Monday, January 26, 2009

گاندی، زرگری در محله آهنگران


سالگرد مرگ گاندی است و این نوشته را برای ضمیمه اعتمادملی نوشتم . چون هنوز سایتی ندارند متنش را این جا می گذارم.

گفته اند زرگری صاحب آوازه ، پسر نداشت و دختری داشت. دنبال کسی می گشت که هم خانه اش را در غیاب وی اداره کند، شاید دامادش شود، در عین حال شاگردی بیاموزد با همه فن و فنش. چون خبر این در شهر افتاده بود هر کس نوجوانی در خانه داشت به فکر بود که شاید این بخت به او رسد. زن و مرد می گشتند تا برای زرگر به صورت ظاهر شاگردی پیدا کنند که همه می دانستند فقط شاگردی وی را نصیب نخواهد برد. اما سخت گیری می کرد زرگر. و آخر سر بین دو تن مانده بود. یکی خوش چهره، مردمدار و با ذوق، دیگری حسابگر و تو دار، نه چندان خوش چهره.

زرگر، دومی را برگزید و وقتی گفتندش چرا. گفت دانستم آن یک که بهتر می نمود خانه شان نزدیک بازار آهنگرهاست و در خانواده نیز چند آهنگر دارند. حتم کردم به کار زرگری نمی آید. زرگری کاری است به ظرافت و نرمی. خشگی نمی برد و زور و زمختی برنمی تابد.

قهرمانان را چیده اند برای نسل های بعد تا الگوی خود برگزینند. هیچ کدام بی سختی و بی درد، بزرگی نصیب نبرده اند. اما برخی کارشان همچون زرگران نرم و ظریف بود، به آهستگی حاصل می داد، کشاورزی بودند که حاصلش بی خون دل به دست نمی آمد. برخی هم قهرمان شدند چون که بشر همچنان در آسمان رویاهایش خدایگانی جنگجو و خونریز را بیشتر می شناسد.

حکایت گاندی، قصه زرگری است در محله هزار ضرب آهنگران. در شرق. برخی گاندی را تنها با شرح اشرام هایش، با به نه ساعت به راما می شناسند، با پیروزیش، با قهرمانی اش و با مرگ پرافتخارش. کمتری به شرح پافشاری ها و اساس فلسفه و نگاه او به هستی ، به آزادی و به انسان توجهی می شود. در حالی که گاندی آن جاست. سهل و ممتنع. چند مثال بیاورم.

اول قدم
بعد چند باری که کتک خورد و ناسزا شنید وقتی تصمیم گرفت مقاومت کند، از ایستادن مقابل انگلیسی های حاکم جور در هند و آفریقای جنوبی شروع نکرد بلکه هندی های مقیم پره توریا را به جلسه ای دعوت کرد و کمروئی ذاتی را کنار گذاشت و نطق کرد [بیست و سه سالش بود هنوز] و به هندی ها گفت چطور عادت های خود را تغییر دهند تا اروپائیان نتوانند آن ها را با کثیف بودن متهم کنند، زبان انگلیسی بیاموزند تا بهتر بتوانند در جامعه حل شوند و از حقوق خود دفاع کنند. نارنجک نبست. دعوت به شورش همگانی نکرد. از نقطه شروع زندگی اجتماعی اش پیداست که چگونه عمل کرد.

این به سال 1893 بود. سه سال قبل از این که سید جمال الدین اسدآبادی در اندیشه تغییر، میرزا رضا کرمانی را بفرستد تا ناصرالدین شاه را بکشد. کشت بی آن که به قول نظم الدوله "امام عادلی پشت دروازه باشد" و کس به تغییر این ملک همتی نگماشت. یعنی گماشت اما به شتابی که در دل شرق است، از راه های نزدیک، با تندترین روش ها.

در 1916 که گاندی دیگر چهره ای شده بود و قهرمانی بود که میلیون ها تن او را می شناختند، مراسم افتتاح دانشگاه هندو را در بنارس به هم ریخت و خانم آنی بسنت رییس حزب کنگره را هم رنجاند. چرا که آن جا گفت هندیان بیش از آن که به فکر بیرون راندن انگلیسی ها باشند باید خانه خود را سامان دهند، بی میلی مردم را در سخن گفتن به زبان های محلی محکوم کرد و سرانجام آلودگی و کثافت بنارس و معابدش را به نقد کشید و این ها را عامل اصلی ستم بر هندیان نامید . مهاراجه ها و امیران هندی را که در صف میهمانان عالیقدر نشسته بودند به تازیانه بست وقتی سرزنششان کرد که جواهراتشان حاصل دسترنج فقیران و دهقانان است. گروه محافظان نایب السطنه را هم مسخره گرفت اما تروریسم را هم نفی کرد.

بیست سال از جلسه پره توریا گذشته بود که چنین گفت. و هنوز نگفته بود که انگلیسی ها باید از هند بروند. تا آن زمان همه کارش بر ساخت هندیان بود. بر نقد کردار آنان. اولین پیروزی ها که نصیبش شد. آن گاه نظریه ساتیاگراها را پیش کشید.

جورج وودکاک یکی از بهترین گاندی شناسان نوشته او از این جهت نهضت نیروی حقیقت را بیان گذاشت که "نام مقاومت منفی را که اقدامی منفی بود دوست نداشت و آن را سلاح ضعیفان می شمرد و عنوان نافرمانی مدنی را هم نمی پسندید. می گفت از این بوی خصومت می آید". و گاندی خصومت را دوست نداشت.

راست می گفت دوست نداشت. نمونه اش این که کارگران کارخانه های احمدآباد علیه کارخانه داری به راه انداختند و خواستند گاندی وکیل و رهبرشان شود. گاندی چهار شرط گذاشت. هرگز به هیچ بهانه اقدام خشونت آمیز نکنند. هرگز متعرض کسانی نشوند که اعتصاب شکنند. هرگز صدقه از کس نپذیرند و آخری این که در کار خود ثابت قدم بمانند شاید کار خیلی طول بکشد و در این مدت نان خود را از کارهای شرافتمندانه تامین کنند.

و چون پذیرفتند کارگراران، گاندی خواهر صاحب کارخانه را با خود همراه کرد و راه افتاد.اما کارخانه دار برای مداومت امکان بیشتری داشت. شکم کارگران به پشت رسید و طاقتشان شکست. خبر می رسد که دارند تحمل از دست می دهند. در این جا بود که گاندی نخست بار اسلحه بیرون کشید. روزه گرفت و برای نخستین بار روزه را در راه مبارزه ساتیاگراها به کار برد. و با این سلاح پیروز شد. اما هنوز داستان پایان نگرفته است.

بعدها نوشت "به عنوان یک پیرو ساتیاگراها می دانستم که نباید علیه کارخانه دارها اقدامی کنم. من با این هدف روزه نگرفتم که صاحبان کارخانه ها را به تسلیم وادارم، بلکه می خواستم در کارگران هم اثر بگذارم. روزه گرفتنم اما این عملا نوعی اجبار و اعمال فشار بر کارخانه داران بود. با این همه هر چند می دانستم که روزه گرفتن من ایشان را زیر فشار می گذارد، چنان که گذاشت، حسن می کردم نمی توانم از چنین کاری خودداری کنم. به نظرم وظیفه صریح و روشن من آن بود که چنان کنم. اما روزه من از این عیب بزرگ خالی نبود"

شناخت گاندی با مطالعه در لحظات پیروزی وی میسر نیست. در ناله ها و استغاثه های اوست آن هم درست در زمانی که پیروزی نصیبش می شد. وقتی پیروزی با خشونت به دست می آمد و باعث کشتن مردم [فرقی نداشت پلیس انگلیسی یا هندوی فقیر و استقلال طلب] می شد از شیرینی آن می گذشت. بدترین روزهای زندگیش می شد. می گفت و می نوشت که این دیگر مبارزه ای ساتیاگراها نیست.

زندان
روزی که او را در آغاز بهار 1922 در اشرام خودش دستگیر کردند گفت "برداشتن من از میان مردم به سود آن ها خواهد بود". هشت روز بعد که محاکمه بزرگ در احمد آباد برپا شد و در آن متانت گاندی و قاضی رابرت برومفیلد هر دو در ترازو گذاشته شد، نقشی در عالم ماند. درسی برای کارآموزان عدالت و قضا. درسی برای انسان. و انسانیت. گاندی موفق شده بود و قاضی برومفیلد احساس شرم می کرد. صحنه پایان دادگاه درس آموزست. قاضی با شرم می خواند که قانون متهم [یعنی گاندی] را به شش سال حبس محکوم کرده است. و گاندی که می داند قاضی درست می گوید بر می خیزد و رسم و آئین قانون دادرسی را اجرا می کند.

نوشته اند که هیچ حادثه ای به این اندازه در مردم بریتانیا برای گاندی همدلی نساخت. زندان که می گفت برای هر کس فرصتی است برای خودسازی و مراقبه، آغاز شد. او با متانت به زندان رفت و باز فرمانش برای پیروان تند و خشنش این بود که مردم را مراعات کنید هر کس خشونت کند از ساتیاگراها به دورست.

یگانه بود چون ایستاد و انگلیسی ها را راند، اما به شهادت گفته ها و نوشته هایشان احترام شدید آخرین نایب السلطنه هند و همسرش لیدی مونت باتن را با خود داشت. آخرین باری که از لندن می رفت. دوستان انگلیسی اش برای او نگران بودند و می گفتند این جا امن ترین جا برای اوست. و چنین بود. اما او سرزمین خود را می خواست و آزادی را برای هند می خواست.

یگانه بود چون ایستاد و انگلیسی ها را راند و حکومت مستقل هند را ساخت اما بیش تر خواست هایش برای حکومت مطلوب هند توسط دوستان و پیروانش رد شد. بزرگ ترین مخالفش جواهرلعل نهرو بود که بزرگ ترین پیرو و جانشین وی بود. نهرو که عقل رهنمونش بود درد می کشید از دست گاندی که می گفت ارتش نمی خواهیم، مجلس هم مظهر دموکراسی نیست و به جایش شورای سه نفره دهات را پیشنهاد می کرد که به نظرش سازگاری بیشتری با هند داشت. و می گفت وقت جنگ هم گروه های صلح داوطلبانه به راه می افتد و روش عدم خشونت مانع دشمن می شود.

در جامعه ای که گاندی را کشتند. نهرو جانشین شایسته وی هم مجلس ساخت و هم ارتش. و هم دختری [ایندیرا گاندی] که گرچه نام فامیل خود از شوهر فارسی الاصل خود گرفت اما جائی گفت این افتخار که هر روز او را صدا می کنم کم نیست. و تنها مهاتماگاندی نبود که در راه آن آرمان جان داد. ایندیرا را هم تعصب کشت. فرزندانش را هم کشت. گاندی هند مادر و [پاکستان و بنگال را که از دلش بیرون کشیده شد] به یک اندازه دوست می داشت. و غم آنی را داشت که رخ داد. در پاکستان جز محمدعلی جناح که سرطانش در ربود همه رهبران کشته شده اند. در بنگال هم چیزی جز این نیست.

این که گاندی و فرزندان نهرو، بوتو و مجیب الرحمن کشته شده اند و برخی از فرزندانشان نیز، خبری است که اگر او بود با روزه ای جوابشان را می گفت.

گاندی یک تجربه منحصر بود به فرد که حتی در سرزمین خودش هم تکرار نشد. چه رسد به جهانی که قهرمانانش را از الگوهای دیگر برمی گیزند. و جهان پر از الگوست. آماده است. بفرمائید:

قهرمانان آماده را روی میز چیده اند. آماده تا یکی را انتخاب کنی. از گاندی، لنین، استالین، مصدق، نهرو، سوکارنو، تا عبدالناصر، آتاتورک، چه گوارا، کاسترو، آلنده، عرفات و هاول. این ها در عالم عمل و سیاست جهانی شده اند. پاره ای هم مانند مارکس و انگلس، هگل، کانت، گرامشی، راسل، سارتر، تنها در عالم نظر سیاسی مانده اند. رنگین کمانی از هنرمندان سیاست گرا هم در انتظارند با کارهایشان. اما خطا نکنید . گاندی را انتخاب نکنید که انتخابی سخت دشوارست.

برای شناخت گاندی، و هر کس نامی بر سینه عالم نهاده است، باید نخست دردهایش را شناخت. انسان را موفقیت هایش نمی سازد بلکه آن لحظه های عذابی می سازد که بر سر ایمان خویش می جنگد، یا جهانی را می بیند که نه چنان می گردد که او می خواست. و او را دیگر مجالی نیست برای راست کردن ناراستی ها.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At January 26, 2009 at 7:19 AM , Anonymous Anonymous said...

ممنون ممنون. دلمان باز شد. آقای بهنود پیداست خیلی گرفتار شده اید کمتر می نویسید. هیچ فکر ما رانمی کنید. به هر حال این مقاله را در مجله قوچانی خوانده و لذت برده بودم خوب شد این جا هم دیدم و پرینت کردم.
چقدر جالب بود مثل همیشه

 
At January 26, 2009 at 7:20 AM , Anonymous Anonymous said...

آمدید چه عجب . خدا بکشد این [...] را که شما را این همه گرفتار کرده .
شوخی کردم ما که خیلی خوشحالیم. اما واقعا مقاله مکتوب لذت دیگری دارد.

 
At January 26, 2009 at 7:21 AM , Anonymous Anonymous said...

راستی آقای بهنود چرا گذاشتید نام شما را از روی تئاتر پرده حذف کنند. من که وقتی رفتم و این نمایش را دیدم برایم مثل مال دزدی بود. اگر بگویند ارشاد نگذاشته . باید پرسید چطور کسی را که فیلمش را پخش می کنید هر سال سالگرد انقلاب اما فقط اسمش مشکل دارد. واقعا وقاحت هم حدی دارد.

 
At January 26, 2009 at 7:48 AM , Anonymous Anonymous said...

مثل همیشه خوب بود .متشکرم
صادق

 
At January 26, 2009 at 8:43 AM , Blogger Captain Nemo said...

اين برهنگي كه در تصوير مي بينيم به راستي فقط به قامت گاندي راست مي آيد. در عالم سياست هر جامه اي را به قامتي بافته اند كه ممكن است به قامت ديگري خيلي گشاد بنظر بيايد چنان كه درباره آيت الله خميني گفته شد!

 
At January 26, 2009 at 9:41 AM , Anonymous Anonymous said...

"انسان را موفقیت هایش نمی سازد بلکه آن لحظه های عذابی می سازد که بر سر ایمان خویش می جنگد"

اقاي بهنود
وقتي به اين جمله رسيدم
نتوانستم تاسف نخورم كه از اين موفقيت خود را محروم ساختيد
چه جالب كه باز اين صدا از همان جايي به گوش مي رسد كه گاندي از آنجااغاز كرد

 
At January 26, 2009 at 1:01 PM , Anonymous Anonymous said...

ناب چون همیشه...

 
At January 26, 2009 at 6:35 PM , Blogger maliheh said...

hi,, Thank you
mali

 
At January 27, 2009 at 1:10 AM , Anonymous Anonymous said...

درود بهنود جان

با نثر زیباتان آن بُعد پنهان «گاندی» را به زیبایی روایت کردید! استفاده بردم!

شاد زی

 
At January 27, 2009 at 1:10 AM , Blogger حميد كارگر said...

سلام. اين قلم ستودني است. كاش در بي بي سي فارسي هم به تحليل مي پرداختيد. مرور روزنامه ها از زبان شما ديدني و شنيدني است اما نقش بزرگتري بايد بر عهده شما باشد.

 
At January 27, 2009 at 2:14 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام
آقای بهنود عزیز
وقتی مقاله جدیدی از شما می بینم شوق وجودم را میگیرد لطفا این خوشی را از ما نگیرید و دیر به دیر ننویسید

 
At January 27, 2009 at 3:45 AM , Anonymous Anonymous said...

من مرد هستم اما وقتی این مطلب رو خوندم اشکم در آمد گریه نکردم فقط اشکم در امد در این دنیا که همه داد این دارند که همه چیز باید فراهم باشد از اراده استفاده نکنید فداکاری ممنوع یاد ادمهای فداکار به ادم نیرو میده نه الزاما در راه سیاست حتی در راه زندگی روزمره بد دنایی است دنیای اینکه فقط دارا ها پیروزند و فداکاری و از خودگذشتگی خیلی احمقانه و خجالت اور است البته بگم که بعضی اوقات تحمل کردن نوشته های شما سخت میشه چون بد جوری به اصلاحات اعتقاد دارید ولی خوب عوضش خیلی خوب می نویسید هر روز وبلاگتون را بعضی اوقات تا دوبار در روز چک می کنم.

 
At January 27, 2009 at 4:28 AM , Anonymous Anonymous said...

درود
عادت کرده ام متنهای بهنود بزرگ را با دقت و حضور ذهن بخوانم و از "," هم نگذرم
جسارت می کنم و می گویم این متن بسیار زیبا چند غلط تایپی دارد
ببخشید چون دوست نداشتم خللی به زیباییش وارد شود عرض کردم
بدرود

 
At January 27, 2009 at 4:30 AM , Anonymous Anonymous said...

يك سوال

با نوشتن اين متن‌ها آيا سعي مي‌كنيد براي ما مردم روشن كنيد كه چه نقطه ضعف بزرگي داريم كه همه چيز را سريع مي‌خواهيم؟ آيا اين كه ما هنوز خيلي مانده بتوانيم بدون كينه و انتقام كشيدن، تغييري را ايجاد كنيم يك واقعيت نيست؟
واقعاً مي‌توان اميد داشت ما هم روزي حاضر به صحبت با يك‌ديگر بشويم؟

يا راه كوتاه حذف ديگري براي ما مردم كارساز تر است؟
تا كي بشود كه آن ديگري ما را حذف كند

 
At January 27, 2009 at 5:30 AM , Anonymous Anonymous said...

maghaaleye ro ke khoondam
ye chizi tooye ghalbam va tooye cheshaam daare milarze

na be khaatere gandi
na be khaatere yaad aavarie tamaame lahazaate sakhti ke har eslaah talabi mitoone tajrobe kone

be khaatere oon paayaan bandi, ke baraaye avalin baar shoma ro neshoon mide ke daarin gele mikonin, geleye naagofteye shoma az har tizi borrande tare age doostaane naa parhizkaar kami goosh bedahand in baar...

 
At January 27, 2009 at 7:38 AM , Anonymous Anonymous said...

بزرگواری می گفت بیقراری تاریخ ما بود و هست .

 
At January 28, 2009 at 11:04 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود عزیز این نوشته ات نیز درس بزرگی برای همه خفتگان در بیشه قدرت بود.
سعید

 
At January 28, 2009 at 12:39 PM , Anonymous Anonymous said...

دو کشور ایران و ترکیه برای نگهبانی از لاییک و مذهب به نیروی نظامی متوسل شدند ولی هر دو در ماموریت خود با شکست مواجه شدند.
هم اکنون پس از نزدیک به صد سال مردم ترکیه مذهبی تر شده اند و مذهبیون آن حاکمن ایران را به عنوان مذهبی قبول ندارند. در ایران نیز سپاه که نگهبان حکومت مذهبی شد. سعی کرد در همه امور مردم دخالت کند تا مردم مذهبی تر شوند ولی همه شاهدیم که مردم دوران شاه مذهبی تر بودند که نمونه بارز آن بازی دو تیم دختران و پسران استقلال است. مبارزه با حجاب توسط زنان، دروغ های علنی در بالاترین سطوح مقامات.
هم اکنون سپاه رییس جمهور تعیین می کند، اسکله ها و فرودگاه های غیرقانونی برای واردات قاچاق دارد. در امور فرهنگی دخالت و خرافات را تزیرق جامعه می کند. در اقتصاد دخالت کرده و دست بخش خصوصی را در عمران و آبادی بسته است

 
At February 1, 2009 at 2:43 AM , Anonymous Anonymous said...

با سلام
منظور آقای بهنود این است که آمدن آقای خاتمی در موقعیت فعلی هیچ کمکی به نیروهای اصلاح طلب و بلکه مردم ایران نمی کند.

یک دوست

 
At February 17, 2009 at 1:33 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام
اقای بهنود کتاب امینه شما مرا شیفته تاریخ کرده است سعی کردم ایمیلی از شما پیدا کنم ولی نشد
امیدوارم از طیق شما بتوانم خبری از بازماندگان امینه مدلیا همسرش دیوید فتخعلی و
همچنین اسناد ومدارک به جا مانده از امینه به دست اورم
امیدوارم احساسات و تفکر مرا
نسبت به اینده که خودتان
با نوشتن امینه ونشان دادن اوبه عنوان یک زن قدرتمند واینده نگر و مسلمان و همچنین عاشق
نگاه وهدف مرا تغیر داده اید
را جدی بگیرید
و مرا در تحقق هدفهایم یاری کنید
منتظرتان هستم
علا قمند شما

 
At June 18, 2009 at 7:58 AM , Anonymous Anonymous said...

Agar be bigharai tarikhi Iraniha eteraf darid, pas ghabool konid dar dorane Pahlavi ham Irani haye bisavad va ami ba bisavadi bishtar az 60% dochare hamin bigharari tarikhi shod!
bentar bood oon moghe roshanfekr nama ha kami bishtar dandoon rooye jigar bogzaran, az akhoond jmaat ke entezari nemiraft!!
Agar chenin bood , emrooz hamin roshanfekran Hendi ha va Pakestani ha ro ke dar kesafat(fekri va fiziki) va dorooghgooye nazir nadarand ro baraye Irani ha ba 2500 sal sabeghe shahr neshini zire soal nemibord!!!

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home