Tuesday, March 3, 2009

یک بازی انسانی



این مقاله این هفته اعتماد است.
عکسی در شماره جمعه تایمز لندن بود که نمی شد آن را ندید. نمی شد ندیده اش گذشت. دید و ندید. دید و ورق زد و رفت دنیال کار خود. عکسی عادی بود، عکسی از استو آنوین که عکاس ورزشی است، اهل اوکلند زلاند نو.

همین طور که عکس برابرم بود به نظرم گذشت به جمله ای از بابک احمدی فکر کردم که نوشته بود راز هنر این است که می تواند نسبت تازه ای از حقیقت و دروغ بیآفریند. آن چه در عکس دیدم هم به نظرم نه صنعت کاری بلکه هنر بود، هنری که می تواند آن نسبت تازه را خلق کند.
با خودم گفتم نقطه ای هست که آدمی را به علم، به سیاست، به صنعت و بگو به همه چیز وصل می کند و حس مشترکی در آدمی به وجود می آورد. و آن نقطه ای است که حقیقت را در منظر آدمی، انسانی می کند. شاید اصلا نامش هنرست. و این کار انسان است. ورنه سنجابک میلیون ها سال است که از این شاخه به آن شاخه می جهد، به نرمی و چالاکی گاه بر برگی یا شاخ نازکی می پرد که تاب وزن او را ندارد، اما سنجابک باکش نیست و می جهد به شاخه دیگر. اما به همین جا زیبائی اش تمامی می گیرد. هیچ تغییری در اطراف نمی دهد.

اما این انسان است که خوانده ام در بروشور نمایشگاهی در موزه ویکتوریا آلبرت که سیزده هزار نوع صندلی و نیمکت آفریده. چرا که برای آن به دنیا نیامده است که از این شاخ به آن شاخه بجهد. آدمی آمده است تا شرایط زیست را نه فقط بهتر و مفید تر، بلکه زیباتر کند. به این چوب حالی بدهد، به آن نوا که در فضا هست کرشمه ای ببخشد، با چند تائی از این همه کلمه که در فرهنگ لغات هست، جملاتی بسازد، قصه ای خلق کند و سرانجام آدم های دیگری.

نادیا وسی دختری است که از کودکی دوپایش بریده شد. در همان اوکلند. حالا شانزده سال دارد و شناگرست. اما این برایش کافی نیست. نادیا می خواهد رکورد بشکند در المپیک. در شنای سرعت پاراالمپیک. و همین جاست که شرکتی که سازنده صورتک ها و جلوه های ويژه فیلم سلطان حلقه هاست و پارسال اسکاری برای همین گرفت، جلو می آید. یکی از طراحانش که اهل زلاندنوست فکری در سر دارد که آن را می سازد. برای دخترک شناگر پائی ساخته. اما نه پا، بلکه دمی ساخته. نادیا و همه دخترکان مانند او بی پا، با پوشیدن این دم ماهی سان، فرشته دریائی دیده می شوند. صنعتگر برای حس زیبائی که دارد از افسانه ها یاری می گیرد و می توان دانست که چه اعتماد به نفسی بخشیده به نادیا.

آدمیان به لبخندی که بر لب ها می نشانند، به احساس خوبی که بر جا می نهند، به دردی که می کاهند می مانند حتی پس از رفتن. وگرنه پهلوان عالم باش، کودکان هم با دست نشانت کنند. اصلا رییس دنیا باش. بگو می خواهم همه جهان را مدیریت کنم. تا زیبائی ندانی، تا کینه بپراکنی، تا نفرت بفروشی، عاجزی از مدیریت شرارت های خود. کجا را گرفته ای.

در دیباچه کتاب درس های بابک احمدی [حقیقت و زیبائی] جمله ای از گوته نقل شده. شاعر بزرگ از "ساختن حقیقت" توسط شاعر و هنرمند گفته است. در همان دیباچه نظر نیچه آمده که "حقیقت دستاوردی انسانی است چیزی که مقدس و جاودانه معرفی می شود. یک "بازی انسانی".

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At March 3, 2009 at 4:51 AM , Anonymous Anonymous said...

صبح در اعتماد خواندم و دادم دو سه دوست خواندند و حالا صفحه را بریده ام گذاشته ام در کیفم در مترو دوباره خواندم و یک مرتبه دیدم اشکم سرازیر شده است. عجب بی رحمی هستی مسعود بهنود
ما چاکریم

 
At March 3, 2009 at 5:15 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنودجان درود!

آخرش گفتي آن‌چه بايد! مهم آن نتيجه‌ي پاياني‌ست كه نيش‌ام را باز كرد:

اصلا رییس دنیا باش. بگو می خواهم همه جهان را مدیریت کنم. تا زیبائی ندانی، تا کینه بپراکنی، تا نفرت بفروشی، عاجزی از مدیریت شرارت های خود. کجا را گرفته ای.

____________
زنده‌باد و شاد زي

 
At March 3, 2009 at 6:30 AM , Anonymous Anonymous said...

مسعود عزیز از بدو پادشاهی صفوی ماگرفتار "بازی انسانی" هستیم و در این 30 سال در باطلاق همین بازی قوطه وریم.
نوشته ات مثل همیشه بسیار زیبا بود. پشیمانم که چرا اعتماد خریدم چون باید می گذاشتم دیگران می خریدند و حظ می کردند و من مثل همیشه استفاده الکترونیکی می کردم
شاداب باشی
امید

 
At March 3, 2009 at 6:33 AM , Anonymous Anonymous said...

خدایا چه میشد یک مقدار از روان نویسی، درهم تنیدن همه رنگها و نکته بینی بهنود نصیب ما می شد؟.
شهاب

 
At March 3, 2009 at 6:37 AM , Anonymous Anonymous said...

هنر آفرینان دو نوعند یک عده ای یک هنر را می آفرینند و عده ای با انواع هنرها هنر زیبای بی بدیلی خلق می کنند که برای یکایک هنرمندان زیباست.و این چیزی است که بهنود از پس آن بر میاد
همیشه بمانی
مهران

 
At March 3, 2009 at 6:41 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود عزیز چند هفته ای به آستارا خان رفته بودم و نگاهی به اینترنت نکردم . در بازگشت با "بازی انسانی" تو مواجه شدم که به یکباره انفجار نبوغتو حس کردم.
موسوی

 
At March 3, 2009 at 7:28 AM , Anonymous Anonymous said...

ی "می خواهم ملکه قلبها باشم و نه کاخها "
جمله یادشده از پرنسس دایانا در مصاحبه معروف با بی بی سی است. او این جمله را در پاسخ به این پرسش چرا می خواهد کاخ را ترک کند، گفته بود.
او واقعا با دیدار از بیماران مبتلا به ایدز، سرطان و بی خانمان ها ثابت کرد در قلبها حکم می راند.
اسدی

 
At March 3, 2009 at 7:33 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود بیخودی ساز شادی آفرینی ، دواکردن دردی را کوک نکن. ما در پی آنیم، تنفر بفروشیم و مصیبت خوانی را از چند ماه به 12ماه در سال افزایش دهیم.
مداحان ریاست جمهوری

 
At March 3, 2009 at 10:42 AM , Anonymous Anonymous said...

منظورتان از "سنجابک"، همان سنجاب است؟ تا حالا نشنیده بودم. در نه گویش عایانه نه در زبان ادبی...بهرحال کلمه بدی نیست بهتر از این چیزهایی ست که این روزها میسازند

 
At March 3, 2009 at 12:48 PM , Anonymous Anonymous said...

هم دست شما وهم دست آن عکاس و طراح درد نکند. بسیار دلنشین است.
مهدوی

 
At March 3, 2009 at 2:36 PM , Anonymous Anonymous said...

این آقای خسته واقعا بانمک است فرض را بر این دارد که باید حتما ایرادی بگیرد حتی بی مورد. داداش ک نشانه تضغیراست و به ته هر چه بنشیند یعنی کوچک. آدمک یعنی آدم کوچک عروسک یعنی عروس کوچک و سنجابک هم یعنی بچه سنجاب.
خدا ما و آقای بهنود را حفظ کند

 
At March 3, 2009 at 5:44 PM , Anonymous Anonymous said...

Touching, excellent!

 
At March 3, 2009 at 9:24 PM , Anonymous Anonymous said...

قول به واقع حقی است. می انگارم که هر آدمی آمده است تا منادی تغيیری باشد. اساساً کار دنيا بر مدار عرضه و تقاضا می گذرد. اگر نبود تقاضايی يا نيازی برای ايجاد يک تفاوت،عرضه يا تولدی هم در کار نبود. کاش بفهميم و بفمهند اين و آن!

 
At March 4, 2009 at 3:29 AM , Anonymous Anonymous said...

آدميان به نام نيكشان مي مانند. به دلهايي كه شاد مي كنند. به مهر و عاطفه اي كه نثار مي كنند. به اندوهي كه از ميان بر مي دارند. به دستهايي كه مي گيرند و به دلهاي گرفته اي كه مي گشايند.
نه به افزودن دشمنان. نه به گسترده كردن دايره فقر و دميدن بادي كه به يخبندان عاطفه بينجامد. نه به خودستايي و لاف بزرگي زدن. نه به دشمن تراشي و دشمني پردازي.
همه مطلب به كنار، همين پاراگراف ارزش يك كتاب دارد كه: "اصلا رییس دنیا باش. بگو می خواهم همه جهان را مدیریت کنم. تا زیبائی ندانی، تا کینه بپراکنی، تا نفرت بفروشی، عاجزی از مدیریت شرارت های خود. کجا را گرفته ای؟"

 
At March 4, 2009 at 9:24 AM , Anonymous Anonymous said...

ما خندان به قلم ارسطویی تو هستیم که می گفت "خنده نشاط آور زندگی است"
چقدر خوبه که انسانها به جای شرارت آفرینی نشاط آفرینی کنند. من از این بابت به تو تبریک میگم چون واقعا نوشته هات روح زندگی و شادابی و امید در انسان می دمد.
بامید دیدار در تهران
مهران

 
At March 4, 2009 at 9:34 AM , Anonymous Anonymous said...

مسعود عزیز آقای میری، این هنرمند مردمی و بزرگ ایران فوت شد.
روحش شاد
شعبانی

 
At March 4, 2009 at 12:56 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام جناب بهنود کمی در مورد اینکه انسان تنها میتواند ایجاد تغییر در اطرافش کند واز حیوانات وحشرات اینکار ساخته نیست ..اغراق کردهاید ..چرا با اندکی تامل میتوان حشرات فراوانی را یافت که چگونه با تلاش خویش تغییرات زیبا در اطراف خود بوجود میاورند ..زنبور با ان خانه زیبا عنکبوت مورچه ها پرندگان ..گوناگون وحتی وحوش .....ووووووبه هر حال نوشته زیبائی بود ..مرسی

 
At March 4, 2009 at 1:45 PM , Blogger Unknown said...

کاش بیشتر از این بهنودها می داشتیم

 
At March 4, 2009 at 11:11 PM , Anonymous Anonymous said...

فکر می کنم هم شما و هم آن خالق تصویر زیبا و همه کسانی که توصیف شما از این عکس را دیده اند و خوانده اند هر لحظه که به فکر این عکس می افتن به حالت پرواز در می آیند. و اما نادیا وسی، این دخترک شایسته با یک بار دیدن آن عکس از یک سو خود را همیشه در پرواز می بیند و از سوی دیگر آن عکاس چیره دست را برای خلق چنین اثر ماندگاری می ستاید.
به راستی این عکاس با خلق چنین اثری چه نام بزرگی از خود بر تاریخ بشریت حک کرد؟
باباجان دیدید که انسان می تواند بدون دست اندازی به حقوق دیگران و در گوشه خانه نامی از خود حک کند که تاریخ بر او افتخار کند.
شادمان

 
At March 4, 2009 at 11:45 PM , Anonymous Anonymous said...

اين از آن نو شته هايي است كه به قول آن دوست بايد درست نزديك آدم باشد . هميشه جايي كه بشود ديدش . خواندش . از آن نوشته هايي كه تاريخ مصرف را بي معني مي كنند و گذر زمان را .

براي تو بهنود عزيز چه مي توان نوشت جز همين كه قلم ات مانا باشد و ما توان خوانش اين كلمه ها را داشته باشيم . توان ديدن آن چيز كه پشت اين كلمه ها اتفاق مي افتد .

 
At March 5, 2009 at 2:02 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود ٬ ترازو دو کفه دارد ( حالا داشت !؟ امروزه دیگر ترازویی انگونه وجود ندارد ) و یا
بقول چینی ها یینگ و یانگ یا شور و شر یا اهورا و اهریمن یا بد و خوب ... زندگی
بشر بدون این دو متضاد امکان ندارد وگرنه بقول دینداران خدا شیطان را خلق نمیکرد
همه انسانها ثنا گوی خوبی ها هستند و مروج آن اما بدی و شرارت وپدرشان شیطان همیشه
با تمام ضدیت ها نه از بین رفتنیست نه لازم به ازبین رفتن !! ایندو در ذات انسان یا در
مغز هر انسانی در کنار هم وجود دارند ٬ و جنگ ایندو با هم پیروزش سرنوشت یک انسان را
رقم میزند یکی میشود گاندی یکی هم هیتلر ٬ یکی میشود مادر ترزا یکی اصغر قاتل ٬ یکی
میشود موتزارت یکی هم تی متی مک وی ...حالا کدام انسانی میتواند این بد و خوب انسان دیگر
را عوض کند !؟ یا اثر بگزارد !؟ آنها که بنوعی نیروی خوبیهایشان بر بدیهایشان فایق شده
سعی میکنند که دیگران را براه خودشان بیاورند اما ثمره کارشان زیاد نیست وگرنه این همه
انسان بد وجود نداشت

 
At March 5, 2009 at 4:59 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود نازنين.نوشته هاي شما بسيار روان و شيوا ونغز است.پاينده و سلامت و بهاري باشيد

 
At March 5, 2009 at 12:22 PM , Anonymous Anonymous said...

بهنود عزیز عکسی که روی نوشته ات گذاشتی به شدت منو منقلب کرده و محال است پای کامپیوتر بشینم سری به این عکس زیبا نزنم.
هرگز دست کسی جز همسرم را نبوسیده ام ولی اینبار می خواهم هم دست ترا و هم دست نقاش را از راه دور ببوسم.
پاینده باشید
کامران

 
At March 5, 2009 at 2:04 PM , Anonymous Anonymous said...

به نام او ...
آدمی خیلی اوقات سر از کار نظام خلقت در نمی آورد.
نسبت تازه ای از حقیقت و دروغ آفریدن هم نیازمند شناختی وسیع تر است....
خواندمتان. چون همیشه خواندنی و پر مایه!

 
At March 6, 2009 at 2:00 PM , Anonymous Anonymous said...

...
زندگی رسم و رسومش غریب و دلچسب است.
رسومش پیشکش خودش باد...
ممنون.نگاه موشکافی دارید به دنیا.

 
At March 6, 2009 at 2:09 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام
آقای بهنور عزیز امروز سری به دزاشیب زدم و با یکی ازدوستان به گالری رفتیم که مملو از عشق و صفا بود. داستان "بازی انسانی" شما را برای استاد جهانبخش صادقی نقل کردم که بسیار خوشحال شد.و گفت من مسعود را دوست دارم و تمامی نوشته هاشو پی می گیرم و معمولا در اعتماد می نویسد. ولی "بازی انسانی" را نخوانده ام.
او ا ز برادرش خواست تا از اینترنت این مطلب را پرینت بگیرد.
باور کنید آقای بهنود اگرچه معلول 85درصدی است و تنها با دو انگشت کار می کند ولی صفای ویژه ای دارد و مطمئنم اگر ببینی حتما سوژه هنری ارزشمندی است. از روابط عمومی بسیار خوبی برخوردار است.
چون دیدم از نوع جنسی که شما می پسندید هست آدرس سایتشو گرفتم ولی باز نشد و حالا آدرس سایت شمعدانی را براتون می کنم.
http://shamdani.com/find.php?item=1.63.168.fa
امید

 
At March 23, 2009 at 8:01 AM , Anonymous Anonymous said...

دست مریزاد.شما هم می مانید حتی پس از رفتن فقط به خاطر ان پاراگراف ما قبل اخر متن .افسوس بر ما که در این چهار سال تعداد انهایی که از مدیریت شرارت خود هم عاجزند روز به روز بیشتر شده است. در انتخابات اینده شرکت کنیم فقط به خاطر انکه از شتاب تزاید انها کاسته شود.

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home