Monday, July 23, 2007

ترمه خوش دست روزگار



دو هفته پیش بچه های روزنامه اعتمادملی خبر دادند که می خواهند ويژه نامه ای برای سيمين دانشور در آورند گفتمشان نیت خیر مگردان که مبارک فالی است. گفتند سهم تو چه.چنين بود که رفتم و بخشی از کتاب هنوز منتشر نشده نام و یاد را بيرون کشيدم و فرستادم. و در فرصتی که دست داد همين تکه را برای ابراهيم گلستان هم خواندم . دوست هفتاد و چند ساله خانوادگی با سيمين خانم. که اگر نمی دانيد بدانيد يکی از بهترين کارهایش نامه بلندی به سيمين خانم است درباره آقاجلال که در تهران در انتظار مجوز است برای چاپ.
آقای گلستان دو نکته هم تذکر داد که گفتن ندارد درست و به جا بود و عمل شد.سيمین خانم اما هیچ تذکری ندادند، همين طور لبخندکی زده بودند
اما ويژه نامه ای که آقای ولی زاده برايش زحمت ها کشيده بود و طرح ها داشت، ماند. چرا که سيمين خانم به بيمارستان منتقل شدند قبل از آن که گفتگوی بزرگ ممکن شود. و چنين شد که من که خبر شدم کار سيمين خانم سخت شده است به دلم افتاد که بايد اين نوشته را وقتی به حليه طبع بیارایم که هنوز دنيای بد ما به وجود خوب خانم دانشور مزين باشد. دوست ندارم که سوکنامه کسی شود که خودش را برای خودش دوست داشتیم و داریم.
در عین حال بگویم کتاب نام و یاد، همچنان که از نامش پیداست درباره افراد است و جاها. و اين از جمله تکه هائی است که دوستش دارم.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At July 23, 2007 at 9:01 PM , Anonymous Anonymous said...

mamnoon az maghaleye khoob va khaste nabashid.simin shodan ra ehtemalan khahand sakht vaghti digar simin nabashad.va aslan nemidanestam khanoome etesami khejalati boodeand.

 
At July 25, 2007 at 3:31 AM , Anonymous Anonymous said...

من الان رفته ام و سووشون را خریده ام و دارم با اشک می خوانم. و این را از شما دارم. وقتی این نوشته را خواندم و کپی کردم برای دوستان. تازه فهمیدم چیزی از خانم دانشور نخوانده ام شرم برما. همیشه باید یکی مانند شما به این قلم سحرآمیز درباره کسی بنویسد تا او را بشناسیم.
کتاب نام و یاد کی در می اید؟

 
At July 25, 2007 at 3:32 AM , Anonymous Anonymous said...

فقط می توانم بگویم قلم به دستان غلاف کنند. همین یک مقاله برای مسعود بهنود بس است که آدمی این آدم بی عقده و خوش بين و شاهد عادل را بشناسد. خوشحال که شما هستید

 
At July 25, 2007 at 3:32 AM , Anonymous Anonymous said...

آقا دست مریزاد

 
At July 25, 2007 at 3:35 AM , Anonymous Anonymous said...

من کسی هستم که به داستاننویسی مشهورم. سه کتاب نوشته ام. قصه نویسم و اهل ادب. ادبيات کلاسیک ایران را به تمام خوانده ام. به نظرم فقط کسی می تواند اين طور بنویسد که آقای بهنود نوشته اند، که عمری را در این کار طی کرده باشد. نمی دانم اینترنت اهمیت چنین کارهائی را می فهمد. خوشحالم که در اعتماد ملی چاپ شده . گرچه نتوانستم نسخه ای از آن روزنامه را پیدا کنم. ولی به هر حال لابد هست و جوانان استفاده می کنند

 
At July 28, 2007 at 1:55 AM , Anonymous Anonymous said...

مسعود خان اول بازم ممنون از نوشتن مطالب خوبت هم نامه هایی که برای دو کودک عبد الله مومنی نوشته بودی هم مطلبی که در مورد همشهری خوبمان سیمین دانشور نوشته بودی.
لطفا در مورد کتاب "نام و یاد" تان توضیح بیشتری بدهید کی و کجا قرار است چاپ شود؟
از خدا می خواهم سیمین دانشور را برای مان نگهدارد

 
At July 28, 2007 at 4:50 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود، پس آرشیو کجاست؟؟ خواهش می کنم بعد از این هر روز جابجا شدن ها این آرشیو رو در دسترس قرار بدید. من همیشه نگرانم مبادا شما چیزی بنویسید و من از دست بدم فرصت خوندتش رو.
با احترام

 
At July 28, 2007 at 10:04 AM , Blogger BAAHETAM said...

THIS REMINDS ME OF HOW SELFISH WE ALL ARE THAT WE NEVER SUPPORT THOSE WHO FIGHT FOR OUR RIGHTS AND OUR FREEDOM, EVEN WORST THAT NOTHING SEEMS TO MOVE US, THANK YOU

 
At July 29, 2007 at 9:16 PM , Blogger Saoshyant said...

من نفهمیدم چرا به این جمله‌ای که گفتید: و اين همان صداي آقا جلا‌ل بود خطاب به اسلا‌م كاظميه. علي دهباشي يادش هست. منتها آقاجلا‌ل به تحكم مي‌گفت و سيمين خانم مادرانه خيرخواه. و هر دو را گوش نمي‌كنيم البته... رسیدم، گریه‌ام گرفت!

 
At August 7, 2007 at 11:02 AM , Anonymous Anonymous said...

با سلام
جناب بهنود گرفتاری های معیشت در این سرزمین مهد فرهنگ و ادب و هنر ریشه احساس های ۀسمانی و رمانتیک را خشکانده .
گاهی فکر میکنم مشکلات اقتصادی حاد موجود به عمد بوده و حضرات بدشان نمی اید من وهمانند های من فراغت تفکر و مطالعه ادبو فرهنگ و اندیشه را نداشته باشند صبح تاشب فقط بدنبال حداقل زندگی باشیم .. بگذریم
سالها پیش که اینگونه تا این حد درگیر مساعل زندگی نبودم- دوران دانشجوئی - جزیره سرگردانی را خواندم بعد سالها در شبی از شبها که در ماموریت اداری در شهر خرم آباد بودم در هتل محل اقامت در روئیائی که شاید زیباترین و جذابترین رویای زندگی ام بود در خانه قدیمی با شمعدانی های سر سبز و در طبقهای فوقانی _ خانه ای که تا آن زمان اصلا در عالم واقع به چشم هم ندیده بودم به خدمت خانم دانشور رسیدم داستان آن خواب مفصل است اما نکته مهم و جالب آن در آن رویا ایشان کتابی را به من هدیه کردند و گفتند کتاب جدید من است چند روز بعد در گذری اتفاقی در شهر خرم آباد چشمم به نمایشگاه کتابی خیلی ساده و مختصر خورد با ورود به آن نمکایشگاه اولین کتابی که توجه مرا جلب کرد جلد دوم جزیره سرگردانی بود و گرفتم و با اشک اعجاب از ان فروشگاه خارج شدم ... کجا رفته آن ارتباطهای عاطفی و ماورائی چه بر سرمن و همانند های من امده که دیگر هیچ از ان رویا های صادقانه واقعا دلگرم کننده و امیدوارکننده ادمی به وجود داشتن خبری نیست من تا کنون خانم دانشور را ندیده اماما داستان ان رویا چنان واضح در ذهن من است که گوئی سالها شاگردش بوده ام. کار ما نیست شناسائی راز گل سرخ کار ما شاید این است که در افسون گا=ل سرخ شناور باشیم بدرود هادی از کرمانشاه

 
At August 14, 2007 at 11:59 PM , Blogger Unknown said...

من همیشه خانم دانشور را تحسین میکنم سووشون خیلی شجاعانه نوشته شده و خیلی جذابه امیدوارم خیلی زود حالشون بهتر بشه
البته میخواهم از شما هم به خاطر خانوم تشکر کنم عالی بود

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home