Tuesday, October 28, 2008

رفتیما

یادداشتی است در باب شبکه تلویزیون فارسی بی بی سی که این روزها گفتگویش همه جا هست.

چند صدمتر دورتر از خیابان آکسفورد در قلب لندن، منطقه ای که با وجود رکود اقتصادی همچنان خریداران فروشگاه های مد صاحب نام را پر کرده اند، و در دیدرس میدان اکسفورد که در هر گوشه اش نامی بزرگ از عالم تجارت و مد سر بر کشیده، در طبقه پنجم یک ساختمان کهنه و نو هیاهوست.

آن ها که مشغولند، چنان مشغولند که از بیرون به خود نمی نگرند. از بیرون هم که نگاه کنی این جا یک دفتر کارست، و در آن مانند اندرون هر کدام از ساختمان های بلند مرکز همه شهر بزرگ جهان، عده ای در هم می لولند. اما برای کسی مانند من که دورست اما برای چند دقیقه ای به درون آمده منظره حکایتی دیگر دارد. آمده ام برای یک تحلیل دو سه دقیقه ای درباره گزارش خبرنگاران بدون مرز از نقض حقوق بشر در جهان.

این جا استادیو و در عین حال محل پخش زنده تلویزیون فارسی بی بی سی است. انگار نه که هنوز کسی از مردم بیرون حاصل کار جمع را نمی بیند. انگار نه که مشغول تمرین و کار آزمایشی اند. به همان آهنگ و وسواس با ثانیه ها می جنگند که انگار میلیون ها نفر دارند حاصل کارشان را می بینند.

این جمع که جوانند و پر از انرژی بامدادی، نشان از جوششی دیگر و خواستی دیگر دارند. حادثه ای را دارند شکل می دهند. این جا مانند همه اتاق های خبر در شبکه های معتبر ماهواره ای جهان است، گیرم کلماتی که در آن می چرخد به زبان آشنای ماست. فیلمبردار جوان انگلیسی هم کم کم دارد یاد می گیرد. گوشی به گوش، بعد از آن که با انگشتانش نزدیک شدن زمان پخش را به گویندگان نشان می دهد.از هشت می رسد به یک . آخرش می گوید: رفتیما. هر بار هم بعد از این فرمان خود می خندد. پیداست از کجا این کلمه را آموخته. انگار راننده تاکسی خطی میدان امام حسین به نارمک است و دارد پنجمین مسافر را می جوید. رفتیما.
تولید خبر، دریافت و سفارش گزارش های خبری در همین اتاق است و استادیوی پخش هم همین جاست. چهار پنج دوربین بالای اتاق فیکس شده روی گویندگان و مصاحبه شوندگان، بقیه هر چه هست شاسی است و دکمه، به اشارتی این اطلاعات شکل می گیرند و تبدیل به دانه های تصویری و صدائی می شوند.

این جا خبر تولید می شود، اضافاتش گرفته می شود، به زبان فارسی آراسته می شود، فیلم و عکس برایش می آورند و از همین جا پخش می شود. یک استادیو خبری قرن بیست و یکمی، همه این هزارها بعد از آن که از میزکارگردان پخش گذشت، همین روزها می آید به میهمانی فارسی زبانان عالم.

خبر هر چه زنده تر معنادارتر. مثل رستوران هائی که تنور نانوائی کنار میزهاست و یا رستوران های گران گرونوبل که ماهی را از رودخانه می گیرید و سر میز به دلخواهتان پخته می شود و لحظه ای بعد در بشقاب است – یا چرا دور، کپرهای ساحلی فریدون کلا و انزلی که ماهی گیران گاه آتشی می گیرانند و ماهی بی خبر را همان طور که جست و خیز می کند در تابه می اندازد. و هیچ خوردنی خوشمزه تر از نان به درآمده از تنور و ماهی برگرفته از آب نیست، و البته خبر تازه تولید شده ای که چراغ قرمز نشان بدهد که روی آنتن رفته است.
فقط میز کارگردان پخش کمی خود را از جمع کنار کشیده و در داخل قفسی شیشه ای رفته . آن جا تصمیم گرفته می شود و مدام جنگ صدم ثانیه هاست. هر کارگردان ادا و تکیه کلام خود دارد، یکی از ناف تهرون خفن آورده و آن دیگری از دماغ بالاگرفته اش پیداست که از کالج های خصوصی و گران قیمتی در همین جزیره فارغ التحصیل شده.

کارگردان پخش امروز، یک بلندقامت تهرانی است، لهجه لندنی اش، انگلیسی تر از منشی منچستری پخش می نماید.تازه از آب گذشته، هنوز تی شرتی به تن دارد که از بازارچه گلستان شهرک غرب خریده و پیداست هنوز فرصت نکرده، یا نیازی ندیده، همان نزدیک دفتر تلویزیون، از تاپ شاپ، فرنچ کانکشن، اچ اند ام، گپ یا نکست خریدی کند. تکیه کلام او هنگام پخش یکی از گوشه های هفت جوش لهجه های تهران است.

این یکی فرمان پخش را با یک "هوپ" می دهد. و هوپ را آنقدر می کشد تا عدد صدم پانیه صفر شود. آن یکی می گوید یا علی. و معلوم نیست یک "م" هم از کجا قرض می کند و ته آن می چسباند، در این هنگام دستش هم مانند رهبر ارکستری در هوا دایره می زند. تسمیه صوت است و در حقیقت معنائی ندارد فقط فرمان آتش است، و شلیک نشستن تصویر گوینده خبر، ووله میانی یا فیلم است روی مانیتور نهائی. یعنی همان که قرارست بیننده بینند. هر چند دقیقه ای این صدا در اتاقک شیشه ای پخش می پیچد. و هر چند ساعت با تغییر کارگردان پخش، این جمله بی معنا در دهان دیگری تبدیل به آوائی دیگر می شود.

در یک لحظه اتاق کارگردان پخش هم همین جاست گیرم با شیشه ای مجزا شده. این سو ردیف ردیف جوان ها می دوند – آری می دوند چون مجال ندویدن نیست – . پشت کامپیوتری خالی می شود اما چند دقیقه هم طول نمی کشد تا یکی دیگر می نشیند و این اطلاعات است که همراه عکس و فیلم و نوشته از این میز به آن میز می رود بی آن که دیده شود.

و این تمام ماجرا نیست، در طبقه ای دیگر برنامه سازانند. آن ها که منتظر خبر نیستند، شتابشان مانند اتاق خبر نیست، می سازند تا در فواصل هفتگی و یا در مناسبت ها پخش شود. ده دوازده نفری مشغول تحقیق اند و چنان در شاهراه اطلاعاتی غرق راندن که اصلا خبرشان از آمد و رفت ها نیست. می توان مجسمشان کرد که گاه برای یافتن تاریخی، یا پیدا کردن عکس و فیلمی باید در بزرگراه های اطلاعاتی برانند چندان که بی خبر بمانند که شب رسید.

و باز این هم تمام ماجرا نیست در گوشه ای دیگر در چند اتاقک چند نفری گوشی به گوش نهاده گوئی انسان های فضائی هستند دارند فیلم های مستند و سرگرم کننده را صدای فارسی می نهند. گذشت پنجاه سال چه کرده . نسل اول دوبلاژ در رم به سرکردگی سرشار و جلیلوند، با حضور فهیمه راستکار و فروغ فرخ زاد فیلم های تاریخی و کمدی را فارسی می کنند و به جای ویتوریو دسیکا، آلبرتو سوردی و توتو، یا سوفیالورن و جینا لولو بریجیدا، در اتاقکی خالی با چند میکروفن، حرف می زدند. روی فیلمی که با صدای بلند آپارات پشت سرشان به دیوار انداخته می شد. اما حالا دارند مستندهای دیوید آتن برو یا مستندهای اتومبیل"تاپ گیر"، تاریخ معماری در جهان، چنگیز خان یا مستند تاریخی دنیا در دو جنگ را ترجمه می کنند.

کاری که برایش آمده ام انجام شد. تحلیل خود را درباره گزارشی که نشان می دهد رتبه آمریکا و اسرائیل در حقوق بشر پائین تر رفته است، در سه دقیقه گفته ام زیر پرژکتور. وقت دور شدن از این اتاق بزرگ با شاید صدها صفحه نورانی، معجزه صفر و یک ها، معجزه انتقال. یکی از جوان ها، می پرسد برایش می گویم هیچ چیز این اتاق شبیه به دوران پیش نیست. همه چیز آسان تر و فراهم تر شده است تا انسان زودتر خبر بگیرد و بیش تر بداند. همه چیز دگرگون شده در این پنجاه سال جز یکی. همان که درس اول این حرفه بود و هست. جمله ای معروف است در درس رسانه ها: راست بگوئیم، این راست را درست بگوئیم و این درست را دقیق بگوئیم.

پشت سر گویندگان خبر پنجره ای است که باز می شود رو به رودخانه تیمس و از بالا شهرلندن را نشان می دهد. حالا برگی پائیزی، برگ چنار پنجه گشوده، پیدا نیست به اغوای کدام باد، آمده و در این هوای مه آلود لندن چسبیده به شیشه پنجره پشت گویندگان خبر. برگ پائیزی مزاحم کار دوربین هاست، اما راست می گویند بچه ها تا زمستان که برنامه بال بگشاید و خود را به خانه ایرانیان و فارسی زبانان برساند، این برگ ها هم رها می کنند پنجره را، و گم می شوند در هیاهوی سال نو، و به امید روزنو.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At October 28, 2008 at 7:30 PM , Blogger Unknown said...

تبریک واقعا
ببینیم حالا این از صدای آمریکا بهتر است یا نه

 
At October 28, 2008 at 8:35 PM , Anonymous Anonymous said...

غرق شدن در نوشته تان و یک نموره اشکی

 
At October 28, 2008 at 9:26 PM , Anonymous Anonymous said...

بهنودجان درود!

راست‌اش از این‌همه تصویر که برای‌مان ساختی سپاس و بگذار از این راه دور گونه‌هایت را ببوسم! دست مریزاد کاتب

راست‌اش خیلی دوست می‌دارم این تی‌وی رقیبی باشد برای "صدای امریکا" تا بدانند لندن ابری هم کارکشته‌هایی چون شما دارد! تابدانند دیگر از این‌همه تحلیل‌گر صددرصدی خسته شدیم باباجان

شاد زی

 
At October 28, 2008 at 11:57 PM , Anonymous Anonymous said...

مسعود بهنود گرامی، نوشته اید: “نسل اول دوبلاژ در رم به سرکردگی سرشار و جلیلوند، با حضور فهیمه رستگار و فروغ فرخ زاد فیلم های تاریخی و کمدی را فارسی می کنند و به جای ویتوریو دسیکا، آلبرتو سوردی و توتو، یا سوفیالورن و جینا لولو بریجیدا، در اتاقکی خالی با چند میکروفن، حرف می زدند. روی فیلمی که با صدای بلند آپارات پشت سرشان به دیوار انداخته می شد.”
لازم به ذکر است نسل اول دوبلاژ در ایتالیا شامل پروین انصاری، حسین سرشار، پورنگ بهارلو، مرتضی حنانه، جلیل زرینه، حمید شرکت، بهمن محصص، مهدی کوثری، علیرضا کوثری، بهجت صدر، رضا کسایی، حسن شیروانی، تارا مانی مقدم، ابوالقاسم امینی، پروین زرینه و نصرت الله کریمی می شد. نسل دوم دوبلاژ ایتالیا شامل فهیمه راستکار، محمدرضا زندی، منوچهر زمانی و ناهید بوستانی بود. جلیلوند بعدتر آن هم در ایران دوبله را شروع کرد.فروغ هم بعید می دانم در دوبله ی ایتالیا فعال بوده باشد.

 
At October 29, 2008 at 2:01 AM , Anonymous Anonymous said...

البته دوران پنج مسافر گذشت! دیگر سواری ها فقط چهار مسافر مجازند که سوار کنند

 
At October 29, 2008 at 2:37 AM , Anonymous Anonymous said...

بابا يه ديقه تنقل بيار كجا هي رفتيم رفتيم مي كني؟
واسا آخه مام خودمونو آماده كنيم
اوندفه كه رفتي يادته چي شد
تو رفتي و تموم كاسه كوزه ها سر ماشكست
د بزا لااقل كلامونو سفت بچسبيم خير سرمون

 
At October 29, 2008 at 2:41 AM , Anonymous Anonymous said...

راست بگوئیم ٬ راست را درست بگوئیم و درست را دقیق بگوئیم

البته این برای خود مردم انگلیس است وگرنه اخبار مربوط بدستان
نزدیک انگلیس مثل اسکاتلند و ایرلند و ولز بستگی بتپش قلب لندن
دارد و کمی دورتر هلند و دانمارک و سوئد که پسر عمو هستند و

آلمان و فرانسه و آمریکا و کانادا و استرالیا هم اهل فامیل دورتر
وای بکشورهای کاتولیک جنوب اروپا که دیگر در حیطه دوست و
فامیل نیستند .....جناب بهنود کینه انگلیس بایران را اگر میخواهید

در یابید توجه باخبار هوا شناسی !!!!!!! بی بی سی انگلیسی که
هر نیم ساعت با نقشه سرتاسر دنیا را نشان میدهد ببینید
هوای کابل !! و هوای بغداد و کراچی را نشان و شرح میدهد
اما تهران را با اینکه میتوانست اصلا نامش را هم ننویسد
اما مینویسد و هرگز از دمای ان حرفی نمیزند .... استاد عزیز
بهنود جان با ایران به از این باش که خلق انگلیسی . با درود

 
At October 29, 2008 at 3:20 AM , Anonymous Anonymous said...

omidvaram sar aghaze tahavolie mosbat bashad.

 
At October 29, 2008 at 4:20 AM , Anonymous Anonymous said...

از آن جائی که از دست [...] و [...] خسته شده ایم امیدوارم که شبکه بی بی سی هر چه زودتر راه اندازی شود. رفتیما یک نمونه دیگر از درس های گزارش نویسی بود با رقص قلم. ممنون

 
At October 29, 2008 at 4:21 AM , Anonymous Anonymous said...

وای چه خوب. بدین مژده گر حان فشانم رواست

 
At October 29, 2008 at 4:23 AM , Anonymous Anonymous said...

به نظرم این بازی می رسد. جمهوری اسلامی هارت و هورت می کند و نظر مردم را به بی بی سی جلب می کند. وگرنه این همان بنگاهی است که هماکنون رادیویش را می شنویم که یک کلمه از رژيم [...] اسلامی بدگوئی نمی کند. تحلیلگرانش هم کسانی خواهند بود مانند [...] و ]...[ و [...] همان طور که الان در رادیو و سایت هست. اما کی افراد محترمی مانند اکبر گنجی و [...] و [...] در این دستگاه به کار گرفته خواهند شد. محال است محال.
به هر حال این دکان جمهوری اسلامی است نه چیزی بیشتر از شادمانی آقای بهنود هم پیداست . مگر نه؟

 
At October 29, 2008 at 4:26 AM , Anonymous Anonymous said...

سلامی مستدام. شما رو از کتابهاتون و فیلمی که در اوایل انقلاب بازی کردید میشناسم. فکر نمیکردم بدون فیلتر شکن بشه به سایت شما آمد. خوشحال شدم که به مقالات شما دسترسی دارد. به شما و نوشته ها تون علاقمندم. موفق و پایدار باشید.شعر میگم و صفحه ای کوچک در دنیای مجازی تدارک دیدم. سرمیزنید؟

 
At October 29, 2008 at 5:36 AM , Anonymous Anonymous said...

آخ كه چه قدر دوست دارم اون جا كار كنم!

 
At October 29, 2008 at 5:49 AM , Anonymous Anonymous said...

با سلام جناب بهنود گفته اید که "راست بگوئیم وان راست را درست بگوئیم وان درست را دقیق بگوئیم " ولی امروزه حتی این سخن هم تغییر کرده واصلا پایه هزاران تغییر شده ...امروزه چنین است .."خبر را بازگو نکنید ..خبر را بسازید ..واین خبر سازی را انچنان دقیق انجام دهید که شاکی پیدا نکنید ..حقیقت در این میان کجاست اهمیتی ندارد .."..حالا هر انچه خبر جنجالیتر خبرنگار یا بهتر بگویم" خبر ساز" مهمتر وماهرتر ..ایا واقعا چنین نیست جناب بهنود ..؟؟؟ ....

 
At October 29, 2008 at 7:43 AM , Anonymous Anonymous said...

man ke harfe aatefi aslan alaan ba'd az khoondane in matne gheyre aatefi nadaaram bezanam , oonam vaghti too ketaabkhooneye daaneshgaaham va hame negaaham mikonan ke in naghaashihaa chist ke mikhaanam, ammaa masoudjoonam tebghe mamool laazem be yaad aavarist ke fahimeye raastkaar na rastgaar...

 
At October 29, 2008 at 7:46 AM , Anonymous Anonymous said...

پس علت غیبت ها معلوم شد!،در هرحال صمیمانه برای شما آرزوی رضایت کاری دارم(از بی بی سی خیالم راحت است که برنامه های فارسیش با وجود امثال شما موفق خواهدبود)

 
At October 29, 2008 at 8:36 AM , Anonymous Anonymous said...

شادمانیم نه به آن خاطری که صفارهرندی می گوید بلکه به این خاطر که دست کم خبررسانی درست و تلویزیون زیبا را خواهیم دید و خواهند دید. کاشکی یاد بگیرند دست کم

 
At October 29, 2008 at 10:08 AM , Anonymous Anonymous said...

با درود
چه ولوله ای انداخته این بی بی سی
بی صبرانه می مانیم در انتظار
شاد زی
ابراهیم

 
At October 29, 2008 at 10:26 AM , Anonymous Anonymous said...

علی از تهران
بهمود جان سلام
هز شبکه ای که متولد می شود مثل فرزندی است که بدنیا می آید . امیدوارم این فرزند راستگو و ذرستکار باشد .

 
At October 29, 2008 at 1:35 PM , Anonymous Anonymous said...

ممنون که چنین خبری را دادید . خیلی خوشحالی آورست

 
At October 29, 2008 at 1:39 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام. چنان نوشتید که آب از دک و دهان ما راه افتاد! نمی دانم چرا، ولی هنوز معتقدم باید اینجا بمانم و کار کنم. حتی اگر امان ندهند و مجبور باشم به ادامهء این زندگی چریکی. جوانی است و کله شقی دیگر! فدا

 
At October 29, 2008 at 6:50 PM , Anonymous Anonymous said...

کیهان حالا چرا این قدر عصبانی است که هر چه از دهانش برآمده به شما گفته [...] ها و [...] های نظام به قدری از رسانه هائی که حقیقت را بگویند وحشت دارند که دارند خود را جر می دهند و من مطمئن هستم اگر می توانستند کلی نفت مجانی می دادند که بی بی سی از این کار دست بردارد

 
At October 29, 2008 at 6:53 PM , Anonymous Anonymous said...

یکی به [...] بگوید اگر می خواهی پاچه خواری را بدانی و بفهمی مقاله ات را درباره رسوائی رشوه دادن به نمایندگان مجلس بخوان و ببنین به این [...] سیاسی چقدر تملق گوئی می کنی. چند جوان را توصیف کردن که پاچه خواری نیست. این جوان ها جز این بعضی هایشان شاگرد آقای بهنود بوده اند نسبت دیگری ندارند.از برنامه پخش نشده هم که هیچ عاقلی تعریف نمی کند و آقای بهنود هم نکرده. اما شما [...] ها چه می گوئید که از برنامه پخش نشده می ترسید.[...]

 
At October 29, 2008 at 6:56 PM , Anonymous Anonymous said...

باید به این جوان ها تبریک گفت. آن ها مانند همه کسانی که ا زسر ضرورت زمینه کاری را در کشورشان مساعد ندیده و به لندن رفته اند مژده داد که سرانجام بازخواهید گشت با تجربه های بیشتر. همان طور که در دوم خرداد ناگهان صدها روزنامه نگار پیدا شدند. روسیاهی به کسانی می ماند که دودستی چاه های نفت را چسبیدهاند و تصور می کنند همیشه خدا پاسبان این چاه ها می مانند.

 
At October 29, 2008 at 6:58 PM , Anonymous Anonymous said...

حاک بر سر تو و [...] . همه نوکرهای انگلیس و حقوق بگیران استعمار. مگر حقوق حلال نظام خودمان چه بدی داشت. الحق که اجنبی پرست هستید.ببین چه شادمانی و چشنی به راه افتاده کامنت ها را بخوان همه مثل خودت هستند. سرباز وطن

 
At October 29, 2008 at 9:43 PM , Anonymous Anonymous said...

جايي نداري كه بروي ...

 
At October 29, 2008 at 10:53 PM , Anonymous Anonymous said...

اين كه جوان هاي ايراني هم سن و سال من ِدهه شصتي هم سرانجام يك رسانه تصويري حرفه اي به زبان پارسي را تجربه كنيم شادباش دارد، ويژه آن كه رسانه نگاراني حرفه اي چون شما در آن باشند و ما كه اين جا با تماشايتان بياموزيم و بياموزيم و بياموزيم

 
At October 30, 2008 at 5:11 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود شما هم عجیب هستید چرا ناسزاها و بی ربط های این [...] ها را اجازه انتشار می دهید اما به نوشته من که به مجتبی مینوی و مسعود فرزاد لطفعلی خنجی و باقر معین و محمود کیانوش ها اشاره کرده بودم هیچ عنایتی نکردید. احساس می کنم که نخواستید مانند آن ها شده باشید و مثل همیشه خواسته اید جواب کیهان را ندهید. اما این قسمت که عیبی ندارد. عرض می کنم این جوانان باید بدانند جای چه کسانی نشسته اند و قدر موقع خود بدانند. و بدانند که مردم ایران سزاوار آن چه از داخل ایران و از لوس آنجلس و واشنگتن برایشان پخش می شود نیستند. رسانه درست تر و بهتری می خواهنند. به انتظار می مانیم

 
At October 30, 2008 at 5:14 AM , Anonymous Anonymous said...

می دانید عصبانیت [...] از چیست. این ها هی نوشتند که شما در راس تلویزیون فارسی زبان بی بی سی هستید و شما چند بار توضیح دادید که من بازنشسته شده ام و جز همین کارها می کنم کار دیگری انجام نمی دهم. قبول نکردند. همین طور خبرها و تفسیرهای آبکی و غلط خود را نوشتند حالا شما با این نوشته نشان داده اید که در آن ماجرا کار نمی کنید و تحلیلگر مستقل هستید و جوان ها در آن کارند ، این عصبانیتشان کرده به فحاشی افتاده اند. همین روش شما درست است محلشان نگذارید

 
At October 30, 2008 at 5:17 AM , Anonymous Anonymous said...

دوستان یاوه های کیهان را ول کنید. به این مژده توجه کنید که تا زمستان صاحب یک رسانه محترم و زیبا و درست و حسابی خواهیم شد. روسیاهی در زمستان به زغال مانده است. این مهم است هورا به جوانان ایران. تا متحجران بدانند که نمی توانند ما جوانان را محصور کنند. بزرگ ترین تولیدشان همین احمدی نژادست اما امروز در هر زمنیه ای در دنیا سر کنید یک ایرانی با گذرنامه کشوری دیگر هست. اما ما ایرانی می مانیم. ایران می ماند حکومت ها می آیند و می روند

 
At October 30, 2008 at 5:18 AM , Anonymous Anonymous said...

این کامنت ها از سر بیکاری است. واقعیت این است که انشائی ابتدائی بود. حتی گزارش درستی هم نبود. من اگر به سن و سال نویسنده بودم خجالت می کشیدم

 
At October 30, 2008 at 7:47 AM , Anonymous Anonymous said...

عجیب است بی بی سکینه رخ می نمایاند. خبری شده ؟ نکند یاد پنجاه و هفت افتاده .

 
At October 31, 2008 at 2:51 AM , Anonymous Anonymous said...

بعضی ها بعضی وقتها چیزکی !! مینویسند و بعضی ها
هم انرا لوح آسمانی میابند !؟

عزیز دل مادر بی بی سی زمان شاه تنها رادیویی بود که بفارسی در
غرب براه افتاد تا نازیسم را در ایران کمی خنثی کند

اگر در انقلاب ۵۷ هژیر تیموریان و باقر معین طرفداری از
مخالفان شاه کردند دلیل نمیشود که بار همه انقلاب را بدوش
بی بی سی انداخت ٬ شاه اگر این را دلیل اصلی میدانست حتما
کمخردیش را در حل ان بحران شاه ساخته اش !! باید جستجو کرد

این عادت ما ایرانیهاست اشتباه را گردن نمیگیریم و هزار دلیل
خنده دار میاوریم خب این هم از زرنگیمان است

اما امروز صد رادیو و تلوزیون فارسی زبان بیست و چهار ساعته
اخبار از ایران پخش میکنند و کسی دیگر گوشش بدهکار سیاست نیست
و تازه حکومت ملاها همه تلاششان سیاسی کردن جامعه است
ولی شاه گوگوش و آغاسی و داریوش را مشغول مردم میکرد

حالا بی بی سی رقیبش رادیو مسکو و رادیو پیک نیستند که
در شوروی و بلغارستان داد انقلاب میدادند و مشتری هم
نداشتند رادیو فردا و فرانسه و المان و سوئد و کویت و
دبی و زمانه و پژواک و....بی بی سی دارد جان میکند چندتا
مشتری گیر بیاورد

 
At October 31, 2008 at 4:23 AM , Anonymous Anonymous said...

خط سیاسی تلویزیون فارسی بی بی سی، یقینا همان خواهد بود که در سایت فارسی بی بی سی اعمال میشود و در حیطه موازین رسانه های غرب، روش قابل قبولی هم هست به نظر این حقیر ...بهرحال از بیگانه نمیتوان توقع داشت که برای ما بیشتر از خود دل بسوزاند و منافعش را بخاطر ما زیر پا بگذارد...اما آقای بهنود، شما را به آنچه برایتان مقدس است قسم میدهم که اقلا در آن شبکه، نقش [...] را به عهده بگیرید....بعضی وقتها آدم ار دیدن غلط های املایی و گفتاری در تلویزیون "صدای امریکا" (که از نظر تکنیکی، واقعا حرفه ای است) از خودش شرمنده میشود. به ویژه برنامه هایی که توسط برنامه سازان جوان تهیه میشوند. آخرین شاهکارشان: "عدی حسین" (پسر صدام) را "اودی" نوشتند. در تلفظ کلمات و ساختن جملات فارسی هم اشتباهات هولناک/خنده آور/ تاسف باری مرتکب میشوند. وبلاگ تازه تاسیس شان هم به طریق اولی...شما میتوانید به من بگویید که وظیفه و کار آقای [...] در آن تلویزیون چیست؟ (لطفا دو اسم خاصی را که نوشتم تبدیل به سه نقطه نکنید!)؛

نکته دیگر برای روشن شدن آقا یا خانم "سرمایی" (؟): فروغ فرخزاد، به نوشته خودش، در ایتالیا قصد کار با گروه دوبلور های ایرانی را داشته اما پس از زمان کوتاهی، از تصمیمش پشیمان میشود. علتش را هم البته ذکر کرده که بازگوکردنش موردی ندارد. برای اطلاع کامل تر، رجوع کنید به کتاب خوب و خواندنی "نامه های فروغ به پرویز شاپور"، به کوشش زنده یاد عمران صلاحی.) مرحمت زیاد

 
At October 31, 2008 at 5:15 AM , Anonymous Anonymous said...

درود بر استاد عزیزم
کیهان می خواندم. دیدم باز افاضات کردند در مورد شما. کلی خندیدم و دلتنگ شدم برای نوشته هایتان. البته هنوز این نوشته تان را نخوانده ام. اما ای سطلنت طلب مقیم انگلیس که در 7 سالگی! در کودتای 28 مرداد با رادیو بی بی سی! همکاری کردی، مخلص شما هم هستیم

 
At October 31, 2008 at 9:16 AM , Anonymous Anonymous said...

خبرنگاران خارج از اجتماع به کدام خبر حساسند؟ خبر بدون گزارش تحلیلی زیاد موثر نیست.گزارشگر اگر در متن اجتماع نباشد حرف چندان موثری نمیتواند بگوید، از مردم دور است

 
At October 31, 2008 at 12:44 PM , Anonymous Anonymous said...

خاطره ای کوتاه را چه جالب نگاشته اید.و البته سرشار ازطنز وایهام.
راستی جمله ی زیبایی هم بود "راست بگوئیم، " هر چند در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست بعید است خریداری داشته باشد.دانش آموز هم دانش آمزان قدیم که درس استاد را به درستی به کار میبستند

 
At November 1, 2008 at 3:46 AM , Anonymous Anonymous said...

با این همه انرژی و ایده و روحیه... می دانید حیف است. حیف است که خائنید و شما که واردی، خائن و خدمتگذار ملکه بودن برای این چند روزه خوب است اما عاقبت ندارد
کدام نوکر ملکه از بین رعایای جهان سومی اش عاقبت به خیر شده؟

 
At November 1, 2008 at 4:38 AM , Anonymous Anonymous said...

راست بگویم من خیلی انتقاد دارم به بی بی سی هم رادیوش و هم سایتش. خیلی هم انتقاد دارم از آقای بهنود که من دردادگاهش بودم . خبرنگار رسالت وقتی بهنود را هم با لباس زندان وارد زندان کردند و دوربین و فلاش ها ضبط کرد. گفت این غولشان بود به خاک افتاد و حالا خواهید دید که چه زاری می کند. و بهنود مثل این که حرف او را شنیده بود که وقتی دادستان کلی اتهام چه و چه و چه برایش ردیف کرد رویش را کرد به جمعیت و گفت همه می دانند من برای نوشته هایم این جا هستم. آن خبرنگار که جوجه هم یخ کرد و در گوش من گفت این فراماسونره.
حالا این دوستان ما هم نوکری ملکه و چه و چه ... فقط می توان متاسف بود

 
At November 1, 2008 at 4:39 AM , Anonymous Anonymous said...

شما که راه دارید بهشان بگویند زود شروع کنند. ما مردیم از انتظار و کیهانی ها هم از وحشت . مع

 
At November 1, 2008 at 4:44 AM , Anonymous Anonymous said...

اگر زندگی کردن با عنوان روزنامه نکار مستقل در یک کشور دیگر نوکری ملکه است وای به حالتان که نوکر [...]
هستید و برایتان متاسف باید بود که همه را نوکر کسی می بنیند و مانند [...] می پندارید. نه عزیزم بعضی ها هم مانند شما نیستند و نان از عمل خود می خورند. استدلال شما مانند کسانی است که هر کس را که در ایران زندگی می کند نوکر آخوندها می دانند. در همین لندن هستند کسانی که آقای بهنود را وابسته و [باعرض معذرت ] نوکر آخوندها و جمهوری اسلامی می دانند که باید بهشان گفت کمی عزت نفس پیدا کنید. آدم الزاما نوکر خلق نشده برادر

 
At November 1, 2008 at 4:48 AM , Anonymous Anonymous said...

من به مخالف و موافق ها کاری ندارم اما همین قدر بگویم این نمونه درخشان یک گزارش کوتاه بود. بی طرف با اشارات شیرین. نثر خوب . حالا هر چه می خواهند بگویند دوستان صددرصدی.

 
At November 1, 2008 at 7:32 AM , Anonymous Anonymous said...

بی بی سی مصلما نمی شه با صدای امریکا مقایسه کرد..بی بی سی واقع گرا تر هست و اگه دقت داشته باشید همین الان رادیو بی بی سی از تلویزیون صدای امریکا مخاطبان بیشتری دارد...هر چند ان روزها از دو جناح مخالف هم تبلیغات سنگینی بر روی بی بی صورت می گیرید .

 
At November 1, 2008 at 9:37 AM , Anonymous Anonymous said...

‫ببینید کیهان چی نوشته براتون:

‫http://www.kayhannews.ir/870809/2.htm#other203
‫آقا یه چند تا نارگیل بندازید پایین!!!
‫دوستتون دارم، از خواندن کتاب هاتون سیر نمیشم!

 
At November 1, 2008 at 5:42 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای مسعود بهنود؛
از همان زمانها که شما در تلویزیون ملی ایران برنامه عصر روز هفتم، (اگر تیتر برنامه را اشتباه بخاطر نیاورم) را اجرا میکردید برنامه هایتان را با علاقه میدیدم. وقتی انقلاب شد و شما برنامه های رادیویی روی نوار کاست تهیه کردید، آنها را نیز شنیدم. آقای رئیس جمهور را هرگز از یاد نمیبرم.

پس از سالها اکنون شما را اینجا یافتم. و چه شاد شدم.
اغلب مقاله های موجود در این سایت شما را خواندن، قلم همان قلم است، اما انتظار بیشتری از بهنودی که من میشناختم داشتم. آخر سالهای زیادی از آن دوران گذشته ولی رشد قلم گویا به اندازه این سالها نبوده است
نظر خاصی نسبت به این مقاله بخصوص در مورد بی بی سی ندارم. اما معتقدم جمهوری اسلامی هم که برنامه های گوناگون به زبانهای مختلف از طریق ماهواره به خورد مردم میدهد، قصد قدرت طلبی دارد نه اطلاع رسانی

ولی این موارد باعث نمیشود که کمتر از گذشته دوستتان بدارم.
پاینده باشید

 
At November 2, 2008 at 12:36 AM , Blogger Unknown said...

مثل همیشه بود. آنقدر زیبا و دقیق که همه ی فضا را با چشمانم دیدم. بهنود عزیز همیشه آرزو داشتم شاگرد یکی از درسهایتان باشم. اما افسوس که بر ما استادانی چون شما حرام گشته است
پایدار باشید

 
At November 2, 2008 at 5:49 AM , Blogger Unknown said...

آقای سرباز وطن!، تو را به جان هرکه دوست داری این لقبت را عوض کن...بگذار سرباز نظام، سرباز مذاب ولایت! .....چه ‏میدانم..هرچه دلت می خواهد، اما وطن را بی خیال شو. این وطن و مردمش سربازانی مثل تو را نخواهند کی را باید ببینند؟! ‏اصلآ آنهایی که برایشان سینه چاک می دهی پشیزی برای وطن ارزش قائل نیستند.. این جور مقولات خلاف ایدئولوژی و مکتبشان ‏است، مگر آن "هیچ" معروف قائد کبیرتان ر ا فراموش کردی؟! این وسط جنابعالی چه اصراری داری سرباز "وطن" باشی؟

 
At November 2, 2008 at 6:10 PM , Anonymous Anonymous said...

بهنود گرامي

اگر مي خواهي تمام اين كنايه هاي نظردهندگان كمونيست نوع روسي تبديل به فريادهاي هورا رفيق مبارز و زنده باد چريك پير ما و باسابقه ترين و بزرگترين تاريخ نگار و رو زناه نگار جهان شود به جاي بي بي سي براي نووستي گزارش و تحليل بنويس ٠ هيچ كس لحظه اي هم تورا متهم به علاقه به اجنبي و وابسته نمي كند٠ فقط مرتبا از خطر آمريكا و حمله دگو تا مردم غارت درياي خزر و انرژي اتمي و صنايع نظامي روسها را نبينند ٠
اما اگر مي خواهي ايراني باشي آنگونه كه مصدق بود و بازرگان پس بايد بهنود بماني بي ترس از اتهام آمريكايي بودن و انگليسي بودن ٠

 
At November 3, 2008 at 1:33 AM , Anonymous Anonymous said...

جای شما در این جا واقعا خالی است از آمدن هر رسانه ای حتی اگر رسانه رقیب باشد باید خوشحال بود در دنیای جنگ اطلاعات بهتر است دوستان بدانند حذف رقیب هنر نیست مبارزه و برد مهمتر است اصلی که با صداقت در گفتار رسانه ها مشخص می شود و داوری تنها با مخاطب است

 
At November 3, 2008 at 1:43 AM , Anonymous Anonymous said...

اگرچه این روزها بدجور هوای خوندن گزارش های زیبای شمارو وقتی که در ایران بودید داشتم اما خوشحالم که در نبود شما در این سوی مرزها و در همین خیابان های ابری تهران هم شاهد متبلور شدن جوون های دیگری هستیم که گرچه مشاوران و استادانی مثل شما ندارند اما خوب یاد گرفتند که به پشتوانه همین اندک تجربه شان گزارش های زیبایی بنویسند.... در روزهایی که خبر های دقیق و راست از پشت پرده اصولگراها پیدا کردن بسیار سخته گویا اون اتاق آبی و شیشه ای شما داره تکرار می شه ... خبرنگارهای خوبی در همین روزنامه های این طرفی مثل اعتماد دارند نشونمی دن که می شه بهبنود نبود اما حداقل کمی شبیه بهنود بود.... امروز که اعتماد می خوندم لذت ردم که خبرنگاراشون چه ظریف تمام پشت پرده های مجلس اصولگرا را در قالب ساده ترین جمله ها رو می کنند.... آقای بهنود من مطمئنم شما اگر اینجا بودید و سایه تان روی سر روزنامه نگارهایی مثل اعتماد ... شهروند بود نابغه های خوبی از این جا بروز پیدا می کردند ...امیدوارم جوون های پرانرژی این طرفی زود نامید نشن... خوشحال می شم شما هن نظرتون در مورد این مواردبگید...آیا شما هم مثل من وقتی اعتماد از پشت پرده های راستی ها در مجلس می نویسه لذت می برید؟؟؟ یا این ها هم در نهایت راه به ناکجا آبادمی برند؟

 
At November 3, 2008 at 10:07 PM , Anonymous Anonymous said...

بدنبال ان شك تاريخي به انگليسي ها من مشكوكم به اينكه اين هم كار حكومتي باشه كه توسط اينها بر سركار امده تا از محبوبيت صداي آمريكا كم كنه .
ببينيدصداي بي بي سي در سال 57 در گوش هر ايراني زمزمه مي كرد تا خوابش ببرد پس آنها رسالتشان را در آن سال به اتمام رسانده اند بگذاريد حال صداي آمريكا رسالتش را انجام دهد

 
At November 4, 2008 at 6:39 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود اول از همه خواش می کنم فکری به حال این فونت فارسی بکنید.خواندن متن زیبای شما به واسطه این فونت چشم آزار به پیاده روی سنگینی روی اعصاب تبدیل می شمود , و خیلی از قسمت هایش اصلا قابل خواندن و فهمیدن نیست! من هم خوشحالم که تلویزیون فارسی بی بی سی به زودی آغاز به کار می کند.به امید روزی که در کشور خودمان رسانه هایی آزاد داشته باشیم
لطفا به این سایت سر بزنید و نرم افزار فارسی نویس آن را کنید و چشمان ما را از شکنجه نجات دهاید
www.maryamsoft.com

 
At November 4, 2008 at 12:32 PM , Anonymous Anonymous said...

درود
در مقام مقایسه با رسانه ی بدون شک یک سویه ای مانند صدای امریکا که در آن کار به جایی رسیده که [...]، بزرگ تروریست و مافیایی همچون عبدالمالک ریگی را تنها به دلیل فعالیت علیه رژیم پاس می دارد و در میزگردی با شما صدای افراد را که حتی منطقی از یک سیاست رژیم دفاع می کنند، قطع می کنند و خودً آزادی اندیشه را در عملکرشان نقض می کنند، البته که بخش فارسی بی بی سی، همین حالا نیز در بخش رادیویی عملکرد بسیار بهتری دارد. گرچه اگر نکته بین باشیم، چنین عملکردی را در سیاست کلی بی بی سی نیز می بینیم، اما این کجا و آن کجا.
ما نیز چشم امیدی داریم که عملکرد تلویزیون به از آن چیزی باشد که در نمونه های مشابه و حتی رادیو بی بی سی است

 
At November 5, 2008 at 2:18 AM , Anonymous Anonymous said...

هنوز رفتیما !! سوزنش گیر کرده و تاریخ امریکا ورق خورد
و باراک اوباما اولین رنگین پوستی خواهد بود که در کاخ سفید
که دیگر رنگش مهم نیست !؟ سکان هدایت را بدست گرفت

شاید بعد از امدن خمینی این واقعه از مهمترین وقایع این
پنجاه سال اخیر باشد ....دیک چنی و امزفلد و مک کین و بوش
همه مثل شاه فقید بپایان راه رسیده بودند
ایران با انقلاب شاه را بیرون کرد و امریکا با رای مردمش
فرقی زیاد نیست هست !؟ فقط شاه با همه خرابی اوضاع
دل از صندلی نمیکند و بوش با همه خرابی میخواست
عمویش !! مک کین را نگاه دارد ولی نشد و این حاصل
نمیشد بجز امدن همین ده میلیون جوان تازه وارد

 
At November 6, 2008 at 12:52 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنودجان

از توقیف «شهروند امروز» و پیروزی «اوباما» بنویسید

شاد زی

 
At November 6, 2008 at 11:50 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام استاد
حكايت شاهي فاجعه اخلاقي و ...
سر بزنيد استاد.

 
At November 7, 2008 at 5:38 AM , Blogger Unknown said...

عزیز ناشناس، خیلی فرق است بین رفتن شاه و بوش. امثال خمینی در جهان سوم از نردبام قدرت می آیند بالا و دیگر پاین نمی روند ولی اوباما از فردا دیگر منبرش تعطیل است و باید عمل کند. اگر خوب کار کرد که هیچ وگرنه همان موج رسانه های هوادار بلائی به سرش می آورند که از رئیس جمهور شدن پشیمان شود.

 
At November 7, 2008 at 10:23 AM , Anonymous Anonymous said...

با اینکه کمبود یه تلوزیون احساس میشه، صدای آمریکا (708) هم فقط پیرمردایی که هنوز فکر میکنن ج.اسلامی سرنگون میشه نگاه میکنن. ولی آیا این درسته که ما این کمبود تلوزیون را با یه تلوزیون دولتی انگلیسی جبران کنیم. پتانسیلی که تلوزیون های خصوصی ما مثل طپش و پی ام سی دارن چی؟؟

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home