Sunday, March 29, 2009

به سوی بی آیندگی

پیام اوباما و پاسخ رهبر جمهوری اسلامی به آن، برای آنان که حوادث سی ساله گذشته ایران، و ماجرای ایران و آمریکا را دنبال کرده اند هر چند اولی لحنی مهربان تر داشت و پاسخ هم بدان تندی و تیزی همیشگی نبود اما به گمانم می تواند نتیجه اش هیچ باشد. در شرایط حاضر حتی اگر هم به راستی کسانی در ایران خواهان حل ماجرای ایران و آمریکا باشند، بر سر آغاز فوری مذاکرات و حل شدن یخ ها شرط بندی نمی کنند. اما نکته ای در این کشش و کوشش وجود دارد که به گمانم به مردم ایران و آینده شان مربوط می شود.

هفده هجده سالی قبل، به زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی در ایران و بوش پدر در آمریکا، از زبان این روسای دو دولت سخنانی به گوش عالمیان رسید که رسانه های جهانی آن را پیدا شدن نوری در آسمان تیره روابط دو کشور تفسیر کردند. در آن زمان پاسخ من به پرسش یک روزنامه آمریکائی این بود که دو کشور سال هاست که نفرت از آن دیگری را در گوش مردمشان خوانده اند، ایرانی ها دلایلی دارند که در هر فرصت مرگ بر آمریکا بگویند و شیطان بزرگش بخوانند، آمریکائی ها هم مستنداتی دارند که دست ایران را در هر حرکت شیطانی در جهان نشان کنند با دلیل و بی دلیل، چگونه انتظار دارید که با یک لبخند رییس دولت ایران به یک خبرنگار آمریکائی و یا اظهار نظر نرم یکی از سخنگویان دولت آمریکا، یخ ها آب شود. اگر دولت ها هم دست بردارند که نمی توانند، مردمی که شیطان نمائی را باور کرده اند، رضایت نخواهند داد. و همین عامل دولتمردان را باعث خواهد شد که شرایط سخت بگذارند و بگذرند.

دنیا چه بود
در آن زمان که این سخنان می رفت، خوب است ببینیم دنیا چه بود و چه نبود.
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، دیوار برلین زودتر از خواست رهبران شرق و غرب فروریخته و کشورهای کمونیستی شرق اروپا یکی یکی ساقط می شدند، بخش غربی سرزمین سرزمین شکست خورده هیتلر، به مدد الگوبرداری از اقتصاد آمریکا بر پا ایستاده بود، و به محض آن که معلوم شد سربازان بی انگیزه شرقی خود در صدد پریدن از دیوارند، مردم شرق آلمان روزگار وصل خویش یافتند و نه فقط از دیوار پریدند بلکه دیوار را فروریختند، نه گورباچف آماده بود ونه کوهل [اولی به ازادی خواهی آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی شد و دومی بی آن که کاری کرده باشد اولین رهبر همه آلمان بعد از هیتلر]. ژاپن شکست خورده دوم جنگ جهانی که تا وقتی بمب اتمی بر سرش نیفتاد شکست را نپذیرفت با الگوی سرمایه داری به معجزه پیشرفت اقتصادی دست یافته و حتی آن الگو را به همسایه بزرگش چین هم داده بود چنان که دنگ هشیائو پینگ داشت با مغازله با ببرکاغذی، چین را از زیر سایه کتاب سرخ مائو نجات می داد. این دو پیروزی خود برای الگوی آمریکائی کافی بود. در حالی که الگوی "مارکسیسم به روایت لنین" هم شکستش آشکار شده بود. پس چه عجب اگر نوشته می شد که آمریکا در یک مسابقه بدون خونریزی و جنگ دستش به عنوان برنده نبردی هفتاد ساله بالا رفت. آمریکائی ها با فروتنی لقب تنها ابرقدرت موجود را پذیرفتند و از دهان رییسشان پرید و از مقررات تازه جهان سخن گفت. لازم نبود واضح تر از این بگوید که مقصودش جهان یک ابرقدرتی است.

هیچ نشانه ای وجود نداشت که کسی به علمدار سرمایه داری هشدار دهد که این شادمانی فانی است و ماندگار نیست، مگر دو سه تن از فیلسوفانی که صدایشان هم در آن هیاهو گم بود. در مقابل دلایلی وجود داشت که باعث شد مقاله ساده اما به موقع ساموئل هانتیگتون [رویاروئی تمدن ها] گل کند و جهانگیر شود. در حقیقت ساموئل هانتینگون ها دنبال تضادهای از نوع جدید می گشتند تا مبادا با فروپاشی شوروری تاریخ پایان پذیرد. به درست گمان می رفت جهان بی گفتگو نمی ماند، و در الگوی هانتینگون رگه هائی از واقع گرائی بود. اما وی فقط یک الگو داده بود، مقاله اش چنان که برخی فرض کرده بودند دستورالعمل سیاست خارجی آمریکا نبود، پیش گوئی هم نبود چنان که خودش هم نوشت.

طبیعی است جوابی که آن سال به پرسش "آیا بزودی روابط دو کشور بهبود می یابد" حالا دیگر موردی ندارد، پاسخی تازه باید یافت.

اول قدم برای هر مسابقه وزن کشی است. آیا جمهوری اسلامی در این دوره که پیام اوباما رسیده قوی ترست از زمانی که پیام غیرمستقیم جورج بوش پدر می رسید یا ضعیف تر. و همین سئوال در مورد آمریکا هم شدنی است. پاسخش هم همان است که در نشریات دست راستی تندرو به بدترین نوشته می شود که چون با شعار همراه می شود فرهیختگان را به مقابله و انکار می خواند.

همین که آمریکا از آن جشن دور شده و آن رویای نخستین تعبیر نشده مانده خود بزرگ ترین تغییرست. همان جامعه که ترسیمش کردم اینک بدان جا رسیده که درگیر اندیشه برای مهار بحران اقتصادیش که به جهان تسری کرده، با انتخاب اوباما دل به اندیشه ای داده که می گوید بریدن از گذشته و در اندیشه دنیای بهتر.

سرمقاله نویس کیهان که می نویسد بزرگ ترین عامل شکست آمریکا و تغییر وضعیتش جمهوری اسلامی است و انقلابی که ایرانی ها کردند و آمریکا نشناختش، شوخی می کند چرا که اگر چنین بود با اطمینان می توان گفت که سرمایه داری چنان خشن و جسور هست که حتی با استفاده از بمب اتمی مانع را بردارد. در عالم واقع این حکومت شیعی عقل اندیش نبود که آمریکا را از اریکه به زیر انداخت، عامل اصلی شفافیت و انفجار اطلاعات بود و عامل بیرونی بیش از این که ایران باشد بن لادن بود که از آستین سرمایه داری بیرون آمد و درزهایش را می شناخت و کاری کرد که واشنگتن در مقابله با آن عنان از کف داد و به این روز افتاد.

اسلامگرایان مرگ اندیش بن لادنی با عمل به همان که مدیر روزنامه کیهان شعارش را می دهد و گروه های طالب نام با تهیه دفتر استشهادیون نمایشش را می دهند، غرب را به چالشی بزرگ کشاند. روشن بگویم هواپیماهائی که به فرمان بن لادن در یازده سپتامبر به برج های تجارت جهانی نیویورک خوردند عامل اصلی تغییر نبودند بلکه واکنش نومحافظه کاران آمریکائی در مقابل آن حادثه کارشان را به این روز انداخت.

اما شیعه ایرانی با همه امکانات حکومتی که در اختیار گرفت، نحوه عملش این نبود. جمهوری اسلامی نه بن لادن بود نه ملاعمر و نه صدام. شاید داستان فتوای قتل سلمان رشدی یک نمونه و الگو باشد. فتوائی که داده شد و صدائی چنان کرد که بیست سال پس از مرگ مفتی، هنوز سلمان رشدی از پناهگاه به در نمی آید. هر سال هم به مناسبتش عده ای تظاهرات می کنند علیه و عده ای له، و بحث آن مطرح می شود و موضوع داغ می ماند، در این بیست سال نزدیک صد و بیست تن بر سر آیه های شیطانی کشته شده اند. هیچ می دانید که هیچ کدام آن ها ایرانی نیستند. نه آن ها که کشتند و نه آن ها که کشته شدند. در بازی با غرب و آمریکا هم جز این نیست.

در سیاست خارجی اینک جمهوری اسلامی صاحب سرمایه ای است. مقصود همان فهرستی است که آمریکائی ها اگر موفق به برگزاری مذاکرات شوند، لابد روی میز خواهند گذاشت و درباره اش به گفتگو خواهند نشست. این سرمایه عبارت است از: حماس، حزب الله، وضعیت عراق و آرامش افغانستان. شاید در آینده ای که کسی از آن خبر ندارد نزدیکی ایران و کشورهای معترض آمریکای لاتین هم شد یکی دیگر از این ستون ها.

در مقابل این ستون آمریکائی ها چه دارند به ایران هدیه کنند، مدیر روزنامه کیهان می نویسد هیچ. چون تحریم ها باعث شده که ایرانی ها به شوق آیند و خود بسازند و از اقتصاد بحران زده غرب دور بمانند. به نظر تبلیغات گران راست حتی غنی سازی اورانیوم را هم دانشمندان ایرانی انجام داده اند پس دیگر آمریکا چیزی ندارد که در مقابل بدهد، دستش خالی است. آن ها تبصره می زند و می نویسند حمله نظامی به ایران هم عملی نیست، نه برای اسرائیل و نه آمریکا.

اما تبلیغات شعاری جناح راست برای روحیه دادن به مردم است و چنان نیست که در کیسه منافع ملی نقد شود. آمریکا و غرب دستشان چندان خالی نیست که در داخل تبلیغ می شود.
چون نیک به ایران بنگریم، دشمنی با غرب برخلاف آن چه تبلیغ می شود به معنای آچمز کردن غرب نبوده است. بلکه بدان معناست که ایرانیان در راه این مبارزه دو پارچه شده اند و دولت با کمک یک بخش بر بخش دیگر حکم می راند و نگفته پیداست که این تصویر حکومت هائی است که نمی توانند مدت زیادی بر سر پا بمانند، انهدامشان خود به خودی و بی نیازی به دخالت دیگران است.

تکرار وضعیت آمریکاست. تعجب نکنید. آمریکا در همان زمان که تمام نشانه ها بر ابرقدرتی و بلامنازعی اش وجود داشت، به سراشیبی افتاد و با سرعت فهرست شکست هایش فزون شد. در ابعاد کوچکتر جمهوری اسلامی نیز می تواند در زمانی که خود را به تمام معنا پیروز داستان مجادله اش با آمریکا می داند و رییس جمهور دنیا نشناسش حتی دم از خلوت کردن حیاط خلوت آمریکا می دهد، در خطر آن هست که روح خود را برای این پیروزی بفروشد. تا همین جا در مبارزه ای که فرض را بر پیروزی تام و تمام ایران می گذاریم، جمهوری اسلامی بخشی از تفاوت های خود را با حکومت های بی آینده از دست داده است. گماردن بخشی از مردم بر سر بخشی دیگر، یا حکومت کردن فقط با بخشی از مردم یکی از این آسیب هاست. از همین روست که جمهوری اسلامی به نظر می رسد اگر به ترک مخاصمه تن دهد، عملی از سر خردمندی رخ داده، و برخاستن به موقع از سر میزست.

آخرین زیان
یکی از آخرین زیان های جمهوری اسلامی در مجادله با غرب، همین است که آمریکا سرانجام توانست تعارف را کنار بگذارد و با رهبر جمهوری اسلامی وارد گفتگوی آشکار شود. این برای حکومتی که دم از مردمی بودن می زند افتخاری نیست که سی سال بعد از استقرارش، دیگران فهمیده باشند که باید با مقام مادام العمرش ماجرا را حل کنند و بخش انتخابی قدرتی ندارد.

برای آیت الله خمینی از همان روز که با اعلامیه سران ارتش شاهنشاهی، رژیم سلطنتی سقوط کرد اشغال جای شاه نه فقط ممکن بود بلکه با فرهنگ عمومی استبداد زده جامعه بیشتر می خواند، بگذریم از فرهیختگان، همه مردم که زنده یاد مصطفی رحیمی نبودند. اما بنیان گذار جمهوری حکومت شیعی را یک الگو می خواست و میزانش رای مردم بود، و می خواست این حکومت را ابدی کند و می دانست نباید دچار وسوسه کسانی شوند که همواره آماده اند قدرت را بلامنازع و مطلقه کنند و با این لطف هر حکومتی را می توانند در مقابل مردم قرار دهند.

آیا اینک سی سال بعد از پیوستن کشور به عداد جمهوری های جهان، این که بالاخره کاخ سفید فهمید قدرت دست کیست، برای برای همین افراد جای شادمانی دارد. وگرنه باید پرسید آیا بوسه مسمومی نیست بر پیشانی رقیب.
گیرم با این تدبیر اوباما، ماجرای ایران و آمریکا به روند صلح افتاد. خبری خوش است و باید شادمانش بود که گفته اند زیان را از هر کجا پایان دهیم سودست. اما پس از آن، همزمان با ایمن شدن سیاست خارجی از بی تدبیری های رییس جمهور حالیه، آیا رای و انتخابات بی معنا نمی شود. آیا گامی به سوی حکومت آسان بر نداشته ایم که بیست سال یکی نوشته بود بی آینده است .

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At March 29, 2009 at 9:49 PM , Anonymous Anonymous said...

آنانکه خواستند از سر کچل ما سر تراشی را یاد بگیرند از پس شاشید ند . دریغ از دود کباب .آیینه ندارند تا سرخاب روی خود ببینند . به هر روی پس از گذشت سالها بالاخره شنبه به نوروز افتاد .

 
At March 29, 2009 at 9:58 PM , Anonymous Anonymous said...

Jenabe Behnood,

Farmoodid khomeini midanest "nabaiad dochare vasvaseie kasani shavad khe hamvare amadeh and ghodrat ra belamonaze va abadi konand". Nameie daheie 60 khomeine be raiise jomhoore vaght (ke dar yek tanze tarikhi aknoon be masnade velaiate mot lagheie faghih tekie zadeh!)dar morede ekhtiarate rahbar ke yek sal bad mabnaie theorie velaiate motlagheie faghi shod ro chegoone tojih mikonid?

 
At March 29, 2009 at 10:55 PM , Anonymous محمود said...

بهنود جان

در مورد «سلمان رشدی» دو سه ماه گذشته آن‌طور که تلویزیون صدای امریکا می‌گفت و برنامه‌ای مستند از زنده‌گی او داشت، الان رییس انجمن قلم نیویورک است و در ملاعام ظاهر هم می‌شود. من که حیرت کردم.

اما در مورد روابط ایران و امریکا گمان می‌کنم با همه تحلیلی که داشته‌اید، نرم‌نرمک به آن سو خیز برداریم. هر چند جواب پرسش‌تان در پایان این است که انتخابات بی‌اثر نخواهد شد. چرا که خود هم قبول دارید روزنه‌ای اگر باشد از همین راه به سوی آزادی و دموکراسی‌ست. به هر حال این نکته را از خود شما آموخته‌ام که انتخابات را نباید دست‌کم گرفت. گرفتم که دیگر مردی با عبای شکلاتی نیست!

شاد زی

 
At March 29, 2009 at 11:25 PM , Anonymous pantea said...

آقای بهنود عزیز
من با اینکه گفتید تنفری که در مردم دو کشور نسبت به هست....مخالفم شما خودتون داخل ایران بودید و میدونید که اکثریت مردم ایران به واقع هیچ مشگلی بامردم آمریکا ندارند. این مرگ بر آمریکا گوها هم که میدونید یه قسمت از وابسته های دولتی و حکومتی هستند . تو این چند ساله یاد گرفتم که به تفسیر مردم کوچه و بازار بیش از تفسیرهای مفسران گوش کنم .هر چند که هر کدام جای خود دارد ولی دیدن برخورد و برداشت مردم عادی کوچه و بازار به من نشون داده که چیزی برخلاف اون سیاست تبلیغی حکومتی در جریانه . همه حتی کسبه معمولی که من همیشه ازشون سوال میپرسم با اینکه قدرت در دستان یه نفر در راس هرمه و بفیه سیاهی لشگرن موافقند . فقط نمیدونم واقعا نمیدونم کی میشه موج مردمی که در جامعه سیال و در حال حرکته میتونه صداش رو بلند کنه . با کاندیداتوری خاتمی یه بازخورد مثبت دیده میشد ولی در نطفه خفه شد .چند روز پیش تو مغازه لباس فروشی به فروشنده ایکه شلوار جینهای کوتاه و پاره پاره بهم نشون میداد گفتم آخه من اینارو کجا بپوشم ؟ گفت دعا کن احمدی نژاد انتخاب نشه
شان انتخاب خاتمی و جنبش دوم خرداد رو بااین کلام پایین نمیارم . این تفسیر و برداشت مردمه . مردم معمولی همه که سیاست پیشه نیستند که پیچش مو ببینند . به امید آزادی...

 
At March 30, 2009 at 2:20 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود ٬ بنده شیر فهم ! نشدم که مقصود غائی شما چه بوده یا چیست!؟
اینکه در غرب اگر زلزله سیاسی - اقتصادی یک حزب را بزیر میکشد و حزبی
دیگر فرمان بدست میگیرد کاریست معمول و معقول اما در کشورهای غیر
پیشرفته حتما باید کودتایی یا انقلابی یا ....کشت و کشتاری ....گیرم مسئله
این رجز خوانی ها بین ایران و آمریکا پایان بگیرد که انشاالله بگیرد و انتخاباتی
معمول در ایران صورت بگیرد و احمدی نژاد برود و موسوی بیاید و یا دیگران
و این برای شما ناخشنود و بی آینده خواهد شد !؟؟؟
عجبا که انگاری شما دنبال یک دگرگونی ریشه ایی در ایران بوده و هستید
که وقتی میسر است که این درگیری ایران با آمریکا و انگلیس ادامه داشته
باشد و اگر آرامش بگیرد آنوقت ادامه حکومت فعلیست و برای شما ایرانی
بی آینده !؟ دیگر از این رک و راست تر نمیتوانستید بنویسید
شاید هم برداشت غلطی دارم که از کج فهمی ام است

 
At March 30, 2009 at 2:44 AM , Anonymous Anonymous said...

دیروز یه شکلات از یه آمریکایی هدیه گرفتم البته بعد از اصلاح موهاش ، اطلاعات سیاسیش بد نبود ، با هم خیلی گپ زدیم نه اون کم آوردونه من ، هر دو مون از عملکردهای گذشته یاداوری کردیم ، از کودتا32 تا اسارت دیپلماتها ، البته آخرش نصمیم گرفتیم با هم دوست باشیم و رفت بیرون و برگشت و یه شکلات بزرگ برام خرید و گفت : زمان دوستی رسیده و نوروز مبارک و رفتش !! امین - استرالیا

 
At March 30, 2009 at 6:34 AM , Anonymous Anonymous said...

یک ویروس ضد آمریکایی در ذهن نسل شما هست که نمی شود در موردش کاری کرد ، ریشه دوانده و با وجود مداوای مداوم اما درمان قطعی انگاری ندارد! ایران یک حکومت ایذئولوژیک دارد آمریکا یک حکومت عرفی! کلید حل مشکل رابطه از همان اول در دست حکومت ایران بود نه آمریکا

 
At March 30, 2009 at 7:28 AM , Anonymous نادر 99 said...

دوستان با امضای ناشناس به یک بخش از نوشته آقای بهنود دقت نکردند آن جا که می نویسد این دشمنی لعنتی روح حکومت را دزدید و وادارش کرد که یک بخش مردم را به نگهبانی بخش دیگر بگمارد و با آن ها حکومت بی آینده داشته باشد. همه ما یا بیشترمان همان بخشی هستیم که دارد بهمان فشار می آید. اما تا موقعی که مانند نویسنده این وبلاگ نتوانیم بین خواسته هایمان و. واقعیت خط بکشیم. چشممان را بگشائیم و حقیقت را ببنیم نه آن چه را دوست داریم باشد، کار درست نمی شود.
به پانته آ توصیه می کنم فیلم مستند شهربانو را که پریشب ها بی بی سی نشان داد نگاه کند. شما آیا این طبقه را می شناسید و در محاسباتتان هست. آیا همان کسانی را که دولتی و حکومتی نام می دهید هیچ فکر کرده اید که اگر اکثریت باشند چی می شود. این است پیام نوشته آقای بهنود. اما به نظرم می رسد تلاش ایشان ثمری ندارد آن چه در جوی می رود آب است.

 
At March 30, 2009 at 10:29 AM , Blogger مریم said...

اقای بهنود حرفها می زنید.
اینگه مقام معظم قدرت اصلی ایران است که تقصیر اوباما نیست.
شما از چه شکایت می کنید از اینکه غرب این را فهمیده است؟
مثلا اگر اوباما با رییس جمهور حرف می زد اما در عمل همه چیز را رهبر تعیین میکرد مشکل شما حل می شد؟؟؟

 
At March 30, 2009 at 11:54 AM , Anonymous همتیار said...

یک بار دیگر هم نوشته ام واقعا واقعا وذاقعا از این هم مداومت آدم هائی مانند شما تعجب می کنم حیرت می کنم و باید ستایش کنم . به خدا من اگر یک دو عدد از همین کاربران که شما دارید را داشتم ممکن نبود برای این ها دست به قلم ببرم. ما کی هستیم جز مشتی بی سواد آسانگیر، حق به جانب، که اصلا خواندن نمی دانیم و گوش کردن نمی دانیم در باره همه چیز هم مطلع هستیم و اطلاعاتمان را هم به قول شما صد در صدی می کنیم . یعنی در هیچ حالی کسی نمی تواند کمکمان کند. شما به کامنت آخری توجه کنید که با چه لحنی از آقای بهنود ایراد می گیرد که چرا نوشته ای که اوباما دست کم بهتر بود تن نمی داد و به رسمیت نمی شناخت حرف زدن با یک فرد مادام العمر غیرانتخابی را. و بخوانید که آن وقت حضرتشان از نوشته آقای بهنود چه می فهمد و با چه لحنی می نویسد.
واقعا به این همه همت و پشتکار شما تبریک می گویم و خودم چنان که بارها نیت کرده ام باید خواندن کامنت ها را بر خود حرام کنم. بگذار ما هم فکر کنیم که علی آباد شهری است و دست کم یک عده کوچک از ما [...] شده ایم
واقعا که این ملت [...] برای همین حکومت ساخته شده است و بس

 
At March 30, 2009 at 2:16 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام
استاد بهنود عزیز شما گفته بودید :مردم دارند زندگی خودشان را می‌کنند و خیلی کاری ندارند که ما چه می‌گوییم (نقل به مضمون ) فراموشمان نشده که این امر امروز هم صادق است ومردم دارند زندگیشان را می‌کنند و حکومت‌ها هم تلاش می‌کنند از آن ‌چه مقدس و صحیح می‌پندارند دفاع کنند حالا این امر تامین امنیت برای انحصارات سرمایه‌داری باشد یا دفاع از قشری خاص برای مقاصدی خاص . آن‌چه می‌ماند این‌که مردم در جوامع مختلف بخصوص با این حجم دسترسی به اطلاعات دیگر مهره نخواهند بود و تشخیص می‌‌دهند درست و غلط حرف‌ها و ادعاهارا . ممکن است این بی‌آیندگی را من و شما و هم نسلانمان درچهارچوب عمر محدودمان تجربه کنیم اما قطعا دیرزمانی به‌طول نمی‌کشد وآدمیان مالک سرنوشت خود خواهند بود .
شما که دسترسیتان به اخبار جهان و اطلاعاتتان از افکار عمومی بسیار بیشتر از ماست کاملا نشانه‌هایش را دیده‌اید و به ما هم نشانش داده‌اید

صادق

 
At March 30, 2009 at 2:19 PM , Anonymous فرامرز said...

بهنود عزیز،
نوشتهً بسیار متینی است. فقط خواستم اشاره کنم که گویا در بند سوم ("با فروپاشی ...") گویا کلمه ای جا افتاده است که احتمالاً باید ژاپن باشد. در ضمن در همان بند نوشته اید « هشیائو پینگ» که فکر میکنم منظورتان دنگ شیائو پینگ باشد. حتماً توجه دارید که دنگ نام خانوادگی و شیائو پینگ نام کوچک رهبر فقید چین است. زیاده عرضی نیست، که همین ایرادگیریها هم حرف زیادی است.

 
At March 31, 2009 at 2:20 AM , Anonymous Anonymous said...

وقتی بهنود آگاه بامور سیاست دوست ندارد ایراهای بزرگ و پنهان شده در
غرب مورد علاقه اش را بگوش مردم ایران برساند البته که جوانان ایرانی
مسخ غرب میشوند و این چنین مینویسند !!! جناب بهنود امروز آقای براون
نخست وزیر انگلستان بدربار سلطنتی فشار اورده که آن قانون کهنه و کینه دار
ازدواج خاندان سلطنتی با کاتولیک مذهب ها هرگز ! را بگزارد کنار چون
ایرلندی های جنوبی و کاتولیک دیگر دست از ایرلند شمالی پروتستان
کشیده و ادعای دوستی دارند ....یا در آمریکا آن نفر قاضی دادگاه عالی
که نقش ولایت فقیه ایران را بازی میکنند دایم العمر در مسند خواهند
بود !!!! خب حالا گیر سه پیچ بدهید بولایت فقیه هیچکاره ایران
که در امور روزمره دخالتی ندارد

 
At March 31, 2009 at 2:28 AM , Anonymous کسری said...

من با کامنت آخری کاملا موافقم. مساله ما ولایت فقیه نیست. مساله ما خودمان یعنی مردم ایران است. اما با این کامنت گزار موافق نیستم وقتی خطاب به بهنود می گوید.
معلوم می شود منظور مقاله را نفهمیده. به نظر من بهنود خواسته به مردم بگوید گول آمریکائی ها نخورید وقتی منافعشان نیست فریاد مرگ بر ولایت فقیه بر می دارند اما وقتی منافعشان ایجاب کند با او مذاکره می کنند چنان که با ملک عبدالله و یا با شاه و صدام. و در این جا شخصیت انتخابی و تغییر یابنده هیچ می شود.
این هشدار آقای بهنود را جدی بگیرید. سخن از بد و خوب آدم ها نیست. بلکه سخن از رفتار دیگران است ما باید مساله خودمان را حل کنیم .گرنه منتظر باشید همین صدای آمریکا و [...] . [...] که تا پریروز به ما اطمینان می دانند که به ایران حمله نظامی خواهد شد. حالا می شوند مدافع احمدی نژاد. فکر می کنید چرا آقای بهنود به صدای آمریکا نمی رود مگر برای درگیری. و سه برنامه تاریخی آن جا گذاشته است. با طنز و با طعنه ای بالاتر از سواد [...] حرفش را زده . راستی فکر می کنید چرا.

 
At March 31, 2009 at 5:15 AM , Anonymous Anonymous said...

Aghaie behnoode aziz, bakhshhaie az in maghale ba maghaleie tarikhe "Saturday, February 7, 2009" shoma nemikhone. Midonam ke ziade gohihaie keyhan har ensane agheli ro be faghan va midare, vali khob nemishe naghshe IRAN ro dar aghab nemishinie amrica nadide gereft.

Dar morede rabete ba amrica, be ghole aghaie zeid abadi, agar hokomat be in natije reside ke mikhat in kalameie doshman ro az adabiatesh hazf kone dige oon hokomate ghabl nist. Motmean bashin hata agar in sazesh noghteie khatmi bashe be in democracy nime bandi ke darim, baese saritar shodane siere tahavolate ejtemaie va siasi dar IRAN mishe.

 
At April 1, 2009 at 2:21 AM , Anonymous ark said...

شما قبل تر ها گفته بودید اگر یک دولت با آمریکا بتواند رابطه برقرار کند همان دولت مجمودخان است.ما نفهمیدیم آخر رابطه مان می شود یا نه

 
At April 1, 2009 at 8:13 AM , Anonymous Anonymous said...

yek kalaam az yek Sosialist e aavaare.

Aghaye Behnud, man vaghean dar nemikonam ke tooye in 55 saalike too Iran zendegi kardi, cheghadr Libarilsm bude o be shomaa zarar zade ke alaan ke nemituni harfe delet o dar daakhele keshvar bezani, Liberalism o dar khareje keshvar be lajan keshid.

badaa be haal e aanhaayike jaan o deleshaan to baashi.mamnunam

Alireza

 
At April 1, 2009 at 1:26 PM , Anonymous م کرج said...

برای علیرضا
اولا بد به حال ملتی که نظیر [...] دارد در ثانی بهتر بود که به جای شعار که نمی دانم چرا دست از سر ما برنمی دارد حرفت را می زدی . آقای بهنود کجا لیبرالیسم را به لجن کشیده. جالب است که این حرف به کسی زده می شود که در حکم دادگاهش جرمش لیبرال بودن است و در ضمن سی سال است به همین عنوان از کیهانی ها فحش می خورد. در نتیجه آقای بهنود لیبرال است و بدان افتخار می کند و در دفاع از خود هم این اتهام را رد نکرد. در جائی هم به لیبرالیسم فحش نداده از جمله در همین پست. با این وجود از فرمایشات علیرضا جز این چه استنباطی می شود که او واقعا همان طور که خودش نوشته "وافعا درک نمی کند".
با عرض معذرت از آقای بهنود و کاربران این سایت از جمله آقای علیرضا که قصد اسائه ادب به ایشان ندارم
محمود از کرج

 
At April 2, 2009 at 1:44 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام بهنود جان ممنون از نوشتت بابا ایها ناس چرا نمیگیرن... منظور نویسندروکه میگه مملکت به نوعی شاهنشاهی ازنوع خامنه شاه شاه تبدیل شده

 
At April 2, 2009 at 3:03 AM , Anonymous Anonymous said...

اگر امريكا نبود چه بهانه اي مردم ساده دل را به خيابونا مي كشيد.ما حتما يه دشمن دائمي مخوايم.

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home