Friday, November 7, 2008

اين راي نگرفت

این مقاله ای است که برای صفحه آخر ضمیمه امروز اعتماد نوشته ام

اگر هر واقعه را درونه يي هست و بيرونه يي، و اگر هر انسان را زير کلاهي که بر سر مي نهد سري هست و سودايي . واقعه سه شنبه مجلس و آدم هاي درگير آن نيز بيرونه يي داشتند و درونه يي. اما خوشا به دل مردم سالاري که امکان مي دهد چنين درونه آدم ها بيرون زند. انگار محشر بود.

من يکي را مي شناسم که تا 30 سالش شود، دو بار دکتراي افتخاري از دو دانشگاه اروپايي گرفته بود با ورقه و مراسم، يکي غيابي و يکيش با عکس و تفصيلات.

يکي از اين دو دانشگاه جز ورقه يي ممهور و زرتاب که قاب شده برايش فرستاد، هر سال کتاب ها و جزواتي با عنوان آقاي دکتر...هم مي فرستد براي او.33 سال گذشته و او اگر اين جزوات را جمع کرده بود به نظرم الان چمداني را پر مي کرد. سايت هر دو دانشگاه که سال ها بعد از دکتراي او برپا شده نام اين «يکي» را در خود دارد. به ترتيب هشتاد و چهارم و نوزدهم نفر ثبت کرده از جمع دکاتره. اما اين «يکي» هرگز در عمر خود جرات نکرد چنين عنواني به خود بدهد. همه جا در بيوگرافي خود نوشت به دانشگاه نرفته ام. در حالي که در سال هايي اجازه يافت که در دانشگاه درس بدهد، اما شرمش مي آيد از فخر فروختن به عنواني که شايد زحمتي هم برايش کشيده شده باشد، اما درسي نخوانده برايش.

يکي را مي شناسم که در همين مجلس به استيضاح کشيده شد. براي گرفتن راي از دويست و چند نفر که دويست نفرشان همسلک او نبودند، اکثر مجلس از جناحي ديگر بودند و او از جناحي ديگر. اما او سخنداني مي دانست و سخنراني کرد. مردمي در بيرون مي شنيدند و گوش ها به راديو مجلس بود. او خدنگ ايستاد، زاري نکرد. گفت راي مجلس محترم است اما من اينم خواه راي بدهيد يا نه. هيچ دستي را نبوسيد، تملق از آسمان و زمين نگفت. هنگام سخن گفتن و دفاع از خود شعر به صلابت خواند و از هر چه کرده بود به محکمي دفاع کرد. و راي گرفت.

يکي را مي شناسم که در عالم فرنگ دانشگاه رفت - نه در دانشگاه آکسفورد که آقاي کردان گمان مي کند در لندن است اما نيست و در شهري ديگرست به همان نام، بلکه در دانشگاه معتبري در آلمان . او در دوره دکترا پذيرفته شد، تز نوشت و فرستاد، استاد راهنما تز را رهنمايي و تصحيح و تصويب کرد، اما وقت دفاع از تز دکترايش، در وطن جنگ بود و گرفتاري، نرفت. اين «يکي» 17 سال بعد وقتي همه دکترش خطاب مي کردند، با يک خبر کوتاه روبه رو شد در روزنامه رسالت، مدير روزنامه گفته بود اين «يکي» دکترا ندارد. آن «يکي» فوراً اعلام داشت راست مي گويد. زمان انتخابات بود، پوستر ها نوشته و ساخته شده بود و فرم ها و نوشته ها آماده بود در عين بي پولي، همه را جمع کردند. و راي گرفت.

اين «يکي» ها هيچ کدام به صلابت و قاطعيت مشهور نبوده اند و نيستند. و هيچ جا درباره خود نگفته و ننوشته اند که «من به يک صفت اشتهار دارم و همه مي دانند و آن هم قاطعيت و نترسي است». اين «يکي»ها همواره از خدا و گاهي هم حتي از بندگان خدا مي ترسند.

اما سه شنبه روزي، فارغ از همه جدل ها و گفته ها، باندها و بندها و بست ها و گسست ها، وقتي شنيدم آن دفاع را. با خود گفتم نکند آن قاطعيت و اقتدار هزينه اش چنين زاري است. اگر چنين است که هست، هزار نرمي و تسامح را به يک لحظه اين اقتدار و قاطعيت ندهيم و نمي دهيم به گمانم. اين راي نگرفت

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At November 7, 2008 at 6:20 PM , Anonymous Anonymous said...

یکی دیگر از مقالات زیبا و رندانه شماست. نفر اول که معلوم است [...] یکی دوم دکتر مهاجرانی است و نفر سوم هم خاتمی
و آن کس که دست بوسید و زاری هم علی کردان. راست گفتید شرم آورست

 
At November 7, 2008 at 6:27 PM , Anonymous Anonymous said...

واقعا زاری کرد. بیچاره همه چیز راگذاشت زن و بچه ها و دست همه را بوسید. مقام رهبری که چیزی نبود. حتی دست ضارت مدیرکل دولت را که اعزام شده بود تا نمایندگان را بخرد و رحیمی از وی دفاع کرده بود با پرروئی تمام ، نه دست بیچاره ای را که می خواست رای برای او بخرد بلکه دست کسی را بوسید که سیلی در گوش او زده بود. لابد به فکر این که وزیر می ماند و از خزانه غیب جبران می کند . واقعا شرمساری برای جمهوری اسلامی ماند ها

 
At November 7, 2008 at 6:27 PM , Anonymous Anonymous said...

یادش بخیر آن که دکتر را رد کرد.

 
At November 7, 2008 at 9:13 PM , Anonymous Anonymous said...

شغال بیوه سار را چه به چادر یزدی .

 
At November 8, 2008 at 2:00 AM , Anonymous Anonymous said...

مدتیست کامنت نگذاشتم ولی هر روز سر زده ام این هم یکی دیگر از مقاله های زیبای شما بود

 
At November 8, 2008 at 3:34 AM , Anonymous Anonymous said...

آری این بار نگرفت
این بار هر چه بر سخنان امام و این شهید و آن شهید استناد کرد نشد. این بار نقل سخن اینانی که در تمام مجادلات حجت را بر همه تمام می کرد و قضیه را قائله می بخشید، نگرفت. چرا؟ چرا فردی که این همه سال با همین مدرک کار کرد و احترام داشت امروز دروغش رو شد؟ مگر نبوده اند و نیستند افرادی دیگر که در پست های کلیدی این مملکت سر کارند و هیچ کس هم کار به صحت مدرک دروغینشان ندارد؟
کردان که بود و از کجا آمد؟ کدام مسئول بلند پایه ورا می شناخت؟ آیا هم او نبوده که می خواسته در اتنخابات آتی برگ برنده را به دست دیگر سمت جناح اصول گرا که خود در آن است، برساند؟ و مگر همین گروه فشار همگانی بود که در جلسه رای اعتماد مساله را رو کرد؟
کردان یک بازنده است. بازنده ای که به مثابه معرفیش به رییس جمهور، بازنده شد. و باخت آنکه بر احمدی نژاد اصرار ورزید که کردان را معرفی کند.
براستی انسان گیج می شود از این پشت پرده ی پیچیده و لبخندی تلخ بر لبش می نشیند که به یاد سخنان احمدی نژاد در باب مناسبات قدرت در امریکا و عدم امکان رییس جمهور شدن اوباما می افتد...

 
At November 8, 2008 at 4:33 AM , Anonymous Anonymous said...

مسعود عزیز سلام
خسته نباشی خوندمو لذت بردم چون همیشه . با مطلبی جدید به روزم و منتظر نظر دوستان بزرگوار -------------

روایت من از پویش (کمپین)دعوت از خاتمی
پویش (کمپین )دعوت از خاتمی از مدتها پیش قصد برگزاری مراسمی را داشت که چندین بار تاریخ آن به دلایل مختلف از جمله مهیا نشدن سالن مناسب ،به تعویق افتاد .
درنهایت بعد از چند بار تغییر برنامه ،در تاریخ 16آبان ماه برگزار شد . “کاش می شد احمدی نژاد و خاتمی را میکس کرد . ما رئیس جمهوری می خواهیم با تدبیرخاتمی و جرات احمدی نژاد “.همین !!!
روایت من از این مراسم را دیلینک زیر می توانید بخوانید :
http://talkhzibast.persianblog.ir/

 
At November 8, 2008 at 11:23 AM , Anonymous Anonymous said...

چقدر شیرین بود. ممنونم این پوشیده گوئی شما را دوست دارم این که به عقل و برداشت خواننده اعتماد می کنید

 
At November 8, 2008 at 3:46 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام! یاد جلسه استیضاح اقای مهاجرانی بخیر. چقدر اونروزها امید داشتیم به عوض شدن و امروز... بگذریم
وقتی اقای کردان استیضاح شد و رفت فقط پوزخندی زدیم که یکی دیگه به "کشتگان بر سریر قدرت" اضافه شد... ولی این یکی حتی ارزش ثبت هم ندارد که او تنها دلقکی بود بر سریر قدرت!

 
At November 8, 2008 at 4:20 PM , Anonymous Anonymous said...

‫مثل همیشه قشنگ بود! من هم در این مورد نوشته بودم! سری بزنید شما هم لطفا
www.mmdmov.blogfa.com

 
At November 9, 2008 at 2:52 AM , Anonymous Anonymous said...

بسيار زيبا نوشتي دكتر
(كلمه آخر مزاح بود صرفا جهت انبساط خاطر)

 
At November 10, 2008 at 10:00 AM , Blogger حمیدرضا said...

اولی مرحوم استاد احمد بیرشک باید باشد. درست میگویم؟

 
At November 13, 2008 at 1:57 PM , Anonymous Anonymous said...

هرچند دانشگاه آکسفورد اتهام! دادن مدرک
دکترا به کردان را تکذیب کرد، واژه
"کردان"
به دیکشنری آکسفورد راه پیدا کرد






- Kordanize /'kərdənaiz/ (v.) [past tense: Kordanized



/ past participle: Kordanized
]
(1): To get Ph.D without having B.Sc.
(2): To become an important person (e.g. minister) by presenting fake
certificate or
documents.

- Kordanification( n.)


(1): The process of
receiving fake degree, especially from a prestigious
university (e.g. Oxford)
(2): The relationship between happiness and telling a big lie.

(3): A method in order to gain Self confidence.


- Kordanism(n. )

(1): The philosophy and strategy of telling lie to a large group
of
people (e.g. a nation)

(2): A psychological method for deceiving people and laughing

simultaneously.

- Kordanic(adj. )


(1): Happy
(2): Self Confident
(3): Relaxed


- Kordanicly(adv. )


(1): In a Kordanic manner.

 
At November 16, 2008 at 5:00 AM , Anonymous Anonymous said...

salam jenabe behnoud,neveshtehat ro az 5sale pish ta be hal daram age mikhay vasat arshive konam shayad be karet biad.
bazi vaghtha inghadr shifteh misham ke shak mikonam ke to ye ensan bashio az jahani digar nabashi.

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home