Thursday, September 6, 2007

یک بار هم برای ما

مقاله امروز روز یا در روزنامه صدای عدالت .را در دنباله همین پست بخوانید
سال ها پيش که ما داشتيم روزنامه نگاري را تاتي تاتي مي کرديم معمول بود که هر مجله و روزنامه اي که باز مي کرديم خبري از دنيا داشت با عکسي همراه، که چه نشسته ايد يک چيز اختراع شده است شگفت انگيز. و آن چيز هم اعم از آن که دوربين عکاسي بود و يا چاقوي جراحي، الزاما بايد خيلي کوچک مي بود. تا شگفتي آور باشد.

اين مجله مي نوشت سگي که در جيب جا مي گيرد در اسکاتلند توليد شد، آن ديگري رو دستش بلند مي شد و خبر و عکس مي داد که يک کتاب روي يک صفحه کاغذ نوشته شده. آن ديگري مي نوشت قاب عکسي اختراع شده که در دسته عينک جا مي گيرد، و مجله ديگر خبر مي داد فلان چيني تصوير تمام شهر پکن را روي موئي نقاشي کرده است. نشريه ديگري يک هسته خرما را نشان مي داد که رويش تمام انجيل نوشته شده. آن زمان نانوتکنولوژي هنوز خلق نشده بود و روزنامه نگاران تنها وسيله شگفت زده کردن خواننده را در اختراعات کوچک مي ديدند.

ظاهرا نسل جديد روزنامه نگاري با اختراعات عجيب بشري ديگر به آن سادگي نمي تواند خواننده را تعجب زده کند. شايد به همين جهت در دو سال اخير به تاسي از رييس جمهور مردمي، ورد زبان همه شده "اولين" یا "براي اولين". روزي نيست که خبرگزاري هاي متعدد [اعم از آشکارا دولتي يا در پنهان دستي در جيب بابا] خبري مخابره نکنند که اولين کار شده و اولين اختراع شده و براي اولين بار فلان کار صورت گرفته است. اولين و اولين و اولين...

مناسبت اين نوشته خبري است که از هفته پيش مدام دارد در صحنه خبري کشور مي گردد و کسي هم نديدم حرفي بزند. تا امروز که در شريفه اطلاعات بين الملل ديدم که در بالاترين نقطه صفحه کاشته شده است. خبر اين است "اولين جراحي مغز در ايران با موفقيت انجام شد". ديدم من زورم به کيهان و رسالت و حزب الله و سياست روز نمي رسد به روزنامه اطلاعات که چهل و سه سال پيش اول بار آن جا گزارشی نوشته ام که زورم مي رسد.

پروفسور مجيد سميعي جراح خوب ايراني در مجامع علمي جهان صاحب نام و رييس انجمن جراحي قاعده جمجمه در آلمان هستند. صاحب کلاس و درجه اول. چه کار خوبي است دعوت از ايشان به تهران. بهتر از اين، فراهم آوردن زمينه اي است تا پروفسور در بيمارستان ميلاد آنچنان که خود گفته اند "تجربيات را به همکاران منتقل کنند" که البته تعبير فروتنانه همان آموزش است که مردي بزرگ و مستغني از غرورفروشي آن را چنين بازمي گويد. و کساني که اهل بخيه هستند مي دانند که دکتر جعفري مدير بيمارستان ميلاد در کشوري که در خدمات بيمارستاني به خصوص خدمات بعد از عمل هنوز مشکل دارد، چه کار مهمي کرده که يک آي سي يو و بخش مراقبت هاي ويژه مدرن ايجاد کرده است. همه اين ها جاي تقدير و تشکر دارد و فوق العاده است. اما بي انصاف ها اين "اولين عمل جراحي مغز در ايران" چيست که با موفقيت انجام شد. يعني پيش از اين در ايران عمل جراحي مغز نمي شد. يا مي شد اما با موفقيت قرين نبود تا هفته گذشته.

اين تيتر و خبر آیا درست است براي کشوري که شاگردان برجسته پروفسور ريزولي در آن مشغول به کارند. در کشوري که از اطراف براي دکتر کاظم عباسيون و همکارانش در بيمارستان آراد سال هاي سال است که براي جراحي مغز بيمار مي رسد. کشوري که سال هاست کلينيک هاي مجهز جراحي مغز دارد. و براي نشان دادن ضعف بيناني خبري که در بالاي صفحه اول روزنامه اطلاعات بين الملل نقش بسته لازم به گفتن است که مادر بزرگ من به شصت و سه سال قبل در تهران جراحي مغز شده و سي و سه سال بعد از آن هم زنده بودند، يعني موفقيت.

حالا فکر کنيد اين "اولين" سازي چه ظلمي کرده است به زحمتي که از زمان دکتر منافي تا به امروز صورت گرفته براي تربيت نسلي از پزشکان جراح مغز، و ياري هاي بي دريغ و انساني و وطن دوستانه پروفسور سميعي، و استقبالي که پزشکان همرشته ايشان کردند از اين ابتکارو آن شادماني که در دل جراحان جوان آينده افتاده است که فرصت دلنشنيني در اختيارشان هست. کافي بود اظهار نظر دو روز قبل پروفسور را مي خوانديد که خود گفته اند "من به تهران نيامده ام تا جراحي کنم و مريض ببينم، در اين شهر پزشکان حاذق فراوانند. من آمده ام که از بودن در وطنم لذت ببرم و تجربياتي دارم که به همکاران منتقل کنم." به چنين فضاي مهربان و چنين فروتني و چنين شان علم را دانستن چرا بايد ننگ رنگ سياست بازي زد. تفاخر به چي. به "اولين جراحي مغز در ايران" يعني ايران از عقب افتاده ترين کشورهاي افريقائي هم عقب بوده است که تازه در سال 2007 درش اولين جراحي مغز با موفقيت انجام مي شود. واقعا متملقان به اين زاويه فکر کرده اند، يا تنها هدفشان از تنظيم خبري با اين مضمون و تيتر اين بود که به کتاب رکوردهاي دولت احمدي نژاد يکي اضافه شود. واقعا شرم برما.

سال قبل وقتي در روزنامه ها تيتر زدند اولين هلي کوپتر چهل نفره در ايران ساخته شد، بگذريم که چه سوژه اي به دست کمدين هاي مخالف افتاد که با هر کس دشمن بودند آرزو کردند که او سوار اين هلي کوپتر شود. اما نوشته اي از يک جوان ايراني خواندم که در آمريکا در همين رشته [گويا طراحي هوانوردها] تحصيل مي کند. او با تشريح عکسي که چاپ شده بود از "اولين هلي کوپتر چهل نفره ساخت ايران" نشان داده بود که هر بخش اين هلي کوپتر از جائي و از کدام مارک از هلي کوپترها برداشته شده است. در پايان نوشته آن جوان جمله اي بود که اشک به چشم مي آورد. او که لابد دامن کربائيش از گرد سياست و غرض به دورست نوشته بود البته چه کار مهم و جالبي کرده اند در صنايع نظامي ايران که توانسته اند اين کانابالايز [به هم دوختن] را انجام بدهند. به نظر نمي رسد در جاي ديگري از دنيا چنين کاري صورت گرفته باشد.

مثال ديگر. وقتي شخصي به اعتبار علمي دکتر اکبر اعتماد بنيانگذار سازمان انرژي اتمي ايران در يک رسانه معتبر بين المللي مثل لوموند یا بی بی سی فاش مي گويد که کاري که در زمينه غني سازي اورانيوم در ایران و در غیاب وی شده موجب حيرت و افتخار اوست. و تائيد مي کند "زحمتي را که جوانان ايراني کشيده اند و نقطه اي که بدان رسيده اند". واقعا جاي افتخار و غرور دارد براي کساني که از عقب افتادگي هاي مزمن وطن خود دلگير بودند هميشه. حالا اين اعتبار را چرا رييس دولت بايد با گفتن حکايت "دخترسيزده ساله در حوض خانه انرژي اتمي کشف کرد و الان دستور داده ام با اسکورت حرکت کند" بي اساس سازد. خنده ساز کند. خنده دار کند. چرا کار مهم جوانانی که در صنايع نظامي از پاره هاي هلي کوپترهاي زمان جنگ توانستند وسيله اي بسازند و بدين گونه با آن وسيله و اجزايش آشنا شوند، با تبليغ بي جاي "براي اولين بار" به هدر برود. آيا اين توهين نيست. اين تبليغ است آيا واقعا.

تا از اين دست سخن ها مي گوئي فورا بر گردنت مي آويزند که اين ها را براي شما نمي نويسيم که...

گفتند مشد حسن مساله گو، در زماني که براي اين کار سوادي لازم نبود، هر غروب در قهوه خانه ميدانگاهي روستا مي نشست و مسائل اهالي را حل مي کرد و حرف هائي مي زد که شب گير مي کرد با سئوال هاي عيال با هوشش که گريبان مشد حسن را مي گرفت که پس چه گفتي در قهوه خانه مشد حسن هم لقلقه زبانش بود که ضعيفه چرا پيله مي کني، براي تو نگفتم براي اين انعال ميگم جه کار دارد به من و تو[لابد مقصودش ما عوام بودیم که قرارست کالانعام باشيم]. خيلي وقت ها پيش ضعيفه پرسيده بود اين انعال کيه که ميگي، مشد حسن دستپاچه با اشاره به ده بالا گفته بود اين صالح آبادي ها را ميگم.

ضعيفه هم يک شب حوصله اش سر رفت از بس شنيد اين حرف ها را شنيد و شنيد که براي تو نگفتم، بشقاب را بر سر مشد حسن کوفت و گفت مرد خب يک بار هم خير سرت براي ما بگو. هي براي صالح آبادي ها ميگي.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At September 6, 2007 at 5:15 PM , Anonymous Anonymous said...

گربه هم گربه های قدیم! حداقل اندکی حیا سرشون می شد اگر صاحبخانه به خطا در دیزی رو باز میگذاشت! اما این ترقی معکوس بدجوری گریبانمون رو گرفته و رها نمی کنه، دور نیست که آقایان در بوق و کرنا بدمن که اولین چرخ گاری دنیا امروز در ایران اختراع شد و جماعت هم کاری ندارن جز هلهله و کف زدن و بعد هم خبر به سرعت برق نقل محافل می شه

 
At September 7, 2007 at 3:29 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام بهنود عزیز
زیبا بود و به جا مثل همیشه
ولی( روزگار عجیبی است نازنین) کسانی که ادعای اولین بودن می کنند امروز می خواهند هزارمین ورزشگاه در دولت خود را افتتاح نمایند.باور می کنی وسعت تلاش دولت خدمتگزار را ؟ هزار ورزشگاه در دو سال.
خواننده همیشگی علیرضا

 
At September 7, 2007 at 11:07 AM , Anonymous Anonymous said...

با عرض سلام اخیرا یک آگهی در تلویزیون پخش شد که دولت استادیومی ساخته و یا خواهد ساخت و هدیه شده بود به جوانان و برای خودشان دسته گل فرستاده بودند با چه افتخاری.

 
At September 7, 2007 at 10:18 PM , Anonymous Anonymous said...

هموطن چرا ناعادلانه سعی براین دارید که موفقیتهای پیاپی اولین دولتی که سکاندارش برای اولین بار در تاریخ ما با کمترین رای برسر کار آمده را نادیده بگیرید.خوشحال باشیم که هنوز خبر کشف اولین مغز را اعلام نکرده اند.

 
At September 8, 2007 at 2:13 AM , Anonymous Anonymous said...

این پسوند "ترین" هم دردسری شده برای دولت خدمتگزار

 
At September 8, 2007 at 10:55 AM , Anonymous Anonymous said...

با سلام استاد عزیز اقای بهنود درخواستی داشتم مبنی بر اینکه مطلبی راجع به اشناییتان با امیرفرشاد ابراهیمی در ایران بنویسید وما را از نظرات ارزشمنتان بهره مند کنید یا اگر نوشته ای در این زمینه دارید به ما معرفی کنید متشکرم

 
At September 8, 2007 at 3:50 PM , Anonymous Anonymous said...

يك بار هم براي ما؟ چرا براي ما؟ ما كه باشيم؟ جاي ما در تبعيد و زندانست. كجا كسي براي ما گفته است كه حالا انتظار داشته باشيم؟ اصلا اين ما نبايد سوال كند كه بعد نياز به جواب باشد

 
At September 8, 2007 at 11:22 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام عرض میکنم آقای بهنود مدتی بود که نوشته های شما را میخواندم ولی کامنتی نمیدادم امروز حیفم آمد از مطلب و تمثیل بجا و ظریف شما تشکز نکنم موفق باشید

 
At September 9, 2007 at 2:37 AM , Anonymous Anonymous said...

Perhaps it is 'the' first time ever that we discover that we, our talented people, are capable of matching the achievements in the West. That is if life is not made so unbearable for the so many to leave Iran only to return sporadically.

 
At September 9, 2007 at 10:40 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود عزیز: سلام.
مطمئنم رمان "1984" اثر درخشان جرج ارول را خوانده اید. وقتتان را نمیگیرم با شرح دوبارة آن رمان ارزشمند که محققانه تر از هر کتلب تاریخی نگاشته شده است. ولی شگفتی بنده از آن است که اگر این کتاب را خوانده اید آنگاه اظهار تعجب از گفته های این آقایان چرا؟؟؟؟؟؟؟
مگر حزب برادر بزرگ ادعای اختراع هلیکوپتر را نکرده بود؟ مگر.......

 
At September 11, 2007 at 6:30 PM , Blogger Unknown said...

Dear Mr Behnoud,

I check your website everyday. I am wondering why you write just a few articles in a month.

Hasan

 
At September 12, 2007 at 1:15 AM , Anonymous Anonymous said...

توی اخترک چندم بود که طرف به شازده کوچولو میگفت: آخ چه خوب شد اومدی! زود باش بگو من باهوشترین خوش تیپ ترین زرنگ ترین و ...ترین آدم این سیاره نیستم؟ شازده کوچولو گفت خب آخه اینجا غیر از خودت کسی نیست. گفت میدونم ولی لطفا بهم بگو

 
At September 12, 2007 at 3:06 AM , Anonymous Anonymous said...

استاد از آنجایی که وبلاگتون سعادت فیلترینگ نصیبش شده ما اینجا نمیتونیم کامنت بگذاریم فقط میشه مطالبش را خوند.
ولی خوش به حالتون که اونجا دسترسی به کتاب براتون راحته و هر کتابی که چاپ میشه را میخونید.
یعنی فکر میکنم کتاب خانم زبرجد قطعا در خارج از ایران چاپ شده و گرنه اینجا که با خاطرات هاشکی رفسنجانی مشکل دارند دیگه جایی برای همسر فرج سرکوهی نمیگذارند

 
At September 15, 2007 at 1:15 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود عزيز درود
دل خوش مدار كه آنان براي ما سخني ندارند كه بگويند
نميدانم بايد كه بگرييم بر اين احوال يا بخنديم!!روز گار غريبي ست نازنين

 
At September 15, 2007 at 7:03 AM , Anonymous Anonymous said...

دلمان خوش بود که بهنود برای ما می گوید ، مینو یسد . هر جا میرفتیم ، مگفتیم بهنود برای ما می نویسد این حرف های قشنگ را نه برای صالح آبادی ها. اما وقتی از استاد فرهیخته امان نیلوفر ساعدی گفتیم . و گفتیم چرا؟ آیینه دلمان را به بهنود نشان دادیم . بهنود رویش را برگرداند . گویا به سمت صالح آبادی ها نگاه کرد. همیشه نیلوفر ساعدی می گفت به حرف دلتان نگاه کنید . کاری به قریه های بیگانه نداشته باشید . بهنود! آیینه دل ما هم قشنگ است .نمی خواهی نگاهت رنگ دل ما را بگیرد . رنگی که از قلم موی نیلوفر ساعدی طرح اندازی شده.کسی که مثل ابرهای بهاری او را از این کویر کوچاندند بعداز چند قطره که به دهان ما گیاهان صحرایی ریخت.

 
At September 15, 2007 at 7:14 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود به نظرم شما هم با تمام سابقه گول می خورید گاهی و آگهی تبلیغاتی ها از دستتان در می رود و حالا دیدم دوستان طلبکار هم شده اند از تان . به هر حال صلاح مملکت خود خسروان دانند اما به آن ها توصیه بفرمایئد دست کم به ما بگویند که خانم ساعدی کی هستند که ما هر چا می رویم باید تبلیغات نظرتان خوبشان را بشنویم چرا اصل کارهای خانم ساعدی را به ما نشانی نمی دهند. [...]

 
At September 17, 2007 at 9:58 AM , Anonymous Anonymous said...

ma dar zamine taghighat dar hozeye maghzo aasab.. chandin sale ke dar iran be marahele kheili khoobi resideiim!
harchand anha ke residand ghaleban farar ro bargharar tarjih dadeand az daste in siasate gandzade!
inha nemifahmand in"avvalin" ha..az un daste barnamehaye taze tasis nist ke emruz dar khab bini o farda dar mamlekat ejra koni!
inha salha zaman mikhad ta mahsoul bede! dowlat 24 saate dar hale tablighate!
Elm hargez booye gande siasat ro nemigire!

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home