورش از کنارش رد می شوند. برخی دیگر حسش می کنند و نمی دانند چکار کنند. چون خودشان، مثل خود من، هم زبانی دارند قاصر و فارسی بی مایه

 
At November 28, 2009 at 9:18 AM , Anonymous نادره said...

خدا پدرتان را بیامرزد. خفه شده بودم و جرات نفس کشیدن نداشتم. به خودم می گفتم نخوان نبین . ولی دلم رضا نمی داد و حرض می خوردم. چند باری برایتان هم نوشتم که حذف کنید این بخش را. اما خوشحالم که خودتان متوجه بودید و حالا باز هم ما می توانیم مثل قبل از هوای خوش این سایت لذت ببریم هم در نوشته ها که شاهکارست و هم در کامنت ها که آینه افکار ماست.

 
At November 28, 2009 at 11:22 AM , Blogger Dalghak.Irani said...

به بهانۀ بخشی که به من هم مربوط است:
1- سعی می کنم به سوگندم به"مسئولیت قلم" وفادار باشم.
2- دراز نویسیم از پنهان نویسیم است؛ ولی پنهان نویسیم از ترسم نیست.
3- کم ربط نویسیم را می پذیرم ومعذرت می خواهم.
4- اگر کسی از قلم من رنجیده است. مراببخشد.
5- از مسعود بهنود که دراین مدت تحملم کرد سپاسگزارم.
6- بدرود. یا...هو

 
At November 28, 2009 at 12:33 PM , Anonymous false identity said...

Constitution, big word, so big that you can make a big club out of it!! There are so many nicer and more appropriate words we can use but sometimes we want to make a statement which is not very difficult to understand from this post! Message is if you do not believe in it you do not belong here, get out!! So as a good and reasonable person you also should be able to make a general rule and that is the real message!!
No Mr Behnoud what is matter is not Constitution, is you is us is pluralism (!) what we are suffering is this sort of obsession about constitution, source of all current national problems. Be obsessed with constitution is like be fanatic about ideology, religion etc. Better word than constitution is LAW! You feel, it can be changed whenever is necessary, whenever people want it to be changed, It has not come from sky or it is not divine/holy!
It would be nice and appropriate to tell your Blog’s readers what make it UK the best place to reside for most political activist, intellectuals and writers like yourself, Why people in united kingdom have decided not to have constitution and why England has the best judiciary system in the world.
Talking about a Blog, a Blogger do not need to create a constitution, this is 70s talking! There are common sense and law, there are live TV programs which some of them are watched by millions and do not have constitution! With whole respect for you if you want to teach people to learn harmony I think (!) it is better to use another word than constitution.

 
At November 28, 2009 at 2:15 PM , Blogger Prince said...

سلام برادر گرامی بهنود عزیز. دوست داشتم شما را استاد بنامم که جایگاه مرام و مشی تان را در عین تفاوت گاه گاه آرا و نظراتمام در ذهن و دلم ترسیم کنم اما بهتر دیدم برادرتان بخوانم که هرچند حتی شاید در سن و سال فرزندیتان هم نباشم لحظاتی را به یاد آورم که با خواندم نوشته هایتان دست گرم برادری بزرگتررا بر شانه ام حس کرده ام.
جناب بهنود. مدت هاست در هر خانه و جمعی که مینشینم حرف حرف دشنام است و رسم رسم بریدن.
همه به شعارند و دلخوش به رنگی و انگی و حرکت های گاه به گاه و صداهای دور و نزدیک.
و من همیشه به این جدل که تا ما مردم، تا هرکداممان، نفر به نفر راه خود و رسم خود را اصلاح نکنیم هیچ نمیشود. تا ما دروغ بگویم و ریا کنیم و تزویر بسازیم چه امیدی به حاکمان. فرض کنیم اینان که امروز بر راس امورند رفتند. فردا چه. فردا آنکه خواهد آمد با ما مردمی که به دروغ خو کرده ایم چه راست بگوید؟ با ما مردمی که با ریا انس داریم چه راست بنماید.
تا کی بنشینیم که ای دیدی در مغرب زمین چنین و چنان؟ مغرب زمین به جز آن عده کم حکام فراوان فراوان مانند ما افرادی عادی و عامی دارد که رسم آنان راه حکومتشان را مشخص کرده است. نمیخواهم از آنجا بتی بسازم اینجا را بکوبم.
ولی اصلاح امور باید از من و ما و همین امروز شروع شود. گره مشکل ما در بلند مدت اصلاح اوضاع شهروندی ماست. در التزام ماست به اخلاق، به قانون، به راستی.
بهنود عزیز. شما بسیار قصه ها از حکام گفتید و ما خواندیم. و بارها خنک شدیم و قند در دلمان آب شد که دیدی بهنود چه قشنگ آنچه را گفت که میخواستم بشنوم.
برادر من. آنچه ما امروز نمیخواهیم بشنویم انتقاد از خودمان است.
خواهش میکنم از ما انتقاد کنید.
خواهش میکنم از ما بنویسید و به جای آرام کردنمان ما را خوب بسوزانید تا شاید راهمان و رسممان را عوض کنیم.

 
At November 28, 2009 at 5:56 PM , Anonymous داوود said...

آقای بهنود فرمودید: " یک سئوال جدی هم دارم چرا برخی از ما فکر می کنیم که وقتی اسم مستعار داریم و کسی در کوچه نیست اجازه داریم به هر کس هر چه دلمان خواست بگوییم و حتی فکر نکنیم که مسئولیت این بار به دوش کسی می افتد که نامش بالای این وبلاگ است."

خواستم بپرسم آیا این جمله قدیمی را شنده اید که " زیر الم فلانی سینه زدن" حال از شما می پرسم نکند الم شما کوچک شده یا سینه زنان بسیار که حال گلایه دارید چرافلانی بدون نام و نشان هرچه می نویسد؟ اگر قرار بود همه اسم و فامیل و مشخصات از خود بگذارند که این خدمتی بود به اداره اطلاعات رزیم [...] و نه روشن گری و خدمت به ایرانزمین! من تازه از راه رسیده اگر مطلبی می نویسم در اینجا به این خاطر بود که فکر کردم می شود نوشد وگرنه برای خودسانسوری به اینجا سفر نکردم!

آقای بهنود: وقتی [...] فرمان شلیک مستفیم به مردم را صادر می کند آیا نامی غیر از قاتل دارد که لطفظ [...]را از کامنت قبل من حذف نمودید! شما که تو یکی از صحبتهایتان در صدای آمریکا ادعا داشتید تمرین دمکراسی باید نمود. آن حرف و این عمل را در تضاد می بینیم.

به هر حال شما را به خیر و ما را به سلامت چرا که قانون اساسی شما نیز موید ولایت فقیه بود و بس

 
At November 28, 2009 at 5:59 PM , Anonymous کی نما said...

من یکی در این روزها از نوشته های بلند دلقک هم استفاده کردم ولی امروز مطمئن شدم که وی فرد فرهیخته ای است با جوابی که به آقای بهنود داد. اما این فالس ادنتیتی واقعا [...] است. این همه وقت تلف کرد که بگوید آقای بهنود بهتر بود به جای قانون اساسی می نوشتند قانون. واقعا که...
[...]

 
At November 28, 2009 at 10:24 PM , Anonymous شاهد said...

آقاي بهنود ، مطلبي كه درمورد رعايت قانون نوشتيد درست است . شما ميزبانيد و مراجعه كنندگان به سايت يا بلاگ شما ميهمان و ميهمان حق ندارد هركاري دلش خواست درخانه ميزبان بكند . من شخصا بعضي وقت ها ازنظراتي كه روي سايت شما گذاشته مي شود وخيلي توهين آميز است ناراحت مي شوم وتعجب مي كنم كه چرا شما بايد نظراتي را كه هيچ ربطي به مطلب ندارد منعكس كنيد؟ به نظرمي رسد گاهي برخي دوستان ميل دارند حرف ديگري بزنند و چون ايميلي روي سايت شما نمي بينند متوسل به استفاده ازجايگاه نقطه نظرها روي مقالات مي شوند ، شايد اگرشما فكري به حال اين مساله كنيد گرفتاري نظرات بي ربط كمترشود . به هرحال امرشما را شخصا اطاعت مي كنم.

 
At November 28, 2009 at 11:24 PM , Anonymous محمود said...

بهنود جان

سرت سلامت! به گمان‌ام این قوم نیازمند آن است که شما از تاریخ نزدیک‌مان نبش قبر بفرمایید تا بداند منظورتان دقیقن چیست! چرا که متاسفانه انتقاد و نقد درست را با توهین و حقیر شمردن دیگران(حال هر که) اشتباه دیده‌اند و بی‌مهابا آن‌چنان می‌تازند که به قول شما در کوچه‌ی خلوت تشریف دارند. انگار خود رخت چرک ندارند و پاک و منزه از هر گناهی هستند. تازه نمی‌دانم چرا اسم طرف را هم می‌آورند و در دادگاه‌شان به صد جنایت محکوم هم می‌کنند. حال به گمان‌ام ریشه‌ی این‌گونه اخلاقیات بد در زمانه‌ای گذاشته می‌شود که دیگر ملت‌ها با فاصله‌ای نجومی مخالفان‌شان را تحمل می‌کنند.

به این مسائل اضافه بفرمایید چه‌اندازه شاگرد بدی هستیم بی‌این‌که بخواهم شما را اُستاد بدانم. برای روشن‌تر شدن منظورم بگویم وقتی شما نمی‌پسندید نام اشخاص آورده شود و سه‌نقطه ویرایش می‌کنید باز هم همان آقا یا خانم در نظرات بعدی درس نمی‌گیرد و انگار نه انگار. در نتیجه زحمت شما می‌دارد و چنین می‌شود که ما ایرانی‌ها باید یکی همیشه مراقب باشد که گوش‌مان را بگیرد و تازه چه‌قدر فخر هم می‌فروشیم که فلان و بهمان «کورش بزرگ» هستیم و ... کورش همان بخواب که ما ایرانی تشریف داریم.

شاد زی

 
At November 28, 2009 at 11:35 PM , Anonymous خسته said...

برای من، گاهی خواندن نظرات مردم از اصل مطلب هم جالب تر است.و ای کاش که این ستون (با وجود تمام گرفتاری هایش برای شما)، بماند. همچنان که بعضی اوقات تلویزیون های برون مرزی را میبینم و و تماس های بینندگان را. با این روش، آدم میتواند بلا واسطه یک تجسم و تصوری داشته باشد از حد و مرز توقع و فهم مخاطبان...اما چیزی که عجیب است، این است که چگونه و از چه زمانی مخاطبان سایت های سیاسی، به نوع دیگری تبدیل شده اند و بسیارفرق دارند با گذشته... همه میدانیم که برای پدیده های اجتماعی، گاهی دلایلی میتوان پیدا کرد.بعنوان مثال، میگویند که بعد از سواد آموزی در دوران پهلوی اول و دوم، جایی باز شد برای مجلات و روزنامه هایی که در آن دوران پا به عرصه گذاشتند و پر طرفدار هم شدند. من که اطلاعی ندارم، ولی شما آقای بهنود، آیا میتوانید چیزی بنویسید یا حداقل نظریه ای بدهید در مورد این تغییر کاراکتر مخاطبان سایت های سیاسی؟...من که خیلی کنجکاو هستم. با سپاس پیشاپیش

 
At November 29, 2009 at 3:39 AM , Anonymous Anonymous said...

مسعودجان اگر در نوشته آخرم موجب تکدر خاطرت شدم عذر می خواهم ولی باور کنید برایم غیرقابل تحمل بود.
نگاه کنید آخوندها وقتی که خلاف بزرگی می کنند فورا خلع لباس می شوند یعنی مثل ما مکلاها. این به منزله خلافکار بودن مکلاهاست.
وقتی که آخوندی مدعی است نماینده بلافصل خدا هست به دخترانی که تنها جرمشان حضور در تظاهرات برای بدست آوردن حقوق اولیه خود هستند تهمت های ناموسی می زند ما چه باید بکنیم؟ منطق شمادر استفاده نکردن از کلمات زشت را
می پذیرم ولی ظرفیت انسانها متفاوت است و من در آن هنگام به خاطر بی احترامی که به دختران ایرانی شده بود، بسیار عصبی بودم و ناچار شدم که آن تهمتها را نصیب این آخوند بکنم.
ولی به نامت سوگند که دیگر از این کلمات استفاده نکنم.
به هر حال بپذیر ما در یک جامعه خشونت زا زندگی می کنیم و تاثیر محیط بر انسان یک امر عادی است خصوصا که طرف مقابل از مصونیت فولادین برخوردار است و اصولا آبرویی برای منتقد خود قائل نیست.
ارادتمند
طهماسبی

 
At November 29, 2009 at 11:33 AM , Blogger Yashar Saadati said...

مرگ در میدان



مرگ در هر حالتی تلخ است , اما من

دوستش دارم که چون از ره در آید مرگ

در شبی آرام , چون شمعی شوم خاموش

لیک مرگ دیگری هم هست

دردناک , اما شگرف و سرکش و مغرور

مرگ مردان , مرگ در میدان

با طپیدن های طبل و شیون شیپور

با صفیر تیر و برق تشنه شمشیر

غرقه در خون , پیکری افتاده در زیر سم اسبان

وه چه شیرین است

رنج بردن , پا فشردن

در ره یک آرزو مردانه مردن

وندر امید بزرگ خویش

با سرود زندگی بر لب

جان سپردن

آه اگر باید زندگی را به خون خویش رنگ آرزو بخشید

و به خون خویش نقش صورت دلخواه زد بر پرده امید

من به جان و دل پذیرا می شوم این مرگ خونین را

 
At November 29, 2009 at 2:29 PM , Anonymous arte said...

سلام به استاد بهنود عزیز.همیشه استدلالهایتان را دوست دارم و افتخار می کنم که اینجا مینویسم.و به این نوع نگاه که توضیح دادید میبالم و احترام را با تعظیم، واجب می دانم که همین احترام را از صاحب خانه آموختم

 
At November 29, 2009 at 7:36 PM , Anonymous Anonymous said...

دوستان اگر دقت کنند این هم درس است امیدوارم ما یاد بگیریم

 
At November 30, 2009 at 1:50 AM , Anonymous مرتضی خسروی said...

مسیری که ارزش فکر کردن و تغییر دارد ارزش مبارزه و اندیشه فرسایی دارد ارزش یک نام حقیقی ندارد؟ ...بترسیم از ترس خویش.

 
At November 30, 2009 at 3:21 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود ٬ بنده همیشه بشخصیت ذاتی شما احترام داشته ام که نابودی هیچ گروه و دسته ایی را
بصورت فیزیکی خواهان نیستی و اگر هم بدمکراسی نوع غربی پایبند هستید باز از فاصله
عمیق فرهنگ شرقی با غربی ها هم آگاهید و بهمین خاطر نوع دمکراسی خوانا با فرهنگ ایرانی
را پذیرا هستی اما چه کنید با این تندروها که وقتی شما را همراه خود نمیبینند شروع بتخطئه
و اتهام و بعضی ها با فحاشی باین و ان عقده دل خالی میکنند.....و باز این شخصیت شماست که
باید حتما کامنتی را چاپ کنید اگرچه ده ها نقطه گزاری شده باشد !؟ خب اگر چاپ نکنید بجایی
بر نمیخورد اما وقتی دمکراسی در پوست و استخوان شما حکاکی شده براحتی دیگر وبلاگداران
که یکصدم خواننده شما را ندارند نمیخواهید زحمت کسی را بی ارزش کنید . پایدار باشید

 
At December 1, 2009 at 1:03 AM , Anonymous علی said...

استاد بهنود عزیز

به حق نوشته اید ولی سالیان سال است که جلو صحبت کردن مردم گرفته شده و شاید یکی از دلایلش آن باشد که گوش شنوائی پیدا کرده اند که درد دلشان را بگویند هرچند کاملا موافقم که با اسم کسی آوردن و محکوم کردن غیابی کسی، راه بجائی برده نمیشود

 
At December 1, 2009 at 5:38 PM , Anonymous Anonymous said...

من شخصا با کار در اینترنت میانه خوبی ندارم. شبی در خانه یکی از دوستان بودیم و او منو وادار به نوشتن مطلب کوتاه کرد. من نیز مانند شما مخالف هرگونه توهین به افراد حقیقی و حقوی هستم ولی نکته ای که باید عرض کنم این است. وضعیت از دست خارج شده است و مرگ بر[...] در اکثر تظاهرات شنیده می شود
خدابخش

 
At December 2, 2009 at 2:57 AM , Anonymous Anonymous said...

بعضی ها فکر میکنند وقتی مرگ بر ...؟ کسی گفتند دیگر کار تمام شده خیلی زود هم مثال
مرگ بر ...؟ رژیم پیشین را دلیل حجت تفکر غلط خود میکنند ٬ بابا سی ساله میگویند مرگ بر
آمریکا یا اسراییل آیا نتیجه ایی حاصل شده یا شعار های مرگ بر منافق و ...این دیگه شده خورش
هر غذای ما ایرانی ها ... حالا اگر در کوچه و پسکوچه ایی با روبنه !! مرگ میگویید این بهیچ کجا
بر نمیخوره فراموش نکنید در انقلاب ۵۷ وقتی میلیونها در خیابان تظاهرات میکردند این
شعار را چاشنی میکردند ٬ اما بنده که هرچه نگاه کردم غیر از چند صدی از جوانان که بوی مجاهد
و فدایی یا سلطنت طلبی از سر و کله اشان میبارد این شعار مرگ بر ...؟ را بطوری در خفا و پشت
بدوربین در خلوتگاهی میدهند که چیز تازه ایی نیست اگر کروبی و موسوی این شعار را تائيد
کردند !؟ آنوقت میشود گفت جای نگرانیست وگرنه براندازها سی سالست که اینجوری شعار
میدهند و ترک عادت موجب مرض است بزار ادامه بدهند

 
At December 2, 2009 at 4:32 AM , Anonymous حسین بهمنش said...

Massoud Jan;

I am on of your fans and respect you a lot.

A little about me:I am 65 years old, an electrical engineer working in Los Angeles area.

Would it be possible to have your email address?

I wish one day I host you in LA.

 
At December 2, 2009 at 2:18 PM , Anonymous Anonymous said...

کسانیکه مینویسند یا همچون شما از نخبگان جامعه اینترنتی هستند که نوشتن ،همه یا بخشی از حرفه ایشان است و یا دیگر کسانی هستند همچو من که نوشته های گروه اول را میخوانیم. شما تولید میکنید و ما مصرف کننده هستیم و در این مبحث ویژه دنباله رو شما اقلیت نخبه هستیم.
نخبگان چون حرفه ای هستند، آداب کار را هم میدانند و اگر انتقادی هم بکنند تندی و نرمی کلامشان در قالب ادبیات مودبانه است همچون سردبیر مجله فردوسی سالهای پنجاه (امیدوارم این احتیاجی به سه نقطه گذاشتن نداشته باشد) که از نام آوران چنین تند نویسیها بود.
اما کسانی همچو من همانند مسافران تاکسیهای تهران هستیم که مادامیکه از سوی راننده و دیگر همسفران احساس خطر نکنیم در بیان نظرات خود با هر ادبیاتی پروا نمیکنیم تا که راننده و یا یکی از مسافران اعتراض کند. در اینجا هم شما در مقام آن راننده تاکسی میتوانید با نقطه گذاری دهان معترضین بددهان را ببندید.
بگمان من مادامیکه از شمار کسانی همچو من کم نشود که به شمار کسانی همچو شما اضافه شود، شما باید همچنان نقطه بگذارید.
بهروز - تورونتو

 
At December 3, 2009 at 5:28 AM , Anonymous Anonymous said...

Mr. Behnood a simple standard for everyone to observe may be that under no circumstances should comments be written which, in your view, will cause personal offence to anyone else. It is clear that the vast majority, in not all, of the readers of your articles are hostile to the current regime in Iran. But we must all appreciate that in a free, pluralistic and open society (which I pray we will see in our country at some time) there will be many who may be hostile to us and our views and us opposed to them. A fundemental rule in such a society must be that no one offends anyone else otherwise civil order will fast disappear.

 
At December 3, 2009 at 2:35 PM , Blogger Dalghak.Irani said...

امام خمینی ره درهنگام نصب مرحوم بازرگان این ذهنیت را داشتند برای بعداز انقلاب(حکومت) که مجتهدان اسلام راتئوریزه می کنند بر مبنای شرایط زمانه. می دهند به نمایندگان مردم( مجلس) .نمایندگان هم این تئوری ها را کاربردی می کنند میدهند به دانشگاهیان(دولت) ودولت این قوانین را اجرا می کند و ایران می شود گلستان.
در عمل اما آنکه باید زمین را می کند(مجلس)_فارغ از چگونگی بیل وکلنگ وزور بازو_ حاضرشد.آنی هم که و ظیفۀ پوشاندن روی لوله های آب را داشت(دولت) گردو خاکش را کرد_کم یا بیش و...تفاوت چندانی نکرد ونمی کند_ هنگامی که لوله گذار لولۀ آبی نخوابانده در چاله ها! وطبیعی است که آبی در لوله ای جاری نباشد به قصد گلوی تشنه ای. این که دیگر تابو نیست حداقل دنبالۀ حرف هاشمی رفسنجانی را بگیرید که: رفقا بیایید یک اجماعی بکنیم و حرفی شدنی بزنیم. برادر آخر ما مسئولیم!(پایان نقل قول غیر مستقیم) این را گفتم که اولاً جای خودم را تعریف کرده باشم وهم به مهندس موسوی بگویم که اسلامی نیست کافی نیست بگو می پرسم اسلامی چیست-کاری که خاتمی نکرد - وبرایتان پاسخ می گیرم وخیالتان را راحت می کنم که اگر خواستید بمانید واگر نه خوددانید.

 
At December 3, 2009 at 11:50 PM , Anonymous خسته said...

بعد از عمری، یک ناشناس خوش فکر و خوش قلم در این ستون پیدا شد. منظورم همان است که در دوم دسامبر، ساعت 2 و هجده دقیقه بعد از ظهر نوشته است (عجب جنایی شد قضیه، نه؟)...حالا ای ناشناس عزیز، لطفا یک اسم مستعار خوب برای خودت بگذار تا همیشه بدنبال نام و حرفت بگردم در اینجا. البته ترجیحا یک اسم خوب (نه مثل من) انتخاب کن تا در دیگران ایجاد نومیدی و دپرسیون نکند...مثلا "شاداب" که همیشه آدم را به یاد رهبر انقلاب و عبارت "یک جامعه شاداب" اش بیندازد
دیگر اینکه آقای بهنود هم قانون اساسی اش را نوشت و قهر کرد و رفت!...شاید هم منتظر وصول همه ی عقاید و آرای خوانندگان است...اگر به قدرت رسیدگان در جهان اینطوری قانون اساسی تازه را برای مردمشان می نوشتند خیلی خوب میبود...نه؟،

 
At December 4, 2009 at 3:20 AM , Anonymous Anonymous said...

تقاضا نامه،
بر اساس فرضیه ی اقتصادی که استدلال می کند: حکومتهای آلوده ی به فساد اقتصادی و رانت خواری نمی توانند به دمکراسی برسند ( دومینو افکت)، لذا از همه آقایان و آقازاده گان محترم که در سی سال گذشته حقشان را ازبیت المال برداشت فرموده اند و امروزه میل به دمکراسی نشان میدهند، عاجزانه تقاضا میکنم چنانچه خود صلاح میدانند، از این حق مسلم خویش بگذرند.
چرا که سلامت اقتصادی (لااقل در دستگاه حکومتی) از پیش شرط های اجتناب ناپذیر دوره ی گذار به دمکراسی است.
تا ما نا خواسته موجب رنجش خاطر بزرگان نباشیم، که لپ مطلبمان همین دو کلام است.
برزو

 
At December 4, 2009 at 7:34 AM , Anonymous Anonymous said...

یک پسشنهاد برای شعارسازی سبز به سبک بالاترین:

با توجه به اهمیتی که پدیده شعار نویسی و شعار دادن در جهت هدفمندتر شدن جنبش سبز داشته است، پیشنهاد می کنم که وبلاگی به سبک سایت بالاترین راه اندازی شود که در آن شعارهای داغ و تازه به تایید کاربران رسیده و مورد توجه عموم مردم قرار گیرد. به عقیده من، وجود چنین وبلاگی باعث ایجاد یک منبع مفید برای شعارهای خوب و مورد پسند مردم گردیده که می تواند در تجمع ها و شعار نویسی ها مورد استفاده قرار گیرد. فراموش نکنیم که وجود شعارهای خوب و تازه همواره روحیه مردم را در ادامه مبارزه سبز خود بالا برده، روحیه دشمنان جنبش را ضعیف می کند و در نهایت یک وسیله اطلاع رسانی برای تبادل ارزشها و تبیین اهداف هر جنبشی می باشد. لطفا به پیاده سازی و اطلاع رسانی این پیشنهاد به هر شکلی که می توانید و صلاح می دانید یاری رسانید. به امید آینده ای سبز و آزاد برای ایران و ایرانی.

 
At December 4, 2009 at 1:34 PM , Blogger Unknown said...

well, the question is: do you belive in freedom of speech or not?

 
At December 5, 2009 at 7:10 AM , Anonymous Anonymous said...

In response to Daryoush I must say that freedom of speech is not an absolute right. In any democratic and free society, it is subject to restrictions. It is never permissible to offend, abuse or insult others, even in response to behaviour which is unlawful or itself offensive, abusive or insulting. As Gandhi said, an eye for an eye will make the whole world blind.

 
At December 5, 2009 at 10:49 AM , Anonymous Sh said...

راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاك
بر زبان بود مرا آن چه تو را دل دل بود

 
At December 5, 2009 at 11:05 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام جناب
درست است که اکنون شاید به زعم خیلیها کامنت من (البته اگر بخوانند!!)بی ربط بنظر برسد بر خود لازم میدانم درود فرستم بر شما و قلم مستحکمتان...اخیرا کتاب "خانوم" را خواندم و برآن شدم نا در پیامی هرچند کوتاه مراتب سپاس خود را که البته در قبال شما ناچیز است اعلام کنم و بگویم لذتی را که از خواندن کتابتان بردم که البته ناگفتنی ست.

زنده باشید...به امید روزهای بهتر

 
At December 5, 2009 at 10:52 PM , Anonymous نوید said...

جانا سخن از زبان ما میگویی

مسعود بهنود عزیز! نمی دانم این نیمه رسم مستعار زیستن در فضای مجازی از سنت های دیار آریا است یا مردم دیگر نقاط این گیتی نیز چنین می کنند که ما؟!؟
هر چه هست، سنت پسندیده ای نیست به نظرم! نقاب بر صورت زدن و انگشت در دهان بردن، تا نه چهره و نه صدایت تطابقی نداشته باشد با آنچه هستی!

پیروز باشی و همیشه شادان

 
At December 5, 2009 at 11:28 PM , Anonymous Anonymous said...

یادداشت ساعت ۱۱:۵۰ شب سوم دسامبر با نام مستعار "خسته" چه خطاب به من بوده وچه نبوده با فرصت طلبی آنرا بخود گرفته و از این روی یادداشت پیشین خود را کمی روشنتر بازنویسی میکنم.
بگمان من همیشه مفهومی که از واژه "نخبگان" برداشت میشود همراه با بار مثبت است و من واژه دیگری که هم ارز "نخبگان" بوده و بار خنثی داشته باشد نمیدانم. باری، منظور من از نخبگان همه‌ی آن کسانی هستند که پروای آنرا دارند که نگرش خود را در دسترس همگان بگذارند، چه خوب و ادیبانه و مودبانه و چه بد و بی ادبانه پرهرج و مرج. چه آنکه هدایتگر بسوی خوبیها باشند و چه بعکس بسوی گمراهی و نادرستی و چه به آشکارترین کلام و چه با اشاره و داستانگونه همچون صاحب این سایت.

من بر این باورم که "نخبگان" که در بین مردم شمار کمتری دارند، آگاهانه و یا ناخودآگاه، بر پندار و کردار و گفتار دیگرانی همچون من اثر میگذارند و و به باورهای ما جهت میدهند. ازاین‌رو میتوان گفت که این گروه کم شمار، یا اخلاق و ادب و فهم و درک و... را در بین ما مردم پر شمار بگسترانند و یا بی اخلاقی و بی ادبی و گمراهی را. پس، آنان را باید پاسخگوی پس ماندگی گذشته و امروز و یا پیشرفتگی فردای بدانیم. آنان هستند که همچون آن خیاطی که ذوق نویسندگی را در خود کشف کرد و دریده نوشتن رابرای فارسی-وبلاگ نویسان آسان کرد و یا همچون آن روزنامه نگاری که با یک مقاله اولین جرقه‌ای را زد که آتش آن چندین سال بعد زبانه کشید.

اگر یکی از این نخبگان بگوید که: "تو و دیگران هم در حد فهم و درک خود بد را از خوب باز میشناسید" پاسخ میدهم که "بلی، ما مردم هم بد و خوب را میشناسیم اما بیشتر ما شناخت خود را با نظر شما نخبگان مقایسه میکنیم و اگر برابر نبودند کوردلانه نظر شما را جایگزین برداشت خود میکنیم و اگر هم در پیش خود بر برداشت خود پای فشردیم مادام که آنرا پراکنده نکرده‌ایم پسآمدی بر روز و روزگار مردم نخواهیم داشت. لیکن اگر همراه با نام خود، برداشت خودرا بازگو کردیم آنگاه ماهم یکی از شما بوده و باید پاسخگو باشیم که در اینجا اشاره‌ام به سطر آخر یادداشت پیشین خودم است.

بهروز - تورونتو.

 
At December 6, 2009 at 2:15 AM , Anonymous Anonymous said...

آقا / خانم با مصدق چه کردید !؟ با شاه چه کردید !؟ با خمینی چه کردید !؟

دیگه چند رقم ایده اولوژی مانده !؟ که باید بیایند راس کار و مخالف و دشمنش
کم باشد و یا ناچیز ...مصدق از چپ روسی و راست امریکایی بفنا رفت ٬ شاه از
دست چپ روسی و مذهبیون سیاسی بفنا رفت حالا مذهبیون زیر منگنه همه غربی
که چین !؟؟؟ را حریف رقابتی خودشان میدانند گرفتار شده ولی حربه اشان همان
دمکراسیست که مثلا عربستان !!؟ و مصر !؟؟ و یمن !!؟؟ و ...دارند فقط در مدار
غرب باشد دیگر مهم نیست اما این در مدار بودن یعنی چه !؟ یعنی سیا و پنتاگون
تمام سوراخ و سنبه های امنیتی کشور را بخصوص نیروهای انتظامی و نظامی را
زیر نظرش داشته باشد مثل پاکستان و عربستان و کویت و عراق امروز و افغانستان
فردا و ....این مهمترین نشانه دوستی کشورهای غیر پیشرفته در مدار غربست وگرنه
بهترین دمکراسی و ازادی مطبوعات را داشته باشی ولی باین ننگ تن ندهی آنها قادرند
با مطبوعاتشان ماست را چون ذغال بخورد مردم دنیا بدهند

 
At December 6, 2009 at 3:40 AM , Anonymous Anonymous said...

١.سوالی دارم از دلقک ایرانی که ایشان ذهنیت امام ره را از کجا آورده اند، حتمأ ایشان هم قبول دارند که امام ره معصوم نبودند و در عین بزرگی اشتباهاتی نیز داشتند، از جمله اصرار به ادامه جنگی که فقط به سود غرب بود و بها ندادن به اقتصاد ! یادتان هست جملات زیر را:
اقتصاد چیه؟ اگر ما بخواهیم دنبال اقتصاد باشیم، پس فرق ما با خر و گاو چیه؟ لکن خر کاه میخورد و ما چلوکباب!
٢.یادم هست سالی که قرار بود محموله تلویزیون ژاپنی با دلار نرخ دولتی وارد شود (اواخر دهه یکم)
آقای هاشمی در ارتباط مستقیم تلویزیونی با مردم:
اگر مصرف برق تلویزیون ساخت داخلی را با نوع ژاپنی مقایسه کنیم، در یک دوره ی ده ساله ، واردات به صرفه تر است از تولید داخلی!
( بعد خیره شدند توی دوربین به بینندگان):
یک فرمولهایی است که من اگر توضییح هم بدهم شما نمی فهمید!!!
حافظ

 
At December 6, 2009 at 5:11 AM , Blogger Dalghak.Irani said...

عهدم را شکستم وبرگشتم.

مسعود بهنود چه اعتراف کند یانه!اهل ادب است وروانی "شنگول" دارد...
آدرسش هم نقل نه چندان کمش از "گفت وشنود" های برادرحسین خوشمزه! است دربرنامه اش(یررسی رسانه های چاپی ایران) در بی بی سی فارسی...
خبری که هیچ کس کار نکرد: "دفتر نمایندگی وزارت امور خارحۀ جمهوری اسلامی ایران دراستان "قم" افتتاح شد و...":
1- شهرستان قم استان شد و...
2- قم نفت دارد و...
3- سایت هسته ای در فردو قم ساخته شد و...
4- دفتر نمایندگی(حافظ منافع) ایران درقم افتتاح شد...
اقدام بعدی:
5- قم بعنوان" واتیکان اسلامی" مستقل شد...
6- امپراتوری ایران محمود احمدی نژاد درپی گرته برداری از امپراتوری روم قذافی(حول وحوش بنغازی وطرابلس) اعلام موجودیت کرد...
7- احمدی نژاد کتاب مقدسش را منتشر کرد...
8- خدا به آیت الله خامنه ای که رحم نمی کند لااقل بما رحم کند...
9- فعلاً مشغول باشیم تاپست بعدی مسعود...
10- یا...هو...

 
At December 6, 2009 at 10:14 AM , Anonymous Anonymous said...

از منظر عشق رنگ عالم سبز است
من عاشقم و رنگ جهانم سبز است

در شهر خبر رسیده از بوی بهار
رویای همه، زیاد یا کم، سبز است

چشمم پر تصویر سیاهی است ولی...
روح من از آن روز که زادم سبز است!

ابلیس اگر چه در بهشت است هنوز
غم نیست، که سرنوشت آدم سبز است!

هر چند که از باد خزان می لرزیم
اندیشه این شاخه سر خم سبز است

با این همه ظلمی که سیاهی کرده است
تردید ندارم که خدا هم سبز است!

http://www.hodhodnews.blogspot.com/

 
At December 6, 2009 at 1:54 PM , Anonymous Anonymous said...

گاه دلم میخواهد توی باغ سبز (سابق) استاد کامنتی بگذارم به این مضمون که؛ ای جوانان اصلاح طلب تهرانی و دانشجوهای تازه به تهران رسیده، اصلاحات میخواهید؟ از خودتان شروع بفرمایید! ما شهرستانیها هم مثل همیشه پشتیبانتانیم.
براستی ما اصول گرایانی با این سطح سوادی و علمی، و با این استعداد قابلیت بحث برای تغییر، در خواب هم ندیده بودیم. پس چرا جفتکمان را بیهوده درهوا بیاندازیم، با تمام مصائب و عواقب آن؟ اصلأ شاید نیازی هم به آن نیافتد، چه بهتر، ژست متمدن بودنمان هم خراب نمیشود. و برویم دنبال اینکه مسایل را حتی الامکن با گفتگو حل کنیم و موانع را را رفته رفته از جلوی راه یک دمکراسی با درجات متعالی انسانی برداریم.
فکر میکنم برای اولین بار این جمله ی پرمعنا را از امام ره شنیدم ، و این اواخر پیر ادبیات ایران محمود دوالت آبادی نوشتند؛ آقابان باید به اهم و فی الاهم واقف باشند!

اما باید ساعتها بنویسم و پاک کنم، مثلأ بنویسم خاک بر سرتان بعد تغییرش بدهم به خاک بر سر ما و بعد خاک بر سر من یکی و اصلأ خاک بر سر را حذف کنم و بماند؛ من یکی، راستش استاد، ما هم کارمان آسان نیست ها، اصلأ شاید شما زیاد زیاد کار میکنید. ما را ببخشید که هی اصرار میکنیم؛ بنویس!
یکدفعه گوشهایم سرخ شد، چون مطمعنأ حداقل یکبارش را بیاد می آورم. شرمنده
برزو

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home