Saturday, November 8, 2008

تولد خانوم انگلیسی


دیشب جشن تولد خانوم در میان انگلیسی زبانان بود. ناشر و مترجم [سارا فیلپیس] یک میهمانی داده بودند به قول تهرانی ها برای رونمائی. تعدادی هم دعوت شده بودند. گروهی بر من منت نهاده آمده بودند. از اهل فضل انگلیسی زبان و روزنامه نگارانی همکار من، اعم از بی بی سی و نشریات مکتوب . محل برگزاری این رونمائی ساختمان انستیتو سلطنتی پزشکان بریتانیا بود که سالنی مناسب این کار دارد.

از ساعت هفت شب مه گرفته و تاریک لندن جمع شدیم و در ساعت هشت دکتر فلیپس به لیوان زد یعنی که ساکت. چه دشوار کاری بود ساکت کردن کسانی که هزار حرف داشتند با هم بزنند و معمولا خسته از سر کار آمده بودند. اما حاصل شد و سخنرانی جز گشودن جلسه شان نزولش این بود که محل به همت وی فراهم شده بود و به علت همسری با مترجم کتاب اولین خواننده متن انگلیسی بود. درباره کتاب گفت و پیدا شد که برخلاف فروتنی اش کتابخوان است. و از من گفت که می گذرم چون همه آن بود که به قلم من و در این جا نقلش شایسته نیست.

قرار نبود اما در پایان گفتار شیرینش از من دعوت کرد که سخنی بگویم. من چنین گفتم:
بسیار دشوارست برایم سخن گفتن از خود، حتی از کتابی که من نوشته ام آن را. اما چه چاره دارم.

این بگویم که خانوم برای شما و خوانندگان کتاب، یک موجود داستانی است، اما برای من چنین نیست. شما اگر چنان که پشت جلد نسخه فارسی نوشته بودم باورش کرده باشید که قصه است می شود یک موجود مجازی، و اگر باورش نکرده باشید یک موجود تاریخی است. اما من با او چهار و نیم سال زیسته ام. مثل هر قصه نویس دیگری که جدا از قهرمانش متصور نیست. اصلا تنها نیست.

"بگذارید یک تجربه را برایتان بازگو کنم. وقتی به همراه عده ای روزنامه نگار و نویسنده به در اوین میهمان بودم، مانند هر زندانی دیگری که به تنهائی سلول انفرادی گرفتارست می کوشیدم تنهائی خود را چاره کنم. با نقل و بازساخت خاطره ها و ساخت قصه ها.
یک شب در آن اتاق کوچک و خالی ، نیمه شبی بود که خانوم آمد. یکی از آن پیراهن های قرن نوزدهمی پر چین و شکنج را به بر داشت. بی صدا آمد و کف سلول دراز کشید. نگاهم کرد.

نگاهش کردم. و چنین بود که قالب "خانوم" در ذهن من شکل گرفت. آن قالب را به زور و زحمتی حفظ کردم تا چند ماه بعد که قلم و کاغذی پیدا شد و نوشتمش".

برای حاضران در میهمانی پگاسوس گفتم از همین روست که قصه ای تاریخی که شرح وضعیت زنی است در کاخ های سلطنتی و بزنگاه سقوط پنج امپراتوری و قدرت بزرگ، با شرح زندان اوین شروع می شود. با تشریح زمانی که جنگ به تهران نرسیده آژیر می زنند. یکی از اوین بیرون می آید و در همان تکیه اوین به جمع زنانی می پیوندد که دارند مارش می شنوند و برای جبهه ها هدایائی جمع می کنند.

و تمام می شود با فروریختن برج های تجارت جهانی نیویورک در یازده سپتامبر، و همان که در اوین زندانی بود در این برج هاست و دخترش دارد برای سی ان ان گزارشی تهیه می کند...
پس از من خانم سارا فلیپیس که گفته بودم بدون دقت و پشتکار وی این کتاب شکل نمی گرفت پشت تریبون رفت و شمه ای گفت. از آن ها که باید تشکر کرد. به ویژه از منوچهر میرزا اسکندری قاجار که عکس ها و البوم خصوصی خانوادگی را برای استفاده در کتاب به وی داده است.

نسخه انگلیسی خانوم این مزیت را دارد که علاوه بر قصه مدخلی دارد که فضا را و خاندان قاجار را و چگونگی برآمدن و برافتادنش را برای خواننده انگلیسی زبان می گوید و درک شرایط و محیط را برای آنان آسان می کند.

کتاب از چند روز پیش در امازون به فروش می رسد. از همین دیشب هم از طریق سایت ناشر قابل خریداری است. برای مشتریانی که در ایران هستند هم لابد مانند همیشه راه هائی پیدا می شود. کاش می توانستم و امکان پذیر بود و برای همه آن ها که می خواهند و در ایرانند و دسترسی ندارند یکی پست می کردم.
افشین امیرزاده هم به لطف در سایت فارسی بی بی سی گزارشی از انتشار خانوم به زبان انگلیسی داده است.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At November 8, 2008 at 10:06 PM , Anonymous Anonymous said...

Congragulation Mr.Behnoud:)

 
At November 8, 2008 at 10:24 PM , Anonymous Anonymous said...

يك بحث نامربوط را شروع كنيم. وآن راجع به توقيف شهروند
در سايت الف آمده است "همزمانی توقیف شهروند با گلایه رهبرمعظم انقلاب از برخی رسانه ها، بی سلیقگی هيئت نظارت بر مطبوعات را نشان می داد.
" !!!!!
http://alef.ir/content/view/34276/

 
At November 8, 2008 at 11:40 PM , Anonymous Anonymous said...

بهنودجان درود!

نازنین مبارک‌ها باشد و چه افتخاری که سرانجام انگلیسی‌زبانان دنیا می‌توانند روایت کاتب ایرانی را بخوانند (هرچند راوی با واسطه است) اما شیرین خواهد بود! ضمن این‌که من هم‌چنان بر قول خود خواهم بود و دیر و زود دارد و سوخت وسوز هرگز!! تا پایان سال 4 ماه دیگر فرصت است و... اما حتمن چنین خواهم کرد

شاد زی

 
At November 9, 2008 at 4:04 AM , Blogger Unknown said...

behnood aziz

salaam

man dar UK zendegi mikonam, chetor mitavanam yek noskhe az keteb Khanoom be zaban farsi ra tahye konam.

Sepas
Amin

 
At November 9, 2008 at 4:06 AM , Anonymous Anonymous said...

اینه مسعود بهنود اینه. من این بهنود را دوست دارم نه آن را که تحلیل سیاسی می کنه. بابا باید به کی بگم . دوست ندارم آن نوشته ها را اصلا نمی خوانم . عصبانی هم می شوم. آن حرف ها را همه بلدند در وضعیت ما هم اثری ندارد. ولی کی میتونه خانوم بنویسه. کی می تونه قصه سوسن کوری بنویسد. اصلا اگر دست من بود یک بمب به این وب لاگ می زدم و هر چی سیاسی بود را پاک می کردم.
به هر حال چه خوب که حالا خانوم انگلیسی داریم .

 
At November 9, 2008 at 4:06 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای ناشناس نمی شد این پست را دیگر با مزخرفات سیاسی آلوده نمی کردید. بابا درباره رمان حرف می زنیم . مسلمانان کمی شعر کمی ادب.

 
At November 9, 2008 at 4:17 AM , Anonymous Anonymous said...

agha behnood ,mesle inke man tanha nistam,shoma na ahle siyast hasti na mitavani bashi sennetan nemigozarad,ajibe in ESRARETAN ,az in adabiyat va honare irani ke cheghadr zibast che badi didi pedar jan,shoma dar siyasat bädin va tavvahom afariä amma bädi nistin8SHAMLOO).ALI

 
At November 9, 2008 at 5:41 AM , Anonymous Anonymous said...

تبریک.

 
At November 9, 2008 at 8:18 AM , Blogger Nikahang's Blog said...

مبارکا باشه آقای بهنود!

 
At November 9, 2008 at 9:15 AM , Anonymous Anonymous said...

درود!

دوستانی که «بهنود» را از تفسیر سیاسی نهی می‌فرمایند انگاری با تفاسیر ایشان نیست که مشکل دارند بلکه اصولن اهل سیاست نیستند و آن‌را خوش ندارند! به نظرم «بهنود»آبروی تحلیل و ژورنالیست‌های ماست و تحلیل‌های او راهی دیگر دارد و شکلی دیگر و سبکی دیگر!

دوستان بروند با جنبه‌ی ادبی «بهنود»عزیز خوش باشند و من و ما هم با هر دو جنبه‌ی تفسیر و تحلیل و ادبیات‌اش

شاد زی

 
At November 9, 2008 at 6:28 PM , Blogger Behzad said...

جناب آقای بهنود
اتفاقا من همین اخیرا کتاب خانوم را شروع و در کمترین مدت تمام کردم.
یقینا زیباترین داستان ایرانی بود که تا به امروز خوانده بودم.
هنوز هم بعد از گذشت چند ماه هرازگاهی به خانوم فکر میکنم. به این که آیا او واقعا یک شخصیت خیالی است یا واقعی (که بیشتر باور کردنی است) و اگر واقعی < او کیست؟
بهرحال بسیار خدمتتون تبریک میگویم. مطمیننا خواننده های انگلیسی زبانتان هم از این داستان لذت خواهند برد.

موفق باشید.

 
At November 9, 2008 at 10:31 PM , Blogger Unknown said...

Hi there, How is it going? I hope all is well...I just wanted to congratulate you for the great achievement for KHANOUM. I've read it several times so far,that's amazing. Anyway, I wish you nice moments, ofcourse the best ones hope to see you soon,
Mehrnoush

 
At November 10, 2008 at 2:31 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام.
از شهروند چه خبر آقای بهنود؟
امیدوارم حالا حالاها باشید و سالم باشید که من نوشتنتان را و خودتان را ندیده خیلی دوست دارم!

 
At November 10, 2008 at 3:53 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود عزیر درود
من کتاب خانم شما را 4 بار خوانده ام و به کسانی که دوستشان دارم هدیه داده ام
حقیقتا در زمان خواندن انسان سفر می کند به تک تک لحظلات کتاب خواهشی دارم اگر مقدور است فایل کتابهایتان را در اینترنت قرار دهید تا همه امکان خواندن کتابهایتان را داشته باشند
با تشکر

 
At November 10, 2008 at 8:51 AM , Anonymous Anonymous said...

با درود
ما می مانیم در جامعه ایرانی انگلیس و این کتاب قصه است را باید انگلیسی زبانان باور کنند
................
شاد زی
ابراهیم

 
At November 10, 2008 at 10:58 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب آقای بهنود
اتفاقا من کتابهای شما را با کتاب خانوم شروع و با خیلیهای دیگه ادامه دادم
اما حرفم یه چیز دیگر هست و اون این که من اینروزها یه عنصر نامطلوب شدم و به هر جا مراجعه میکنم اگه رفتارشون درست نباشه که اغلب هم نیست بنا مخالفت و اعتراض رو میزارم معمولاً هم به جایی نمیرسم اما گویا دارم طبل اعتراض رو به صدا در میارم اما ار نتیجه فوری نگرفتن مایوس و ناامید میشم بنظر شما باید چه کنم ادامعه بدم و یا به زندگی خودم بپردازم

 
At November 10, 2008 at 12:12 PM , Anonymous Anonymous said...

تولدش مبارک. مسعود بهنود برای من قصه گو بوده. تاریخ برایم خوانده. و نگرش سیاسی ام -هر چه صلح طلبانه و اصلاح طلبانه است- از اوست. بی آنکه دیده باشمش هرگز. خانوم و هر چه نوشته است برایم خود زندگی است. حالا زندگی به زبان انگلیسی ترجمه شده. تبریک می گویم

 
At November 10, 2008 at 12:31 PM , Anonymous Anonymous said...

خيلي از شنيدنش خوشحالم آقاي بهنود . موفق باشيد مثل هميشه

 
At November 10, 2008 at 1:59 PM , Anonymous Anonymous said...

Congradtz!

 
At November 10, 2008 at 9:52 PM , Anonymous Anonymous said...

زيدآبادي:
"برخي باورمندان به روبرو شدن آدميان به نتيجه اعمال خود در همين دنيا، معتقدند كه افتضاح مدرك تحصيلي ‏آقاي كردان نتيجه فيلم عصر عاشوراست، فيلمي كه گفته مي‌شود آقاي كردان نقش اصلي را در ساخت آن ‏داشت.‏

بر همين مبنا، توقيف شهروند امروز نيز، ويژه نامه مربوط به آقاي لاهوتي را پررنگ كرد و موضوع فوت ‏مشكوك او را بر سر زبان‌ها انداخته است.‏"

 
At November 11, 2008 at 2:19 AM , Anonymous Anonymous said...

شادباش براي خانوم انگليسي و براي شما آرزوي اين كه تندرست و شاد و آزاد و پيروز باشيد تا بنويسيد و بخوانيم و بياموزيم و بنويسيم...

 
At November 11, 2008 at 3:32 AM , Anonymous Anonymous said...

Congragulation Mr.Behnoud

 
At November 11, 2008 at 4:20 AM , Blogger جهانگرد said...

سلام
جناب اقای بهنود من هم به عنوان یک ایرانی در تهران به شما افتخار ی کنم واین موفقیت را به شما تبریک می گویم

 
At November 11, 2008 at 10:09 AM , Anonymous Anonymous said...

دوست دارم کتاب های دیگر شما هم به انگلیسی ترجمه و چاپ شوند به خصوص از دل گریخته ها که فضای برخی از داستان هایش تا حدی نزدیک به خانوم است.
تبریک فراوان

 
At November 12, 2008 at 11:03 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود عزیز
چه حیف که صدای آمریکا کمی ناخن خشکی می کند و شما هم کمی وسواس. و نتیجه این می شود که کمتر این ترکیب چهره متین، نطق شیوا و دانش و تیزبینی تاریخی و سیاسی را یکجا ببینیم. دیروز دکتر حقیقی مهمانشان بود. کمی آهنگ سخنش به شما می ماند. دلمان ناگهان تنگ شد برای دیدنتان

 
At November 13, 2008 at 12:23 AM , Blogger Reza said...

masoud jan

mobarak ast,omidvar boodam jashn ra dar youm.... emrouz ba doustan migereftim


ghorban agha

Reza yagh

 
At November 13, 2008 at 7:06 AM , Anonymous Anonymous said...

سام
خوشحالم كه وبلاگتونو ديدم
من كتاباي شما رو خوندم و هميشه پيگيرشون بودم
امروز هم كه وبلاگتونو ديدم.
موفق باشين.

 
At November 14, 2008 at 1:45 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام جناب بهنود عزيز
تبريك ميگم
براتون ايميل دادم اما نمي دانم رسيد يا نه
مويد باشيد
اين داستان واقعي ست
باورش كنيد

 
At November 15, 2008 at 8:49 PM , Anonymous Anonymous said...

Dear Mr. Behnood,

Congratulations. I read your book and found it like tragic Forrest Gump.

Manouchehr

 
At November 27, 2008 at 2:11 AM , Blogger مهربانو said...

سلام جناب بهنود. من خانوم و اين سه زن را خواندم. و بابات نوشتن اي ن كتاب ها از شما ممنون هتم. مي خواستم بدانم آيا مريم در كتاب خانوم همان مريم فيروز دختر فرمان فرما ست كه زندگي اش در كتا ب دچار مميزي شده است؟ و آيا نانازخانم كريستين امان پور است؟ ببخشيد كه وقتتان را مي گيرم ولي دوست دارم جوابم را بگيرم. من خيلي درباره ي شخصيت هاي كتاب فكر كردم. ممنونم.

 
At December 20, 2008 at 2:16 PM , Anonymous Anonymous said...

I got your great book for my husband as a Christmas gift, i can not say nothing about the pictures that reminded me of all that history; some sweet and some biter. However I have not read the book myself, but with such big pleasure of finding some Iranian story in English in bookstores, I could not ignore it! It's wrapped in a red paper under the tree, waiting... mamnun
Zahra

 
At December 29, 2008 at 4:45 AM , Blogger رز سياه said...

كتاب خانوم حرف نداره و اي كاش خانوم هاي مسعود بهنود تمومي نداشت

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home