Sunday, September 2, 2007

و ماندلا می ماند




پریروز در لندن، در میدانی جلو پارلمان که خود تاريخ پرجدل دموکراسی در اين بخش کوچک از جهان و کشمکش های بر سر آن بين قدرتمداران و مردم را نشانه می زند، چند قدم آن سوتر از محلی که مجسمه هائی از وينستون چرچیل مرد سیاسی تمام تاريخ بريتانيا و ابراهام لینکلن مرد بزرگ تاريخ آمریکا ایستاده اند، از مجسمه نلسون ماندلا پرده برداشته شد.

در مراسمی ساده کن لیونیگستون شهردار چپ گرای لندن، سر ريچارد آتن برو فیلمساز و هنرشناس برجسته و گوردون براون نخست وزير بريتانیا با کلماتی ستايش آمیز از مردی سخن گفتند که یک گام مانده به نود سالگی ديگر ناتوان و نزديک به ناشنوائی نشسته بود و تماشا می کرد. مردی که روزگاری سخنش آتش در جان ها می زد حالا به زحمت کلماتی دال بر سپاس گفت. افتخار امروز را نيز متعلق به مردمانی دانست که رنج تبعيض کشیده اند و اينک مهر مهربانی و تعقل و کین ورزی هم بر دلشان زده شد.

نلسون ماندلا به شرحی که از تاريِخ پنهان نیست، وقتی در بيست و هفتمین سال زندانی که برای مبارزه با آزادی سیاهان عليه محکم ترين ستون آپاراید در جهان می کشيد با ملاقاتی تازه ای روبرو شد که نماينده ای از بانک جهانی بود، کاری کرد که معمولا قهرمانان و زندان ديده ها نمی کنند. بيش تری از مبارزان سياسی جهان در مقابل رنج زندان ها کشيده اند توقع دارند جهان همان شود که خواسته اند. و اگر نشود حاضر نیستند سرمايه افتخاری که اندوخته اند را صرف راهی ديگر کنند. اما ماندلا افتخار می بيند چرا که چنین نبود. او تنها کسی در جهان نبود که بيست و هفت سال را در زندان سخت گذراند در راه آرمانی که به درستی آن اطمینان داد. تنها کسی نبود که تحقير شد، شکنجه ديد، با استخوانش درد تبعيض و تحقير را حس کرد، اما تنها کسی بود که آن روز مقابل نماينده ای از بانک جهانی نگاهی به او انداخت و هشيارانه و بی دروغ گفت ما سياهان نمی توانيم به تنهائی آفريقای جنوبی را بسازيم. اما شاید بتوانیم به تنهائی ويرانش کنیم. همين پیام راه بعدی را گشود و کشور بزرگی را و اکثريت مردمانش را بی خونريزی و درد به امروز رساند و ماندلا را در ستایش شده ترین جای بشری.

بانک جهانی وقتی به اين نتيجه رسيد که نظام تبعيض نژادی ديگر کارآمدی ندارد و هزينه نگهداریش چنان سنگين است که از عهده تامين آن مگر به بهای جنگ و فقر و گرسنگی میلیونی برنخواهد آمد. وقتی دريافت که وام هائی که داده ممکن است در جريان انقلابی بزرگ و چندین ساله و پرخونریزی و ویرانگر هدر رود، دست به سوی دکلرک دراز کرد که اصلاح طلبی بود به ریاست دولت رسيده و از همان جا بود که پروژه ای کلید خورد که سرش به زندان سوتو رفت و در گفتگوی نماينده بانک با ماندلا رهبر جنبش سیاهان شکل گرفت. فرستاده بانک جهانی می خواست بداند که ايا سیاهان قصد دارند همانند کاری که هم اکنون موگابه در زيمبابوه دارد انجام می دهد، با تهييج سیاهان جامعه را ویران کنند. اما دید در ذهن این مرد همه ساختن است. و جمله مشهورش که اينک جز سندهای ثبت شده از قرن بیستم است به گوش ها رسید که وقتی پرسیدند 27 سال از زندگیت ، یعنی همه آن را آپارتاید از تو گرفت با عاملانش چه می کنی، پاسخش اين بود که به همين دلیل زمانی برای کین ورزی ندارم.

و تا بدانند که جز این هم طریقت او نیست، وقتی قانون اساسی را می نوشتند چنان کرد که حاصلش این شد که دو کاندیدای رقیب فرد منتخب باید معاونان او شوند [معلوم بود یکی همان آخرين دکلرک خواهد بود] . رييس جمهوری هم که پیدا بود جامه اش برای او دوخته شد. و وقتی در اولين انتخابات چند نژادی آفريقای جنوبی به رياست جمهوری انتخاب شد اولين حکمی که صادر کرد نصب زندانبان خودش به عنوان فرمانده پلیس بود. تا بدانند که شکنج ها بخشیدنی شد و دوران زندگی و ساختن رسید. با هم در کنار هم.

و چنين آدمیانی در تاريخ می مانند و چنان که شهردار لندن گفت شهری به نام و یاد آن ها مفتخر می شود. چنین آدمیان می مانند که مهر و سازندگی پراکنده باشند وگرنه قهر و غصب مانند ستمگری است که هر که تو بینی ستمگری داند به قول حافظ. افتخار نصیب ماندلاست نه موگابه که در اقيانوسی از فقر و ایدز، از بدتدبیری و خودخواهی دیکتاتوری وحشتناکی ايجاد کرده، در حالی که همجنسگرائی در حرکاتش مشهود شده لباس هائی فوق العاده گرانقيمت به تن می کند – نه مانند ماندلا پیراهن های سنتی و دست دوز سرزمینش – لباس های مارک های مشهور جهان که پادشاهان و ثروتمندان می پوشند اما هزار هزار از مردمش از فقر و نداشتن بهداشت می میرند. تنها هنرش شعار شده است. شعار شعار شعار و مردم درد کشیده هم دلخوش به شعار در فقر دست و پا می زنند و برای او دست.

این شده که قهرمان استقلال زیمبابوه از نام موگابه افتاده . مردمی که برایش هورا می کشیدند روزهای نخست امروز حسرت می خوردند که کاش در آپارتاید مانده بودند. و او که چیزی ندارد به مردم بدهد با ميدان دادن به قتل و غارت های فجيع و گاهی غيرانسانی، کاری می کند که سپیدها از زبمبابوه بروند. این که اقتصاد زیمبابوه ثروتمند [رودزيا قبلی] همزمان با مزارع آباد ویران گردیده، مالکیت بی معنا شده و تورم سه رقمی، مشکل او نیست. او کینه اش را به سفیدها نشان می دهد و کین خواهان هم برایش هورا می کشند. قهرمان دیروز دارد گام به گام با مسولیت کشتارهائی که به گردنش می افتد، با بی میلی که برای ترک قدرت از خود نشان می دهد به دادگاه جنايتکاران جنگی نزديک می شود.

رودزيا [حالا زيمبابوه] و آفريقای جنوبی از بسياری جهات شبیه به هم بودند. آباد و سبز و ثروتمند. اولی اما ماندلا نداشت.

و چون دوربین را از تصویر میدان پارلمان لندن بچرخانی، جهانی شوی و جهانی ببینی. آن وقت است که تفاوتی آشکار می شود بين آن ها که فرصت می جویند تا قدرت را به قبضه درآورند، و در خود و همفکران و هواداران یا خاندان خود پایدار کنند یا کسانی که اگر هم به ضرورتی قدرت به کفشان افتاده در پی فرصت بوده اند که آن را به نظامی سازنده آبادانی و سازنده آزادی بسپارند. به زبان ديگر بی توجه به آن که از کجا آمده اند و آمدنشان بهر چه بوده است قدرتمندان به دو گونه اند. گروهی که شاهان شرقی و شیوخ و خلیفه ها، صدام و مبارک ها، قذافی، کیم ایل سونگ و حافظ اسدها از آنانند، قدرت را برای قدرت خواسته اند و رها نمی کنند هم. برخی از اينان از باب ضرورت، وقتی که آمدند آزادی ها را محدود کردند اما بعد قدرت بدون پاسخ گوئی و نقد چنانشان معتاد کرد، چنانش خو گرفتند، که ديگر تشخيصشان از دشمنان ازادی ممکن نیست. اینان می پندارند خلق تاب آزادی ندارد. راز نگاه مردم در نمی یابند و به حساب عشق به خود و علاقه به خود می گیرند. طرفه آن که همه شان هم از خلق طلبکارند که من برای تو از همه چیز گذشته ام و تو قدر نمی دانی. و همه شان را خلق به چیزی نمی خرد و دست می اندازد و مردم در انتظار فرصت اند تا جل و پلاسشان را در خيابان بگرداند.

در اين هير و ویر خبر می رسد که ژنرال مشرف هم هوس ماندن کرده و پیام فرستاده بی نظیربوتو و نواز شریف را که بیایئد و احزاب خود برگیرید و آماده انتخابات شوید. یعنی می خواهم فرانکو باشم که مجسمه ها و یادش در اسپانیا هست، حتی می خواهم اتاتورک باشم، نه ملاعمرم، نه صدام که آمده باشم تا جا خوش کنم و زير انداز قدرت نرم را ترجيح دهم. و گفته باشم بعضی از کسان که قدرت را رها نمی کنند از حساب می ترسند. چون وقتی خانه را خالی کنی و صندلی قدرت را خالی گذاری. دیگر دستبوسی و فرصت طلبی و آماده فدا کردن جان در راه رییس جای خود را به حسابرسی می دهد. و آه که حسابرسی چه سخت است. از کندن جان گاهی سخت تر.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At September 2, 2007 at 11:41 PM , Anonymous Anonymous said...

ba salam.mesle hamishe tahlili monhaser be fard va besyar khoob az shoma.kheili zirakane.inke melat iran
niz agar be jaye . . . . yek mandela dashtim hatman vaz begoonei digar bood,sokhan hooshmandaneist.
albate va sad albate ke baeed ast. vali naghle in sokhan tavajoh ma ra be nokate zarifi jalb mikonad ke agar hoshyar bashim rahgosha khahand bood.

 
At September 2, 2007 at 11:43 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام
خسته نباشيد و بقول قديمي ها خدا قوت

من به عنوان يك روزنمامه نگار عمدتا سعي ميكنم مقالات آثار و كتابهاي شما رو بخونم و حتي از تعدادي از آنها به عنوان منابع فوق ليسانس استفاده كامل بردم
الان هم خيلي علاقمند هستم در مورد چرچيل بدونم اگر بتونيد منابعي رو به من معرفي كنيد كه درباره اين شخصيت باشه ممنون ميشم

با آرزوي
سلامتي
زهره

 
At September 3, 2007 at 2:05 AM , Anonymous Anonymous said...

با سلام خدمت آقای بهنود
با تشکر از مقاله خواندنی شما خواهش می کنم یک مقاله هم در مورداحتمال درگیری نظامی میان ایران و امریکا وتاثیر گزارش اخیر البرادعی بر این موضوع بنویسید.
با تشکر
خواننده همیشگی آثار شما عماد

 
At September 3, 2007 at 4:33 AM , Anonymous Anonymous said...

هموطن در فرهنگ سیاسی ما متأسفانه هم صاحبان قدرت وهم حسرت به دلان قدرت جز به صدور اوامر وتحمیل عقاید اقتدارگرایانه خویش نمی اندیشند.هر یکی خواهان دگر را همچو خویش ... از پی تکمیل فعل و کار خویش.متأسفانه مادامیکه سیاه پوشان آنسو وشبه مدرن های اینسو شده اند جن وگفتگو وبده بستان وتبادل نظرات شده بسم ا...در بر روی همین پاشنه خواهد چرخید.شایدانتظار اینکه ازدل شوره زار ضل السطانی ،بت شکنی وچکمه پوشی گلی بروید بیهوده باشد.در آخر باید به شیفتگان قدرت گفت:روزی زسر سنگ عقابی به هوا ...

 
At September 3, 2007 at 9:38 AM , Anonymous Anonymous said...

OMIDVARA IN MEGHLE SHOMA RA RAHBERAN IRAN BKHANAN TA SHAIAD BE KHOD AYAND
ALA ;DOSTAR HAMISHEGI SHOMA

 
At September 3, 2007 at 12:28 PM , Anonymous Anonymous said...

الحق که شبیه نداری. پدرم برایم گفت که در دوران شاه هم شما در تلویزیون ایران برای اين که گرفتار سانسور نشوید از مسائل خارجی می گفتید و مانند همین مقاله با اشارات آگاه کننده . کاش همین روش را ادامه داده بودید و مجبور به رفتن از کشور نمی شدید و شاگردانتان را یتیم نمی کردید. به هر حال عالی بود

 
At September 3, 2007 at 12:32 PM , Anonymous Anonymous said...

این پیام را از قول مادر و پدرم می نویسم برای شما.
آقای بهنود دستتان درد نکند. یاد زمانی افتادیم که فیلمی تهیه کرده بودید به نام نامه ای به فورستر درباره آپارتاید. کاش آن فیلم را حالا دوباره جائی پخش کنند. و پدرم که آن زمان زندان بوده می گوید ما اعتصاب غذا کردیم که برنامه هفتگی بهنود را بگذاریند از تله ویزیون تماشا کنیم پیشنهاد دهنده هم بيزن جزنی بودو در یکی از آن برنامه ها رفته بودید به افریفای حنوبی و شورش سیاهان را گزارش کردید. یادتان هست با پسربچه ای گفتگو کردید و بغضتان شکست وقتی که گفت چه روزگاری دارند.به هر حال پدرو مادرم که هر دو دو سه سالی فقط از شما بزرگترند به شما سلام می رسانند و می گویند که کتاب های شما را بالای سرشان گذاشته اند و نوشته های شما را هم هر جا باشد می خوانند

 
At September 3, 2007 at 12:33 PM , Anonymous Anonymous said...

خدا سلامتتان بدارد. آن اشاره به حسابرسی فوق العاده بود. یعنی می فهمند چه می گوئید

 
At September 3, 2007 at 3:27 PM , Anonymous Anonymous said...

ما اگر صد تا ماندلا هم داشتيم-شايد هم داشتيم- هيچ تفاوتي نمي كرد. براي اينكه ماندلا بماند لازم است اكثر مردم كشور ماندلا باشند، مردم ما از نان كه فارغ مي شوند چگوارا مي پسندند و بن لادن مي آفرينند! كسي را خيال ماندلا نيست

 
At September 4, 2007 at 2:14 AM , Anonymous Anonymous said...

دست مریزاد ولی افسوس که کسی که باید بخواند و بداند در جهل مرکبست و در آنجا تا ابد و دهر بماند

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home