Wednesday, February 21, 2007

از مشروطه تا رپ زير زمينی



گزارش پنجشنبه های ضمیمه اعتماد را اگر در روزنامه نخوانده اید در دنباله همین صفحه بخوانید

خبرنگاران در جست و جوی حقيقت

"جنگ سخت شده بود، قزاق ها با توپخانه سنگين مجهز بودند و به مجاهدين نزديک می شدند و آن ها را زير آتش گرفتند به درجه ای که عده زيادی از مجاهدین که توپ نديده بودند فرار می کردند و فقط دسته برق که به سرگردگی یپرم خان بود و آن موقع عده شان از چهل نفر بيش تر نمی شد پایداری می کردند


. سپهدار و جمعی از مجاهدین به باغ محصوری وارد شده دیوار ها را سوراخ کرده و بنای تيراندازی به سوی دشمن گذاشتند، من با خبرنگار چند روزنامه خارجی، برای مشاهده میدان جنگ در یک یونجه زار دراز کشیده و میدان را تماشا می کردیم . مخبر روزنامه تايمز که مور ناميده می شد، که از وقتی مجلس به توپ بسته شد به تهران آمده .. در کنار بود" اين بخشی از یادداشت های دکتر آقایان از نبرد خونين و تعيين کننده علیشاه عوض در جنوب غربی تهران است که یک روز بعد از ملاقات دو سردار ملی [سپهدار و سردار اسعد] و یک روز قبل از فتح تهران و پايان کار محمد علی شاه و استبداد صغیر اوست. دکتر مهدی ملک زاده فرزند ملک المتکلمين شهيد باغشاه اين شرح را در تاريخ مشروطیت خود ثبت کرده است.

زمان انقلاب مشروطیت [امضای فرمان مشروطه، سلطنت محمد علی شاه، ترور اتابک و به توپ بستن مجلس] تنها مستر مور از خبرنگاران خارجی در تهران بود و همو توانست گزارش های دست اولی به فليت استریت بفرستد و از جمله عکسی گرفت از الاغی که بعد از ويران کردن بهارستان در شبستان بسته بودند و چنين بود که دنيا را با خبر کرد و گزارش های وی کار را به پارلمان کشاند، و لردها و نمايندگان مجلس عوام از دولت هنری کمپل بنرمن سئوال ها کردند که چرا با آزادی خواهان همراهی نمی کند. اما امروز بعد از صد سال تهران از مراکز خبری دنياست و صدها خبرنگار آرزو دارند که سری به کشور خبرساز منطقه بزنند چرا که خوانندگانشان اين می خواهند. هم در روزگار جنبش اصلاحات و شور و حال جوانان و زنان، تهران منطقه جذابی بود برای تهيه گزارش های خواندنی و هم در پانزده ماه گذشته که محمود احمدی نژاد به رياست جمهوری رسيده و جنجال هايش، و افزون شدن بر خطر حمله نظامی به ايران؛ باز خوانندگان و بينندگان رسانه های خبری جهان را مشتاق دانستن از ايران و ايرانيان کرده است. از همين رو با همه محدوديت ها باز همیشه ده ها خبرنگار در تهرانند، تهران مرکز اخبار خاورميانه است و احتمال داده نمی شود که در ماه ها و سال های آينده هم از صحنه خبری به زير آيد.

در زمان امضای فرمان مشروطه هم کوتاه مدتی بعد از به توپ بسته شدن مجلس مستر مور تنها نماند؛ مولونی از خبرگزاری رويترز به تهران آمد و گزارش های وی راهی روزنامه های مختلف فرانسوی و آمريکائی و انگلیسی شد. و بعد هم بانچه ولسکی رسيد مخبر روزنامه نوورمیا وابسته به دولت روسيه تزاری با گزارش های يک طرفه اش در هواداری از قزاق ها و محمد علی شاه، و کمی بعد کرسنگی مخبر روزنامه دموکرات روسکویه سلوو که روزنامه ای مستقل بود و با محافل انقلابی راهی داشت. گرچه معتبرترين منبع شناسائی انقلاب مشروطه همان گزارش های مستر مورست.

بعد صد سال

اينک صد سال از آن روزها می گذرد. تايمز، همان تايمزست و مدام گزارش هائی از تهران دارد. جنگ مشروطه و استبداد نیست. قزاق روس نیست، سفارتين حکم نمی رانند. در فاصله اين يک قرن بسيار حکايت ها بر ايران و جهان گذشته اما يک چيز بی تغيير مانده و آن نقش همان مسترمور مخبر روزنامه تايمزست که هفته پیش جای خود را به رغه عمر داده بود که عنوان گزارش او از تهران چنين است "اين است ايران، ولی نه آن ايران که می شناسيد"

رغه عمر يک انگلیسی تمام عيار نيست که شب ها هم در سفارت فخيمه بريتانيا بيتوته کند. او اهل و متولد موگاديشو پايتخت سومالی است، مسلمان است و گرچه تا شش ماه قبل خبرنگار شبکه خبری تلويزيون بی بی سی بود و از همان جا گزارش های تکان دهنده ای از عراق تهيه کرد که به صورت کتاب پرفروشی هم در آمده و مخالفان جنگ و صلح دوستان جهان به آن استنادها می کنند. با به کار افتادن شبکه انگليسی زبان الجزيره، همراه با عده ای از بهترين روزنامه نگاران تلويزيونی به آن شبکه رفته است. حضور صدها نفر مانند وی در رسانه های آمريکائی و اروپائی باعث شده است که دولت جورج بوش و متحدانش نتوانند "مبارزه با تروريسم" را چنان که می خواستند در افکارعمومی جهانی جا بيندازند. خبرها و گزارش هائی که از کشورهای جنگ زده افغانستان و عراق، و هم از لبنان و سرزمين های اشغالی به دنيا رسيده و در شبکه جهانی اطلاع رسانی گشته، همچون زمان استبداد صغير ايران که گزارش های مستر مور وجدان انگلیسی ها را بيدار کرد، اين بار وجدان های جهانی را به تکان درآورده و هم دولت بوش را به نفس زدن انداخته، هم با تغيير نتايج انتخابات اسپانيا و ايتاليا، عملا آن دو کشور را از صف همراهان ارتش آمريکا بيرون کشيده و هم دولت های بريتانيا و استراليا را با موج های مخالف روبرو کرده است.

به جز رغه عمر، گروهی ديگر از خبره های رسانه ای هم به الجزيره انگلیسی زبان جذب شده اند، از جمله سر ديويد فراست که از پنجاه سال پيش هنوز معتبرترين نام در اين حرفه مانده است. اولين مصاحبه ديويد فراست در الجزيره با تونی بلر نخست وزير بريتانيا بود و همان جمله معروف که فراست با فراست دست اولش از دهان بلر بيرون کشيد و در لحظه در سراسر جهان پخش شد که "جنگ عراق فاجعه بارست" و خانه شماره ده داونینگ استريت محل کار نخست وزير بريتانيا را واداشت که با صدور اعلاميه ای جمله ای را که از در دهمين سال نخست وزيری از دهان بلر به در رفته بود تصحيح کند. خطائی که بلر به چهت تسلطش هرگز صورت نداده بود.

اما آن چه حاصل کار رسانه های الکترونيک است که هر روز خبر،عکس و فيلم از ناآرامی های عراق می به مردم دنيا می رسانند و از اين طريق مواد اوليه تحليل هائی را فراهم می آورند که باز در رسانه های جهان پخش می شود و در نهايت افکارعمومی را شکل می دهند، نه چيزی است که تنها در خبرنگاران مسلمان مانند کريستين امان پور و رغه عمر باشد. و نه چيزی است که تنها در شبکه الجزيره باشد. نگاه کنيد به گزارش های فکس نيوز که به عنوان يک رسانه متمايل به نومحافظه کاران و کاخ سفيد و وزارت خارجه آمريکا مشهور ست، به ويژه گزارش های رودابه بختيار [که او امسال سی ان ان را ترک گفت و به فکس نیوز رفت چرا که می خواست در استادیو حبس نباشد و کار ميدانی کند]. اما سخن از شبکه و تمايلتان صاحبانش نیست، فقط مستر مور و رغه عمر نیستند، خبرنگار و کسی که اهل قبيله اطلاع رسانی است در ذات خود صلح جو، هوادار مظلوم و آزادی خواه است.

تجربه اول: ويت نام

در زمان جنگ ويت نام تنها يک راه برای حبرنگاری وجود داشت که می خواست خود را از جبهه ها گزارش تهيه کند، تنها يک راه و آن هم ارتش آمريکا بود. با معرفی به مرکزی از مراکز روابط عمومی وزارت دفاع کارتی صادر می شد که به منزله ويزای ورود به سايگون بود. در آن جا هزاران نظامی آمريکائی در خدمت بودند. لباس می دادند، اگر خبرنگار می خواست برای دفاع از خود به او اسلحه می دادند، نبرد تن به تن یادش می دادند، اتومبیل می دادند و از همه مهم تر خبر بود. آمریکائی ها حتی نیمه شب خبرنگار را بیدار می کردند که برخیز می خواهیم عمليات کنيم. امکانات مخابراتی در اختيار خبرنگاران به رايگان قرار می دادند. هواپيماهای نظامی و پست هوائی آن ها اگر نبود نه فيلمی به جائی می رسيد و نه عکسی. اما نقطه مقابل ويت کنگ ها بودند. دوبار محل تجمع خبرنگاران بين المللی را در سایگون منفجر کردند و هر دو بار عده ای کشته شدند. هيچ سرویسی نمی دادند و اگر خبرنگاری را دستگير می کردند بسيار احتمال داشت [ به ويژه در ابتدای جنگ ] که او را اعدام کنند در جا – مانند ده ها تن که به چنين سرنوشتی دچار آمدند – از جانب آن ها فقط خبرنگاران روسی و چينی وارد صحنه می شدند و بسيار دشوار بود راضی کردن سفارت خانه هايشان را برای گرفتن ويزا. به بهانه امنيت جبهه و جنگ عملا خود را از رسانه های جهانی محروم کرده بودند.

با چنين تصويری اما هر گزارشی که از جنگ ويت نام در جهان پخش می شد به نوعی هوادار ويت کنگ ها بود. ژنرال وستمورلند به عنوان جوان ترين ژنرال چهارستاره ارتش آمريکا [ در زمان رياست جمهوری جانسون] وقتی وارد جنگ شد اميدها به وی بسته بودند و او خود آرزوهای بزرگ داشت. در سومين مصاحبه مطبوعاتی اش با خشم به خبرنگاران گفت شما همه امکانات را از ما می گيريد اما هر چه مخابره می کنيد به زيان ماست. اين که نمی شود.

اما شده بود. در لابی هتل اينترکنتیننتال سايگون [حالا هوشی مين سيتی] چند دستگاه تلکس خبرگزاری ها بود که تمام مدت کار می کرد. به روزگاری که ماهواره نبود. این تلکس ها موهبتی بود برای با خبر شدن از بقیه جهان. در عين حال در اتاق پهلوئی در يک سرويس شبانه روزی خانم هائی از ارتش آمريکا، گزارش های خبرنگاران را تايپ و پانج می کردند تا به سرعت مخابره شود. همين سرويس در همان هتل برای ظاهر کردن عکس ها وجود داشت. اما وقتی همه کار سخت روزانه به اتمام می رسيد. خبرنگاران که در بار هتل جمع بودند و با خيال راحت از امنيتی که سربازان آمريکائی فراهمش می کردند که هتل را در محاصره داشتند، مشغول بحث و گفتگو بودند. کسی از آن ها با ژنرال وستمورلند نبود.

روزی که سرانجام سايگون سقوط کرد. خبری که از مدت ها قبل به خاطر مذاکرات صلح خبرنگاران در انتظارش بودند. خبرنگاران تا آخرين لحظه ماندند و با آخرين هلی کوپتری که از بام سفارت آمريکا بلند شد شش عکاس و فیلمبردار بودند. می خواستند اين لحظه تاريخی را که آمريکائی ها با اشک شاهدش بودند ثبت کنند، اما در عين حال مواظب بودند به دست پيروزمندان انقلابی نيفتند که کشته می شدند.

او خود حکايت غريبی است. کشته شدن و يا اسير شدن به دست کسانی که از قهرمانی آن ها گفته و نوشته ای، همه جا به حقشان ديده ای. چرا چنين است. پاسخ در يک جمله گنجيدنی است. اطلاع رسانی در ذات خود حق جوست.

مردان سال

داوران مجله تايم امسال مردم زنده جهان را برگزيده سال قرار دادند، در حالی که بيش تر گمان اين بود که خبرنگاران و يا سمبولی که آن ها را نمايش دهد روی جلد شماره آخر سال 2006 می نشيند. چرا که با وجود بحران های جهانی و با توجه به کشته شدن تعداد بيشتری خبرنگاران در سال گذشته در صحنه های جنگ، شايسته بود که آنان برگزيده شوند. آنان بودند که يکی از معجزات دوران مدرن را رقم زدند. جنگی در جريان است و جريان اطلاع رسانی همزمان با آن، یعنی همان زمان که سربازان آمريکائی و انگليسی دارند در عراق و افغانستان کشته می شوند، جنگ را تبديل به عملی بی افتخار کردند.

آن چه رخ داده است بی گمان در تاريخ جنگ های بشری بی سابقه است. همواره چنين بوده است که نظاميانی که به دعوت مام ميهن به جنگی می روند و جان را در دست می نهند مقدس اند، مدال های افتخار می گيرند. خانواده به آنان می بالد. جنازه هاشان با احترام تمام تشييع می شود. جز بر اين منوال خيلی از اساس مليت و دولت مخدوش می شود.

اما خبرنگاران کاری کرده اند که اين اتفاق افتاده است. در جنگ ويت نام گفته و نوشته اند که زمانی نيکسون قانع شد که بايد جنگ را به هر ترتيب تمام کند که فرار از خدمت سربازی شد يک ارزش. و الويس پريسلی توانست قهرمان شود. و در جنگ عراق چنان است که دو تن از مادرانی که فرزندانشان کشته شده اند به دادگاه عليه تونی بلر شکایت برده اند.

تجربه آخر: جنگ با تروریسم

سه هفته پیش یک برنامه تلويزيونی رکورد بيننده را در بريتانيا شکست که موضوعش اين بود که تونی بلر بعد از پایان نخست وزيری اش محاکمه و به عنوان اولين نخست وزير بريتانيا زندانی شده است، به اتهام کشتن دویست نفر در جنگی بی اساس. هفته پیش خیابان های لندن با پوسترهای اين برنامه تلويزيونی پوشانده شده بود. پوستری که همه را تکان می داد. وینستون چرچيل، خانم تاچر و حتی ميچر آخرين نخست وزير محافظه کار را در قاب های محترم نشان می داد و در قاب آخر تونی بلر را در لباس زندان.

آن بخش از جريان جهانی صلح جو که به ايران مربوط می شود همان است که هر رسانه ای در جهان در اين روزها نشانه ای از آن دارد مگر زمانی که کارشناسانی از دستگاه دولتی و یا نزديک به دولت ها را می نشانند تا شرايط را تحليل کنند. در اين جريان شعار اصلی هست "جنگ با ايران نه"

اين شعار را هر کس به زبانی بازمی گوید. مشهورترينش همان که رغه عمر هم برگزيد، نشان دادن زوايائی از جامعه ايران که برای جهانيان ناشناخته است. زندگی مردم، روابط اجتماعی؛ کشمکش های مردم با آن بخش از بنيادگرايان که قصد دارند فرهنگ جهانی را از دست و بالشان دور کنند. اين تصوير حتی زمانی که عکاسی پيست اسکی ديزين را نشان می دهد کارسازست. تا بدانند که ايران سرزمينی کويری نیست که در آن شتر بگذرد. یا عکسی تازه از شمال تهران، برج ها نشسته روی دامنه کوهپایه ها. به خصوص وقتی که برف پوشانده باشد دامنه را. همين به همين سادگی. چه رسد که پائولو وودز می آید و چند صفحه ای فقط عکس در مجله معتبر تايم چاپ می شود از دانيال که رپ می زند، از مریم که سیگار می کشد، از شهناز که دارد دندان مردی را مداوا می کند. از میکی هونتاسیف سویسی که از سی و سه سال قبل از ژنو به ايران آمد و هنوز هست و اینک هم نماينده کداک و از هواداران احمدی نژاد به حساب می آید.

خبرنگار ايرانی که در لندن با رغه عمر، پیش از اين که به تهران سفر کند، ناهار می خورد به وی توصیه کرده بود که در صدد يافتن تنها دختر هرمس برآید که عشق به طبیعت ايران و زندگی در ميان ايلات ايرانی او را از حدود چهل سال قبل در تهران نگاه داشته زير کرسی و بی اعتنا به ثروت پدری. کیف و کفش و روسری های هرمس را که برايش می فرستند به دختران همسايه می بخشد و خودش همچنان شالی بختياری و يا قشقائی را برگردن می پیچد و می رود به تظاهرات. همان کاری که روزهای جنگ هم می کرد. مرگ بر صدام حسین کافر....

تنها خبرنگارانند که می توانند با گشودن گوشه ای از صندوقچه مادربزرگ های نسل جديد ايران، جامعه ای را به غربی ها نشان دهند که از صندوق پاندورا چیزی نمی داند اما هزار کد سربسته تر از کد داوینچی در زندگی دارند. برای شناخت زندگی ايرانی حتما نبايد مانند کريستن امان پور که به وی بانوی اول رسانه های خبری جهان لقب داده اند، بستگانی در تهران داشته باشی و میهمانی معمول خانه دخترخاله ها و دخترعموهايت را تبديل به فیلمی خبری و جذاب کنی. رغه عمر از موزيک زيرزمينی جوانان ايرانی، نوشته و از همه چیز. عمر در بخشی از گزارش خود نوشته "من ده ها گزارش قبل از اشغال بغداد از عراق تهيه کردم. همه جا پر بود شرح بدکاری های رژیم صدام، اسلحه هایش و بازرسان بين المللی در جست و جوی آن، حالا نگران ترم مبادا دوباره خطا تکرار شود، اين بار با ايران. از همين رو سفر به تهران را يک فرصت استثنائی دیدم. به جامعه ای آمدم که هفتاد درصدش جوانند و در نتيجه هفتاد درصدش هیچ خاطره ای از دوران شاه ندارند. اين موقعيت که بنيادگرائی دينی با جامعه ای مدرن چه می کند. با خواست اکثريت جوانش چه می کند. این ها هر کدام موضوعی است که می توان ساعت ها درباره اش گفت و شنيد."

آری به همين سادگی وظیفه خبرنگاران شده است شرح زندگی ایرانی ها، زندگی واقعی شان. تا جنگی رخ ندهد. و چنين است که کاربرد جهانی اطلاع رسانی دارد يک بار ديگر خود را بر بستر وجدان بشری می آزمايد.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At February 22, 2007 at 1:20 AM , Blogger Unknown said...

بار ديگر با نهايت فروتني سر فرود آوردم در برابر عزتي ستودني
استاد گرامي
ساعتي پيش در جواب كامنتي ذيل مقاله وقتی دشمن غرور می آفريند نوشتم كه به باور من در شرايطي اينچنيني بار سنگيني روي دوش كساني است كه به يمن عزت خودساخته شان جايي در افكار عمومي دنيا دارند و هنوز ساعتي نگذشته خواندن اين مقاله شد شاهدي از غيب
همواره براي كلمه خبرنگار و روزنامه نگار احترامي بسيار قائل بوده ام و مي انديشم كه اين دو كلمه از دسته كلماتي هستند كه بار معنايي فراتر از ظاهر خويش دارند . البته بدون شك اين صفت شامل دسته اي ، آنچنان كه در كشور ما وجود دارند و به يمن وابستگي به مراكز قدرت بيشتر خبر سازي و جهت سازي سفارشي مي كنند تا خبرنگاري و روزنامه نگاري نمي شود
اميدوارم اين حركتهاي سازنده ثمر دهد و مردم ما و كشور ما ،دست كم اين بار ، از خطري كه به جد تهديدمان مي كند برهند . آشي كه دستپخت تندروان دو سوي آب است و افسوس كه سوختنش براي ماست
هنوز اين جمله از مصاحبه ديروز در نيويورك در گوشم زنگ مي زند
واقعا حيف شيراز نيست

 
At February 22, 2007 at 2:26 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود
نظری که اینجا می نویسم, ربطی به این نوشته ی شما ندارد. در مورد نوشته ی امروزتان در روز با عنوان "مرا چکار" است.
آقای بهنود واقعا از شما بعید است! چرا خرافات را با مذهب و احساسات یکی می گیرید؟ چرا می گویید این چیزها مضر نیست؟ چرا چو ن این خرافه پرستی در همه جای دنیا وجود دارد پس اشکالی ندارد؟ مگر حماقت نیست که خرافه را بوجود می اورد و مگر با همین احمق نگهداشتن مردم نیست که مستبدها براحتی بر آنها حکومت می کنند و سرشان را گرم می کنند تا کاری به کارشان نداشته باشند و بگذارند ظلمشان را بکنند؟ مگر با همین تحمیق نیست که حتی در حکومتهای دموکراتیک مردم را ساده لوح بار می آورند تا به هرچه که خودشان می خواهند رای دهند؟ و مگر همین حماقت ریشه ی تمام مشکلات بشری نیست؟
خواهش می کنم شما مثل این سیاستمدارانی که فقط به فکر نفع شخصی خود هستند حرف نزنید! صرف این که یک حماقت در همه جای دنیا وجود دارد باعث نمی شود که حماقت نباشد.

 
At February 26, 2007 at 4:19 AM , Anonymous Anonymous said...

Dear Behoud,

I believe you have mistaken in the US history about Elvis Presley. He attended military service and that was not Vietnam war but after WWII in Germany. Although, its very fashionable to be against war with Iran these days, you should not manipulate with history to jump on the same band wagon. I hope you publish this in your blog.

regards
Mo

 
At December 4, 2011 at 7:49 PM , Blogger سجاد said...

جالبه.هنگام خوندن این مقاله حس کردم که این مقاله همین یک ماه پیش نوشته شده قبل از "صورت مساله ساده است"

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home