Wednesday, February 21, 2007

رمزی که شاه و صدام نگشودند

مقاله امروز کارگزاران را اگر در روزنامه نخوانده اید در دنباله این مطلب بخوانید

والتر ليپمن زمانی گفته بود آمریکا سرزمين غريبی است. نه دوستانش این کشور را می شناسند و نه دشمنانش.

بر اين سخن تحليلگر بزرگ سال های ميانی قرن بيستم حاشیه ها بسيار نوشته اند. آخرين شاه ايران از جمله آنان بود که آمريکا را نشناخت، و هم صدام حسين. اين هر دو – مطابق اطلاعات دست اول – توصيه آل سعود را گوش نکردند که به آنان گفتتد به عهد و پيمان يانکی ها اعتمادی نيست، ما بايد فکر خود کنيم که آنان ما را در موقع مناسب به قيمتی که خود می دانند خواهند فروخت.

در مورد شاه از زبان محمد قوام ديپلومات برجسته قرآن شناس و عربی دان – برادر زاده قوام السطنه – شنيدم که در زمانی که سفارت ايران را در عربستان به عهده داشت شبانه مامور شد بر هواپیمای شخصی ملک سوار شود و پيامی با اين مضمون را، زبان به گوش، از قول فیصل به شاه برساند، چندان که بنا به مثل عربی سه گوش از آن با خبر نشود. و جواب شاه که در آن زمان در اوج غرور بود اين که " شما بايد بترسيد که ثروتی عظيم را بين پانصد نفر تقسيم می کنید. اما ارتش من از دروازه شوروی تا خليج فارس حاضر و ناظرست و کسی نمی تواند انکارش کند".

اما اگر در مورد شاه بتوان گفت که غرورش نگذاشت تا از عربی نصیجت بشنود و نخستين بود، صدام غريب است که عرب بود و نخستين نبود. ماند و حوادث پايانی قرن بيستم را هم ديد اما باز واشنگتن را نشناخت. اما قبل از اين که وی از خط عبور کند و با لشکرکشی به کويت، دار را در گليم بخت خود ببافد، چينی ها نشان دادند که مطابق سرمشق والترليپمن رفته اند تا آمريکائی ها بشناسند. در ماجرای ميدان تی آن من، وقتی دولت مرکزی و حزب دسته ارتباطات ماهواره ای را پائین کشیدند و نیروی انتظامی به خيابان ريختند و جنبشی را جمع کردند که داشت مانند لکه ای در آن سرزمين بزرگ چنان پخش می شد که ديگر نتوان جمعش کرد. اما بعد از آن که راه ورودش را بستند ديگر به دشمنی با واشنگتن ادامه ندادند بلکه راه بازرگانی در پيش گرفتند. شناختند اين قوم بازارگان را که حتی وقتی در خرماپزان ظهر، وسط شهر خاکی وسترنی، تگزاسی تپانچه از کمر می کشد و حریف بدکار به خاک می اندازد، در استادیو است و زير نور پرژکتورها. و دارند فيلمبرداری می کنند. مقصود بازارست.

چينی ها امروز، نه که از ببرکاغذی نمی گویند، بلکه نشان داده اند که به درسی که گورباچف در گوششان گفت وقتی ميان روزهای جنبش تی آن من به پکن رفت، گوش داده اند. و شايد به درسی که کواهوفنگ در تهران گرفت وقتی که روز هفده شهریور 57 به عنوان آخرين ميهمان خارجی سلطنت، در اين جا بود و گوش شهر برای نخست بار پس از ربع قرن پر از صدای گلوله که از ميدان ژاله [شهدای امروز] می آمد. چينی ها نشان داده اند که خوب گوش می دهند، حتی در اوج فریاد.

اينک پکن با واشنگتن بازارگانی می کند. بازارگانی شايد همان کلمه رمزی باشد که مطابق نظر والتر ليپمن دوستان و دشمنان آمريکا نمی دانند. آيا امروز که دکتر کونداليزا رايس رييس معروف به تندروی ديپلوماسی آمريکا از تغيير سیاست آمریکا در مورد تهران می گويد. دارد می گويد از تهران صدائی رسيده که می گويد نه دوستی و نه دشمنی، بيائید بازارگانی کنيم.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At February 21, 2007 at 6:54 PM , Anonymous Anonymous said...

از دست دادن فرصتها در عصري که ثانيه ديگر واحد زمان نيست جز به خسران نسلهاي آينده نخواهد بود . تصور کنيد که کشورهاي رو به پيشرفت امروزي مديران چون مديران ما داشتند! نمي دانم بايد افسوس خورد که چرا آنها چون ما مديراني اين چنين ندارند يا چرا همه اين مديران بي تدبير در ملک ما جمعند يا دست کم در اين برهه حياتي زمام امور بدست گرفته اند؟!

 
At February 23, 2007 at 5:21 AM , Blogger morteza said...

صورتبندی بکر و خلاقانه‌ای که شما در این یادداشت باز کرده‌اید سخت ذهنم را مشغول کرد. ای کاش بیشتر این بحث باز شود،(به همت شما و خوانندگان شما) تا معلوممان شود آخر، که روند تصمیمسازی و تصمیم‌گیری در بزرگترین قدرت نظامی و اقتصادی جهان بر چه روالی شکل می‌گیرد؟ یادمان باشد یکی از عوارض دموکراسی در تمام کشورهای دنیا آن است که سیاست خارجی کشور، بر مبنای منافع ملی(بخوانید منافع اقتصادی) نضج می‌یابد اما با این وجود فرق و تفاوتی هست میان سیاست آمریکا با سیاست دول دیگر در عالم و این شاید رمز دیگری باشد که بایدمان گشود؟

 
At February 23, 2007 at 11:41 PM , Anonymous Anonymous said...

Dear Mr Behnoud,

You are so right. it is a fact that every independent nation should take the responsibility of the events happened to them rather than accusing other countries as the root of their problems and constatly focusing on a rediculous hate sickness reflectign in meaningless mottos... We have not defined our national benefits to be the goal of our nation's effort but been most time wasting our time and energy for living in the past and thinking of taking useless revenges taking us to nowhere; this is the fruit of replacing the national benefit with an idiology.

Babak

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home