Sunday, February 15, 2009

دل مهربان زمین


این مقاله ای است که برای ضمیمه اعتمادملی نوشتم.

پنجاه سال پیش، هنوز انبوهی جمعیت همه آثار تاریخ تهران را از بین نبرده بود. دبیرستان ما، یکی از ساختمان های مجموعه ارک امین السلطان اتابک اعظم بود. درست زیر اتاق مدیر مدرسه آقای احمدزاده، که پنجدری یکی از ساختمان های ارگ اتابک بود، با گچبری ها و طاق بلند، زیرزمینی بود چهار میز پینگ پونگ در آن گذاشته بودیم. غروبی یکی از بازیکتان وقت دفاع از آبشار رقیب محکم خورد به دیوار و چینه فروریخت، پشتش خندقی و تاریکجائی هویدا شد.

هفته بعد قبل از آن که بیایند برای محکم کشیدن دیوار و ارتباط ما با آن تاریکجای قطع شود، به اصرار ما، دور از چشم بزرگ ترها، به وساطت دبیر ورزشمان، فراش مدرسه رضایت داد، ما چهار دانش آموز با کوله پشتی و چراغ قوه رفتیم به قعر تاریکی.

راه مخفی پیچاپیچ رفت، همه جا خاک گرفته و نمناک و وهمناک بود. گاه بوی بد، گاه چاله آب. گاه صدا و گاه فقط چک چک. تا رسیدیم به انباری پر از طاقه های پارچه، صدها طاقه و بعد از آن توآلت سینما رکس بود و راه بسته شد. ماجراجوئی ما تمام. همان اول کار چند بسته گیر آوردیم که چون بعدا باز شد، فقط من از آن سهم خواستم و دبیرورزشمان آقای دستگاه. سهم من را داد. که دسته ای کارنامه بود از مدرسه حقوق مشیرالدوله – ساکنان قبلی مدرسه ادیب -. فارغ التحصیلان تحصیلی 1297 امضا کنندگان مدیر مدرسه [ابوالحسن فروغی] معلم حقوق [دکتر محمد مصدق] و معلم زبان انگلیسی [کلنل ریاضی]. اول امضای دکتر مصدق باعث شد غنایم آن سفر را نگاه دارم و بعدا چند تائی از شاگردان را شناختم از جمله آنان مهدیقلی علوی مقدم [سپهبد بعدی] بود. کارنامه یکی می دانم برایش اضافه حقوق آورد. شاید جرقه ای از علاقه به تاریخ در همین گشت کودکانه زده شد.

سال ها بعد، وقتی با خبرنگارانی از همه دنیا به بازدید تونل ویت کونک ها در زیر سایگون، یعنی زیر پای بزرگترین اردوی نظامی آمریکا برده شدیم، وقتی گذرگاه مخفی پمپی را دیدم، وقتی درغار پی شانی در بامیان اثر آدمیان را دیدم چنان که در اسپانیا به تماشای تونل های در دل کوه های سیویل، همان شاگرد کلاس دوم دبیرستان ادیب بودم، همان قدر کنجکاو.
و این چاله راه ها را در همه جا می توان دید. از راه های فرار بازداشتگاه گلدیتس [محل نگاهداری اسیران نظامی عالی رتبه متفقین] تا گتو ورشو [محل نگاهداری یهودیان قبل از بردنشان به اردوگاه های مرگ ]، یادگاران خط ماژینو، و راهروهای سیبری... تا این هفته که گزارشی خواندم در ضمیمه آبزرور، از تونل هائی که فلسطینی ها کنده اند در غزه. تعدادش را چهارصد نوشته اند. تونل هائی از داخل مصر برای رساندن نفر، اسلحه و آذوقه به شهر محاصره شده.

بیهوده نیست که زمین به روزگاران به عنوان مادر مهربان آدمی مدح شده و آسمان ماوای فرشتگان و خدایان بوده است. زمینی که هم ریشه درخت و گیاه را در دل می پاید و می پروارند، هم آبی را که از آسمان می رسد صفا می بخشد و در رگ قنات ها و چشمه هایش به تشنگان می رساند. زمینی که به قرون و اعصار، دارائی های آدمیان غارت زده و یا نگران را در دل خود جای داده. انسان را از گرما و سرمای فصول محافظت کرده در هر جا، و در انجام زندگی هم آخرین مامن و مسکن، آخرین پناهگاهش شده.

اینکا با کشف این راه های دستساز، شمه ای دیگر از الطاف زمین در برابر چشم ها گشوده می شود. نوشته اند در غزه؛ گاه نیمه شبان به صدای فروریختن، هفت هشت خانوار یک جا یتیم وعزادار می شوند، با صدای آوار زمین خبر مرگ کسانی می رسد که وقتی دوست و دشمن خفته اند دارند برای ماندن راهی در دل زمین حفر می کنند.

روزی و روزگاری که کثرت جمعیت یا بلایای خودساخته، بشر را به صلحی جادودانی رهنمون شود. وقتی صلحی به تمامی رسید و کینه ها و نفرت ها را شست و آن گاه جا در جای زمین شکافته خواهد شد، مثلا زیرپای همین تهران ما، و نسل های دیگر خواهند یافت نشانه هائی از این که بشر در این قرون با خود چه کرده است. و یاد خواهند کرد از نفرت ها، کشتارها و دشمنی هائی که قرن ها انسان را واداشت چون مور و موش و شبکور در دل زمین راهی بجوید. غیرت و همیتی که بشر را بی ترس از مرگ به کاری چنین دشوار واداشت.

بگذار آسمان همچنان ارابه ها و کجاوه های خدایان دروغین را راه دهد و یا خیال را میزبان باشد، زمین، زمین مهربان همچنان میزبان حقیقت خواهد، میزبان خوب و بدها. و تا پای آن افسانه ها به زمین نرسیده خیر و شرشان پیدا نیست.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At February 15, 2009 at 11:26 PM , Anonymous Anonymous said...

درود بهنود جان!

جالب بود که از تونل‌ها نقب به کجاها که نزده بودید! شاید دل زمین شبیه رحم مادر باشد که پس از مدتی، فرزندش متولد خواهد شد.

شاد زی

 
At February 16, 2009 at 1:18 AM , Anonymous Anonymous said...

خیلی رویایی بود؛ تریپ داد! فکر کنم خوندنش در عالم هپروت بیشتر حال بده...و اصولا زندگی غیر از "حال" چیز بدر بخور دیگه یی هم داره؟

 
At February 16, 2009 at 1:31 AM , Blogger  یک شب مهتابی said...

salam,ostad che kardid ba in neveshte?
bogzar aseman hamchenan arabeha va kajavehaye khodayane dorughin ra rah dahad...
binazir bud,zende bashid o payande
khosh be hale dokhtare mikhak ke mikhandad be naz ...

 
At February 16, 2009 at 3:06 AM , Blogger masoudbehnoud said...

فقط از دل مهربان تو برمی آید که چنین بنویسی. در حالی که می دانم جز رقت قلب و احساسات انسانی چیز دیگری به فلسطینی ها وصلت نمی کند. ریا نمی کنی برای حفظ موقعیتت نیست . جانم به این قلمت خدا ترا از ما نگیرد

 
At February 16, 2009 at 6:11 AM , Anonymous Anonymous said...

و نمی دانم که این دامن مهربان زمین این همه صبر را از کجا آورده است. بعضی مواقع حسم می کنم که ممکن است نجابتش را فراموش کند و دهن باز کند تا خیلی از زشتی ها را ببلعد ولی باز نمی دانم بگویم که خانمی می کند یا آقایی و باز هم صبر می کند

 
At February 16, 2009 at 9:43 AM , Anonymous Anonymous said...

به نظرم برای رو کم کنی نوشته شده . کسانی که سوژه های سرراست را هم نمی توانند عمل بیاورند. حتی استادان روزنامه نگاری همتی کنند و مانند این مقاله کوتاه یکی بیاورند و بعد بروند بالای منبر و ایراد بگیرند که بهنود از بالا نگاه می کند و چه و چه . نثرش چنین است و چنان. برادر اگر اهل عملی نمونه بیار. به قول نامجو عدد بده.

 
At February 17, 2009 at 12:13 AM , Anonymous Anonymous said...

نمي دانم گذارتان به نياسر در حوالي كاشان افتاده است آيا؟ پشت آبشار زيباي آن از بالاي بلندي تا پاي كوه حفاري هاي دست ساز بشر عهد ديرين است كه امروز به نام تالار ويس مي خوانندش. از بالا كه وارد آن مي شوي، شاخه شاخه مي شود و عظمتي دارد شگفت. با خواندن مطلب شما ياد آن تالار افتادم و آناني كه با هنرمندي حفرش كرده اند.
يادش به خير استادي داشتيم كه شيفته قناتهاي ايران بود و مي گفت: در هنرمندي ايرانيان همين بس كه مسافت زمين تا ماه را بارها در زير زمين حفر كرده اند و طي كرده اند.

 
At February 28, 2009 at 10:47 AM , Anonymous Anonymous said...

Dear Mr. Behnoud,
You continue to amaze and astonish me with your exceptional writing and story telling abilities! I hope you are saving your web posting in a safe manner so they can be published in book(s) soon!

What an aset you are, sir!

Bravo as always!

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home