Sunday, October 25, 2009

حسین تو را باید کشت


نامه آقای حسن درخشان، مرد محترم، پدر حسین [بگو هودر] که سرانجام تاب نیاورد و سکوت یک ساله شکست به اندازه کافی تلخ بود و برانگیزاننده، چه رسد که خبر دستگیری فله ای جوانانی هم رسید که شب جمعه برای دعای کمیل به خانه دوست زندانیشان رفته بودند تا بلکه درد تنهائی و دوری از شهاب را در مناجات نیمه شبی بریزند. باورشان بود دعای کمیل و صدای محمد رضا وقت تلاوت آیات کتاب خدا، دمی روح بخششان خواهد بود. اما ون سبز رنگ دم در بود.

چنین بود که به دلم افتاد نامه ای بنویسم و از اعاظم قوم بپرسم گناه این جوانان چیست که در این زمان و در این سرزمین زاده شده اند. بپرسم آیا محمدرضا شاگرد اول شاگرد اول ها، هادی که با همه جوانی بزرگ و کارچرخان کارتونیست ها شده، هنگامه با آن همه عقل و رعایت، آسیه با آن همه شور و انسانی، فرشته با آن علاقه و پی گیریش به حرفه، و حسین که در بیست و چند سالگی شده بود پدر وبلاگ نویسی ایران، لایقشان زندان است. و باید از مام وطن همان بشنوند که بازجو روز پایان محبس می گوید: یا مثل بچه آدم شو یا برو، برو همان طور که میلیون ها رفتند.

این نامه را ننوشتم و آن سئوال ها را نگاه داشتم. نپرسیدم به این جوانان چه داده ایم که از آنان اطاعت محض طلب می کنیم، آیا تقسیم پول نفت بدون هیچ مدیریت و هنرمندی ، با هزار غفلت و اسراف و بدکاری، این همه منت گذاری دارد. آیا این منت چندان است که باید جوانان روزی هزار بار هفت هزار سالگان را دستبوس آیند تا مغزهایش از کاسه سر به در آورده نشود. سهل است از آنان می خواهیم همه الگوهای رفتاری شان را دور بریزیند، و بی هیچ سئوالی، همه آن شوند که ما می خواهیم .

می خواستم در آن نامه بپرسم چه گلی زده اید به سرهاشان که از آن ها می خواهید جوانی بگذارند و همچون شما هفت هزار سالگان راه بروند و همچون شما زندگی را در مرگ ببیند، فرزند بر سر جدل قدرت بکشند و بگویند بر سر عقیده کشته ایم. چرا باید همه اطاعت باشند و ریا. هر کار در پنهان کنند اما در ظاهر زاهد باشند و پرهیزگار، ورنه بروند و بخت خود را در جاهای دیگر دنبال کنند. آیا وقتی جهان پر شد از سینا و فرناز و فرشته و گلنوش و همه محسن ها [ از مخملباف تا نامجو، از سازگارا تا کدیور] آن گاه سر آرام بر بستر خواهید نهاد. گمان ندارم. چون آن که در سر دارید نه با کوره های داغ تربلینکا و آشویتس به دست آمد نه در زمهریر سیبری. پس آرامشی در کار نیست، هم اکنون در فهرست نام آوران جهان فراوان حسین هست و فاطمه، نازک و بهاره، شادی و دیگران [با گذرنامه هائی که هر کدامش به خون جگر رنگ به رنگ شده] اما ای عجب هنوز دل سنگتان آرام نمی گیرد.

ننوشتم آن نامه را و به خود گفتم چه فایدت از این نوشتن. نکند کار حسین درخشان و بچه های زندانی را هم بدتر کند. پس چنین بود که نامه ای نوشتم به هودر. می دانم به او نمی رسد، سیصد روزست که چشم او به در مانده و کسی در نمی گشاید اما فرض می کنم که نامه را نوشته در بطری نهاده ام و رها کرده به سینه دریاها. چنین بود که بالای صفحه نوشتم: حسین باید کشته شوی. نوشتم:

از این جمع بی قراران، اول از همه تو کشف کردی و تو به ما رساندی که دنیا، مجازی شده است، شفاف شده، ریائی نیست. و شیرجه زدی در این دنیا. هیچ فکر نکردی ما که مانده ایم در ریاهایمان، ما که رنگ هایمان را می پوشانیم، ما که آموخته ایم چون به خلوت رفت باید آن کار دیگر کرد، تابت نمی آوریم. هیچ فکر نکردی دارت می زنیم. وقتی عریان می شوی، هر چه در کله پوچت هست را به دنیای مجازی می سپاری. آن وقت هم پلیس مرزی نیویورک و هم هر مامور دیگری پشت خط نگهت می دارند. و تو چه لقمه آسان هضمی شده ای، همه چیزت آشکارست، خطا ها که کرده ای، یاوه ها که گفته ای، بدها که نوشته ای. و در یک لحظه جهان پر می شود از قدیسان که گویا هرگز تقصیری نکرده اند، همه پاکدامنان که انگار هزار ساله به جهان پا گذاشته اند.

حالا گیر کرده ای، گریبات در دست آن هاست که تو را خوب تر از خودت می شناسند، همه زیر و بالایت را می داند. تو در روشنائی گذارده و خود در تاریکی اند. و تو هیچشان نمی شناسی. گناه تو و گناه بخشایش نشدنی تو این است که "معمول" نشدی، همه جا خواستی جور دیگری باشی. هر کار که دیگران در پنهان می کنند تو آشکارا کردی. خصوصی ترین و خاص ترین لحظاتت را هم ثبت کردی.

بار آخر که دیدمت چند هفته پیش ازاین بود که بروی به خانه . گفتی دلم برای قلهک تنگ شده، همان موقع بود که آن قدر نوشته بودی آن قدر متلک گفته بودی، همه را آزرده بودی که دیگر شده بود طبیعتت و همه جا می پراکندی. سخنرانی و فیلم دانشگاه سوآز. میهمانانی رسیده از تهران. نگاه همه به تو جور دیگری بود و نگاه تو به همه هم سن و سالانت یک جور دیگر. انگار به منظورت رسیده بودی، گمان داشتی رخت چرک همه را به بند کشیده ای، بز از گله جدا شده ای. اما همان خنده شیطنت که بیش تر دندان هایت می خندید بر لبانت بود، همان خنده که وقتی به تیم کلاس بالاتری مدرسه گل زدی در چهره ات بود.

اما گمان کردی زندگی همان زمین فوتبال است. گل خورده ها همه سروش حاج فرج اند که بعد پانزده سال به لبخندی به یادآوردند شیطنت هایت را. چقدر باید از عمرت می دادی تا بدانی که زندگی شوخی نمی کند با تو و از تو شوخی نمی پذیرد، تا لبخند از لبت نگیرد رهایت نمی کند.

ترا گذاشتند مدرسه نیکان که با فرزندان بزرگان همکلاس شوی و با بزرگان آینده همدم و آشنا شوی، گذاشتند که طبع سرکشت را مهار کنی. آدمی شوی مناسب جامعه ای که ناظمش همیشه آقای کمالی نیست که، مجازاتش فقط "آقات را بگو فردا بیاد مدرسه" باشدن. پوستت را می کنند. با هر زندانی که به بند می افتد یک بار ترا می کشند که قصه بگو، قهرمان داستان های شب شو. همان ها را که می نوشتی در "سردبیر: خودم" حالا در دوربین بگو. بگو بگذار باورمان کنند. از تو می خواهند کمکشان کنی که باورپذیر شوند.

حالا باید ریا کنی، نگو که از وقتی از تورنتو به در آمدم کولی آواره بودم و در پی آن که به پدر وبلاگ نویسی ایرانی، یکی در ازای هشت ساعت کار مواجبی بدهد که از کمک پدر بی نیاز شود در سی و چند سالگی. بگو من آدم بزرگ شده بودم، رییس جاسوسا بودم، نگو آمدم تهران برای این که دلم برای ملافه و تشک مامان تنگ شده بود بگو آمدم برای دستگاه های بزرگ جاسوسی گزارش تهیه کنم، بگو طرفداریم از آقای دکتر کلک بود. نگو که کولی یک لا قبائی بودی در سر هوس کشف جهانت بود، آن جا کسی لاری سامرست موآم نمی شناسند، لبه تیغ نخوانده اند و نه خدا حافظ کاری گوپر رومن گاری را، از لنی حرف نزن. بگو اصلاح طلب ها یادم داده بودند که ادای اصولگرایان را در آورم.

دنیا که شادی نیست که بگوید "برو گمشو حسین با این مزخرفاتت، کی ترا استخدام می کنه". حالا باید آن قدر از این "مزخرفات" بگوئی تا قبولت کنند که دیگر خیال شفافیت از سرت بیرون شده، تو هم شده ای مثل دیگران، بلد شده ای ریا کنی، یک جور باشی و جور دیگری نشان بدهی.

بهشان نگو که آن ساک دستی چرخدار را می کشیدی از این ور به آن ور عالم، نگو که نیمه شب ها تلفن کردی که می توانم بیایم آن جا. نگو شبیه قهرمان "منهتن به نمره" امیر نادری شده بودی، نگو که وقتی برای مراسم رسمی دعوتت کردند بلد نبودی کراوات گره بزنی، کت آتی را پوشیدی. از پنجره نگاهت کردم وقتی که رفتی، یکی دیگر شده بودی. اما کسی را هم گول نمی زدی با آن ساکی که قرقر روی زمین می غلتاندی و آی پاد در گوشت. بگو دو صفر هفت شده ام با همان امکانات و این آی پاد هم برای دریافت دستورات بود.

یادت باشد. همه مامورهای دنیا یک شکل هستند و یک ماموریت دارند، مگر نبود مامور مرزی آمریکائی در نیویورک. گفت نه نمی شود، دیگه هیچ وقت نمی تونی پاتو تو ایالات متحده بگذاری. دندان هایت خندید یعنی شوخی می کنید آقا، من یک کانادائی هستم مگه میشود؟. اما شد. چون همان اول کار مامور مرزی نامت را سرچ کرده بود در گوگل، وبلاگت را خوانده بود. می دانست رفته بودی تورنتو چه کار، می دانست چقدر خوشحالی که یک سطر آدرس داری در نیویورک. آمریکائیه که مدام آدامس می جوید از وقتی از توی وبلاگت، ترا کشف کرده بود، لبخندی به لبش بود انگار آل کاپون را گرفته. نمی دانست با همان کارش با این کولی که تازه یک سطر آدرس پیدا کرده بود در نیویورک و می خواست چند ماهی در شهرآرزوهایش کلیدی داشته باشد چه کرد. نمی دانست دیگر تو ضد آمریکائی می شوی. و از آن جا راهی نیست تا علاقه مندی به دکتر احمدی نژاد، به دشمنی به اصلاح طلبان.

راستی اگر گذارت به دباغخانه نیفتاده بود. چه حالی می کردی با این جنبش سبز. عین جنس دلخواه بود. هی لینک بده. هی علامت بزن. افشا کن که خط از آمریکا می گیرند، از دکترکین، جین شارپ علامت بده، هابرماس یادت نرود. اما به شرطی که خودت باور نکنی که اگر دلت تنگ شود برای بوی لحاف مامان، دکتر به دادت می رسد.

ما هفت هزار سالگان بی تحملیم، داغ هزاران آرزو در دل داریم. با شما دشمنیم که جوانید و چنین است که در سهراب کشانیم، تحمل شادیتان را نداریم، هزاران مامور برتان گمارده ایم مبادا کلمه ای جز آن بگوئید که ما می دانیم مبادا جز آن چیزی در خاطرتان بگذرد که در ما گذشته .

بی کله، کوله بر دوش، آواره، یاغی بکش که سزای تست. به جرم آن که جوانیت را دهان نبستی. به جرم آن که از همان بچگی خطا کردی و به تیم بچه های بزرگان، حضرات بلندپایگان گل زدی، بعد هم با چشمانی که کودکی و شیطنت از آن می بارید چشم در چشم بزرگ ترها ایستادی. نفهمیدی که در شهری زاده شده ای که ترا بی دست و پا می پسندند. باید در خط زندگی کنی. باید خطوط را رعایت کنی، باید به خط قرمزهائی که هفت هزار سالگان رسم کرده اند نزدیک نشوی، اگر شدی هیچ گمان نبر که کس به دادت برسد، هیچ طمع مدار که همسن و سالانت هم ترا به یاد آورند، این ها به تازیانه و یا آنان به گفتار، پیامت می دهند که جز ما میندیش.

این جا دنیای مجازی نیست. این جا دنیای واقعی است زندان دارد، دیوارهایش نزدیک است، سفیدست. آدم هایش اما گاه به گمان و به حدس نقش می گیرند، بازجو می شوند، قاضی می شوند و حتی قاضی عسگر و دعای قبل از مرگ در گوشت می خوانند. مگر تو همین طور نبودی حسین، مگر به تازیانه نبستی دیگران را به گمان.

اما حالا ریا کن، هر چه می خواهند و می خواهی بگو. بگو دیگر تغییر نمی کنم. بگو بی دست و پا می شوم، بی بال و پر. همین جائی می شوم، در همان قلهک خانه ای بگیر. کلیدی داشته باش، زنی "بستان"، شرکتی "بزن". از در که بیرون می روی یقه ات را ببند. دعای زیر لبی بخوان. بگو که از خانواده شهیدی، بگو همه عمر با هیات موتلفه مانوس بوده ای. بگو عمویت از هفتاد و دو تنی است که همراه آیت الله بهشتی بودند. اما نه کمی تامل کن. در این فاصله که نبودی آیت الله بهشتی هم از بهشت بیرون شده است، انگار او هم کمی سبز بوده است.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At October 25, 2009 at 9:00 AM , Anonymous Anonymous said...

این یکی از عجیب ترین مقالاتی بود که خواندم . اگر یک مثال برای تاثیرگذاری داشته باشم همین مقاله است. من از حسین درخشان متنفر بودم ولی با خواندن مقاله شما گریستم برای حسین گریستم و بگذارید اعتراف کنم شما نظر مرا عوض کردید

 
At October 25, 2009 at 9:02 AM , Anonymous با عرض معذرت said...

راست گفتید ما به حسین بد کردیم.و حق این است که بر سر بزنیم

 
At October 25, 2009 at 9:02 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود تو معجزه گری نویسنده نیستی
من بارها گریستم گریه کردم به حال جوانیم

 
At October 25, 2009 at 9:03 AM , Anonymous م. نادری said...

ما جوانان همه امیدمان به شماست ورنه این هفت هزار سالگان متححر که تکلیفشان روشن است

 
At October 25, 2009 at 9:04 AM , Anonymous حمید said...

من حاضرم خطا بکنم و به زندان بروم اگر شما قول بدهید که چنین مرثیه ای به نامم بسازید

 
At October 25, 2009 at 9:04 AM , Anonymous Anonymous said...

یا حسین برایت ای لعنتی متاسفم. راست گفت آقای بهنود کاشکی زمانه دیگر بود

 
At October 25, 2009 at 9:08 AM , Anonymous محمود said...

بهنود جان

از آن همان شبی که پرسیدم‌ات از که بود که آن متن را نوشتی؟ او کیست که این‌روزها کسی سراغ‌اش نمی‌گیرد و شما دل‌تنگ‌اش هستی؟ وقتی یک خط برای‌ام نوشتی که او حسین است با همان طبع شوخ‌تان دانستم که چه اندازه دوست‌اش دارید و در دل گفت‌ام واقعن پسر خَر شدی و بهنود در کنارت نگرفتی نصایح پدرانه‌اش را... دست‌کم به بهنود اعتماد می‌کردی که بسیار دانسته‌های‌ات از اوست. کاش حُسین این‌گونه خامی و جوانی نمی‌کرد. کاش کمی حرف‌تان گوش می‌داد و چنین منجلابی نه برای خود و نه برای دیگران خاصه پدر پیرش درست نمی‌کرد. خَر شدی حسین! کاش حرف بهنود گوش می‌دادی!

کاش... کاش

 
At October 25, 2009 at 9:22 AM , Anonymous امین said...

حسین درخشان... سر دبیر خودم... پدر وبلاگ ایران... ایران... احمدی نژاد... اصلاح طلبان... فریب... بازگشت... زندان...
با این کلمات جمله بسازید! به گمانم بهترین جمله تلخ ترینشان است

 
At October 25, 2009 at 9:54 AM , Anonymous shokouh said...

بيانيه ادوار تحکيم وحدت در خصوص وضعیت احمد زیدآبادی، احکام حبس صادره و حمله به مهدی کروبی
» سازمان دانش آموختگان ايران (ادوارتحکيم وحدت) با صدور هفتمين بيانيه خود پس از کودتاي 22 خرداد، نسبت به تحت فشار قرار گرفتن احمد زيدآبادي، دبيرکل اين سازمان براي اخد اعترافات اجباري پس از بيش از 40 روز بي‌خبري مطلق از او هشدار داده و همچنين ضمن محکوم کردن حمله به مهدی کروبی با اشاره به صدور احکام سنگين حبس براي فعالان سياسي زنداني،‌ تاکيد کرده است که ملت نخواهد گذاشت فرزندانش سالها در حبس بمانند

 
At October 25, 2009 at 9:58 AM , Blogger Mohammad - محمد said...

چه خوب شد که این را منتشر کردید. حدس من اینست که نوشته های دیگری را برای ملاحظاتی منتشر نکرده اید. ایکاش همه آنها را منتشر می کردید. شاید آنوقت نگاه دیگری به بهنود داشتیم. نگاهی به بهنود واقعی. بهنودی که «معمول» نبود

 
At October 25, 2009 at 10:15 AM , Blogger محمد قائدی said...

بهنود را حرفه ای ترین روزنامه نگار ایران می شناسم پیش از محمدقوچانی نفست گرم اما درمورد حسین درخشان همان ها که با این مقاله گریه کرده اند دور از ذهن نیست اگر خبر دهندحسین همین امشب آزاد شده اورا باز خائن و مامورجمهوری اسلامی بدانند.دست برداریم از این احساسات دم دستی که یک روز ما را به تهمت و توهین و آزار هم می کشاند و روزی دیگر گریان برای هم.امیدوارم حسین آزاد شود و دوباره همان حسین سابق باشد با روحی ناآرام و دغدغه هایی متفاوت

 
At October 25, 2009 at 10:46 AM , Blogger Behdokht said...

سلام آقای بهنود، این پست آقای بهنود بود با تمام زیبایی های ذهنی كه با امضای نوشتاری خاص خودش شخصیت میگیره و به ذهن میشینه، ممنون. اما من یک سوال هم داشتم، من بار آخری كه ایران بودم کتاب حروف شما رو با خودم اوردم بیرون، در واقع این تنها کتابی بود كه از شما داشتم، تقریبا ۱۰ سال میشه كه از خریدش میگذره، من چطور میتونم از هلند به بقیه کتاباتون دسترسی داشته باشم برای خرید؟ سلامت باشید.

 
At October 25, 2009 at 10:47 AM , Anonymous سینا said...

همه این جرف ها درست....اما من نمی تونم نقش درخشان در پرونده وبلاگ نویس ها فراموش کنم. درباره شادی صدر، شیرین عبادی......آقای بهنود همه در حال تاوان پس دادن هستیم

 
At October 25, 2009 at 10:49 AM , Anonymous Anonymous said...

wow!!!!!!

 
At October 25, 2009 at 12:04 PM , Anonymous Anonymous said...

این حضرات در طی این سه دهه اخیر نه فقط به بچه های خود بلکه حتا به کسانی که جز قلم چیزی ندارند رحم نکرده اند چه رسد به کله شقی که علیرغم توصیه دوستان خربزه را دو لپی می خورد و بی پروا می گفت و می نوشت . باامید به اینکه هر چه زودتر به کانون گرم خانواده اش بازگردانده شود .

 
At October 25, 2009 at 1:17 PM , Blogger aaghaapesar said...

دارم کم کم شرایط انفلاب 57 رو درک میکنم. امیدوارم سرعت و گستره تبادل اطلاعات و سطح علمی-فرهنگی مردم ما باعث شود اشتباهات آن زمان تکرار نشوند.
مثلاً بسیاری از کسانی که به هر دلیلی به شعار خاصی از جنبش سبز انتقاد دارند، از ابراز انتقاد خودداری می کنند که این خودداری یا به دلیل ترس از عکس العمل تند اکثریت می باشد که می تواند به دیکتاتوری اکثریت منجر شود و یا به مصلحت سنجی آنها و اینکه برای دفاع از جنبش سبز نباید از آن انتقاد کرد.
البته بسیاری از کسانی هم که این شعارها را می دهند اصلاً در مورد آنها فکر نمی کنند و همینکه بر ضد شعارهای نظام حاکم و ایده آل های آنها باشد برایشان کفایت می کند.

 
At October 25, 2009 at 1:18 PM , Anonymous Anonymous said...

بسیار جالب بود. از شما متشکرم

 
At October 25, 2009 at 1:28 PM , Blogger Rainyman said...

راست می گوییدآقای بهنود. چقدر دل همه مان تنگ شده برای لبخند شیطنت آمیزآن بچه بازیگوش. ولی تک تک ما هم فرقی با آن بازجوها نداشتیم. تا دهان می گشود محاکمه اش میکردیم و سرزنش که چرا مثل ما فکر نمی کند! می بینی جناب بهنود! انگارما همه هفت هزار سالگان بی تحملیم

 
At October 25, 2009 at 1:32 PM , Anonymous Anonymous said...

اگر کسی بعد از خواندن این مقاله خودش را بکشه خیلی نباید ملامتش کرد!

 
At October 25, 2009 at 1:43 PM , Anonymous Anonymous said...

از وقتي كتاب از سيد ضيا تا بختيار را د مي خوانم مات مانده ام كه اگر اين تاريخ مملكت منست پس چرا نويسنده دارد توي همان كشوري زندگي مي كند كه حجم انبوه اين صفحات را بر عليه آن نوشته؟؟؟؟؟؟

 
At October 25, 2009 at 1:46 PM , Anonymous Anonymous said...

وقتی خواستی برای بار دوم وارد آمریکا بشوی، مامور گمرک از تو پرسید که چه مدت می خواهی به آمریکا بروی، و تو برای اینکه مشکل پیدا نکنی به او گفتی که می خواهی مدتی کوتاه در آمریکا بمانی، بعد برای اینکه نشان بدهی که آدم شناخته شده ای هستی، وبلاگ انگلیسی ات را به مامور گمرک نشان دادی. ایشان هم وبلاگ را خواند و دید نوشته ای که می خواهم در آمریکا بمانم و بعد هم طبعا اجازه ورود به تو را نداد. می توانستی اصلا وبلاگت را به مامور گمرک نشان ندهی. حالا اگر آن یک نفر مامور گمرک حسین درخشان را نمی شناخت، می مردی؟
http://www.doomdam.com/archives/000263.php

 
At October 25, 2009 at 2:02 PM , Blogger kaghaz-akhbar said...

سلام آقای بهنود.نمی دونید که چقدر دلم واسه این موجود می سوزه.یه چیز خاصی تو نوشته هاش بود که همیشه جذبم می کرد.نمی دونم چرا حس می کردم آدم خوبیه.وقتی برگشت ایران با وجود این که می دونست راحتش نمی ذارن ، چقدر خوشحال شدم.من همیشه آرزومه که همه مهاجرایی که دوست دارن برگردن بیان . چقدر تو دلم گفتم :آفرین درخشان، درود به شرفت ، درود به غیرتت.این روزا وقتی که حسین مثل حسین در صحرای کربلا هدف تیر یزیدیان آنلاین این زمانه است با خود می گویم : نه ، به خدا قسم حتی زمانی که درخشان ، بدترین حرف ها را می زد.وقتی به همه پویندگان مظلوم راه آزادی ایران دشنام می داد ، هیچگاه حس نکردم درخشان آدم بدیست.هیچگاه فکر نکردم آدم بی شرفیست .چون حرفهایش مانند حرفهایی که این روزها درباره حسین می زنند ، زشت نبود

 
At October 25, 2009 at 2:50 PM , Anonymous Anonymous said...

بهنود عزیز بهتر از این نمی شد در مورد کسی نوشت که همه چیز را به بازی گرفته بود و حد و حدودی برای هیچکس قائل نبود. البته بزرگترین هنر همین است که حسین در سن و سال بسیار پایین پی به ناتوانی آدمها برد و آنرا در دسترس همگان قرار داد. البته این نیز نیاز به هوش بالا داشت که حسین درخشان از آن بهره مند بود.
برخوردش همانند آمریکایی ها و یا لوطی های خودمان بود.
دستت درد نکند از نوشت زبان گذشته و حال حسین.
بهنود عزیز حسین عاشق بود و بر عاشق حرجی نیست که همه چیز را بر ملا کند. ولی از شما که عمری قلم زده ای آیا تا کنون دیده اید غیر عاشق و نادان را نیز زندانی کنن.
رژیم ایران عاشق کش است و کلا می خواهد فرهنگ عاشقی را از میان بردارد.
حتما یادتون میاد که تا 10 سال پیش اجازه نمی دادند که در محافل عمومی سوره یوسف تفسیر شود. چون در انجا نیز رازهای مگوی عاشقی وجود داشت که با مزاج عاشق کشان سازگار نبود.
ارادتمند
طهماسبی

 
At October 25, 2009 at 3:03 PM , Anonymous Anonymous said...

Thank you. It takes a noble man to defend a helpless mind. A man who did not like to be part of the big machinery of lies and deceptions and a simple follower of the framed democracies.

Iranian officials are not able to understand beauty of mankind. In each oof their captors they work hard to find and create a person worse then themselves and this is the most difficult part of being in jail.

Again, thanks payre mard.

 
At October 25, 2009 at 6:41 PM , Anonymous Anonymous said...

درک می کنم اگر آن بیچاره بخاطر این رومانتیسیسم آبدوخیاری شماو دو رویی امثال این هفت هزار سالگان خودش را به مهلکه انداخته باشد. برو برای هم پالگان خودت مرثیه بنویس

 
At October 25, 2009 at 8:11 PM , Blogger behdad said...

آقای بهنود، در سخن نمی‌گنجه. فقط تشکر می‌کنم بابت این متن...‏

 
At October 25, 2009 at 8:59 PM , Anonymous نرگس said...

آن بدبخت 6و 41 دقیقه شرم کند. امثال تو [...] را به [...] هم راه نمی دهند، چرا افتاده ای وسط این مهلکه که جای [...]. این جا برای ما کلاس درس است درس درست دیدن. برای نشستن در این کلاس اول باید خواست. تو همان بهتر که نیائی و نخواهی . قصد توهین ندارم اما شما که تصور می رود خودتان را دانای کل می دانید چرا اجازه نمی دهید که ما نادانان از کسی که قبولش داریم یاد بگیریم درست دیدن را.

با معذرت از آقای بهنود

 
At October 25, 2009 at 9:04 PM , Anonymous شاهد said...

بهنود هميشه عزيز ، قلمت را مي بوسم ودستت را ، اين يكي اززيباترين مقالاتي بود كه درهفته هاي اخيرازتو خوانده ام . وقتي سرحوصله هستي و مي نويسي همه چيز و همه كس را به آتش مي كشي حتي دل هاي سنگ شده را .

 
At October 25, 2009 at 11:27 PM , Blogger پگاد said...

با سپاس از قلم همیشه گرمتان . پیشنهادی داشتم حال که مطبوعات مخالف در ایران گرانمایه جایی نداند . شما و دوستانتان که در روزنامه های توقیف شده فعالیت داشتید ، جشنواره اینترنتی مطبوعات توقیف شده را برگزار نمایید . به نظرم به شدت مورد استقبال قرار میگیرد و هم اینکه ما جوانترها از مطالب پرمایه آن بهره بسیار خواهیم برد. به راستی که دلم برای روزنامه هایی همچون عصر آزادگان ، صبح امروز،سلام، ...
ومجله هایی چون آدینه تنگ شده است.

 
At October 26, 2009 at 1:24 AM , Anonymous Anonymous said...

nevisandeh yani in

yani harfi keh dar deleman ast ama nemitavanim ya nemidanim chegoneh begim ta hameh ra gofteh bashim,shoma hard del ma ra mizanjd.

Hossein jesarat darad.

 
At October 26, 2009 at 2:15 AM , Anonymous Anonymous said...

شهر شهر فرنگه ٬ نمایش از همه رنگه

یکی میگه درخشان میخواست بر گرده ایران چند صباحی با ۱۸۰ درجه چرخش شد
مثل برادر حسین !! در کیهان تهران و کلی از دوستانش را آزرد و آنها که از وی
تنفر داشتند بخاطر این چرخش خواهان دستگیریش در کانادا بعنوان جاسوس رژیم
شدند !؟ که البته قوانین کانادا برعکس تصور آنها استبدادی نیست و چنین کاری
محال بود ...قبل از رفتن در مطلبی درخواست کرد اگر بایران برود با وی چکار میکنند؟

البته درخشان آدم باهوش و زرنگیست شاید میخواست مزه دهان مسئولین امنیتی را
در کامنتدانیش ببیند !؟ بسیاری پیشنهاد دادند اما یک کامنتگزار !؟ نوشت اقای
درخشان فحاشی های شما بشخص رهبر در آرشیو خودت هنوز ضبط است اگر هم
پرونده مخفیانه ایی!؟ نداشته باشید فقط همین فحاشی هایت برهبری سخت پاپیچت
میشود حال ! خود دانی.......اما حسین باین کامنتگزار توجهی نکرد و طبق اقاقیر در
دستگیریش فقط همین را بزرگ کرده اند وگرنه رفتنش باسراییل و گفتگو با مردم
اسراییلی و ایرانی های مقیم در اسراییل زیاد مایه نگرانی امنیتی های ایران قرار
نگرفته ٬ شجریان ذکری کرده باشم که میخواند
مرغ زیرک چون بدام افتد تحمل بایدش

 
At October 26, 2009 at 3:18 AM , Blogger Unknown said...

جناب بهنود عزيز:
از اينكه همت كردي غباري از دلها بزدايي
تا مرغي از زندان برهد
به نيابت از پدر حسين درخشان از تو سپاسگزارم.
نقش روشنفكر متعهد همين است
از ابراهيم نبوي هم كه هفته قبل براي آزادي حسين كامنت گذاشت قدرداني مي كنم
ما نبايد بگذاريم فرزندان نخبه ما چون پرويزنيكخواه جعفريان و خيلي هاي ديگر كه از مبارزان زمان شاه بودند بدامن استبداد پناه ببرند
و بلند گوي توجيه فاشيسم شوند.
بنظرم جوان ها سايتي به ياد حسين باز كنند
ما كه پير شديم از دستمان اين كار ها بر نمي آيد.

 
At October 26, 2009 at 3:30 AM , Blogger Amirhossein said...

بهنود جان. در بند بودن هر کسی به خاطر عقیده و مسلکش رنج آور، قبول. اما خودت خیلی خوب میدانی که حساب هودر از همه آنهای دیگری که نام برده ای جداست. کوچکترین نیازی نیست که بگویم چرا چون همه میدابینم چرا .نمیگویم باید در بند باشد، ابدا. فقط می گویم تو که اینقدر از فراموشکاری ما ایرانی ها می گویی چرا خودت اینقدر اصرار به فراموشی داری؟ اگر هم یادت رفته خوب باز نگاهی به وب لاگش بینداز.

 
At October 26, 2009 at 5:29 AM , Anonymous Anonymous said...

امیدوارم هر چه زودتر آزادش کنند این بنده خدا را. همان موقع که داغ نیویورک را به دلش گذاشتند میدانستم به دامان برادران و به طرف دردسر خواهد رفت.

 
At October 26, 2009 at 9:42 AM , Blogger atefe said...

سلام استاد.ممنون که اینروزها بیشتر می نویسید هرچند باید گفت وعصبانی ترورنجورتر. خیلی ها حال شما رادارند.امروز دکترزیباکلام هم دردانشگاه تهران ودرمناظره با مرتضی نبوی حال خوبی نداشت وقتی از دوستش واستادمان دکتررمضان زاده می گفت کاش خودتان امروز در مناظره بودید. دیروز هم سرکلاس دکتر کولایی دل پری داشت وقتی می گفت:درامریکا کاخ سفید برای هانتینگتون ماشین می فرسته تا بره ونظرات ونقدهاشو ارایه بده!ولی توایران ببینید با منتقدا چیکار می کنن ماشین پیشکش. گفتم استاد اینجا هم ماشین می فرستن ولی خوب می برن اوین!!!و همه خندیدیم تلخ البته.

 
At October 26, 2009 at 11:48 AM , Anonymous Anonymous said...

استاد بهنود سلام
دستت درد نکنه که این مطلب را در حق نخبه ای نوشتی که جهان کنونی قفسی برای او است و سعی دارد که بیش از پیش اوج بگیرد ولی ولی فقیه اجازه اوج گیری هیچکس از جمله حسین را نمی دهد.
نکته دیگری که می خواهم عرض کنم در باره فراز و فرودهای سیاستمداران و نویسندگان است که عموما گپ میان فراز و فرودشان زیاد است ولی با توجه به تلاشهای خستگی ناپذیر شما در حمایت از هر اسیری از یک سو و روشنگری فراوان از سوی دیگر و آموزش ادب و درست نویسی به همه ما باید بگویم که اگر ما ایرانی ها می توانستیم بزرگداشتی برای دو نویسنده و آموزگار بزرگ برگزار کنند قطعا شما یکی از آنها بودید.
ولی چه کنیم که ما مرده پرستیم وتا زمانی که طرف در میان ماست و با قلم و زبان و صدایش به سرویس می دهد نه تنها قدر نمی شناسیم بلکه به فراخور درک و اندیشه خود طعنه های ناجوانمردانه نیز می زنیم.
ارادتمند همیشگی شما
طهماسبی

 
At October 26, 2009 at 3:15 PM , Anonymous Anonymous said...

حاضر بودم جای حسین یک ماه در انفرادی باشم تا استادم چیزی مانند این مقاله درباره ام بنویسد گرچه می دانم نمی نویسند. همیشه مرا شوخی گرفتید
ناهید

 
At October 26, 2009 at 7:30 PM , Anonymous نادر کوچولو said...

تکان دهنده است. الحق که حرف نداری . سحر می کنی . ما تا دیروز حاضر نبودم اسمش را بیاورم ولی الان قانع شدم . جکارکنیم همان قدر که آقای بهنود به خاتمی علاقه دارد ما هم پیرو آقای بهنودیم.

 
At October 26, 2009 at 10:34 PM , Anonymous علی شهروند said...

با وجودیکه حسین درخشان را هم یکی مثل پیام فضلی نژاد میدانستم ولی مقاله تاثیر گذارتان باعث شد که تنفرم را به رفتاری در خور مخالف بودن تبدیل کنم.
مثل همیشه قلم سحرآمیزتان دوباره معجزه کرد

 
At October 27, 2009 at 12:44 AM , Blogger Unknown said...

این روزها همه راجع به پولهای نفتی که سرمایه بود و احمدی هدر داده صحبت می کنند اما هیچ کس به سرمایه های انسانی که محمود به باد فنا داد هیچ ،نمی گوید آیا حسین، رمضانزاده زیدآبادی و ... سرمایه های تکرار نشدنی جامعه نیستند که اگر اینها باشند می توانند پول نفت از دست رفته را جبران کنند اما اگر پول نفت باشد استعدادهای سرشار از دست رفته اینها را نمی تواند جبران کند پس سالها باید بگذرد تا خسارتها رای ندادن سال 84 و یا رای دادن به محمود مشخص شود . 13 آبان منتظر همه شما در خیابانهای هستم

 
At October 27, 2009 at 4:00 AM , Anonymous محمود said...

دیدم در پُست اخیر که دوستانی بر بهنود عزیز خُرده گرفته‌اند که آقا جان شما هم «احمدی‌نژادی» بوده‌ای و بعد به‌خاطر «خاتمی» به رهی دیگر یعنی «معین» رای دادی و پس استقلال‌ات چه شد؟ راست‌اش بی هیچ توجیهی بگویم که همین مسئله عین استقلال است آقایان! نُخست که ایشان با این‌که اصلاح‌طلبی چون معین یا دگران در میدان بوده‌اند به سمت «احمدی‌نژاد» گرایش داشته‌اند و این اگر استقلال نیست پس چیست؟ دیگر این‌که نمی‌توان تحلیل کرد که بهنود پس درایت و تدبیر نداشته چرا که اعتماد و شناخت درست‌اش از کسی چون خاتمی از منظری‌ست که تدبیر را خوب فهمیده و صلاح مملکت خویش را به درستی ناخدایی کرده است. اگر چنین نبود که بهنود، «بهنوددیگر» نمی‌شد.

قربان‌ات

 
At October 27, 2009 at 4:28 AM , Anonymous Anonymous said...

بیدلیل نیست که آقای بهنود وقت شناسی برای القاء نظرات تحریفی خودش را برای تبرئه فرزند یکی از دم کلفت های بازار و سرمایه تهران بخدمت میگیرد و بمانند نوحه فروشان امروزی عرصه ادب و سیاست ایران برای حق و حقوق مضاعف این از ما بهتران کاغذ سیاه میکند .چرا آقای بهنود همین خدمت را در حق جوانان دیگری که نه امکان اقامت و اسکان اروپائی را دارند و نه باباهایشان در جرگه بازار و سرمایه ایران حرف اول میزنند اینچنین با آن شیوه ژورنالیستی خاص خودش برای آزادی آنان تلاش نمیکند

 
At October 27, 2009 at 9:27 AM , Anonymous Anonymous said...

مموتی هم آخرش اسلاح تلب شد . خدا برا ننه ش نیگش داره .

 
At October 27, 2009 at 11:44 PM , Anonymous Anonymous said...

وقتی دختر کلهر سبز می شود باید جلای وطن کند و این عجیب نیست
ولی عجیب گرفتاری حسین است بگمانم این کاری است که فقط از گونه های ماقبل تاریخ بر میاید

 
At October 28, 2009 at 3:23 AM , Anonymous ميثم said...

خيلي سخته در شرايطي بخواي بنويسي كه آزادي نزديك به مطلق باشه و تو در نقطه ي مطلق باشي

خيلي سخته در شرايطي بخواي بنويسي كه از دايره ي محدود خودي ها خارج باشي

خيلي سخته در شرايطي بخواي بنويسي كه حريف قلم, چوب و چماق باشه

خيلي سخته در شرايطي بخواي بنويسي كه انتقاد, براندازي باشه
خيلي سخته در شرايطي بخواي بنويسي كه منتقد نمونه, رفيق گرمابه و گلستان باشه

خيلي سخته در شرايطي بخواي بنويسي كه تو از جنس مردم و قانون از جنس قدرت باشه

خيلي سخته در شرايطي بخواي بنويسي كه خود سانسور بشي تا خودت سانسور نشي

خيلي سخته در شرايطي بخواي بنويسي كه دسترسي به اين سايت امكان پذير نيست

 
At October 28, 2009 at 3:24 AM , Anonymous ميثم said...

- آقاي آمريكا ما مي خوايم با شما مذاكره كنيم.

-- مشكلي نيست ما با همه مذاكره مي كنيم.

- ولي ما با هر كسي مذاكره نمي كنيم.

-- پس باعث افتخار ماست كه ما رو قابل دونستين.

- دقيقا.

-- عجب! ولي شما هنوز خودتون رو معرفي نكردين.

- ما، ماييم ديگه.

-- آهان ما شما رو به اسم محور شرارت مي شناسيم.

- خوب ما هم شما رو به اسم استكبار، شيطان بزرگ و صد تا چيز ديگه مي شناسيم. در همه راهپيمايي هامون هم آرزوي مرگتون رو فرياد مي زنيم.

-- در عوض ما هم دارايي هاتون رو پس نمي ديم، قطعنامه عليه تون صادر مي كنيم و تحريمتون ميكنيم.

- ولي ما با مردم شما هيچ مشكلي نداريم و حاضر نيستيم كه ضرري متوجه اونا بشه. در ضمن خواهان آزادي و دموكراسي حقيقي براي اونا هستيم.

-- ما هم دقيقا همين نظر رو راجع به شما و مردم شما داريم و خواهان همين ها هستيم.

- بالاخره خودتون هم اعتراف كردين كه با اغتشاش گرا رابطه دارين.

-- عجب!

- حالا بگذريم بريم سر اصل مطلب.

-- خيره انشاالله.

- انشالله. قبل از هر چيز شما براي اينكه حسن نيت خودتون رو نشون بدين بايد بپذيرين كه انرژي هسته اي حق مسلم ماست. قطعنامه و تحريم رو ديگه بايد بي خيال بشين. از هر گونه اظهار نظر مغاير با اظهارات و عملكرد ما هم بايد شديدا پرهيز كنين .

-- خوب در جهت منافع ما، شما قرار هس چه كارايي بكنين .

- فعلا كه هيچي. اينايي كه ما اعلام كرديم قدم اول هست كه شما بايد براي حسن نيت بردارين. اگه همه خواسته هاي ما رعايت شد مذاكره اصلي آغاز ميشه و طرفين خواسته هاشون رو مطرح مي كنند.

-- مشكلي نيست و تمام شروط شما پذيرفته ميشه. ما حسن نيت خودمون رو نشون مي ديم و قطعنامه و تحريم رو دو هفته به عقب مي اندازيم.

- خوبه. ما الان با ذيق وقت مواجه هستيم. جلسه ي خوبي بود. به اميد ديدار.

-- اوكي . اميدوار كننده بود. تا ديدار بعدي خدانگهدارتون .

 
At October 28, 2009 at 7:18 AM , Anonymous Anonymous said...

به دوستانی که در دریچه بهنود درد و دل می کنند توصیه می شود دست کم احترام صاحب سفره را داشته باشند. او که به تک تک ما دعوتنامه ننوشته بلکه بخش کامنت را به رایگان در اختیار مان گذاشته تا بتوانیم از مشهوریت و محبوبیت او برای رساندن نظرات خود استفاده کنیم. این کمال ناجوانمردی است که نمک خورده و نمکدان بشکنیم.
من نمی گویم بهنود بی عیب و نقص است ولی ببینید در این 30 سال کدام یک از ما بدون نقص بوده ایم که انتظار داریم بهنود فرشته باشد.
به نظرم اکنون که سفره نوشتاری یکی از فهیم ترین نویسندگان تاریخ ایران باز است بهتر است خود و قلم خود را برای آزادی ایران به دیگران بنمایانیم ونه صورت یکدیگر را به تیغ انتقاد از کارهای ناکرده بکشیم..
متاسفانه برخی از ما برای اثبات وجودی خود برآنیم تا با استفاده از امکانات صاحبخانه او را از خانه بیرون رانیم..
واقعا آنهاییکه قلم بهنود را بر نمی تابند بهتره که در جاهایی قلم بزنند که همسو با سیاستهایشان باشند.
ارادتمند همه
طهماسبی

 
At October 28, 2009 at 11:18 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود عزیز
نظر شما رو راجع به ادعای یکی از دوستانم میخواهم بپرسم، و این ربطی به مطلب شما نداره. دوست شکاکی دارم كه عقیده داره كه وقایع اخیر همش برنامه ریزی شد از طرف جمهوری اسلامیست و اساسن سران حکومت خواستار این وقایع بودند تا سر مردم رو گرم کنند و در آخر هم با سران جنبش سبز سازش کنند و مردم را خوشحال و امیدوار کنند به بقاء این حکومت و اگر هم مجبور بشن به کسی سازش کنند همین آقای موسوی و کروبی، از کسانی باشند كه به این نظام پایبند هستند! من از قبول نظریه ایشون سر باز زدم و دوست ندارم فکر کنم مردم همایش بازیچه هستند ولی دوست دارم نظر شما رو بدونم چون همیشه دیدگاه باز و منصف شما رو قبول دارم.
مرسی

 
At October 28, 2009 at 12:33 PM , Blogger Ehsan Ataei said...

سلام آقای بهنود
با همه حرف ها راجع به آقای درخشان اما این متن شما رو دوست دارم
متاسفم بگم نسل قبل فرزند کش نبود که شد اما یک نکته ما تلاش می کنیم صبر می کنیم با آرامش مبارزه می کنیم اما شما را به خدا به آقای احمدی نژاد آقای رئیس جمهور نگوئید
به کسی که باعث این فرزندکشی و آدم کشی شده رئیس جمهور نگوئید

 
At October 29, 2009 at 2:27 AM , Anonymous Kaveh Ansari said...

ای که بر منبر نشسته شاد و خندانی
یک جماعت در پای منبر دارد می سپادر گوش
حدیث هم که حدیث حسینه و همه با هم تو سرشون می زنن
دلم برای 678 مین بار برای فروغ و مرثیه های بی شهیدش تنگ شد

 
At October 29, 2009 at 4:44 AM , Blogger مدافعان ايليا said...

تا فیلتر نشده ببینید:
2 کتاب آمین و جریان هدایت الهی حاوی زندگینامه، دیدگاهها و تعالیم معلم بزرگ علوم باطنی ایلیا میم است. کسی که روزنامه کیهان او را به ادعای خدایی و فرزند خدا بودن متهم کرده است.
2 فیلم افشاگر از وقایع 209 و روشهای پنهان و سری بازجویان امنیتی (بازجویان چه می گویند و چه می خواهند؟!)
لینک دانلود: www.Saay-pub.blogspot.com

 
At October 29, 2009 at 7:18 AM , Anonymous Anonymous said...

مموتی امروز در نطق خود از وظایف جدیدش که شامل مسایل اجتماعی و فرهنگی می شود گفت . دلم بحال زبان فارسی سوخت که امروز تو مشهد بد جوری از دست یک گرمساری دوباره کتک خورد .

 
At October 29, 2009 at 2:24 PM , Anonymous ali said...

سلام. اعتراض یک دانشجوی برنده المپیاد جهانی در دیدار رو در رو با خامنه ای

 
At October 29, 2009 at 3:29 PM , Anonymous fard said...

آنهايي كه مخالف رابطه ج ا و آمريكا هستند در حاليكه ٢٨ سال است در مورد غارت روسها سكوت كرده اند به اندازه ج ا در نتايج اسفبار حاصله مسئولند

بالاخره شتر در خانه روسها كه پشت اشغال سفارت امريكا بودند خوابيد
http://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=8532

 
At October 30, 2009 at 1:22 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود ٬ قبلا تذکر !! دادم که اشکالی در زمانبندی مغزتان رخداده که گاهی تند میروید
گاهی بسیار کند ؟؟ یکوقتی که خبر بسیارست خاموشید و گاهی در بیخبری مثل فلفل میجوشید
و مطلب پشت مطلب ....الحمدالله همه کامنتها را چاپ میزنید ولی توجهی بنوشته ها ندارید از شما
سوال میکنند و از شما انتظار پاسخی دارند انگار نه انگار این کامنتگزارها وجود خارجی دارند!؟
شما دنبال کار خودتان هستید . البته شما جایگاه فکریتان بالاست و شنوندگان زیادی هم دارید
و اکثر کامنت گزارها ادمهای معمولی و بینام و نشانند ولی ایکاش گاهی یک مطلبی هم مینوشتید
که مربوط باضهار نظر یکی از این خیل کامنتگزارانت بود ٬ بالاخره از صدتا کامنت یکی بدرد خور
پیدا نمیکنید؟؟؟

 
At October 30, 2009 at 2:23 AM , Anonymous علی said...

من واقعا گیج شدم. نمی دونم کی راست میگه کی دروغ

 
At October 30, 2009 at 9:59 AM , Anonymous Anonymous said...

زیبایی نوشتارتان قابل تحسین است و این توسط خیلی از دوستدارانتان مکررأ تایید شده. البته این تردید مرا رفع نمیکند که آیا آنکه میرود درست عمل کرده است و یا آنکه میماند؟
قطعأ شاید هم هردو درست عمل میکنند. اما فکر میکنم فلسفه ی تصمیم حسین به رفتن نیاز به تجسس بیشتری دارد. مثلا شاید حسین فکر کرد: شکنجه که نمیشوم و زندان هم که زندان نیست. ارشادگاه است. بگذار زورشان را بزنند، منهم حرفهایم را بزنم. شاید منهم بتوانم یک سعیدحجاریان دیگر را ارشاد کنم!
خیال است دیگر، بهر جا میرود و هنوز خیلی زود است برای داوری نهایی!
برزو

 
At October 30, 2009 at 10:14 AM , Blogger Dalghak.Irani said...

1- محمد قوچانی آزاد شد. ویک شمارۀ گنده از تنگی نفسمان التیام یافت مبارک است ومحمد جان خوش آمدی به بهار. راستش اسارت این دردانۀ لیبرال اوج بی مزگی بود وبی مروتی! چه او نه سر پیاز بود ونه ته پیاز در این بلبشوی حیدری نعمتی. او یک روزنامه نگار به معنای خاص کلمه حرفه ای است امروز ونه آخوربند قدرت پوزیسیون واپوزیسیون. محمد دوستت داریم وبه تو افتخار می کنیم.
2- واما حالا که نفسی کشیدیم حرفی هم به بهانۀ حسین درخشان عزیز بزنم:
الف- ما بیاییم شاخص" یک حکومت عرف غالب جامعۀ ایران امروز" را بگذاریم درپیشانی خواسته هایمان وسپس هر ماه وهرهفته وهر روز وهر ساعت وهر لحظۀ آدم های در صحنۀ "بشدت ناخوانای آیندۀ وطن مان" را رصد کنیم. هر گفتار ورفتار وکردار هر کس به سوی گشایشی برای بازگشت دولت مدرن در ایران بود وبدون توجه به سابقه ولاحقه اش از موضع گیری او در همان لحظه ودر همان مورد حمایت کنیم. جسین گذشته ای داشته پر نوسان ولی حالا در بند رقیب خشن مشترک است.
3- مثلاً من مثل همیشه از تصمیم های احمدی نژاد در مورد معامله با امریکا والبته مهمتر ازآن" سه استاندار زن" حمایت می کنم. وصد البته من تلاش خواهم کرد که کشورم رییس جمهوری لیبرال دموکرات داشته باشد. هرچه زودتربهتر. یا...هو

 
At October 30, 2009 at 2:27 PM , Anonymous Anonymous said...

پدیده دروغ تبدیل به یک امر روزمره نظام تبدیل شده است.
ما 30 سال است که با انواع و اقسام دروغها روبرو بوده ایم ولی این دروغها همیشه در خفا بود و برای عموم مشکل بود که متوجه دروغین بودن یک اظهار نظر شوند. ضمن اینکه برخی اوقات و توسط تعداد معدودی دروغ گفته می شد.
اما در این 4سال و اندی ما هر روز شاهد دروغگویی از بالاترین مقام کشور تا پایین ترین مقامات هستیم.
جالب اینجاست که دروغگویان عموما هم پوشانی می کنند و برخی اوقات نیز در دروغگویی از هم سبقت می گیرند.
مثلا خامنه ای می گوید که از انتقاد خوشش میاد ولی زیدآبادی صرفا به جرم به کار نگرفتن " مقام عظمای ولایت" اکنون چندین ماه است که در قبری به نام سلول انفرادی اوین زندانی است.
آقای منتظری بیش از یک دهه است که در حصر است آیا تا کنون دولت علت محبوس بودن وی را اعلام کرده است؟
حتما آقای خامنه 13رجب 1376را به خار می آورد که منتظری گفته بود" تو سواد مرجعیت را نداری و بهتر است که وارد این حیطه نشی"
آیا تو تحمل یک انتقاد کوچک از استاد سابق خود و قائم مقام رهبری سابق را داشتی که الان میگی که از انتقاد خوشت میاد؟
آخه چگونه می توان سخن وی را پذیرفت در حالیکه در نماز جمعه و یا در هر مراسمی که ایشان و یا مخلصان درگاهش هستند، شعار" مرگ بر ضد ولایت فقیه" سر داده می شود؟
مگه سعیدی سیرجانی دست به اسلحه برده بود که کشته شد و یا صرفا قلمی داشت و از مقام ولایت تعریف نمی کرد به قتل رسید؟
جرم یک اتوبوس نویسنده در راه ارمنستان که قرار بوده کشته شوند چه بود؟ مگه جرمشان نه این بود که در مدح خامنه ای چیزی نمی نوشتند؟
به جرات می توان گفت که صدها نویسنده ای که کشته شدند صرفا به جرم تایید نکردن خامنه ای بود.
وقتی از روزنامه ها خواسته می شود که حتما مقام معظم رهبری را لحاظ کنند دیگه سخن از انتقاد از رهبری بیشتر به جوک می ماند تا چیز دیگر.
ارادتمند
طهماسبی

 
At October 31, 2009 at 3:48 PM , Anonymous simin ghadimi said...

چرا خودتان را فريب ميدهيد؟
موسوي امروز همان حرفهاي ۵٨ و ۵٩ خميني را بلغور مي كند٠ نفرت از غرب همدستي با روسيه و اعراب ٠
رهبري كودك ١٣ ساله (شبيه احمدي نژاد كه مي گويد در اداره كشور با يك جوان ١۵ ساله مشورت كرده )
سي سال بعد نياييد بگوييد موسوي ما را گول زد٠چون شما ساده لوحيد و اول گول خميني را خورديد و حالا دنبال اين يكي راه افتاده ايد و حزب توده .

شعار جمهوري ايراني اعراب و روسيه و ج ا و توده اي و فدايي را نگران مي كند٠ پس شعار مردم است



بهزاد نبوي همان كسي بود كه قرارداد الجزاير را امضا كرد با ريگان ساخت و پاخت كرد و گروگانهايي را كه رفقاي توده اي و خط امامي اش گرفته بودند تا كشور را تسليم روسيه كنند تا روز اتتخابات نگه داشتند تا مطمئن شوند كارتر انتخاب نمي شود بعد با ريگان ساختند٠ ريگان به انها جايزه اسلحه داد به حساب كنتراها٠ همان شب در مصاحبه اي در فرودگاه نبوي به خبر نگاري كه پرسيد يكي از گروگانها كه شاكي خصوصي داشت چرا رفت نبوي خنديد و گفت دير گفتيد انها رفتند٠ درست مثل احمدي نژاد!
حالا موسوي كه تمام اين سالها در مقابل افراط و تفريط ها ساكت بوده و يا خودش مسئول بوده دارد درس تساهل ميدهد و براي خميني تبليغ مي كند و توطئه روسي توده اي اشغال سفارت و حرفهاي كلي ميزند٠

 
At October 31, 2009 at 8:13 PM , Anonymous Anonymous said...

HUMAN RIGHTS
http://www.youtube.com/watch?v=Ot8YGiRtB7U

 
At November 1, 2009 at 3:30 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای مسعود بهنود مصاحبه ای کرده که شاید دیده باشید، تیتر مصاحبه هست میترسیم ایران به پاکستان تبدیل شود. ایشون در مصاحبه لب کلامشون این هست که میترسن از اینکه در ایران دوباره انقلاب بشه و ایران تبدیل بشه به پاکستان. پیشنهاد جناب بهنود این هست که همین جمهوری اسلامی اگر یک کم اصلاح بشه و به قانون اساسی خودش کم کم عمل کنه اوضاع کم کم درست میشه. راستش نمیدونم چی بگم من با همه بی ادبی و پرروئی باز هم روم نمیشه به اقای بهنود فحش بدم. من نوشته های ایشون رو از دورانی که در تهران مصور می نوشتن یعنی سی سال پیش می خونم، نوشته هاش گاهی خوبه گاهی بد. ایشون هم مثل خیلی های دیگه احساس خود بزرگ بینی داره و در نتیجه قحط الرجال در ایران ایشان هم روزنامه نگار هست هم فعال سیاسی هم متخصص تاریخ و جغرافی. از دوره اصلاحات جناب بهنود هم شد اصلاح طلب و ادبیاتش هم شد اصلاح طلبانه، ولی توی این مصاحبه آخرش دیگه [...]آورده. اینکه به ملت بگی که همه باید پشت سر میر حسین حرکت کنن کم بود اینکه بگی کشتار سال 67 تقصیر خمینی نبود تقصیر جنتی بود کم بود، ایشون انچنان ذلیل و بد بخت شده که به عبدالکریم سروش [...] میگه افراطی و میترسه از اینکه نکنه نامه سروش به خامنه ای موجب انقلاب بشه و اوضاع ایران باز هم بد تر . قدیمها که ما جوون بودیم فکر میکردم این آقای بهنود حرفهای سنگین میزنه که من قادر به درک کردنش نیستم حالا متوجه شدم که ایشون فقط اراجیف میگه. جناب بهنود اگر دکتر سروش انقلابی افراطی هست با عرض معذرت باید [...] به اون اصلاح طلبی شما

 
At November 1, 2009 at 3:38 AM , Anonymous سوشیانت said...

این آقای ساعت سه صبح باید عرض شود که اولا با عرض معذرت [...] به جنابعالی و نظرگاه هایت که به درد بوکینوفاسو می خورد. جنبش سبز همان است که آقای بهنود و مخلمباف و موسوی و مهاجرانی می گویند یعنی این همه از هم دور . چرا که این مشخصه جنبش های این دوران است. آن که در کله [...] امثال تو [...] است متعلق به [...] مسجدشاه است . این دوران شفافیت که در غیاب وسایل رسیدن به دموکراسی کارکردی اساسی دارد، همین قدر بی شکل است تا نظام را پائین بکشد. کسی که آن قدر [...] است که نمی تواند فرق تاکتیک را با هدف بفهمد و به کسی درد [آن که با این نوع کلمات ] می دهد بهترست خفه شود و دست کم خلقیات خود را برای خودش نگاه دارد و با آن [...]. عزیز دل نظری داری خوب داشته باش، وقتی با این لحن می نویسی یعنی چنان به آن مطمئن هستی که حاضری اگر دستت رسید مخالف را بکشی. ما که سبزهائی باشیم که برخی مان همین دیروز از زندان بیرون آمده ایم و بعضی هایمان هنوز در زندانیم به وجود امثل بهنود افتخار می کنیم و از انواع چون توئی تنبه می جوئیم. خواهش می کنم شما در گوشت داشته باش که دنبال جنبشی راه نیفتی که بعدا پشیمان شوی. چون تو می خواهی پاکستانش کنی که دلت خنک شود، ما می خواهیم آباد شود بدون احمدی نژاد و بدون استبداد دینی. و نظامی. اشکال بزرگ شما این است که لغزانی . الان چون موضوع استبداد دینی است می غلطی به آن سمت و وقتی که پرویز مشرفی و بن لادنی شد لابد می غلطی به سمت دیگر.
عزت زیاد با عرض معذرت زیاد از صاحب سایت برای بی ادبی ها

 
At November 1, 2009 at 3:40 AM , Anonymous نادر کوچولو said...

آقای بهنود انتقادی دارم به شما . چرا فکر می کنید هر مزخرفی را باید در این کامنت ها گذاشت تا نمایش دموکراسی بدهیم . این [...] که با ادبیات کج و کوله و خود باوری عجیب کامنت گذاشته و آخرش امضا گذاشته انگار این جا توالت عمومی است چه حق دارد در جمع ما. چرا دلیت نمی کنید ما این همه از شما سئوال کردیم جواب ندادید حالا این مزخرفات چیه .
گله گله گله گله

 
At November 1, 2009 at 9:09 AM , Anonymous Anonymous said...

شاید یک سوژه؛

«نامه به رئیس‌جمهور؛ ابهامات، پرسش‌ها و پاسخ‌ها

هرچند فیلم مستند «نامه به رئیس‌جمهور»، جای نقد بسیار داشته و پرسش‌های تأمل‌برانگیزی درباره این فیلم مطرح است، اما در حاشیه نمایش این مستند در رسانه‌های بیگانه که با ظرافت‌‌های خاصی، منافع خود در ایران را دنبال می‌کند، پرسشی ساده، اما اساسی مطرح می‌شود و آن این که به راستی، سرنوشت نامه‌های مردمی برای احمدی‌نژاد در پنج سال گذشته چه شده است؟ این موضوعی است که کارگردان فیلم یاد شده، اصرار دارد بی‌نتیجه بودنش را به تصویر بکشد.»

استاد بهنود،
خبر بالا در سایت تابناک البته خیلی مفصل تر درج شده است کاش نظری هم از شما در اینمورد داشتیم.
خیر پیش، برزو

 
At November 1, 2009 at 12:34 PM , Anonymous Anonymous said...

من هیچ حس ترحمی برای این شخص ندارم
ادم بدبختی بود
برای مشهور شدن هر کاری کرد فحش ناسزا -جاسوسی -ادم فروشی- خیانت- تبلیغ جمهوری اسلامی- رفتن به امامزاده-

 
At November 2, 2009 at 10:44 PM , Blogger Unknown said...

اگر واقعه كربلا از زاويه ديد مسعود بهنود و به نفع جبهه مقابل امام حسين روايت شود اطمينان دارم دهه محرم همه براي يزيديان اشك خواهيم ريخت!

 
At November 4, 2009 at 7:28 AM , Anonymous Mahtob said...

Masoud jan,
Pedare azize man ke zamane ariamehr afsare garde javidan boud dar sale 1360 dar jange iran va aragh koshte(shahid) shod. be madaram gofte boud ke baraye mane irani nange ke bezaram daste sarbaze arab be dokhtare irani bertese. khanevadeye shohade doshmane in mardom nistand az in mardom ham joda nistand. ye zare ensaf dashteh bashim...........

 
At November 4, 2009 at 7:32 AM , Anonymous Anonymous said...

Here's a diagram showing Hossein's journey in 5 stages:
http://www.iranian.com/main/blog/farrad02/5-stages-hoders-evolution

 
At November 12, 2009 at 1:06 AM , Anonymous Anonymous said...

"search" dige chie Masoud Khan. manzuretun "jostoju" e? Shomaa ke ahle adabid khodetun. taaze bejaaye "comment" mishe kheili saade goft "nazar". oonqadr haam pichide nist.

 
At November 26, 2009 at 9:42 PM , Anonymous Anonymous said...

دنیای ما خار داره بیابوناش مار داره هرکی باهاش کار داره دلش خبر دار داره
دنياي ما بزرگه
پُراز شغال و گرگه!

دنياي ما ــ هِي، هِي، هِي!
عقب آتيش ــ لِي، لِي، لِي!
آتيش مي‌خواي بالاترک
تا کف پات تَرَک‌تَرَک...

دنياي ما همينه
بخواهي نخواهي اينه!

خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو
از ملتی که فلسفش :هرکی خره ما پالونشیم هر کی دره ما دالونشیم بیشتر از این انتظار نمیشه داشت.

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home